آواز چرا سر نداده این ققنوس؟
مهدی حسین زاده
•
تا به امروز، سالهاست به یاد ۱۸ تیر نفی خشونت را خواهانیم و امروز زمان مغتنمی است که به فاز اجرایی وارد شویم و اینک که به صورت فعال در سراسر دنیا اعلام آمادگی جهت برگزاری یادمان مقاومت می شود بجاست در قالب فدراسیون های محلی با درنظر گرفتن اصل عدم هژمونی یا هژمونی صفر اعلام موجودیت شود تا از تجمیع فدراسیون ها، کنفدراسیون جهت تشکیل هرم سازمانی احیا گردد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۶ تير ۱٣٨۶ -
۷ ژوئيه ۲۰۰۷
«بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه ریزی رشته های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»
روح الله الموسوی الخمینی- ٢٢ خرداد ١٣٥٩
طی اعلامیه شورای انقلاب، که به دنبال دیدار ٢٩ فروردین این شورا با آیت الله خمینی صورت پذیرفت و متعاقب آن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی "ستاد عملیات سیاسی تفرقه آمیز" نام گرفت، به گروههای سیاسی مهلت سه روزه ای از٣٠ فروردین تا ٢ اردیبهشت ٥٩ داده شد تا دفاتر خود را در دانشگاهها تعطیل کنند در غیر این صورت همه با هم، شورای انقلاب، رییس جمهور به همراه مردم در دانشگاهها حاضر و این کانونهای اخلاف را برخواهند چید.
شاهدیم که به طور رسمی اولین تهدید علیه دانشگاه پس از انقلاب چنین شکل گرفت. بدین ترتیب اولین هجوم به حریم دانشگاه با پشتوانه فتوایی که از بیت صادر گشت و دولت مجری آن گردید ه وقوع پیوست. بدینسان نیروهای سرکوبگر به دانشگاه یورش برده و رسماً دانشگاهها از سال ٥٩ تا ٦٢ به تعطیلی کشیده شد. بر اساس پس لرزه های چنین تصمیمی طبق آمار رسمی دولت ایران ٥٧٠٦٩ نفر از دانشگاهها تصفیه و حدود ٨٠٠٠ استاد به تیغ پاکسازی و بازنشستگی اجباری یا پیش از موعد سپرده شدند. چنین گشت که دانشگاه و دانشجو که انقلاب ٥٧ را رقم زدند بدینسان کمتر از دو سال قربانی انقلاب خود کرده خویش گشتند و به تیغ پاکسازی سپرده شدند و چنین انقلاب فرزندان خود را بلعید.
حال بخوانید که تاریخ چگونه کمتر از دو دهه بعد تکرار گشت؟
سالها گذشت، دانشگاه پیله تنابیده شده بر پیکرش را درید و انقلاب واره ٢ خرداد ٧٦ را رقم زد و متعاقب آن دولت اصلاحات به بارنشست و باری دیگر ٢ سال پس از آن حریم دانشگاه به خاک و خون کشیده شد، ولی اینبار نه ازگروههای مسلح و نه از دفاتر احزاب سیاسی در سطح دانشگاه خبری بود که بهانه چنین هجمه ای گردد، لذا بازخوانی علل و عوامل وقوع ١٨ تیر که متعاقب تعطیلی روزنامه سلام رخ دادو ٦ روز پایه های حکومت را لرزاند اهمیت می یابد.
بازخوانی فضای حاکم بر دانشگاهها در سال ٧٨ کمک شایان ذکری به کالبدشکافی کنش ها و واکنش های صورت پذیرفته در حادثه ١٨ تیر دانشگاه تهران و متعاقب آن دانشگاه تبریز خواهد داشت.
در این مقال تنها وقایع چندی پیش همان برهه زمانی دانشگاه علم و صنعت ایران را که امروزه اهمیت آن با به قدرت رسیدن طیفی از مدیریت آن بر کشور بیشتر می نمایاند بازخوانی کرده و خاطرنشان می سازد جو سایر دانشگاهها فارق از سیستم پیچیده مدیریت این دانشگاه به یک روال بوده است.
سیاست های فرهنگی دور از واقع و عملاً با نیات سیاسی از دیرباز علت العلل نافرمانی های پسین گردیده است. یکی از مصادیق بارز ماجرای کهنه خاکسپاری شهدا در دانشگاه که از این دانشگاه شروع شد می باشد، و مقاومت شبانه روزی دانشجویان علی رغم تهدید شدن با سرنیزه و سلاحهای سرد مشابه منجر به ناکامی تبدیل این دانشگاه به گورستان اجساد سیاسی گشت، (شایان ذکر است، همگان احترام به شأن شهیدان را که خالصانه جان در گرو وطن سپردند پاس می داریم.) بدین ترتیب سپاه به همراه نیروهای ویژه لباس شخصی تحت کنترل و پاسخگو به بیت رهبری شبی را پشت درب این دانشگاه به همراه پیکر شهدایی که قصد خاکسپاریشان با ادعای عمل به وصیت این شهیدان را داشتند به صبح رسانیدند ولی به دلیل مقاومت شبانه روزی دانشجویان پروژه علم و صنعت با شکست روبرو گشت و این غائله پیش درآمد سناریویی گشت که در دانشگاه تهران نواخته شد، عمق درگیریها دراین دانشگاه به حدی بود که ماجرا با حضور هیات رییسه وقت مجلس در این دانشگاه پایان یافت، ولی فعالین این دانشگاه بعدها به تیغ تصفیه سپرده شدند.
اما چرا سناریو در علم و صنعت به ثمر ننشست و تنها پیش پرده ای برای اجرای کوی دانشگاه گشت؟
آنان که با سیستم مدیریتی این دانشگاه آشنایند تصور ملموسی از این مطالب خوهند داشت.
سیستم حراست این دانشگاه سیستمی ای زنجیره ای بین تهران – اراک – بهشهر برقرار نموده است که این سیستم به موازات سیستم نمایندگی نهاد رهبری با سیستم اطلاعاتی قم اشتراک اطلاعات و عملیات دارند و از سوی دیگر بسیج اساتید این دانشگاه در ارتباط تنگاتنگ با سپاه پاسداران بالاخص مقرِ خاتم الانبیاء شرق تهران جلسات هماهنگی خود را با حضور استاد مصباح یزدی در مسجد رسالت تشکیل می دادند. احمدی نژاد به عنوان قدرت پشت پرده این دانشگاه از دل پیوند نامبارک آبادگران (سپاهیان سیاسی) تازه اعلام موجودیت نموده و موتلفه اسلامی برون جست و بر اریکه قدرت شهرداری و متعاقب آن ریاست جمهوری نشست و این شخص که فرمانبرداری از اوامر همایونی بیت را سرلوحه کنش های سیاسی اش می نمود مورد تایید بیت واقع و به لطف سیستم انتصاباتی ریاست جمهوری به سعدآباد راه یافت.
از سوی دیگر باند نیمه جان گرفته سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ارتباط تنگاتنگ با سمپاتهای جبهه مشارکت و انجمن اسلامی اساتید این دانشگاه پس از ٢ خرداد مدیریت تقریباً ریاستی - تشریفاتی دانشگاه را برعهده داشتند، که عملاً ثناگویی حاکمیت را با اجرای اوامر می نمودند، و این توازن قوا از خلق تصمیمات خارق العاده به سود یک طیف جلوگیری و به پشتوانه حرکت های - بعضاً رادیکالی از دید حاکمیت- انجمن اسلامی این دانشگاه سیستم مدیریتی وجه اصلاح طلبی اش را حفظ می نمود تا اینکه خود کرده را دیگر امروز تدبیر نیست و تیغ بی ترحم پاکسازی اساتید تریج قبای آنان را نیز مرحمتی نموده و موازنه مثبت هیات علمی دانشگاه با تصفیه ٧٠ استاد این دانشگاه کاملاً بر هم خورده است.
بدین ترتیب اتحاد عمل اعضای انجمن که از قدرتمندترین انجمن های دوره خود محسوب می گشت و وزن سیاسی بالایی در معادلات تحکیم وحدت داشت با دانشجویان باعث گشت این پتانسیل بالقوه بالفعل نگردد و اصطلاحاً تاکتیک ایذایی جهت تست کردن ظرفیت پذیرش انقلاب فرهنگی دوم در دانشگاهها را پس زد و اصل سناریو در دانشگاه تهران- به دلیل عدم موازنه داخلی نیروها و بستر مساعد ایجادی جهت بهره برداری طیف هژمونی طلب- کلید خورد.
وقوع چنین واقعه ای برای هر دو طیف سیاسی کشور مغتنم می نمود. چرا؟ از یک سو تاکتیک "تب و مرگ"سعید حجاریان و استراتژی "اصلاحات خون می خواهد تا بماند و نضج یابد" - که بعدها خود قربانی استراتژی خویش گردید- عملی می گشت و از سوی دیگر بهانه تسریع در استراتژی حبیب الله عسگراولادی و تیم موتلفه اسلامی جهت وقوع انقلاب فرهنگی دوم که پس از گشایش فضای سیاسی-اجتماعی و وجود هسته های داخلی این گشایشها در صحنه دانشگاهها و فعالیت آتی آنان جهت گشایشهای بعدی که شامل گشایشهای فرهنگی می گشت نیز فراهم می گردید و عملا ً دو طرف در این ماجرا نفعی شاید مشترک را می بردند!
محمود احمدی نژاد که آن روز فراموش نشدنی در دادگاه ویژه در صف اول شاکیان روزنامه سلام بهمراه سمپاتهای موتلفه حاضر گشت کاملاً سناریو را از بر نموده و بازی می کرد (در صورت تکذیب اسناد معتبر جهت ارایه موجود است.) و نهایتاً مزد این سناریو سازی اش را نیز گرفت. البته بجاست عنوان شود اسناد و مدارک معتبر و مستند از عکس و اسلاید از همراهی و حضور احمدی نژاد در ماجرای تسخیر و گروگانگیری سفارت امریکا موجود است که در زمان موعود قابل انتشار عمومی است ولی هم اکنون به دلیل تاثیر نامساعد بر ملت ایران به دلایل سیاسی- اقتصادی متعاقب آن، انتشار معقول نمی نماید. به چه پشتوانه ای این موضوع را عنوان می کنم؟ فعالین سیاسی و استاد محترم احمدی نژاد خوب واقفند که اسناد و مدارک مهمی از سفارت امریکا به دست دانشجویان دفتر تحکیم وحدت افتاد که حجم وسیعی از آن به دلیل شرایط مساعد این دانشگاه به علم و صنعت انتقال یافت. این اسناد شامل عکس و اسلاید و... در انجمن تا اواخر فعالیت موجود بود و جناب دکتر در اتاق دانشکده عمران نیز برخی از این اسناد را در معرض انظار دانشجویان قرار می دادند، و ادعاهای سعید حجاریان که بعدها به دفاع از احمدی نژاد در عدم همکاری و حضور ایشان در ماجرای تسخیر سفارت پرداخت، از بن بی اساس است ولی قابل فهم است که احتمالاً جهت دریافت رانت سیاسی عنوان گردیده و صغری کبری چیده شده در تلقین این نکته که نظر احمدی نژاد به برخورد با سفارت شوروی سابق بود نیز با توجه به پیشینه سیاسی ایشان کمی ترحم برانگیز است.
با این اوصاف گزاف نیست اگر تمثیل کنیم، سیستم مدیریتی- دانشگاهی سیستمی ارباب- رعیتی است که اشل کوچکی از دولت به معنای حکومت آن است نه به معنای قوای سه گانه. چگونه؟ احزاب سرشناس در دانشگاهها در قالب هیاتهای علمی یارگیری نموده و سعی در موازنه نیروها دارند تا این هسته های متشکله در دانشکده های مختلف، کارگردانان اهداف خاص در زمانهای خاص باشند و صرفاً علمی بودن اساتید ادعایی گزاف است، چنین است که امروز تصفیه اساتید با یک گرایش خاص هدفی جز طراحی برای رسیدن به دانشگاه فرمانبردار در برندارد که این فرمانبرداری نیز از سیاستهای تدوینی بیت باید صورت پذیرد، که عملا کاری نشدنی است چرا که بستن دربی که جهت ورود هوای تازه بازشده بود بزرگترین اشتباه حکومتهای توتالیتراست، چرا که افزایش دمای داخلی ِ متعاقب آن موجب بی نظمی های کنترل ناپذیر از منظر مدیریت بحران خواهد گردید.
تارخ گواه است آن روزها هم گفتیم این ماجراها از بیت رهبری نشأت می گیرد و به اتهام گفتن این موضوع محبس نشین هم گشتیم و از مصادیقی که آن سالها بر فعالین دانشجویی گران تمام می شد، عنوان نمودن همین موضوع بود که؛ در واقعه ١٨ تیر، اتاق فرمان، بیت رهبری است و سپاه غیرقانونی وارد عمل شده است و آقای ده نمکی با نیروهای ضدشورش خود بسی ناجوانمردانه می راند، که خود اینجانب نیز دو بار به دست نامبرده در همان برهه زمانی مورد التفات گارد ویژه ناپو و دالانهای مرگی که تشکیل می دادند که به هنگام گذرِ ناخواسته از آن، به ضرب باتوم نیتشان را بر بدنها می نگاشتند، واقع گشتم که طعم گـَس آن هرگز از یاد نمی رود.
ببینید که گذر زمان چگونه و کم کم پرده از همه ماجراها برمی کشد؟ در جلد دوم کتاب خاطرات آقای ناطق نوری رییس وقت مجلس که فعالیت شدیدی در به ثمر رسانیدن انقلاب فرهنگی دوم چه به هنگام مسند نشینی پارلمان و چه پس از آن که به دنبال کینه از دانشگاه متعاقب شکست انتخابات ریاست جمهوری به دل داشت می نمود- که شناسایی و احضار ٦٠ فعال دانشجویی در سال ٨٠ به تصویب شورای عالی امنیت ملی و امضای شخص خاتمی به وزارت اطلاعات که به دنبال بیان استراتژی عبور از خاتمی از سوی طیفی از دفتر تحکیم وحدت واجب الاجرا گردید و یادشدگان جهت تفهیم اتهام و متعاقب آن اجرای حکم عدم ادامه تحصیل به وزارت اطلاعات فرا خوانده شدند که با همت وزارت علوم وقت این لیست با ٥ نفر بسته شد و وزیر علوم وقت به هنگام استعفا در نامه ای به ریاست جمهوری از آن ستاره دارها به دلیل وقوع چنین محدودیتی عذر خواست- آمده است:
در همین زمان (تیر ٧٨)، جلسهای در حضور مقام معظم رهبری از سران سه قوه، فرماندهان نظامی سپاه، وزیر اطلاعات، وزیر کشور و تا آنجا که من یادم است، دبیر شورای عالی امنیت ملی تشکیل شد. مقام معظم رهبری از وزیر کشور سوال کردند (نزدیک غروب بود) «اوضاع چه خبر است؟» گفت که «حاج آقا تظاهرات و ناآرامیها را جمع کردند و بر همه چیز مسلط هستیم» من چون خودم از بعد ازظهر قضایا را تعقیب میکردم، خیلی عصبانی بودم، بین حرف پریدم و با تندی گفتم: «آقا ایشان گزارش بیربطی میدهند، این طور نیست. همین الان در میدان بخارایی، سپاه درگیری دارد اینها را آقای صفوی بفرمایند. آقای رحیم صفوی گفت: «درست است» جالبتر از همه این که خود آقا فرمود: «تنها در میدان بخارایی نیست، شهر ری هم الآن آشوب است،» یعنی خود آقا از همهی ما بیشتر، خبر داشت.
من همانجا گفتم که «آقا، بنده اعتقاد دارم نهضت آزادی و این نیروها در پشت پردهی این جریان هستند و اگر ما بخواهیم این آشوب و شورش را بخوابانیم به نظر من باید سران اینها را دستگیر کرده، عدهای که در صحنه آشوب کردند را هم بسرعت محاکمه کنیم. حتی اگر لازم باشد آنها را به سینهی دیوار بگذاریم. اگر قصد براندازی نظام را دارند و با اسلام محارب هستند، با آنها برخورد شود».
بعضی از مسئولان خیلی جا خوردند و گفتند: این نوع حرف زدن جلوی آقا؟! اما من ریشهی اغتشاش را در نهضت آزادی میدانم، اینها دنبال براندازی هستند و در کشور بحران ایجاد میکنند و بالاخره باید با آنها برخورد کرد، حکومت تعارف ندارد.
در نهایت، با این ناآرامیها خوب برخورد شد و بعضیها را هم دستگیر کردند. با تائید مقام معظم رهبری سپاه توانست عمل کند.“
و عریان تر آنجا در باب دستور گرفتن از بیت عیان می کند: "حکم را در واقع حاکم بیان می کند ولی تشخیص مصداق و موضوع با مکلف است."
متعاقباً اظهار می نمایند، دانشجویان تحکیم وحدت به هنگام سخنرانی ایشان در مسجد دانشگاه اختلال ایجاد می کرده اند! حال آنکه به گواه تاریخ از نمونه های موفق مدیریت بحران از سوی این مجموعه در آن برهه زمانی اتخاذ گردید به طوری که نمایندگان ١٥ حزب سیاسی منتقد حاکمیت قصد داشتند به اجتماع متحصنین پیوسته و کنگره بزرگ ١٨ تیر را تشکیل دهند.
تا به امروز، سالهاست به یاد ١٨ تیر نفی خشونت را خواهانیم و امروز زمان مغتنمی است که به فاز اجرایی وارد شویم و اینک که به صورت فعال در سراسر دنیا اعلام آمادگی جهت برگزاری یادمان مقاومت می شود بجاست در قالب فدراسیون های محلی با درنظر گرفتن اصل عدم هژمونی یا هژمونی صفر اعلام موجودیت شود تا از تجمیع فدراسیون ها، کنفدراسیون جهت تشکیل هرم سازمانی احیا گردد.
و چنین برگی دیگر از تقویم جمهوری اسلامی ورق خورد و بر صفحه تقویم دیواری مان به سرخی نگاشتیم،" ١٨ تیر- روزملی مقاومت و نفی خشونت."
و
به خاطر می آوریم
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم
شور عشق در سینه داشتیم و
پیش از آنکه عاشق شویم
سینه به خاک سپرده … مُردیم
به خاطر می آوریم
آن سینه سُرخان خنیاگر
که دَه به دَه
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار
پیش از آنکه آوازه خوان شوند
بر شاخه تکیده از تکیه گاه خویش
جان واسپردند .
آنان به خاطر داشتند
پیام سرنوشت را
که همیشه از گذرگاه خاطرشان می گذشت
آوازهای صامت سینه سُرخانِ سینه بر سیخ
تجسد آرزوهای بیست و دو ساله گان سینه بر سنگ
که از تکرار یادشان، آری
پیش از آنکه شاعر شوند
بیست و دو ساله مردند.
درود برآن پاک سیرتان که فانوس عمرشان را آویختند بر بلند کاج ِخشک ِکوچه بن بست
و نشاندند از ایمان خود، چون کوه، یادگاری جاودانه بر تراز ِبی بقای خاک.
مهدی حسین زاده، فعال سیاسی- دانشجویی- نیویورک
|