کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایرانی و معضل بانوی برگزیده
پروانه حمیدی
•
هنرمندانی چون مهشید امیرشاهی و سوسن تسلیمی گنجینه های سرزمینمان هستند و ارج گزاردن به این هنرمندان باعث سرافرازی ما و نسل های بعدی خواهد بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ تير ۱٣٨۶ -
۹ ژوئيه ۲۰۰۷
بنیاد پژوهش های زنان ایرانی هر سال زنی را به عنوان بانوی برگزیدهی کنفرانس سالانه خود معرفی می کند. انتخاب این زن توسط هیئت مدیره بنیاد نیست بلکه کمیته محلی برگزارکنندهی کنفرانس زن برگزیده را اعلام می کند. بدین شکل است که فهرست زنان برگزیده به نسبت ترکیب کمیته محلی وشاخص های آنها برای انتخاب ملغمه ای است از زنان به کلی متفاوت. ازخانم فلان گرفته که افتخارشان دراین است که ابوی مرحوم هم پیاله گوبلز وهیتلربوده تا خانم بهمان که افتخارتربیت فرزندان دکتر و مهندس را دارد. (یعنی اینکه حتی درک ما زنان "فمینیست" هم از زن برگزیده زنی است که تمام عمر از خواسته های خود صرف نظرکرده و خود را به تمامی وقف تربیت فرزندان کرده است. یعنی تعبیری که ۲۰۰۰ سال است دست وپای زنان متفکروآزاده را بسته و زن را تنها در قالب مادر و همسر تعریف کرده کماکان برای فمینیسم مدل ایرانی هم اعتبار دارد).
انتخاب شهرنوش پارسی پور به عنوان زن برگزیدهی هجدهمین کنفرانس بنیاد وسخنرانی غرای فرزانه میلانی در وصف شهرنوش پارسی پور و قلم او مرا برآن می دارد که اعتراض همیشگی خودم را اینبار بنویسم و با جمع بزرگتری مطرح کنم.
۱- شهرنوش پارسی پور و دید او به زن
خانم پارسی پور در نوشته ها و مصاحبه های خود همیشه نظرات سنتی خود را در بارهی زن بیان کرده اند. از "زرین" در کتاب "زنان بدون مردان" زن فاحشه ای که مردان را بدون سر می بیند و بالاخره به حمام می رود وغسل می کند و آب توبه به سر می ریزد وپس از آن خوشبخت می شود تا سخنان ایشان دربارهی فوائد صیغه (که درکنفرانس هم این صحبت را تکرار کردند) یا نظرات ایشان در کتاب "خاطرات زندان" که چند نمونه از آن را می توانم نقل کنم:
ص ۲۷۵: " ... زنان ضعیفند و باید ضعیف باقی بمانند، چون آنان با ضعف خود خلق انسان را سوگند خورده اند. بدن زن باید نرم باشد تا کودک به راحتی پرورش پیدا کند. اگر زنان بکوشند بدن خود را همانند مردان محکم و عضلانی کنند از دو حال خارج نیست: یا کودک در میان عضلات خفه خواهد شد و یا برعکس، کودک عضلات را ازهم خواهد درید."
(یعنی این که زنان ورزشکار همگی برای بارداری بی صلاحیت هستند و بدنشان آلت قتاله ای برای جنین است).
"... در فیلم از طریق ارتعاشاتی که در روی یک دستگاه پیدا میشد، می توانستیم ببینیم که متکلمان به زبان های آلمانی و انگلیسی جهت رو به عروج دارند و حالتی مذکر به وجود می آورند. اما برعکس نحوه صحبت اهالی شمال آفریقا به گونه است که امواج رو به پائین حرکت می کنند و حالتی مونث به وجود می آورند"
(خلاصه اینکه زنانه یعنی ضعیف و رو به پائین و مردانه یعنی قوی رو به عروج. درمقابل این بانوی تحصیل کرده مادر بزرگ بی سواد من سیمون دوبوار است.)
نظراتی ازاین قبیل درجای جای نوشته های ایشان تکرار می شود و نوشتن همهی آنها ازحوصله خارج است.
۲- شهرنوش پارسی پور نویسنده
خانم فرزانه میلانی استاد ادبیات فارسی شهرنوش پارسی پور را به عنوان بهترین نویسنده زن ایران معرفی کرد. این ادعا نیز برای من بسیار سوال برانگیز است. چون آشفتگی نثر شهرنوش پارسی پور و غلط های بی شمار دستوری او مرا به این نتیجه می رساند که یا خانم فرزانه میلانی اطلاعی از زبان و ادبیات فارسی ندارد و یا اینکه می خواهد به هر شکلی شده از ایشان کسی بسازد. دلیل دوم با توجه به تاریخ طولانی ایران در حذف اندیشمندان و هنرمندان و به جای آن از "ناکسان" کسان ساختن، که تبدیل به ورزش ملی ما شده است، به نظرمن قابل قبول تر می رسد.
زبان و ادبیات فارسی میراثی است که ما برای نسل های آینده باقی می گذاریم. بزرگ کردن نویسندگانی چون شهرنوش پارسی پورکه "احتیاطا" را به جای "احتمالا" استفاده می کند. درعوض "پی آمد" "پی درآمد" می نویسد، تفاوت میان فصل و سرفصل را نمی داند به سخره کشیدن میراث سعدی و حافظ است.
از شهرنوش پارسی پور به عنوان بهترین نویسنده زن ایران و از"طوبا و معنای شب" به عنوان شاهکار ادبیات فارسی نام بردن (که آقای خامنه ای هم براین عقیده اند- به نقل ازخود ایشان در کتاب "خاطرات زندان")، حذف و مسکوت گذاشتن بزرگ بانوی ادبیات ایران و نویسندهی بی همتای سرزمینمان مهشید امیرشاهی است و نادیده گرفتن شاهکار مسلم ادبی چون مجموعهی "مادران و دختران".
قلم توانای مهشید امیرشاهی از افتخارات تاریخ ادبیات ما خواهد بود. نثر مرصّع او گنجینهی ادبی معاصر ماست و دقت بی اندازه اش در جزئیات نشان دهندهی احترام او به خواننده اش است.
در بحث هایی که با دوستان خود در مورد شهرنوش پارسی پور داشته ام متوجه شده ام که بسیاری ازآنان بر نثر آشفته و افکار آشفته تر او واقفند ولی استدلالشان این است که درست نیست از او انتقاد شود چون در زندان جمهوری اسلامی بسیار اذیت شده است. و جواب من این است که دوستان می توانید به او جایزهی "زن مصیبت دیده" را بدهید نه جایزهی ادبی یا فمینیستی.
ما از سرزمینی می آئیم که در آن نه تنها حکومت و طرفدارانش نخبگان و اندیشمندان را حذف می کند بلکه اپوزیسیون هم دراین زمینه قصد پیش دستی برحکومت را دارد. نمونه دوم این نوع حذف در سه روز کنفرانس به معرض نمایش گذاشتن فاطمه معتمد آریا به عنوان بهترین بازیگر ایرانی است. در بولتن هجدهمین کنفرانس دربارهی فیلم "گیلانه" به کارگردانی رخشان بنی اعتماد و با بازی فاطمه معتمد آریا می خوانیم: "فاطمه معتمد آریا در سال ۲۰۰۶ برای ایفای نقش "ننه گیلانه" در فیلم "گیلانه" موفق به دریافت تندیس نیلوفر زرین، ماندگارترین نقش زن در سینمای بعد از انقلاب شد."
و این درحالی است که هنوز مدت زیادی از طرد یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما و تئاتر ایران یعنی سوسن تسلیمی از آن سرزمین و به تبعید رفتن او نمی گذرد. بازیگری که در تمام نقش هایی که بازی کرد مُهر روش و قدرت بازیگری خود را برای همیشه بر تئاتر و سینمای ایران زد. مسکوت گذاشتن این بازیگر توانا و مطرح کردن بازیگری چون فاطمه معتمد آریا که استعداد و توان بازیگریش در سطح بین المللی حداکثر او را تا سینمای هند و"بالیوود" می کشاند اگر از نادانی گوینده و نویسنده نباشد از بی شرمی اوست.
لقب "بهترین" به این هنرمندان دادن حذف "بهترین ها" است.
هنرمندانی چون مهشید امیرشاهی و سوسن تسلیمی گنجینه های سرزمینمان هستند و ارج گزاردن به این هنرمندان باعث سرافرازی ما و نسل های بعدی خواهد بود. برای من کاملا قابل درک است چرا جمهوری اسلامی حتی ازنام بردن این هنرمندان می ترسد ولی از ایرانیان خارج از ایران تعجب می کنم که گاه بدون تامل و تعقل این سیاست جمهوری اسلامی را دراینجا هم رواج می دهند. برای من بسیار دردناک است که همهی ما فغانمان از سیاست "نخبه کشی" به آسمان رفته است و گله ها از سرنوشت و روزگار داریم ولی هرگز از خود سوال نمی کنیم که سهم ما دراین "نخبه کشی" کجاست.
حذف مهشید امیرشاهی و نویسنده ای چون شهرنوش پارسی پور را جانشین او کردن، که گمان می کند از ماضی بعید برای دلبری کردن از ماضی نقلی استفاده می شود، حذف سوسن تسلیمی و بازیگری چون فاطمه معتمد آریا را جانشین کردن، که گمان می کند حس بازیگری نه از درون بلکه از به چپ و راست چرخاندن گردن و دلبری با چشم و ابرو می آید، تیری است که رها می کنیم ولی نمی دانیم که این تیر کمانه می کند و به قلب خودمان می خورد. وحشت من از این ملغمهی سیاسی و فرهنگی تنها این است که زبان کهن به امانت داده شدهی فارسی وهنر دیرینهی تئاتر را به صورتی الکن، کم محتوا و ناقص به نسل های بعدی بسپریم. وای برما!
|