نومحافظهکاری، موسسههای فکرسازی و امپریالیسمِ ِنو
توبیاس بادر
- مترجم: ع. بهار - ویراستار: خلیل رستم خانی
•
با پایان گرفتن انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر ۲۰۰۴، نه تنها اغلب شهروندان آمریکایی بلکه بخش بزرگی از مردم جهان نیز امید خود را به تغییرِ سیاست خارجی نظامی- تهاجمی جرج بوش از دست دادند. این سیاست غالب در دولت آمریکا در مجموع حاصلِ کار راهبردسازان و موسسههای فکرسازی نومحافظهکاری است که به دورِ رییس جمهور آمریکا گرد آمدهاند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۲ تير ۱٣٨۶ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۰۷
نومحافظه کاری، موسسههای فکرسازی [۱] و امپریالیسمِ ِ نو [۲]
با پایان گرفتن انتخابات ریاست جمهوری در نوامبر ۲۰۰۴، نه تنها اغلب شهروندان آمریکایی بلکه بخش بزرگی از مردم جهان نیز امید خود را به تغییرِ سیاست خارجی نظامی- تهاجمی جرج بوش از دست دادند. این سیاست غالب در دولت آمریکا در مجموع حاصلِ کار راهبردسازان و موسسههای فکرسازی نومحافظهکاری است که به دورِ رییس جمهور آمریکا گرد آمدهاند.
نومحافظهکاری در آمریکا
تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی در آمریکا در دههی ۱۹۶۰ نشانگرِ آغاز نومحافظهکاری در این کشور است. نومحافظهکاران مقاومت و تشدید فعالیتهای ضدفرهنگها، جنبشهای مخالفِ اجتماعی و سیاسی را به عنوان تهدید بزرگ و آغاز شکاف اخلاقی در جامعه آمریکا میدیدند. گذشته از مخالفت شدید آنها با ضدفرهنگها و «درکِ غلطشان از لیبرالیسم»، آنتیکمونیسم شدید یکی دیگر از ویژگیهای نومحافظهکاران بود. روشنفکران، دانشگاهیان، روزنامهنگاران و سیاستمدارانی چون نورمن پُُدهورِتز، دانیل بل، ایروینگ کریستول و دانیل پاتریک موینیهان [٣] از جمله منتقدان ضدفرهنگها به حساب میآمدند.
اصطلاح نومحافظه کار ساخته و پرداختهی مایکل هَرینگتون [۴] ، ناشرِ وقتِ مجلهی چپ به نام دیسنت [۵] است که قرار بود نشانگر تغییرِ جبههی سیاسی همرزمانِ سابقاً چپ و لیبرالی باشد که به جبههی راست پیوسته بودند. در ابتدا شماری از روشنفکرانِ پایهگذار نومحافظهکاری در دههی ۱۹٣۰ برای مدت کوتاهی حتا از نظریاتِ تروتسکیستی هواداری کردند، اما در دوران جنگ سرد به سرعت از آن فاصله گرفته و بلافاصله خود را ضدِ کمونیست و «چپهای سرخورده» نامیدند.
نومحافظهکاری توانست بر اساس فعالیتهای روزنامهنگاریِ شماری از نومحافظهکاران از نقطه نظر مضمونی نظرها را به طرف خود جلب کرده و در دنیای سیاست هم جایی برای خود باز کند. راه تبدیل شدن به گفتمان سیاسی در این دوره در درجه اول از طریق روزنامهها و مجلاتی از قبیل نَشنال ریویو، کامنتِری اند پابلیک اینترست صورت گرفت. هم چنین امریکن اسپکتیتور، پالیسی ریویو و هیومن ایونتز [۶] از با نفوذترین «نشریات باند روشنفکران راست» به حساب میآمدند. این نشریات در درجهی اول زیرساختِ روشنفکری برای نویسندگان و متفکرانِ نومحافظهکار را به وجود آوردند.
نشنال ریویو با مسوولیت ویلیام ف. باکلیِ پسر [۷] جایگاه ویژهای را در این دسته از نشریات به دست آورد. چون تلاش نمود تا از نقطه نظر برنامهای، نومحافظهکاری جدیدی را از طریق پیوند زدن ارزشهای محافظهکارانه مانندِ میهن دوستی، ناسیونالیسم (ودرعین حال آنتی کمونیسم)، خانواده و مذهب (اخلاق) با رادیکالیسمِ بازار(اقتصادباوری) به وجود آورد.
اخلاقباوری و اقتصادباوری نومحافظهکارانه
اعتراض علیه جنگ ویتنام و نیروگرفتن ضدفرهنگها، رادیکالیزه شدن سیاهپوستان و نفوذ جنبش فمینیستی، تلاشهای صورت گرفته در دههی ۱۹۶۰ برای لیبرالیزه و دموکراتیزه کردن بیشتر جامعهی آمریکا بود که از نظر نومحافظهکاران در دههی ۱۹٨۰ به شکل «مدرنیته»ی کاذب ادامه یافت. این مدرنیتهی کاذب خود را در مجموعهای از «نقایص» موجود در جامعهی آمریکا نشان میداد: لذتپرستی، فردباوری، آزادکامی جنسی (همجنسخواهی وهرزه نگاری)، سقطِ جنین، حقوق زنان، دولت رفاه، قوانین آنتی تراست، رفرمهای دانشگاهی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، حقوق اقلیتها، حفظ محیط زیست و مهاجرت. از نظر نومحافظهکاران این «نقایص» به معنای نابودی ارزشهای «واقعی» آمریکایی در رابطه با ملت، خانواده، مذهب و غیره بوده و بدین ترتیب موجب سقوط و فساد جامعه آمریکایی گردیده است. به همین خاطر برای مقابله با چنین فسادی بازگشت به اخلاق ضروری مینمود.
در دههی ۱۹٨۰ نومحافظهکاری نتوانست تضاد واقعی موجود بین محافظهکاری اجتماعی (اخلاق باوری) و رادیکالیسم بازار(اقتصاد باوری) را، که راستها به رهبری باکلیِ پسر در اواسط دههی ۱۹۵۰ تحت تاثیر آن قرار داشتند، حل کند. با وجود این بخش بزرگی از نومحافظهکاران به همزیستی تضادها باور داشته و راهحل را در بازار گستردهتر و دولت کوچکتر میدیدند.
بازار گستردهتر از نظر نومحافظهکاران به معنای «انگیزههای» اقتصادی و مالی بیشتر است که بیش از همه دریافت کنندگان کمک از دولت را از «وابستگی» و «بیکنشی» «رها» میسازد. در اینجا اخلاقباوری و اقتصادباوری نومحافظهکاران درهم ادغام گردید. این کار به معنای کمک نمودن اخلاقباوریِ نومحافظهکار جهت مشروعیت بخشیدن به کاهش رادیکال خدمات دولت رفاه و جایگزینی اقتصاد عرضه به جای مدل کینزیسم (کسر بودجه) است. چنین چیزی را میتوان عنصر مرکزی اقتصادباوری نومحافظهکار دانست.
هم در اخلاقباوری و هم در اقتصادباوری نومحافظهکاران، «سیستم نشریات، فکرسازان، بنیادها و انستیتوها» عاملِ تعیینکنندهای برای گسترش ایدئولوژی و هژمونیخواهی آنها بود.
نومحافظهکاری امروز
هسته ایدئولوژیکِ نومحافظهکاری را در حال حاضر جنگ با تروریسم تشکیل میدهد که سیاست خارجی و امنیتی مرکز ثقل فعالیتهای سیاسی آن است. البته در این میانه مرکز ثقل ایدئولوژی نومحافظهکاری از آنتی کمونیسم به «تروریسم اسلامی» تغییر یافته است. با این خطری که ظاهراً همه جا حضور دارد باید با «قدرت نظامی» مقابله کرد. پس از آن که نومحافظهکاران موفق گردیدند تا در دههی ۱۹٨۰ و به ویژه دههی ۱۹۹۰ «شفافیت اخلاقی» خود را به کرسی بنشانند، گفتمان مبارزه علیه تروریسم هم دیگر نیازی به توجیه اخلاقی عمیق نداشت. دوپاره دیدنِ جهان (ریگان: «امپراتوری شر» علیه «جهان آزاد») دوباره به کار گرفته شد. در حال حاضر نمایندهی «شر» بنا بر احتیاج به اصطلاح کشورهای شرور، شبکه تروریستی القاعده، یا حتا «اسلام» است.
نورمن پُُدهورِتز یکی از رهبران فکری نومحافظهکار جنگ علیه ترور، هنوز هم یکی از با نفوذترین و فعالترین نظریهپردازانِ نومحافظهکار است. مقالهی او چگونه در جنگ جهانی چهارم برنده شویم در فوریه ۲۰۰۲ جنجالی برپا کرد. این مقاله تلاش نومحافظهکاران برای مشروعیت بخشیدن به «جنگ علیه ترور» را نشان میدهد. پُُدهورِتز در این مقاله ۱۱ سپتامبر را آغاز جنگ جهانی چهارم دانسته که «جهان غرب» باید به رهبری ایالات متحده آمریکا آن را علیه «اسلام جنگطلب» به پیش برد و جلوی گسترش آن را بگیرد. در این راستا باید تمامی خاورمیانه و خاور نزدیک از طریق استقرارِ «دموکراسی سرمایهداری»، «دگرگونه» گردد. راه و روش اصلی نومحافظهکاران در حال حاضر دکترین نوامپریالیستی یعنی گشودن درهای کشورهای پیرامونی با سیستم اقتصادی غیرسرمایهداری و یا نیمهسرمایهداری بر روی غرب به ویژه بر روی سرمایه آمریکایی است، که برای اولین بار به صورت روشن طرح میشود.
ویلیام کریستول، فرزند ایروینگ کریستول «پدرخوانده»ی نومحافظهکاری، که به عنوان فکرساز و روزنامهنگار در عرصه سیاسی هم یکی از فعالترین نومحافظهکاران به شمار میرود، دلیل مشابهی میآورد [٨] . او در مقالهاش «پیش به سوی یک سیاست خارجی نو - ریگانی» [۹] ، هستهی اصلی سیاست خارجی نومحافظهکار را برای هزاره جدید بیان میکند: آمریکاییها میبایستی تک قطبی شدن پس از فروپاشی شوروی را مورد استفاده قرار داده، «رهبری خیراندیشانه» جهان را به دست گرفته، تا باز هم آزادی و شکلهای دمکراتیک حکومتی یک سیستم اقتصادی بازارِ آزاد سرمایهداری و «تجارت آزاد» را در عرصهی جهانی مستقر کنند. چنین چیزی نه تنها در جهت منافع ملی ایالات متحده آمریکا و شهروندانش، بلکه هم چنین در جهت منافع امنیت سیاسی جهان قرار دارد.
ویلیام کریستول و رابرت کاگََن در کتابشان خطرهای کنونی: بحران و فرصت در سیاست خارجی و دفاعی آمریک ا [۱۰] تزهایی را که در سالهای قبل در مجلهی فارین افرز [۱۱] مطرح کرده بودند، گسترش دادند. در اینجا آنها از «ابرقدرت جهانی» میخواهند تا جهان را بر اساس تصورات نوامپراتوری آنها شکل دهد. آمریکا نباید تنها به نقش پلیس جهانی اکتفا کند بلکه باید واقعا «راهنما و رهبر» جهان باشد. با این گونه استدلالها تلاش میشود تا به ما قبولانده شود که جهان را میتوان به «خوب» و «بد» ، دوست و دشمن تقسیم نمود. در اینجا ما با حرفهایی سروکار داریم که در پشت آن حاکمیت جهانی آمریکا پنهان شده است. این چیزی است که میتوان آن را در نوشتهی ریچارد پرل و دیوید فروم ، به نام پایانِ شر: چگونه در جنگ با ترور پیروز شویم [۱۲] ، به روشنی دید. برای پیروزی بر « شر » باید «جنگهای پیشگیرانه» را در پیش گرفت. با اعتقاد به «جنگ تروریستی» علیه آمریکا و جنگ ضدِ ترور به عنوان جواب آن، تنها یک انتخاب وجود دارد: انتخاب بین «پیروزی یا هولوکاست». تهدید جدید از یک طرف «محور شرارت» است، نامی که فروم انتخاب کرده و از طرف دیگر گروههای تروریستی رادیکال اسلامی که به تمدن غرب اعلان جنگ نمودهاند.
این «تهدید نامتقارن» توجیهگر حق دخالت آمریکا در عرصهی جهانی در چارچوب جنگهای پیشگیرانه (و بازدارنده) و یا حتا جنگهای «تمام عیار» و نامحدود است. این تداعی بین «جنگ تمام عیار» و هولوکاست در خدمت توجیه راهبرد رادیکالِ نومحافظهکاران است.
«جنگ تمام عیار»ی که نومحافظهکاران خواستار آن هستند، تنها یک واکنش در مقابل ۱۱ سپتامبر نیست، بلکه همان طور که میکسینز وود [۱٣] اشاره میکند به یک راهبرد طراحی شدهی بلندمدت مربوط میشود که متفکرانِ نومحافظهکار در آغاز دههی ۱۹۹۰ تهیه کردهاند. این دکترینِ نومحافظهکارانه نشانگر قطع رابطه با حقوق رایج بینالملل بوده و به برنامهی رسمی حکومت بوش تبدیل گردید. هستهی اصلی این برنامه قدرت برتر آمریکا از نقطه نظر نظامی است که باید در سرتاسر جهان حفظ شود و گسترش یابد.
موسسههای فکرسازی نومحافظهکار در آمریکا
کار بر روی راهبردهای نومحافظهکارانه بیش از همه در به اصطلاح موسسههای فکرسازی صورت میگیرد. عنوان این موسسهها در بحثهای سیاسی، «نهادهای پژوهشی با هزینهی دولتی یا خصوصی» است. عملکرد این موسسههای فکرسازی بیش از مشاورهی سیاسی و تأثیرگذاری برروی تأخر و تقدم موضوعها است. موسسههای فکرسازی نومحافظهکاران بخش جداییناپذیر شبکهای از نهادها، شرکتها، سیاستمداران (از حکومت و پارلمان) و رسانهها هستند که در سالهای گذشته در تغییرِ جهت گستردهی گفتمان تأثیر به سزایی داشتهاند.
تا سالهای آغازین دههی ۱۹۷۰ تعداد موسسههای فکرسازی در ایالات متحده آمریکا از یک طرف نسبتا کم بود و از طرف دیگر آنها به ندرت دارای جهتگیری ایدولوژیکی مشخصی بودند. در سال ۱۹۷۰ در آمریکا ۵۹ موسسهی فکرسازی و در اواسط دههی ۱۹۹۰ بیش از ٣۰۰ موسسهی فکرسازی وجود داشتند. منابع دیگر در سال ۲۰۰۴ از ۲۰۰۰ موسسهی فکرسازی در سراسرِ آمریکا یاد میکنند.
در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹٨۰ نخبگانِ اقتصادی، توسعهی «شبکهی چندین میلیارد دلاری» نومحافظهکاران را مورد حمایت مالی قرار دادند. این شبکه تشکیل شده بود از موسسههای فکرسازی ، مراکز تحقیقی، برنامههای آموزشی و استادان دانشگاههای بزرگ. نومحافظهکاران بدین ترتیب توانستند زیرساخت نهادینه شدهای را به وجود آورند. ویژگی موسسههای فکرسازی نومحافظهکاران در این دوره «سیاسی کردن فعالیت کارشناسان» بود که بینظیر است. از این پس «برنامههای رفرم» به صورتی شفاف و بدون هیچ شک و شبههای در موسسههای فکرسازی نومحافظهکاران (بدون شرکت نهادهای دموکراتیک) ساخته و پرداخته گردیده و مستقیما به قوهی مجریه «خورانده» شدند. ویژگی دیگر این موسسهها قدرت مالی، ایدئولوژیکی و پرسنلی درهم تنیدهی آنها به صورت یک شبکه است. این درهم آمیختگی در حال حاضر نزد موسسههای فکرسازی نومحافظهکاران تشدید یافته است. نمونههایی از بانفوذترین آنها این مسأله را به خوبی روشن میسازد.
I . انستیتو اَمریکن اینترپرایز [۱۴] ( AEI )
این انستیتو را گروهی از صاحبانِ شرکتها در سال ۱۹۴٣ پیرامون لوییس براون [۱۵] تاسیس کردند به این قصد که مانع تغییردر اقتصاد جنگی و دخالتهای دولتی در اقتصاد شود. این انستیتو در نظر داشت تا ایدئولوژی لیبرالی بازار را در برابر برنامهی دمکراتیک نیو دیل [۱۶] قرار دهد. ویژگی دیگر این نهاد از زمان تأسیس آن، ضد کمونیسم و نظامیگری بود و در رویارویی با اتحاد شوروی خود را مدافع «منافع ملی» میدانست.
اتحاد راهبردی که این نهاد با جنبش نومحافظهکاری در پیش گرفت، پایهی موفقیتهای سیاسی این نهاد در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد گردید. این نهاد در این دوره به یکی از مهمترین و با نفوذترین موسسههای فکرسازی در آمریکا تبدیل گردید. از اواسط دههی ۱۹۷۰ انستیتو امریکن اینترپرایز شماری از چهرههای مهم نومحافظهکار را جلب و جذب نمود. از جمله ایروینگ کریستول، پسر او ویلیام کریستول، ریچارد بروس «دیک» چنی و همسر وی لین چنی [۱۷] ، دیوید فروم و ریچارد پرل. مدیر این انستیتو کریستوفر دموت [۱٨] ، وکیل و اقتصاددان است که قبلاً به عنوان دستیار شخصی رییس جمهور نیکسون و مشاور رونالد ریگان کار میکرده است.
انستیتو امریکن اینترپرایز طیف وسیعی از موضوعهای سیاسی داخلی و خارجی را پوشش میدهد و به طور مشخص برروی مسایل اقتصادی (مالیات و تجارت)، دولت رفاه اجتماعی و مسایل بینالمللی یعنی سیاست خارجی و امنیتی آمریکا کار میکند. راهنمای این نهاد ایدئولوژی آزادی از نوع آمریکایی است: «داد و ستد آزاد»، بدون دخالت دولت در تنظیم بازار و یا تا آنجایی که ممکن است با دخالت محدود، «سیاست خارجی قوی (نظامی)» و دفاع ملی همراه با ارزشهای فرهنگی شفافِ محافظهکارانه. از نظر تعدادی از تحلیلگران، این انستیتو در حال حاضر یکی از «مهمترین موسسههای فکرسازی روشنفکران نومحافظهکار پیرامون جرج بوش» است. در فوریه ۲۰۰٣ بوش در مهمانی سالانه این انستیتو از کار آن تعریف و تمجید نمود: «تعدادی از بهترین متفکران کشور ما در این انستیتو کار میکنند. آنها کارشان چنان خوب است که حکومت من ۲۰ نفر از آنها را قرض گرفته است».
II . بنیاد هریتیج [۱۹]
این بنیاد را گروهی از نمایندگان کنگره و روزنامهنگارانِ پیرامون پل ویریچ و ادگارفولنر [۲۰] در سال ۱۹۷٣ تاسیس کردند. بنیان گذاران هریتیج خود را نمایندگان «واقعی» محافظهکاری میدانستند. این بنیاد میبایستی «جوابی» به سیاست «نرم» انستیتو اینترپرایز باشد. در دورهی ریگان، هریتیج واقعاً مهمترین موسسهی فکرسازی دست راستیها بود و نقش کلیدی مهمی در به قدرت رساندن ریگان بازی کرد.
هریتیج نخستین هدف خود را ساختن آمریکایی که «در آن آزادی، فرصتها و جامعهی مدنی شکوفا» میگردد، اعلام نمود. آزادی برای این بنیاد به معنای «عقب نشاندن» دولت رفاه (کم کردن خدمات اجتماعی)، مبارزه علیه سندیکاها و هم چنین علیه «خطر کمونیسم» (بالا بردن بودجه نظامی) و به تازهگی تروریسم جهانی است. جامعهی «فرصتها» برای هریتیج به معنای جامعهای «عاری» از دخالتهای دولتی (به شکل قوانین) است. بنابراین به عنوان نمونه تبعیض مثبت و امتیازات ناشی از آن برای گروههای قومی خاص در تضاد با شایستهسالاری مورد تأییدِ هریتیج قرار دارد. جامعهی مدنی از نظر این بنیاد جامعهای است که در درجهی اول ارزشها راهبر آن هستند و نیازی به حمایت دولتی ندارد. در چنین جامعهای مذهب و اخلاق نظمدهندهی زندگی عمومی هستند. و بالاخره با تاسیس هریتیج معلوم شد که استقلال موسسههای فکرسازی و این که کارشان تحقیقات در امر سیاست بدون گرایشهای حزبی است، تا چه اندازه دروغ بوده است. شیوهی کار هریتیج شیوهای جدید و مخلوطی بود از تکنیکهای بازاریابی تهاجمی و نظریات کارشناسانهی «آکادمیک». برای هریتیج هنوز هم تحریک وسایل ارتباط جمعی در درجهی اول اهمیت قرار دارد. هریتیج در مقایسه با اینترپرایز و دیگر موسسههای فکرسازی کمتر با «آدمهای معروف» کار میکند و به جای آن (به دلایل مالی) بیشتر از نیروهای تازه نفس که در حال نوشتنِ تز دکترای خود هستند، استفاده میکند.
در مجموع سهم هریتیج در جایگاه برنامهای نومحافظهکاران را نباید دست کم گرفت. روسای جمهور ریگان و بوش پدر به «نفوذ فوقالعاده»ی هریتیج اعتراف کرده و بوش از این نهاد با این جمله تقدیر کرد: «شما محرکین واقعی جهان هستید». نفوذ هریتیج در میان روزنامهنگاران هم بسیار بالا تخمین زده میشود. در یک نظرخواهی درجواب سوالی در بارهی سه موسسهی فکرسازی بسیار با نفوذ در آمریکا، ٨۰ درصد از روزنامهنگاران و اعضای کنگره از هریتیج نام بردهاند.
III . پروژه برای قرنِ جدید آمریکایی [۲۱] ( PNAC )
این پروژه از زمان تأسیس خود در سال ۱۹۹۷ به بخش جداییناپذیر ائتلافِ نومحافظهکاران تبدیل شده است، که از روشنفکران، مشاوران سابق حکومتی، مشاوران سیاسی، روزنامهنگاران و هم چنین بازیگران اصلی نومحافظهکار تشکیل شده وهدف مشترکشان برتری قدرت آمریکا است. این نهاد نه تنها از نظر ایدئولوژیکی به انستیتو امریکن اینترپرایز نزدیک است بلکه دفتر کار هردو در یک ساختمان قرار دارد. امضا کنندگان اساسنامهی این نهاد را گروهی از روشنفکران مشهور و فعال و اعضای سابق حکومتی تشکیل میدهند که از روابط بسیار خوبی با شورای امنیت ملی، نظامیان، رسانهها، صنایع نفت و نظامی و دیگر موسسههای فکرسازی نومحافظهکار و نیز بنیادهای محافظهکار ثروتمند برخوردارند.
جِب بوش [۲۲] ، دیک چنی، زَلمای خلیلزاد [۲٣] ، جین کیرکپاتریک [۲۴] ، دونالد رامزفلد و پل ولفوویتز [۲۵] تعدادی از امضا کنندگان این اساسنامه هستند. از روشنفکران امضا کنندهی این اساسنامه میتوان از فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز «پایان تاریخ»، دونالد کاگن، نورمن پُُدهورِتز و همسرش میج دِکتِر [۲۶] نام برد.
این نهاد را دو تن از با نفوذترین روشنفکران نومحافظهکار، ویلیام کریستول و رابرت کاگن تأسیس کردند. نام کریستول از یک طرف نشاندهندهی رابطهی این نهاد با «پروژه برای آیندهی جمهوریخواهان» است که او در سال ۹۴ـ۱۹۹٣ مدیریت آن را به عهده داشت، و از طرف دیگر اهداف سیاسی او یعنی گسترش و تثبیت مناطق تحت نفوذ آمریکا در عرصهی جهانی را نشان میدهد. وسیله برای رسیدن به این هدف باید سیاست «قدرت نظامی و شفافیت اخلاقی» در چارچوب «تفکر ریگانی» باشد.
این نهاد به روشنی طرفدار سیاست خارجی امپریالیستی است: «اصول و ارزشهای» آمریکایی باید در جهان گسترش یابند. این نهاد یکی از محرکین جنگ عراق بود؛ نومحافظهکاران پیرامون این نهاد در سال ۱۹۹٨ در نامهای به کلینتون رییس جمهور وقت آمریکا، خواستار سرنگونی رژیم صدام حسین گردیدند. اما این نهاد پس از انتخاب جرج بوش (پسر) به ریاست جمهوری و واقعهی ۱۱ سپتامبر توانست اهداف راهبردی درازمدت خود را به سیاست حکومتی تبدیل سازد. [۲۷]
بنیادهای نومحافظهکاران
موسسههای فکرسازی نومحافظهکاران بخش جداییناپذیر شبکهی سیاسی محافظهکاری را تشکیل میدهند که هزینههای آنها از طرف بنیادهای نومحافظهکار تامین میگردد. در ایالات متحده آمریکا ۵ بنیاد بزرگ محافظهکار وجود دارند:
ـ بنیاد آدولف کورز [۲٨] متعلق به شرکت نوشابهسازی آدولف کورز که سرمایهی اولیه برای تأسیس بنیاد هریتیج را تأمین کرد. بنیانگذار هریتیج از نظریات به اصطلاح معتدلِ انستیتو امریکن اینترپرایز راضی نبوده است.
ـ بنیاد خانوادهی کُخ [۲۹] متعلق به شرکت نفتی کُخ و تأمین کنندهی اصلی بودجهی مالی انستیتو کاتو [٣۰] است. این انستیتو به هیچوجه کمکهای مالی دولتی را نمیپذیرد.
ـ بنیاد جان ام. اُلین [٣۱] به مدیریتِ و. سایمون [٣۲] که در زمان ریگان وزیر دارایی بود. سایمون متحدانِ نومحافظهکار خود را برای مبارزه با «نهادهای چپ» فراخوانده است.
ـ بنیاد برَدلی [٣٣] را دو برادربه نامهای لینده و هَری [٣۴] بردلی تأسیس کردند. آنها از طریق فروش قطعات الکترونیکی و رادیویی به ثروت رسیده و با فروش شرکت خود به یک کُنسرنِ نظامی و هوانوردی، بودجهی بخشی از زیرساختهای نومحافظهکاران را تأمین نمودند؛ یک نمونهی آن شبکهی تلویزیونی خصوصی نشنال اِمپاوِرمِنت تلویژن ( NET ) است. بنیاد بردلی کمکهای مالی بزرگی را در اختیار انستیتو امریکن اینترپرایز و هریتیج گذاشته و میگذارد.
ـ بنیاد اسکایف را ریچارد ملون اسکایف [٣۵] ، مولتی میلیاردر و مالک آن، رهبری میکند. این بنیاد یکی از با نفوذترین بنیادهای نومحافظهکارِ دههی ۱۹۹۰ است. آن گونه که نیوت گینگریچ [٣۶] ، رئیس ] سابق [ مجلسِ نمایندگان تأکید کرده است، ریچارد اسکایف با ثروت خود «محافظهکاری مدرن» را بنیان گذاشت. بنا به تحقیقات واشنگتن پست، برای نمونه در سال ۱۹۹۹ مجموع کمک مالی که اسکایف در اختیار نهادهای محافظهکار گذاشته و برای تبلیغات هزینه کرده، حداقل ٣۴۰ میلیون دلار بوده است. این بنیاد رقمهای بزرگی را در اختیار موسسههای فکرسازی مختلف مثلِ هریتیج و امریکن اینترپرایز و انستیتو هوور [٣۷] گذاشته است. در مجموع به کمک این بنیاد پایهی مادی جهت ایجاد زیربنای شبکهی گسترده روشنفکری محافظهکار به وجود آمد. ایدههایی که قبلا به خاطر افراطی بودنشان رد میشدند توانستند جایی را در وسط میدان سیاست اشغال کنند. جنگ صلیبیِ نومحافظهکاران توانست تنها از طریق کمکهای مالی پیچیده بنیادها تأثیر کامل خود را آشکار سازد.
جایگاه برنامهای موسسههای فکرسازی نومحافظهکار
راهبردها و رهیافتهای سیاسیِ مهم موسسههای فکرسازی نومحافظهکار تأثیر قاطع خود را در جهتگیری سیاسی حکومت جورج بوش داشتهاند . تعدادی از اینها جزوِ برنامهی حکومت شده یا حتا تبدیل به قانون گردیدهاند.
مطالباتِ موسسههای فکرسازی نومحافظهکار در عرصهی سیاست اقتصادی و مالی برای یک سیاست مالیاتی «رشد - محور» (در چارچوب همان ایدئولوژی بازارِ آزاد از قید و بندهای دولتی) در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰٣ با کاهش مالیات در عمل پیاده شد. [٣٨] آنها پا را فراتر گذاشته و خواستار خصوصیسازی و آزادسازی هر چه بیشتر، به ویژه برای بازارهای مالی هستند. «تجارتِ آزاد» باید گسترش یابد، امکان دسترسی به بازارهای جدید برای «شرکتها، تولیدکنندگان و کشاورزان آمریکایی» فراهم شود. البته صحبتی از این موضوع نمیشود که چنین چیزی نه تنها در چارچوبِ قراردادهای تجاری ( سازمان تجارت جهانی )، بلکه به تازهگی از طریق دخالتِ نظامی هم قابل دسترسی است.
در عرصهی سیاستهای اجتماعی هم موسسههای فکرسازی نومحافظهکار به عنوان مخالفان سرسخت رهیافتهای دولت رفاه برای کاهش محرومیتهای اجتماعی و به ویژه فقرشهرت دارند. آنها احساس مسوولیت در قبال کل جامعه را نفی میکنند. آنها معتقدند که برخورد با مشکلات، فقر و بیخانمانی را باید به عهدهی «احساس همدردی آمریکایی» گذاشت نه «وابستگی» به دولت رفاه. به نظر آنها حاملان احساس همدردی آمریکایی بیش از همه «پایههای نامرئی تمدن» از قبیل خانواده، مدرسه و کلیسا هستند که باید جایگزین نهادها و ابزار دولتی گردند. در رابطه با بیمههای پزشکی هم موسسههای فکرسازی نومحافظهکار خواستار بالا رفتن سهم بیمههای خصوصی در درازمدت هستند. یعنی هر چه بیشتر تجاری کردن خدمات پزشکی (هریتیج) و تغییر کاملِ سیستم در درازمدت: «سیستم پزشکی خصوصی» به جای «خدماتِ پزشکی دولتی».
در عرصهی سیاست امنیتی و خارجی هم این موسسهها خواستار پیشبردن «منافعِ آمریکا» در عرصهی جهانی هستند که در مجموع با بیشتر شدن آزادیهای سیاسی و اقتصادی برابر دانسته میشود. بالاترین هدف این است که «امید به دموکراسی، بازارها و تجارت آزاد به تمامی نقاط جهان برده شود»، رسیدن به یک «گذار به سرمایهداری دموکراتیک» در عرصهی جهانی.
در عرصهی سیاست دفاعی باید از «آزادی» در «مبارزه علیه تروریسم» از طریق «نظامی» دفاع شود. به این منظور موسسههای فکرسازی نومحافظهکار خواستار اجرای قاطعتردکترین بوش [٣۹] هستند. این دکترین (مخلوط عجیبی از سیاست رادیکالِ نظامی، نقاهتدرمانی جهان و نظم جهانی برای ایدهآلهای دموکراسی و آزادی) نشاندهندهی نفوذ موثر این موسسهها است، نه تنها به شکل برنامه در هر یک از عرصههای سیاسی، بلکه برروی تمامی گفتمان عمومی که در آن مفهوم برنامههای آزادی، اجتماعی و فرهنگی بدیل به طور کامل از بین رفته است. مسوولیت تعیین جهت جدیدِ گفتمان بیش از همه بردوش رسانههای جمعی نومحافظهکار (به عنوان بخش جداییناپذیر شبکهی نومحافظهکار) قرار گرفته و به این ترتیب قدرتِ تعیین در دستِ برنامههای رادیویی و تلویزیونی و تعدادی از مطبوعاتِ نومحافظهکار قرار دارد. برای نمونه میتوان از رادیو کلیر چََُنِل، مفسر با نفوذ رادیویی راش لیمباو، فاکس نیوز چَنِِل که در سال ۱۹۹۶ روپرت موردوخ [۴۰] آن را تأسیس کرد، وال استریت ژورنال، واشنگتن تایمز، نیویورک پست، امریکن اسپکتیتور، نشنال ریویو، نیویورک سان و ویکلی استاندارد نام برد [۴۱] .
هر کدام از روزنامهها و مجلات نومحافظهکار در خدمت مشروعیت دادن به روزنامهنگاران و موسسههای فکرسازی به عنوان «کارشناس» در تلویزیون (به خصوص فاکس و MSNBC ) [۴۲] هستند. در اثر تلاشهای صورت گرفته از طریق شبکهی مطبوعات ، تلویزیون و رادیو زیربنای رسانهای به وجود آمد که به کمک آن چارچوبِ گفتمان هر چه بیشتر به راست کشیده شد.
ـ هژمونی نومحافظهکاران و امپریالیسمِ نو
نفوذ موسسههای فکرسازی نومحافظهکار تنها محدود به فرآیندهای سیاسی نیست، چرا که شبکهی نومحافظهکار نه تنها در عرصهی سیاست اقتصادی، خارجی و اجتماعی قدرت تعیین را به دست آورد، بلکه هژمونی فرهنگی خود را به مفهوم مدِ نظر گرامشی [۴٣] برروی تمامی جامعه آمریکا مستحکم گردانید.
پروژهی نومحافظهکاری که در عرصهی سیاست داخلی در پی گسترش هژمونی است، در عرصهی «خارجی» تبدیل به یک پروژهی نوامپریالیستی بسیار رادیکال میگردد که هدفش پیشبردن ساختار سرمایهداری به رهبری آمریکا است، به طوری که حاکمیت مقتدر ساختارهای هژمونی را در عصر بحرانهای اجتماعی و اقتصادی هر چه بیشتر کنار میزند. در عین حال، همانگونه که نمونههای افغانستان و عراق نشان میدهند، بنا به شرایط مقتضی از زور و دخالتِ نظامی مستقیم صرفنظر نمیشود.
رفتار یکسویهی نظامی کنونی حکومتِ آمریکا به روشنی برابر است با «عملکرد حاکمیت و نه رهبری»، یعنی حکومت بوش و جنگطلبانِ نومحافظهکارش مسیر هژمونی را رها کردهاند. در اینجا ما با «تغییر سیاستِ هژمونی به سیاست سلطه» سروکار داریم. برتری نظامی آمریکا که کمترین هدف تلویحی آن را پیشبرد و حفاظت سرمایهداری جهانی شده تشکیل میدهد، شکل «حاکمیت عریان» را جایگزین راهبرد و چندسویگی سیاسی حکومت کلینتونِ دمکرات کرده است.
از این نظر پروژهی نومحافظهکاری آغاز قرن بیست و یکم را میتوان «پروژهی نوامپراتوری » نامید. این امپریالیسمِ نو خود را به شدت به شکلهای قدیمی امپریالیسم نزدیک میکند. نگاهی به خاورمیانه و نمونهی عراق نشان میدهد که چگونه تغییرِ ساختارِ منطقه در جهت منافعِ سرمایههای آمریکایی به شکل عریان مطالبه و از طریق نظامی به پیش برده میشود.
پیش بردن نظم نوین باید در درجه اول با به کار بستنِ قدرت نظامی صورت گیرد. در این فرآیند دولت با «نهادهای انتظامی» آن از قبیل ارتش و دادگستری وسیلهای ضروری است. ویژگی سرمایهداری نیاز هر از چند گاه (و نه همیشگی) به دخالتهای دولتی است. به عنوان مثال دولتی که «مختصر و مفید» عمل میکند تا نظم اداری و حاکمیت استبدادی را آماده سازد. به بیان دیگر دولت عاملِ مهمی برای ایجاد و نگهداری یک نظم سرمایهداری جهانی بوده و است.
توسعه و گسترشِ سرمایهداری که از طریق قدرت دولتی و به شیوه نظامی مورد حفاظت قرار میگیرد مورد تأیید طرفداران تنها «ابر قدرت» باقی مانده یعنی آمریکا قرار دارد. توماس فریدمَن در سال ۱۹۹۰ در مجله نیویورک تایمز مینویسد: «دست پنهانِ بازار هرگز نمیتواند بدون یک مشت پنهان عمل کند..... مشت پنهانی که جهان را برای تکنولوژیهای سیلیکونوَلی ایمن میسازد، ارتش، نیروی هوایی، نیروی دریایی و سپاه تفنگدارانِ آمریکا نام دارد». در اینجا او به روشنی گذارِ «پوشیده» و یا «غیرمستقیم» به یک نوامپریالیسم عریان را توضیح میدهد.
برای توسعه و گسترش بیمارگونهی سرمایهداری به دکترین جدیدی نیاز بود که بر ابزار قدرت دولتی تکیه کند. بدین خاطر دولت معنای خود را از دست نداده، بلکه برعکس «دولت برای سرمایه بیش از هر زمان دیگر ضروری است حتا یا به ویژه در شکل جهانیاش» [۴۴] . آن چیزی را که موسسههای فکرسازی نومحافظهکار ابداع کرده و خواستار اجرایش شدند (به شکل استراتژی امنیت ملی ( NSS ) که به سیاست حکومت تبدیل گردید) رهبری جهانی آمریکا با به کار گیری قدرت نظامی است و این همان دکترین جدید است.
همانطور که توضیح داده شد موسسههای فکرسازی نومحافظهکار در تدوین این دکترین نقش داشتند. این دکترین جدید نشانگر «ظهور افراطی» نسخهی قدیمی گسترش «روابط سرمایهداری در هر گوشهای از جهان» و حامل تمایلات نوامپریالیستی است. امپریالیسمِ نو را راهبردسازانِ نومحافظهکار حکومت بوش به روشنی تدوین کردهاند: جوامع و بازارها میبایستی برای «ورود قدرتهای سرمایهداری» باز شوند [۴۵] . یعنی دولت گستردهی نوامپریالیستی «راه را برای توسعهی سرمایه» هموار و شرایط را برای انباشت سرمایه تضمین نماید. ظاهراً دکترین نومحافظهکار فقط چارچوب تا کنونی سیاست خارجی را کنار مینهد. اما چنین کاری در واقع نشاندهندهی مطالبات جدید در رابطه با گسترشِ نظم سرمایهداری است. در نتیجه این دکترین حاصلِ خیالپردازی عجیب و غریب حکومت بوش نیست، بلکه میبایستی آن را به عنوان شکلِ رادیکالیزه شده سازماندهی دوباره سرمایهداری جهانی با «حمایت» ایالات متحده آمریکا فهمید.
[۱] Think-tank
[۲] Neokonservatismus, Think Tanks und New Imperialism, Tobias Bader,
برگرفته از تارنمای موسسهی پژوهشی دانشگاه کاسل
( www.uni-kassel.de )
به نقل از:
Z. Zeitschrift Marxistische Erneuerung, Nr. ۶۱, März ۲۰۰۵
[٣] Norman Podhoretz, Daniel Bell, Irving Kristol, Daniel Patrick Moynihan
[۴] Michael Harrington
[۵] Dissent
[۶] National Review, Commentary and Public Interest, American Spectator , Policy Review, Human Events
[۷] William F. Buckley Jr
[٨] کریستول در سال ۱۹۹۵ با پول ناشر استرالیایی روپرت موردوخ (صاحب کنسرن رسانهای فاکس، طرفدار حزب جمهوریخواه و تامین کنندهی هزینهی نبرد فرهنگی نومحافظهکاران جمهوریخواه) هفتهنامه ویکلی استاندارد را تاسیس نمود. تیراژ این هفتهنامه از ۶۰ هزار عدد بیشتر نیست اما از «نفوذ بسیار زیادی در واشنگتن» برخوردار است و به همین خاطر هم عنوان «ارگان مرکزی نومحافظهکاران» را گرفته است.
[۹] Toward a Neo Reaganite Foreign Policy
[۱۰] Present Dangers: Crisis and Opportunity in American Foreign and Defense Policy, William Kristol & Robert Kagan
[۱۱] Foreign Affairs
[۱۲] An End to Evil: How to Win the War on Terror, Richard Perle & David Frum
[۱٣] Meiksins Wood
[۱۴] American Enterprise Institute ( AEI)
[۱۵] Lewis H. Brown
[۱۶] برنامهی رفرم اقتصادی و اجتماعی روزولت رییس جهمور وقتِ آمریکا
[۱۷] Richard Bruce „Dick“ Cheney & Lynne Cheney
[۱٨] Christopher DeMuth
[۱۹] Heritage Foundation
[۲۰] Paul Weyrich , Edgar Feulner
[۲۱] Project for the New American Century
[۲۲] برادر جورج بوش و فرماندار فلوریدا
[۲٣] افغانی – آمریکایی، سفیر پیشین آمریکا در افغانستان و سفیر کنونی آمریکا در عراق
[۲۴] Jeanne Kirkpatrick ، سفیر دائمی آمریکا در سازمان ملل و عضو کابینه در زمان ریاست جمهوری ریگان
[۲۵] Paul D. Wolfowitz ، معاون پیشین رامزفلد در وزارت دفاع و رئیس کنونی بانک جهانی
[۲۶] Midge Decter
[۲۷] مهمترین قدمی که در این عرصه برداشته شد در سپتامبر ۲۰۰۲ بود که سند استراتژیک PNAC با نام بازسازی قدرت دفاعی امریکا به عنوان استراتژی امنیت ملی ( NSS ) به سیاست رسمی حکومت تبدیل گردید.
[۲٨] Adolph Coors
[۲۹] Koch
[٣۰] Cato Institute ، انستیتو کاتو در مخالفت با دولتسالاری و طرفداری از لیبرالیسم اقتصادی (که در ایالات متحده امریکا شکل آزادخواهی به خود میگیرد) رادیکال است. کاتو موافق آزادگذاری اقتصاد بازار و دولت کوچک تر برای حفظ مالکیت است.
[٣۱] John M. Olin
[٣۲] W. Simon
[٣٣] Bradley Foundation
[٣۴] Lynde و Harry
[٣۵] Scaife Foundation, Richard Mellon Scaife
[٣۶] Newt Gingrich
[٣۷] Hoover Institute
[٣٨] در اینجا میتوان از کاهش مالیات برای خانوادههای دارای درآمد سالانه بیش از ۲۰۰ هزار دلار، حذف مالیات بر ارث، کاهش مالیات بر سود سرمایه و سود سهام و هم چنین کاهش مالیات بر شرکتها نام برد. این حذفها و کاهشها باید جنبه قانونی پیدا کنند.
[٣۹] استراتژی امنیت ملی حکومت بوش به نام دکترین بوش معروف است. این دکترین در سپتامبر ۲۰۰۲ تصویب گردید که دربرگیرنده موارد مهمی از اسناد PNAC از سال ۲۰۰۰ بود.
[۴۰] کنسرن رسانهای روپرت موردوخ سهم به سزایی در جهتگیری گفتمان نومحافظهکاری داشته است. رسانههای زیر متعلق به این کنسرن هستند: فاکس برودکاستینگ نتورک، فاکس تی وی و بخش بزرگی از شبکه تلویزیونی کابلی مثل اسکای تلویژن، استار تی وی و دیرکت تی وی. بخش بزرگی از نشنال جئوگرافی چنل، فاکس کیدز ورلدواید و فاکس فامیلی چنل. در بخش نشریات بیش از ۱٣۰ روزنامه از جمله تایمزِ لندن و ۲۵ مجله و بنگاههای نشر از قبیل هارپر کالینز و رِگان بوکز.
[۴۱] Clear Channel, Rush Libmaugh, Fox News Channel, Rupert Murdoch, Wall Street Journal, Washington Times, New York Post, American Spectator, National Review, New York Sun, Weekly Standard
[۴۲] در اینجا میتوان از ویکلی استاندارد نام برد که از زمان تاسیساش تا کنون با ضرر منتشر میشود. تیراژ آن ۶۰ هزار عدد است و تا کنون افزایشی نداشته است. این مساله به روشنی نشان میدهد که کار این نشریه در درجه اول مشروعیت دادن به «کارشناسان» است.
[۴٣] نظر گرامشی بر این بود که منافع حکومت کنندگان (در اینجا فکرسازان به عنوان کارکنان فکری حاکمان) از طرف حکومت شوندگان به عنوان منافع خودشان و یا منافع عمومی اجتماعی مورد قبول قرار میگیرد. طبقه حاکم موفق میشود تا با کمک ابزارهای فرهنگی-ایدولوژیک هژمونی (از قبیل مدرسه، وسایل ارتباط جمعی و هم چنین در مفهوم گستردهتر آن موسسههای فکرسازی ) «موافقت» حکومت شوندگان را سازماندهی کند و این به عنوان یک چیز بدیهی زندگی روزمره به نظر میآید. هژمونی برای گرامشی در درجه اول ترکیبی از عناصر جبر و اجماع است. بدین معنی که شکل گرفتن هژمونی فرهنگی نه بر اساس اجبار یا سرکوب قهرآمیز و نه بر اساس اجماع آزادانه و دموکراتیک است: چنین چیزی بیشتر به عنوان «مجموعهی پیچیدهای از نهادها،ایدولوژیها، اعمال و واسطهها» قابل درک است.
[۴۴] میکسینزوود
[۴۵] NSS, مقدمه
|