سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نقد مواضع لیبرالها و سوسیالیست های وطنی
پیرامون طرح سهمیه بندی بنزین!


الف. ع. خ


• یک "لیبرالیسم" به جای آنکه از عدم آزادی، فراوانی فساد، بحران "انتخاب" و فقدان حقوق"شهروندی" و در نهایت عدم وجود "دولت" به معنی لیبرالیستی آن، در فغان باشد، شگفت آور است که برای طرح سهمیه بندی بنزین "هورا" می کشد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۴ تير ۱٣٨۶ -  ۱۵ ژوئيه ۲۰۰۷


در این یادداشت می خواهم با نگاهی فلسفی به نقد مواضع اتخاذ شده پیرامون طرح سهمیه بندی بنزین بپردازم. اما آیا می توان مواضع مطرح شده پیرامون یک تصمیم اقتصادی که جنبه خبری و روزنامه ای دارد را در یک سایت خبری و در فضای روزنامه نگاری، با دیدی فلسفی مورد نقد قرار داد؟
اگر میشل فوکو مقاله «روشنگری چیست؟» کانت، را در مقاله «نقد چیست؟» خود، مطلبی روزنامه ای       می خواند و به طور ضمنی نسبت به فلسفی بودن آن تخم تردید می افکند! و اگر دلایلی نظیرعامه پسندی و توده گرایی را موثرترین علت نوشته کانت می داند! به نظر من همه و همه از آن روست که "کانت" در هنگام نوشتن «روشنگری چیست؟» شرایط سیاسی نسبتا مشابه ای با حال و روز امروز ما ایرانیان داشته است و فوکو شاید شرایط سیاسی نسبتا مشابه ای با فردای ما! البته شاید!
فوکو در نقد ورود فلسفه به روزنامه نگاری می نویسد:
«هنوز باید درباره "رابطه فلسفه با روزنامه نگاری" که از پایان قرن هجدهم شروع شد، تحقیق شود.»   
من نمی دانم فوکو دست به چنان تحقیقی زد یا نه؟ اما نتیجه چنین تحقیقی هر چه باشد! باید بگویم من اکنون خود را "نمی توانم" روزنامه نگار بدانم، به این دلیل ساده که "روز"ی ندارم که "نامه" آن را بنگارم، اکنون ذهن من و بسیاری دیگر از "همروزگارانم" متراکم از افکاری "بنیادی" تر است! این افکار برای انتشار خود راهی را جستجو می کند! هر راهی که به انتشار این افکار کمک کند! "صاحب فکر" به آن راه تن می دهد! شاید کانت در شرایط مشابه ما بوده باشد. همچنین شاید در چنین شرایطی است که ناگزیر فلسفه به روزنامه ها سرایت می کند. چه فوکو آن را درست بداند و چه نادرست! بدین ترتیب من نقد فوکو را به کانت در این رابطه درست و منطقی نمی دانم.
اینجانب و همروزگارانم! عوالم عینی و ذهنی مشابه فوکو نداریم که چون او به "فلسفه" بنگریم و چون او به مسائل پیچیده انسان بپردازیم و در نهایت چون او، گونه ای از "مباحث پیچیده فلسفی" را به دست دهیم. "مباحث فلسفی" ما بسیار ساده است! چون مسائل و مشکلات مبتلابه ما بسیار ساده است. اما وقتی به "اندیشه" از منظری کلان و جهانی می نگرم، در برخی مواقع، امثال "میشل فوکو" را، هم سطح با "همروزگاران" روشنفکر خود می بینم.
میشل فوکو روشنفکری است که حداقل یک موضع مهم او با مواضع بسیاری از "همروزگاران" روشنفکر من یکی بود، او مانند بسیاری از ما انقلاب ۵۷ را انقلابی "نوید بخش" می دانست*.
حتی اکنون نیز فیلسوفانی درغرب هستند که اگر سخنان پیچیده آنان را ساده کنی! مشاهده خواهی نمود که آنان نیز برای حل مشکلات جهان!همچون مصباح و احمدی نژاد به چاه جمکران چشم دوخته اند!
فوکو را به میان آوردم که بگویم: بیشتر از هر کس، این من و "همروزگاران من" هستند که می توانند مسائل مربوط به خود را تشخیص داده و آنها را به بحث بگذارند و «مباحث فلسفی» یا «مباحث روزنامه ای» خود را مورد "تشخیص" قرار دهند و چگونگی ارائه آن را نیز به شیوه خود انجام دهند. تصور نمی کنم "فوکویی" در میان "همروزگاران" من پیدا شود که بعد از داشتن تجربه ای همچون "حاکمیت مخوف کلیسا" در کارنامه تاریخی خود! باز هم یک انقلاب مذهبی را «نویدبخش» بنامد!
طبق "عادت غلط روشنفکری" ایران که «فلسفه»،«مباحث فلسفی» و "حوزه های مربوط به آن" را تنها با نقل و قول از فلاسفه غرب و حتی با ذکر نام آنها مترادف می داند. من نیز برای "نمک فلسفی" بحث هم که شده، سری به میشل فوکو زدم تا ضمن افاضه فضل!.... خود را بریزم!
از اقتصاد و مسائل اقتصادی چیزی نمی دانم اما واکنش هایی که پیرامون "طرح سهمیه بندی بنزین" بوجود آمد، توجه مرا به سمت و سویی دیگر برد! سمت و سویی که از "بحران فکر اجتمایی در ایران" حکایت    می کند! واکنش های متفاوت از جانب «صاحب نظران» پیرامون این موضوع، همه افکار مرا متوجه آن ساخت که بحران های فلسفی فراوانی دامنگیر همه ماست!
این "بحران ها" به قشریون مذهبی امکان خواهد داد که با طلبگی های فقهی و کلامی خود مقدرات همه ما را بدست گیرند و همه ما را در قفس های تنگ ذهن غیر فلسفی خود زندانی کنند. قشریونی که با بضاعت اندک خود، برای همه ما آداب خوردن، خوابیدن، آشامیدن و در یک کلام "تمرگیدن" ترسیم می کنند!
باید بگویم «طرح سهمیه بندی بنزین» تنها بهانه ای می تواند باشد برای من که با توسل به "مواضع شگفت انگیز و متضاد" موجود پیرامون آن، بتوانم "تصویری غیر اصیل" از اندیشه های چپ و راست موجود در ایران را بازشناسی کنم.
دست کم دو نحله فکری، فلسفی و سیاسی که بیشترین تمایز را نسبت به یکدیگر دارند، در کشور ما و بسیاری از کشورهای جهان قابل روئیت هستند. بنیان این اندیشه ها از فیلسوفان قدیم در یونان و دیگر خطه های تمدنی جهان از جمله روم، ایران، مصر، چین،... گرفته شده و تحت عناوین مختلف مطرح بوده اند. شاکله این دو نحله در اروپای بعد از قرن پانزده تاکنون رو به تکامل گذاشته است. در قرون اخیر نیزاین دو نحله فکری تحت عنوان لیبرالیسم و سوسیالیسم قابل شناسایی هستند! یکی انسان را به مثابه "فرد" محور فلسفیدن خود قرار می دهد، دیگری انسان را به مثابه "جمع" مورد توجه و مطالعه قرار می دهد! البته تمرکز فکری هریک از این نحله ها به "فرد" یا "جمع" نافی بی توجه ای آنها به موضوع مقابل نیست!
هر یک از نحله های فکری یاد شده علی رغم تضاد و تعارضی که با یکدیگر دارند، اما هر دو در تاریخ از سبقه ای عقلانی برخوردارند! یعنی "عقلانیت" و یا "رجوع به عقل" موضوعی مورد توافق در هر دو نحله بوده است. بدون آنکه قصد توهین به روشنفکران و علاقمندان هریک از این دو نحله فکری را داشته باشم* متاسفانه باید یادآور شوم، هم اکنون شکلی کمیک و کاریکاتوری از هریک از این نحله های فکری در کشور ما وجود دارد!
آنچه که در واقعیت رخ می دهد و در خلال مواضع آنها نسبت به رویدادها رخ می نماید نشان از آن دارد که مدعیان لیبرالیسم و سوسیالیسم در کشور ما، کمترین پیروی از "عقلانیت" و یا "رجوع به عقل" داشته و دارند! کمترعلائمی وجود دارد که نشان دهد، مواضع، مخالفت ها و توافقات آنها پیرامون مسائل مختلف بر محور و معیار "عقلانیت" باشد، چه در سوسیالیست ها و چه در لیبرالیست ها! یعنی مکانیزم و فرآیند "تفکر" در این نحله ها به شدت ذهنی و دینی است!
بی رحمانه می توان گفت: مدعیان این نحله ها علی رغم عنوان "لاتینی" که برای خود برگزیده اند، به راحتی می توان آنها را در ذیل فرقه ای از مکتب "مذهبیون سیاسی" قرار داد. یعنی "نگرش دینی" به انسان، اجتماع، سیاست، اقتصاد و فرهنگ در نگاه لیبرال و یا سوسیالیست ما موج می زند.
مدت هاست که "نگرش دینی" از نگاه افکار و اندیشه های متفکرانی که ما، جوامع مد نظر آنها را "مدل" مورد ایدآل خود قرار داده ایم! رخت بر بسته است، چه سوسیالیست و چه لیبرالیست! و اینگونه اندیشه ها درعرصه های "قدرت سیاسی" جایی ندارد.
شاید خواننده محترم سوال کند که این همه «فلسفه بافی» چه ربطی به «سهمیه بندی بنزین» دارد! در ادامه توضیح می دهم:
مواضع مطرح شده لیبرال های وطنی ما پیرامون طرح سهمیه بندی بنزین واکنشهایی را نیز در برداشت و در این واکنشها، نکات و پرسش های با اهمیتی مطرح شد اما بسیاری از این واکنش ها از زاویه توجه به «طبقه محروم»، «تبعات آن بر افزایش هزینه های حمل و نقل» و «مشکلات گریبانگیر مسافرکش ها» و نظایر آن متمرکز بود.
اینجانب هیچ مطب قابل توجه ای را پیرامون طرح سهمیه بندی بنزین، نه از چپ و نه از راست مشاهده ننمودم. موافقینی که از دسته لیبرال ها محسوب می شوند با یورش به "پوپولیسم"، اقدام «شجاعانه» احمدی نژاد را که پوپولیست اش می خوانند در راستای رفع عارضه پوپولیسم ارزیابی نمودند.
منتقدینی که از دسته سوسیالیست ها بودند با توسل به استدلالات پوپولیستی طرح سهمیه بندی بنزین را توسط "احمدی نژاد پوپولیست" رد کرده و آن را اقدامی در جهت تضعیف هر چه بیشتر«اقشار کم درآمد» جامعه تلقی نمودند.
لیبرال های وطنی علاقمند بودند که «طرح سهمیه بندی بنزین» را«آزادسازی قیمت بنزین» بخوانند، تا بتوانند بر سر "آزادسازی کالایی یارانه ای"! در چارچوب تئوری های اقتصاد آزاد و لیبرالیستی مانور بدهند و منطق "بازار آزاد" را پشتوانه این "طرح" قرار دهند.
حال آنکه، حتی اگر واردات بنزین مانند بسیاری از کالاهای دیگر"آزاد" شود، هرگز برای واردات آن "بازار آزادی" که متفکران لیبرالیسم به دنبال آن بودند، شکل نخواهد گرفت. همه چیز در انحصار افراد و نهادهای حکومتی خواهد بود. به عبارتی "بازار" آن از میان "افراد و نهادهای حکومتی" و "آزاد" آن نیز در انحصار آنان خواهد بود.
تاخیر نگارش این یادداشت نیز به این دلیل بود که نتوانستم رابطه بین "سهمیه بندی یک کالا" را با "آزاد سازی قیمت آن کالا" درک نمایم! هر چقدر فکر کردم نتوانستم بین آن دو عبارت رابطه ای را کشف کنم! با تلاش فکری که انجام دادم، فقط توانستم رابطه کاملا مستحکمی بین "سهمیه بندی یک کالا" و "فساد در عرضه آن کالا"! آنهم در حکومتی مانند حکومت جمهوری اسلامی پیدا کنم.
آنچه که از نگاه لیبرال وطنی ما غافل می ماند تا «سهمیه بندی بنزین» را افتخاری بزرگ بنامد! همانا بارزترین ویژگی لیبرالیسم است، "حق انتخاب" در تفکرات لیبرالیستی یکی از ویژگی هایی است که "انتخاب آزادانه مسئولان کشور را حق محوری و اساسی شهروندان" می داند. یعنی لیبرال وطنی ما برای پیگیری طرح های لیبرالی خود به ادعای "حکومت" که خود را "برخواسته از ملت" می داند اکتفا می کند. به عبارت ساده تر، لیبرال وطنی ما فقط و فقط به موضعگیری پیرامون این طرح! آنهم از منظری صرفا اقتصادی    می نگرد و به مقوله ای به نام "حکومت" و چگونگی شکل آن اعتنایی نمی کند.
قطعا با چنین موضعگیری هایی کار لیبرالیسم وطنی ما به جای "دفاع از فرد و حق انتخاب آزادانه مسئولان کشور توسط شهروندان" به دفاع از منافع اقتصادی "افراد و نهادهای حکومتی" خواهد انجامید!
مواضع لیبرالهای وطنی ما نسبت به اقدامات اقتصادی "شبه دولت" اسلامی ایران، انسان را به یاد مواضع! سوسیالیست های وطنی ما نسبت به اقدامات اجتمایی "شبه دولت" شوروی سابق می اندازد! یکی صرف "آزادی" (بخوانید هرج و مرج) اقتصادی را نشانه لیبرالیسم می داند و دیگری صرف "کنترل" (بخوانید سرکوب) جامعه را نشانه سوسیالیسم قلمداد می کرد.
بر خلاف تفکرات لیبرالیست ها، درنظام فکری سوسیالیست ها، "سهمیه بندی کالا" مذموم شمرده نمی شود، از این جهت می توان موضع سوسیالیست های وطنی ما را نسبت به «سهمیه بندی بنزین» صادقانه ارزیابی نمود. یعنی سوسیالیست های وطنی ما، در حالی اقدام به مخالفت با طرح سهمیه بندی بنزین نموده اند! که یکی از ویژگی های سوسیالیسم، حمایت از "نظام سهمیه بندی" است،اما هر اقدام صادقانه لزوما اقدام درستی نیست!
هر چند مخالفت سوسیالیست ها با طرح سهمیه بندی بنزین، انکار ضمنی "حکومت" را نیز در برداشت، اما توسل جستن آنان به دلایل "پوپولیستی" از قبیل «آسیب رسانی طرح سهمیه بندی بنزین به طبقات ضعیف و مسافرکش ها و...» نشان می دهد که سوسیالیست های وطنی ما نیز، با منطق «سوسیالیسم علمی» یا "علم سوسیالیستی" به "جامعه" نگاه نمی کنند، علمی که مسائل جامعه را به عنوان "معلول" مورد ارزیابی قرار می دهد و بدین ترتیب انسان را به عنوان "عامل" مسئول می شناسد.
طبقات و اقشار ضعیفی که سوسیالیست های وطنی ما به خاطر آسیب دیدگی آنها «سهمیه بندی بنزین» را فاجعه ای بزرگ نامیده اند، چگونه موجوداتی هستند! واقعا "مسافرکش ها" در کجای مطالعات جامعه شناسی سوسیالیستی قرار دارند! کارگر هستند؟ کارفرما هستند؟ دسته یا عضوی از یک "صنف حرفه ای" هستند؟ چه هستند؟ آیا آنها که برای یک مسافر سینه یکدیگر را می درند! فقط و فقط باید جزء مطالعات "معلول شناسی" سوسیالیستی ما قرار بگیرند؟! یا باید به عنوان علت و عاملی "مسئول" به پای حق و حقوق خود بایستند؟! و مسئولانه عمل کنند؟
بله! بسیاری از مردمان شاغل در ایران کمبودهای زندگی خود را با "مسافرکشی" برطرف می کنند! بله! بیشتر مسافرکش ها دو شغله و سه شغله اند، بسیاری از آنان کارمند، کارگر، کشاورز، نظامی، معلم، دانشجو و نظایر آن هستند!
قطعا مسافرکشی "شغل" اول همه "مسافرکش های" ایران نیست! باید پرسید کارمند، کارگر، کشاورز، نظامی، معلم، دانشجو در شغل اول خود چه "کاره" هستند؟ به راستی آنان چه می کنند؟ چقدر"شرافت شغلی" برای آنان معنا دارد؟ در واقع به طور مشخص "حرفه"، "پیشه" و "کار" آنها چیست؟ چرا تلاش نمی کنند تا مطالبات خود را در "شغل اول" خود دست و پا کنند، و به آن "تشخص حرفه ای" بدهند تا شاید یک "کار!" شغل اول و آخر آنها باشد؟! یک "شغل" را به سختی می توان شرافتمندانه حفظ نمود و به انجام رساند. "کار"، "حرفه" ، "پیشه" اگر یکی باشد شرافتمندتر باقی می ماند.
وقتی مشکلات اقتصادی خود را از راه "مسافرکشی" حل کنیم، قطعا مجال نخواهیم یافت تا مشکلات سیاسی، اجتمایی، اخلاقی شغل خود را نیز مورد توجه قرار دهیم! در چنین شرایطی است که هیچ شغل "حرفه ای" و شرافتمندانه ای شکل نمی گیرد! بزرگترین و موثرترین موضوع در شخصیت انسان "شغل" اوست. جامعه سوسیالیستی با انسانهای شاغل و حرفه ای شکل می گیرد.
مبنای یک جامعه سوسیالیستی، وجود تشخص شغلی و "کار حرفه ای" در شهروندان آن است! اگر "کار"ی به شکل حرفه ای دنبال شود، حتی می تواند، فسادی را که از طریق بازار به جامعه تحمیل می شود، مهار کند!
چگونگی رفتار انسان را صرفا نمی توان به نیازهای اقتصادی آن وابسته دانست، پرنسیب هایی که "کار" به انسان می دهد، او را از "موجودی که به تناسب نیاز اقتصادی خود" رفتار می کند به موجودی بالاتر و والاتر می برد! دفاع از شرف انسانی و شخصیت شغلی او، اهمیتی بیش از نیاز اقتصادی اش می یابد. بدین ترتیب حس انسانی او بالاتر می رود. در مقابل جفایی که به همنوع او می رود، به جای آنکه رهگذری بی اعتنا باشد، ناظری مداخله گر و "فیصله بخش جفا" خواهد بود.
چرا وقتی دانشجویان را لت و پار می کنند، کسی صدایش در نمی آید؟ چرا وقتی معلمان را به زندان می برند فریادی بر نمی خیزد؟ چرا وقتی نظامیان و بسیجی ها در خیابان ها به زنان یورش می برند، بانگی شنیده نمی شود؟ چرا وقتی "منصور اسانلو" را می کوبند، صدایی از این جمعیت همه کاره و هیچکاره در نمی آید، چرا در دفاع از "ناصر زرفشان" که از آن "شاه" تا این "شاه" برای حقوق همه ما تلاش نموده است، لبی به اعتراض نمی گشایند.
سخنم پیرامون آن عده اندکی که "مسافرکشی" شغل آنان است، نیست. بلکه سخن بر سر ملت "مسافرکش" است! مشکل ما جامعه ای است که شهروندان آن حیثیتی برای "شغل" خود قائل نیستند و بدان عشق          نمی ورزند! نسبتی که بین شغل و شخصیت وجود دارد! که به طور خلاصه در بالا به آن اشاره شد، موجب می شود تا بی ربطی و بی تفاوتی در جان انسان بیتوته کند و "انسان" را به بی تفاوتی بغرنجی نسبت به "حیثیت خود" و همنوع خود دچار کند.
سوسیالیست وطنی ما نیز با چنین موضعگیری هایی به جای آنکه به توضیح مکانیسم های اجتمایی، وتشریح مسئولیت "فرد" و جایگاه شغلی او بپردازد و طرح "سهمیه بندی بنزین" را در چارچوب حقوق "فرد" و حقوق "جامعه" و نسبت "حکومت حاکم" بر آن دو! مورد بررسی قرار دهد! عملا وظیفه خود را به دفاع از    "طبقات محروم" خلاصه می کند. حال این "طبقات محروم" چگونه موجوداتی هستند بماند!
همانطور که می بینیم در موضعگیری لیبرالیست ها و سوسیالیست های وطنی ما هیچ سخنی پیران حدود اختیارات و آزادی های افراد جامعه در "انتخاب" حاکمان که دست به سهمیه بندی زده اند، دیده نمی شود. آنچه که عملا اتفاق افتاده است این است که لیبرالیست ها از ثروتمندان حاکم دفاع می کنند و سوسیالیست از تهیدستان محکوم!
برخی از لیبرال های وطنی طرح سهمیه بندی بنزین را«اقدام شجاعانه» و عملی در راستای «آزادسازی» قیمت کالاهای سوبسیدی ارزیابی نمودند. این لیبرال ها اقدام دولت احمدی نژاد را، قطع یکی از هزاران «باج هایی ارزیابی می کنند که دولت به شهروندان می دهد تا از دخالت آنها در بسیاری امور دیگر مانع شود» و البته این دسته اصولا سوبسید را "حق سکوتی" می دانند که دولت برای ساکت نمودن شهروندان به آنان    می دهد. بنابه تصوراین گروه، حال که یکی از این "حق سکوت" ها قطع گردیده، پس شرایطی فراهم خواهد آمد تا سکوت ملت بشکند و مجدانه در پی مطالبات مسکوت مانده خود باشد!
عجب "خیال" خواب آلود و شگفت انگیزی!
البته من هیچ تجربه عینی از روند تحولات کشورهایی که امروزه آنها را لیبرال می خوانیم و آزادی هایی را در آنها سراغ داریم، ندارم، مجموعه تحلیل ها و اطلاعات ذهنی که از زبان روشنفکران و تحلیل گران آن جوامع پیرامون روند آن تحولات موجود است، برای من (شهروند جهان سومی) ارزش و اهمیتی که بتواند زره ای از مشکلات و مصائب مبتلابه جامعه کنونی مرا درمان کند، ندارد، چرا که تفاوت های فرهنگی، اجتمایی، اقتصادی که تابعی از شرایط زیستی هستند، نقش اساسی در تحولات اجتمایی از خود نشان می دهند همین تفاوت ها می تواند در برگیرنده تفاوت های بسیاری دیگر نیز باشند. این تفاوت ها مانع از آن می شود تا برای پیگیری تحولات مورد نظر در کشوری چون ایران! دست به مقایسه و الگوبرداری از شیوه کشورهای لیبرال مذکور زده شود.
( برای عدم سوء استفاده خودکامگان از این موضوع باید اضافه کنم، بحث من بر سر گوناگونی "روند تحولات" در کشورهای مختلف است و گرنه "حقوق بشر"! حقوق "بشر" است، حال بخواهد این "بشر" در هر کجا باشد)
من البته از هر طرح و طریقی! که یک اتومبیل و فقط یک اتومبیل از خیابانهای شلوق و پر سر و صدای شهرهای بزرگ و آلوده ایران کم شود و به محیط "لطیف" زیست! آسیب کمتری بزند، استقبال و بلکه حمایت می کنم. اما در شگفتم که چگونه این طرح "سهمیه بندی بنزین"، "لیبرال های" وطنی ما را بر آن داشته تا برای «اقدام شجاعانه» دولت احمدی نژاد سینه چاک کنند و این اقدام را گامی در جهت آزادی و دموکراسی ارزیابی نمایند!
البته، شگفتی! در ایران امری بسیار رایج و فراوان است! اگر لحظه ای را در ایران بدون "شگفتی" سپری کنی در واقع اوقات خارق العاده ای را سپری نموده ای!
"اندیشه لیبرالیسم" در ایران مثل بسیاری از چیزهای دیگر مصیبت زده و گرفتار شده است! گرفتار در چنبره اذهان دینی و "سهمیه بندی"! اذهانی که حتی برای "آزادی"! سیاست سهمیه بندی را تجویز می کنند! یعنی آزادی را کالایی می دانند که اندک است و برای عدم واردات آن بهتر است سهمیه بندی شود!
ای "آزادی" ای گوهر گرانبها! تا کی هموطن من درک خواهد نمود که تو فراوانی و نیاز به سهمیه بندی نداری!؟ تا کی هموطن من درک خواهد نمود که تو فراوانی اما تو را از ما دریغ می کنند. تا کی هموطن من درک خواهد نمود که "قید" تو از سر کمبود نیست که "سهمیه بندی" شود، بلکه "قید" تو از سر "وفور" است که به "کنتور قانون" نیاز پیدا می کند! کنتوری که "شماره" آن را "اراده جمعی" تعیین می کند. نه شرکت خصوصی که خود را دولت می داند.
آخر چگونه یک طرح "سهمیه بندی" که در تلقی لیبرالیستی، تصوری جز فساد و فسادپروری از آن وجود ندارد را می توان نشانی از «گام موثر برای آزادی و دموکراسی» نامید!
چگونه می توان تاثیر وابستگی یک دولت به مالیات شهروندان و در نتیجه نیاز به آراء آنان را با تاثیر قطع سوبسید شهروندان یکی دانست؟
در همه جای دنیا شهروندان به دنبال سوبسید هستند و دولتیان به دنبال مالیات! سوبسید و مالیات همواره مطالبه ای دوجانبه و طبیعی بین ملت ها و دولت ها بوده است.
لیبرالیسمی که به آزادی اراده، آزادی مصرف، آزادی تولید، آزادی ارزش، آزادی لذت و بسیاری آزادی های دیگر معتقد است چگونه می تواند از دریچه "سهمیه بندی" به دموکراسی و آزادی نظر داشته باشد؟!   
شگفت انگیز است که لیبرال های وطنی ما، "شبه دولت" کنونی ایران را تشویق به گرفتن مالیات از شهروندان می کنند، و تبلیغ به قطع سوبسید از آنان! به خیال خود از این طریق "شبه دولت" مذکور را پاسخگو و شهروندان را از چنین دولتی "متوقع" می کنند! عجب خیالی؟!
راه آزادی از راه تربیت و توصیه شهروندان به "دادن مالیات" و صرف نظر کردن از سوبسید نمی گذرد، بلکه راه آزادی از بالا بردن "توقع" هر چه بیشتر شهروندان نسبت به حقوقی که باید توسط سیستم حاکم تامین شود، می گذرد، ایجاد و گسترش توقع در شهروندان تنها مربوط به حوزه های اقتصادی نیست! بلکه این توقعات درهمه حوزه های حقوقی جریان دارد.
برخی ها برچسب لیبرالیسم را به عنوان اتیکت بر پیشانی خود می آویزند، حال آنکه "جنس" موجود در پشت آن پیشانی، دینی و اسلامی است. هر چقدر تلاش می کنم تا رابطه ای را بین "سهمیه بندی" با "آزادی و دموکراسی" برقرار کنم! نمی توانم.
چگونه می توان سهمیه بندی بنزین و یا اصولا سهمیه بندی هر چیز دیگری را «طلیعه دموکراسی شدن یک دولت» دانست! آنهم دولتی که به شکل یک شرکت سهامی اداره می شود، شرکتی که سود سهام آن به شهروندان نمی رسد! بلکه "سود" سهامداران آن! همه از "زیان" هر چه بیشتر شهروندان تامین می شود.
عدم درک رابطه دولت - ملت توسط برخی از فعالان سیاسی و اجتمایی که در مواقعی خود را "روشنفکر" نیز می دانند! باعث شده که این هر دو را مجموعه های جداگانه ببینند و هریک را به تنهایی و با غیبت دیگری مورد ارزیابی قرار دهند! البته این طرز تلقی از رابطه دولت و ملت بی ارتباط با نقش تاریخی هریک از آن دو در سرزمین ما ایران نبوده است. انتقادی که به برخی از ما ایرانیان! به عنوان فعالان سیاسی و اجتمایی وارد است آن است که هرگز نتوانسته ایم انقلابی در بازتعریف رابطه دولت و ملت بوجود آوریم! به همین دلیل است که نحله های فکری جوامع پیشرفته را نیز بدانگونه که هستند در نمی یابیم!
نه لیبرالیسم را به درستی در می یابیم و نه سوسیالیسم را! نه سکولاریسم را به خوبی در می یابیم و نه لائیسم را! این است که همواره در گمراهه ای از مفاهیم و عبارت های "دیگرساخته" گیج می زنیم.
"لیبرال" ما آموخته است که "دولت" باید کوچک باشد و دست از "باج دهی" به شهروندان بردارد! تا میزان "مسئولیت پذیری" شهروندان را بالا ببرد! او آموخته است دولت باید به آزادسازی اقتصادی روی آورد! مکانیسم تولید و مصرف را به شهروندان بسپارد و تعیین ارزش اقتصادی کالاهای تولید شده را به مناسبات بازار آزاد واگذار کند.
طبق آموخته های لیبرال ما! "دولت" ناظری بی طرف است و باید به مناسبات موجود نظارت بی طرفانه داشته باشد و تنها وجوهاتی از قبیل مالیات و عوارض و مسائلی نظیر آن را جمع آوری کرده و آنها را صرف هزینه های "بخش عمومی" جامعه کند.
در همین جا باید بگویم اکثرآنچه که لیبرال ما از نقش "دولت" آموخته است، تقریبا مشابه آن چیزی است که فعالان سیاسی و احزاب لیبرال از دولت های لیبرال خود دارند!
اما آنچه که لیبرال ما کمترین توجه ای به آن نشان نداده است رابطه وجودی و فلسفی بین دولت و ملت است. یعنی لیبرال ما مدام دست به موضعگیری سیاسی می زند، بدون آنکه توجه کند، آن واحدی را که "دولت"    می نامد "شرکتی خصوصی" است!؟ یا نهادی برآمده از اراده ملت و پاره ای از درون یک ملت؟!
البته برخی لیبرال های افراطی وطن ما حتی "شرکت خصوصی رفسنجانی و شرکاء" را که تحت عنوان "دولت اسلامی" بر مردم ایران حکومت می کند را به یک "دولت رفاه" یا "دولتی سوسیالیستی" ترجیح         می دهند. در نگاه این دسته از لیبرال های وطنی اگر "دستگاهی" معیارهای پیش گفته نظیر "آزاد سازی اقتصادی" را پیشه کند، بیش از هر نهاد دیگری می تواند جامعه را به تعادل و ثبات برساند. حتی این دسته از لیبرال ها، نهادهای مدنی را نیز برای اقدامات "حکومت اسلامی لیبرال" دست و پاگیر می دانند.
سوسیالیست ما نیز تصورش از دولت این است که بزرگ باشد، در بیشتر بخش ها نظارت داشته باشد، تولید را تا می تواند در ید خود بگیرد، بلکه بتواند به امر توزیع شکل عادلانه تری بدهد، "دولت" در نزد سوسیالیست های وطنی ما متولی کمیت و کیفیت زندگی شهروندان است، بهتر است تا می تواند بر هر چه بیشتر از کالاهای تولید شده نظارت داشته باشد و ارزش آنها را نیز نه در بازار آزاد بلکه از طریق واحدهای تشخیصی خود تعیین کند.
از نظر سوسیالیست های وطنی ما دولت مسئول و متولی جامعه است که باید تمام خوب و بد جامعه را نظارت کند و مصداق خوب و بد آن را نیز خود تعیین کند این دولت است که مسئول مستقیم کیفیت زندگی شهروندان است نه شرکت های خصوصی داخلی و خارجی و یا چند ملیتی که تنها به جیب خود می اندیشند.
در همین جا باید بگویم تمام آنچه که سوسیالیست های ما از نهادی چون "دولت" تقاضا دارند با کمی جرح تعدیل درست همان چیزی است که فعالان سیاسی و احزاب سوسیالیست از "دولت" سوسیالیست خود انتظار دارند.
در این میان سوسیالیست های ما نیز همچون لیبرال های وطنی به "ماهیت دولت" کمترین توجه ای نشان      نمی دهند! البته از سوسیالیست های سنتی توقع چندانی نمی رود که در این میان به ماهیت دولت توجه چندانی داشته باشند چرا که برای آنان مفهوم "دولت" یعنی حزب حاکم! هر چند آنها می توانند یادآور شوند که "دولت" کنونی هیچ نسبتی با دولت مورد نظر آنها ندارد. شاید به همین دلیل است که از اقدام سهمیه بندی بنزین که یک اقدام چپگرایانه محسوب می شود نیز انتقاد شدید می کنند، البته در این یادداشت بحث من بیشتر مربوط می شود به تحلیل موضع لیبرال دموکرات های وطنی و سوسیال دموکرات های وطنی، آیا شگفت انگیز نیست که اقدام چپگرانه ای چون «سهمیه بندی بنزین» را سوسیالیست ها تکذیب می کنند و لیبرال ها تایید؟! به راستی چگونه می توان این تناقض را تحلیل نمود.
هر چند لیبرالیست ها نیز مانند سوسیالیست ها علی رغم نسبت هر یک به امر "سهمیه بندی" که یکی (لیبرالها) به کلی چنین امری را رد می کند و دیگری (سوسیالیست ها) به طور کلی آن را تایید می کند.
اینجانب به دلیل گرایشات سوسیالیستی که دارم، علی رغم بی تفاوتی و حتی بی اهمیت دانستن موضعگیری سوسیالیست ها نسبت به امر "سهمیه بندی بنزین"، می توانم موضع گیری آنها را درک کنم. اما اینجانب هرگز نتوانسنم موضعگیری لیبرالیست ها را نسبت به این موضوع (سهمیه بندی بنزین) درک کنم! چرا که لیبرال ها عمدتا در موضعگیری های سیاسی، اقتصادی و اجتمایی نگاه فردگرایانه شان به نگاه جمع گرایانه آنان به شدت می چربد. یعنی هرگز نمی توانند به توجیهیاتی مشابه آنچه که سوسیالیست ها متوسل شدند تا با طرح سهمیه بندی بنزین مخالفت کنند متوسل شوند چرا که توجیه سوسیالیست ها این بود که سهمیه بندی بنزین در این مقطع به اقشار کم درآمد آسیب می زند. اما توجیه لیبرالیست ها چه بود؟ آنها چه توجیهی داشتند تا با طرحی (مانند سهمیه بندی کالا) که با ذات لیبرالیسم در تعارض است موافقت نشان دهند؟! برخی از توجیهات فکاهی آنها پیرامون حمایت از "سهمیه بندنی بنزین" شنیدنی و خواندنی است! اولا برخی از این تئوری پردازان لیبرال وطنی "سهمیه بندی بنزین" را به «آزادسازی قیمت بنزین» تعبیر نمودند و بر اقدام شجاعانه دولت احمدی نژاد درودها فرستادند و آن را اقدامی «تاریخی و تحسین برانگیز» نامیدند. برخی دیگر از تعبیر حداد عادل سود بردند و به انتظار زایمان «سهمیه بندی آزادی» از جانب دولت احمدی نژاد نشستند و داستانها بافتند که این قبیل "اقدامات شجاعانه" مردم را مطالباتی تر و دولت را پاسخگو تر خواهد نمود. برخی ها افاضه فرموده اند که اصولا راه مشعشع لیبرال دموکراسی از مسیر «سهمیه بندی» می گذرد حتی «سهمیه بندی آزادی»!
از این شوخی ها که بگذریم آیا تناقض ناشی ازموضعگیری سوسیالیست ها و لیبرالیست های وطنی، از      بی توجه ای آنها به مفهوم علمی و فلسفی "دولت" نیست؟! آیا بیشتر موضعگیری های آنها نسبت به جمهوری اسلامی ناشی از همین بی توجه ای ها نیست؟!
کشوری که درآمدهای آن در دست باندهای اقتصادی (نه حتی شرکت های خصوصی دارای شناسنامه) است. کشوری که هزینه هایش نیز با هزاران اما و اگر و هزاران "خوان" ها و لایه های فساد همراه است، کشوری که نبض درآمدهای ارزی و ریالی آن در دست بنگاههای عظیمی است که به هیچ نهاد مردمی پاسخگو نیستند! چگونه می توان طرحی مانند "سهمیه بندی بنزین" را به صرفه جویی و کاهش مصرف در حوزه ملی نام نهاد؟! چگونه می توان چنین طرحی را یک "طرح ملی" برای تامین "منافع ملی" نام نهاد؟!
آیا بودجه ریزی مملکت توسط نمایندگان مستقیم مردم الویت بندی می شود؟ آیا نظارت بر همان بودجه ریزی های کیلویی و الکی! توسط نمایندگان مستقیم مردم صورت می گیرد؟ صرف نظر از هزاران سوال مشابه، آیا مازاد درآمد ناشی از کاهش مصرف بنزین، توسط اراده مستقیم نمایندگان واقعی مردم تعیین می شود؟ یا آنچه که در ایران خود را "دولت" می داند و زمینه قانونی و اجرایی را برای تاراج منابع این ملت فراهم می آورد، درصدد است تا خود را از یکی دیگر از مسئولیت های "ولایت مدارانه" خود خلاص کند؟! کجای امور در این مملکت بنابه به اراده مردمان "مصرف کننده بنزین" می چرخد که بخواهد تصمیم سهمیه بندی بنزین نفعی برای آنها داشته باشد؟!
آخر چگونه می تواند "سهمیه بندی بنزین" در دولتی با آن مشخصاتی که گفته شد منشاء خیر و صلاح باشد؟! اصولا چطور یک لیبرال می تواند از طرح "سهمیه بندی" دفاع کند؟! آنهم در کشوری که هیچ چیز در آن شفاف نیست!
در شگفتم که چگونه یک لیبرال می تواند از طرح "سهمیه بندی بنزین" پاسخگو شدن دولت را نتیجه بگیرد! و از همین دولت انتظار"سهمیه بندی آزادی" را داشته باشد.
"سهمیه بندی آزادی" عبارتی است که حیثیت تفکرات لیبرالیستی را بر باد می دهد! اگر متفکران نامدار لیبرالیسم می دانستند که روزی تحت عنوان لیبرالیسم از"سهمیه بندی آزادی" سخن به میان خواهد آمد، هرگز چنان فلسفه ای را بنا نمی کردند.
مگر بر اساس آموزه های لیبرالیسم هر نوع "سهمیه بندی" به فساد و ناکارآمدی نمی انجامد؟ چطور در این یک مورد "سهمیه بندی" برای لیبرال های وطنی ما به معجزه ای نجات بخش تبدیل می شود.
یک لیبرالیسم به جای آنکه از عدم آزادی، فراوانی فساد، بحران "انتخاب" و فقدان حقوق"شهروندی" و در نهایت عدم وجود "دولت" به معنی لیبرالیستی آن، در فغان باشد، شگفت آور است که برای طرح سهمیه بندی بنزین "هورا" می کشد! آیا این تناقضات، نشان از بحران فلسفه، بحران علم، بحران سیاست و حتی بحران "آگاهی" در جامعه ما نمی دهد؟!
توجه و هدف "تفکرسوسیالیستی" لزوما توجه به طبقات محروم جامعه نیست، بلکه "اندیشه سوسیالیستی" در صدد آن است که به مناسبات و مکانیسم های اجتمایی اصالت بدهد، بر خلاف اندیشه های لیبرالیسم که به "فرد" و مناسبات "فردی" اصالت می دهد!
اندیشه سوسیالیستی ادعا دارد، با اصالت دادن به جامعه و "مناسبات اجتمایی"، خود به خود از این مناسبات "فرد مسئول" زاده می شود! اما اندیشه لیبرالیسم ادعا دارد با اصالت دادن به "فرد" و "مناسبات فردی" خود به خود از این مناسبات "جامعه مسئول" ایجاد می شود.
اندیشه سوسیالیستی ادعا دارد، وجود «اراده ای معطوف به قدرت» در "فرد" و کسب ثروت از طریق همان اراده قاهر! در نهایت به "فرد"! چنان توانی می دهد که جامعه را به هر کجا که بخواهد بکشد و به هر سمت و سویی که می خواهد ببرد!
اندیشه لیبرالیستی ادعا دارد، اگر به جامعه اصالت داده شود، اراده قاهری که در جامعه شکل می گیرد، خلاقیت ها و توانمندی های "فرد" را به قربانگاه می برد و در نهایت جامعه را به میرایی سوق می دهد.
اندیشه لیبرالیسم به "فرد آزاد" و "جامعه آزاد" توجه دارد. در اندیشه لیبرالیسم "جامعه مسئول" از پس آزادی و خلاقیت "فرد" شکل می گیرد، و "فرد مسئول" نیز زائیده منطقی نهادها و مکانیسم هایی است که در "جامعه آزاد" شکل می گیرند.
اندیشه سوسیالیسم به "فرد مسئول" و "جامعه مسئول" توجه دارد. در اندیشه سوسیالیسم "فرد آزاد" و دارای خلاقیت تنها در"جامعه مسئول" امکان بروز و ظهور دارد. چنین فردی است که آزادی بی حد و حصرش برای کل جامعه و دیگر افراد آن خطرآفرین نمی شود. "جامعه مسئول" مورد نظر سوسیالیسم، جامعه ای است که "امکانات" در آن به گونه ای مسئولانه و برابر میان "افراد" جامعه توزیع شده باشد. یعنی شرایط رهایی و آزادی برای تک تک شهروندان فراهم شده باشد و گر نه در شرایط "امکانات نابرابر" عده اندکی از افراد "آزاد" و عده بی شماری "برده" خواهند شد! از نگاه سوسیالیستی "جامعه آزاد" جامعه ای است که با آزادی "همه افراد" ساکن در آن همراه باشد.
آنچه که لیبرالیسم "جامعه آزاد" می خواند. سوسیالیسم آن را اجتمایی می داند که از برتری عده اندکی از انسانها بر عده فراوانتری تشکیل شده است. از نگاه سوسیالیسم "جامعه آزاد"، "جامعه مسئول" است، و مراد از "فرد آزاد" نیزهمان "افراد آزاد" است. چون جامعه از "افراد" تشکیل شده است، افرادی که مسئولانه آزادی و حقوق فرد، فرد یکدیگر را پاس بدارند و جامعه ای مسئول تشکیل دهند.
مباحثی نیز بر سر علت و معلول بودن "فرد" و "جامعه" وجود دارد. عده ای فرد را معلول جامعه و عده ای دیگر جامعه را معلول فرد می دانند.
اکثر سوسیالیست ها "فرد" را "معلول" جامعه می دانند، ترس سوسیالیست ها از آن است که "جامعه" معلول "فرد" شده باشد! در این صورت، از نگاه سوسیالیسم، "فرد یا افرادی غیر مسئول" می توانند اساس جامعه انسانی را به خطر اندازند.
چرا که تنها در "جامعه مسئول"، یعنی جامعه ای که "چگونگی مناسبات اجتمایی" در آن، نسبت به "فرد" و مناسبات فردی، از اصالت بیشتری برخوردار باشد، امکان بروز چنین مشکلی وجود ندارد.
تفکر سوسیالستی مانع از آن می شود که عده ای از انسانها در جامعه نقش "علت" و عده ای دیگر نقش "معلول" را داشته باشند، بلکه سوسیالیسم در صدد آن است که در صورت امکان نقش "علت" را به "لوح خرد جمعی" یا همان "جامعه" بدهد، تا شاید معلول چنان جامعه ای "فرد آزاد و مسئول" باشد.
سوسیال دموکرات ها، تشخیص " چه و چگونه بودن مناسبات اجتمایی" را محصول مشارکت آزادانه "فرد"    می دانند. "فرد"ی که در انقیاد مناسبات عادلانه باشد نه در انقیاد ثروت! فردی که با ثروت "مناسبات انسانی" فراهم آورد نه قدرت "برده ساز"!، با چنین افرادی است که "جامعه سوسیالیستی" شکل می گیرد، چنین جامعه ای توان آن را دارد تا قدرت "مهار گسیخته" فرد را، که از طریق دست یابی هر چه بیشتر ثروت روندی رو به رشد و نگرانه کننده دارد، کنترل و مهار کند.
در پایان یادآور می شوم که اینجانب به تناسب فهمی که از دو نحله فکری مذکور دارم، برای سعادت بشر، امیدوارانه به تفکر سوسیالیستی دل بسته ام. یعنی به مبانی عقلانی سوسیالیسم باور دارم. و به همین خاطر لازم می دانم نکاتی را پیرامون "باور" خود مطرح نمایم.
بسیاری از دوستداران "سوسیالیسم" قبل از آنکه سوسیالیسم را یک "علم" بدانند، به صورتی اخلاقی به آن   رسیده اند، و آن را اخلاقی می دانند، سوسیالیزم اگر چه مبانی علمی نیز دارد، اما شبیه "اخلاق" است، سوسیالیزم شاید "علمی اخلاقی" باشد و یا "اخلاقی علمی"!
آنچه که تحت عنوان "اخلاق" می شناسیم وجود "ذاتی" در انسان ندارد! اما قطعا همانطور که "علم" زمینه هایی برای "کشف" و "خلق" در عالم هستی دارد، اخلاق نیز در "انسان" زمینه هایی برای کشف و خلق دارد!   
از اخلاق نیز می تواند "صورتی" تکنولوژیک وجود داشته باشد،همانند آنچه که در"علم" وجود دارد. یعنی اخلاق نیز می تواند مانند علم دستاوردی تکنولوژیک داشته باشد! مثلا "ماهواره" یک صورت تکنولوژیک از علم است و استفاده "انسان دوستانه" از آن، یک صورتی از تکنولوژی اخلاق است! اخلاق همچون علم محصولی ساخته دست "بشر" است. محصولی برای پاسداری از حقوق او! این اخلاق با آن اخلاقی که نیچه به رویارویی آن می رود تفاوت ماهوی دارد. اخلاق مورد نقد نیچه اخلاقی است ذاتی که متولیان دین بشارت داده اند! اما اخلاق مورد نظر در این بحث اخلاق "دست ساز" بشر است! درست مانند علم و تکنولوژی!

-------------------------------------------
* البته بعدها فوکو از این نظر خود رجعت نمود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست