کسی که هم از توبره میخورد و هم از آخور
نقدی بر کتاب «در تیررس حادثه»
منوچهر صالحی
•
تازهترین «روشنفکر» متعلق بهچنین جماعتی حمید شوکت است که با انتشار کتاب «در تیررس حادثه» که درباره «زندگی سیاسی قوام السطنه» نگاشته، کوشیده است به مصدق بتازد و او را مسئول کودتای ۲۸ مرداد بنامد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ تير ۱٣٨۶ -
۱٨ ژوئيه ۲۰۰۷
خانم فولبرایت که وزیر خارجه حکومت بیل کلینتون بود، در دوران ریاست جمهوری خاتمی برای آن که به بهبود روابط آمریکا و ایران کمک کند، در یک مصاحبه مطبوعاتی اذعان کرد که دولت آمریکا در کودتای ۲٨ مرداد دست داشته و با این اقدام به مردم ایران زیان رسانده است. این فرصت خوبی بود برای بهبود روابط ایران و آمریکا، اما خاتمی از ترس پورشهای تبلیغاتی جناح راست نتوانست از آن موقعیت بهنفع منافع و مصالح ایران بهرهبرداری کند.
پس از شکست این پروژه و بهقدرت رسیدن جورج دبلیو بوش، دولتمردان جدید دیوانسالاری آمریکا حکومت ایران را جزئی از «محور شَر» نامیدند و سرنگونی این حکومت را در دستور کار خود قرار دادند.
از آن پس تا بهامروز نگاه برخی از «روشنفکران» ایرانی که میپندارند با جهانی شدن مناسبات سرمایهداری، دیگر نمیتوان بدون کنار آمدن با آمریکا در ایران جامعهای «دمکراتیک» را تحقق بخشید، نیز بهواقعه ۲٨ مرداد و نقش آمریکا در آن دستخوش دگرگونی شد و اینان با نوشتن مقالات، کتابها و شرکت در مصاحبههای مختلف، آن هم با نشریات و رادیوهائی که مخارج بیشتر آنها توسط «سیا» و سازمانهای مشابه تأمین میشود، کوشیدند و میکوشند توضیح دهند که نه آمریکا و انگلیس، بلکه دکتر مصدق مسبب اصلی کودتای ۲٨ مرداد بوده است، زیرا تمایل به «آرمانگرائی» و «وجیهالمله» ماندن سبب شد تا مصدق بهجای خاتمه دادن به بحران نفت، آب به آتش آن ریزد و در نتیجه آمریکا و انگلیس را به انجام کودتا در ایران مجبور سازد.
یکی از چنین «روشنفکران» باقر پرهام است که چند سال پیش کودتای ۲٨ مرداد را «عاشورای ۲٨ مرداد» نامید (۱). البته اگر امام حسین تسلیم خواستهای یزید میشد و با او «بیعت» میکرد، نه شهید میشد و نه واقعه عاشورا رخ میداد. بنابراین مقصر کشته شدن آن امام خود او بود که همچون دکتر مصدق «لجبازی» کرد و حاضر نشد بپذیرد که مرغ دو پا دارد.
یکی دیگر از همین نوع «روشنفکران» علی میرفطروس است که روزی بهچپ میزد و میپنداشت حقیقت مطلق را دریافته و امروز بهراست میزند و میپندارد حقیقت مطلق تاریخ را کشف کرده است (۲). این شخص نیز با مصاحبههای فراوان و اخیرأ با نوشتن کتابی که هنوز انتشار نیافته است، اما بخشهائی از آن را میتوان در سایتهای اینترنتی خواند، در پی اثبات همین نظریه است. البته بنا بر همین شیوه استدلال ارزان و فاقد هرگونه ارزش علمی اگر حضرت عیسی در برابر دادگاه به مسیح و پادشاه یهود بودن اذعان نمیکرد، حتمأ مصلوب نمیشد، پس او نیز همچون امام حسین مسئول شهادت خود است و نه کائنان دین یهود که از پیلاتوس Pilatus که نماینده امپراتور روم در اورشلیم بود، کشتن او را خواستار شدند.
تازهترین «روشنفکر» متعلق بهچنین جماعتی حمید شوکت است که با انتشار کتاب «در تیررس حادثه» که درباره «زندگی سیاسی قوام السطنه» نگاشته، کوشیده است به مصدق بتازد و او را مسئول کودتای ۲٨ مرداد بنامد. او در این کتاب چون میخواهد مصدق را بکوبد، نه فقط شیفته قوامالسلطنه، بلکه همچنین هوادار «حضرت» آیتالله کاشانی نیز شده است (٣).
اما پیش از آن که به مواضع ضدمصدقی حمید شوکت بپردازم، باید چند نکته را در مورد او گفته باشم تا خواننده بهتر بتواند به انگیزههای او در نگارش این «تاریخ» پی برد:
یکم آن که من حمید شوکت را از دیرباز میشناسم و در یک مورد نیز، یعنی مسافرت قاچاق بهفرانسه و بازگشت از آن کشور با محبت بسیار به من کمک کرد.
شوکت همان گونه که امروز شیفته قوامالسطنه است، در آغاز زندگی سیاسی خود در آمریکا هوادار و شیفته اندیشه «صدر مائو» و عضو «اتحادیه کمونیستها» بود که نشریهای با نام «کمونیست» را منتشر میکرد. اما چون اینک گویا از گذشته خود شرمسار است، در زندگینامهای که در «وبسایت» خود منتشر کرده است، بهاین جنبه هیچ اشارهای نمیکند. با خواندن کتاب «در تیررس حادثه» چنین بهنظر میرسد که او باید همچنان نسبت به گذشته خود احساس شرمساری کند، زیرا با فیلتر کردن حقایق تاریخی کوشیده است از قوام، یعنی از کسی «قهرمان ملی» بسازد که مال مردم خور بود، که همیشه منافع شخصی خود را بر منافع ملی مردم ایران ترجیح داده و در رابطه تنگاتنگ با قدرتهای بیگانه قرار داشته و با برخورداری از پشتیبانی آنها چندین بار بر مسند صدارت تکیه زده بود. در حقیقت شوکت بههمان کاری که در گذشته میکرد، استمرار داده و از تاریخ درسی نیاموخته است. او در دوران کنفدراسیون نیز ضدمصدق و ضدجبهه ملی بود، با این تفاوت که در آن دوران ما جبهه ملیها را به خُرده بورژوا و ضدانقلابی بودن متهم میساخت و امروز میکوشد بهما بقبولاند که مصدق در مبارزه سیاسی خود «واقع بین» و «انعطافپذیر» نبود و «کم و بیش در همه عرصهها شکست خورده بود و بدون کودتا نیز ماندنی نبود» (۴). بنا بر پندار او آدمهای «واقعبین» و «انعطافپذیر» شکست نمیخورند و کرسی نخست وزیری را با بند زندان عوض نمیکنند!!
دوم آن که سالها پیش پروفسور محسن مسرت که در دوران کنفدراسیون همچون من عضو جبهه ملی بود، بودجهای برای تهیه تاریخچه کنفدراسیون فراهم آورد و بخشی از آن را در اختیار حمید شوکت قرار داد تا این کار را انجام دهد. کسی که چون من خود در متن مبارزات کنفدراسیون قرار داشت، با خواندن آن «تاریخجه» در مییابد که بسیاری از حقایق تاریخی مربوط بهکنفدراسیون بنا بر منافع و مواضع شخصی نویسنده بازگو شدهاند، بهحاشیه رانده گشتهاند و یا آن که با دید و برداشتی کاسبکارانه مطرح گردیدهاند که در اینجا فقط به سه نمونه آن میپردازم: یکی اشاره بیربط نویسنده در مقدمه کتاب «تاریخچه ۲۰ ساله کنفدراسیون» به آیتالله کاشانی است تا بتواند با آویزان شدن بهآن ریسمان چاپ آن کتاب در ایران جمهوری اسلامی را ممکن سازد. دو دیگر کتمان مصوبات کنگره کنفدراسیون درباره همکاریهای دولت چین تودهای با رژیم شاه است، زیرا شوکت در آن دوران هنوز پیرو اندیشه مائو بود و سه دیگر محو ساختن رد پای تخریبگرایانه عباس میلانی که بهمثابه عضو «کنفدراسیون» و «سازمان انقلابی حزب توده» بهایران رفت و دستگیر شد و بهدستور «ساواک» شاه علیه کنفدراسیون جزوه نوشت، آنهم بهاین دلیل که با او «دوستی» داشت.
سوم آن که حمید شوکت پنج سال و به روایتی دیگر سه سال برای عباس میلانی که اینک یکی از مشاورین «برجسته» نئو محافظهکاران آمریکا و شخص بوش در رابطه با ایران است (۵)، کار کرد و از بودجهای حقوق گرفت که موسسه هوور در اختیار عباس میلانی گذاشته بود. این موسسه وابسته به «سیا» است و زیر نظارت جورج شولتش، وزیر امور خارجه دوران رولاند ریگان اداره میشود. شوکت تا زمانی که نزد عباس میلانی کار میکرد، با موسسه هوور مشکلی نداشت، اما هنگامی که میلانی او را اخراج کرد، یعنی پس از آن که آب از آسیاب افتاد، در نامه سرگشادهای که بهمیلانی نوشت، در ضمن مطرح کرد که کار او بهموسسه هوور ربطی نداشته است، آنهم با این هدف که بگوید او را با این موسسه ارتباطی نبوده است (۶). شوکت در همین دوران توانست از کتابخانه بزرگ موسسه هوور بهره گیرد و کتاب «در تیررس حادثه» را بنویسد. الان هم در پی گرفتن بودجه از حزب سبزهای آلمان است تا بتواند درباره پروژه آب و نان دار دیگری «تاریخنویسی» کند، آن هم بدون آن که تخصصی در این فن داشته باشد.
پس با توجه بهاین چند نکته میتوان دریافت در این جا با «تاریخنویسی» بیطرف روبرو نیستیم. حمید شوکت پیش از آن که کتاب «در تیررس حادثه» را بنویسد و اصولأ درباره قوامالسلطنه مطالعه زیادی کرده باشد، چند سالی پس از انقلاب اسلامی به برخی گفته بود که بهاین نتیجه رسیده است که قوام «سیاستمداری کارکُشته بود» (۷) و به ملت ایران «خدمات بسیار» کرده بوده است و «قضاوت مردم ایران در مورد او عادلانه نیست». نوشتن کتاب «در تیررس حادثه» تلاشی است برای اثبات این برداشت. بهعبارت دیگر، حمید شوکت پیش از نوشتن کتاب «تاریخ» خود میدانست مدارک تاریخی باید اثبات کنند که قوام «استاد مسلم سیاست فارغ از ایدئولوژی، استاد مسلم سیاست فارغ از مبانی و قراردادهای از پیش ساخته و پرداخته» خواهد بود (٨). بنابراین همه اسنادی که با این نتیجهگیری همخوانی نداشتند، هر چند «که از دقت و نظم و منطقی درونی برخوردار» بودند، نمیتوانستند «ملاک سنجشی مستند و متکی بر واقعیات» باشند و باید فیلتر میشدند (۹). بهعبارت دیگر، نزد او فقط آن اسنادی واقعیاند که میتوانند نقشی را که حمید شوکت برای قوامالسلطنه در تاریخ در نظر گرفته است، اثبات کنند.
قصد من آن نیست تمامی این کتاب را مورد بررسی قرار دهم، زیرا تخصص من «علم» تاریخ نیست. اما بهخاطر پنجاه سال کوشندهگی سیاسی، آنقدر هم از تاریخ بیخبر نیستم که نتوانم نادرستیها، پیش داوریها و ضدیت بیمارگونه حمید شوکت با دکترین سیاسی مصدق که بر مبارزه برای تحقق ایرانی مستقل، ملتی آزاد و سیاست خارجیای مبتنی بر سیاست موازنه منفی استوار بود، را نبینم. بههمین دلیل نیز گفتن چند نکته مهم است:
۱- شوکت میخواهد بهخواننده بفهماند که قوام مشروطه خواه بوده، زیرا خطاط «فرمان مشروطیت» است. روشن است که این استدلال خطا و پوچ است. قوام در آن دوران «منشی» و «میرزا بنویس» دربار بود و باید آنچه را مینوشت که شاه دستور میداد. من خود سی و دو سال مهندس شهرساز بودهام و طی این سالها برخی از پروژههائی را که طراحی و پیاده کردهام، دلخواه من نبودند، اما چون مشتری Auftraggeber خواستار آن بود، باید انجامش میدادم. در نظام سرمایهداری کسی که نیروی کارش را فروخته و حقوقبگیر است، باید کاری را انجام دهد که کارفرما از او مطالبه میکند. بهقول مارکس او از موضوع (سوژه) کار خود ازخودبیگانه میشود.
۲- او با نقل قول از برخی از سخنرانیهای قوام میخواهد بهما بگوید که «نیت قلبی» او تحقق نظامی سکولار مبنی بر جدائی دین از دولت بوده است (۱۰). اما میدانیم که بر اساس «قانون اساسی مشروطه» نمیتوان دولتی سکولار را بوجود آورد، زیرا بنا بر قانون اساسی مشروطه دین و دولت از هم جدا نبودند و حتی در اصل اول متمم آن قانون مذهب شیعه جعفری ۱۲ امامی مذهب رسمی کشور نامیده شده است. پس معلوم نیست قوام بر اساس کدام «قانون» میخواست «نیت قلبی» خود را متحقق سازد! برای یک «تاریخنگار» مهم این نیست که قوام دارای چه «نیت قلبی» بوده و بلکه باید نشان داد چه گامهای عملی در جهت تحقق آن «نیت خیر» برداشته است. به گواهی تاریخ، قوام در این زمینه هیچ کاری نکرده است.
٣- شوکت مدعی است برای سقوط حکومت قوام بین دربار، جبهه ملی و حزب توده هماهنگی بوجود آمده بود (۱۱). صرفنظر از کینهتوزانه و غیرتاریخی بودن یک چنین ادعائی، گیریم که چنین بوده باشد، اما پرسش آن است چه نیروئی سبب شد تا شاهی که گویا مخالف قوام بود، برای او فرمان نخستوزیری صادر کند؟ از دو حال خارج نیست: یا قوام همچون مصدق دارای پایگاه مردمی بود و فشار از پائین سبب شد تا او به کرسی نخست وزیری چنگ اندازد که میدانیم چنین نبوده است. و یا آن که قوام عامل مشترک آمریکا و انگلیس بود و فشار از بالا سبب شد تا شاه تسلیم خواست آنها شود و برخلاف میل درونی خود فرمان نخستوزیری او را توشیح کند، که در این صورت با کسی سر و کار داریم که باید بهقدرت میرسید تا مشکل نفت را از منظر و منافع بیگانگان حل کند و همه شواهد تاریخی این جنبه را نشان میدهند. علاوه بر آن، پیش از نخستوزیری قوام، شاه خود عامل سر سپرده انگلیس و آمریکا بود و میخواست مصدق را بهعقبنشینی در برابر خواستهای آنان مجبور سازد. همین امر سبب استعفاء مصدق شد. پس اختلاف دربار با قوام مثل همان اختلافی بود که بعدها شاه و امینی با هم داشتند، مبنی بر این که کدام یک از آن دو «بهتر و شایستهتر» میتواند سیاست دلخواه قدرتهای امپریالیستی را در ایران پیاده کند.
۴- بر مبنی ضربالمثل معروف ایرانی «بهشغال گفتند شاهدت کیست، گفت دُمم»، تمامی تلاش شوکت آن است که با تکیه بر نقلقولهائی از ارسنجانی «ثابت» کند، قوام از کُشتار نیروهای انتظامی در روز ٣۰ تیر بیخبر بوده است (۱۲). اما ارسنجانی گفته است که حزب توده در آستانه ٣۰ تیر کسانی را برای معامله سیاسی نزد قوام فرستاده بود. همچنین نمایندگان آیتالله کاشانی با او دیدار داشتهاند (۱٣). با آن که شوکت از این منابع آگاه است، اما در مورد این «معامله» دو جانبه سخنی نمیگوید و بر همان سبک کار گذشته میکوشد به خواننده بفهماند که مسئول قتل شهیدان سی تیر نه حکومت قوام، بلکه جبهه ملی بود که از مردم خواسته بود در آن روز در «اعتصاب عمومی» سراسری شرکت کنند (۱۴).
۵- مبارزه سی تیر فقط مبارزه با دربار نبود، بلکه همزمان مبارزه با کشورهای امپریالیستی بود که دربار را زیر سلطه خود داشتند و با آن ابزار میکوشیدند سیاست دلخواه خود را بر مردم ایران تحمیل کنند. دکتر مصدق درست به خاطر محدود ساختن دخالت دربار و شخص محمدرضا شاه در سیاست روز از مقام نخستوزیری استعفاء داد و قوام نیز بهفرمان امپریالیستها نخستوزیر شد تا بتواند خواستها و منافع آنها را تأمین کند. اما شیفتگی به قوام سبب شده است تا «تاریخنویس» ما نه فقط سی تیر را «قیام ملی» نداند، بلکه، آن پیروزی جنبش خودجوش مردمی را «شکستی شوم» بنامد (۱۵). بهعبارت دیگر، او طبق همان شیوه مرسوم «روشنفکرانی» از این گونه که «عاقل» و «دانشمند» شدهاند، مدعی است بدون سی تیر کودتای ۲٨ مرداد رخ نمیداد و بنابراین پیامد «شوم» پیروزی مردم ایران در قیام سی تیر کودتای ۲٨ مرداد بوده است. بهاین ترتیب نه فقط دکتر مصدق و جبهه ملی، بلکه مردمی که قیام سی تیر را بهپیروزی رسانیدند، میشوند مسئول کودتای ۲٨ مرداد و «شکست شومی» را نصیب خود و ایران میسازند!! «خدا» ما را از شَر یکچنین «تاریخنویسان» بد فهم و کج اندیشی آسوده سازد. با یکچنین استدلال بیمزه و حتی کودکانه میتوان بههر نتیجه دلخواهی رسید و بهطور مثال مدعی شد که اگر مادر هیتلر او را نمیزائید، جنگ جهانی دوم نیز رخ نمیداد و بیش از ۵۰ میلیون تن کشته و نزدیک به ۶ میلیون یهودی در اردوگاههای کار اجباری سر بهنیست نمیشدند.
۶- بنا بر گفته کسانی که علم تاریخ را بنیاد نهادهاند، در بررسیهای تاریخ نباید «اما» و «اگر» گل و گشاد را دخالت داد. «اما» و «اگر» هنگامی میتواند در بررسی تاریخی مورد توجه قرار گیرد که در برابر مردم و یا بازیگران سیاسی بیشتر از یک گُزینه Option واقعی و نه خیالی و دلبخواه «تاریخنویس» وجود داشته باشد. در سی تیر مردم ایران باید میان مصدق که جنبش استقلالطلبی و آزادیخواهی مردم ایران را نمایندگی میکرد و قوام که بهدستور امپریالیستها بهقدرت رسیده بود، یکی را برمیگزیدند. آنها چون نمیخواستند ایران همچنان زیر سلطه بیگانگان باشد، نه قوام، بلکه مصدق را برگزیدند و بههمین دلیل مورد خشم شوکت «تاریخنگار» قرار گرفتهاند و او را مجبور ساختهاند که آن پیروزی را «شکستی شوم» بنامد.
علاوه بر آن هنر یک تاریخنگار خوب آن است که با بررسی رخدادهای تاریخی برای خواننده روشن کند که چه عواملی سبب شدند تا وقایع آنگونه رخ دهند که در تاریخ ضبط شدهاند؟ کسی که اما و اگر گل و گشاد را که زیرساخت منطقی ندارد، در بررسی تاریخ دخالت میدهد، به گُمانهزنی Spekulation میپردازد که فاقد هر گونه شالوده علمی است. بهعبارت دیگر، کسی چون شوکت که میگوید اگر مردم قیام سی تیر را انجام نمیدادند، کودتای ۲٨ مرداد حتمأ اتفاق نمیافتاد، حرف مُفت و ناسنجیده میزند، زیرا با توجه بهمدارک و اسناد تاریخی سرنگونی حکومت دکتر مصدق با توسل بهکودتا و یا به ابزارهای دیگر در انطباق با منافع آن زمان قدرتهای امپریالیستی قرار داشت و امری اجتنابناپذیر و حتمی بود. این عوامل بهاختصار عبارتند از:
۶-۱- جنبش ملی کردن صنایع نفت نخستین تلاش یک ملت آسیائی و در عین حال مسلمان برای رهائی از چنگال نئوکلنیالیسم بود. پیروزی این جنبش میتوانست سبب رشد جنبشهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه در کشورهای پیرامونی و بهویژه در کشورهای اسلامی شود و بنابراین برای جلوگیری از آن باید این جنبش ناکام میشد. قوام را آوردند که بتواند این جنبش را اخته کند. لیکن قیام خودجوش مردم در سی تیر آن خوابها را آشفته کرد و سبب بازگشت مصدق بهقدرت شد. اما از آن پس دربار به یگانه ابزاری که امپریالیسم میتوانست از آن علیه جنبش مردم بهرهگیرد، بدل گشت و سرانجام پس از کودتای ناکام ۲۵ مرداد، شاه مجبور شد از ایران بگریزد. نقش خرابکارانه حزب توده پس از قیام سی تیر و بهویژه پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد سبب شد تا روحانیتی که نتوانسته بود مصدق را بهابزار سیاست خود بدل سازد، برای حفظ پایههای «دین مبین» بهسلطنت روی کند و در جبهه کودتا قرار گیرد. با این حال تاریخ نشان داد که پیروزی کودتای ۲٨ مرداد و شکست نهضت ملی ایران نتوانست از تأثیر مثبت این نهضت بر جنبشهای رهائیبخش کشورهای زیر سلطه بکاهد.
۶-۲- مصدق تا زمانی میتوانست نخستوزیر ایران باشد که دمکراسی در ایران وجود میداشت، زیرا او بنا بر اندیشه سیاسیاش هوادار حکومت دمکراتیک و مبتنی بر دخالت و مشارکت مردم بود. اما وجود دمکراسی در ایران آن روز با منافع و خواستهای کشورهای امپریالیستی در تعارض قرار داشت. ایران همسایه روسیه شوروی بود و استالین کوشیده بود پیش از بیرون بردن ارتش سرخ که در دوران جنگ جهانی دوم شمال ایران را اشغال کرده بود، بخشی از آن مناطق را از ایران جدا کند. هر چند آن پروژه در رابطه با دخالتگری آمریکا در دوران صدارت قوام شکست خورد، اما جهان اردوگاهی شده بود و غرب از پیوستن ایران بهاردوگاه شرق وحشت داشت. وجود حکومت دمکراتیک در ایران برای «حزب توده» که هوادار بیچون و چرای شوروی بود، فضای مساعدی بوجود میآورد تا بتواند با بهدست آوردن اکثریت آرای مردم در انتخابات و یا نفوذ در ارتش و دست زدن به کودتای نظامی (که بعدها در حبشه، افغانستان و ... شاهد آن بودیم) بهقدرت سیاسی چنگ اندازد. بنابراین منافع آمریکا و انگلیس حکومتی استبدادی در ایران را ایجاب میکرد تا بتوان بهحضور سیاسی نه فقط «کمونیست»ها، بلکه ملیگرایانی چون جبهه ملی که خواهان استقلال سیاسی و اقتصادی میهن خویش بودند، پایان داد. بههمین دلیل نیز مصدق و جبهه ملی باید از عرصه سیاسی حذف میشدند که شدند.
۶-٣- با توجه بهدرجه رشد اقتصادی و اندک بودن انکشاف شیوه تولید سرمایهداری در ایران آن روز، نیروها و طبقاتی که هستی اجتماعی و اقتصادیشان به دمکراسی نیاز داشت، کوچک بودند و بههمین دلیل نیز نمیتوانستند در درازمدت در برابر تهاجم ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی دوام آورند. اما شکست آنها از ارج و سترگی تلاش مصدق و جبهه ملی برای تحقق ایرانی مستقل و آزاد نمیکاهد و برعکس، اینک که وضعیت اقتصادی- اجتماعی ایران دگرگون شده و نهادهای جامعه مدنی در ایران رشد یافتهاند و میلیونها شهروند ایرانی برای ادامه هستی اجتماعی خود بهدمکراسی نیازمندند، درسآموزی از مبارزات کسانی چون مصدق و سازمانهائی چون جبهه ملی میتواند چراغ راه آینده شود. وگرنه باید در انتظار شکست دیگری بود.
۶-۴- قدرتهای امپریالیستی پس از کودتای ۲٨ مرداد در بسیاری از کشورهای دیگر نیز بهکودتا دست زدند که آخرین نمونه دهشتناک آن کودتا علیه حکومت مردمی سالوادُر آلینده در شیلی بود. اگر استدلالهای آقای شوکت و هممسلکانش را «جدی» گیریم، باید بهاین نتیجه رسید که همه رهبران کشورهائی که در آنها کودتاهای امپریالیستی موفق شدند، از مصدق گرفته تا لومومبا در کنگو و آلینده در شیلی، رهبرانی بودند که در برابر پذیرفتن «واقعیت» از خود «سرسختی» و «کله شقی» نشان دادند و بههمین دلیل شکست خوردند. با این استدلال خنک میتوان تمامی رهبران وطنفروشی را که با برخورداری از پشتیبانی بیگانگان در کشورهای خود حکومت میکنند، رهبرانی «واقعگرا» و «خادم» به مردم نامید.
۷- دشمنی و کینه شوکت نسبت بهدکتر مصدق، بهدکتر حسین فاطمی و بهجبهه ملی را میتوان در لابهلای هر سطر فصل هشتم «در تیررس حادثه» یافت. در اینجا فقط چند نمونه میآورم تا مشت نمونه خروار باشد: او شهید دکتر حسین فاطمی را به«تحریک عوام» متهم میکند، چون در مقالهای قوام را «گرگ درنده اجتماع» نامید (۱۶). او مصدق را متهم میکند که سیاست نفتیاش «معطوف بهحل دشواریها و راه منطقی» نبود (۱۷)، چون در برابر تعیین غرامت بر مبنای معیارها و خواست شرکت نفت انگلیس نوعی باجخواهی و تجاوز به استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را میدید. شوکت برای بیارزش نشان دادن سیاست اقتصاد بدون نفت که حکومت مصدق بهمدد آن توانست نزدیک بهسه سال ایران را اداره کند، مدعی است «مصدق کم و بیش در همه عرصهها شکست خورده بود و بدون کودتا نیز ماندنی نبود. آزادی و استقلال و حق حاکمیتی که او خود را منجی آن میدانست، فاقد طرح و برنامهای هدفمند بود» (۱٨). بهعبارت دیگر تمامی برنامههای اصلاحی حکومت دکتر مصدق که با وجود از دست دادن درآمد نفت توانسته بود بر حجم صادرات ایران بیافزاید، و همچنین اصلاحات در روستاها و سیستم اداری و غیره «طرحها و برنامههای هدفمند» نبودهاند. کسی میتواند این حرفهای سست و بیربط را بزند که دلی چرکین و اندیشهای مالامال از کین نسبت بهمصدق داشته باشد. همچنین کسی که جبهه ملی را در مبارزه برای تحقق استقلال و آزادی ایران و حکومتی دمکراتیک مبتنی بر قانون اساسی مشروطه به «سستی و ناپایداری» متهم میسازد و این خصوصیت را «ویژگی ذاتی جبهه ملی و راز گشودهی طلسم شکست و ناکامی» آن میداند و در عین حال مدعی است که مصدق و «جبههی ملی در قلمرو خلع سلاح نیروهای عرفی، بیگمان پیشاهنگ خستگیناپذیر استقامت و نماد پایداری و مقاومت» (۱۹) بودهاند، اگر ریگی در کفش نداشته باشد، باید بسیار بداندیش و کینهتوز باشد.
و سرانجام باید پرسید نویسنده «در تیررس حادثه» با تاختن به مصدق و جبهه ملی میخواهد از چه ارزشهائی دفاع کند؟ در دورانی که حکومت اسلامی همچون رژیم شاه از پخش اندیشههای سیاسی مصدق جلوگیری میکند، در دورانی که نسل جوان ایران برای پیشبرد مبارزه آزادیخواهانه خود با عکسهای مصدق در برابر سپاهیان سرکوب رژیم اسلامی صف میکشد، در دورانی که امپریالیستها میخواهند برایمان تعیین کنند که حق داشتن کدامیک از صنایع را داریم، در دورانی که ... این گونه تاختن به مصدق و بزرگ کردن عنصری چون قوام با چه هدفی صورت گرفته است؟ پیام نویسنده بهمردم ایران چیست؟
آنچه من دریافتم، حمید شوکت از نوشتن و انتشار این کتاب دو هدف را دنبال میکند.
یکی آن که دوران حکومت مصدق یگانه دورانی است که در میهن ما قواعد دمکراسی حاکم بود و نه فقط محافل راست، بلکه همچنین حزب توده نیز که طبق قانون قدغن شده بود، کم و بیش میتوانست علنی فعالیت کند، سازمان جوانان و سندیکاهای وابسته بخود را تشکیل دهد و در نشریات خود مصدق را عامل امپریالیسم آمریکا بنامد. کوبیدن مصدق و بیارزش نشان دادن کارها و مبارزه او، یکی از اهداف کسانی است که منافعشان با استقرار دمکراسی در ایران در تضاد قرار دارد. در این رابطه دولتمردان جمهوری اسلامی و بازماندگان رژیم شکست خورده پهلوی در یک جبهه قرار دارند. پس بیدلیل نیست که «در تیررس حادثه» از سوی این هر دو اردوگاه مورد استقبال قرار گرفته است.
علاوه براین اصل حرف شوکت آن است که مصدق بدون کاشانی هرگز نمیتوانست بهحکومت رسد. پیروزی سی تیر را هم بهکاشانی و حزب توده نسبت میدهد و برای مصدق و جبهه ملی در پدیدار شدن این جنبش خودجوش که طی آن مردم شعار «یا مرگ یا مصدق» را سر داده بودند، نقشی فرعی قائل است. با اینچنین مواضعی البته میتوان بهایران سفر نمود و بهمثابه «تاریخدان» و «روشنفکر» با نشریات چاپ ایران مصاحبه کرد، زیرا این ادعاها با مواضع و سیاست رژیم اسلامی همخوانی دارد و شوکت، خواسته و یا ناخواسته مواضع رژیم اسلامی را در مورد مصدق و جنبش ملی شدن صنایع نفت تبلیغ میکند.
دیگر آن که شوکت همچون سلطنتطلبان در تبعید و دیگر کسانی که میخواهند با دخالتگری آمریکا و متحدانش حکومت کنونی ایران را سرنگون سازند، به ما پیام میدهد در مبارزه با امپریالیسم نباید بهدنبال «آرمانها» و «جامعه مطلوب» بود و بلکه باید «واقعگرایانه» با آنها کنار آمد و به منافع منطقهای آنها «احترام» گذاشت.
اگر مردم ایران این «ارزش»ها را که شوکت در کتاب خود تبلیغ میکند، آویزه گوش خود ساخته بودند، هرگز علیه رژیم شاه و سلطه امپریالیسم آمریکا انقلاب نمیکردند. بههمین دلیل نیز میان «روشنفکرانی» از تبار باقر پرهام و علی میرفطروس با حمید شوکت تفاوتی اساسی وجود دارد. آن دو لااقل علیه رژیم اسلامی دارای مواضع روشنی هستند و بههمین دلیل پیه تبعید را بهتن خود مالیدهاند، اما این یک هم از توبره میخورد و هم از آخور. هم از مواضع رژیم اسلامی علیه مصدق دفاع میکند و کتاب «در تیررس حادثه» را در ایران انتشار میدهد و هم از ما میخواهد با امپریالیسم «واقعگرایانه» برخورد کنیم و پا روی دُم (منافع) آنها نگذاریم.
بیش از این درباره «در تیررس حادثه» نوشتن، توهین به مردم ایران است، زیرا نویسنده آن کتاب بهتمامی ارزشهای والائی دهن کجی کرده است که ایرانیان از انقلاب مشروطه تا بهامروز، یعنی طی بیش از یک سده بهخاطر تحقق آنها، یعنی ایرانی مستقل، آزاد و دمکراتیک مبارزه کردهاند.
msalehi@t-online.de
پانویسها:
۱- در این باره رجوع شود به مقاله من با عنوان «هفت خوان زهرآگین "روشنفکری"» که در شماره ۷٣ نشریه «طرحی نو» انتشار یافته است.
۲- رجوع شود به مقاله بالا
٣- برای آن که چاپ کتاب در ایران ممکن گردد، بارها و بیدلیل از کاشانی بهعنوان «حضرت آیتالله کاشانی» نام برده شده است.
۴- حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، تهران، نشر اختران، ۱٣٨۵، صفحه ٣۲۴
۵- رجوع شود به نشریه Foreign Policy چاپ آمریکا، شماره ژوئیه اوت ۲۰۰۶
۶- رجوع شود به«وبسایت حمید شوکت» و به«نامه سرگشاده بهعباس میلانی»در آنجا.
۷- حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، صفحه ۲۹۱
٨- همانجا، صفحه ۱۵
۹- همانجا، صفحه ۱۱
۱۰- همانجا، صفحه ۲۹۰
۱۱- رجوع شود به متن سخنرانی من در استکهلم سوئد در رابطه با صدمین سالگرد انقلاب مشروطه. متن این سخنرانی با عنوان «صد سال تلاش، صد سال ناکامی در تحقق پروژه دمکراسی در ایران» در ۴ شماره نشریه «طرحی نو» (شمارههای ۱۱٨-۱۱۵) چاپ و در برخی از سایتهای اینترنتی نیز منتشر شده است.
۱۲- حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، صفحه ۲٨۹
۱٣- در این زمینه رجوع شود به کتاب جعفر مهدینیا، «زندگی سیاسی قوامالسطنه»، تهران، ۱٣۶۵، صفحه ۶۵٣ و نیز بهکتاب ترکمان، «تهران در آتش»، بیتاریخ، صفحه ۱۷۴
۱۴- حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، صفحه ۲۹٣
۱۵- همانجا صفحه ۲۹۰
۱۶- رجوع شود بهمصاحبه حمید شوکت با رضا فانی یزدی. او در برابر پاسخ بهاین پرسش که بالاخره «آیا سی تیر را قیامی ملی ارزیابی میکنی؟»، پاسخ میدهد «سی تیر شکستی شوم بیش نبود. شکستی شوم که به اجبار پیامدی چون کودتا را به دنبال داشت».
۱۷- حمید شوکت، «در تیررس حادثه»، صفحه ۲۹۰
۱٨- همانجا، صفحات ۲٨۹-۲٨٨
۱۹- همانجا، صفحه ۲٨۵
|