هیستری چپ ستیزی و آقای عباس میلانی
ناهید خیرابی
•
چنانچه مه ای را که ایشان تعمدا در فضای پاسخهای بی سر و ته خود در آسمان ابری میهن پراکندهاند به کناری بزنیم، آنگاه قبله موعود و نیت باطنی ایشان آشکار میشود و ما در برابر خود، به روشنی یک روشنفکر نئولیبرال چپ ستیز را خواهیم دید که چون باهوش است، جرات نمیکند در مقابل چشم هموطنانش عریان شود!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ تير ۱٣٨۶ -
۱٨ ژوئيه ۲۰۰۷
این روزها باز هم هیستری چپ ستیزی به شکل غریبی در میان جماعتی آشنا در کشور ما عود کرده و فضای سالم بحث و گفت و گو و تعامل منطقی بین نیروهای پیشرونده را مسموم ساخته است. به نظر می رسد که در این هنگامه وظیفه حکم میکند، با صبوری و حفظ مواضع عینی و علمی خود با هم و یا برای مخاطبینمان بنویسیم و حرف بزنیم.
این نوشتار در نگاهی کوتاه به نقد بخشهایی از گفت و گوی روزنامه توقیف شده "هم میهن" چهارشنبه ۹ خرداد ۱٣٨۶ با آقای عباس میلانی زیر عنوان «روزگار سپری شده روشنفکران چپ» میپردازد.
آقای عباس میلانی در پاسخ این پرسش که «آیا شما اعتقاد دارید که نویسندگان باید روشنفکر هم باشند؟» و «چرا فکر میکنید این وضعیت خاص در ایران برای نویسندگان به این شکل گسترده به وجود آمد؟»، بیآنکه تعریفی از روشنفکر به دست دهد به شیوه غالب دیگر همفکران خود، عوام فریبانه و طعنه زنانه با مثال آغاز میکند و میگوید: «روشنفکر کسی است که سلوک خاصی دارد، با قدرت همواره در تعارض است،... نیش فقر را میپذیرد، از خنده و لذت پرهیز میکند، لباس خاصی میپوشد».
باید از ایشان پرسید: آیا در طول تاریخ کشورمان فقط یک مورد از قدرت و یا حاکمیت میتوانید بیابید که در جهت اهداف ضد ملی و ضد مردمی حرکت نکرده و ابزار سرکوب حتی درخواستهای حداقلی تودههای مردم کشورمان نباشد؟! آیا افراد آگاه و تحصیل کرده این کشور که آشنا به حقوق ملت و وظایف حاکمیتها بودهاند و هستند میبایست به جای تعارض با قدرت، هماهنگ با قدرت در چپاول داراییهای مردم شریک شوند؟! و آیا زمانی که در تعارض به حق با قدرتهای تاکنون کشورمان قرار بگیری، ناگزیر همانند اکثریت محروم جامعه در معرض نیش فقر قرار نخواهی گرفت؟!
آقای میلانی عنوان میکند که «روشنفکر ایرانی اثر گرفته از مفاهیم تجدد روسیه است در حالی که مفهوم دیگری هم از روشنفکر داریم که مفهوم انگلیسی یا فرانسه از روشنفکر است که با قدرت در تعارض نیستند».
آقای میلانی یعنی نمیدانند که قدرتها و یا حاکمیتها در هر کشوری نمایندگان طبقه و یا طبقات معینی هستند و به همین دلیل ساده است که در همان کشورهای مورد قبول ایشان یعنی آمریکا، انگلیس و فرانسه احزاب مختلفی وجود دارد که هر کدام طبقه خاصی از جامعه را یعنی کارگران (فکری و یدی)، بورژوازی، و خرده بورژوازی را نمایندگی میکنند، برای کسب قدرت مبارزه طبقاتی میکنند و احزاب خارج از قدرت با قدرت و حاکمیت در تعارض هستند؟! اینها را هر دانشآموز دوره ابتدایی هم میداند ولی میبینیم که همگی مورد مغلطه "اندیشمند و پژوهشگر"! ما قرار میگیرند.
چنانچه مه ای را که ایشان تعمدا در فضای پاسخهای بی سر و ته خود در آسمان ابری میهن پراکندهاند به کناری بزنیم، آنگاه قبله موعود و نیت باطنی ایشان آشکار میشود و ما در برابر خود، به روشنی یک روشنفکر نئولیبرال چپ ستیز را خواهیم دید که چون باهوش است، جرات نمیکند در مقابل چشم هموطنانش عریان شود!
۲- میلانی در پاسخ به بخش دوم پرسش درباره ادبیات میگوید: «وظیفه هنر... هنر بودن است.» « هنر بودن» یعنی چه آقای میلانی؟! شیوه استدلال شما در این پاسخ هم چیزی جزعوام فریبی نیست! چرا که از هنر تعریف خود را ارایه نمیدهید. آقای میلانی! شما حتما مطلعید که هنر، زاییده خلاقیت شخص هنرمند است که بخشی از آن استعداد ژنتیک و ارثی است ولی بخش عمده و اساسی آن اکتسابی و ناشی از زمان و مکان هنرمند است. در بخش اکتساب، شناخت و آگاهی علمی و عینی از پدیدههای پیرامون نقش اساسی بازی میکند.
میدانید که شناخت در سیر تعمیق خود از مرحلهای به بعد تبدیل به عمل میشود و در جوامع مختلف این عمل بسته به موقعیت فردی و اجتماعی شخص، در شکل مبارزه ناب اجتماعی که ناگزیر به مبارزه سیاسی فرا میروید و یا اشکال مختلف هنری و ادبی بروز میکند. این مختصر از تعریف هنر لازم بود تا مقدمهای باشد در نقد ادامه سخنان میلانی: « یک گام دیگر هم برداشتند [روشنفکران ایرانی]؛ یعنی ادبیات را هم بخشی از مبارزه اجتماعیشان کردند...»
آقای میلانی، هنرمند مخلوق خود را از ورای طبیعت نمیآورد، او پر میشود از پیرامون خود، از جمله از هستی اجتماعی اش که از کاتالیزور ذهناش عبور میکند و آنگاه اثر هنریش زاده میشود. بنابراین آیا کاملا منطقی و اصلا ناگزیر نیست که ادبیات هم بخشی از مبارزه اجتماعی باشد؟! مگر ادبیات شما و جماعت همفکرتان در چپ ستیزی هیستریک خود بارها تا مرحله تحریف بی پروا و آشکار تاریخ هم پیش نرفته است؟!
آقای عباس میلانی! به ساده لوحی تظاهر نکنید، این «پرسشنامه» نیست، این هنر است، در جهانی که اگر روشنفکران آن تنها دمی دیر بجنبند، "بربریت" حاکم میشود، هنر، معنایی جز این نمیتواند داشته باشد.
در ادامه "هم میهن" میپرسد: «... ما میبینیم که در دهه ۲۰ ، نمونه فرانسوی، [روشنفکر] ... که نمونه بارز آن ... صادق هدایت است، [در ایران] تاثیر گذار نمیشوند...»
هم میهن گرامی! اگر تحصیل در فرانسه میتوانست ملاک روآوردن به ارزشهای غربی باشد که بنیانگذاران حزب توده ایران هم اکثرا تحصیلکردگان فرانسه بودهاند! واضح است که روشنفکر بر اساس تعلق طبقاتیش تعریف میشود، مثلا میلانیها که از منافع «سرمایه» پاسداری میکنند و چپها از منافع اکثریت جامعه یعنی نیروی کار و تولید. بدیهی است که ایشان و همفکرانشان روشنفکران طبقه بورژوازی هستند و چپها روشنفکران طبقه کارگر(یدی و فکری) .
بنابراین تعریف روشنفکر بر مبنای جغرافیا جز مخدوش کردن ذهن هم میهنان و پاشیدن مشتی خاک دیگر در چشمان تیره و تار وی در شرایط خاص کنونی میهن، چه ارمغان دیگری می تواند داشته باشد؟! پرسشگر در ادامه شکایت میکند که حزب توده ایران چپگرایی را برای روشنفکر شدن نهادینه کرده است.
پرسشگر محترم! چنانچه نگاهی نهادینه شد، حکایت از زمینههای عینی آن جهانبینی دارد، همین شکایت شما به خوبی دم خروس واقعیت ستیزی تاریخی شما روشنفکران «سرمایه» را، به نمایش میگذارد. همان بهتر که از واقعیت شاکی باشید!
میلانی در پاسخ میگوید: «... الان آدمهایی که فعال هستند در داخل کشور، مثل گنجی، باقی و قوچانی اینها کسانی هستند که مطرحاند [!] ...»
آقا! اینها که اسم بردید و امثال اینها، پیش کی و کجا "مطرح" هستند؟! فوج فوج "مطرح"های سرزمین ما در شکنجه گاه "کمیته مشترک دیروز" و کمی جلوتر "توحید"، غریبانه رفتند و انبوه انبوه آنها یا در خاوران ها خفته اند و یا در غربت غربت و غربت خانه، در این برهوت، همچنان به تکاپو مشغولند... از میان جماعت نامبرده البته گنجی به دلیل صمیمیت، و شجاعتش (که بخشی از این شجاعت هم وامدار «خودی» بودن اوست و نه البته جهانبینیاش)، میتوانست "مطرح" باشد اگر... و باز هم صد البته چنانچه در ایران میماند و اگر..!
آقای میلانی ادامه میدهند: «... چپ سنتی ایران حرفی برای گفتن ندارد و دوران قدرتشان افول کرده است...»
باید به استحضار آقای میلانی و دوستانشان برسانم که اندیشه چپ و یا سوسیالیسم به دلیل ظرفیت مشارکتی خود و اعتقاد به آزادیهای «برابر» اتفاقا در شرایط خاص زمانی و مکانی حال حاضر جهان و میهن ما، تنها آلترنایتوی است که کماکان برای گفتن حرف دارد و می بینید! سوسیالیسمی که دوران کودکی خود را با دستاوردهای گرانقدر پشت سر گذاشته و در شوره زار یاس و نومیدی و خون، بار دیگر از میان خاکستر خود ققنوس وار پروازی دیگر را رو به بلوغ از سر گرفته است. حرف میزند و اگر کمی در بطن حرکت تکاملی جنبش های اجتماعی کشور در سالهای اخیر تامل کنید، می بینید که با همه دشواری و کمبودهای موجود، اتفاقا دارد خوب هم حرف میزند و از آن مهم تر عمل می کند! سوسیالیسمی که جوانههای آن در آمریکای لاتین بیخ گوش و در حیات خلوت امپراتوری سرمایه شکفته میشود، سوسیالیسمی که آرمانهای عدالتخواه آن در اقصی نقاط جهان به اشکال مختلف از جمله به شکل نهادهای مدنی و ضد سرمایه - هر چند هنوز با شناخت ناکافی- سر برآورده است، خوب میبینید که حرف میزند و خوبتر هم حرف خواهد زد!
آقای میلانی در ادامه سوال میکند: «... چرا از تفکر چپ، ما بدترین و مستبدترین شان را برگرفتهایم؟ یعنی استالینیسم را ... این واقعیت را که شوروی از طریق حزب توده [ایران]، کارگزار فرهنگی درایران داشت و پول خرج میکرد [نمیشود دلیل دانست]...مارکسیسم لنیستی – استالینستی از لحاظ فکری حرفی برای گفتن ندارد...»
شما که مشغول "پژوهش تاریخی" و مدعی شناخت جامعه هستید، آیا به اندازهای از فراز و فرودهای تاریخ شناخت ندارید و به اندازه ای جوامع بشری را نمیشناسید که تنها با اکتفا به واژه ی عامیانه « بد» ، دستاوردهای انقلاب بزرگ و دوران ساز اکتبر ۱۹۱۷، تاریخ را انکار میکنید؟!
آقای عباس میلانی ! حتما یادتان نرفته که در دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی، با همه کمبودها، نقصان ها و خطاهای گزیر و ناگزیر، تا چه حد نهضتهای رهایی بخش، کشورهای تحت استعمار و استثمار را در نوردیدند و تا چه میزان همان "سوسیالیسم واقعا موجود" در دوام و پویایی این نهضتها موثر و کارساز بود؟!
آقای میلانی، حتما یادتان نرفته که چطور همان "سوسیالیسم واقعا موجود" قابل انتقاد، مقولات و آرمانهای بشر دوستانه و شناخت حقوق حقه تودههای زحتمکش کشورهای تحت استثمار و استعمار نو را در جهان ترویج و نهادینه کرد. این سوسیالیسم بود و هست که با در خدمت گرفتن همه امکانات جامعه و طبیعت به خصوص اقتصاد، برای کارگران یدی و فکری و ارجح قرار دادن انسان بر اقتصاد و یا اقتصاد در خدمت انسان، جای خود را در مغز و روان ملتها باز میکند و اینک باز هم جانی تازه گرفته و در تکاملی تاریخی میرود که بر یکه تازیهای بی حد و مرز سرمایه مهار زده و در چشم اندازهای خود، "جهانی دیگر" را تصویر می کند.
و اما درباره لنینیستی - استالینیستی بودن جنبش، هر چند شما طبق معمول به شیوه مرسوم پا منبری ها و نولیبرال های همسلکتان، مستدل و روشمند سخن نگفته اید تا تنها آنچه دل تنگ می خواهد را در قالب "بررسی چپ ادبی" به مخاطب نوجو بباورانید، ولی من کوتاه برای همان مخاطبان نوجو باید اشاره کنم که خود لنین این انقلاب را یک انقلاب سیاسی میدانست که کشورش را به حاکمیت شوراها سپرد و به همین دلیل لنین انقلاب اجتماعی را در کشور شوراها آغاز کرد.
همه میدانیم پیروزی سیاسی سوسیالیسم در روسیه تزاری بر بستر یک کشور بسیار عقب مانده به لحاظ شیوه تولید رخ داد.
و یا همه میدانیم که لنین ناگزیر بود حزب کمونیستی بنا نهد که بر مبنای سانترالیسم دمکراتیک کار کند. هیچ گرایشی تاکنون به اندازه خود کمونیستها تشدید سانترالیسم و تضعیف دمکراسی در حزب کمونیست شوروی را نقد نکرده است، هیچ گرایشی به اندازه خود کمونیستها شیوه عمل استالین را در سرکوب ناراضیان نقد و محکوم نکرده است.
ولی کدام وجدان آگاه و انساندوست است که خدمات استالین را به سوسیالیسم و نجان جهان را از فاشیسم در جنگ دوم جهانی به دست کشور شوراها و ناگزیری آنچه را او کرد (به لحاظ تاریخی) منکر شود؟!
شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم- که خلف همین نئولیبرالهای مورد ستایش شما آقای میلانی ها هستند! – و نجات بشریت از عواقب هولناک آن که با هدف تقسیم مجدد مناطق مورد استفاده سرمایه و ریشه کن کردن سوسیالیسم نوپا در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به راه افتاد، فقط و فقط با از جان گذشتگی ۲۰ میلیون نفر از سرزمین شوراها در این جنگ و با رهبری همان استالین ممکن شد. ضمنا نباید فراموش کرد که بخش بزرگی از خطاهای استالین جدا از بسیاری از رویکردهای نادرست وی، عمدتا ناشی از عملکرد تجاوزکارانه سرمایه بوده است.
آقای میلانی! شما حتما میدانید که حزب توده ایران در جرگه «احزاب برادر» مانند احزاب کمونیست سایر کشورهای جهان تا سالها در حول حزب کمونیست اتحاد شوروی بر مبنای انترناسیونالیسم پرولتری سامان یافته بود. حتما وقایع سال ۱٣۲۰ کشورمان را بهتر میشناسید! میدانید که این حزب در کشوری بسیار عقب مانده به لحاظ فرهنگی و شیوه تولید بنیان گذاشته و در مسیری سنگلاخ به حرکت خود ادامه داد.
در چنین شرایطی البته هر حزبی دچار خطا میشود. حزب توده ایران که جمع بزرگی از جریان ساز ترین هنرمندان، نویسندگان، اندیشمندان و روشنفکران ایران در دهههای ۲۰ و ٣۰ را پرورش داد و دستاوردهایش تا به امروز در گوشه گوشه تحولات عینی جامعه ما برای چشم تیزبین و تاریخ شناس انسانگرا، عیان است، البته که خطاهایی را مرتکب شده است؛ اما روشن است که بخشی از این سیاهه خطاها، مانند هر جریان سیاسی تاثیرگذار دیگری، ناگزیر زمان و مکان بوده و در قیاس با خدماتی که در برایند تاریخی اش به عنوان «حزب کمونیست» در ایران به انجام رسانده است، طرح صورت مساله، جمع بندی و نتیجه گیری، آنگونه که شما و قماش همفکرتان در درون مرز و برون مرز انجام می دهید، دور از پرنسیب های اخلاقی و روند علمی تکامل تاریخی و شرایط عینی جهان و جامعه ایران است.
بنابراین نسبت "کارگزار" و "جیره خوار" دادن به چنین جریانهایی، اگر ناشی از ناآگاهی گوینده نیست پس حاصل کدام تعمد هدفمند است؟!
آقای میلانی! همانطور که بهتر می دانید هر جهانبینی همراه مردمان جهان و اقتضائات زمان و مکان رشد میکند. بدیهی است که مارکسیسم لنینیسم هم در زمان و مکان به دنیا آمده و با زمان و مکان بزرگ شده است، تجربیات گرانقدری اندوخته و چون محور اصلیاش عدالت اجتماعی و آزادیهای برابر بوده، زنده است و بالغ شده است و چه شما و قماش همفکرتان، خوشتان بیاید یا که نه، هنوز حرفهای ناگفته بسیار در کف دارد و خرد جمعی که با درس گرفتن از تجارب "دیروز" خوب پرورده شده است و عزم در انداختن "طرحی نو" برای فردا...
n.kheirabi@gmail.com
|