مهاجران سیاسی سرگردان - ۱
احمد تقوائی
•
تلاش گروههای نئوکان برای سازمان دادن اپوزیسیون مطلوب در میان ایرانیان مهاجر نقش مهمی را در پایمال شدن ارزش های اخلاقی و به تباهی کشاندن بازماندگان خانوادههای شکست خورده ایفا کرد و به پیدایش و رونق پدیدهای انجامید که میتوان آن را "واسطه گری سیاسی" نامید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣۱ تير ۱٣٨۶ -
۲۲ ژوئيه ۲۰۰۷
در چند سال گذشته در میان مهاجرین سیاسی خارج از کشور رسم بر این نهاده شده است که هراز چندی، "نشست " و "همایشی" برگزار کنند. تدارک این نمایش ها غالبا با انتشار مقالاتی تکراری پیرامون وحدت، همبستگی، اتحاد به گرد دمکراسی، جمهوری خواهی و غیره همراه بوده است.
درآن چنان نشست هایی اسناد و منشورهای صد بار انتشار یافته رج زده شده و به نام اسنادی نو به شرکت کنندگان عرضه میشوند. در پایان کار شرکت کنندگان به یکدیگر تبریک گفته، هیئتی را انتخاب می کنند که وظیفه تدارک نشست بعدی را به عهده گیرد. ناگفته پیداست که پیامد چنین نشست هائی تاکنون برخاستنی نبوده است.
علت برگزاری این نشست های بی ثمر و پرخرج چیست؟ چرا تاکنون از آنها نتیجه ائی حاصل نشده است؟
در تورات آمده است که چون موسی برای دریافت فرمان خداوندی به کوه سینا رفت، قوم یهود چون از دیرکردش خسته و بی تاب گشتند، عصیان کرده، خاطره دردناک بندگی دوران گذشته را از یاد بردند و هوس بازگشت به مصر بر سرشان افتاد. برای بازگشت، گوساله های مصری (بت مصریان) پی ریختند و به نیایشش پرداختند. گویند چهل سال اوارگی جزای آن بی خردیها گردید تا جائیکه هیچیک از آنان نتواستند به سرزمین موعود رسند. داستان سی ساله مهاجران سیاسی و این نشست ها نیز نشانی از همان بی خردیها است.
*****
سلطه سه خانواده بزرگ سیاسی (سلطنت، چپ و ملیون) که سرزمین سیاست را در پوزیسیون و اپوزیسیون پس از انقلاب مشروطه در انحصار خویش گرفتند، در رویاروئی با جنبش اسلامی در انقلاب بهمن از میان رفت و از میان گروهی از آنان جامعه مهاجران سیاسی خارج از کشور پدید آمد. از آن پس تاریخ کوشش های سازمانی در خارج با کوشش آن مهاجران برای بازسازی و احیای آن خانوادهای شکست خورده گره خورد.
بازماندگان از نخستین روزهای شکست در برابر دو گزینه قرار گرفتند: گزینه نخست کوشش در راستای احیای خانواده سیاسی شناخته شده بود. پس به "ده فرمان" نوینی نیازی نبود که بت های مصری هم چنان می توانستند ستارههای راهنما گردند. گزینه دوم راه ناشناخته ی بازسازی خانواده های سیاسی نوین بود. امری که ده فرمان نوینی را طلب می کرد. گرچه گروه های کوچکی پس از انقلاب بهمن گزینه دوم را بر گزیدند، لیکن کاروانهای اکثریت خانوادههای شکست خورده روانه ی "مصر" شدند و فانوس های بی نفت گذشته چراغ راه آینده شان شد.
تاریخ سفر بیست و اند سال آن کاروان ها را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
۱- واکنش خشم گینانه؛
۲- توهم، تجزیه و مهاجرت گروهی به مدینه دمکراسی؛
۳- سقوط و تباهی.
هریک از آن دوران متاثر از دو عامل بوده است: تغیرات در عرصه جهانی از یک سو و فرایند آرایش نیروهای سیاسی در داخل ایران از دیگرسو. (برای شناخت از تحولات جهانی و تاثیرات آن بر جنبش سیاسی در هریک از دوران های یاد شده، خواننده میتواند به مقاله "روندهای نو و چالش های نو" در سایت اینده نگر مراجعه نماید.)
دوره اول: واکنش خشم گینانه (۱۹٨۰- ۱۹۹۰ میلادی)
فضای جهانی: تشدید رقابت های جهانی در دوران ریگان.
فضای داخلی: جنگ ایران و عراق.
چرایی و علل رویکردها: در نخستین سالهای پس از انقلاب عوامل شکست خانوادهای سیاسی با موضوعاتی چون ضعف سازماندهی، خطای رهبران، دخالت غرب، عقب ماندگی جامعه و... توصیف و توجیه می شد. بر پایه این نگاه چاره ی کار در گرد آوری نیرو، ایجاد اتحادهای میان بازماندگان و موضوعاتی از این دست جستجو می شد. شادروان مدنی کوشید با بسیج گروهی از ارتشیان به جبهه ملی رونقی تازه بخشد و چهره رزمنده تری از جبهه ملی ارائه دهد. برخی از گروههای چپ فائق آمدن بر ضعف سازمانی خود را در همراهی با مجاهدین دیدند. برخی دیگر در پی اتحاد گسترده تری رفتند که چپ، مسلمانان دمکرات و ملیون را در برمی گرفت (جمهوری خواهان ملی)، گروهی از بازماندگان سلطنت بر سامان دادن ارتشی در مرزهای ترکیه تاکید داشتند و مجاهدین نیز در همپیمانی با دولت صد ام، نیروهای خود را به عراق منتقل کرده ودولت موقت خود و ارتش خود را تشکیل دادند. در یک کلام ایجاد بدیل (دولت) موقت جنگجو و سامان دادن ارتشهای در خارج از مرزهای ایران به دغدغه فکری اکثریت کسانی تبدیل گردید که احیای خانواهای گذشته را در سرداشتند. با پایان دهه ٨۰ میلادی همه این راهکارها و چاره جوئی ها راه به جائی نبرد و نخستین تلاش برای احیای خانواده های سیاسی شکست خورده با ناکامی روبرو گردید.
دوره دوم: توهم و تجزیه، مهاجرت گروهی به "مدینه دمکراسی" (سالهای ۱۹۹۰- ۲۰۰۱)
فضای جهانی: سقوط اتحاد شوروی؛ کاهش تنش های بین المللی؛ شکل گیری "جهان تک قطبی"؛ گسترش گقتمان دمکراسی خواهی.
فضای داخلی: پیدایش "مدرنیسم اسلامی" به رهبری آقای رفسنجانی؛ شکل گیری جنبش دوم خرداد.
در دهه ۹۰ میلادی با سقوط سوسیالیزم روسی و شکل گیری جنبش دوم خرداد، علل شکست سه خانواده سیاسی از نو مورد توجه و بازبینی فعالین سیاسی قرار گرفت. در این بازنگری موضوع هائی چون عدم پایبندی آنان به دمکراسی، حقوق بشر و استفاده از شیوه های قهرامیز مبارزه به لیست دلائل شکست خانوادهای سیاسی گذشته افزدوه شد. از آن پس پروژه احیای سه خانواده شکست خورده با اندیشه "دمکراتیک کردن" آنان پیوندی یافت و واژه ها و مفاهیمی چون، چپ دمکرات، سلطنت دمکراتیک، اسلام دمکراتیک و اتحاد دمکراتیک در میان مهاجرین بازار گرمی یافت.
آنچه در این پیش فرض نادیده گرفته می شد این بود که چنین گفتمانی، بنیان های ارزشهای سه خانواده یاد شده سیاسی را از میان برده بود و با به چالش کشیدن مشروعیت تاریخی رهبران آن خانواده ها، از ایشان جز کالبدی بی روح و بی ریشه باقی نمی گذاشت. چنین نیز شد. "گروهها" و "شبکه های کهنه" به تدریج آب رفتند، حوزه نفوذشان محدودتر گردید و شکاف های درون گروهی عمق بیشتری یافتند. گفتمان دمکراسی به جای آنکه داروی شفای بیماری ها باشد، جام زهری شد که به کام خانواده های سیاسی گذشته ریخته شد.
این تصور که گروهها، احزاب و خانوادهای سیاسی گذشته با انتشار قطعنامهای، مدرن و دمکراتیک می شوند توهمی بیش نیست. توهمی که گورباچف نیز در دهه هشتاد میلادی به آن دچار شد و موجبات سقوط خود و حزب کمونیست شوروی را فراهم ساخت. تجربیات دهه ۹۰ میلادی نیز نشان داد که فضای باز سیاسی دمکراتیک در کشورهای اروپای شرقی و آسیای میانه نه با تحول دمکراتیک احزاب سنتی بلکه با از میان رفتن یا کاهش نفوذ آنان در حوزه سیاست امکان پذیر می گردد. دمکراسی مدرن (دمکراسی متکی به حقوق بشر) محصول تحول نهادهای سیاسی غیرمکراتیک به دمکراتیک نیست (گرچه میتوان به استثنائاتی در این زمینه اشاره کرد)، بلکه محصول رقابت میان نیروهای دمکراتیک نوین و تلاش آن مجموعه برای محدود کردن حوزه عمل نیروهای غیردمکراتیک است؛ نخستین حوزه (رقابت)، فضای بالندگی را فراهم می آورد و دیگری شرایط گسترش فضای دمکراسی نوین را.
گفتمان دمکراسی خواهی در جنبش ما سیاسی در دهه ۹۰ میلادی هم چون تحول صنعتی که روستاهای کهنه را درهم می کوبد و روستائیان را به شهرها روانه می سازد، فضای زندگی خانوادهای سیاسی گذشته را در تنگنا قرار داد و موجب از هم گسیختگی انسجام درونی آنان گشت. از آن زمان به تدریج شاهد سفرگسترده مهاجرین به مدینه ناشناخته دمکراسی گشتیم. با وجود این، سختی کار از آن جا آغاز گردید که بر سر در دروازههای آن مدینه با حروف بزرگ نوشته شده بود: "به شهر دمکراسی نوین خوش آمدید؛ از صدور ویزای خانوادگی معذوریم".
بسیاری از فعالین سیاسی آن خانواده ها، در رویاروئی با چنین تناقضی دل به دریا زده و به تدریج حساب خود را از سنت های کهنه جدا ساختتند و ایجاد خانواده مدرن سیاسی دغدغه اشان گردید. از آن تاریخ ما شاهد پیدایش پدیده منفردین و افراد مستقلی شدیم که امروزه طیف نسبتا گسترده ای در جنبش سیاسی ایران را در بر می گیرد. در همین دوران نیز گروهی از هواداران سلطنت با ایجاد حزب مشروطه به تدریج حساب خودرا از آن دسته های سلطنت طلبان دوآتشه ای که یک پله از بازگشت به روزگار "کورش آسوده بخواب" پایین نمی آمدند جداساختند.
دهه ۹۰ میلادی در عین حال یکی از دوران های مهم تاریخ جنبش روشنفکری در داخل و خارج از کشور به حساب می آید. انچه فوکویاما پایان تاریخ نام نهاد در جنبش روشنفکری ایران به شکل پایان سلطه سوسیالیسم آسیائی و خروج جنبش روشنفکری از زندانهای ارزشی انقلاب بهمن ظاهر گردید. برای نخستین بار مقولات و مفاهیمی چون سکولاریسم مدرن ایران، جنبش حقوق بشری، جنبش ضدتبعیض، گفتمان جایگاه حقوق اقلیت در فرایند دمکراسی، گفتمان لیبرالیسم، لیبرال– دمکراسی و سوسیال دمکراسی اروپایی، آینده نگری و پلورالیسم وارد گفتمان عمومی گردید و در بسیاری از موارد به پیش فرض های گفتمان های روشنفکری مبدل شد.
دوره سوم: سقوط و تباهی (۲۰۰۱-۲۰۰۶)
شرایط جهانی: رکود جنبش های دمکراسی خواهی؛ پیروزی نئوکانیسم در امریکا؛ به اجرا نهاده شدن تئوری امپایر در خاورمیانه؛ اغاز سقوط "جهان تک قطبی".
شرائط داخلی: شکست جنبش دوم خرداد؛ رونق بنیاد گرائی در قالب ناسیونالیسم دولتی اسلامی؛ پیروزی احمدی نژاد؛ رونق بنیادگرائی لانیک؛ شکل گیری گفتمان قوم گرائی.
با پایان دهه ۹۰ در حالیکه پروژه احیای خانوادههای گذشته با شکست کاملی روبرو شده و شرائط برای برگزاری مراسم خاکسپاری آنان اماده می گردید اما ۱۱ سپتامبر مانع از انجام برگزاری ان شد. موفقیت نئوکانیسم در قبضه کردن سیاست خارجی امریکا و تبلیغات گسترده آنان پیرامون "جنگ برای دمکراسی" تاثیرات خرد کننده ای را بر گفتمان های روشنفکری در جهان و از جمله ایران بر جای گذارد. در بسیاری از کشورها فعالین جنبش های دمکراتیک در دام گفتمان های نئوکانیسم گرفتار آمده و به مروجین جنگ و توجیه گر وابستگی به "امپایر" گردیدند.
تلاش گروههای نئوکان برای سازمان دادن اپوزیسیون مطلوب در میان ایرانیان مهاجر نقش مهمی را در پایمال شدن ارزش های اخلاقی و به تباهی کشاندن بازماندگان خانوادههای شکست خورده ایفا کرد و به پیدایش و رونق پدیدهای انجامید که میتوان آن را "واسطه گری سیاسی" نامید. گفتنی است که با شکست جنبش دوم خرداد و گرم شدن بازار واسطه گری سیاسی، جمع وسیعی از سرخوردگان گروههای سیاسی دینی نیز به تدریج به این بازار پیوستند. تا این هنگام، ما از وجود ولی فقیه که خویشتن را "ولی" همه مردم می داند و به هیچ قانون زمینی و حقوقی پایبند نیست آگاهی داشتیم. از این پس دریافتیم که کسانی به نام "ولی صغیر" خویشتن را مسئول ارشاد گروه های سیاسی و ایجاد بند و بست های کوتاه مدت میان گروه ها و دسته های "صغیر" سیاسی می دانند.
دغدعه واسطه گر سیاسی راهبرد و پلاتفرم سیاسی نیست بلکه فروش پروفرمای سیاسی است. موضوع پلاتفرم سیاسی سازندگی است، حال آنکه موضوع پروفرمای سیاسی معامله است. از اینرو برای واسطه گر منافع و اهداف طرفین معامله علی السویه می گردد. او میتواند مخالف «جندالله» باشد، و با این همه از تهیه پروفرمائی برای فروش "امکانات" جندالله ابائی ندارد. او با گروههای قوم گرا مخالف است لیکن برای وحدت با آنان نفشه می چیند، واسطه گر سیاسی در بازار ملی، جامه ملی به تن می کند و در بازار نئوکانیسم هوادار دواتشه "طرح خاورمیانه بزرگ" می گردد. او همچنین مخالف نیروهای جنگ طلب است لیکن برای فروش پروفرمای خود مشاورت گروههای جنگ طلب و رایزنی با آنان را نیز می پذیرد و به دنبال تشکیل دولتی می رود که در صورت وقوع جنگ، مهاجمان به سرنوشت عراق دچار نشوند. واسطه گران سیاسی، شیوه "صیغه موقت" را به حوزه سیاست نیز گسترش دادند!
تردیدی نیست که چنانچه اشغال عراق مطابق میل و تصور نئوکان ها به پیش می رفت، حوزه عمل ارتش امریکا تاکنون به عراق محدود نمی ماند. لیکن چنان نشد و از اینرو دادمن زدن به اغتشاشات قومی به یکی از راهکار های اصلی برنامه نئوکان و وزارت دفاع آمریکا تحت نظر رامسفلد تبدیل گردید. گرچه داردوسته نئوکان در مجامع علنی خود را هواداران مبارزات مسالمت آمیز جلوه می دهند، لیکن حقیقت این است که آنان به خوبی میدانند که با مبارزات مسالمت آمیز نمیتوان به "اغتشاشات" موردنظر دست یافت.
با اجرای طرح خاورمیانه بزرگ سرزمین گفتمان های قوم گرائی با صرف ملیونها دلار آبیاری گردید و دهها گروههای قومی در پناه و سایه طراحان خاورمیانه بزرگ از زمین روییدند. تکه پاره شدن عراق و پیدایش دولت منطقهائی کرد نیز به اندیشه کردستان بزرگ در میان برخی گروههای قومی حیات دوباره بخشید. نتیجه آنکه در میان سالهای (۲۰۰۲-۲۰۰۵) در فاصله ی کمتر از سه سال، دهها گروه سیاسی قومی برای مبارزه با "شونیسم فارس" و تبدیل ایران به "ممالک محروسه" در اقصی نقاط جهان تشکیل گردیدند. جمعی از بازماندگان گروههای شکست خورده، بویژه از خانوادهای سنتی چپ، برای دور نماندن از قافله "متحول شده" به چنین کارزارهائی پیوستند. برخی کلاه قزلباش بر سرکردند، جمعی عگالی بر سر پیچیده و "ارتش های قومی" را برای جهاد در راه استقرار امپایر نئوکان سامان دادند. حتی کار به جائی رسید که در میان بلوچ ها و پشتون های افغانی برای برای مبارزه با "شونیسم فارس" سازماندهی آغاز گردید.
جای تاسف این است که گروهی از هواداران دمکراسی و حقوق بشر و کسانی که خود را هوادار "راه سوم" قلمداد می کنند نیز با ندیدن تفاوت های اساسی میان مبارزه ضد تبعیض و جنبش های سیاسی نژادی – قومی و "بهره گیری" از مناسبات نزدیک میان برخی از گروههای قومی و دارودسته جنگ طلب نئوکان، سنگر ترقیخواهی را رها کرده و به سند نویسی و تهیه پروفرماهای بی معنی "اتحاد" روی آورده و خاطره دردناک عقب نشینی نیروهای دمکراتیک در برابر امواج جنبش سیاسی- اسلامی پیش از انقلاب بهمن را زنده می کنند.
رکود جنبش های دمکراتیک در سالهای ۲۰۰۲-۲۰۰۵، اشغال عراق، شکل گیری ناسیونالیسم دولتی – دینی، شکست جنبش دو خرداد و از همه مهمتر تسلط گفتمان های نئوکانیسم در گفتمان های روشنفکری جهانی به بنیاد گرایائی که در سالهای ۹۰ میلادی زیر ضربه قرار گرقته بود قدرتی تازه بخشید و دولت احمدی نژاد را به قدرت رساند. بنیادگرایی تازه نفس گرچه در ایران توانست با تکیه بر ناسیونالیسم دولتی کاذب به قدرت رسد، لیکن درخشش ستاره اش، در رویاروئی با رنسانس ایرانی بویژه شورش فرهنگی جوانان و جنبش ضد تبعیض زنان عمری کوتاه یافت. لیکن بنیادگرائی در میان تبعیدیان سیاسی شکل پیچیده تری به خود گرفت و به احداث صنایع تولید هویت های کاذب در قالب یکرشته مجامع سیاسی "نو" و پیدایش بازار معامله آن هویت ها انجامید.
در این صنایع آمال، آرزوها، برنامه ها، راهکارها، راهبردها، مذهب، فرهنگ و تاریخ به مصالح تولید کالاهای هویت های ساختگی تبدیل شده و در پشت ویترین های فروش هویت جای می گیرند. بازار هویت بنیاد، بازار مبادله ای است که درآن کالاهای سیاسی، حقوقی نه به دلیل سودمندی در حل چالش هائی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حقوقی جامعه که به دلیل ارزش ذاتی وارمانی و تاریخی مبادله می شوند. از اینرو شباهت های فراونی میان بازار هویت کاذب و بازار فروش کالایی موجود است. در این بازار نظام های سیاسی از منظر جایگاه آنان در حل معضلات برای پاسخ به غقب ماندگی های سیاسی که صورت کالاهای ارمانی چون جمهوری خواهی، پادشاهی، دمکراسی خواهی بسته بندی گردیده و با برچسب جمهوری خواهی و سلطنت طلبی به فروش می رسند. سکولاریسم دیگر نظم حقوقی نیست بلکه کالبد از پیش ساخته ایست که انسان برای رفتن به بازار هویت های کاذب به تن می کند. در چنین اوضاعی راهبردها و راهکارهای سیاسی نیز به مواد اولیه تولید هویت تبدیل می شوند رفرم و انقلاب، تحول (دگردیسی)، در کارخانه تولید هویت به انسانهای اصلاح طلب، تحول طلب و سرنگون طلب تکامل یافته و به عملکرد این انسانهای ساختگی نام استراتژی سیاسی نهاده می شود. کار به جائی می رسد که تنظیم راهبرهای سیاسی تا به سطح صرف و نحو مصدرها تنزل می یابد.
امروزه در همه جا سخن از بحران هویت است، حال آنکه شوربختی جامعه سیاسی ما این است که فضای جامعه اش از هویت های کاذب و مسموم اشباع گردیده است. هواداران پیشین کمونیسم آسیائی، سوسیالیسم را در قالب سرشتی ویژه به فروش می رسانند، و پیروان دمکراسی اسیائی امروزه می کوشند دمکراسی و لیبرالیسم را به سرشتی ویژه در بازار به فروش رسانند.
به نظر می رسد انرژی کاذبی که کالبد های بی روح خانواده های سیاسی کهنه را به بازیگران نمایشها و همایشهای خارج از کشور در چند سال گذشته مبدل ساخت، اکنون کاملاً مصرف شده است. به همین خاطر در یک سال گذشته ما شاهد زوال نهادهائی هستیم که در چندزمانی میدان دار میدان سیاست در خارج گشتند. با نگاه به همایشهای یک سال گذشته میتوان نتیجه گرفت که بحران عمیقی سایه خود را بر گروههای جمهوری خواه، چپ و دمکراسی خواه گسترانده است. در این فاصله کار جمهوری خواهان لائیک به انشعاب کشید، اتحاد جمهوری خواهان در اختلافات درونی سر درگم گشت، هواداران منشور ٨۱ بخار شده و گروه معروف به «لندن» که خود را سازماندگان رفراندم می دانستند، نیزتکه پاره گردید.
پاسخ نادرست به پرسشی که پس از انقلاب بهمن در برابر بازماندگان سیاسی خانوادهای شکست خورده قرارگرفت سرنوشت غم انگیزی را برایشان رقم زد. این سرنوشت سناریوی نمایشهایی گردید که در قالب همایش ها و نشست های گوناگون در چندسال گذشته به صحنه آمدند.
اگر جنبش دمکراسی و سکولار ایران بخواهد راه به جائی برد باید یکبار و برای همیشه با اندیشه احیای خانوادههای سیاسی کهنه وداع گوید و کاروانش را به سوی سرزمینی روان سازد که فضای رشد خانوادههای سیاسی مدرن ایران را فراهم می آورد. چنین نقدی راه به جائی نخواهد برد مگر آنکه نیروهای سیاسی بر پروژه هائی که در بیست و اند ساله گذشته جنبش سیاسی را به کجراهه برده اند، خط قرمز کشند.
پروژه هائی چون ایجاد دولت های موقت در خارج، ایجاد ممالک محروسه تحت نام فدرالیسم، پروژه نئوکانیسم (دمکراسی از طریق جنگ)، پروژه محوری دانستن انتخابات، جملگی تئوری های زیانباری اند که انرژی نیروهای سیاسی را سوزانیده و آنان را به بازیچه ای در دست نیروهای افراطی در داخل و خارج تبدیل خواهند ساخت. باور من این است که نیروهای سیاسی بر پایه دو پروژهی موازی میتوانند خود را سر و سامان دهند: نخست گسترش جنبش های سکولار دمکراسی خواهی و حقوق بشری در راستای لغو قانون اساسی تبعیض گر ایران که تنها جنبش رفراندم برای تغیر قانون اساسی قادر خود بود ساروج پیوند آنان باشد و دوم ایجاد کامیونتی دمکراتیک نوینی که به سرزمین رشد و گسترش خانواده ها و احزاب مدرن سیاسی مبدل گردد.
من در بخش دوم این مقاله به بررسی دو موضوع یاد شده خواهم پرداخت.
ataghvai@gmail.com
www.ayandehnegar.org
|