بلدر چین! و کوچاندن اجباری ایرانیان!
الف. ع. خ
•
سجادی معتقد است "یک فرد تولد یافته در ایران" اگر دگراندیش باشد و با معیارها و تعاریف همفکران او مسئله داشته باشد، "باید" به سرزمین های دیگر کوچانده شود و با زور و "تسویه" از "محکومیت زندگی" در ایران «خلاص» شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ مرداد ۱٣٨۶ -
۲۵ ژوئيه ۲۰۰۷
اخیرا مطلبی تحت عنوان «کوچاندن بلدرچین، ضرورت نهضت تسویه در جنبش اصلاحات» به قلم آقای داریوش سجادی، در خبرنامه گویا منتشر گردیده است. ظاهراً آنچه که از عنوان مطلب پیداست، نویسنده قصد دارد به "اصلاح طلبان" گوشزد کند که برای پیروزی و یا حتی حضور در"انتخابات" پیش رو، بهتر است دست به تسویه ای اساسی در میان طیف خود بزنند و نیروهایی را که [فرصت طلبانه بر سر سفره ایشان نشسته و طلبکار همه اصول و شعارها و مواضع و عملکرد قابل دفاع انقلاب شده اند] از جمع خود بیرون کنند.
سجادی می نویسد: [اصلاح طلبان ناگزیرند برای تضمین بقا و موفقیت سیاسی خود حزم اندیشانه دست به نهضت تسویه در جنبش زده و بلدرچین های خوش نشین در ایوان اصلاحات را به کاشانه خود کوچ دهند.]
آقای سجادی در ادامه توصیه های خود به اصلاح طلبان، نکات قابل تاملی را مطرح می نماید، این "نکات" می تواند هشداری باشد به همه ایرانیان و بلکه به همه جهانیان! مخصوصا آنجا که به توضیح "هویت ملی" می پردازد و نسبتی را بین "هویت" و "وطن" مورد نظر خود برقرار می کند. چهره خطرناک دیدگاه آقای سجادی آنگاه آشکارتر می شود که او تعاریف و نسبت های مورد نظر خود را در توجیه عملکرد اعضای القاعده (جان واکر و محمد عطا) و حکام ایران به خدمت می گیرد!
هر چند سجادی برای طرح دیدگاههایش، "اصلاح طلبان" را مورد خطاب قرار می دهد اما روی سخن او به همه ایرانیان و بلکه به همه جهانیان است. او نکات قابل تاملی را پیرامون وطن و هویت مطرح می کند.
سجادی در ادامه توصیه های خود می نویسد: [شعار متخذه «ایران برای همه ایرانیان» شعار پرجاذبه و در عین حال قابل مناقشه ای بود که در فاز پیشین اصلاحات بیشترین صدمه را به جنبش اصلاح طلبی زد.]
و سپس می افزاید: [مناقشه انگیز بودن شعار «ایران برای همه ایرانیان» از آنجا ناشی می شد که این شعار قبل از آنکه مشخص کند کدام ایران را برای کدامیک از ایرانیان مورد اشاره قرار داده وارد ادبیات سیاسی اصلاح طلبان شد.]
او برای آنکه "ایرانی" مورد نظر خود را معرفی نماید، ابتدا به تشریح "هویت ملی" می پردازد و سپس از یک تعریف نسبتا درست، به نتایج شگفت انگیز و کاملا نادرست می رسد!
داریوش سجادی به استناد از یادداشت دیگر خود، تحت عنوان«ایران های من» چنین می نویسد:
[... طبعاً چنانچه «هویت ملی» برآیند باورها و سلایق و ارزش ها و هنجارها و عادات و ایستارهای یک جامعه فرض شود با عنایت به چنین سازه ای از «هویت ملی» اکنون می توان به این صرافت افتاد که قبل از آنکه وطن هویت دهنده به شهروند باشد، این شهروند است که با اتکای بر مختصات هویتی خود دست به گزینش وطنش می زند؟
این بدان معنا است که زادگاه انسان لزوماً تضمین کننده هویت انسان نیست. هویت برخلاف ظاهر انتصابی اش امری است اکتسابی.
بر این اساس می توان «هویت خود» را بدون تعلق و دلبستگی به «زادگاه خود» از طریق همدلی با ارزش های «وطن مطلوب خود» تعریف و تعیین کرد.
بدین معنا یک متولد ایران علی رغم تکافوی ادله بر اثبات ایرانی بودنش، وقتی با فرهنگ غربی و سلیقه غربی و هنجارغربی و ارزش ها و خواست های غربی در ایران زندگی می کند در واقع یک غربی است که از بد حادثه محکوم به زندگی در ایران شده ...]
مجموعه نکات بالا نشان می دهد که سجادی معتقد است "یک فرد تولد یافته در ایران" اگر دگراندیش باشد و با معیارها و تعاریف همفکران او مسئله داشته باشد، "باید" به سرزمین های دیگر کوچانده شود و با زور و "تسویه" از "محکومیت زندگی" در ایران «خلاص» شود. به نظر من آنچه که سجادی نوشته است مصداق بارز ترویج خشونت است. "فاشیسم هیتلری" نیز با توسل به پشتوانه های تئوریکی که قبلا فراهم گشته بود امکان ظهور یافت. ترویج تئوریک خشونت به فاشیسم منتهی خواهد شد.
هر چند آقای سجادی بین "هویت ملی" و "هویت فردی" خلط ایجاد می کند تا به نتایج مبهم و گمراه کننده خود دست یابد، اما باز هم "خلط ایجاد شده" تاثیری در طرح سوالات زیر ایجاد نمی کند:
باید از ایشان پرسید:
بر اساس کدام علم و بر مبنای کدام عقلی می توان «باورها و سلایق و ارزش ها و هنجارها و عادات و ایستارها» را اکتسابی تلقی نمود؟! کجای دین، اخلاق، عادات و ارزش های انسانها (به غیر از موارد اندکی که با "تحقیق" بدست می آید) اکتسابی بوده است؟! آن «مختصات هویتی» که آقای سجادی ادعا دارد که [شهروند به اتکای آن دست به گزینش وطن خود می زند] در کدام بیغوله شکل گرفته است؟! مگر می توان «مختصات هویتی» را از "وطن"، از "محیط زیست انسان" و از "تاریخ" و "تبار" آن جدا دانست؟!
البته اگر آقای سجادی "حکم" می کند که موارد فوق "باید" اکتسابی باشد! این مسئله ای جداگانه است! اما برای شکل گیری هر آنچه که جنبه اجتمایی و روانی دارد، "محیط زندگی"، "پیشینه" و "تاریخ" اموری تعیین کننده هستند. "هویت" نیز مسئله ای به شدت روانی و اجتمایی است. یعنی "زمینه"، "پیشینه" و "تاریخ" نقش تعیین کننده ای در شکل گیری آن دارند. بر همین اساس می توان ادعا کرد که معمولا انسانها صاحب دین، اخلاق، ارزش ها و عاداتی می شوند، بدون آنکه کمترین نقشی را در "کسب" آنها داشته باشند. آنچه که تحت نام "هویت ملی" می توان بازشناخت، تمام آن چیزی است که ریشه در"تاریخ مشترک” و میراث مشترک دارد!
سیگنال های خطرناکی که از نوشته آقای سجادی دریافت می شود، زمانی دهشتناکتر می نماید که او "هویت ایرانی" را ظهوریافته در [اصول و ارزش های انقلاب اسلامی] می داند و با تاکید بر عبارت هایی چون: «اصول و ارزش های انقلاب اسلامی»، «ارزش های مولود از انقلاب اسلامی»، «مبانی و اصول و مواضع حاکم و برسمیت شناخته شده در انقلاب اسلامی»، «ماهیت انقلاب اسلامی»، «سبقه ای اسلامی و انقلابی» و «دلبستگی با مبانی و ارزش های بومی و فرهنگی ملهم از انقلاب اسلامی» سعی دارد ریشه هویت ایرانیان را به «انقلاب اسلامی و دست آوردهای آن» خلاصه کند.
اوج سخن سخیف او، آنجا آشکار می شود که می نویسد: «مشکل بلدرچین های جنبش اصلاحات نیز آن بود که از ابتدا و به غلط این فرصت را یافتند تا کاشانه خود را در زمینی علم کنند که تعلقی به ایشان نداشت.»
از نظر او [بلدرچین های جنبش اصلاحات] فقط هواداران بریده و ناامید شده از این «جنبش» نیستند! بلکه منظور از «بلدرچین ها» همه آن ایرانیانی هستند که به دلیل نداشتن [دلبستگی با مبانی و ارزش های بومی و فرهنگی ملهم از انقلاب اسلامی] بنابه توصیه آقای سجادی! بهتر است قبل از «درو مزرعه» توسط صاحب آن! به «وطن مطلوب خود» کوچ کنند!
اندیشه آقای سجادی شَمایی از یک فکر خطرناک و فاشیستی را به نمایش می گذارد. او "وطن" را عبارت از مجموعه ای از آدمها می داند که به شیوه ای خاص و "یکدست" می اندیشند و زندگی می کنند. چنین اندیشه هایی روی دیگر سکه ی آن فاشیسمی است که از "نژاد پرستی" ناشی شده است. در حالی که زیبایی انسان و جهان، همه در تنوع ذاتی موجود در آن نهفته است. تلاش برای یکدست کردن انسانها به فاشیسم می انجامد چه بخواهد انگیزه مذهبی داشته باشد و چه انگیزه نژادی!
با توجه به نتیجه گیری خطرناک و غیرقابل باوری که داریوش سجادی از "هویت ملی" دارد با این وجود باز هم خود به نتایج حاصل از آن منطق خطرناک پایبند نیست! چرا که در این صورت باید با کوچ «جان واکر» و «محمد عطا» به "افغانستان طالبان" قانع باشد! اما او از یک طرف طلبکارانه از دولت آمریکا می خواهد تا به هویت "محمد عطا" توجه نشان دهد و از طرف دیگر به آقای خامنه ای "حق" می دهد که نسبت به ایرانیان دگراندیش خشن و سختگیر باشد! تا به کوچ اجباری تن دردهند!
البته توجه دادن حکام کشورها به رعایت حقوق شهروندانشان امری بسیار پسندیده است، اما آقای سجادی در مطلب «ایران های من» به حاکمان انگلیس و آمریکا گوشزد می کند تا به علایق تروریست های انتحاری در انگلیس و امریکا توجه کنند. اما در مطلب «کوچاندن بلدرچین» به حاکمان ایران توصیه می کند تا دست به "تسویه" دگراندیشان مسالمت جو بزنند. در واقع، سجادی تروریست های انتحاری ساکن در آمریکا و حاکمان اقتدارگرای ساکن در ایران را "برزگر"انی می داند که هنگام "درو" مزرعه شان فرا رسیده و باید دست به کار شوند. در این صورت شهروندان آمریکا و ایران نیز بلدرچین هایی خواهند بود که یا باید کوچ کنند و یا به دین، اخلاق و عادات «جان واکر»،«محمد عطا» و نمونه هایی نظیر آنها در ایران، تن دردهند!
ظاهرا، سجادی! فقط افراد مذکور را "هم وطن" به حساب می آورد. "هم وطنانی" که هر جا باشند می توانند وطنی مشابه "ایران" درست کنند. همین "ایران ها" هستند که همان «ایران های مورد نظر داریوش سجادی» را می سازند.
بدین ترتیب "ایران" مورد نظرآقای سجادی همان "انقلاب اسلامی" است و این «ایران انقلابی و اسلامی» در انگلیس و آمریکا نیز می تواند به عنوان «ایران های مورد نظر آقای سجادی» برپا شود! البته با منطق جان واکر، ابوعطا و ...!
شاید مخالفت افرادی نظیر داریوش سجادی با شعارهایی نظیر «ایران برای همه ایرانیان» نزد برخی از بیگانگان جذاب و ستودنی باشد! یا که شاید، چنین نگاهی مورد تشویق مخالفین اندیشه های "نزاد پرستانه" نیز قرار گیرد. اما آنچه که باید برای جهانیان قابل تامل و توجه باشد، وجود اندیشه های خطرناکی از این دست است که در صدد هستند تا با ایجاد "ملت یکدست" و یا "ملت های یکپارچه" تقابلی نوین را در عرصه های بین المللی ایجاد کنند. اگر امروز حاملان اینگونه اندیشه ها توان تقابل و رویارویی با جهان را ندارند و نتوانند امنیت تمدن بشری را به خطر اندازند! هیچ دلیلی وجود ندارد که فردا نیز نتوانند به چنین امری مبادرت ورزند.
"هویت ملی" برای هر شهروندی نه انتصابی است و نه اکتسابی! بلکه "هویت ملی" از هویت های مشترک شهروندان یک حوزه جغرافیایی که امروز در قالب "کشور" می شناسیم، شکل می گیرد. هویت تک تک شهروندان نیز فقط و فقط جنبه "انتسابی" دارد، یعنی وابسته به انساب فراوان است، انساب جمع نَسَب و ریشه است، هویت انسان و خلق و خوی او از ریشه های فراوانی نشاًت می گیرد.
هویت قبل از آنکه پدیده ای سیاسی و یا اجتمایی باشد یک پدیده روانشناختی است، یعنی از «جان» انسان مایه می گیرد. این «جان» فقط و فقط در آزادی و رهایی شکل می گیرد. بیشتر«جان» انسان در دوران کودکی او شکل می گیرد، در دوران کودکی است که "آزادی" با تمام وجود حس می شود و در این شرایط "آزاد" است که شخصیت انسان شکل می گیرد. این شرایط برای انسان تکرار نشدنی است. به همین خاطر است که انسان همیشه حسرت دوران کودکی خود را می خورد و حال و هوای آن دوران را جستجو می کند.
به قول حمید مصدق که می گوید:
دریغ از کودکی
آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی ...
انسان در دوران کودکی از درون آزاد است، هیچ وابستگی مادی ندارد. او تنها به مادر، پدر، خانواده و دوستان وابستگی دارد. "ثروت" او نیز به همین موارد خلاصه می شود. در عین حال که "قدرتی" ندارد اما بسیاری از امورات و خواسته هایش بر سبیل اراده او می چرخد. در چنین فضای انسانی است که "هویت" شکل می گیرد.
مادی گراترین و انترناسیونالیست ترین آدمها، هنگامی که در سرزمینی دور از سرزمین مادری (کودکی) خود می میرند، دوست دارند در وطن خود مدفون شوند همه این علائق و خواسته ها "ادا" نیستند، بلکه حقایقی هستند که از "جان" انسان ناشی می شود.
در پشت تفکرات افرادی چون داریوش سجادی هر نیتی که باشد "خطرناک" است! هم آن "فکر" خطرناک است، و هم آن نیت! خطرناک نه فقط برای ایرانیان بلکه چنین اندیشه هایی برای کل بشریت خطرناک است. ممکن است عده ای امروز با ترویج چنین تفکراتی بتوانند سودی به جیب بزنند و به اهدافی برسند. اما فردا همه ما جهانیان در آتش چنین تفکراتی خواهیم سوخت.
از آنجا که "کوچ نخبگان برخی از نقاط جهان" به غرب و جهان آزاد، برای غربی ها قرین به منفعت بوده، متاسفانه آنان، نسبت به «کوچاندن اجباری» مردم دیگر نقاط جهان به آن سرزمین ها، همواره سکوت توام با رضایت اختیار کرده اند. به طور مثال آمریکا و اروپا در مقابل عملکرد حکام ایران که دست به «کوچاندن اجباری ایرانیان» می زنند، علی رغم شعار دموکراسی خواهانه خود، به مسائل پشت پرده و انحرافی دیگری روی می آورند و «کوچاندن اجباری ایرانیان» را به سکوت برگزار می کنند.
بی تردید کوچندگانی که بر اثر ناملایمات سیاسی، اجتمایی و اقتصادی، کشور خود را ترک می کنند از "قابلیت"های بیشتری در حوزه های اقتصادی و علمی برخوردارند. بدین ترتیب این کوچندگان منافع بیشتری را به کشورهای "مقصد" خود می رسانند. چنین کوچندگانی می توانند نقش تعیین کننده ای در تولید علم و کارآفرینی داشته باشند.
«کوچ اجباری» شهروندان یک کشور به کشور دیگر منافعی دو سویه برای کشور "کوچ پذیر" دارد. مثلا ایرانیان کوچانده شده به کشورهای غربی علاوه بر آنکه منافع مستقیمی به "اقتصاد ملی" آن کشورها می رسانند، هنگامی که جای خالی آنها در کشور مطبوعشان توسط انسانهایی با قابلیت کمتر پر می شود! منافع غیرمستقیمی نیز عایدات کشورهای "کوچ پذیر" می گرداند، چرا که در این صورت کشورهای کوچ پذیر(غرب)، حکومت هایی با قابلیت کمتر را برای معامله یا مقابله، پیش روی خود خواهند داشت! اما باید به همه آنها که "اقتصاد ملی" آنان از وجود "ایرانیان و جهانیان کوچانده شده منتفع می شود، متذکر شد:
دوستان! هر چند به طور طبیعی کوچندگان از "قابلیت" شایان توجه ای برخوردارند، اما "کوچ اجباری" به قابلیت هر انسانی آسیب می زند. کوچ اجباری "ایرانیان کوچانده شده" نیز به قابلیت آنان آسیب می زند، کشورهای توسعه یافته بهتر است تلاش کنند تا ایرانیان و همه جهانیان "کوچ اختیاری" داشته باشند، در این صورت قابلیت های بیشتری را از خود نشان خواهند داد. "کوچ اختیاری" قابلیت انسان را به طور فزاینده ای افزایش می دهد.
بهتر است شرایط به گونه باشد که تمام جهانیان از جمله آمریکائیان، اروپائیان، آسیائیان و آفریقائیان بتوانند مختارانه به هر نقطه ای از جهان کوچ کنند و در امنیت و آزادی زندگی کنند. فقط در چنین صورتی است که می تواند یک "فرهنگ" صلح آمیز و مسالمت جوی جهانی شکل گیرد.
طنز تلخی است اگر که بگویم:
کوچ اختیاری «قابلیت!» آقای داریوش سجادی را به طور شگفت انگیزی افزون کرده است، تا حدی که او می تواند امروز از راه دور به اصولگرایان، "گرا"ی اصلاحی بدهد! و برای اصلاح طلبان، نسخه های "طالبانی" بپیچد!
|