سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

عذری بدتر از گناه


محمد امینی


• کافی نیست که در لابلای نوشته ای بگوییم که این اندیشه ها برای آینده ایران خطرناک است. باید بی مهابا به این گونه اندیشه ها بتازیم و کارزاری را برانگیزیم که اجازه ندهد، آتش افروزان ستیز قومی، جنبش نیرومند مدنی ایران را که برای دموکراسی، پیشرفت، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و برابری همه شهروندان ایران مبارزه می کند و برآن است که ایرانی متحد و نیرومند یارای شرکت فعال در سیاست و اقتصاد جهانی داشته باشد، به کژراهه کشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ مرداد ۱٣٨۶ -  ۲٨ ژوئيه ۲۰۰۷


 
پس از انتشار نوشته من زیر نام جنگ افروزی قومی و پی آمد های هولناک آن ، نقد و پاسخ هایی از سوی دیگران نوشته شد که پاره ای از آن ها در خورپاسخ اند. تنی چند از کوشندگان سیاسی نیز در گفتگوهای شفاهی، خرده گیری و نقدشان را ازآن نوشته به آگاهی این کمترین رساندند. درمیان نوشته ها، پیش از همه نقد دوست دیرینه ام آقای حسین باقرزاده را که با نام گفتگو یا تخاصم – کدامین راه که در روز سه شنبه هفته گذشته در نشریه الکترونیکی ایران امروز به چاپ رسیده، درخور بررسی و پاسخ یافتم.  
 
همان گونه از نام نوشته ایشان پیداست، با قلمی اندرزگویانه و حق به جانب می نویسند که « به راستی کدامین حرکت یا جریان در شرایط فعلی به مبارزه برای دموکراسی در ایران کمک می‌رساند: آن که براساس یک سلسله اصول دموکراتیک و حقوق بشری سعی دارد نیروهای مختلف اپوزیسیون را به هم نزدیک کند، یا آنان که در هر حرکتی به دنبال یک نقطه ضعف یا ابهام یا اشکال می‌گردند تا آن را تخطئه و تضعیف کنند؟ » اقای باقرزاده البته بی آنکه یادی از نوشته من بکنند، می پذیرند که «ای ن گونه مواضع، از استقبال از دخالت نظامی آمریکا در ایران گرفته تا تأکید بر فدرالیزم اتنیک، البته برای ایران و آینده آن بسیار خطرناک است و باید مورد انتقاد قرار گیرد.»
 
نخستین پرسش من ازآقای باقرزاده که خوشبختانه قلم و زبانی بسیار کوشنده و پُرکار دارند و هفته ای نیست که نوشته ای از ایشان در جایی منتشر نشود این است که نقد آشکار ایشان و کسانی که با ایشان هم اندیشند، به آن مواضعی که «برای ایران و آینده آن بسیار خطرناک است» در کدام نشریه چاپی و یا الکترونیکی آمده که این کمترین و دیگر شهروندان ایران از آن آگاهی نیافته ایم؟ من در فاصله مصاحبه آقای شرفی و دعوت آشکار او به نمایندگی از سوی حزب دموکرات کردستان از نئوکان های ایالات متحده برای مداخله نظامی درایران، تا گاه چاپ گفتگو یا تخاصم – کدامین راه پنج نوشته از آقای باقرزاده جُسته ام اما، در هیچ یک از آن ها نشانی از خشم و پرخاش ایشان به کسانی که به نام مردم کردستان به جنگ افروزان نوید می دهند که در کنار ایشان خواهند بود، نیافتم.
 
چنان چه «تاکید برفدرالیسم اتنیک (قومی) البته برای ایران و آینده آن بسیار خطرناک است»، چرا آقای باقرزاده و بسیاری چون ایشان که در این پنج ساله گذشته با همان گروه های قومی هوادار فدرالیسم اتنیک (که حزب دموکرات کردستان از شمار معتدل و معقول ترین آن هاست!) نشست و برخاست داشته و با گروه های شرکت کننده در «کنگره ملیت های ایران فدرال» همکاری و همراهی نزدیک دارند، هرگز به نقد آشکار به اندیشه ای که به اعتراف خودشان برای آینده ایران خطرناک است نپرداخته اند؟ با این حال ایشان، حق جانبانه و با گذری از کوچه علی چپ، می نویسند که «اسناد همایش پاریس و نشست‌های پیشین آن در برلن و لندن مطلقاَ در مورد فدرالیزم ساکتند. در هیچ یک از این اسناد و از جمله منشور برلن سخنی از فدرالیزم نرفته است تا چه رسد به این که از نوعی از فدرالی‍زم که فدرالیزم قومی باشد حمایت کند.»
 
گیرم که چنین باشد. پس برپایه چنین منطق استواری (!)، کافی است که کسانی که با ولایت مطلقه فقیه و سیاست های تبعیض گرایانه جمهوری اسلامی مخالفند، با پیروان ولایت فقیه و توجیه گران آن تبعیض گری ها هم پیمان و هم پیاله شوند، با ایشان بنشینند و بیانیه و فراخوان بنویسند و در باره همان تبعیض ها سکوت کنند. و هرآینه کسی بر ایشان خرده گرفت بگویند که «درهیچ یک از نوشته های ما نامی از ولایت که سهل است، از نوع فقاهتی آن هم به چشم نمی خورد!» دوست گرامی، نقد من به شما این نیست که گویا آشکارا از اندیشه فدرالیسم و ستیز قومی در ایران پشتیبانی کرده اید و یا آشکارا لشگر نیوکان ها را به دخالت در ایران فراخوانده اید. پرخاش من به شما و سدها چونان شما این است که در برابرچنین کارزاری که به گفته خودتان برای آینده ایران هولناک است، مُهر سکوت بر لب نهاده اید و با همکاری با   گروه ها و دسته هایی که بر این باورند، آن هارا کـُر داده و پاکیزه کرده اید و با چنین رفتاری، چه بخواهید و چه نخواهید، به گسترش اندیشه ها خطرناک ایشان یاری رسانده اید. اینک قیافه حق بجانب به خود می گیرید که «ما از این حرف ها نزده ایم!»   شرمنده ام که بگویم:
 
آن یکی پرسید اُشتر را که هِی، از کجا می آیی ای فرخنده پی
گفت: از حمام گرم کوی تو، گفت: خود پیداست از زانوی تو!
 
آقای باقرزاده به درستی می نویسند که «تجربه دخالت نظامی آمریکا در عراق باید برای خوش ‌بین ‌ترین کسان هم کمترین توهمی در این که از این راه می ‌توان دموکراسی و صلح و آسایش را در ایران مستقر کرد باقی نگذاشته باشد. از سوی دیگر، با کمترین تفحصی می ‌توان دریافت که تحقق فدرالیزم اتنیک در جامعه‌ای مانند ایران که جوامع اتنیک آن به شدت در هم تنیده‌اند جز با تصادم اتنیکی و اعمال خشونت قابل حصول نیست». با این حال به همان روش اندرزگونه خویش می افزایند که « ولی آیا وجود همه این گرایش‌ها به معنای آن است که نباید با این گروه‌ها به گفتگو و تبادل نظر پرداخت، و نشست با آنان جرم است؟ و آیا با حملات تند به این گروه‌ها می‌توان از رشد این گونه گرایش‌ها جلوگیری کرد؟»
 
مگر سخن بر سراین است که کسانی گفتگوی با این چنین گروه هایی را جرم یا حرام می دانند؟ آقای باقرزاده و هم اندیشان ایشان نیک می دانند که من، گفتگوی آشکار با ولی فقیه را نیز جرم نمی دانم. سخن بر سر«حق گفتگو» نیست. سخن بر سر این است که کدام ارزش ها و راستی ها را به بهانه این گفتگوها و هم پیمانی های آشکار و نهان قربانی می کنیم؟ سخن بر سر این است که درپی آمد گفتگوهایی که بیشتر آن ها در پس پرده و در پستوهای خصوصی و با دلالی کارگزارانی چون تیمرمن و مایکل لدین انجام می گیرد، در برابر آن رفتار و سیاست هایی که «برای ایران و آینده آن بسیار خطرناک اند» نه تنها سکوت می شود، که به پیروان این گونه اندیشه ها باج سیاسی پرداخت می گردد و سیمای ایشان به یاری برچسب «دموکراسی خواهی» پالایش می یابد و برخورد به آن نسخه های هولناکی که برای ایران می پیچند، به آینده ای دور موکول می شود.
 
آیا براستی چنان سر خویش را در برف کرده ایم که می پنداریم که با این نشست و برخاست ها و سکوت در برابر سیاست های چنین گروه هایی و با این باج دادن های آشکار و نهان، از «رشد ایشان در میان جوانان» آذربایجان، کردستان و بلوچستان جلوگیری خواهیم کرد و یا ایشان را به اعتدال و بازنگری در باورهایشان برخواهیم انگیخت؟ اگر با پای چوبین چنین استدلالی به میدان سیاست برویم، پس باید از پرخاش و رودررویی سیاسی و اندیشه ای با گروه های مذهبی که تنها هوادار اصلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی اند و پایه در میان بخش بزرگی از جوانان ایران داشته و دارند پرهیز کنیم و به جای «حملات تند» به اندیشه های نادرست ایشان، به گفتگوهای پنهانی و نشست و برخاست های آشکار و نهان با ایشان بپردازیم تا شاید از راه اندرز، به راه راست هدایت شوند! اگرآقای باقر زاده این داوری خویش را براستی باور دارند، پس چرا با سازمان مجاهدین خلق که آن ها نیز هزاران جوان را در پیرامون خویش گرد آورده اند، با نرمی و آرامش برخورد نمی کنند و با ایشان هم پیمان نمی شوند و آن هارا هم در آن جبهه های دموکراسی خواهی و همبستگی ایران شریک نمی سازند؟
 
آن چه دراین گونه معامله گری های سیاسی فراموش می شود، مردم اند! همان جوانان و کوشندگان پاکدلی که به نادرستی و یا از ناآگاهی به چنین پندارهای خطرناکی که رهبران این گروه ها رواج می دهند، باور دارند و در این کارزارهولناک قوم گرایی، «فارس ستیزی»، «ترک ستیزی» و «کرد ستیزی» شرکت می کنند. برپایه این نسخه «گفتگو یا تخاصم»، روشنگری و بیداری مردم و از جمله کسانی که دل به سراب این اندیشه های خانمان برانداز سپرده اند، جایگاه مهمی در کارزار فکری و سیاست مدرن ندارد! گرفتاری اندیشه ای هم از راه گفتگوی معامله گران سیاسی حل خواهد شد! کافی است که در فلان بیانیه بنویسیم که ما به تمامیت ارضی ایران پای بندیم و با جنگ مخالفیم. دیگر گرفتاری ها به تدریج و از راه گفتگوهای نهانی سامان خواهند یافت. پس نیازی به نقد و روشنگری و درافتادن با اندیشه هایی که مسیر جنبش سیاسی ایران را به کژراهه می برند و واپسگرایانه ترین راهکارهای ایلی و قبیله ای را در لفافه عباراتی دهن پرکن چون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و یا رفع ستم ملی می پیچند و پرچم دشمنی و کینه و ستیز قومی را میان مردم ایران برمی افرازند   نیست!
 
نیازی به ستیز با اندیشه هایی که نواندیشان تجددخواه و پیشگامان انقلاب مشروطیت در نقد به آن ها، چالش تجدد و پیشرفت ایران را آغاز کردند و قوام بخشیدند نداریم! از همین دست نسخه های گمراه کننده بود که بسیاری از گروه ها و کوشندگان سیاسی ایران در گیرودار جنب و جوش انقلاب پنجاه و هفت و در سال های نخست پاگیری جمهوری اسلامی و ولایت فقیه پیچیدند و گفتند که چاره کار، گفتگو است و نه تخاصم فکری. حاصل این شد که در برابر منادیان لوایح شیخ فضل الله و اندیشه های سید محمدکاظم یزدی سکوت شد و واپس گرایی و دشمنی با ارزش های مدرنیته ایران، با سرخاب و سفیداب ضدامپریالیستی بزک گردید و دربازار سیاست به مردم فروخته شد. آن گاه هم که همان کوشندگان پاک نیت، زیر تیغ تیز همان رهروان «ضد امپریالیستی» ولایت مطلقه فقیه، جان و یا حقوق خویش را از دست می دادند، فریاد برآوردند که این امام است که به خط امام خیانت کرده است. روشنفکران سیاسی ما این درس های آموخته از تاریخ و از زندگی خویش را پس در کدام آزمون بکار خواهند برد؟
 
مگرنه این است که بزرگ ترین نقش تاریخی روشنفکران و پیشگامان دگرگونی های سیاسی و اجتماعی، معامله گری سیاسی نیست، که بیان اندیشه های پیشرو و طراحی چشم اندازی نو و روشنگری و مبارزه با اندیشه ها و راهکارهای نادرستی است که کاروان پیشرفت جامعه را به بیراهه می برند و مردم را گمراه می کنند. هرآینه آن رهروان پاکدل و تجددخواه سده نوزدهم میلادی ایران شمشیر قلم و اندیشه را از رو نبسته بودند و به بهای جان و هستی خویش و در زیر تازیانه انگ بابی و ازلی، به جان اندیشه هایی که ده ها بار بیش از اندیشه های این قوم گرایان، ریشه و پیوند با زندگی و تاریخ مردم ایران داشت، نیافتاده بودند، کجا می بود آن انقلاب مشروطیت و مدرنیته افتان و خیزانی که با همه ناتوانایی ها و ناکامی هایش، سرزمین ما را از آن روزگار واپس گرایی رهانید و پنجره ای تازه در برابر ما گشود؟ شاید بهتر همان بود که آن ها هم سکوت می کردند به جای آن جانبازی ها، راه گفتگو و معامله با واپس گرایی را در پیش می گرفتند!
 
باقرزاده گرامی، نقد و پرخاش مرا تـُند رَوی می خواند. اما اندیشه کسانی را که به جان تاروپود هستی ماندگار این سرزمین افتاده و می گویند که «ایران» تنها یک واژه است و یا نام ایران تنها از روزگار پهلوی بر این سرزمین تحمیل شده و یا «فارس ها سرزمین های دیگر ملت های ستمدیده را اشغال کرده اند»، یک اختلاف خانوادگی میان دوستان شرکت کننده در جبهه دموکراسی به شمار می آورد! خیر، کوشش در برانگیختن ستیز قومی و به کژراهه کشاندن جنبش مدنی و دمکراسی خواهی ایران به شوره زار«مبارزه میان ملیت حاکم فارس از یک طرف و ملیت های محکوم از طرف دیگر» که از سوی یکی از گروه های «کنگره ملیت های ایران فدرال» مطرح می شود، به همان اندازه با بنای یک جامعه مدرن، پیشرو و دموکراتیک بیگانه است که پیروی ازاندیشه تبعیض دینی و ساختاری کردن چیرگی دین بر جامعه.
 
چه گفتگوی دوستانه ای با گروهی که خویشتن را حزب استقلال آذربایجان جنوبی می خواند و یا دسته هایی که بمب گذاری در خوزستان و بلوچستان را «مقاومت مردم تحت ستم» می خوانند قابل قبول است؟ چگونه می توان در برابر احزاب و گروه هایی که دخالت احتمالی نظامی ایالات متحده را به فال نیک می گیرند سکوت کرد و گفت که گفتگو با ایشان از تخاصم نظری بهتر است!
 
اگر جنبش سیاسی ایران و کوشندگانی چونان آقای باقرزاده که می دانیم آن چه را که می گویند ومی کنند از سر اندوه و نگرانی بر روزگار مردم ایران است، از همان واپسین نخستین نشست هایشان با حزب دموکرات کردستان، آشکارا به ایشان خرده می گرفتند که دست از همکاری با نیوکان ها بردارند و به ستیزهای قومی میدان ندهند و یا در فردای مصاحبه آقای شرفی   به ایشان می توفیدند، چه بسا حزب دموکرات کردستان به راهی که اینک در آن گام نهاده نمی رفت و یا دستکم، بسیاری از ایرانیان آزادیخواهی که در میان کادرها و اعضای این حزب بوده و هستند، به رهبران خویش پرخاش می کردند. چه بسا که گرایش های پیشروتری در این گونه سازمان ها پای می گرفت. اما گمان این است که با سکوت و باج دهی سیاسی و گفتگوهای نهانی، مسئله حل خواهد شد. حال آنکه رویدادهای چندساله گذشته نشان می دهد که سکوت و باج دهی، آتش افروزان ستیزقومی را گستاخ تر کرده است.   
 
پی آمد چندین سال سکوت درباره آن قوم سازی ها و کنگره برپا کردن ها این بود که در سپتامبر سال گذشته گروهی از همان ها، فدرالیسم قومی و پیوستن به آن کنگره ملیت های ایران فدرال را هم کافی ندانستند و در تورانتای کانادا گرد آمدند تا خیال همگان را از هرگونه پیوندی با آینده ایران راحت کنند و «جبهه ملل تحت ستم برای حق تعیین سرنوشت» را از ده گروه انقلابی ناب درست کردند. اعلامیه اخیر ایشان هم که از سوی این زنجیر گسستگان به «ملت های ستمدیده ایران» در واکنش به سهمیه بندی بنزین صادر شده، پس از همدردی با «ملت عرب احواز» که فارس ها نفت ایشان را دزدیده اند از جمله می نویسد که «ملت های ساکن تهران (!) همزمان با شهرهای دیگر با ماشین های خود [یعنی هر ملتی با ماشین ویژه همان ملت!] به طرف مجلس حرکت کرده و در مقابل مجلس تجمع و اعتراض خواهیم کرد!» ۱ این فرمان انقلاب ماشینی- ملتی را هم از همان تورانتو صادرکرده اند!
 
آیا دوستانی چون آقای باقرزاده براستی باور دارند که با سکوت در برابر این گونه نشست ها و به بهانه سربه راست کردن «جوانانی» از این دست که پیرامون چنین کنگره هایی و یا کسانی چون چهرگانی گرد آمده اند، از «انحراف جوانان» جلوگیری خواهند کرد؟ دوستان گرامی، به تارنمای یکی از همان گروه های شرکت کننده در نشست های نخستینی که به تشکیل کنگره ملیت های فدرال انجامید بنگرند و ببینند که پس از آن «گفتگوها» و رایزنی های دوستانه اینک می نویسند که « حرکت ملی آذربایجان باید با ترکیه هم منافع مشترک تعریف کند مثلا استقلال آذربایجان جنوبی یک بازار سی میلیونی می تواند برای تولیدات ترکیه باشد و برای موارد مهم و استراتژیک هم می توان با تعریف منافع مشترک  تاثیر گذار شد.» ۲ و یا نوشته ای که زیر سرنامه «شوینیزم فارس ساطور به دست گرفته» از سوی این دسته منتشر شده که از جمله ارمنیان ایران را متهم می کند که «به صورت حیرت انگیزی نقش سوگلی شبستان شوینیسم فارس را بازی می کنند!» و نوید می دهد که دیری نیست که ملت های ستمدیده از «چنگال ارتجاع فارس» رها شوند و «استقلال ملی خود را به دست آورند». ۳ این سرسپردگان نژادپرست پان تورانیستی قرار است در گفتگوهای دوستانه و نهانی با چای و شیرینی دست از این اندیشه ها دیوانه وار و جنون آمیزخویش بردارند.  
 
یکی از گروه های پایه گزار همان کنگره ملیت های فدرال ایران که آقای باقرزاده و هم اندیشان ایشان «گفتگو و عدم تخاصم نظری» و گفتمان برای رهیافت دموکراسی   را با آن ها تجویز می کنند، «بلوچستان ء استمان ء گلّ» یا حزب مردم بلوچستان است. آیا دوستان ما به راستی باور دارند که به دلیل گفتگوهای روشنگرانه ایشان، آن حزب یاد شده در چهار سالی که از پیدایش آن می گذرد رو به سوی اعتدال رفته است؟   شاید از همین رو است که در همین هفته در تارنمای خویش، بیانیه عبدالمالک ریگی را زیر نام «پیام رهبر جنبش مقاومت مردمی ایران» در پشتیبانی از بمب گذاری و کشتار «مزدوران رژیم آخوندی .... به وسیله دلاوران بلوچ» به چاپ رسانیده اند! بخش هایی از آن «پیام رهبر» چنین است: « الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول الله، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، بنده عملیات افتخار آمیز "شورو" را به فرد فرد ملت شریف و مظلوم ایران و مردم غیور بلوچستان و بالخصوص خانواده محترم شهداء و دلاورمردان شاخه نظامی مبارزان سیستان و بلوچستان از صمیم قلب تبریک می گویم.» ۴
 
گمان مکنید که درج این پیام، تنها به دلیل انتشار خبر بوده است. آقای ناصر بولادای که از رهبران این حزب و از سخنگویان کنگره ملیت های ایران فدرال است، در نوشته ای در بیان تاریخچه این حزب، رفتار تروریستی گروه «جندالله» را بخشی از «درگیری های جنبش مقاومت بلوچ با نیروهای امنیتی» می خواند و می افزاید که «این مقاومت [مردم بلوچ در برابر حاکمیت فارس ها] که همواره شکل مسلحانه داشته، فاقد یک سازمان سیاسی نیرومند بوده است. حزب مردم بلوچستان اینک قصد پر کردن این خلاء را دارد!» ٥ و نیز می افزاید که این حزب، از بنیان گزاران و فعال ترین عضو کنگره ملیت های ایران فدرال است. این «نماینگان ملیت های ستمدیده» اینک جواز عضویت برای گروه های ستمدیده دیگر نیز صادر می کنند و به تازگی به «نمایندگان ملت های ستمدیده بختیاری و لر» نیز اجازه گشودن دفتر نمایندگی داده اند!
 
یک فایده دیگر این سکوت و رایزنی های دوستانه هم این است که «بلوچستان راجی زرمبش» که از شمار پایه گزاران همان کنگره یادشده است، اگر پـیشتر می گفت که کودکان بلوچستان باید درکنار فارسی به آموزش بلوچی نیز بپردازند، به یمن روشنگری های دوستان اینک در برنامه و اساسنامه خویش پروانه می دهد که « زبان فارسی از کلاس چهارم ابتدائی به بعد در مدارس تدریس خواهد شد». ٦
 
یکی دیگراز آن نیروهای دموکرات شرکت کننده در آن کنگره، مرکز مطالعات اهواز است که در تارنمای خویش از قول کسی به نام فرید که ستونی هفتگی دارد می نویسد که با «برگزاری کنفرانس ایران ناشناخته توسط   موسسه آمریکایی امریکان انتر پرایز توسط مایکل لدین نقاب بسیاری از مدعیان دروغین   دمکراسی برداشته شد و به لطف این کنفرانس که به حق باید گفت یک نعمت الهی بود تا دیگر ملتهای مظلوم عرب، کرد، آذری، بلوچی و ترکمنی فریب این نژادپرستان را نخورند وبه تبعیت   کورکورانه از انها نپردازند. هرچند که نتایج این کنفرانس هنوز منتشر نشده ولی یک چیز مهم در نزد ملتهای مظلوم مشخص شد که چشم امید به فارسهای نژادپرست نداشته باشند و خود با ایستادگی و مقاومت حق خویش را از ظالمان   فارسی بگیرند.» ٧
 
این گروه «دموکرات» هم پیمان با دوستان ما در همان نخستین بیانیه خویش در کنار بسیاری دیگر از دروغ پردازی هایش می نویسد که فارس ها، رودخانه کارون را منحرف کرده اند و آب آن رابه رفسنجان می برند! ٨ و یا در تارنمای خویش، خوزستان را سرزمین اشغال شده از سوی باند بختیاری ها و فارس ها می خواند. در سرتاپای تارنمای ایشان، کمتر نامی از جمهوری اسلامی می یابیم. هر کجا که به رفتار حکومت اشاره می کنند از آن ها با عنوان فارس ها یاد می کنند و نوید می دهند که «این را بدانید که تا ابد هیچ اشغالگری نتوانسته پا برجا بماند و روزی خواهد رسید که شما نژادپرستان فارس  به زبالدان تاریخ خواهید پیوست». ٩
 
آقای باقر زاده گرامی، شما نگران رنجش دسته هایی از این دست هستید؟   دسته ای که با افتخار درباره روزی نوید می دهد که «آخرین فارس ها را از سرزمین ملت احواز بیرون برانیم.» دسته ای که با دروغ پردازی به برانگیختن جنگ قومی می پردازد و می نویسد که «می بینیم که  بلوچهایی که از رنج و قتل و کشتار فارسها  اجباراَ  مسافرت می کنند در آنسوی مرزها، برادرانشان از آنها پذیرایی می کنند و با آنها به نوعی همدلی می کنند. یا اینکه ملت ترک که از جور و ستم فارسها به آنسوی مرزها می روند باز برادرانشان در آذربایجان منتظرشان هستند و بگرمی از آنها استقبال می کنند . همین طور برادران کرد که از ستم و ظلم فارسها بار سفر را می بندند اولین جای که می روند، سراغ برادرانشان در  کردستان عراق می روند و باز با آغوشی باز مورد استقبال گرم قرار می گیرند.» ۱۰ این دروغ سازان برانگیزنده نفرت، تازه درمیان جنگ افروزان عرب تبار، دسته ای معتدل به شمار می آیند !
 
سخنگوی دوم حزب مردم بلوچستان هم آن گاه که برای غیرایرانیان سخن می گوید، چهره حزب خویش را بی پرده تر آشکار می کند. وی در دنباله مصاحبه معروف آقای شرفی، سه هفته پیش در سخنرانی برای گروهی از نمایندگان پارلمان بریتانیا، به ایشان یادآور شد که بلوچستان، که البته ایشان نماینده آن اند، «سرزمین اشغال شده ای است که رضاشاه آن را به زور به ایران چسبانده» است. می افزایند که بلوچستان در شمال تنگه هرمز و شریان عبور چهل درسد نفت جهان قرار دارد، و راه دستیابی جمهوری های آسیای مرکزی به دریای آزاد از بلوچستان می گذرد و بلوچستان راهی امن تر از ایران و پاکستان به دریای آزاد است! پس از این یادآوری ها و بالا بردن نرخ معامله بر سر بلوچستان، از آن ها می خواهد که به هر قیمتی و پیش از مجهز شدن جمهوری اسلامی به سلاح اتمی این حکومت را واژگون کنند! چلبی وارانه به ایشان نوید می دهد که «اینک برخلاف گذشته، یک اپوزیسیون متحد وجود دارد. کنگره ملیت های فدرال که تقریبا همه گروه ها و احزاب ملیتی و محلی و سازمان های فرهنگی سراسر ایران را دربر می گیرد» اهرم دگرگونی و جایگرینی حکومت ایران خواهد بود! ۱۱
 
بیچاره وثوق الدوله که بدنامی وابستگی به بریتانیا به نام او بایگانی شده است! این چنین نمایندگان «حقوق ملل ستمدیده» از شمار کسانی اند که دوست ارجمند من آقای باقرزاده، نگران برخورد پرخاش آمیز من با آن هاست! بگذریم که این سیدضیاء الدین بلوچستانی گروه خویش را رقیب آن بدیلی می داند که باقرزاده گرامی و دیگران، نشست آن را در پاریس برگزار کردند. او نیز مانند آقای شرفی به نمایندگان دولت های خارجی می گوید که نگران پشتیبانی از جنبش مدنی ایران، زنان، دانشجویان، کارگران و روزنامه نگارانی که جان برکف در برابر داغ و درفش جمهوری اسلامی ایستاده اند نباشید. چاره کار شما در تکیه بر گروه های قومی است! با این چنین کسانی است قرار است که ما پیوند دموکراسی و آزادی خواهی ایران را ببندیم! شرم ماندگار بر من باد اگر به بهانه انزجار از جمهوری اسلامی با فراشان سیدضیاء های امروزین و چلبی های ایرانی هم پیمان شوم و یا در برابر ایشان سکوت کنم!
 
این گونه دعوت های آشکار و نهان از نئوکان های ایالات متحده و بریتانیا تنها به این گونه سخنرانی ها محدود نمی شود. سال های درازی است که درست یا نادرست، یکی از نقدهای کوشندگان سیاسی ایران به حزب توده ایران چنین بوده که اتحاد جماهیر شوروی در آن حزب، نفوذ داشته است. کسانی هم می گویند که برخی از رهبران آن حزب، وابسته به حزب کمونیست شوروی بوده اند. اما اینک، برخی از همان منتقدان، گرفتاری چندانی با این ندارند که نماینگان گروه های نئوکان ایالات متحده را به کانون سیاست اپوزیسیون ایران وارد کنند و از ایشان برای ایجاد جبهه ای در برابر جمهوری اسلامی یاری گیرند. پااندازان همکاری و وصلت گروه ها و شخصیت های سیاسی سکولار اپوزیسیون با گروه های قومی و ایلی هم همین نمایندگان نیوکان ها و کارکنان وزارت خانه های دفاع و امور خارجه ایالات متحده اند!
 
آیا به راستی چنین می اندیشید که هم زمانی درج نوشتار و نقشه ای که یکی از افسران بازنشسته ارتش آمریکا در نشریه «نیروهای مسلح» که نشریه رسمی ستاد ارتش ایالات متحده است، با کارزار برگزاری کنفرانس های ملیت های ستمدیده ایران تصادفی است؟ در این نقشه، پس از تقسیم عراق، بخش های بزرگی از ایران که بیش از پنجاه درسد خاک ایران را در بر می گیرد، میان جمهوری آذربایجان، جمهوری کردستان که بخش های بزرگی از آذربایجان ایران به آن واگذ ا ر شده، جمهوری بلوچستان و دولت شیعیان عرب تقسیم شده است! سوی دیگر داستان هم این است که بنیادگرایان دینی ایران نیز بیشترین بهره را از این گونه ستیزها می گیرند. درحالی که هرگونه گردهم آیی دانشجویی سرکوب می شود، به دعوت گروهی از «مسلمانان داغدار از جنایت ارامنه» مردم قم فراخوانده می شوند که «در راستای تشکیل اسرائیل دوم در قلب جهان اسلام (ارمنستان بزرگ)، در شهر مقدس قم در جوار حرم کریمه اهل بیت حضرت معصومه گردآیند.» ۱۲ «انجمن مبارزه با جنایات کردها» که در باکو تشکیل شده، در قم هم شاخه ای فعال دارد!
 
گرفتاری تئوریک داوری های آقای باقرزاده
 
جدا از توجیه اقای باقرزاده و کسانی چون ایشان در ادامه سکوت و همکاری با گروه هایی از شمار آن چه در بالا گفتم، گرفتاری تئوریک اندیشه ایشان در پاسداری از حق «ملل ستمدیده ایران» و گروه های قومی دراین است بنای چنان داوری ها بر کاه و گل است. آقای باقرزاده چنین می نمایانند که نقد من و دیگر کسانی که برنامه و رفتار احزاب قوم گرا را به نقد کشیده ایم، گویا درباره «حق» گروهی از مردم در تشکیل یک گروه سیاسی است! از همین رواست که باز بزرگوارانه به ما اندرزمی دهند که « افراد یک جامعه اتنیک حق دارند در فعالیت‌های فرهنگی که رنگ و زبان اتنیک دارد شرکت کنند و آن‌ها را ترویج دهند. به همین قیاس، آنان حق خواهند داشت در فعالیت‌های سیاسی‌ که صبغه اتنیک دارد فعال شوند. یعنی‌ که عضو حزب اتنیک شوند یا خواست‌های جامعه اتنیک خود (خواست‌های زبانی، فرهنگی و مانند این‌ها) را از طریق فعالیت سیاسی‌ دنبال کنند. احزاب اتنیک می ‌توانند هر برنامه سیاسی خاصی را که مایلند در برنامه خود بگنجانند. این حق بشری هر شهروند است که به تصریح اعلامیه جهانی حقوق بشر و ملحقات آن به هر جمعی بپوندد یا نپیوندد».
 
دوست گرامی، مگر گفتگوی امروز جامعه ما برسر یک «حق» مطلق و تجریدی است؟ کسی را سخنی با این «حق» تشکیل گروه های فرهنگی و یا سیاسی نیست. مگر فدائیان اسلام «حق» نداشتند که بر پایه یک برداشت تبعیض گرایانه و ضد ارزش های پذیرفته شده مدنی، سازمان سیاسی خود را بنا کنند؟ مگر حَمَس، «حق» ندارد که بر پایه یک چشم انداز افراطی اسلامی، گروه سیاسی بسازد؟ مگر سخن من و کسانی چون من درباره «حق»   هواداران ولایت فقیه و سنگسار «زناکاران» در سازماندهی سیاسی و اجتماعی است؟
 
با قلمی حق به جانب، خِلط مبحث می کنید. سخن بر سر حق و حقوق نیست. در این راستا، باور من این است که هارترین دشمنان آزادی و حقوق انسانی نیز «حق» دارند سازمان های سیاسی و اجتماعی خویش را بسازند و از جمله به ستیز با همان ارزش هایی برخیزند که حق چنین کارزاری را به آن ها داده است. گفتگو بر سر این است که پس از پذیرش این «حق»، نقد شما به کسانی که برپایه این «حق» مردم را به اندیشه هایی واپسگرایانه و ستیز قومی فرا می خوانند چیست؟ اگر امروز کسی، برنامه سیاسی سازمان مجاهدین خلق را به نقد کشد و بنویسد که آن ها یک گروه واپسگرا و شبه فاشیستی می باشند، آیا حق آن ها را در ایجاد چنین گروهی به پرسش کشیده است؟ اگر من و شما ولایت فقیه را راهکاری ضد دموکراتیک و تبعیض گرایانه می دانیم، آیا به «حق» پیروان این اندیشه در رواج داوری های فرومایه خویش باور نداریم؟
 
آقای باقرزاده و بسیار کسان چون ایشان در برابر برنامه سیاسی گروه های قومی سکوت می کنند و یا آشکار و نهان با ایشان هم پیوند می گردند و هرآینه کسی، چشم انداز هولناکی را که این گونه دسته ها به مردم ما نوید می دهند، به نقد کشد و به برنامه و نوشته های آن ها پرخاش کند، می نویسند که گویا نقد کنندگان، با ترسیم این چشم انداز و پرخاش به ایشان، به جنگ با اعلامیه جهانی حقوق بشر برخاسته اند! حق مدنی هر دسته ای برای سازمان دادن پیروان خویش به گرد یک برنامه سیاسی و اجتماعی به این معنی نیست که دیگران باید درباره آن برنامه و چشم انداز سیاسی خاموشی گزینند و به بهانه «حق»، به این دسته ها باج سیاسی بدهند. حزب دموکرات کردستان ایران «حق» دارد که برنامه سیاسی خویش را بر تشکیل یک دولت قومی که به قول آقای باقرزاده برای آینده ایران خطرناک است، بنا نهد و نیز «حق» دارد که سرنوشت خویش را با سیاست جنگ افروزان نئوکان پیوند دهد. پرسش این است که پاسخ شما به چنین رفتار و سیاستی چیست؟ گفتگو برسر مبانی تئوریک و پایه ای حقوق طبیعی و یا حقوق انسانی نیست. گفتگو برسر نقد به رفتاری است که پس از پذیرش این حق، از کسانی سرمیزند که سیاست و چشم اندازی نادرست را برای دیگرانی که آن ها نیز از حقوق مدنی برخوردارند، ترسیم می کنند. آقای احمدی نژاد هم «حق» بیان اندیشه های جنون آمیز خویش را دارد. پرسش این است که آیا دیگران، آیا فرهیختگان و رهروان دموکراسی و پیشرفت و عدالت اجتماعی و سربلندی ایران «حق» ندارند که به آن چشم انداز فرومایه ای که احمدی نژاد و هم اندیشانش برای ایران و ایرانی ترسیم می کنند، بتوفند و به مردم بگویند که «حق» آقای احمدی نژاد در باور به اندیشه های خویش، چنین حقی را به ایشان نمی دهد که به اعتبار یک انتخابات، ابتدایی ترین حقوق مردم ایران را از ایشان بستاند و با پیگیری ماجراجویی اتمی، ایران را در برابر دخالت نظامی دیگران قرار دهد.  
 
دستمریزاد دوست دیرینه ام! من هم به این گونه «حقوق» باور دارم اما به این بهانه که آن ها هم «حق» دارند، در برابر ستیز گروه های قومی با ارزش های ماندگار جامعه مدنی ایران و کوشش آن گروه های «حقدار» در برانگیختن جنگ قومی و ازهم گسستن شیرازه و بافتی که مردم ایران را به هم پیوند داده است، خاموش نخواهم نشست. دوستان مختارند که بر پایه این «حق» با کسانی که بر پایه مواعید و سفره گسترده نیوکان ها، گفتمان سیاسی ایران را به شوره زار دشمنی با «فارس های اشغالگر و نژادپرست» می برند، هم پیاله شوند و گمان کنند که با سکوت و اندرز و هم پیمانی، پیروان این اندیشه های نادرست را به راه راست رهنمون خواهند کرد.
 
جای گفتگو نیست که مردم بخش های بزرگی از ایران از نابرابری های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در رنج اند. این به راستی شرمی است بزرگ که شمار بلوچ تباران در دانشگاه زاهدان به پنج درسد دانشجویان نیز نمی رسد. نابرابری های، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی در کردستان دردناک است. مردم عرب تبار خوزستان نقش چندانی در اقتصاد و سیاست کلان ایران ندارند. در این راستا می توان به سرتاسر ایران پرداخت و به نابرابری های به راستی موجود اشاره کرد و در جستجوی رهیافت پایان دادن به این نابرابری ها بود. دراین نیز جای گفتگو نیست که همه مردم ایران از هر تبار و پیشینه ای باید بتوانند آزادانه به زبان مادری خویش سخن گویند و فرهنگ و زبان خویش را پرورش دهند. کمتر ایرانی شیفته دموکراسی و حقوق بشر است که با واگذاری اداره استان ها، شهرستان ها و بخش ها و روستاها به مردم آن سامان و نمایندگان برگزیده ایشان سر ستیز داشته باشد.   اما چگونه است که چنین نابرابری هایی به جای آن که برانگیزنده نارضایتی از رفتار جمهوری اسلامی و تبعیض های این حکومت باشد، نا آگاهانه و یا ریاکارانه بهانه ای می شود برای برانگیختن انزجار قومی از یک ملت ساختگی ستمگر فارس که نه   تاریخی دارد و نه پیشینه ای و مرزهای جغرافیایی آن هم روشن نیست؟ نهسد سال فرمانروایی ترکمان تباران در ایران فراموش می شود و به یکباره تاریخی ساختگی در برابر ما نهاده می شود که گویا در پی آمد انقلاب مشروطه، ملتی ساختگی سر برافراشت و به یاری رضاشاه پهلوی که خود از تبرستان آمده بود و ارتشی که درآن دو سرگرد شیرازی و اصفهانی هم نمی توان یافت، سرزمین «ملت» های دیگر را اشغال کرد و زبان فارسی را در درازای دو نسل بر حلقوم همه مردم ایران فرو برد!
 
به یکباره از دهلیز وزارت خانه ها و دفتر سازمان های ویژه «غیردولتی» ایالات متحده و یا کمیسیون حقوق بشر حزب محافظه کار انگلستان، بانگی که پیشتر از مسکو و احزاب برادر قفقاز بر می خواست، به آسمان می رسد که وا مصیبتا، ملت های «غیرفارس» در زیر تیغ تیز ستمگران فارس خون می ریزند! گرفتاری مردم ایران، جمهوری ولایت فقیه نیست که دمار از روزگار همه مردم ایران درآورده است. دشمن، این فارس های اشغالگر ملعون اند! باید که ملت های ستمدیده را از چنگال چنین ستمکارانی رهانید! به یکباره فریاد شیوخ کشورهای عربی خلیج فارس که هنوز زنان کشورهای خودرا از حق رانندگی محروم می دارند، در داغ حقوق بشر و ملل محروم ایران به بارگاه جبریل می رسد. جمهوری آذربایجان، که به نیمچه ولایت خودمختار نخجوان، حق تعیین تعداد وکلای مجلس ایالتی را هم نمی دهد و در بند یکسد و سی پنجم قانون اساسی اش می نویسد که « نخجوان بخش جدایی ناپذیر جمهوری آذربایجان است و قانون اساسی جمهوری آذربایجان، قوانین جمهوری آذربایجان، فرمان های رئیس جمهور آذربایجان و همه مصوبه های کابینه وزیران جمهوری آذربایجان، باید بی کم و کاست در جمهوری خودمختار نخجوان اجرا شود»، به یاد ملت داغدار آذربایجان جنوبی می افتد و لایحه رفع ستم از «سی ملیون آذربایجانی تباران ایران» را به پارلمان اروپا می برد!
 
در چنین روزگار ریا و دروغ پردازی، کسانی که بیشترشان «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را از ادب سیاسی سوسیالیسم آسیایی آموخته اند، اینک با توسل به بیانیه های سازمان ملل و اعلامیه جهانی حقوق بشر، از حق ملل تحت ستم ایران در تعیین سرنوشت تا حد استقلال سخن می گویند. «فراموش» می کنند که آنچه که در آن بیانیه ها آمده، بازتاب واکنش جهانیان به سه دهه استعمار و اشغال سرزمین های مردم به دست اروپاییان بوده است و نه حضور مردمی از تبارهای ایلی و قومی جداگانه در سرزمینی که تا به هنگام شکل گیری دولت مدرن، بیشتر فرمانروایانش ترکمان و مغول تبار بوده اند! این راهم نمی گویند که آن پیمان های بین المللی از میانه سده بیستم به این سوی، پایه در پذیرش حق مردم سرزمین های پیشین مستعمرات دارد و نه مناسبات میان مردمی با پیشینه های قومی گوناگون که سال ها در کنار هم زیسته اند و زندگیشان با یک دیگر پیوند یافته است!  
 
در این جنجال «ستم ملت فارس» که به یکباره دولت جمهوری اسلامی نماینده آن وانمود می شود، اگر جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله، طبقات ناصری قاضی منهاج الدین جوزجانی، تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی، حبیب السیر خواندمیر، سیرت جلال الدین منکبرنی شهاب الدین نسوی، تاریخ نامه هرات سیف هروی و ده ها نوشته و پژوهش تاریخی پیرامون آمدن مغولان به فارسی، عربی، روسی و چینی به جای نمانده بود، این سینه چاکان ستم ملی چه بسا که می گفتند آن فاجعه خونریز نیشابور که مغولان به سردمداری تغاچرنویان، جبه نویان، قوش تیمور و تولوی خان، بزرگ ترین شهر تاریخی ایران را ویران کردند، بیش از یک ملیون تن را از دم تیغ گذراندند و «سگ و گربه آن را هم به قصاس زنده نگذاردند»، توطئه ملت ستمگر فارس بوده است! اگر آن ها برمغولان ستم نکرده بودند، آن شهروندان با فرهنگ و صلح دوست هرگز به چنین گونه جنایاتی دست نمی زدند!   اگر به این جنجال دروغ و ریا گوش فرا دهیم و به راستی باور کنیم که «فارس» ها خاک آذربایجان را اشغال کرده اند، باید بپذیریم که پنج کشتار بزرگ مردم تبریز نه به دست مغولان، تیموریان و ترکان عثمانی، که به دست سپاهیان خونریز مردم «فارس تبار»، نطنز، کاشان و نیریز انجام یافته است! افسوس از کسانی که در برابر چنین ریاکاری هایی سکوت می کنند و یا به بهانه «نرنجاندن» گروه های قوم گرا و جوانانی که گویا دل به مهر این دسته ها سپرده اند، حرف هایی را برای رضایت خاطر آن ها می زنند. ۱۳
 
کافی نیست که در لابلای نوشته ای بگوییم که این اندیشه ها برای آینده ایران خطرناک است. باید بی مهابا به این گونه اندیشه ها بتازیم و کارزاری را برانگیزیم که اجازه ندهد، آتش افروزان ستیز قومی، جنبش نیرومند مدنی ایران را که برای دموکراسی، پیشرفت، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و برابری همه شهروندان ایران مبارزه می کند و برآن است که ایرانی متحد و نیرومند یارای شرکت فعال در سیاست و اقتصاد جهانی داشته باشد، به کژراهه کشند. دراین روزگار پربیم و هراس، باید بدون نگرانی از ناسزای دیگران، با قوم گرایی و برانگیختن ستیز قومی به بهانه رفع ستم فرهنگی در افتاد و به جارچیان ستیز میان مردم گفت که خشم به حق مردم را از نابرابری های براستی موجود به سوی حکومت تبعیض و خفقان ولایت فقیه متوجه کنید و نه اینکه به بهانه ساختگی اشغال بخش هایی از ایران به دست ملت ساختگی فارس و پایان دادن به این اشغال، مردم را به ستیز با یگ د یگر فرابخوانید و آب به آسیاب دشمنان یگانگی ایران بریزید.
 
محمد امینی
پنج شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۶ بیست و ششم جولای ۲۰۰٧
[email protected]
۱- دعوت به تظاهرات اعتراضی، بیست و یکم جولای ۲۰۰٧
۲- سرینگول باش یوردنی، حرکت ملی آذربایحان و  تعریف منافع مشترک با ملل و کشورهای دیگر، بدون تاریخ، شاید خرداد ۱۳۸٥ .
۳- بیانیه جمعی از روشنفکران ترک، بیستم جولای ۲۰۰٥.
۴ - پیام رهبرانقلابی بلوچستان، دوشنبه، یکم مرداد ۱۳۸٦، به نقل از تارنمای حزب مردم بلوچستان.   
٥ - بهمن ۱۳۸٥، به نقل از تارنمای حزب مردم بلوچستان . نماینده «ملت ستمدیده بلوچ»، جدا از دروغ پردازی هایی که در باره تاریخ بلوچستان می کند، دیوارادعایش تا به آن جا بلند است که فروتنانه می نویسد «چهاراستان بلوچستان، کرمان، هرمزگان و خراسان اکثریت بلوچ دارند!» بدا به حال آمار و بدا به حال نمایندگان دیگر ملت های ستمدید! اگر این گونه جامعه شناسی های «پژوهش گرانه» را باور کنیم، حوزه جغرافیایی آن ملت ستمدیده فارس که لشگر خونریزشان دمار از روزگار دیگران درآورده، بخش های کوچکی از استان فارس، اصفهان، یزد و پیرامون کویر است !  
٦ - اسناد کنفرانس ۱۳۸٥.
٧- گزارشی از وحید در اهواز، به نقل از تارنمای آن گروه.
۸- درباره ما، تارنمای آن گروه. شگفتا از این مهندسی ستمگران فارس که آب کارون را به گونه ای که هیچ کس در استان پهناور فارس از آن آگاهی نیافته، از راه زیرزمینی و از یا از فراز کوه های زاگرس به رفسنجان کشانده اند!
٩- گزارش هفتگی وحید، چهارم ذی الحجه 1427 .
۱۰- همانجا.
۱۱- سخنرانی آقای رحیم بندویی، هفتم مارچ ۲۰۰٧
۱۲ - یکشنبه سی بهمن ۱۳۸ ۴ .
۱۳- یک نمونه این گونه باج دهی ها و پذیرش پوزش خواهانه همین افسانه ها ، سخنرانی آقای باقرزاده   در «سمینارنقش اقوام ایرانی در سیاست آینده ایران» که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۲   در لندن برگزار گردید و آن سمینار، پیش درآمدی بر تشکیل کنگره ملیت های فدرال ایران و کارزار قوم و ملت سازی ها شد. ایشان در آن سمینار ازجمله گفته اند که « اقوام ایرانی در طول تاریخ هیچگاه از حقوق و امکانات برابر برخوردار نبوده اند! اقتصاد و سیاست ایران در تاریخ نزدیک و معاصر عمدتا تحت سلطه دو قوم فارس و ترک (یا آذری) بوده است و زبان و فرهنگ قوم فارس گاه به بهای سرکوب زبان ها و فرهنگهای اقوام دیگر این سرزمین گسترش یافته است. ایران در آغاز قرن بیست و یکم میلادی جامعه ای چند قومی با حقوق و امکانات شدیدا نابرابر است.» اقای باقرزاده، رنجی را هم برای نشان دادن این داوری های بی پایه خویش که نه پیوندی با تاریخ دارد و نه بنیادی بر راستی، برخود هموار نکرده اند. این ها را گفته اند تا دل داغدار آن «نمایندگان ملت های ستمدیده» را که در لندن گردآمده بودند آرام سازند و به کاروان باج دهندگان سیاسی به گروه هایی از این دست بپیوندند .
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست