قتل "پیغام آور" به جای پاسخ دادن به پیغام!
نگاهی به جدال آقای مهرآسا با علی میر فطروس
تهمورث کیانی
•
بر ماست که قدر و منزلت آزادی را که از رهگذر اینترنت و برخی سایت های آزادی دوست و دموکراتیک در اختیار ما گذاشته شده است با احترام به زندگی خصوصی مخالفین خود و با دوری کردن از دشنام ، تهمت سازی، و پرونده سازی، پاس داریم. نقد و نظر را به دشنام، تهمت، و نفرت پراکنی آلوده نسازیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۶ مرداد ۱٣٨۶ -
۲٨ ژوئيه ۲۰۰۷
درباره نیک و بد ِ اینترنت و جهانی شدن اطلاعات و آسان گشتن دسترسی به اطلاعات و افزایش امکانات انتشار آرا و نظرات بسیار سخن گفته شده است. درباره معایب این فن آوری، از جمله، گفته شده است که تروریست ها نیز از رهگذر آن به شبکه ای بالنسبه امن و بسیار سریع ِ جهانی بهره مند شده اند. می توانند از رهگذر آن، حتی، کلاس های تعلیم بمب سازی و کشتار آدمیان را به شاگردان و پیروان خود بیاموزند. اینترنت، اما، موجب گشته است تا با دسترسی ما به وسیله ای آسان و ارزان، هر زمان اراده کنیم، افکار و اندیشه های خود را مکتوب کرده و از رهگذر این وسیله جادویی در معرض خوانندگان و بینندگان بی شماری قرار دهیم. از دیگر سو، شمار ِ کسانی که با استفاده از آسانی، ارزانی، و تا حدی از میان رفتن برخی از محدودیت ها، سخت گیری ها و دقت های کار سردبیری در روزنامه نگاری ِ مکتوب به نوشتن و انتشار آثار خود می پردازند افزایش چشمگیری یافته است. با اینترنت، و برای نخستین بار این امکان فراهم شده است تا برخی کسان که به آزادی انتشار عقاید و نظرات گوناگون باور داشته، با پدید آوردن برخی بولتن – نشریه های الکترونیکی انتشار آرا و نظرات گاه کاملا متضاد را در یک نشریه ممکن ساخته اند. به همین سبب برخی از این نشریات را نمی توان از نظر سیاسی به نام های مرسوم چپ، راست، مذهبی، لیبرال، رادیکال و نظیر آن دسته بندی کرد. برخی از آنان با دست و دل بازی بی نظیر و با سعه صدر وصف ناشدنی به انتشار آثاری پرداخته اند که، گاه، با نظرات شخصی مدیران آن نشریه کاملا متضاد بوده اند. این، البته، بسیار خوب است و باید قدر آن دانسته شود. اما، کثرت شماره نویسندگان و مطالب ِ آماده انتشار در این نشریه های آزاد و غیر حزبی - که در میان سایت های زبان فارسی انگشت شمار اند و میباید منزلت آنها را پاس داشت - اغلب موجب شده است تا، از یک سو، مطالب بدون ویرایش و پیرایش و بدون دقت های فنی و ادبی به دست انتشار سپرده شود، و از دیگر سو - مهمتر از مورد نخست - با برداشته شدن سد سردبیری، ریش و قیچی یک جا به دست نویسنده و میزان انصاف و اعتدال و معیارهای اخلاقی او سپرده شود. بنابراین، و اغلب، دست نویسندگان باز است تا هرچه دل تنگشان می خواهد بنویسند و بر هر کس و هر چیز که نمی پسندند بتازند. بنابراین، در کنار انتشار آرا و نظرات گونه گون، برخی کسان نیز اظهار نظر را با انتشار دشنام نامه و سخن راست و دروغ گفتن درباره زندگی خصوصی کسانی که دوست ندارند یا بر خلاف آنها فکر می کنند، عوضی گرفته اند. نقد و مخالفت با نظر کسی - هر کس که باشد – البته حق هر کسی است، اما به هم بافتن دروغ و راست درباره زندگی خصوصی کس یا کسان و اضافه کردن شماری از دشنام ها و تهمت های بی سند و سپس انتشار آن در اینترنت به بهانه مخالفت با نظر کسی، آفتی است که با بهره گرفتن از اینترنت و سوء استفاده از فضای کاملا آزاد - که برخی از بولتن های سیاسی - خبری صادقانه برای رونق فضای نقد و نظر در اختیار همه گذاشته اند - می باشد. به سه پرده در زیر - نمادی از مشت نمونه خروار -، دقت کنید. من، البته، بیشتر درباره پرده سوم که از همه تازه تر است، و درباره موضوعی به مراتب مهمتر است، می نویسم .
پرده نخست : آقای هوشنگ اسدی، نویسنده و روزنامه نگار ایرانی مقیم خارج، در سالگرد خروج محمد رضا شاه، پادشاه فقید ایران، با نوشتن مقاله ای نظر خود را درباره ریشه های استبداد در زندگی و فرهنگ ما و خوی استبداد جویی ایرانیان با قلمی شیوا بیان می کند. برخی از نوشته او لذت می برند، برخی را، اما، خوش نمی آید. دسته دوم فورا معرکه گرفته و بجای پاسخگویی به "پیغام" نویسنده و رد نظر او دست به پرونده سازی زده و با به هم بافتن داستانی از دروغ ها و راست ها، به تحلیل انگیزه های او و به روانکاوی نویسنده می پردازند. چنان شد که "پیغام" در زیر آواری از تهمت ها مدفون گشت. پیغامی که می توانست و می تواند موجب گفتگویی جدی درباره موضوع بشود.
پرده دوم : محمد قوچانی، سردبیر روزنامه توقیف شده "هم میهن"، از روزنامه نگاران جوان و صاحب سبک اخیر ایران است. نوشته های او، همچنان، موجب جذب بسیاری از خوانند گان به روزنامه هایی می شود که او در آنها می نویسد. زنده یاد گلشیری، نویسنده برجسته ِ فقید، درباره او نوشته بود که با خواندن مطالب قوچانی در "صبح امروز" حظ می کند. این، البته، بدین معنا نیست که هر چه او می گوید حقیقت محض است، یا هیچ کس حق ندارد نظرات او را نقد کند. او اخیرا، از جمله، با نوشتن مطلبی درباره هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور سابق و رئیس کنونی مجمع تشخیص مصلحت جمهوری اسلامی ایران، از او خواسته بود که سیاست را به کناری نهد و راه را برای جوان ها باز کند. اما، آقایی به نام داریوش سجادی، با نثر نستعلیق و مُغلق خود با فرصتی که سایت وزین "گویا نیوز" در اختیار او گذاشته بود، بدون پرداختن به "پیغام" قوچانی در آن مقاله، به روانشناسی و روانکاوی نویسنده و "انگیزه های محتمل" او پرداخته بود. این روانشناسی و جستجو در زندگی خصوصی "متهم" از سوی آقای سجادی تا آنجا پیش رفته بود که با وقاهت بی نظیر و باور نکردنی قوچانی را متهم کرده بود که حتی در ازدواج - خصوصی ترین مسئله یک انسان که تنها بر اساس عشق و علاقه صورت می گیرد - "بنا بر مصلحت سیاسی عمل کرده است.
پرده سوم: آقای علی میر فطروس، نویسنده و محقق ایرانی مقیم ایالات متحده، در یک رشته مقالات درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه و نهضت ملی شدن نفت، با بررسی نقش دکتر محمد مصدق، رهبر فقید نهضت ملی ایران، و کاستی های رهبری محمد مصدق در سایت "گویا نیوز" نظر خود را بیان می کند. آقای میر فطروس با به چالش کشیدن نظر رایج و مورد قبول اغلب مورخان اخیر، مدعی می شود که اصولا در بیست و هشتم مرداد ماه کودتایی - به آن معنی مرسوم و مشهور کودتا - صورت نگرفته است بلکه کاستی های رهبری محمد مصدق و نابسامانی اوضاع اجتماعی - که بنا به گفته ایشان به سبب تندروی و لجاجت و بی تدبیری رهبری جنبش ایجاد شده بود - خود بخود موجبات سقوط دولت محمد مصدق را فراهم کرده بود. نظری که آقای میر فطروس مطرح کرده است، تا حد زیادی نو است و بنابراین می توان از آن به عنوان "تز" ایشان درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه نام برد. او، البته، تمام کوشش خود را به کار گرفته تا بی تعصب و بدون نادیده انگاشتن محاسن محمد مصدق و بدون هیچگونه توهینی به او یا هر کس دیگر - و البته بدون توصیف های شخصی و مدح و ثناهای رایج در فرهنگ ما درباره چهره های تاریخی و محبوب - با گردآوری اسناد و مدارک به اثبات تز خود بپردازد. اهمیت این کار او نیز بر هر کس، از یک محقق گرفته تا دانشجویی که در جستجوی شناخت بهتر و بیشتر از جنبش ملی شدن نفت می باشد، آشکار است. نگارنده، نیز، مانند برخی دیگر، با تز آقای میر فطروس در این باره موافقت ندارد. به خصوص آنجا که ایشان کودتا را با توجه با اندازه و میزان پول و نیرویی که در آن به کار رفته است، می سنجد. اما، این به معنای نادیده انگاشتن ارزش کار تحقیقی نویسنده و تلاشی که، با به جان خریدن تهمت ها، در کار کرده است تا با تقدس زدایی از نقش دکتر محمد مصدق راه را برای نقد تاریخی و علمی یکی از مهمترین حوادث سیاسی تاریخ اخیر ایران و برجسته ترین دولتمرد آن بگشاید، نمی گردد. در واقع او با این کار فضل تقدم را نصیب خود ساخته است. حقایق بسیاری در بررسی تاریخی میر فطروس وجود دارد که به خواننده درک بهتر و روشن تری از وقایع آن دوران می دهد. این آسیب شناسی در فرهنگی که در آن فرافکنی و عدم انتقاد از خود ریشه دار و پر قدرت است، بیشتر اهمیت و ارزش دارد. نقد و "آسیب شناسی" آقای میر فطروس، اما، برخی کسان را که از دکتر محمد مصدق، بر خلاف خواسته خویش، بت معصومی ساخته اند، خوش نیامد. بنا به رویه مرسوم، اما، در پاسخ آقای میر فطروس بجای نقد و رد نظر او با اتکا به اسناد و مدارک تا ریخی، آقای دکتر مهرآسا دشنام نامه ای تنظیم کرد و در سایت وزین "اخبار روز" منتشر کرد. آقای مهرآسا می گوید با وجودی که دکتر مصدق دیگر زنده نیست و فرزندی نیز ندارد تا مدعی قدرت سیاسی گردد هنوز، اما، عده ای "دست از سر او بر نمی دارند". بنابراین، به نظر آقای مهر آسا باید حکم تعطیلی تاریخ و تاریخی نویسی را یک جا صادر کرد. چون تاریخ و تاریخ نویسی اغلب درباره حوادث گذشته و افراد از بین رفته سخن می گوید. البته، آقای مهرآسا در همان جا با ردیف کردن رشته ای از دشنام درباره آخرین پادشاه ایران - که او نیز دیگر در میان نیست - خود از این حکمی که صادر کرده است سر می پیچد. آقای دکتر محمد مصدق از محترم ترین و محبوب ترین چهره های سیاسی تاریخ معاصر ما ایرانیان است. بنابراین همانطور که هیچ گروهی نمی تواند انحصار دوستی او را متعلق به خود بداند، هیچ کس نیز نمی تواند به هر سبب کس یا کسان را از نقد منصافه و علمی او و رویکرد سیاسی اش منع و نهی کند. هر چه بر قدر و منزلت و اهمیت سیاسی محمد مصدق بیشتر تأکید کنیم، هرچه بیشتر به گستره نفوذ سیاسی او تا زمان کنونی باور داشته باشیم، خود به خود می باید انتظار نقد و نظر بیشتری را درباره او داشته باشیم. حیرت انگیز است که آقای مهرآسا با نقل خبری از مجلس شورا در دوره دکتر مصدق، بر مخالفت آن زنده یاد با مبالغه در تمجید از او و پوشاندن جامه تقدس بر او از سوی عده ای تأکید می کند. آقای مهرآسا راست میگوید، اما مصدق دیگر زنده نیست تا ببیند ما ایرانیان، بنا بر سنت دیرینه خود، از او امامزاده ای ساخته ایم. تا جایی که خود آقای مهرآسا در همان سطوری که مخالفت دکتر مصدق با تقدیس خود را نقل می کند با دیدن یک نقد محترمانه از او چنان بی تاب گشته و بر می آشوبد که دو صفحه تمام را با دشنام های گونه گون، به آنکس که دلیری کرده و دکتر محمد مصدق را نقد کرده است، می آلاید. هیچکدام از کسانیکه پس از مرگشان از سوی پیروان شان قدسی شدند خود خواستار آن نبوده اند، برخی مانند لنین و استالین بنیادی را از ایدئولوژی گذاشتند که به قداست رهبران منجر می شد. برخی نیز مانند دکتر مصدق در جامعه ای محبوب شدند که قدسی پرور است.
پس از آن، آقای مهرآسا با نهیب می پرسند: "زهی تأسف از این همه ناجوانمردی! دکتر مصدق نه تنها گوشه ای تابان از تاریخ ایران است، بل بخشی از تاریخ مکتوب خاورمیانه و حتا جهان شده است. مگر کتابهائی را که نویسندگان غیرایرانی در مورد بزرگی و شرافت و تقوای سیاسی و اجتماعی مصدق نوشته اند و هنوز می نویسند، نخوانده اید؟ مگر نمی بینید، در ایران کنونی، نسلی که پدارانشان هم مصدق را ندیده و زمان او را درک نکرده بودند، چگونه نام و نشان و آمال او را فریاد میزنند؟". از قضا، آقای میر فطروس نیز به همین سبب که دکتر محمد مصدق و دولت او بخش مهمی از تاریخ سیاسی ِ اخیر ما را تشکیل میدهد، به ارزیابی او پرداخته است. تاریخ نویسی و بررسی علمی رویداد های سیاسی – اجتماعی نیز درباره خصوصیات شخصی افراد مانند تقوا و شرافت نیست. البته، انصاف را که آقای میر فطروس نه تنها در مقام انکار برخی خصوصیات مثبت و برجسته دکتر محمد مصدق، مانند پاکدامنی و میهن دوستی، برنیامده است، بلکه بر آنان نیز تأکید داشته است. البته برخلاف تصور آقای مهرآسا، بسیاری از کتابهایی که در خارج درباره دکتر محمد مصدق و دوران کوتاه نخست وزیری او نوشته شده اند بسیاری از بی تدبیری ها و تندروی های رهبری جنبش ملی شدن نفت در آن دوران را مورد نقد قرار داده اند. آنها با جدا ساختن خصوصیات شخصی دکتر مصدق و با تأکید بر بسیاری از فضائل او، به نقد رویکرد سیاسی او نیز پرداخته اند. آقای مهرآسا چنان عصبانی هستند که در همان سطوری که با عتاب به اقای میر فطروس می گوید او صلاحیت نوشتن درباره محمد مصدق را ندارد، چون به زعم او میر فطروس سلطنت طلب است، خود با تأکید بر هدف دکتر مصدق برای پاسداری از نظام سلطنتی و احیای مشروطه سخن می گوید. البته جای این پرسش از آقای مهرآسا باز است که چرا به زعم او هرکس سلطنت طلب بود حق ندارد درباره دکتر محمد مصدق چیزی بنویسد. لابد اگر نویسنده به جای میر فطروس، آدمی با تعلق خاطر چپ، کمونیستی و یا مذهبی هم می بود به سبب مخالفت با دیدگاههای محمد مصدق نمی باید چیزی درباره او بنویسد. برخلاف نظر آقای مهرآسا، ملاک درستی یا نادرستی یک مطلب نه در گرایش سیاسی نویسنده بلکه در میزان ِ درستی ِ اسناد و مدارکی است که فراهم کرده و در قوت و ضعف برهان اوست.
آقای مهرآسا، سپس، همانگونه که رسم اینگونه دشنام نامه های پرعتاب است، با بررسی تصویر آقای میرفطروس دست به گمانه زنی درباره سن و سال او زده و به این نتیجه حیرت انگیز میرسد که چون آقای میرفطروس محتملا در دوره نخست وزیری دکتر محمد مصدق در سنین کودکی بوده است بنابراین صلاحیت بررسی تاریخی آن دوره را ندارد. او، سپس، با بررسی روانشناسانه و کنکاش در فیزیک بدنی آقای میرفطروس به نتیجه گیری های شگفت دیگری میرسد. از جمله، او می نویسد چون آقای میرفطروس دارای ساختار بدنی نیرومندی نیست که بتواند از رهگذر کار بدنی سخت به درآمدی دسترسی باید، و چون کتاب نوشتن در خارج به زبان فارسی نیز موجب کسب درآمد نمی گردد!، بنابراین باید کاسه ای زیر نیم کاسه این آقای "میر فطروس خبیث و جنایتکار" باشد که توانسته است در دیار فرنگ - برخلاف آقای مهرآسا که با روزی چهارده ساعت کار نمی تواند کتابی به دست چاپ بسپارد - همچنان به انتشار آثار خود بپردازد. آقای مهرآسا سپس، به سان کارآگاهی که با چیدن مفروضات خود در کنار هم در صدد است به راز یک جنایت پی ببرد، به کشف مهم خود می رسد. کشف مهم، اما، این است که ، حتما، در پس پرده توانایی آقای میر فطروس برای انتشار آثارش باید رد پای کمک مادی بنیادی چونان بنیاد شاهزاده اشرف پهلوی نهفته باشد. با رسیدن به این کشف بسیار مهم، آقای مهرآسا نفسی به راحتی می کشد و کار خود را تمام شده می پندارد. بنا براین، و از نظر گاه آقای مهرآسا، با کشف کمک مادی چنان بنیادی - حتی اگر مدعی هیچگونه سندی برای این کشف خود نداشته باشد- دیگر خودبخود بنیاد نقد و نظر آقای میرفطروس بر آب است و نیازی نیست تا آقای مهرآسا، یا هر کس دیگر، به نقد و ردی مبتنی بر اسناد و مدارک دقیق و تحلیل مستدل در پاسخ آقای میرفطروس منتشر کند. ای کاش آقای مهرآسا، بر خلاف رویه ای که در پیش گرفت، دست به نقد نظر آقای میرفطروس می زد و با افزودن بر غنای گفتمان نقد جنبش ملی دکتر محمد مصدق بر دانستنی های کسانی که در جستجوی شناخت بیشتر از مهمترین حوادث سیاسی اخیر ایران هستند، می افزود.
همانطور که گفته شد اینان مشتی برگزیده از خروار ادعا نامه و دشنام نویسی هایی است که به برکت اینترنت بر شمار آنها افزوده گشته و به آسانی نیز منتشر می گردند. در میان ما ایرانیان، که از استبداد دیرپایی رنج برده و می بریم، سنت جدا ساختن عقاید و نظرات اشخاص از زندگی خصوصی آنها، سنت ِ ریشه داری نیست. ما همواره پیش از آنکه در مورد یک کار هنری - اعم از شعر یا فیلم یا نقاشی -، یک نظر سیاسی – اجتماعی و یا هر موضوع دیگر بیندیشیم و پاسخ دهیم، بیشتر به شخصی که در پس آن "کار" بوده است و به انگیزه های او می پردازیم. گاه در این کار خود تا جستجو در خصوصی ترین مسائل شخصی "متهم" و "محکوم" خود پیش می رویم. نه تنها او را در بیداد گاهی که خود قاضی و دادستان هستیم با به هم بافتن دوغ و دوشابی که فراهم آورده ایم پیشاپیش محکوم می کنیم، بلکه با پیش فرض عصمت خود به خواننده محتمل مطلب خود این حق را نمی دهیم تا حتی به طور مختصر از نظرات "محکوم " ما مطلع شود. درخبر رسانی، نیز، ما همین شیوه را به کار می گیریم، چنین است که در رسانه های خبری رسمی ایران، خوانندگان و بینندگان همواره تنها تکذیبیه خبر را می بینند، اما باید در جاهای دیگر دنبال اصل خبر بگردند. از یک سو، خود را "نمک عالم" و میزانی که باید همه کس و همه نظرات با آن سنجیده شوند فرض می کنیم. از دیگر سو، اما، مدام مدعی می شویم از انتقاد استقبال می کنیم و "رهبران" ما معصوم نبوده و از نقد شدن خویش دلشاد می شده اند، اما هیچگاه نمی گوییم کجای کار آنها نقد داشته است و آن نقدها چیست. نیز، آنگاه که کس یا کسانی در صدد بر آمده اند تا "رهبران" ما را نقد کنیم نه تنها پاسخ نداده بلکه رگباری از دشنام ها نثار آنها کرده و به شیوه کارآگاهی که در جستجوی "انگیزه قتل" است، با به هم بافتن داستان ها در صدد بر آمده ایم از انگیزه ها و علل نقد ِ منتقد یا منتقدان و "دستهای پشت پرده" بنویسیم. آنچه، البته، ملاط اصلی نوشته ماست، برملا کردن هر آنچه می دانیم یا بافته ایم از زندگی خصوصی منتقدان بوده است. ماشین تولید انبوه اتهامات در کار به هم بافتن اتهاماتی اند که، البته، نیازی به اثبات ندارند چون ما آنها را می گوییم. در این کار چنان پیش می رویم که گاه از بهترین و خبره ترین روانکاوان و روانشناسان در بررسی متهم خود پیشی گرفته و نمونه بی بدیلی از خیال بافی و جنایی نویسی را به نمایش می گذاریم. گویی برخی از ما چنان به دشنام و پرونده سازی های "کیهان تهران" و برنامه "هویت" او خو گرفته ایم که در غربت نیز آن را، نا خواسته، به ارمغان آورده ایم. بر ماست که قدر و منزلت آزادی را که از رهگذر اینترنت و برخی سایت های آزادی دوست و دموکراتیک در اختیار ما گذاشته شده است با احترام به زندگی خصوصی مخالفین خود و با دوری کردن از دشنام ، تهمت سازی، و پرونده سازی، پاس داریم. نقد و نظر را به دشنام، تهمت، و نفرت پراکنی آلوده نسازیم.
تهمورس کیانی، سیاتل ( ایالات متحده ) پنجم مرداد ماه هزار و سیصد و شش
Tahmoures_kiani@yahoo.com
|