یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آواز عاشقانه ی گرگ


میرزاآقا عسگری (مانی)


• از سپیده ای که از بُنِ پستانهایت سرریز می کند،
درمی یابم که باید
چون خروسی ، بر بام زبان پارسی برآیم،
تاج برسر، چترگشوده، بال افشان
بانگ همآغوشی سردهم! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ مرداد ۱٣٨۶ -  ۷ اوت ۲۰۰۷


چون تکه ای از بامداد در دفتر شاعری جوان گرمی،
چون تکه ای از غروب در کتاب شاعری پیر نرمی،
بر گرمی ات چه نرمم روی شبِ مچاله!

از سپیده ای که از بُنِ پستانهایت سرریز می کند،
درمی یابم که باید
چون خروسی ، بر بام زبان پارسی برآیم،
تاج برسر، چترگشوده، بال افشان
                                  بانگ همآغوشی سردهم!

اما همه می دانند
که من خروس نیستم،
گرگی هستم پیر، باران خورده، کارآزموده
         که در هر انحنای تن تو
و در پیچاپیچ پچپچه های سوزان ات در معاشقه
                                  نیایشگاهی خوشبو می یابم.


بیچاره جوانی من،
که با یک نیملبخند از دختری کال،
         مدهوشِ عشقی افلاطونی می شد
و با نخستین اخم او
خام خام به سوی گورستان می رفت!

اینک،
خوشا که گرگی باران خورده ام،
با پوششی از چروکهای باوقار تجربه!
اکنون می دانم
کرشمه ی نخستینِ زنی رسیده،
نشانه ای ست از شکاری تازه
که آگاهانه، بسوی من می آید!

اکنون می دانم
لبخندی در سایه روشنِ گفتگو
نخستین دکمه ی معاشقه است که سرانجام بازمی شود!
و جمله های بی سر و ته در آغاز آشنائی
غزل منسجمی ست که در فرجام
در یک هماغوشی ناگهانی بازمی شود!
                            بله! چونان کلاف دل من
                            بر میل های بافندگی او!

به به!
گرگی باراندیده ام
باران را دوست می دارم
تندبار را بیشتر!
نیک می دانم
که این رگبار کوبنده ی بهاری
مانند بهارهای پیشین تر
می آید، غبار و چروک مرا می شوید
ومی رود سرغ گرگی دیگر!

زمان که سالهایم را ورق می زند
بیشتر می آموزم که:
برگ نخست از دفتر شاعری جوان را بردارم
پشت واپسین برگ کتاب شاعری پیر بچسبانم
تا شعری بشکوه را
چون دام در گذار این خرگوش ملوس بگذارم!
همین خرگوش خاموش
که کرشمه اش را دکمه به دکمه باز می کند
و همچون زمین، زیر باران پهن می شود!

نامم را برایتان نگفتم؟
من خرگوشی کوچولو هستم
در دهان این گرگ زیبای مغرور
که سپیده از بُن دندانهایش سرریز کرده است!

۱۴ تیرماه ۱٣٨۶ . گراف اینزل


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست