یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

در فرهنگ ایران کـعـبه، در هـر خانه ایست


منوچهر جمالی


• اجاق یا آتشدان،در هـر خـانه ای تن ِ سیمـرغـسـت که درونش آتش ِبهرام، زبانه میکشد
چرا «قـبـلـه» در فرهنگ ایران آن روشنائی در جهانست که از تیرگی مـیـزاید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ مرداد ۱٣٨۶ -  ۱٨ اوت ۲۰۰۷


هرجا روشنی بتابد، باید به آنجا روکرد
هرجا حقیقت پدیدارشد، باید بدان روی آورد

درفرهنگ ایران، هنگامی جان، با تخم ، درجای (= زهدان) میرود، نخست ، چشمان ، نگاشته میشوند ، و روشنی جان آتشین ، درچشمان پدید آورده میشود ( گزیده های زاد اسپرم ٣۰ پاره ۲٣ ) . چشم ، که اینهمانی با« خـرد» داده میشود ، « نخستین پیدایش جان » ونگهبان وپاسدارجانسست که گوهرآتشین دارد ، و روشنائی این آتش جانست که نه تنها درچشم وخرد ، بلکه درهمه اندامهای بینشی و همچنین در« جنبش تن » به کردار روشنی، پدیدارمیشود . آتش جان ، روشنائی درچشم و دهان و گوش و بینی و ... وهمچنین در « حرکت دست وپا و تن » میگردد .
« حرکت » و« بینش » ، باهم، ازیک گوهر و به هم پیوسته اند . بینش و کار(= عمل) همگوهرند . بینشی که ازجان خود انسان، برنیامده باشد، علم بی عمل میماند .
اینست که « روی آوردن به چیزی » درگیتی ، دوختن وگماشتن چشم و خرد به آن چیزست ، تا آن چیز را روشن کند ، یا به عبارت دیگر آن را بزایانـد ، و روی خود را بیفروزد . روان رستم دردخمه اش، به بهمن زرتشتی که برای سوختن تن رستم سیمرغی ، راهها پیموده ، میگوید :
هنرها و مردیت آموختم    به دیدارتو ، روی افروختم (بهمن نامه)
درپیدایش هنرهائی که به تو آموختم ، روی خودرا ازدیدارت( روی آوردن به تو) افروختم .
« دین » ، که « دیدن با چشم وخرد وجان خود» میباشد ، چه را می بیند ؟ درفرهنگ ایران ، دین ، دین را می بیند ( ها دوخت نسک ). آنچه می بیند، با آنچه دیده میشود ، هردو همگوهرند . چشم وخرد انسان ، چهره خدا (= دین ) را می بیند ( دین ) .
دین هم ۱- بینش از ژرفای جانست ، هم ۲- اصل زیبائی و بزرگی و نیکی است . این تخم خدا در ژرفای انسانست که خود را درزیبائی و نیکی و بزرگی خدا می بیند . دین، نه تنها دیدن باچشم درتاریکیست ، بلکه دین ، خود ِ زنخدای زیبائی هم هست ، که همچند همه زیبایان جهان زیباست .
مردم ، روز بیست وچهارم که روز دین است ، « بُت فریب » میخواندند ، چون بینشی که از ژرفای جان آتشین برمیخیزد ، روبه آتشی میکند که از ژرفای جان دیگری برمیخیزد ، و او به « اصل زیبائی » در بینش هرگونه زیبائی، کشیده و فریفته میشود . فریفتن، ربایش تـنـد وشتاب آمیز است. زیبائی و نیکی و بزرگی ، با نیروی رباینده ای که دارند ، میفریبند ، وانسان، درگوهرش دوست میدارد که از زیبائی و نیکی و بزرگی ، فریفته شود . اصطلاح « فریب» ، زشت ساخته شده است ، چون آنان که کینه را درمهرمیپوشانند، یا آنانکه دروغ را راست مینمایند ، یا آنانکه چنگ واژگونه میزنند ، انسان را ازکشش فطری به زیبائی و نیکی و بزرگی ، بازمیدارند . انسان ، با چشم وخردش، که ازجانش برمیآید ، رو به زایانیدن روشنی وبینش و زیبائی ازهرجانی و ازهرانسانی میآورد . قبله انسان، دایه یا ماما شدن هرانسانیست . انسان ، وجود روی آورنده هست . انسان به چیزی روی میآورد و نگاه میاندازد که « شگفت انگیز» است ، تا آنرا « به شکفتن ، شکوفه کردن » بیانگیزد . جان درچشم وخرد ، متوجه میشود، ونگاه آواره و پریشان وپراکنده اش، متمرکزمیشود، و سووراستا پیدا میکند، و بدان روی می نماید . روی کردن ، نه تنها برابرو مقابل شدن با آنچه شکفته و شگفت انگیزشدنست ، بلکه حضورو نزدیکی با آن ، وبالاخره زایانیدن حقیقت ازدرون وزهدان جان ِ آنست. روی آن چیز را میخواهد ببیند . این آتش جانست که درهرچیزی « روی » پیدا میکند . هرانسانی، « آتش روی » است . روی یا چهره و صورت، درفرهنگ ایران، اینهمانی با « شعله » دارد، و ماسک و نقاب و پوست سفت وخشکیده نیست .
ای مطرب دل زان نغمه خوش   این مغزمرا ، پرمشغله کن
ای زُِهره ومه زان « شعله رو »
دوچشم   مرا ، دو مشعله کن   مولوی
درفرهنگ ایران، « جان » ، آتشی هست که درچشم و درخرد و اندیشه هایش ، « روی یا صورت » پیدا میکند .
« آتش » دراین فرهنگ ، «اصل گرمی » شمرده میشود ، و با « گرما » اینهمانی داده میشود ، و ویژگی « سوزندگی » بدان نسبت داده نمیشود . گرانیگاه تجربه آتش ، سوختن وگداختن نبود، بلکه « گرمی و جنبش وبه فرازو بلندی یازیدن » بود . آتش ، نمیسوخت ، بلکه « گرم » میکرد . سمندر، که مرغی جز سیمرغ نیست، خود را میسوزاند، تا شعله آتش و روشنی و خاکستر( تخمهای افشاننده ) گردد . درسغدی ، این تخم و دانه که دوانه dwaane نامیده میشود ، گسترده میشودdwaane و شعله میگردد که « دوان dwaan » نام دارد .چنانکه در ویس و رامین اشعاری که درباره آتشی که برافروخته میشود T میآید که ، « زرش ، میریخت » .
چو زرین گنبدی برچرخ ، یـازان
شده لرزان و، زرش ، پاک ریزان
یازیدن ، همان آختن وآهیختن است، که « برکشیدن» میباشد. درخت ، تخمیست ( = در) که می یازد ( در+ اخت ) . آتش هم مانند درخت ، به آسمان می یازد . روئیدن که وخشیدن نامیده میشود ، دربالیدن وشاخ شاخ شدن ، شعله ورمیشود . ازاین رو به شعله ورشدن ، وخشیدنwaxshidan و به شعله ور وخشنداگ waxshendaagمیگویند .
اخگرهائی یا شراره هائی که ازآتش فرومیریزد، با افشاندن تخم ، یکی گرفته میشوند . اینست که یکی ازنامهای خدا، درشاهنامه « گرمائیل = گرم + ال » است.سیمرغ ، خدای گرمی هست( به عبارت دیگر خدای مهر است ) . همچنین نام اصلی کرمانشاه ، گرماسین= قرماسین است .ازپسوند « سین » که تبدیل به « شاه » شده است ، میتوان شناخت که این سیمرغست که « شاه حقیقی» است ، و این سیمرغست که اصل گرمی است .   واژه گرم ، هم به معنای ۱-« طلب بسیار» و هم ۲-« شتاب درجنبش» ، و هم به معنای ٣- « رنگین کمان» است ( که سیمرغ و طیف رنگهای به هم چسبیده او باشد ) . گرموک درپهلوی ، به معنای ۱- با حرارت و۲- جدی و۲- پرشوق است . به نان تاره و میوه پیش رس، درپهلوی، گرمک گفته میشود . و « غـرم » که میش کوهی باشد، یکی ازنماد های این زنخداست . ازاین رو هست که فرانک مادرفریدون، او را درکودکی ، ازترس ضحاک ، مانند « غرم »، به کوه البرز میبرد .
بیاورد فرزند را چون نوند      چو غرم ژیان، سوی کوه بلند
وهمین غرم است که رستم، درخوان دوم جستجویش ، که ازشدت گرما ازتشنگی درحال مرگست ودرهرگوشه ای درجستجوی آبست وآن را نمی یابد، به سوی چشمه آب ، راهنمائی میکند.
بیفتاد رستم بدان گرم خاک    زبان گشته ازتشنگی چاک چاک
همانگه یکی میش فرّخ سرین
به پیمود پیش تهمتن زمین
ازآن رفتن میش، « اندیشه خاست »
بدل گفت : آبشخور این کجاست ؟
به ره بر یکی چشمه آمد پدید
که میش سرافراز آنجا رسید
تهمتن سوی آسمان کرد روی    چنین گفت کای داور راستگوی
برین چشمه ، جائی پی میش نیست
این غرمی که مرا راهنمائی کرد، کجاست ؟ رد پای راهنما، گمشده است. راهنمائی که در راهنمائی، ناپیداست.
همان غرم دشتی مرا خویش نیست..
برآن غرم بر، آفرین کرد چند
که ازچرخ گردان ، مبادت گزند
بتو هرکه تازد به تیرو کمان    شکسته کمان باد وتیره روان
که زنده شد ازتو، گوپیلتن   وگرنه پراندیشه بود ازکفن
اینست که اصل آفریننده ، « نمی وگرمی باهم » هست، که در عبارت « پیوند آب وآتش باهم » بیان کرده میشود . آب ، معمولا یا درکوزه و سبو و جام و مشک ، یا دریخ بستن ، صورت پیدا میکند، ولی آتش ، در« زبانه های لرزان وشاخ شاخ و چرخان و ازهم گسترنده و به هم کشنده و فراز بالنده وآشکارو رازآمیزورُبایـنده ویازان ولرزان و جنبانش » ، که هرآنی دگرگون میشود ، روی خود را می یابد .
اینست که« اندام حسی و دانائی انسان »، و « اندام حرکتی » ، آتش جان را که « به روی میآورند » ، صورتهای سفت و سخت و منجمد نیستند . صورت یا « روی » ، ماسک ونقاب نیست ، که خشکیده وبیحرکت و یخ زده باشد .
آرمان فرهنگ ایران درروی ، خنده روی ، ماهروی ، گل روی ، ارغوان روی ، بهشتی روی ، خوشروی ، فرخنده روی ، صبح روی بود . سیمرغ ، گلچهره نام داشت . سیمرغ ، آتشدان ، و بهرام ذغالهای آتش دراین آتشدان بود ، که زبانه میکشید ، و « صورت ها یا روی های رقصان و گردان و شاخ شاخ و ... » میشد . این دو همزاد به هم چسبیده هستند. این دوسنگ، نخستین خانه هستند .
جان آتشین در هرانسانی تبدیل به « روی » میشد ، که ویژگی آتش جان را داشت . این بود که « قـبـله » درایران ، دیدن روی جنبان و گردان و رقصان (= رخسان) آتش ، درروشنی حواس وخرد ، و در بینش ها یشان بود .
ازاین رو « قبله » ، برای ایرانی، « روند ِ زایش روشنی ازسنگ = دو بُن آمیزنده دربُن هرجانی» بود . مقصود از پیدایش آتش ازسنگ ، پیدایش روشنی از آتش بود . سنگ ، خانه امتزاج و اتصال و آمیزش ، یا « خانه پیوند و عشق » شمرده میشد، و ازاین خانه بود که روشنائی پدید میآمد .
به سنگ اندر آتش ازاو شد پدید
کزو ، روشنی درجهان گسترید
در داستان « هوشنگ = هائو شیانه = آشیانه به ، یا خانه بـه » ، دیده میشود که گرانیگاه آن ، زایش روشنی از آتشیست که درون سنگ ( آمیزش و پیوند دو جان یا دواصل ) نهفته است .
هرآنکس که برسنگ ، آهن زدی
ازو، روشنائی پدید آمدی
هوشنگ خدا را نیایش میکند
که اورا فروغی ( افروختن ) چنین هدیه داد
همین آتش، آنگاه قبله   نهاد
هوشنگ ( خانه ِ به = آشیانه به است . ترجمه آن به دارنده خانه نیک، غلطست ) ، کسی هست که مفهوم « قبله » را در فرهنگ ایران ، معین میسازد. دیده میشود که پدیده های « خانه و آتش و قبله » به هم پیوسته اند . البته هوشنگ که« آتش میافروزد » ، تا درجهان روشنی بیاورد و بگسترد (کزو روشنی درجهان گسترید ) کسی جز« بهمن= هومان = وهومن » نیست .
جشن سده که جشن « پیدایش روشنی ازآتش است » درماه بهمن است، و این بهمن است که « اتش فروز= آتش افروز» میباشد ( برهان قاطع ) . این « روند پیدایش روشنی ازآتش وسنگ »، گرانیگاه فرهنگ اصیل ایرانست . درست الهیات زرتشتی ، برغم آنکه « اتشکده و آئین رو آوردن به آتش » را درخودپذیرفت ، ولی خود این سر اندیشه را به کلی واژگونه ساخت . الهیات زرتشتی ناچاربود این عبارت بندی را بپذیرد که از « روشنی اهورامزدا = ازهمه آگاهی اهورامزدا= ازدانش مطلق » ، آتش ، پیدایش یافته است . آنچه تا کنون « انبثاقی یا زهشی » یا Imannentبوده است، ترانسندنتال میشود . پیدایش روشنی ازآتشی که درون سنگ ( زهدان+ پیوند دواصل ) نهفته است ، بنیاد انبثاقی یا زهشی وجهشی Imannenz بودن جهان بود . دانش وبینش وفرزانگی وعرفان ، تا کنون ازژرفای انسان ، مانند کودک، از زن زاده میشدند . با واژگونه ساختن این اندیشه بنیادی ، همزمان باهم ، هم « زن » ، خوار و زشت، ساخته میشود ، و هم «اصالت از انسان وهم ازاصالت ازگیتی » گرفته میشود .
قبله ایرانی، که جایگاه زایش وپیدایش روشنائی از سنگ وشعله آتش بود ، برآیندهای فوق العاده مهمی دارد ، و در الهیات زرتشتی ، بکلی این معانی ، واژگونه ساخته شده اند . قبله، جایگاه پیدایش روشنی ازتاریکیست ( ازآزمایش وجستجو وکاوش ) ، هرکجا میخواهد باشد . هرکجا شمعی وچراغی روشن بشود، باید به آنجا روکرد. هرکجا حقیقتی پیداشد، قبله آنجاست . زایش حقیقت وبینش، درهیچ کجا ودرهیچ شخصی و درهیچ کتابی ، متمرکزو ثابت ساخته نشده است .
همانسان که درمورد « خانه وجود انسان » ، « جان » درتن ، همانند است به « آتش درگنبد » ( گزیده های زاد اسپرم ۲۹ ، پاره ٣ ) ، و در پهلوی ،« تن » ، به معنای جایگاه ومقام آتش ( آتشکده = اجاق = تفک = دادگاه = گنبد = درمهر) است ، درخانه نیز، اجاق ، کـَرگ ( خوری ) ، دل یا سرچشمه جان شمرده میشود . ارتای خوشه که ، زرتشت آنرا ، اردیبهشت مینامد ، اینهمانی با آتش ( تخم درجای ) در آتشدان دارد . درقبله ، یا روی آوردن انسان و راستا وسو دادن به نگرش ، مسئله بنیادی ، مسئله « تجربه زایش بینش زیبائی ونیکی وبزرگی، یا بُن گیتی ، ازتاریکی » بود . ۱- برافروختن آتش ، ۲- روشن کردن چراغ درشب ، ٣- پیدایش نخستین تابش آفتاب ، یا ماه ، یا ۴- تجربه زایش بینش ِ زیبائی درکـُنه و ژرفای جانها بود . این تجربه بنیادی است که مقدس بود، و قبله ، روی آوردن چشم و خرد ِ جان ، به روند زایش بینش و زیبائی ونیکی وبزرگی ودلیری ، ازهرجا وهرجانی و هرچیزیست . قبله ، خانه ثابتی نیست که خانه خدا شمرده شود ، بلکه هرکجا ، روشنی ازتاریکی ، زاده میشود ، باید بدانسو روی آورد . باید، گشوده و فراخ بین بود، و « وسعت مشرب » داشت .
همین اندیشه ، بنیاد فرهنگ ایران است که فراسوی همه گونه تعصبات و ادیان و مذاهب و مکاتب و مسالکست . روشنی از هرکجا که بتابد ، روشنی است . حقیقت ، جایگاه طلوع ویژه و ثابتی ندارد . حقیقت، درهرجانی وهرانسانی، خانه دارد ، و گنج نهفته درهرانسانی است .
این همان اصل جویندگیست که گوهر این خداست . درعربستان هم « قـَبـَل » را به « دیدن ماه نو » میگفتند . « راءینا الهلال قبلا » . قبل ، « نخستین دیدن هرچیزی را » میگفتند ( منتهی الارب ) . قبل ، معنای « ازسرنو » هم داشت . این بود که فجر( نخستین تابش و دمیدن آفتاب)، یا روشن کردن شمع یا چراغ ، یا افروختن آتش ، این تجربه بنیادی زایش روشنی ازتاریکی ، این روند پیدایش زهشی و انبثاقی را ازنو میانگیخت و بسیج میکرد .

جان ، آتشی است
که خرداد و امرداد ، درمعـده ، میافروزند
معـده ، جایگاه ِخوشزیستی ودیرزیستی
خردادو امرداد
آرمان خوشزیستی ودیرزیستی درگیتی هستند

خردادو امرداد، که سپس بنام «هاروت و ماروت» طرد و تبعید شده اند ، و در گاتا و الهیات زرتشتی، بسیارمعنوی و فراجهانی ومسخ ساخته شده اند، همزادی هستند که « آرمان خوشزیستی و دیرزیستی » درفرهنگ ایران بوده اند، که با خوش زیستن ودیر زیستن درگیتی ، کارداشته اند، ازاین رو آنها هستند که نخست درمعده ( شکم ) ازخوردنیها و آشامدنیها، آتش را برمیافروزند . رد پای آن در گزیده های زاد اسپرم ( ٣۰ پارخ ۲٣ ) بخوبی باقیمانده است ، هرچند که همکاری خرداد و امرداد ، در پیکارآن دو با هم، تحریف شده است
: « ..نخست خوردنیها و آشامیدنیها - زنده نگاهدارنده جانها – درون شکم رود ، با پیکارخرداد و امرداد ، آتش بیفروزد . ازآنجا فروغ به دل رود ... » . این آتش شکم ، به ۱- دل و به ۲- سر میرود و باهم ، « سه آتش در تن » میشوند . معده و دل ومغز، سه آتشکده درتن هستند .
درپاره ۲۵ همین بخش میآید که : « چه آن – آتش – که درمغزسراست ، حواس منشعب شوند که بینائی و شنوائی و بویائی و چشائی و بساوائی هستند » . این آتش ، تبدیل به شعله های روشنگردر اندام دانائی انسان میگردند .
« کار اصلی آن آتش دل ... گرم کردن است که جنبش همه تنها همانان ازاین نیرواست » . ازگرمی خون دل ، جنبش تن و اندامهایش ، شعله میکشند .
درآتش ، اصل گرم کننده دیده میشود ، نه اصل سوزاننده . تن را گرم و جنبان و رقصان وخرامنده و دوست دارنده و پیشرونده میکند . این در آئین میترائیست که « سوازندن آتش » ، برآیند وگرانیگاه ِاصلی آتش میگردد . د.وست داشتن ومهرورزیدن ، با «گرمی آتش» کارداشته است ، نه با سوختن ، و گوشت را خوردن آتش ، که نابود میسازد . « مهر» ، گرم میکرده است، و نمیسوزانده است . ازاین رو « خرد » ، میبایستی ویژگی مهررا داشته باشد و « گرم » بکند ، آفریننده و پیوند دهنده بکند . مشتبه سازی این دو برآیند آتش باهم ، وجابجائی گرانیگاه اصلی آن درفرهنگ ایران ، که از گرمی به سوزاندن باشد ، غالبا در تصوف، فراموش گردیده است .
آتش ، دراصل ، درفرهنگ ایران سرشت درختی و گیاهی وسرشت جانی داشته است . آذر، درهزوارش، زهدان زنست . ازاین رو مردمان آذررا « زرفشان = افشاننده تخم » مینامیدند ( برهان قاطع ) . «آگر» که درکردی به معنای« آتش» ، و درفارسی به معنای« زهدان»است، درسانسکریت اینهمانی با « انگره » دارد، که به معنای « نی = عنقر درصیدنه » و به معنای « ذغال افروخته یا نیفروخته= حبه های آتش= خوشه تخم ها و مارس = بهرام است . خود واژه آتش، یا « تش » ، هنوز درکردی به معنای « دوک = دوخ » است که نی میباشد .
آتش، اینهمانی با نی( گیاه ، درخت ) دارد . هردو، فرابالنده وبرپا ایستنده و شاخ شاخ شونده ( منشعب شونده ) هستند . روئیدن گیاه ، بالیدن ، پیشرفت به فرازو ایستادن است .همینسان ، آتش ، برخیزنده ( قیام کننده ) و بالا رونده است .

چیزی « وجود » دارد که « برپای خود ، میایستد»
وجود= چیزیست که برپای خود میایستد

باید درپیش چشم داشت که معنای « وجود » درفرهنگ ایران ، « ایستادن » هست . چیزی موجود است، که میایستد . درسغدی به « ایستادن» ا ُ شت osht میگویند، و به وجود، oshtamande ا ُ شتا مند گفته میشود . همین واژه ایستادن ، در اشکانی ، وشتvasht است . فروهر( فرا+ وخش ، فرا + وشت ) اصل بالاننده و« راست برشونده » است . فروهر، بـنـّا ئیست که خانه وجود انسان را راست بالا میبرد . فروهر که « فراوخش » نیز نامیده میشود به معنای « فرا بالنده » و« شعله ورشونده» هست . و« وخش » ، نه تنها معنای روئیدن بلکه معنای « افروختن وزبانه کشیدن و شعله ورشدن » را هم دارد. ازاینجا میتوان بخوبی دید که درخت وگیاه ، همسرشت آتش شمرده میشده است . همچنین sate(sty) معنای « بالارفته ، برخاسته » دارد و stya(styvy )   معنای « وجود وهستی» دارد .
چیزی هست وموجود است که برپای خود میایستد ، وبالا میرود و برمیخیزد . مردم (مر+ تخم= انسان ) نیز تخم گیاهیست که آتش گیاهی ( urwaazishta) دارد، و ازاین آتش است که فرامیبالد و میایستد و شعله و زبانه میکشد . urwaazدارای معانی ۱- روئیدن ۲- افزایش ٣- شادشدن ۴ – وبلند سخن گفتن دارد .urwaaza اوروزه ، به معنای دوستانه است .پس آتشی که درگیاه و درانسان( مر+ تخم ) هست، گرمائیست که میرویاند و میافزاید و شاد میکند . بنای خانه انسان، اصل فرابالنده ، فره وخش fra+vaxshنیزنامیده میشود . vaxshitan وخشیتن نیزکه روئیدن و نموکردن باشد، دارای معانی دیگر ۱- پیشرفت کردن ۲- بالیدن ٣- شکوفه کردن ۴- درخشیدن و۵- شعله ورشدن هم دارد . vaxshik وخشیک، به معنای مشتعل است.
باختر که واخترvaaxtar باشد معنای مشتعل شونده و درخشنده دارد.vaxshak وخشک ۱- روشن ۲- شعله ور ٣- نمو کننده است . انسان تخم گیاهیست که آتش اوروازیشت دربُن خود دارد . اوست که سرو ِسرفراز وآزاد است، و شعله زبانه کشنده و رقصان وجنبان وگسترنده و یازنده است . « شعله » که باید معرب همان واژه های « شوله و جوله وژوله » باشد ، به معنای « جنبش » است .ازاین روبود که گفته میشد که « انسان ، تخم آتش است » . فردوسی میگوید که انسان ، هنگامی به وجود آمد ، که سرش راست برشد
سرش راست برشد، چو سرو بلند
به گفتارخوب وخرد کاربند
یا اسدی میگوید :
زمردم ، بدان راستی ( حقیقت وتعالی وسرفرازی) خواستست
که هرجانور، کژّ و ، او ، راستست
ازمردم برای آنکه راست به فرازمی یازد ،« راستی= حقیقت» باید پیدایش یابد. « فروهر» که بنـّای وجود و اصل معراجی وفرازبالنده و فرازرونده دربُن انسان است، چـیزی جز تخم ِ« ارتـا + فـرورد = ارتـا وخش= ارتای فروهر» نیست . ارتا ، که خوشه وتخم (= آتش ) هست، درارتا فرورد ( فرورد= فروهر= فراوخش ) چهره دیگرش را که بالیدن وشعله ورشدن و زبانه کشیدن وپدیدارو آشکارشدن ( روی نمودن = چهره شدن = صورت شدن) باشد ، مینماید . این تخم سیمرغ ( ارتا فرورد) است که درانسان ، فرامی بالد و شعله میکشد ، وانسان ، درپیدایش وافراختن و برشدن وراست بالا رفتن این تخم ، « وجود = هستی » می یابد . اینست که درتلفظ های گوناگون ارتا ، برآینده های معانی گوناگون آنرا میتوان یافت .« راست و راستی » ، چیزی جز خود همین واژه « ارتا » نیست . ereta معنای « عالی وبلند» دارد .   erez ارز که همان ایرج شده است معنای درست و مستقیم را دارد . areta معنای کامل وحقیقت رادارد .
areto kerethana به معنای دارنده کردارحقیقی است. arta khsatra ارتا خشتره ، به معنای حاکم وحکومت حقیقی هست .erezukhda=erez+ukhdha معنای« حقیقت را گفتن » دارد . پس « راست به فراز بالیدن و شعله به فرازکشیدن » ، با پیدایش حقیقت وکمال وپیشرفت و تعالی و صریح وآشکار بودن اینهمانی داده میشد . فروزش آتش و رویش درخت ، تصویر گوهروجود انسانی بودند ، که خدا (= تخم ارتا ) دراو میروید، و میبالد و شعله میکشد . وازآنجا که این تخم ارتا فرورد ، درخاک تن، کاشته شده بود ، درخت و آتش ، بیان « ازخودی خود ، به فراز رفتن ، ازخودی خود ، شعله ور، ودرخشان شدن ، و ازخودی خود بودن » را دارد، که نه با افکار زرتشت ، سازگاری دارد، و نه با شریعت اسلام ، وسایر ادیان نوری .
ازاین رونام دیگر« سرو» که نماد انسانست وبرگهای سوزنیش، آنش گیره هستند، اردوج = ارتا + وج = تخم ارتا خوانده میشود ، چون پیکر یابی« ازخود بودن ، دراثر برپا ایستادن و سر به ماه مالیدن» است . ازاین رو بود که سرو را « سرو آزاد» میخواندند، نه برای آنکه بارومیوه ندارد. سرافرازی سرو و راست یازندگی سرو، نماد آزادی بود . اینست که انسان ، در فرهنگ ایران، سروی هست که درفرازش، همیشه ماه گرد هست . چیزی ازخود ، هستی می یابد و حقیقت میگوید ، و ایستادگی درسخن راست میکند ، که خودش برپای خودش میایستد، و راست برمیشود= شعله میکشد ، ارتا میشود. انسان ، هنگامی به وجود میآید که مانند سرو بلند، خودش میبالد وسربه آسمان میساید .
فروهرکه بنـّای وجود هرانسانیست ، اصل بالاننده و راست برشونده و رقصاننده ( وشت این معنا را هم دارد ) و نوشونده و معراج رونده است . آتش ودرخت ، راست هستند، معراج طلبند، مستقیم هستند، مقاوم هستند ، رستاخیزنده اند، دارای حقیقت و کمال هستند ، و زمین را به آسمان پیوند میدهند . این تصویر، معانی ژرفی را درروان واندیشه ایرانی، بسیج و زنده میکرده است . اگر دراین تصویر دقت شود ، چشمگیراست که رابطه « خاک» با « آتش بالنده و مشتعل » ، بکلی با تصویری که درقرآن از خاک ( گل = طین ) و« آتش» هست فرق دارد . خود واژه « خاک » ، هاگ وتخمیست که میروید ومیبالد و آتش گرازان وسرفراز میشود . زمین ، زهدان و آتشدان است .زهدان ، ارض درعربی = Erde درآلمانی = earthدرانگلیسی، همان خود ارتا هستند . این خود هلال ماه درآسمانست( مانگ ) که گاو زمین ( مانگ ) شده است . تخم( خوشه ) وتخمدان ( ذغال وآتشدان= منقل ) هردو یک گوهرند . این خاک(=هاگ = آگ= تخم ، خاکینه ) هست، که درخت بالنده و آتش شعله کشنده میشود. انسانی که تخم= خاک است، خودش ، آتش شعله کشنده و جنبان وگردان و رقصان و پرشاخ وگسترنده میشود.
اینکه قرآن ، ابلیس ( شاه پریان = سیمرغ = ارتا فرورد ) را اینهمانی با آتش میدهد، تا آنجا درست است که سیمرغ ، اوروازیشت = urwaazishta آتش گیاهی ، و وهو فریانا ( vohu- frayanaa= weh franaftaar ) آتس جان درزندگی هست ، نه « آتش سوزنده » . آتس گیاهی، آتش رویاننده و افزاینده و شادی بخش و دوستی آور است . « وهو فریانه» ، یا« آتش جانی » ، آتشی است که درتن ماست، و ازخوردن و آشامیدن ، آتش یا گرما ئی میآفریند که دراندام حسی، بینش، و درحرکت تن ، شعله = جنبش میشوند .
پیشوند ِ فرایوfrayao، بیان سرشاری ولبریزی است . این آتشیست که جان را سرشار و لبریزمیکند . نام دیگر این آتش که « فرانافتار» weh- franaftaar باشد ، آتش وگرمی ِمحبت و دوستی است . فرانافتنfranaaftan ، دوست داشتن و تقدیم کردن و پخش کردن ( ایثارکردن ) و پیشرفتن و خرامیدن است .
جدا کردن خاکی که رویا وبالنده نیست ، به کردار ماده نخستین ِانسان ، و آتش ، به کردار گوهر ابلیس ( = شاه پریان = خدای ایران = سیمرغ ) ، ازهم پاره کردن تصویر انسان درفرهنگ اصیل ایرانست . بالیدن وشعله ورشدن آتش ، که نماد رویش و معراج گوهر گیاهی و جانی انسان ازخاک ( = تخم = هاگ = تخم ارتا یا سیمرغ) است، که نماد پیدایش راستی وحقیقت و قانون و داد، ازانسان ، وبیان استقلال انسانست، گواه محکم برهمگوهری خدا با انسانست . این تصویر ، مینماید که محمد رسول اسلام ، تصویری کاملا غلط از فرهنگ ایران و ازخاک وآتش ، وطبعا ازآدم وابلیس داشته است.
این تصویر، که ازضمیر هرایرانی تراویده وجوشیده ، طبعا درتضاد و درتنش با اندیشه قرآنی است . انسان،خدارا در روبروشدن درایستادن برپای خود ، میدید . روشنائی در زبانه های همیشه برخیزنده و گرما بخش رقصان وگردان وجنبان و شکل ناپذیرو پیچنده وجهنده و شاخ شاخ آتش ، تجربه ای از « هما و بهمن= عنقا وبهمن » است ،که اصل بیصورتیست که درهمه صوتگیریهایش( درشعله ) ، ناگرفتنی میداد.

تنش فکری مولوی با مسئلهِ « سجـده »
« سجود بی ساجدِ » مولوی چیست ؟
بازگشت مولوی، به تصویرانسان
به کـردار«تخـم آتـش= فرزندابلیس=سیمرغ »
و پشت کردن به تصویرخلق آدم ازگل

گـِلی که آب با « خاک= تخم » آمیخته است،
ولی دیگر ازخود نمی بالد وآتش نمیشود

این تصویر« خاک وآتش» دانستن انسان، ویا« تخم آتش ، یا تخم ارتایا سیمرغ » دانستن انسان، در تجربه روزانهِ « گوهرخدائی یا حقیقت و بهمن» ، در روبه« شعله آتش و شمع و چراغ درهرجائی، یا رو به شعله ورشدن خورشید درسپیده دم » کردن، ریشه ژرف درگوهرمردمان دوانیده بود، و آنها سجده اسلامی را ، درواقع « خمیدن و شکسته شدن سـرو» و« نگونسار= نگون سر» شدن انسان میشمردند . انسان در روبروشدن با آتش افروخته ( آفروزه = شعله ) ویازیدن آن به ماه وپروین ، صورت انسانی خود را ، درچهره خدا، که همان « شعله» باشد، درک میکردند . وقتی قتیبه بن مسلم ، سردارعرب ، مسجد جامع بخارا بنا کرد ، هرکس به نمازآدینه حاضرنمیشد، مجبور بود ، دودرم جریمه بدهد و درمسجد، مردی میایستاد که « چون سجده خواستندی کردن ، بانگ کردی : نگونیا نگونی » . سجده کردن برای مردم ، تجربه مضاعف « نگون شدن = سرنگون » شدن بود . انوشیروان مزدکیان را زنده زنده ، « سرنگون » ، در باغی بزرگ ، کاشت و این برترین وزشت ترین عذاب شمرده میشد . نگون شدن ، نابود شدن بود . نگون شدن یا نگون کردن، معنای « سروته کردن » یا « واژگونه » کردن بود ، که « گوهر اهریمن » در الهیات زرتشتی بود . نگون شدن ، نشان شکست بود
دریده درفش ونگونسارکوس
چولاله کفن، روی، چون سندروس
نگون شدن ، نشان مردن بود . کسیکه میمرد، زین اسبش رانگون روی اسب میگذاشتند :
نهاده براسبان نگونسارزین    تو گفتی همی برخروشد زمین
نگون شدن ، ازپای درآمدن ، ویران گشتن و فروریختن و خجالت وشرمساری و باطل شدن و پست شدن و« گرفتارستم شدن » بود. مسئله سجده ، درقرآن ، با داستان آفرینش آدم ، گره خورده است . آدم را الله ، به کردار« اصل سجده = نگونساری » برضد ابلیس که « اصل فرایازیدن وسربرافراختن است » خلق میکند . سجده کردن فرشتگان، تبعیت کردن از« اصل سجده » است . آنها ، چنانچه پنداشته میشود، به عظمت انسان ، سرفرود نمیآورند ، بلکه آدم ، برای فرشتگان ، سرمشق و مثال اعلای نگونساریست . ابلیس که شاه پریان و خدای مجوسان ومغان میباشد ، همان ارتا ، اصل آتش درآتشدان است ، که « اصل فرابالنده و معراجی وآتش افروزنده وبه فراز یازنده » است، و تخمش دروجود هرانسانی ، بنـّای وجود انسانست ، ودرگنبد انسان که تنش باشد، شعله ورمیشود .
انسان ازاین رو تخم آتش، فرزند ابلیس، یا فرزند سیمرغ ( ارتا ی خوشه ) است . انسان ، سرویست که تابِ خم شدن و نگونسارشدن را نمیآورد ، و درمقابل بادهای سخت برفرازکوهها هرگز نمیخمد و میایستد، چون همیشه یکراست بسوی ژرفای زمین ، ریشه میدواند ( ریشه های ژرفا رونده دارد ، نه گسترنده درژرفای کم ) . داستان سجده نکردن ابلیس به آدم ، یا « آتش سرکش و بیباک» ، به « خاک» ، پیآیند تعبیر کاملا خام وغلطی ازفرهنگ ایرانست . آتشی که سربرمیافرازد، و به ماه وپروین سر میساید ( در تعریف شعله آتش درویس ورامین که درگفتاربعد، بررسی خواهد شد ) تا درفراز، به بُن و اصل خود برسد، وبدان بپیوندد، چیزی جزهمان « تخم = خاک = هاگ » در زهدان زمین نیست . نسبت دادن گوهر آتش سوزان به ابلیس، که آتشی فاقد روشنائی و گرمی ( عشق ) است ، و نسبت دادن خاک به انسان، که بیان « مردنی بودن » و « تاریک بودن گوهراو » و « عقیم یا نارویا بودن ازخود» است ، مسخسازی دو مفهوم « خاک » و « آتش » درفرهنگ ایرانست .
درواقع ، محمد ، درتعبیه این دو مفهوم ساختگی ازآب و آتش ، مقصدش ، دگرگونه ساختن « تصویر انسان » بوده است . انسانی باید تصویر بشود که کاملا درتضاد با تصویرانسان درفرهنگ ایران ( نه در دین زرتشتی ) است .
تصویرخلق آدم ازگل ( طین، چیزی جزهمان « تین » نیست که تخمدان وزهدان باشد . تین را درعربی به انجیرمیگویند و انجیر، هرچند اکنون به سوراخ مقعد گفته میشود ، ولی دراصل اندام زایش زن بوده است ) . همه این تصاویر آفریننده فرهنگ ایران ، واژگونه ساخته میشود . آدم ، ازخاک خشک وگندیده خلق میشود و سپس « روح امر» که « اصل اطاعت و تسلیم و تابعیت » است دراو دمیده میشود . بدینسان آدم ، اصل پستی و فرودین و عقیم به ضریب دو، خلق میشود . فرشتگان ، برای بزرگواری و ارجمندی به انسان سجده نمیکنند ، بلکه درآدم ، اصل سجده ( تابعیت و تسلیم و اطاعت ) را درمی یابند . فرشتگان ، آدم را به کردار گوهر سجده و اطاعت و تسلیم میشناسند . موسی نیز درپیدایش شعله ناسوز آتش از درخت ، بدین جهت سجده میکند، چون دریهودیت « دیدن یهوه » ، برابر با مرگ است .
درحالیکه درفرهنگ ایران ، روبروشدن با شعله آتش، تجربه گوهر اصل جان ، بهمنست ، که اصل بیصورتی است ، که خودش به هرصورتی ، تحول می یابد .درست این بهمن که آتش افروز خوانده میشود، آتش فروز، معنای « مشعل = آفرازه » را هم دارد . خدا و حقیقت ( ارتا ) ، « شعله آتش» میشود . شـعـله ، نماد صورتهای گریزان و گردان و پریشان ، گردیدنست که هرلحظه تغییر میکند . ابلیس ، که تصویر انسان اصیل هست ، و سرو آزادیست که سرش به ماه و خوشه پروین ( ارتا و بهمن ) کشیده میشود ، درست درسرش ، که خوشه میشود ، اینهانی با شعله = افرازه = شوله ( جنبش ورقص وتحول ) می یابد .
طرد و لعن ابلیس، چیزجز طرد تصویر اصیل انسانی درفرهنگ ایران نبود . همین کار را زرتشت و الهیات زرتشتی نیز به گونه دیگرکرده بودند. همان تعویض نام « ارتای خوشه » ، به « اردیبهشت » ، چیزی جز طرد انسان ازتخم ارتا (= سیمرغ ) نبود . فرهنگ اصیل ایران( نه دین زرتشتی ) درروبروشدن انسان با « آتش شعله ور= آتش تیز» ، دیدار با گوهر خدا را تجربه میکرد . همان تجربه ای که موسی درکوه سینا کرده است . با این تفاوت که موسی درتجربه اش، حق دیدن یهوه را ندارد . دیدن خدا ، اورا دچارمرگ ونابودی میکند ، ولی برای ایرانی درست دیدارخدا درشعله رقصان و گرازان وخروشان و یازان و پیچان وگردان ومواج و شاخ به شاخ شونده و پـُر از زبانه و انگشتان و جولان کننده ، مایه زندگی و وجود اوست .
انسان ، خود را صندل و عود و کافوری میدید که گرمای آتش ، بویا میسازد ، و به سخنی دیگر، هنرش را پدیدارمیسازد. گوهرش، خوشبوهست( بو= بینش ) و ازگرمی خدا ، این بو، برون میتراود و میپراکند . درست روبروشدن با شعله آتش، معنای حقیقت و راستی وبینش وروشنی را دراین ویژگیهای شعله میشناخت . سجده کردن ، نگون کردن سر، شمرده میشد که پرهیزو اجتناب ازدیدن روی وچهره زیبای خدا میباشد، که اصل دین شمرده میشد . دیدن آتش، روی کردن به روی حقیقت وخدا وراستی و روند ِ پیدایش گوهر جان بود .
درفرهنگ ایران ، تجربه خدا و حقیقت و بن زندگی وجهان، محتویات دیگری داشت . تجربه پیدایش روشنی ازشعله آتش ، که هرلحظه به شکلی دیگر درمیآمد ، تجربه اوج حقیقت و راستی( ارتا = ا ِ ر ِ ز) بود . زرتشت، کوشید با واژگونه کردن مفهوم « روشنی ازشعله رقصان وپریشان ولرزان ودرهم آتش » ، به « آفرینش آتش ، از روشنی ثابت وسـاکـن ، یا علم فراگیر اهورامزدا »، آئین آتش را نگاه میدارد، ولی به کلی تهی ازمحتوای غنی اصلی میسازد . این تنش میان فرهنگ ایران با شریعت اسلا م ، درست در سجده ای که خدا از مولوی میطلبد که پدیدار میشود . خدا ازاو میخواهد ، که بی آنکه ساجد باشد، سجده بکند !
کردم ازحیرت ، سجودی پیش او
گفت : بی ساجد ، سجودی خوش بیار
تو ساجد نباش ، ولی سجود بکن، که البته طرح یک شطحست
آه ، بی ساجد ، سجودی چون بود ؟
گفت : بیچون باشد و بی خار خار
گردنک را پیش کردم ، گفتمش :
ساجدی را سر بـبـُر ، از ذوالفقار
خوب دیده میشود که درساجد ، این « سر» هست که گرانیگاه سجود است . مولوی میگوید که اگرچین سجودی میخواهی ، باید سرمن را ازتن جدا کنی . الله ، شروع ببریدن سراو با شمشیر( تیغ ، با ذوالفقار ) میکند ، ولی هرچه الله سراورا میبرد ، سرهای بیتشتربرگردن او میرویند ، ولی این سرها همه ، مانند فتیله های شمع ویک چراخند که شعله ورمیشوند . الله ، یک سر را میزند تا سجودی بی ساجد داشته باشد، ولی ازقطع سرو نگونساختن آن ، ازهمان تنه ، سراسرجهان را شمعهای پرشرار میگیرند . ساجد ، نابود ساخته میشود، ولی جهان پر از شمع و آتش افروخته میگردد .
تیغ تا او بیش زد ، سر ، بیش شد
تا به رُست از گردنم ، سر صد هزار
من ، چراغ و هرسرم ، همچون فتیل
هرطرف اندرگرفته از شرار
شمعها می ورشد از سر های من
شرق تا مغرب گرفته ازقطار
بدینسان « تصویر آدم خاکی که ساجد بالفطره » بود ، به عقب رانده میشود ، و انسانی به وجود میآید که « شعله هزاران زبانه آتش » است . انسان باز ازنو ، تخم آتش میگردد ، که میروید و شعله هزارشاخه و چراغ هزارفتیله میگردد .

این بررسی ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست