سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شاهدان زمان
تقدیم به آنان که در بندند و آنان که از این بند رهیدند


مهدی حسین زاده


• تو را چه شد؟ دگرتاب تحمل نداری؟ می خواهی بروی؟ هنوز بند های دیگر را سر نزدیم. خیلی ها آنجا هستند. مجید توکلی، احمد قصابان و احسان منصوری و... چه؟ مشتی بود نمونه خروار؟ بس است؟ بغض نکن. چرا چشمانت بارید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ مرداد ۱٣٨۶ -  ۱۹ اوت ۲۰۰۷


اینجا دروازه اصلی اوین البرزکوه است، بفرمایید شما هم وارد شوید، فقط می خواهیم یک گشت کوچک بزنیم. باورکن زیاد طول نمی کشد. بیا تو.
اینجا ساختمان قضایی اوین است، اینجا را که رد کنیم به این ساختمان اداری می رسیم. نامهای بزرگی لابلای پرونده های این ساختمان است. این روبرو هم ساختمان تشخیص هویت است که دربندیان کارت عکس هم می گویند. جلوترمی رویم، بوی گندی به مشام می رسد. بله اینجا ساختمان قرنطینه است. نه، نه داخل قرنطینه نشو. بوی گند خفه ات می کند. جلوتر بیایید اینجا گیت ورودی دیگری است. حدودا ً دویست قدم آهسته که برداریم سمت راست دیوارهای بلند آجربهمنی هویداست. البته می گویند اینجا را قبل از آن بهمن ساختند ولی آن ساختمان نوساز آن طرفی، بله، بند ۲ سپاه است. این را دگر بعد از آن بهمن ساختند. البته همه بهمنی اند، قبل و بعد بهمن هم دیگر فرقی نمی کند، مهم اینست که آن بهمنی که در بهمن آمد این بهمنی ها را پر کرد.
بگذریم. اگرموافقید یک گشتی داخل بزنیم. اینجا راهروی اصلی بند است، چقدر ساکت است. آن طرف را ببینید. یک برگه از زیر درب سُرید و بیرون جهید. نه، نه دست نزن. ما اجازه این کار را نداریم. بگذارید ببینیم چه می شود؟ صدای پا می آید. لطفا ً کمی کنار بروید تا این برادر رد شود. دارد به سمت آن برگه می رود. درب را باز کرد. مثل اینکه یک کسی پشت به او چمباتمه زده. برادر دارد پارچه سیاهی به دور چشمان پسر می بندد. کمی ساکت باشید. برادرچیزی می گوید: "همین دیواررا بگیر و برو جلو، به انتهای راهرو که رسیدی صبر کن بیایم دستشویی را نشانت دهم."
پسر پابرهنه است و گویی تازه وارد است. لای درب باز است. بیایید نگاهی به داخل بیاندازیم. با احتیاط درب را باز کن. کسی داخل نیست. روی دیوار یک لامپ آویزان است. آن گوشه یک لیوان و یک قاشق است. چیز دیگری نیست. ببین اینجا مثل قبر می ماند! چه کسی این حرف را زد؟ نه، این حرف را نزن. به اینجا می گویند سوئیت ۱۲ متری. ببین من الان دراز می کشم تا تو هم ببینی که راست می گویم. الان سرم کاملا ً چسبیده به ضلع روبرویی. پاهایم را دراز می کنم. انگشتان را روی پاشنه می چرخانم، همان گونه که اگر استاده باشم گویی رقص باله می کنم. توک انگشتانم به درب سوئیت رسید. بدین ترتیب طول این سوئیت شد ۱٨۰ سانتیمتر. همانگونه که درازکشیده ام دستانم را به طرفین باز می کنم. دستانم به دیوار برخورد می کند مجبورم می کند مشت کنم. چه جالب دستان مشت شده ام در این سلول به زورمی گنجد و بدنم بین مشتانم محبوس است. بدین ترتیب عرض آن هم از ۱۵۰ سانتیمتر تجاوز نمی کند. دو نفر زمزمه می کنند، من فقط ازآن مشتان گره کرده و بهمن را شنیدم. دیگری فقط آهی کشید.
صدای پا می آید، برمی خیزم و بیرون می آیم. برادر است که پسر را به انفرادی باز گردانده. برادر پارچه سیاه را از دور چشمان پسر باز کرد وهمان گونه که چمباتمه زده بود به داخل خزید. برادر درب را قفل زد و برگشت. نشست روی صندلی و در آن فرو رفت. کاغذ دیگری از زیر درب سلول دیگری بیرون سُرید. برویم بیرون جاهای دیگر را ببینیم. شاید سوئیت های ۱۲ متری با امکانات را بیابیم.
این قسمت بهداری اوین است. روبروکه مشاهده می کنید ساختمان ٣۵۰ یا بند کارگری اوین است. آن طرف بند نسوان یا زنان است. سینه کش این جاده را که بالا روی، بعد آن پیچ تند، بند ۲۴۰ است. اگر فرصتی شد آنجا هم سری می زنیم.
لطفا ً بفرمایید سمت راست. داخل کوچه در امتداد همین ساختمان ٣۵۰، این آهنگری اوین است. می گویند کنترات همه میله های زندان دست اوست. زندان را او درست کرده. باورت می شود؟ دستی تکان می دهیم و از کنارش می گذریم. داشت ورقه های آهن را به صورت صفحه های کوچکی برش می زد. آن طرف را ببینید. آن ساختمان که با همین ورقه های آهنی محصورشده را می گویم. می گویند پشت این آهن ها پنجره است! ولی چرا پنجره را پوشانده اند؟ این ساختمان معروف ۲۰۹ اوین است. دژ اطلاعات در اوین. مترصدید به داخل سری بزنیم؟ قوانین این بند با بند های دیگر تا حدی متفاوت است. برای ورود به ساختمان باید چشم بند بزنی. در این اتاق هم باید لباسهایت را در بیاوری و این لباس های زندان را تن کنی. این دمپایی ها را هم پایت کن. چـه شده؟ می ترسی؟ چه؟ نکند نتوانیم خارج شویم؟ نه فکرش را هم نکن. بی گناه به زندان نمی ماند. اگر هنوز مترصدی بیا این برگه ها را پر کن. چیز مهمی نیست. مشخصات فردی و فیزیکی باید پاسخ دهی. زود باش نگهبان آمد. دستت را می گیرد و از پله ها بالا می برد. دالانها را یک به یک طی می کنی. درب یک سلول را باز می کند. برو تو. همین!
حالا می توانی چشم بند را برداری. چند لحظه طول می کشد مردمک چشمت خود را با نور اتاق هماهنگ کند، همه چیز تار است؟ تا به حال کسی به تو چشم بند نزده بود؟ عادت می کنی دفعه بعد زودتر با محیط هماهنگ می شوی. به من هم که اولین بار چشم بند زدند همین حس را داشتم. اینجا محدوده شخصی توست. چرا که جای برای کس دیگری وجود ندارد! سعی کن به خانه کوچکت عادت کنی. در و دیوار را خوب ببین. نگاه کن. مثل اینکه کسی پیش از تو پنجه می ساییده بر این دیوار. یک کسی هم مشت می کوبیده بر این در. جای دستانش اینجاست. ببین. این نام که به سرخی با انگشت به دیوار نگاشته شده آشناست. سید علی اکبرموسوی خوئینی. خرداد سال گذشته سرش را براین آستانه کوبیدند. ببین هنوز خونش اینجاست. نماینده مجلس بود. با خون خود بر این دیوار نامش را نگاشت، هنوز پاک نشده. ببین دیوار با تو حرف می زند. مکتوبه ای از مصلوبان پیشین است. ببین اگرسخت است و نمی توانی تحمل کنی به خودت دروغ بگو. این طـور همـه چیــز دلپذیـرتـر می شود. فکر کن اینجا سوئیت کوچک توست. این دیوارهم وبلاگ اوین است. بنشین و بخوان وبه روزش کن. ببین یکی همین سلول بغلی دارد بر آن سوی دیوار می نویسد. تو هم بنویس و بگذار ماندگارشود. چرا می ترسی؟ فکر می کنی دیگر آزاد نمی شوی؟ نه اینها تشبثات است که به خورد تو می دهند. فکر کن اگر آزاد شوی کجا می روی؟ بند عمومی ایران؟ پس بنشین در خلوت انفرادی خود و مبارزه کن. اگر اینگونه نباشی زودتر شخصیتت خرد می شود. لِه می شوی. هنوز بازپرس شخصیتت را مثل ته سیگار زیر پایش خرد نکرده. سخت است ولی عادت می کنی رفیق. باورکن مرد می شوی. انتخاب کن به خود دروغ می گویی یا به خلق؟ تحمل کن، یا هم، به خود مصلحتی دروغ بگو تا جلوی دوربین ننشانندت. عادت کن. سخت است ولی عادت کن. در سکوت خود بنشین. پیش از تو هم خیلی ها اینجا آمدند و رفتند. ببین آن مورچه را که از دیوار سلول بالا می رود. آن طرف سوسکها را ببین از درز در سَرَک می کشند. پتو را بردار و دورت بکش. بـــوی گـَـند می دهد ولی همین پتو بدن بزرگانی را لمس کرده. همه در این بند بودند پیش از تو. نگذار موریانه وجودت را بجود. ببین اینجای دیوار نوشته: القول الا من ظلم لا یحب الله الجهر السوء من.
دلتنگی نکن. هنوز اول راه است. هنوز بازپرس را ندیده ای. هنوز ۷ بازپرس با هم سرت خراب نشده اند. هنوز ۴٨ ساعت ایستاده نگاهت نداشته اند. خم شدی مچ پایت را بگیری، آن قدر خون در سرت جمع شود که به هنگام برخاستن بیهوش شوی؟ بازپرس موهایت را با مشت بگیرد بلندت کند. زیر مشت و لگد لت و پار نشدی و لباسهایت پاره و خونین نشده. بازپرسی ۲۴ ساعته نشدی هنوز. بازپرس دو پا روی کمرت نرفته هنوز. عکس یادگاری میگرفت؟ فکر می کرد چه را فتح کرده؟ انسانیتش را؟ اگر از الان وا دهی که نمی توانی تحمل کنی. به خود روحیه بده. هنوز سرت را در منجلاب فرو نکرده اند تا کثافت کل ششهایت را پر کند. اگر تحمل نکنی این خدایان از تو خواهند خواست از ناکرده خود توبه کنی! به دروغ اعتراف کنی با فلان سفارت چه مراوداتی داشتی؟ با فلان دختر چه ارتباطی داشتی؟ کدام یک از این نامها را می شناسی؟ برایش انشا بنویس. چرا فکر می کنی؟ چرا آدم هستی؟ فکرمی کنی آدم هستی؟ اعتراف کن و اگر نه تو را سلاخی می کنم... بازپرس با مشت و لگد زهرچشم می گیرد؟ وقتی می گویی اش تو که با دست و پایت حرف می زنی نهایت برد حرفهایت نهایت برد دست و پایت است، شروع می کند به سیلی نواختن. می گوید پس با دستم حرفم را به گوش ات می رسانم و با پایم منطقم را در مغزت فرو می کنم. منطق بی منطقی است. ولی جالب استدلال می کند. البته در حد شعورش.
یکی درب را باز کرد. آری دگر صبح شده. وقت صبحانه است. یک لیوان چای، تکه لواشی و حلوا شکری. بخور تو باید زنده بمانی. من هم اولین بار حلواشکری را با چای تلخ در بند خوردم. اولین تجربه انفرادی است. " تلخی را با شیرینی بخور."
خوب گوش کن. صدای ناله و زجه زنان را می شنوی. آنان هم به ناکرده ها اعتراف نمی کنند.
تو هم که این شکنجه های سفید و آن شکنجه های جسمی را تحمل کنی تازه بند انتظار می روی. بندِ آخرِ جهنم. ببین اینجا کمی بزرگتر از انفرادی است. نه عمومی است نه انفرادی. قوانین خاص خود را دارد. امکانات بند عمومی ماهی یکبار به تو هم اعطا می شود. فکر نکنی اینجا بند عمومی است! تا بروی بند عمومی خیلی کار داری. می خواهد خوشت بیاید یا نیاید. برو داخل. دوباره چشم بند را باز کن. دیدی چشمانت سریعتر به نور عادت کرد. نگاه کن.
خدای من اینجا را ببین. دکتر کیوان انصاری، درخشندی، جهاندار. آن هم کیوان رفیعی است. همه اینجا هستند.
نه بند است ونه زنجیر،همه بسته چراییم      ---      چه بند است وچه زنجیر که بر پاست خدایا!
دکتر را سالهاست می شناسم. یاد روزهای رفته تحکیم بخیر. دکتر خیلی منطقی است. مثل همان روزها. بارها شده بود پیاده خیابان ولیعصر را از دانشگاه علامه تا پلی تکنیک پیاده می آمدیم. تحلیل هایش لذت بخش بود. گالری های ولیعصر را یک چرخی می زدیم و بحث می کردیم. پایین میدان می گفتیم: حالا چی می چسبه؟ یک لبوی داغ. ولی آخرش به این نتیجه می رسیدیم، اگه یکی ببینه چی می گه؟ می خندیدیم و می رفتیم. دورانی بود.
توهم بیا بنشین کنارم تا دکـتر را معرفی ات کنم، اینجا جا هست. بیـــا! در اوین برای همه جا هست. او جانباز جنگ واستاد دانشگاه امیرکبیراست. عضو شورای مرکزی ادوار تحکیم هم هست. دکتر تعریف می کند چگونه مقابل درب منزلش به روشی شبه آدم ربایی توسط نهادی که بعدها معلوم شد وزارت اطلاعات بوده بازداشت می شود. تا مدتها نامش در لیست اوین هم نبود. الان دیگر یکسالی هست که اینجاست. آری ۱٨ سپتامبر ۲۰۰۶ بازداشت شد. ابوالفضل جهاندار، عضو شورای عمومی تحکیم که هنوز هم دانشجو بود ۱۹ آگوست ۲۰۰۶ بازداشت شد. کیوان رفیعی سخنگوی فعالان حقوق بشر در ایران است ۹ جولای ۲۰۰۶ بازداشت شد. همه یکسالی هست مهمان ۲۰۹ اوینند. این رویه دستگاه اطلاعاتی است ابتدا بازداشت می کند سپس اقدام به جمع آوری اطلاعات، طول مدت بازداشت هم بسته به سرعت تخلیه اطلاعاتی و پذیرش اتهامات دارد.
شعبه ششم دادگاه انقلاب پس از شش ماه بازداشت موقت چنین حکم بدوی داده:
دکتر کیوان انصاری سه سال و نیم حبس تعزیری، سعید درخشندی سه سال حبس تعزیری و ابوالفضل جهاندار دو سال و نیم حبس تعزیری. همه اتهامات امنیتی دارند و منتظر دادگاه تجدید نظر.
دکترکمی شاکی است از وضع موجود. می گوید نص صریح قانون مجازات اسلامی می گوید: هنگامیکه تحقیقات مقدماتی به پایان می رسد باید قرار بازداشت موقت فک شود و فرد با سند آزاد شود که دادگاه بدوی خلاف چنین رویه ای را پی گرفت. بازداشت موقتش دو ماه بود که دادگاه تمدید آن را نمی پذیرد و قرار به وثیقه می دهد. پرونده به شعبه دیگر ارجاع می شود و آن شعبه با نفوذ بازپرس حکم بازداشت موقت را تمدید می کند. می گوید اتهاماتی از داشتن ایمیل محرمانه، اقدام علیه امنیت ملی و تلاش جهت تصرف صدا و سیما، تبانی، جاسوسی و ارتباط با بیگانگان، تجمع و توطئه جهت ضربه زدن به نظام و توهین به مقامات حکومتی، در پرونده دارد.
من که اطلاعات حقوقی تخصصی ندارم هم نمی پذیرم. آموزش جهت تصرف صدا و سیما؟! این را سیب زمینی پخته هم نمی پذیرد چه رسد به عقل سلیم. اتهام اجتماع و اخلال بدون پایه اند و تعریف مشخص حقوقی ندارند. هر تجمعی که در محل دفتر سازمان ادوار تشکیل شود بواسطه قانونی بودن این تشکل قانونی است و اتهامِ مصداقِ تجمع و اخلال وارد نیست. ورود به حریم خصوصی افراد و کندوکاو در فایلهای کامپیوتری و اتهام توهین به مقامات با استناد به آن کندوکاوها به واسطه اینکه صریحا ً اعلان نگردیده فاقد وجاهت قانونی است. ببین چه راحت اتهامات واهی می زنند. آنان اثبات نمی کنند تو گناهکاری، تو باید ثابت کنی بی گناهی!
می گوید با کدام منطق متهم دوره محکومیت پس از تایید اتهام را باید پیش از تایید اتهام بگذراند. اگر بیگناه باشد چه؟ حتما ً باید بگذارد به پای کفاره گناهان که در طول عمر مرتکب شده. راست می گوید این کدام خدای است که بر زمین حکم می راند؟ کدام ضابط قضایی است که متهم را در موعد مقرر به دادگاه منتقل نمی کند؟ دستگاه قضا خلاف نص صریح قانون مجازات اسلامی و خلاف بخشنامه حقوق شهروندی رییس قوه عمل می کند. می گویمش به جـِد از کوزه همان برون تراود که در اوست. این مشکل قانون مجازات اسلامی است که ضمانت اجرا ندارد یا مشکل در اسلام آقایان است؟ اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.
یکی از آن طرف با ایما و اشاره می رساند که اینجا دوربین ها و شنودها همه چیز را ضبط می کنند.
دوست دیگرم را در همان ساختمان آجربهمنی معروف خیابان سمیه، پلاک ۱٨۰ دیده ام. گِـله دارد از اصلاح طلبان که چرا با آن همه اولدورم بولدورم های حفظ حقوق شهروندی و جبهه حقوق بشر و دموکراسی خواهی هیچ موضعی نمی گیرند؟ می گویمش، می گویند اینها هم بازپرس های سابق بوده اند، نقاب می زدند وهمین می کردند که اینان هنوزمی کنند، حال توبه کرده و تواب شده اند، کت و شلوارمی پوشنـد، هـِـوی متال گوش می دهند و خود را اصــلاح طلـب می خوانند. آن دیگری خود را تکنوکرات می خواند. می گویند دهه ۶۰ همه برادر بودند، ولی امروز بد جور سـه تیـغ می کنند و ادکلن چارلی می زنند. اینان حتی خجالت می کشند به فرزندانشان بگویند چه کاره بودند! به خدا دگر حالم ازهر چه بهمن و بهمنی است بهم می خورد. من نمی دانم چرا وقتی حرف ازاصلاح طلبان می آید آدم یاد آخور و توبره می افتد. شاید چون هم از آخور نظام می خورند هم از توبره خلق. خود را احزاب دوپا که یک پا در حاکمیت و پای دیگر در جامعه مدنی دارد می خوانند! جنبش دانشجویی را هم خروس بی محل می دانند. البته آن دم خروس دیگری است که از زیرعبای آقایان بیرون زده، ولی خودشان نمی بینند. شاید هم تظاهر به ندیدن می کنند، با این حال بعضی هاشان خیلی بامعرفتند ولی تشکیلاتی کارمی کنند.
می گویمش اینجا بودی. نمی دانی بیرون چه خبراست. گویی چندی است آقایان پیک به بیت رهبری می فرستند و از تندروی های گذشته اظهار ندامت می کنند. شاید که آقا گوشه چشمی نماید و از پل صراط تایید صلاحیت ها بگذرند. با این متد می خواهند دموکراسی خواهی خود را ثابت کنند. حرف دفاع از حقوق بشر هم می زنند. شریک دزد و رفیق قافله!
همین جناب دکتر معین کاندیدای احزاب دوپا در جلسه انتخاباتی سال ٨۴ در خیابان ویلا، در جواب پرسشم که چگونه شما که از حق دانشجویان به هنگام وزارت علوم دفاع نکردید از حق ملت به گاه ریاست جمهوری دفاع خواهید نمود، به خدا قسم پاسخی نداشت. آقایان به جای اینکه بدنبال خروس بی محل بگردید دم خروستان را پاسخ دهید. چگونه منازلتان از پایین ونک به بالای ونک منتقل شد؟ گذشته خود را با صراحت نقد کنید. دم از حقوق بشر می زنید، بی پرده بگویید در برابر نقض حقوق بشر در بند ۲۰۹ چه کردید؟ نقضی نیست یا آنان بشر نیستند؟
اینگونه که حقوق بشر شما شعار گرگان است در لباس میشان. بنشینید وفکر کنید و پاسخ دهید.
ببینید!
برگ درانتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال...
بنگر...
که چگونه افتی؟...
چون برگ زرد یا سیبی سرخ؟...
تو را چه شد؟ دگرتاب تحمل نداری؟ می خواهی بروی؟ هنوز بند های دیگر را سر نزدیم. خیلی ها آنجا هستند. مجید توکلی، احمد قصابان و احسان منصوری و... چه؟ مشتی بود نمونه خروار؟ بس است؟ بغض نکن. چرا چشمانت بارید؟
صبر کن! ببین! صدا را می شنوی؟ سفیــــری در نـــایی می دمد. گوش کن. صدا از داخل می آید. می شنوی؟ وقت نماز است. آنان هنوز از سجاده ها، سر برنگرفته اند.
یاری اندرکس نمی بینم، یاران را چه شد؟      دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟
تو هم شنیدی چه گفتند؟ حالا اگر می خواهی برو، ولی قول بده هر آنچه دیدی برای همه تعریف کنی. بگویی چگونه دختـــران و زنــان جوان را هم اذیـت می کردند، دشنـام می دادند و به بـاد کتک می گرفتند. به حرمت اشک هایی که بر شیون آنان در خلوت خود ریختی بگو. قسم به نگاه آن چشمهای منتظری که به امید بازگشت پدر و مادر خود به در دوخته شده بگو. سوگنـد به نفس های به شمارش افتاده پدران و مادرانی که امید به آغوش کشیدن فرزندانشان را باری دیگر دارند بگو. به حرمت خون بیگناهانی که سحرگاهان به تپه های اوین در خون خود غلتیدند بگو. قسم به آه عقایدی که در حسینیه اوین چوبه های دار را آلاییدند بگو. شاهد بودی ودیدی، حال که رهیدی به وجدانت قول بده که حرمتِ آزادی را با افشای هرآنچه در این بند می گذرد پاس داری.

فعال سیاسی- دانشجویی، نیویورک


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست