سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نامه به آیت الله صانعی


علی


• من همجنسگرا هستم. همجنس باز نیستم. لواط کار نیستم. همجنسگرا هم نشدم. من اینطور به دنیا آمدم. از زمان بچگی هر چه به یاد دارم از دخترها خوشم نمی آمد و هیچگونه تحریک جنسی هم نمی شدم. بارها سعی کردم به یک دختر نزدیک شوم اما هر بار دقیقا حس می کردم که خواهرم است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲ شهريور ۱٣٨۶ -  ۲۴ اوت ۲۰۰۷


سلام به محضر آیت الله صانعی.
شاید نامه من را هیچوقت پاسخ ندهید و حتی من را محکوم به مرگ بدانید اما به عنوان شخصی که مسلمان زاده شده ام و هم اکنون در فرانسه زندگی می کنم اما هنوز مسلمانم و نماز و روزه ام هم ترک نمی شود و به مسلمان بودنم هم افتخار می کنم این حق را به خودم دادم که برایتان نامه بنویسم.

آقای صانعی:
من همجنسگرا هستم. همجنس باز نیستم. لواط کار نیستم. همجنسگرا هم نشدم. من اینطور به دنیا آمدم. از زمان بچگی هر چه به یاد دارم از دخترها خوشم نمی آمد و هیچگونه تحریک جنسی هم نمی شدم. بارها سعی کردم به یک دختر نزدیک شوم اما هر بار دقیقا حس می کردم که خواهرم است. هیچوقت یاد ندارم که نگاه شهوت انگیزی به دختر و یا زنی کرده باشم. همه ی زن های اطرافم می گفتند که چقدر چشم پاک هستم و رابطه ی خوبی هم با آنها داشتم چون حس می کردند که من مثل دیگران چشمم در سر و سینه ی آنها نیست مثل مادر خودم با آنها حرف می زنم. تا جایی که جلو من هم حجاب نداشتند و همه آنها مادر و خواهرم بودند و من پسر آنها هر چند که می گفتند پسرهایشان هم به چشم پاکی و مهربانی من نیستند.
بگذریم. من همیشه از مردها خوشم می آمد و تحریک می شدم این فقط یک حس جنسی نبود من عاشق آنها می شدم. معاشرت با آنها حرف زدن با آن ها خرید رفتن و همه کارهایم را ترجیح می دادم با آنها باشم. شاید باور نکنید در ارتباطاتم خیلی مراقب گناه بودم چون باور داشتم که اگر به مردی که واقعا او را دوست ندارم نزدیک شوم و نگاه بد کنم و یا اینکه حتی دستم به دستش بخورد گناه کرده ام. دقیقا همان شرایطی که یک مرد و زن نامحرم و یا محرم برای خودشان قائل می شوند من هم مردان را تا زمانی که عشق و علاقه و تعهدی در میان نبود نا محرم می دانستم. بارها دوستانم از من خواسته بودند که به استخر بروم اما نمی رفتم چون می گفتم شاید بدن کسانی که دوستشان ندارم و عاشقشان نیستم را ببینم و تحریک شوم و گناه بی لذت است و هیچ چیز دیگری نیست.
تا اینکه با یک پسر هم سن و سال خودم آشنا شدم. عاشق او شدم او هم عاشق من بود. یک روح در دو بدن بودیم. تا صدای همدیگر را نمی شنیدیم غذا از گلویمان پایین نمی رفت. همه چیز خوب بود. وقتی که به هم قول دادیم که با هیچ کس دیگر ارتباط نداشته باشیم و به هم متعهد بمانیم تا خداوند هم از ما راضی باشد به اصطلاح ازدواج کردیم اما این ازدواج در هیچ جا ثبت نشد به جز قلب من و قلب او و شاهد عقد ما هم کسی نبود جز خدا. برای به اصطلاح ماه عسلمان هم رفتیم مشهد و یک هفته صبح و ظهر و شب به حرم می رفتیم و چه راز و نیازها که نمی کردیم.
دلم می خواهد درد دل کنم تا به حال کسی را نداشتم که حرف هایم را بزنم. ببخشید اگر طولانی می شود. اگر دوست ندارید نخوانید اما دوست دارم بنویسم.
همیشه مادربزرگم می گفت اولین باری که چشمتان به گنبد و بارگاه امام غریب افتاد هر چه می خواهید سریع بگویید که آقا امام رضا غریب نواز است. می دانید تا چشمم به گنبد افتاد چه چیزی خواستم؟ گفتم ای امام رضا، درسته که تو غریبی و اینجا کشورت نبود و تو رو کشتند اما من غریب نیستم که، من مال این کشورم اما من رو هم می کشند. تو غریبی من هم غریب با این تفاوت که تو غریب کس دار هستی و من غریب بی کس و کار. همه فرسخ ها راه میان که با تو باشند تا احساس غربت نکنی اما هیچ کس من رو دوست نداره و همیشه می گن گنهکار هستی و عاقبتم یا تحمل سنگ و کلوخ هست یا طناب دار یا آجر دیوار یا تیزی شمشیر یا پرتاب از کوه. هیچ کس هم نمیاد بگه کی بودی؟ چه کار کردی؟ وقتی هم که مردم کسی نمیاد که تنها نباشم اما ازت می خوام که تو بیایی. تو که می دونی من کی هستم. تو که می دونی من خودم نخواستم اینطوری باشم. تو که می دونی خدا رو از خیلی آدم های دیگه بیشتر قبول دارم. تو که می دونی نماز و روزم ترک نشده. تو که می دونی تو که می دونی تو که می دونی و .... تنهام نگذار.
آقای صانعی، اشک هام اجازه نمیده بنویسم. آخه من که لواط کار نیستم. من که از روی هوا و هوس نمی رم رابطه ی جنسی داشته باشم. من که خراب نیستم. من فقط خودم هستم. اما محکوم شدم به مرگ. علم می گه که من بیمار نیستم. علم می گه که چندین درصد مردم دنیا به صورت طبیعی همجنسگرا هستند خوب من یکی از اون درصدها هستم. باید بمیرم؟ مگر خدا از همه چیز آگاه نیست مگر نمی دونه بنده هاش چه کار می کنند. چرا خدا دوستم داره؟ خدا خودش من رو اینطوری آفریده بنده ی بدی هم براش نبودم. همیشه هم هر چی خواستم دست به دامن خودش شدم و ثانیه ای نگذشته بهم داده.
حتما باور می کنید شاید هم نکنید. اما هر وقت از خدا چیزی خواستم بهم داده گفتم ای خدا ای محرم راز بی کس ها، من به غیر از تو کسی رو ندارم. همیشه یار و همراهم بوده. تو خیابون همش با خدا حرف می زنم چون دوستم هست و هیچ دوستی بهتر از اون نداشتم.
با دوست پسرم رفتیم مشهد و وقتی برگشتیم تا مدت ها همه چیز خوب بود نمی گذاشتیم هیچ کس چیزی بفهمه چون اگر کسی می فهمید برابر بود با کشته شدنمون و یا حداقلش شلاق و زندانی و ... اما نمی دونم یک دفعه چطور شد. یک روز که منتظر دوست پسرم بودم که بیاد خونه و شام بخوریم زنگ خونه به صدا در اومد صداش رو هیچ وقت از یاد نمی برم. تا در رو باز کردم چند نفر بسیجی و سپاهی ریختند تو خونه و با کلی فحش ریختند رو سرم و تا می خوردم کتکم زدند. اولش که یک سیلی خوردم که دندون جلوم شکست. بعدش اینقدر من رو زدند که از هوش رفتم فقط می شنیدم که همش فحش های خیلی زشتی می دادند که خجالت می کشم بنویسم. بعدش یک وقت چشم باز کردم دیدم یک جایی هستم تاریک و سیاه و دو نفر بالای سرم نشستند. نمی تونستم تکون بخورم. شروع کردن به بازچویی که رابطه مشکوک داشتی. لواط کار هستی از قوم لوط هستی باید بسوزونیمت بکشیمت و ... نمی دونم چند روز یا چند هفته گذشت. هر روز کتک هر روز شکنجه. هر چی گریه می کردم چاره نداشت به من می گفتند که اگر دوست داری کسی ترتیبت رو بده خوب ما هم مرد هستیم از اون چیزها هم داریم (البته خجالت می کشم دقیق بگم چی می گفتند) یک دفعه هم از بس کتک خوردم بی هوش شدم و وقتی چشم باز کردم دلم می خواست می مردم و اون صحنه رو نمی دیدم. به من تجاوز کرده بودند و لخت افتاده بودم رو نیم کت و وقتی بلند شدم بی اختیار جیغ کشیدم حس کردم که من رو کشتند چون ملافه پر خون بود اما نه جای زخم چاقو روی بدنم نبود. اون زمان بود که خجالت کشیدم با خدا حرف بزنم چون حس می کردم که دیگه اون پاکیزگی رو ندارم و لکه دار شدم. بعد از چند روز من رو بردند دادگاه و قاضی گفت ۲۲٨ ضربه شلاق بزنید هر چه التماس کردم گفت از تو عکس دارم و نمی تونی انکار کنی. تو دادگاه بود که فهمیدم یک ماه از دستگیری من می گذره و هیچ کس خبر نداره که من مرده ام یا زنده و یا اصلا کجا هستم. من رو بردند برای شلاق زدن یعنی حد الهی رو اجرا کردند من با خودم می گفتم اینها از کدوم خدا حرف می زنند خدایی که من میشناسم نگفته که این کار ها رو بکنید خدایی که من می شناسم من رو دوست داره اما دو بار جیغ کشیدم و چشمم که باز شد دیدم روی تخت درمانگاه هستم. یک هفته اونجا بودم و با یک پرستار دوست شدم و حرف هام رو براش زدم اون خیلی مهربون بود فکر کنم از طرف خدا اومده بود. مطمئن هستم که فرشته بود چون کارهایی کرد که هیچ آدمی تو اون شرایط ایران نمی تونه بکنه. به من گفت به هیچ کس چیزی نگو و یک شب با شوهرش اومد و من رو سوار ماشین کرد و برد به یک جایی و دو روز بعد شماره تلفن دوست پسر و پدر و مادرم رو گرفت و یک پاسپورت و یک بلیت داد دستم و من رو سوار ماشین کرد و برد فرودگاه مهرآباد. گفت باید بری. گفت که برات حکم اعدام صادر کردند از تو فیلم و عکس در حین سکس تهیه کردند. من که گیج بودم و اصلا سر در نمیاوردم چی شد. فقط ازش خواستم که به دوست پسرم و خانوادم یک جوری خبر بده که نگران نباشند. سوار هواپیما شدم و اومدم فرانسه. هنوز باورم نمیشه که چطور رسیدم اینجا. هم پاسپورت تقلبی بود هم ویزا و هم همه چیز. شاید هم نبوده نمی دونم اما مطمئن هستم که اون از طرف خدا بود چون امکان نداره از تهران سوار شم و اینجا پیاده شوم بدون اینکه آب توی دلم تکون بخوره. الان ۵ سال شده که فرانسه زندگی می کنم. هنوز همجنسگرا هستم. با این تفاوت که دیگه با هیچ کس ارتباط ندارم و تو یک چهار دیواری نشستم و از دولت هم حقوق بخور و نمیری میگیرم و منتظرم اما نمی دونم منتظر چی. نمی تونم برم سر کار چون هر وقت صدای هر زنگی میاد ناخودآگاه جیغ می کشم. هر وقت رنگ قرمز یا خون می بینم جیغ می کشم. اینجا تحت نظر دکتر هستم. می گن به خاطر فشارهای گذشته باید تحت کنترل باشم. نمی دونم. با دوست پسرم هیچ وقت حرف نزدم و فقط زنگ می زدم تا صداش رو بشنوم. هیچ وقت حرف نزدم چون اگر از من می پرسید چی شده چه جوابی می تونستم بهش بدم؟ بگم زندگیمون به هم ریخت؟ عشقمون از هم پاشید خونمون رفت زیر آوار زلزله؟ چند ماه بعد از اینکه اومده بودم اینجا یک بار که زنگ زدم گوشی رو برداشت و گفت علی شمارت رو بده من زنگ بزنم تو به من زنگ نزن اومدن سراغم. دیگه هیچ خبری ازش ندارم. با خانوادم هم حرف نزدم چون از اونها هم خجالت می کشم. فقط اون فرشته مهربون بهشون زنگ زده بوده و گفته بوده که حالش خوبه و اروپاست. فقط زنگ می زنم به خونه و مادرم که گوشی رو بر می داره به حرف هاش گوش می کنم و گریه می کنم. اون می دونه که من هستم و عادت کرده که من حرف نزنم فقط اون حرف می زنه و من اشک می ریزم می دونم که اون هم گریه می کنه چون بعضی وقت ها صدای هق هق کردنش میاد که سریع پشت اون صدای کاسه بشقاب در میاره و میگه گوشی رو داشته باش که ظرف ها افتاد.

آقای صانعی:
تو را به همون خدایی که می پرستید و ایمانی که دارید بگید آخه نباید بین من که همجنسگرا به دنیا اومدم با اون کسی که میره یقه بچه مردم رو می گیره و بهش تجاوز می کنه و همجنسگرا هم نیست و فقط سکس می کنه که به صورت حیوانی ارضا بشه نباید تفاوتی وجود داشته باشه؟ عدل خداوند تفاوتی بین تجاوزکار و کسی که از روی غریزه خدادادی کاری انجام می ده قائل نیست؟

آقای صانعی:
شما به من بگید که اگر من بد و گناهکار و مفسد فی الرض و محارب با خدا هستم چرا خداپرستم؟ چرا حواسم هست که پام رو روی چمن نگذارم مبادا اینکه بمیره؟ چرا حواسم هست که به کسی بدی نکنم؟ چرا همه کسانی رو که اذیتم کردند و مسخره کردند رو هر روز می بخشم. اگر محارب با خدا هستم چرا هیچ وقت اون کسایی که به من تجاوز کردند رو حتی نفرین هم نکردم و فقط گفتم خدایا اون ها رو به تو واگذار می کنم خودت با عدالت باهاشون رفتار کن. چرا؟
آقای صانعی یعنی من خدا رو اشتباه گرفتم؟ اون خدا نیست؟ اون کسی که می گه شمشیر بکشید و سر بزنید و دست قطع کنید و اگر آستینش کوتاه بود و یا اینکه تو خونش نشسته بود و آزارش به مورچه ای هم نمی رسه رو بگیرید و شکنجه کنید و بکشید تا حرمت خدا حفظ بشه؟
آقای صانعی اگر من بی دین و ایمان هستم چرا این همه بی قرارم؟ چرا یکی از ارزوهای بزرگم این شده که برگردم ایران و یک راست برم مشهد؟ چرا همیشه وقتی آب می خورم می گم به لب تشنت یا امام حسین؟ چرا؟
من بی دین و بی خدا هستم یا اونهایی که می گن الله اکبر و سنگ پرت می کنند به یک آدمی که دست و پاهاش تو خاک هست و اینقدر می زنندش تا بمیره؟ کدوم از ما خدا رو حس کرده؟
آقای صانعی، اینجا خیلی ها هستند که میگن اسلام دین خشونت است و همجنسگرایی توی اسلام نیست و خدا و رسول خدا و ائمه اطهارش هم به خون همجنسگرایان تشنه هستند اما من همیشه میگم که اون اسلامی که شما ازش اسم می برید به قول مرحوم کافی پوست گردویی است که به اسم اسلام به خورد این و اون دادند و مغزش رو قایم کردند مبادا دست کسی بهش برسه. میگم من مسلمان هستم و همجنسگرا هستم و مراسمات دینی ام هم ترک نمیشه. خدا پرستم هر جا اسم پیامبرم رو بشنوم صلوات می فرستم و هر جا اسم امام زمان رو بشنوم از جام بلند میشم. کسی هم اگر به دین من توهین کنه می تونم برم پلیس و بگم که به خاطر دین من به من توهین شده و حسابش با دادگاه هست که چرا به خاطر مسلمان بودن و یا همجنسگرا بودنش به او توهین کردید. من دارم سعی می کنم آبروی اسلام رو نگه دارم چون باهاشون دوستم و دوستشون دارم مثل کسانی نیستم که داغ مهر روی پیشونی داشته باشم اما نزول و هرزه گی و فساد و فحشا مرکزش خونه ی من باشه اما صدای اذان ازش پخش بشه.
آقای صانعی خیلی خوشحال میشم اگر جواب نامه من رو بدید و سوالاتم رو جواب بدید اما اگر دوست نداشتید که جواب بدید اشکالی نداره. من عادت دارم غریب بی کس باشم.

علی ۲٨ ساله
مارسی - فرانسه
۲٣ آگوست ۲۰۰۷


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست