هزار چهرهها تجزیه خواهند شد
پاسخی به علیرضا نوری زاده
سامرند م.
•
به هموطن بودن، به هم خاک بودن با گلسرخی و بهرنگی و مانی و زیلان افتخار میکنم. به یکصدائیشان، به تجزیه ناپذیریشان. به هزار چهرهایی که بر روی کانالهای متعدد خارجی فرکانس آزادی برای من میفرستد نه اعتماد دارم و نه احترام قائلم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ شهريور ۱٣٨۶ -
۲۵ اوت ۲۰۰۷
در این سرزمین انسانهای معمولی اغلب شنوندهاند. باید رویدادی بسیار خارقالعاده و دور از معمول اتفاق بیافتد تا انسانی چون من که نه اهل قلم هستم و نه ادعایی بر ایده و تفکر دارم دست به قلم برده و بکوشم برای یکبار هم که شده تنها شنونده نباشم.
چند روز قبل بیننده یکی از برنامههای تلویزیونی صدای آمریکا VOA به نام میزگردی با شما بودم. میهمان برنامه آقای علیرضا نوری زاده بود و بحث بر سر مسایل مختلف مطرح در ایران . یکی از این مباحث رویدادهای اخیر کردستان و درگیریهای سپاه پاسداران و گریلاهای پژاک و حمله سپاه به مناطق مرزی کردستان عراق بود. آقای نوری زاده پس از یک نطق غرا و احساسی در مورد حقوق اقوام و بخصوص قوم کرد درگیریهای اخیر را نتیجه سیاست غلط رژیم مبنی بر تأسیس پژاک و تعلیم اعضاء آن در پادگانی در ارومیه بر ضد حزب دمکرات کردستان نمود و اینکه این پژاک اکنون از کنترل دولت خارج شده است.
آنچه مرا تحریک به نوشتن این سطور کرده همان چیزی است که آقای نوری زاده از آن به عنوان قوم و حقوق قومی یاد میکند. ایشان در مورد من کرد و حقوق من سخن میرانند یا به عبارتی تعیین تکلیف میکنند پس این بار من نیز چیزهایی برای گفتن دارم و ایشان برای یک بار هم که شده شنونده باشند.
آقای نوری زاده! با شما از حقوق نخواهم گفت. از مباحث هویت، شهروندی و سیستم غیر متمرکز دمکراتیک نیز بحثی به میان نخواهم آورد. از آنچه که باید باشد نه، از آنچه که هست، از واقعیات با شما خواهم گفت. واقعیاتی که آنچنان از آنها دور و بیگانهاید که هنگام صحبت از حقوق من تصویری کمدی تراژیک که دیوانهام میکند از آب در میآید.
شما که این همه به جزئیات و دنگ و فنگها مشتاقید چند تابلوی امروزی از زندگیمان را برایتان توضیح میدهم. چند کوچه آنطرف منزل من زنی زندگی میکند که تنها فرزندش که پیشمرگه بود در سال۶۰ هنگام مقاومت در برابر نیروهای رژیم در زیر یک پل به محاصره در آمد و پاسداران با ریختن بنزین بر روی آب زنده زنده در آتش سوزاندندش.این مادر جنازه پسرش را هرگز ندید. آن زمان ایرانیان "غیوری" مثل شما خودشان نیامدند اما سربازان را قسم دادند تا نابودی کامل "تجزیهطلبان" بند پوتینهایشان را باز نکنند.
در همان حوالی زن دیگری زندگی میکند که پسرش که گریلای پژاک بود بهمن ماه پارسال در یک درگیری شهید شد. چنان مقاومت کرده بود که جاشها و پاسدارها بعد از شهادت سر از بدنش جدا کردند. این مادر هم هرگز جنازه فرزندش را ندید. از پسرش بگویم. با هم در یک دانشگاه تحصیل میکردیم دوره و رشتهمان یکی نبود اما چنان فعال و صادق و دوستداشتنی بود که محبوب همه بود. یک سوسیالیست واقعی بود با اعتقادی بیهمپا به انسان و در عمل نه در گفتار. بعد از شهادت "مانی" (یوسف پیروتی) دولت از او به عنوان شرور، تروریست و تجزیهطلب نام برد. اما با شهادت او چندین دانشجو در سطوح فوق لیسانس و دکترا در رشتههای مختلف به پژاک پیوستند.
مانی در همه اعتراضات دانشجویی یا دستگیر میشد یا با سر و و دست شکسته (و البته با لبخندی که خاص خودش بود) به میان ما بازمیگشت. در همان شهر ارومیه که شما وقیحانه ادعا دارید در پادگانی آنها را آموزش میدادند آنها در زندان در زیر شکنجه و یا در زیر چوب و چماق دوستان شما که "تمامیت ارضی" را حفظ میکنند آموزش ایمان و و مقاومت دیدند.
از زیلان برایتان میگویم. در یک جلسه بحث معمولی دانشجویی دختری که بیشتر ما برای اولین بار میدیدیمش رشته کلام را در دست گرفت. آن هیاهو و جدلهای پراکنده دانشجویی به یک آن به بحثی جدی و حتی یک سمینار بدل شد. زیلان برایمان از آزادی گفت. از اینکه اقتدار و آزادی چقدر ناهمگونند. از زن برایمان گفت از اینکه خلقها و زنها شبیه هم هستند و اصلاً زنها یک خلقند. از هویت و از مبارزه برای اعتلای آن برایمان سخن گفت. زیلان آنچه را که پدرانمان، دولتها، احزاب و مردانی چون شما در ذهنمان از همه اینها ساخته بودند به یکباره فرو ریخت.
هیچکدام از ما نمیدانستیم او کادر پژاک است. اما همه ما آرزو داشتیم که او باشیم. ترکیبی بود از لبخند و خشم. اراده و آرامش. یک جدیت زیبای ستایشآور زنانه.
تابستان پارسال زیلان (لطیفه سلامت) بعد از یک نبرد قهرمانانه زخمی بدست "پاسداران تمامیت مرز و بوم" افتاد. او را بایک وانت سپاه پاسداران ساعتها در جادههای خاکی مریوان بر روی زمین کشیدند. او هم جزو اشرار، تروریستها و تجزیهطلبان بود. مادر او هم هرگز جنازه فرزند خود را ندید.
زیلان متولد ارومیه بود. اما آموزش خود را نه در پادگان کاذب شما کهدر کشیده شدن بر روی خاک و سنگ سرزمینش تمام کرد.
آنها همه از خاک میگفتند. اما خاک برایشان "قطعه زمین" نبود. ملکیتپذیر نبود دولت پذیر و حاکمیت پذیر هم نبود. در زبان مادری ما به فرهنگ "چاند" میگویند. یعنی کاشتن یعنی روئیدن در خاک، ریشه داشتن و ریشه دواندن.خاک برای آنها فرهنگ، زندگی، پایبندی و اصالت بود. برای آنها خاک را نمیشود خط کشی و تجزیه کرد. همانطور که فرهنگها، انسان و خلقها را. خاک نقطه اشتراک است. تجزیه پذیر نیست چرا که خود زندگی است. اما شما که در هیچ خاکی ریشه ندارید از چه تجزیهای سخن میگویید. این خاک را، این فرهنگ را سالهاست که شما در دکان این و آن به حراج گذاشتهاید. این خاک از آن شما نیست. وطن مورد معامله و شعارگونه شما تکه کاغذی بر روی دیوار است و بس. موردی برای حرافی است نه بیشتر!
مادران این عزیزان زنان عزادار معمولی نیستند. آنها عزاستیزند. آنها خود را "مادران آشتی" نام نهادهاند. میگویند در این مملکت دیگر عزا بس است. برای خاتمه عزاها باید مبارزه کرد. مبارزه فرزندانشان را مقدس میدانند چرا که خود نیز مبارز شدهاند. اما مرگ فرزندان را نمیخواهند. دوست دارند فرزندانشان بدون تهدید به مرگ مبارزه کنند. با آنها از پژاک که بگویی با چنان عشق مادرانهای سخن میگویند که تحریف کنندگانی چون شما بهتر است هرگز خود را نشان آنها ندهد.
آنها مادر همهاند. برای یک مادر فرزند هرگز نمیمیرد و نباید که بمیرد. مادرها مرز میشناسند. اصلاً همه مادرها یک خلقند. مادرها هم تجزیهپذیر نیستند. تجزیهطلب هم نمیتوانند باشند.
اما شما تجزیهطلبید. چون میخواهید همیشه سرور باشید. خود را پشت تاریخ مذهب و هزاران ادله مخفی میکنید. آقای نوری زاده نمیدانم شما چه پسوند و یا پیشوندی دارید. عالیجناب، اعلی حضرت، میرزا، فلان الدوله، آیتالله، حاج آقا، سردار سپاه و ... هر چه باشد فرقی نمیکند. شما که همه سر و ته یک کرباسید. برای شما من که "قوم" و "ایلات" یا "مرزبانان غیور"، "برادر مسلمان" هستم همیشه یک خطر بالقوهام. برای همین تحقیرم میکنید. تبعیض میگذارید. حقطلبیهایتان برای من با آن لهجه نئوکولونیالیستی از درد سیلی بازپرس اداره اطلاعات دردناکتر و حقارت بارتر است. شما ما را تجزیه می کنید. به کرد خوب و کرد بد. کرد شرور و کرد نازنین. برای شما همه مبارزین تروریست و شرور هستید. همین حزب دمکراتی که امروز سنگش را به سینه میزنید تا زمانی که در میدان مبارزه بود و پیشمرگهایش در زیر پلها در آتش می سوختند، تروریست، شرور و تجزیهطلب بود.
محله ما اوایل انقلاب منطقه درگیری بود و بر روی درهای همه خانههای محل جای دست پیشمرگهای زخمی در آخرین لحظه زندگی وجود داشت. اما شما از اینها چه میدانید هر چه باشد آن زمان هم از تمامیت ارضی حفاظت میشد. تماس شما با کردها در سالن لابیینگ هتلها آن هم با مسئولینی مثل آقای شرفی و پچ پچی در گوش که "آقا ما دیگر خطر ساز نیستیم، از ما خطرناکترها آمدهاند" و برخی مقولات مالی و پولی و...
میدانید مادر آن پیشمرگه که زیر پل زنده زنده در آتش سوخت امروز پژاکی است. چرا که انتقام فرزندش را آنها میگیرد. اصلاً خود اعضای پژاک مگر از کجا آمدهاند.
"عاکف" (خضر خرینگه) که پاییز پارسال شهید شد و از مسئولین درجه یک حزب پژاک بود فرزند یکی از شهدای حزب دمکرات بود. و دهها نمونه از این دست. ما مبارزین خود را تجزیه نمیکنیم. چه کسی و با چه نامی که مبارزه کند ما مردم کرد با او هستیم. امروز چشممان به عزیزانمان و بر روی کوههاست اما همهمان در دل کوهستانی پر از گریلا داریم. از آنها که میگویید از عشق، از امید و از فرهنگ یک مردم سخن میرانید. بی حرمتی به عشق و امیدهایمان را بر نمیتابیم.
میخواهیم حسابمان را با شما تصفیه کنیم. شما یک جبههاید و ما یک جبهه. شما در دور دستهایید و ما اینجا بر روی خاک سرزمینمان. شما زبان منافع آن دولت و آن کشور و آن فرهنگ دوردستید و ما زبان حال این مردم و این دردها. شما از نقشه میگویید و ما از خاک. شما از قدرت میگویید و ما از مردم. شما هزاران دهان و هزاران چهره و هزاران کانال تلویزیونی و هزاران جیب انباشته از واحدهای پولی مختلف اما ما یک دهان یک درد و یک فریاد و یک چهره و یک جیب خالی داریم. شما بازتاب، VOA و BBC هستید و ما فریاد قیام مردمی که پژاکیها به آن سرهلدان میگویند.
شما اهل تبعیض و تجزیهاید پس تجزیهپذیرید و تجزیه خواهید شد چون واحدهایتان مشخص است شما را با متر، با کیلو، با ریال و سنت و دینار میشود سنجید اما ما همچون خاک، همچون انسان، همچون زن، همچون مادر، همچون مبارز و شهید قابل سنجش نیستیم.
رک به شما بگویم هویتمان با هم نمیآمیزد و زبان مادریتان چه میخواهد باشد، کرد یا فارس یا ترک بودنتان هیچ اهمیتی ندارد همینکه ازجبهه تجزیهپذیرید برایمان بس است از اینکه در کنار شما ایرانی باشم احساس حقارت و نفرت دارم. میخواهم در کنار فلان مبارز بلوچ، عرب، ترکمن، آذری و فارس ایرانی باشم.
به هموطن بودن به هم خاک بودن با گلسرخی و بهرنگی و مانی و زیلان افتخار میکنم. به یکصدائیشان به تجزیه ناپذیریشان. به هزار چهرهایی که بر روی کانالهای متعدد خارجی فرکانس آزادی برای من میفرستد نه اعتماد دارم و نه احترام قائلم.
|