بازتاب و مروری عمومی و تئوریک بر نوشته آقای مهرداد باباعلی
"علل کامیابی آغازین و بحران متعاقب جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک" - ۱
آراز. م. فنی
•
بنظر می رسد که تفسیر دیسکورسی از پدیده ها با علی دیدن پروسه ی حرکت جمهوریخواهی توسط آقای باباعلی زاویه پیدا می کند اما با توضیحات ایشان در رابطه با ایجاد دیسکورس سیاسی آلترناتیو، همسوئی دارد. آنچه که اما ضعف مقاله های ایشان را تشدید می کند محدود نکردن حوزه ی کار تئوری های ارایه شده و مشخص نکردن تعاریف و مفاهیم کلیدی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ شهريور ۱٣٨۶ -
۲٨ اوت ۲۰۰۷
پیش درآمدی بر مقاله
حدود دو ماه پیش در تارنمای اینترنتی اخبار روز و "صدای ما" سایت اینترنتی جمحوریخواهان لائیک نوشته ای در سه قسمت از آقای مهرداد باباعلی در رابطه با بحران در جریان تکامل سیاسی جمهوریخواهان عمومن و جمهوریخواهان لائیک (بعد از این جدل) خصوصن چاپ شد که از چند زاویه اهمیت داشت. این مقالات موضوعات زیر را بطور آشکار و یا تلویحی مورد بررسی قرار داده بودند:
- مقالات با یک تحلیل علمی از مفهوم بحران و بحرانهای سیاسی و اقتصادی آغاز می شود. در قسمت بعدی مقاله با انتقاد از نظریات پاره ای از همفکران نویسنده از آن جمله آقای (شیدان وثیق) ضمن اشاره به تعدادی از تئوریهائی که در باره ی بحران های سیاسی و اقتصادی مطرح هستند با ارایه ی تزهائی درباره ی بحران در درون "جدل" ادامه پیدا می کند. همچنین تحلیلی از رابطه ی درونی جریانهای گوناگون درون جدل وبستر حرکت و چرائی آن ارایه می شود.
- بررسی شکل گیری و تکامل "جدل" از درون و مطالعه ی بحران های ایدئولوژیک و بخشن سکتاریستی بودن یا عمل کردن نیروهای مهم درون "جدل" از دیگر موضوعات مطروحه در مقاله است.
- بررسی تاثیر ریزش در نیروهای سیاسی و رابطه ی آن با استمرار دوام سیاسی استبداد مذهبی در ایران، مطالعه ی برآیندهای احتمالی حاصل از این پراکندگی روندی است که بیشتر از هر قسمتی روی آن تاکید می شود.
- تاثیر تغییر تحولات سیاسی درون جامعه ی ایران روی اپوزیسیون خارج کشور بویژه جمهوریخواهان، ودر نهایت آلترناتیو و یا گزینه ی مشخص مورد نظر آقای باباعلی از سایرموارد مهم مطروحهدر این مقاله ها هستند.
با توجه به اینکه نویسنده سعی در ارایه یک بررسی سیاسی و علمی دارند آنالیز این بررسی اهمیت بیشتری پیدا می کند. متاسفانه عکس العمل درخوری از طرف جمهوریخواهان لائیک و یا سایر نیروهای سیاسی در تائید و یا مقابله با این مقالات در سایتهای مزبور چاپ نشده که به نظرمن یا حاکی از ضعف نیروهای سیاسی رادیکال است ویا اینکه اهمیت وضرورت بررسی چنین تحلیل هائی هنوزبطور جدی دردستور روز دست اندرکاران نیروهای دموکرات و اگالیتر جامعه ی ما قرار نگرفته است. کسانی را که این مقالات را نخوانده اند من توصیه می کنم که آنها را بخوانند. و امیدوارم این نوشته برای کسانی که مقالات را خوانده اند فرصتی برای باز خوانی بیآفریند.
در بخش تئوریک آقای بابا علی اشاراتی به مفاهیمی چون قیاس استقرائی، بحران، خردگرائی، رئالیسم و یا دیسکورس داشتند، برای اینکه دچار سرگیجی نشویم و در عین حال در تعریف و استفاده از مفاهیم کلیدی همراه شویم من برداشت خود را از این مفاهیم ارایه می دهم و تعاریفی را که در محافل علمی پذیرفته شده اند معرفی می کنم. اگر چه بسیاری از پژوهشگران توافق عمومی روی این تعریف ها دارند ولی بنا به توضیحی که در پائین خواهم داد نمی توانند مطلق باشند.
اگر چه نوشته در کلیت خود صریح بوده و دارای ساختار محکمی است ولی بنظر میرسد که نویسنده مقالات در استفاده مشخص از تئورهای ارایه شده تردید دارند و یا اینکه کدامین تئوری می تواند در خدمت توضیح موضوع مورد بحث ایشان باشد تدقیق نشده است. وجود نظریه های گوناگون و انبوهی از راهکارهای ارایه شده میتواند دلیلی بر این ادعا باشد. در مطالعات علمی و علوم اجتماعی ما یا از یک تئوری برای توضیح سئوالات مطروحه و یا مشکل مورد مداقه ی خود استفاده می کنیم یا ترکیبی از تئوری ها می توانند در کمک نوشته باشند ولی این بعد چند دیسپلینی وترکیب بایست مربوط به موضوع باشد و هم قابل توضیح.
برای مثال آقای باباعلی از تئوری های علم روابط بین الملل (علوم سیاسی) در رابطه با توضیح بحران "جدل" استفاده کرده اند بدون اینکه به سطوح اصلی و همچنین ابعاد و بزرگی موضوعات بررسی شده توجه داشته باشند. پژوهشگرانی چون ادوارد کار، میکائیل برچر و ویلکنفلد آنگاه که از بحران تعریف می دهند و یا به توضیح بحرانها می پردازند، اغلب بحران های بین المللی را مد نظر دارند که در آنها بازیگران سیاسی بحران آفرین در وحله ی اول دولت ها هستند و در مرحله ی دوم بحرانها بستر در ستیز بین ایدئولوژی های گوناگون دارد و یا اینکه جریان، قوم و یا گروهی (قومیت های جدید که دولت های ملی سابق را به رسمیت نمی شناسند) ساختار بین المللی را به چالش کشیده و ایجاد بی ثباتی در نظم موجود را سبب گشته اند، مورد مطالعه است. و درنهایت بلوک های قدرت و یا ابرقدرت هائی چون شوروی سابق، امریکا؛ و یا نیروهای بزگ بین المللی در آن ایجاد بحرانهای مورد بررسی ذینفع هستند.
البته این به معنی نفی حضور بحران در سطح افراد، سازمانهای سیاسی، انجمن های عام المنفعه و یا شرکت های اقتصادی نیست، منظور من بلکه این است که ابزار مورد استفاده ی ما برای آنالیز ودرک بحران در زندگی افراد و یا پروسه ی عملکرد ارگان های کوچک به گونه ای باید با ابزار و رویکردهای بررسی و درک بحران ها در سطح مناطق بزرگ و یا در سطح بین المللی که در آن بازیگران گوناگون شرکت دارند و دلایل تاریخی و مادی گوناگون و متکثر روی ایجاد وتکامل بحران ها تاثیر کرده و عمل می کنند بایست فرق کند.
بدین ترتیب روشها ی تحقیق، رویکردهای تحقیق و هستی شناسی علمی هم به طبع اولی باهم فرق خواهند کرد. اگر چه ما می توانیم از تعاریف عمومی در نوشته های خود استفاده کنیم اما تئوری که برای توضیح بحران بین دولتها و قطب های سیاسی اقتصادی بین المللی و در ابعاد جهانی استفاده می شود بدون توضیح چگونگی کاربرد آن در سازمان و یا تشکیلات کوچکتر، یکرنگتر (چون جدل، و بحران درونی آن) که بسیار جوان هم است (بدون ساختار تشکیلاتی مشخص و اقتصاد مشخص) می تواند به نتایج اشتباهی منجر گردد.
سئوالی که بعد از خواندن چند باره ی مقالات آقای باباعلی برای من پیش آمد این است که با توجه به تکامل پدیده ی اسلام نظامی / سیاسی و بحران های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی که دامن گیر جامعه ما است و با توجه به کثرت دیدها، تحلیل ها، و وجود تشکیلات سیاسی کوچک و پراکنده شاید ایراد جدی در نحوه ی دیدن ما و آنالیز ما و تئوری های ما خوابیده. راهکارهای ارایه شده برای حل مشکل دیسکورس آلترناتیو و سامان جدید و رابطه های ما که نتیجه ی این آنالیز هاست مشکل جدی ماست. صد البته این به معنی رد عملکرد تشکیلات شکنانه و ضد ارزشی حاکمیت سیاسی در ایران نیست. این حاکمیت بخشن می تواند معلول دوران سیاسی اقتصادی مسلط بر روابط بین الملل هم باشد.
سخن کوتاه، من در دو مقاله سعی خواهم کرد به دو قسمت از نوشته ها که بیشتر جنبه های تئوریک نقطه نظرهای ایشان را در بر دارد پرداخته و با تعریف، توضیح و تشریح برداشت خودم از مفاهیم ارایه شده توسط ایشان زاویه دید دیگری را ارایه کنم. هدف من دیالوگ با نویسنده ودیگر خوانندگان است و نه رد نظریات و یا احیانن پاسخگوئی به نویسنده. چرا که نوشته در مجموع مفید بود و حاوی نقاط تازه. نحوه ی نگرش به مسایل هم در مقایسه با سطح عمومی مقالات سیاسی جامعه ی ما نوآورانه بود. بهر جهت امیدوارم که این زاویه دید با استقبال روبرو شود.
نقش تئوری های علمی در توضیح پدیده های اجتماعی
تئوری های علمی و سیاسی در شکل گرفتن نظامهای فکری همیشه اهمیت داشته و همیشه در تکامل رویدادهای اجتماعی نقش تعیین کننده خواهند داشت. تعداد کسانی که واقعیت های زندگی را ساخته و پرداخته ی زبان و بدین جهت ذهنی، تخیلی، مصنوعی می دانند کم نیستند. [1] زبان وسیله ای است که ما بوسیله ی آن میبینیم؛ فکر می کنیم و تئوری می سازیم و بدیهی است که هر پژوهشگر و یا نویسنده ای آن تئوری هائی را باور کرده و یا انتخاب می کند که مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت منافع او و یا کسانی که پژوهش مورد نظر را سفارش داده اند قرار دارند. البته مطالعه ی نقش عمل اجتماعی و پذیرش پراتیک اجتماعی بعنوان محور کار اجتماعی به همان اندازه حوزه ی تئوریک اهمیت دارد ولی با علم به کمی اطلاعات من در این مورد، برخورد به این قسمت را به عهده ی کسانی که دراین عرصه تخصص دارند می گذارم. من قبل از هر چیز لازم می بینم که در رابطه انواع دیدن و تحلیل کردن و به دیگر بیان نظریه های علمی مروری کوتاه به نظریه "جامعه شناسی اجتماعی دانش" [2] و به زمینه های نسبی، شخصی و ذهنی بودن نظریات سیاسی و علمی داشته باشم.
من با جمع بست نویسنده که روی دیسکورس سازی بدیل در کار سیاسی تاکید می کنند توافق دارم ولی لازم است اضافه کنم که به نظر من انطباق تئوری های عام با خصوصیت های اجتماعی مشخص به همان اندازه ی کار روی تئوری و دیسکورس سازی ضروری است. به قول بعضی ها شیطان در جزئیات کمین کرده و ساخت شکنی در تئوری و برداشتن ماسک های [3] فکری که سالهاست بعنوان چتری روی نظریات متفکرین جامعه ی ما سایه انداخته و دیواری آهنین در مقابل سیلان و جولان ذهن فعال ما عمل کرده / می کند ضروری بنظر می رسد.
شاید بی ربط نباشد که یکی از علل شکست جنبش آزادیخواهی و سازماندهی نظام سیاسی اقتصادی دموکراتیک در جامعه ی ما، کمبود تئوری هائی دانست که با شرایط جامعه ی ما مناسب بوده/کارکرد مفیدی داشته و توانائی قانع کردن نیروهای مترقی جامعه و مردم عادی را همزمان بهمراه داشته باشد. بدیگر بیان همزمانی تکامل مادی/عینی ساختارهای اجتماعی با تئوری های علمی امر ناشناخته ای نیست. با نقل قولی قسمت اول مقاله را شروع می کنم.
آقای باباعلی مینویسند:
"قیاس منطقی سه سطح معرفتی را باز می شناسد:عام، خاص، و فرد یا مورد منفرد. [4] هرپدیده ای به مثابه موردی مشخص و یگانه به نحوی خاص، جوهری عام را باز میتاباند. دراینجا شناخت بحران "ج.د.ل." باید ازفهم شرایط عمومی بحران آغاز شود، بحرانی که در محدوده های کلی خود نه تنها در مورد "ج.د.ل." بلکه در مورد سایر جریانات سیاسی نظیر جمهوریخواهان ایران نیز صادق است. بدون درک این شرایط عمومی، هیچگونه تئوری برای تبیین بحران وجود نخواهد داشت، و اتکاء یک جانبه به داده های عینی و تجربی در باره ی تاریخچه تحول ج.د.ل. و بیلان فعالیت همراهان آن چیزی به جز امپریسم (تجربه گرائی) مبتذل نخواهدبود.
اگرچه فهم مولفه های بحران شرط لازم مطالعه بحران ج.د.ل.است اما شرط کافی کافی محسوب نمی شود" (مهرداد بابا علی، اخبار روز، سایت صدای ما، خرداد 2007، قسمت اول، تاکید ازمن).
خردگرائی و رئالیسم سیاسی- نسبی گرائی علمی و باور به غیر طبیعی (انسانی) بودن تئوری ها [5]
در شناخت شناسی علمی، خردگرائی، به آن نظریه ای گفته می شود که حاصل پژوهش علمی را عینی و پژوهشگر را بیطرف می بیند. [6] بنا بر این تعریف "علم" یکنوع دانش انسانی است که حاصل آنالیز هائی است که توسط عقل انسان هدایت شده و با استفاده از رویکردهای سیستماتیک ارایه می شوند. در این چنین آنالیزی (برطبق نظر خردگراها) علایق انسانی، ارزش های فرهنگی و نظریات سیاسی دانشمند نبایست و نمی تواند روی نتیجه ی تحقیق تاثیر بگذارد و کاتگوری های چون طرفداری از این یا آن نظر، دستخوش احساسات شدن و عاطفی عمل کردن غیرعلمی بوده و بایست بیرون از تحقیق علمی قرار گیرند.
لازم به یادآوری است که خردگرائی فلسفی با خردگرائی علمی فرق دارد. خردگرائی فلسفی در کلیت خود به معنی نوعی شناخت شناسی است که در تخالف با تجربه گرائی قرار دارد و براین اعتقاد است که انسانها می توانند با استقاده از عقل خود به دانش لازم دست یابند. واین دانش با استدلال منطقی و استفاده از قیاس و یا استقرا می تواند صورت پذیرد. یک مثال می تواند این نظریه را بیشتر روشن کند: (1) همه ی انسانها برای زنده ماندن احتیاج به غذا و آب دارند. (2) آیدین انسان زنده است. (3) پس آیدین به غذا و آب احتیاج دارد. بدین ترتیب ما از یک مثال عام به اثبات یک پدیده ی مشخص پرداختیم. وبرعکس این نوع استدلال یعنی از اثبات مورد مشخص میتوان به اثبات کلیت ها هم دسترسی پیدا کرد. این استدلال استقرائی است.
در حوزه ی علم اقتصاد و تولید انبوه صنعتی منظور از خردگرائی و خردگرایانه عمل کردن (راشیونالیزیشن) عبارت از آن تمهیداتی است که به کاهش هزینه ها و افزایش درآمد سرمایه گذاران و صاحبان شرکت ها درپروسه تولید و توزیع کالاها ختم می شود. این حرکت معمولن با اخراج کارگران و کارمندان و پائین آوردن هزینه های اداری و تضعیف رفاه عمومی کارکنان همراه است. ایجاد ارتشی از بیکاران که با استفاده از آن می توان ایجاد رقابت در بازار کار را که هدف آن کاهش دستمزد ها و یا رقابت در تعیین حقوق کارمندان را بدنبال دارد نتیجه ی راشیونالیزم در تولید واقتصاد سرمایه داری ارزیابی کرد. نظریه پردازان راستگرائی چون هایک، فریدمن، فورد و نوزیک با این جمع بست توافق دارند ولی تاکید می کنند که افزایش سود شرکت ها، سرمایه گذاریهای جدید را بدنبال دارد که این پدیده به استخدام نیروهای بیکار بیشتری ختم می شود.
در مقابل امپیریست ها و یا تجربه گرایان، آن دسته ازپژوهشگران/ شناخت شناسان و اکتورهای اجتماعی را تشکیل می دهند که امکان رسیدن به دانش و دیدن واقعیات را تنها توسط ارگان های حسی انسانی (با استفاده از حس بینائی – مشاهده – ) که از طریق تکرار هم کسب می شود محتمل میدانند و نه استفاده از عقل (قیاس یا استقرا) یا فعال شدن ذهن انسان واستدلال های منطقی. بدین ترتیب در مجموع تجربه گرایان و خردگرایان، اکتساب دانش انسانی را با استفاده از عقل، مشاهده؛ تاثیرات عوامل بیرونی و تجربه باور دارند. اشراق و رویکرد علمی متاتئوریک در این حوزه ی کار آنها راه ندارد. ناگفته پیداست که تعریف پاره ای از این واژه ها و توضیح نوع استفاده از آنها در ادبیات علمی ایران سال هاست با استفاده از راه های گوناگون وتوسط افراد زیادی انجام شده و می شود ولی بعضن با پیچیده کردن توضیحات و تداخل نظریات تحلیلی درهم دیگر درک موضوع مشکل می شود. اگر چه توضیحات کوتاه من نمی تواند در ساده کردن و همه فهم کردن این مفاهیم کمک زیادی باشد ولی سعی در توضیح دگرگونه ای شاید در درک این پدیده ها مفید باشد.
رئالیسم سیاسی و علمی
رئالیست های علمی اعتقاد دارند که، واقعیتها و پدیده های (طبیعی و اجتماعی) بدون دخالت اگاهی و دانش ذهنی انسان وجود دارند (در سطح هستی شناسانه) [7] و همچنین برداشتی ارایه می دهند که در آن به امکان شناخت و اگاهی انسان از واقعیت ها تاکید می شود و در نهایت امکان توضیح آن را توسط کسانی که در کار علمی ممارست دارند میسر می دانند (در سطح شناخت شناسی) [8] .
در شناخت شناسی علمی، "رئالیسم" بدین معنی است که ارگانهای حسی ما (انسانها) قادرند با استفاده از تجربیات خود به "اگاهی" بدون دخالت واقعیت ها را برسند. این حوزه ی علمی در عین حال بین رئالیسم ساده انگارانه و رئالیسم پیچیده فرق می گذارد. رئالیسم سطحی و ساده انگارانه ادعا می کند که یک ارتباطی منطقی بین تئوری های ما وواقعیت های بیرونی وجود دارد در صورتیکه رئالیسم پیچیده (پوزیتیویست ها) جواب محتاطانه ای به اینکه آیا جهان (واقعیتهای بیرون از ذهن ما) و دانش ما در ارتباط متقابل هستند، می دهند. ولی به لحاظ اصولی، توانائی انسانها (دانشمندان)در شناخت، درک و توضیح دنیای بیرونی را قابل دسترس و معقول می دانند و بنظر آنها علوم (طبیعی) بهترین وسیله برای رسیدن به چنین دانشی هستند.
رئالیسم سیاسی
در مدت بیش از سه قرن یعنی تا اوایل دهه ی شصت تئوری های مسلط در علم روابط بین الملل حول توضیح عملکرد موسسه ی دولت (غربی) و بازار دور می زد و نظریات نظریه پردازانی چون: ادوارد هارالد کار، مورگان تائو، کلاود، حرتز و والتز چهارچوب تئوری های روابط بین الملل را توضیح داده وحوزه های مهم این دیسکورس را اداره می کردند. این نظریات استوار بودند به توضیح روابط دولت با استفاده از نظریات کلاسیک هائی چون هابز، ماکیاولی، ریکاردو. دانشجویان و علاقمندان علم روابط بین الملل با یاد گیری متنهائی از این نویسندگان به نظریه پردازان این دیسیپلین علمی تبدیل می شدند. در سایه ی وجود تئوری هائی چون بالانس قدرت و نظریه ی آنارشیسم قدرت در حوزه های بین المللی و همچنین وجود دو بلوک قدرت سیاسی در جهان پیش بینی تکامل حوادث سیاسی و اجتماعی برای این پژوهشگران ساده تر میشد. روش غالب تفسیر ها و تاویل ها استوار بود به توضیح ساختاری سیستم و توضیح هولیستی از نظام موحود. تغییرات در اجزا با استفاده از تحلیل کلی نظام میسر بود. بدیگر بیان حوزه های دانشگاهای غربی و به تبع آن سایر نقاط جهان به تدریس و تبلیغ چند تئوری یعنی رئالیسم، لیبرالیسم، رئالیسم جدید و در این اواخردنباله روان نظریات رادیکال و مارکسیستی آنهم در حد محدود می پرداختند.
رابطه ی دولتهای ملی و مستقل باهم دیگر، بحرانهای بین المللی، جنگ و ضرورت تشکیل یک نظام مرکزی قوی از محور های اساسی بحث بود. در دوره ی اول مرزهای تئوریک بین لیبرالهایی چون استوارت میل با رئالیست هایی چون ماکیاولی و هابز شکل میگرفت.
بحث بین رئالیست های سیاسی و ایده آلیست موج دوم تکامل این تئوری ها را تشکیل می داد. موضوع علم روابط بین الملل بیشتر روی امنیت بین المللی، ایجاد ثبات سیاسی، ضرورت غلبه بر بحرانها، جنگ و صلح (عدم حضور جنگ) دور میزد. موج سوم چالش طرفداران علوم انسانی با سنتگرایان هست که در دهه ی شصت عرصه غالب در این علم را تشکیل میداد. رئالیسم سیاسی اما به ساورن بودن دولت ها در روابط بین ارگان ها و ملت ها تاکید دارند و تنها قدرت قانونی و اعمال قدرت نظامی را از آن ساختار های گوناگون دولت قرار می دهند. بدیگر بیان دولت هنوز هم مهمترین بازیگر بین المللی به حساب می آمد. مارکسیسم بدلیل رد سیستم موجود بعنوان یک انتی تئوری عمل میکرد و حضور زنده ای در دیسیپلین نداشت. تمرکز بحث و جدل های متفکرین روی نقش دولت و جنگ، توضیح حضورغالب سیستم آنارشیستی در روابط بین الملل، سیاست خارجی دولت های بزرگ، استثمارزدائی و مدرنیته و نقش سازمان های بین المللی دور میزد. مرزهای بین علم روابط بین الملل قابل تشخیص بود و ارتباط با سایر حوزه های علوم اجتماعی بندرت صورت می گرفت. نوعی وفاق [1] در بین تئوریسین های این دیسیپلین علمی حضور داشت. البته بودند نظریه پردازانی همچون بورتون، 1972، فالک و مندلوویتز 1966، ربرت کوکس 1981 و ریچارد فالک 1987 [2] که نظریات بدیل و یا تکمیلی را ارایه میکردند ولی تقش آنها بعنوان رهروان دیسکورس بدیل در دانشگاهها بسیار کم رنگ بود . [9]
در فلسفه اما نظریاتی وجود دارد که در سطح هستی شناسی دسترسی انسان را به واقعیت رد می کند (ایده الیسم) و معتقد است که واقعیتها توسط اندیشه، دانش و عقاید انسانها ساخته شده و توضیح داده می شوند و بدین ترتیب آنچه که به عنوان واقعیت ارایه می شود ساخته و پرداخته ی زبان و ذهن انسانها (پژوهشگران) و بدین دلیل فیکشونی بیش نیستند. بدیگر بیان آنچه که بعنوان نظریه، فلسفه و یا باورداشت انسانی شناخته شده نتیجه ی تاثیر پدیده های گوناگون اجتماعی و طبیعی، و انعکاس مشاهدات و پدیده ها در ذهن انسان است که با کارکرد خاصی که در مغز انسان وجود دارد تکمیل می شود.
نسبیگرائی
از نسبیگرائی علمی تعاریف گوناگونی ارایه داده شده است ولی می توان آن را در حوزه های گوناگون تکامل علم ما از محیط پیرامون خود و جوامع انسانی به سه حوزه ی (شناخت) هستی شناسانه، شناخت شناسانه و روش شناسانه تقسیم کرد. نسبیگرائی فرهنگی برای مثال برای فرهنگ های گوناگون (دموکراتیک، غیر دموکراتیک) ارزش همسانی قائل می شود و نظریه ای است که در مقابل ملیتگرائی افراطی و نوعی جهانگرائی لیبرالی چالشگری می کند. در شناخت شناسی اجتماعی علم [10] آنگاه که از نسبیگرائی صحبت می شود منظور نسبیگرائی متدلوژیک است و نه نسبیگرائی فرهنگی. این بدین معنی است که پژوهشگر در هنگام پژوهش در مقابل درست بودن، واقعی و یا غلط و غیر واقعی بودن موضوع و مطالب مورد پژوهش با ید بیطرف باشد.
مکتب "شناخت شناسی اجتماعی دانش" برخلاف خردگراها، رئالیست ها و تجربه گراها به تجربیات علمی و آزمایشگاهی بعنوان تنها روش مناسب شناخت نگاه نمی کند بلکه به دخالت عوامل دیگر از آن جمله شرایط و زمینه های اجتماعی مشخص در چگونگی تشکیل و تکامل علم، باورها و نظریات (زمان، مکان، و دیسکورس غالب) در تاکید دارد. بر طبق نظریات کارشناسان این حوزه ی علمی، دانش ما ساخته و پرداخته ی انسان هائی است که زنده هستند، منافع طبقاتی مشخصی دارند. نظریات آنها در شرایط مشخص، با تاثیر از ارزشهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شکل گرفته است. این انسانها عمومن به مناطق جغرافیائی خاصی تعلق داشته و علایق مشخص اقتصادی، سیاسی و ارزشی را نمایندگی می کنند و نمی توانند بعنوان افراد بی طرف و بی نظر بحساب آیند. به بیان دیگر پژوهش شغلی است همانند سایر شغل ها و پژوهشگر کارگر و یا کارمندی است که موضوع و مشخصات شغلی فوق العاده ای ندارد. قداسیت کار تحقیقی زمینی است و عینی چون سایر شغل ها. شناخت شناسان اجتماعی در مطالعاتی خود از رویکرد های زیر استفاده می کنند:
1) – قرینه دیدن نظریات [11] . این اصل به این معنی است که شناخت شناسی اجتماعی در مطالعات خود و در تدوین و تکامل نظریات علمی در مقابل نظریات گوناگون، بایست بی طرف باشد. بدیگر بیان در مطالعه نظریات مذهبی و لائیک برای مثال بایست ترازش ارزشها در هنگام پژهش بایست حفظ شود. محققانبایسته است نه این طرفی جهتگیری کنند و نه آن طرفی. این پژوهشگر نیست که نسبت، درجه، محتوی و واقعی بودن یک باور و ساختارفکری را تعیین می کند. حداقل در مراحل ابتدائی پژوهش بایست ترازش در ارزش گذاری حفظ شود. دیوید بلور یکی از بنیان گذاران این حوزه شناخت شناسی می نویسد:
”All knowledge is relative to the local situation of the thinkers who produce it” (Bloor D. 1991: 151)
در این شکل از نسبیگرائی شناخت شناسانه، پژوهشگر در مقابل باور ساده لوحانه ای که ادعای شناخت واقعیات را بیطرفانه ممکن دیده و توانائی انعکاس آن به شکل واقعی و جهانشمول، بدون در نظر گرفتن منطقه، بدون دخالت احساسات، ارزش های پایه ای و همچنین وابستگی اجتماعی باور داشته، رد می کند. وبهمین شکل به این ادعای فیلسوفان خردگرا که دانش علمی را حاصل هدایت و دخالت خرد می دانند غیر اجتماعی حساب می کند.
بدینترتیب شناخت شناسان اجتماعی بر این باور هستند که:
“Agrees that the knowledge claims are human inventions, that they have been created, and their validity established, in contingent social, processes which need to be investigated as empirical phenomenon. All the disputes and controversies are between varieties of constructivism”. (Barnes Barry; 1993, how to do the sociology of knowledge, Danish Yearbook of Philosophy, vol. 28: 7-23, p7)
خلاصه اینکه دانش انسانی در یک پروسه ی پیچیده ی اجتماعی ساخته و پرداخته می شود و جامعه شناسی علمی دلایل اجتماعی چنین ساختار و رابطه های گوناگون این ساختن و پرداختن ها را بررسی می کند. نقطه ی آغازی در این رویکرد این است که دانش و طرز ساختن دانش بایست این نظریه که نتیجه ی هر پژوهش علمی خردگرایانه را ، طبیعی، عینی و واقعی به حساب آمده و سایرنظریات و غیر طبیعی در نظر بگیرد.این باور بیشتر از اینکه علمی و خردگرایانه باشد جزمگرایانه و مذهبی است. چرا که این چنین پژوهشی (حتی نوع آزمایشگاهی آن) در یک فضای انسانی واجتماعی و توسط انسانها انجام می شود. رویکرد علمی این مکتب متاتئوریک است. این بدین معنی است که پژوهشگر کاری به تائید و یا رد تئوری ها ندارد بلکه نظرگاه های این تئوریسین ها را بررسی می کند. بعد از این توضیحات طولانی در باره ی پاره ای از تئوری هائی که بطور صریح و یا ضمنی توسط آقای باباعلی استفاده شده بودند نگاهی خواهیم داشت به نظریه و یا رویکرد تحلیل دیسکورسی.
دیسکورس چیست؟
و اما از واژه ی دیسکورس تعاریف زیادی ارایه شده است. معنی لغوی و ساده ی آن عبارت است از گفتمان، زبان و محاوره. اما فوکو ازاین مفهوم به دو شکل استفاده کرده است. دیسکورس در حالت عام که به معنی جملات نوشته و گفته شده است؛ در مقابل این برداشت، مفهوم مجرد و پیچیده ی "لانگوه" [12] قرار دارد. نگرش دوم جنبه ی تکنیکی (شناخت شناسانه ی) دیسکورس را در بر می گیرد. آنالیز دیسکورسی در تضاد با آن دانش انسانی قرار می گیرد که علم را چون آینه ای می داند که انعکاس دهنده ی واقعیتها است. نگرش دیسکورسی قابلیت پوشش اکثر حوزه های علوم اجتماعی و علمی را دارد. برای مثال دیسکورس اقتصاد، دیسکورس تاریخ، دیسکورس سیاسی، دیسکورس فیزیک و غیره. به نظر میشل - فوکو که آقای باباعلی هم به ایشان استناد کرده اند- در هر جامعه مکانیسم هائی وجود دارند که مانع گسترش و یا ارایه ی دیسکورس های جدید می شوند. فوکو می گوید:
" بنظر من تولید دیسکورس ها در هر جامعه ای همزمان انتخاب شده، کنترل شده، سازمان یافته و به تعدادی جریان و یا پروسه تقسیم می شوند تا قدرت و تهدیدی که می تواند توسط دیسکورس های چالشگر به سامان مسلط وارد شود از میان برداشته شود. این تقسیم و تضعیف باعث افزایش اتفاقی بودن جمع بست دیسکورس گشته و عینی و زمینی بودن آن را کاهش می دهد. در جامعه ای چون فرانسه؛ این جداکردن ها و حاشیه ای کردن دیسکورس ها با ممنوعیت این یا آن دیسکورس آلترناتیو قابل تشخیص است" (میشل فوکو،سامان دیسکورس؛ 1993: 7) [13] .
نگرش دیسکورسی همچنان با آن پژوهش های کمی و کیفی که هدف آن رد یا ندیه گرفتن اختلافات در پژوهش (یکرنگرائی و جهانشمول دیدن پژوهش) و همچنین بی توجهی به گنگ بودن و پیچیده بودن مشکلات سیاسی اجتماعی که قصدشان ساده کردن مسایل را مد نظر دارد مقابله می کند. [14]
بهر جهت نوشته ی فوکو که در هنگام دریافت کرسی استادی دانشگاه "کالج دی فرانس، 1970" ارایه شده می تواند مورد استفاده ی ما که پراکندگی موجود در نیروهای سیاسی، ضعف تشکیلات سیاسی و در نهایت کاهش قدرت نیروهای جمهوریخواه و دموکراتیک را مطالعه می کنیم قرار گیرد. فوکو د ر اکثر نوشته های خود دیسکورس حاکم بردانشگاه ها و حوزه های زندگی اجتماعی را با ارایه ی نقطه نظرهای جدید به باد انتقاد می گفت.
با استناد به تعاریف و جمع بست های بالا بنظرمی رسد که تفسیر دیسکورسی از پدیده ها با علی دیدن پروسه ی حرکت جمهوریخواهی توسط آقای باباعلی زاویه پیدا می کند اما با توضیحات ایشان در رابطه با ایجاد دیسکورس سیاسی آلترناتیو، همسوئی دارد. آنچه که اما ضعف مقاله های ایشان را تشدید می کند محدود نکردن حوزه ی کار تئوری های ارایه شده و مشخص نکردن تعاریف و مفاهیم کلیدی است. برای مثال مشخص نیست که کدام تجربه گرائی (که من اشکال گوناگون آن را در بالا مختصر توضیح دادم) مورد نکوهش ایشان است. مورد دیگر برداشت های ایشان در باره ی بحران ها و انطباق آن با بحران درون "جدل" را دربر می گیرد.
من برای برخورد به این نظریات و ارایه ی گزینه های دیگر مجبور هستم که به نظریات دیگری اشاره داشته باشم. با پاساژی تقریبن طولانی از چارلز تیلی در باره ی تقسیم بندی رویکرد های گوناگون ومکاتب معتبر تحلیل مسایل اجتماعی به ادامه ی توضیح نظریات خود می پردازم با این تاکید که با چهار چوب عمومی جمع بست چارلز تیلی همنظر هستم ولی با ارایه ی یک پیشنهاد تکمیلی، آن اینکه به غیر از روشهای پژوهش وتحلیل سه گانه یاد شده در نوشته ی تیلی یعنی : (1) تحلیل سیستمی از مسایل اجتماعی که توضیح دهنده ی رابطه ی سیستم با اجزای سیستم و میانکنش جز با کل را در بر دارد. از چهره های معروف این مکتب میتوان از آگوست کنت و تالکوت پارسون نام برد. (2) "تحلیل موضعی" [15] به آنالیز کارکرد و روابط افراد و اجزا باهم دیگر اولویت می دهد و همانند تحلیل سیستمی، موضوع تحقیق، اجتماع است ولی رابطه ی جز با کل یا بالعکس، عمده نمی شود. درشکل گرفتن این مکتب افرادی مثل جان لاک، استوارت میل و سایر لیبرال های کلاسیک نقش زیادی داشتند. این مکتب بعنوان حوزه غالب در دیسکورس های دانشگاهی وسیاسی عمل می کرد (3) در رویکرد سوم؛ کنش و واکنش بین بازیگران سیاسی، رابطه بین افراد و یا گروها موضوع مطالعه پژوهشگران است تا سیستم و یا احتمالن مطالعه ی رفتاری افراد. نمایندگان مهم این حوزه ی شناخت شناسی عبارتند ازکارل مارکس، جرج زیمل و جرج هربرت مید. این پاساژ طولانی را را با هم دیگر بخوانیم:
”Crudely speaking, general description and explanations of social processes divide into three categories: systemic, dispositional, and transactional. Systemic accounts posit a coherent, self-sustaining entity such as a society, a world economy, a community, an organization, a household, or at the limit a person, explaining events inside that entity by their location whiting the entity as a whole. Systemic description and explanations have the advantage of taking seriously a knotty problem for social scientists: how to connect small-scale and large scale social processes. They have two vexing disadvantages: the enormous difficulty of identifying and bounding relevant systems, and persistent confusion about cause and effect within such systems.
Dispositional accounts similarly posit coherent entities - in this case more often individuals than any others - but explain the actions of those entities by means of their orientations just before the point of actions. Competing dispositional accounts feature motives, decision logics, emotions, and cultural templates. When cast at the level of the individual organism, dispositional descriptions and explanations have the advantage (pace Liah Greenfeld!) of articulating easily whit the findings of neuroscience, genetics, and evolutionary analysis.
They have the great advantage of accounting badly for emergence and for aggregate effects.
Transactional accounts take interactions among social sites as their starting points, treating both events at those sites and durable characteristics of those sites as outcomes of interactions. Transactional accounts become relational - another terms widely employed in this context - when they focus on persistent features of transactions between specific social sites. (The rest of this book uses the terms "transactional" and "relational" interchangeably” (Charles Tilly, 2005: 14).
اگر بخواهیم استناد به این مدلهای آنالیز را در نوشته ی باباعلی جستجو کنیم و یا انطباق یک و یا چند تا از این مدل ها را در تحلیل از کارکرد چند ساله ی "جدل" رد یابی کنیم نتیجه ی زیر را می شود جمع بست:
ادامه در شماره ی بعدی.
[1] – Social Construction of Science
[2] - Social Studies of Knowledge (SSK)
- دیوید بلور یکی از بنیان گذاران مکتب پژوهشی جامعه شناسانه ای است که به نام "جامعه شناسی اجتماعی دانش" مشهور شده است. بنیانگذاران و دنباله روان این مکتب معتقد هستند که پژوهش علمی یک پدیده ی اجتماعی است و مسایل اجتماعی از قبیل منافع فردی یا گروهی، علایق، سنت ها ، تاریخ و قرار دادها هر جامعه ای روی رویکرد، محتوا و نتیچه ی تحقیق تاثیر مستقیم می گذارد. از سایر پژوهشگران این مکتب می توان از باری بارنز، هاری کولینزنام برد. عنوان علمی وکارکردی این نوع شناخت شناسی با عنوان "برنامه ی قوی شناخت" مشهور است
– Strong Programs four tenants:
- Symmetry: It would be symmetrical in its style of explanation. The same type of cause would explain, say, true and false beliefs.
- Causality: (…) causal, that is, concerned with the conditions which bring about belief or states of knowledge. Naturally, there will be other types of causes apart from social ones which will cooperate in bringing about belief.
- Impartiality: It would be impartial with respect to truth and falsity, rationality or irrationality success or failure. Both sides of these dichotomies will require explanation.
- Reflexivity: It would be reflexive. In principle its patterns of explanation would have to be applicable to sociology itself. Like the requirement of symmetry this is a response to the need to seek for general explanations. It is an obvious principle because otherwise sociology would be a standing refutation of its own theories. (Bloor D, 1971/1991: 7)
[3] – Unmasking
[4] - General, particular, individual
[5] - Rationalism, Realism, Relativism and Constructivism
6- واژه ی علم عمومن به علوم طبیعی اطلاق می شود. در دیگر موارد و حوزه های فعالیت انسانی پسوند های چون اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی، به آن اضافه میشود. مثال: علوم اجتماعی علم اقتصاد و غیره. [6]
[7] - Ontology
[8] - Epistemology
[9] - Burton , Menelowitz- Falk, R. Falk & R. Cox
[10] - Social Studies of Knowledge (SSK) or Technology and Science (STS)
[11] – Symmetry
[12] – Langue
[13] – Michel Foucault, Diskursens ordning, 1993, Symposium
- مراجعه کنید به اثر پوتر و وترحل -13 [14] Potter & Wetherhell, Discourse and Social Psychology, 1989
14- من معادل مناسبی برای لغت دسپوزیشنال پیدا نکردم ولی معنی که از متن می توان در آورد بیشتر به تحلیل و نگرش موضعی و لیبرالی دلالت دارد. [15]
|