یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

به احترام عـدنان حسن پور و هـیوا بوتیمـار


منصور تیفوری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۷ شهريور ۱٣٨۶ -  ۲۹ اوت ۲۰۰۷


گفتن اینکه خشونت و اقتدار یکی اند، به این می ماند که ادعا کنیم سارق مسلحی که من ناچارم کیف پولم را بهش بدهم، نسبت به من اقتدار دارد.
«هانا آرنت، اقتدار، خشونت، توتالیتاریسم. خطابه ی دانشگاه برلین ۱۹۵۴»   [۱]
 
بدن انسان از دیرباز موضوع سیاست و انواع متفاوت کار و کاسبی بوده است، اما هرگز به اندازه ی اکنون مدرن در کانون نبوده و هیچ گاه نیز چنین تهی و تقسیم نشده است. بدن، تحت سلطه ی سیاست و سرمایه داری معاصر به کانونی برای امحای دیگر خصوصیات انسانی استحاله یافته است. با کمی دقت می توانیم به وضوح ببینیم که بدن در هیأت ستاره های موسیقی، فیلم وسکس یا در هیأت روند جنون همه گیر پرورش جسم واندام، چیزی نمانده که به چیزی علیه خود انسان تبدیل شده وانسان را از هویت سیاسی خویش تهی نماید- و آزادی بدن نیز به جای آزادی سیاسی قالب شود. هر چند در گذشته نیز جسم به مثابه ی سرچشمه ی قدرت برای جنگها به گونه ای دیگر در کانون قرار داشته است - آشیل باید پهلوانی زیبا، خوش اندام و قوی باشد.
اما این تنها موقعیت بدن نیست. نزد ستمدیدگان چه در عصر مدرن و چه قبل از آن عصر، بدن به گونه ای متفاوت مشاهده و تجربه شده است: بدن به مثابه ی بار. این تجربه ی بدن نزد ستمدیدگان در دو سطح بیرونی و درونی انعکاس یافته است.
سطح اول، سطح تجربه و شناخت بدن خویش نزد ستمدیدگان است به مثابه ی چیزی جدا و اضافی که سبب رنج صاحبش می شود. بجز وضعیت فوق العاده ی مریضی، بدن در شکل نیاز و خواست غریزی و زیستی انسان را رنج داده است. انسان برای ارضای نیاز و خواسته های بدن ناچار شده تن به تقابلی بدهد که تقسیم خود را نیز در بطن خود داشته: کار/رنج.   در کاری برای ارضای خواستهای غریزی و نیازهای زیستی آدمی ناچار است تن به نوعی خشونت و ستم بدهد: برای ارضای نیازهای زیستی آدمی ناچار است از یکسو تن به رنج کار بدهد و از سوی دیگر نیز ناچار است در خود فرایند کار بسیاری از امیال و خواسته هایش را سرکوب کند. تمامی آنهایی که بالاجبار تن به کار داده اند، با این نوع خشونت آشنایند. در اینجا به نوعی با همان سرکوب طبیعت اولیه روبروئیم که خود به شکلی معماگونه ریشه در ارضای نیاز و خواستها دارند. عدم ارضا رنج است و خشونت .
سطح دوم، تجربه ی بدن به مثابه ی رنج در سطحی بیرونی است. در این سطح ستمدیده بدن خود رابه مثابه ی اب‍ژه ی خشونت کسان دیگر تجربه می کند و خشونت از سطح درونی فراتر رفته و طبیعت بیرونی، محیط و در نهایت انسانها ی دیگر را هدف می گیرد.
سطح به کارگیری انسانهای دیگرتحت اسم و فرم های متفاوت: درتمامی حاکمیت-مدیریت ها [۲] این نوع رفتارحضور دارد. از زندان و مدرسه تا پلیس و کارخانه دار. تمامی این نهاد و چهره ها نیز آدمی را تجزیه ، بدن و ذهن را متمایز و در همه آنها نیز بدن تحت شکلی از اشکال موضوع استفاده یا خشونت قرار می گیرد. در تمامی این گونه نهادها بدن سیبل آن زور نهاد است، زوری که در بطن خود قانون حضور دارد و جلاد و حاکم را بطور بلاواسطه به هم پیوند می دهد. ۲ در تمامی این گونه نهادهای تام بدن انسان موضوع کنترل است. کنترل از طرف خود ابژه (کارخانه) یا از طرف حاکم/مدیر (زندانی). در تمامی این وضعیت ها نیز انسان تکسیر   و تقلیل می یابد. اما بدن به ناچار به یک مجموعه از این دستگاهها وابسته است : کارخانه یا سایر شغل های خدماتی غالباً نیز کار توجیه تن دادن به این خشونت های تأسیسی است.
البته این تم به صورت های گوناگون توسعه یافته است. نزد فروید این نوع خشونت به صورت کلی تحت صورت تسلیم شدن به اصل واقعیت به نفع تمدن از طریق سرکوب غریزه بررسی می شود. به نظر آگامبن نیز، حاکم نسبتی ویژه با تن دارد. حاکم از آن حیث که می تواند همزمان درون وبیرون قانون باشد و از طریق اعلام وضعیت استثنایی قانون را به حالت تعلیق درآورد، میتواند انسان را به سطح وجود زیستی ناب تقلیل دهد، به سطح هوموساکری کشتنش هیچ گونه مسئولیت در پی ندارد، به سطح موجودی که می تواند او را کشت اما قربانیش نمی توان کرد . والتر بنیامین نیز به نحوی این وضعیت استثنایی را داستان تاریخ می داند. اگرچه در تمامی سیستمها ، آگاهانه یا غیرآگاهانه ، انسان تن خویش را واگذار می کند و اگرچه این معادله در نظامهای توتالیتر ( با چشم پوشی از ظرافت معنایی این مفهوم ) صورتی حادتر به خود می گیرد، اما تمامی نظام های حاکمیت / مدیریت در بطن خویش استعدادی بالقوه برای تبدیل تن به مازاد و چیزی اضافی را دارند. «در این وجه نیز سرمایه داری ، عرفان و تمامی صورت های توتالیتاریزم ، علیرغم اشکال متفاوتشان در جوهر تاریخی خویش تن پرستند- چه از طریق نفی تن یا تبدیل آن به گوساله ای زرین . سرمایه وصنعت فرهنگ سازی بنام آزادسازی تن انسان را از وجه سیاسی تهی و از انتخاب های اساسی محروم می کنند، بنیادگرایی نیز خواستار نفی و انتحار تن است».تمام آنهایی که در خلال کار و زحمت ، تن را چون بار و چیزی اضافی تجربه می کنند، در این سنت قرار دارند : « سنت ستمدیدگان به ما می آموزد که وضعیت اضطراری یا « شرایط استثنایی» که در آن به سر می بریم قاعده است نه استثنا ». ٣       
براساس این حکم نیز می توانیم بگوئیم از همان زمانی که تن خلاصه و تقسیم شده (به ذهن- عین ، روح-جسم ، سوژه- ابژه) یا به کالا تقلیل یافته   و... درست از آن زمان ما در وضعیت استثنایی قرار داریم .
حاد و وحشتناک ترین مثال این تقلیل انسان به تن و حیات زیستی محض که شاید پارادایم پنهان ولی کنونی سیاست معاصر باشد [٣] سلول انفرادی است.زندانی درسلول هیچ نیست به جز وجود زیستی محض وتهی ازتمامی معانی حقوقی که حتی مردنش نیز مهم نیست. سلول اوج رنج به واسطه ی تن و استحاله ی کامل تن به چیزی اضافی است.
اما گفتار بنیامین تنها در سطح توصیف تاریخ باقی نمی ماند و کارکرد تن نیز در این سطح متوقف نمی شود. علیه وضعیت استثنایی که به قاعده بدل شده، بنیامین اعلام می کند : « باید به تصوری از تاریخ دست یابیم که با این بصیرت خواناست، آن گاه به روشنی درخواهیم یافت که وظیفه ی ما ایجاد یک وضعیت اضطراری واقعی است و این کار موضع ما را در مبارزه با فاشیزم تقویت خواهد کرد.» ۲
کارگذار این وضعیت اضطراری ناب نزد بنیامین ، « شخصیت ویرانگر» است، شخصی که از بیرون از وضعیت استثنایی تبدیل شده به قاعده، وضعیت اضطراری نابی ایجاد می کند. در مثال کنترل بدن، اعتصاب کارگر از رفتن به سرکار وعدم واگذاری تنش به استفاده است.یا در مثالی عالی تر: اعتصاب زندانی و تبدیل تن خویش است از ابزار تحذیب و کنترل به گرهگاه به چالش کشیدن وضعیت استثنایی تحمیلی. اگر زندانبان/ حاکم می خواهد بواسطه ی تن زندانی فکر او را تحدید و رام می نماید و تنش را به باری سنگین و اضافی بر ذهن او و مانعی برای آزادی او تبدیل کند- یادمان باشد زندانی آرزو می کند تن نداشته باشد تا بتواند آزاد شود، و این، آن گسست و تقسیم عمیقی است که وضعیت استثنایی بر انسان تحمیل می کند-درمقابل این خواست حاکم، در کنش و انتخابی رادیکال، زندانی از طریق تن خویش به مثابه ی گرهگاهی دیالکتیکی، وضعیت اضطراری نابی ایجاد می کند: از طریق اعتصاب تن زندانی تن خود را از ابزار سلطه به خاستگاه رهایی ودفاع از خویش تبدیل می کند.در این وضعیت نیزتن به مثابه ی عنصری رهایی بخش ظاهر می شود، به مثابه ی تنها امکان سلول نشین برای دفاع از خود به مثابه ی کلیتی یکپارچه و تقسیم نشده، و برای فراتر رفتن از یک وجود زیستی محض- چون در وضعیت استثنایی ، چه در سلول و چه کارخانه یا بیکاری، انسان تقسیم، تحقیر و انکار می شود.  
 
 
 
 
 
 
۱.      روزنامه ی شرق ، شماره ی ۶۶۵ ، ترجمه ی صالح نجفی
۱.      اصطلاح administration که به معنای حکم کردن و مدیریت نیز هست، در همتنیدگی این دو حرفه را به خوبی نمایش می دهد.
۲.   همجواری میان حاکمیت وکارکرد پلیس درقالب تقدسی مبهم تجلی می یابد که ،بنابر عرف باستان،وجه اشتراک سیمای شخص حاکم وسیمای جلاد بود. این همجواری هیچگاه آشکارتر از آن لحظه ای نبوده است که مواجهه ای تصادفی در ۱۴ جولای۱۴۱٨ رخ داد: به گفته ی یک وقایع نگار،دوک اهل برگندی[ Burgundy ] در کسوت یک فاتح و در رأس سپایان خویش تازه وارد پاریس شده بود که گذرش در خیابان به کوکولوش [ cocueluche ] جلاد می افتد، همان کسی که در طی آن روزها سخت برای او کار کرده بود. بنابر حکایت ،جلاد که آغشته به خون بود به حاکم نزدیک شد و در حالی که دست اش را به سمت وی می برد بانگ زد: man beau freer   [برادر خوش سیمای من] . « پلیس در مقام حاکم ، جورجوآگامبین ، ترجمه ی امید مهرگان»
حیات برهنه و قدرت حاکم، گزارش سخنرانی مراد فرهادپور، روزنامه ی شرق، شماره ی ٣۵۴   .
فوکو زندان را پارادایم سیاست معاصر و آگامبین اردوگاه را پارادایم آن می داند.
حیات برهنه و قدرت حاکم، مراد فرهادپور، روزنامه ی شرق، شماره ی ٣۵۴    .


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست