سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فلوت


شهلا بهاردوست


• گاه و بی گاه کسی مجنون، کسی لیلی
چه می خندیم!!
عجب از تو، چرا از من؟
اینجا و آنجا بیچاره ها با تیرها، چقدر در آه ه ه!!
از ما هیچ نمی دانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۷ شهريور ۱٣٨۶ -  ۲۹ اوت ۲۰۰۷


در فلوتی که بر لب نشانده ای، نت های نامم جابجا
در پوسیده پیراهنم که باد می دزدد، نامت هی از جا به جا
کنارِ باران، در این شبِ خلوت، تا کجا؟
روی ِ سطرهایم چه می کنی؟
نگاه کن!
همین چند حرف، با چرخی در تاب، با دلی در وای
از آ تا ی، چقدر می گوید!

گاه و بی گاه کسی مجنون، کسی لیلی
چه می خندیم!!
عجب از تو، چرا از من؟
اینجا و آنجا بیچاره ها با تیرها، چقدر در آه ه ه!!
از ما هیچ نمی دانند
بگذار خودمان تا صبح، زیرِ ماه
با آواز من، صدای ِ فلوت تو، بی طبلهای تو خالی
نگاه کن! روی ِ همین چند حرف، از آ تا ی
چقدر تا بغل، تا وای، تا کجا که نمی دویم!

حالا، پشت این همه واژه
صف کشیده چشمها، ما را می بینند
سایهء ماه روی کشاله ام، میان دستت چه پُر
از دیدن ِ دوباره تا شکافِ عاشقانه
نه، درز نمی گیریم، فراموش نمی کنیم
آن شب، آن باغ، زیرِ چراغهای خاموش وُ روشن
چقدر دست به صدفها، به سنگهای سوراخ
چقدر خندیدیم به عاشقانهء طاووسها
هنوز من و تو، هی شانه بالا، پایین، از همسایه می گوییم!

گمانم امشب
پشتِ زمزمه های تنم که می خوابی
کنارِ ترانه های ِ تنت که می خوابم
باید نشانی بگذاریم برای فلوت، برای ِ باد
برای ِ نامی که جای در جایی بگیرد.


هامبورگ، ۱٨ آگوست ۲۰۰۷
از مجموعهء کنارِ پونه و خشخاش
www.bahardoost.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست