پاسخ به ایرج جمشیدی
عباس سماکار
•
بی¬شک مبارزات مربوط به آن پرونده، و مقاومت و دفاعیات زیبا و انسانی خسرو و کرامت در این میان، جای ویژه خود را در دل مردم جامعه دارد و سخنان شرم¬آور کسی مثل ایرج جمشیدی، با آن سابقه ناپاک، نمی¬تواند حتی گردی بر آن بنشاند و تنها سبب بی¬آبروئی بیشتر و افشای ماهیت سازشکار و ترسوی خود او می¬شود که پیدا نیست کردار او در زندان جمهوری اسلامی تا چه حد بعد از سی سال در «افشای راز آن سال¬ها» علیه ما نقش داشته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۹ شهريور ۱٣٨۶ -
٣۱ اوت ۲۰۰۷
اخیرا ایرج جمشیدی در یک گفتگوی روزنامه¬ای، مطالبی در باره پرونده پیشین ما در دادگاه رژیم شاه «طرح گروگان¬گیری رضا پهلوی در سال ۱٣۵۲ شمسی» گفته است که من می¬کوشم در این نوشتار به آن پاسخ بدهم.
جمشیدی در این گفتگو، در پاسخ به پرسش¬هائی که درباره کردار او در جریان دادگاه و این پرونده مطرح است، ادعاهائی کرده تا خود را از زیر بار مسئولیت اعمالش خارج کند. من عیناً گفتگوی روزنامه¬ای او را در این¬جا می¬آورم تا خواننده پاسخ من، از متن گفتار او آگاه شود تا بهتر بتواند به پاسخ من توجه کند.
روایت ایرج جمشیدی از جریان گروگان گیری خاندان پهلوی
شنبه بیست و هفتم مرداد ۱٣٨۶
چریکها در محفل حشیشکشی
ایرج جمشیدی این روزها مشغول بازگشایی روزنامه توقیفشده آسیاست. آسیای او تاکنون ٣ بار توقیف شده و اگر دوباره روی پیشخوان روزنامهفروشیها قرار گیرد، برای سومین بار رفع توقیف شده است.
نام ایرج جمشیدی، در ٣ دوره مطرح شده است. نخستین بار نام او همراه با ۱۱ نفر دیگر به اتهام طراحی نقشه ترور ولیعهد در صفحه اول روزنامهها قرار گرفت؛ جریانی که با اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان به پایان رسید.
دومین بار زمانی نام ایرج جمشیدی سر زبانها افتاد که او سردبیر روزنامه ابرار اقتصادی بود و با رسانههای خارجی بسیار ارتباط داشت. زمانی که ایرج جمشیدی با حکم محمد صفیزاده، مدیرمسوول نشریات ابرار از سردبیری ابرار اقتصادی کنار گذاشته شد، نام او دوباره سر زبانها افتاد. اما در سومین دوره، نام ایرج جمشیدی بیشتر درخشید زمانی که او روزنامهای اقتصادی با عنوان «آسیا» را وارد بازار مطبوعات کرد. آسیای ایرج جمشیدی آن روزها در حوزه اقتصاد، جنجالی بود و پرسروصدا تا اینکه چاپ عکسی از «مریم رجوی» نوار تکتازیهای آسیا را قیچی کرد. جمشیدی پس از آن، مدتی را در زندان سپری کرد تا اینکه هم حکم آزادی او صادر شد و هم حکم آسیا.
بازگشایی مجدد آسیا چندان پرفروغ نبود، هرچند که ایرج جمشیدی تلاش میکرد آسیای دور دوم را پرفروغتر از دور اول منتشر کند.
آسیای دور دوم، هیچگاه در حد و اندازههای آسیای اول نبود اما چاپ عکسی از یک مانکن معروف، لااقل از نظر فرجام، آسیای دور اول و دور دوم را به هم گره زد.
به بهانه انتشار مجدد آسیا، به سراغ ایرج جمشیدی میرویم، اما ناخودآگاه از انتشار مجدد آن حرف نمیزنیم. از جریان معروف بهمنماه ۱٣۵۲ با هم گپ میزنیم. ایرج جمشیدی در طول این سالها هرگز آدم خاموشی نبوده اما همواره در مورد قضایای سال ۱٣۵۲ سکوت کرده است. گفتوگوی زیر گزیدهای از دو ساعت همصبحتی با ایرج جمشیدی است؛ مردی که با روزنامهنگار چپگرای دهه ۵۰ خیلی فاصله گرفته است.
کتاب «من یک شورشی هستم» را عباس سماکار چند سال پیش نوشته است. در این کتاب به گونهای شما متهم به لو دادن گوشهای از اطلاعات گروهی شدهاید که قصد داشت، ولیعهد را گروگان بگیرد. من جایی ندیدهام که شما پاسخی به اتهامات آقای سماکار داده باشید.
من شنیدهام که دوست عزیزم عباس سماکار کتابی نوشته که در آن به قضایای سال ۱٣۵۲ اشاره شده است. هنوز کتاب را نخواندهام. شما که کتاب را خواندهای، به طور مشخص بگو چه اتهامی به من زده شده است.
عباس سماکار معتقد است شما زمانی که قرار گذاشتهاید تا اسلحهای تحویل بگیرید و به دیگری منتقل کنید، سر قرار حاضر نشدهاید و پس از آن، همه آدمهای حاضر در نقشه، لو رفتهاند.
من چیز دیگری میگویم. از دید من قضیه گروگانگیری ولیعهد، یا ترور آن یا هر چیزی شبیه آن، زیر سوال است. امروز به نقطهای رسیدهام که مایل هستم راز آن سالها را برملا کنم.
چه رازی؟
حقیقتش را بخواهید، اصلا تروری در کار نبود. ساواک احساس کرد میتواند از افکار موهوم عدهای جوان آرمانخواه بهرهبرداری کند. جریان سال ۱٣۵۲ چیزی نبود که به خاطر آن دو نفر اعدام شوند. البته من مقاومت و پافشاری خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را بسیار باارزش میدانم اما نمیتوانم از کنار این قضیه بگذرم که اصل جریان بسیار خندهدار بود.
چرا؟
نقشه گروگانگیری در محفل حشیشکشی طرح شد.
و شما هم در این محفل حضور داشتید؟
نه من آنجا نبودم اما فرهاد قیصری این مطلب را به من گفت. آنطور که من شنیدم، عباس سماکار پیش از آن به هیچ عنوان فعالیت سیاسی نکرده بود. پیشنهاد پیوستن عباس سماکار به گروهی که آرمانخواه بود و نسبت به فضای بسته سیاسی آن روزها اعتراض داشت، در یک محفل حشیشکشی مطرح شد و بنابر گفته فرهاد قیصری که حتی این مسایل را در بازجوییها هم گفته بود، هیچکدام از دوستان ما، توان اجرای چنین نقشهای را نداشتند. یعنی اگر ما را دستگیر نمیکردند، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد.
اظهارات شما خلاف آن چیزی است که از قضایا مطرح شده است.
در مورد قضایای سال ۱٣۵۲ همه حرف زدهاند. پروندهای آن هم موجود است. پرداختن به این موضوع، برای من هم میتوانست نانآور و نامآور باشد اما من با وجود اینکه امکانات بیشتری از عباس سماکار داشتم، هرگز چیزی مطرح نکردم. به طور قطع عباس سماکار در نگارش کتابش اغراق کرده است.
شما از ماجرا چه روایتی بازگو میکنید؟
نحوه ورود من به ماجرا، از طریق دوستی¬ام با خانم شکوه میرزادگی بود. من و خانم میرزادگی همکار بودیم و به همین دلیل من به دعوت ایشان وارد فعالیتهای سیاسی شدم. اطلاعاتی که شکوه میرزادگی به من داد، از این حکایت داشت که من با تشکل سیاسی ریشهداری مواجه هستم.
شکوه میرزادگی به من گفته بود که گروهی حرفهای قصد دارند از میان درباریان گروگانگیری کنند. او هیچوقت اسم اعضای گروه را برای من فاش نکرد. من از طریق شکوه میرزادگی با مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش هم آشنا شدم. حقیقت این است که از همان روزهای اول مشخص بود که دارند بزرگنمایی میکنند. به من گفته بودند که گروه، کارهای چریکی و پارتیزانی میکند اما من چیزی به خاطر ندارم.
عباس سماکار در کتابش ادعا کرده است که در دیدار اول از شما خوشش نیامده و احساس مطلوبی در مورد شما نداشته است.
اتفاقا من هم نظرم همین است. من هم خیلی او را آدم قابل اطمینانی ندیدم.
چطور با هم آشنا شدید؟
از طریق شکوه میرزادگی. بعد از اینکه نقشه اولیه گروگانگیری در رستورانی که فکر میکنم «آلپاسو» نام داشت، در شرایط نامتعادلی مطرح شد، شکوه میرزادگی از من خواست با شخصی که عباس سماکار نام داشت، ملاقت کنم. قرار بود من با یک چریک و پارتیزان خبره ملاقات کنم و از او اسلحه بگیرم، اما وقتی با عباس سماکار ملاقات کردم، دیدم اصلا شباهتی به چریکها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماکار دیدگاه خوبی نداشتم.
در مورد قراری که برای تحویل گرفتن اسلحه گذاشتید، بگویید. ظاهرا شما سر قرار حاضر نشدید.
من قرار بود ساعت ۲ بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خیابان تختجمشید و ایرانشهر شمالی حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبری نشد. همهچیز به هم ریخته به نظر میرسید و من در تماس تلفنی با شکوه میرزادگی به شدت از آشفتگی قرارها گلایه کردم. پس از اینکه من موفق نشدم اسلحه را تحویل بگیرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حرکت کردم. به هیچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اینکه مسخره شدهام، احساس خوبی نداشتم. همانطور که حدس میزدم شکوه در مورد گروه و آدمهای آن دروغ گفته بود. من فکر میکردم با گروهی صددرصد حرفهای طرف هستم اما دیدم آنها حتی قدرت ساماندهی قول و قرارهای خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالی که اصلا فکر نمیکردم، دستگیر شدم. ظاهرا یک نفر همه ما را لو داده بود.
شما میتوانید حدس بزنید که آن یک نفر چه کسی بود؟
من مثل عباس سماکار نیستم که بخواهم کسی را متهم کنم. سماکار هر وقت در حالت نامتعادلی قرار میگرفت، اندیشه سیاسیاش گل میکرد و وقتی به حالت عادی برمیگشت یادش میآمد که تنهاست.
در مورد دفاعیهای که داشتید چطور به نظر میرسید خیلی ترسیده بودید.
به جز خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان همه ترسیده بودند و دیدید که آخر کار، همه عذرخواهی کردند.
اما دفاعیه شما غلیظتر از بقیه به نظر میرسید.
من کاری نکرده بودم اما روزنامهها تیتر زدند که «جمشیدی قرار بود تعلیمات نظامی ببیند». من اگر کاری میکردم، حتما ایستادگی هم میکردم. خسرو گلسرخی متهم ردیف ۱۰ بود اما آنقدر مغرور نشان داد که او را متهم ردیف اول کردند. کرامت دانشیان هم همینطور. آنها دوست داشتند از این طریق صدای خود را به جهان برسانند اما من علاقه داشتم زندگی کنم. گذشته از آن، من در استراتژیهای خودم، عقبنشینی را هم مثل حمله شگرد و روش و تاکتیک میدانم.
طبق نقشه قرار بود چه نقشی برعهده شما گذاشته شود؟
شکوه میرزادگی به من گفت: راس ساعت ۲ سر قرار حاضر شو و از یک چریک فدایی خلق، اسلحه را بگیر. قرار بود اسلحه را به شکوه تحویل بدهم تا او هم آن را به رضا علامهزاده منتقل کند. زمانی که دستگیر شدم، به توصیه شکوه، ۲۴ ساعت حرف نزدم اما در این میان ساواک به منزلم ریخت و چند فشنگ در خانهام پیدا کرد. من همخانهای داشتم به نام سالار افراشته که برادرزاده افراشته شاعر بود و در عین حال پسرخاله خسرو گلسرخی. او را هم گرفتند و بازجویی کردند.
پس از سالها از وقوع این اتفاق هنوز نمیدانم نقش من چه بود اما باز هم میگویم که اگر ما را دستگیر نکرده بودند، هیچ اتفاقی نمیافتاد.
اما پاسخ من
ایرج جمشیدی در این گفتگو، می¬گوید:
«... از دید من قضیه گروگانگیری ولیعهد، یا ترور آن یا هر چیزی شبیه آن، زیر سوال است. امروز به نقطهای رسیدهام که مایل هستم راز آن سالها را برملا کنم.
چه رازی؟
«... نمیتوانم از کنار این قضیه بگذرم که اصل جریان بسیار خندهدار بود.
چرا؟
نقشه گروگانگیری در محفل حشیشکشی طرح شد.»
و شما هم در این محفل حضور داشتید؟
نه من آنجا نبودم اما فرهاد قیصری این مطلب را به من گفت. آنطور که من شنیدم، عباس سماکار پیش از آن به هیچ عنوان فعالیت سیاسی نکرده بود. پیشنهاد پیوستن عباس سماکار به گروهی که آرمانخواه بود و نسبت به فضای بسته سیاسی آن روزها اعتراض داشت، در یک محفل حشیشکشی مطرح شد و بنابر گفته فرهاد قیصری که حتی این مسایل را در بازجوییها هم گفته بود، هیچکدام از دوستان ما، توان اجرای چنین نقشهای را نداشتند. یعنی اگر ما را دستگیر نمیکردند، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد.
اولا که ایرج جمشیدی، رضا پهلوی را هنوز «ولیعهد» می¬نامد و بعد، عجیب است که بعد از سی سال¬ که از این ماجرا و بعد از ۷ سال که از انتشار کتاب من می¬گذرد، اکنون او به این نقطه رسیده است که راز آن سال¬ها را برملا کند. ولی چرا اکنون؟ مگر در لحظه انجام مصاحبه چه اتفاقی افتاده است؟ آیا او درست در همان لحظه مصاحبه به این نقطه رسیده است؟ یا موضوع به جای دیگری وصل است؟
ایرج جمشیدی باید پاسخ بدهد که اگر واقعا رازی می¬دانسته چرا تا کنون برملا نکرده است؟ آیا مطرح کردن این راز پیش از این درست نبوده، ولی اکنون ناگهان درست است؟ آیا به محض این¬که از او در مورد مسائل مطرح شده در کتاب من سئوال کرده¬اند، برافروخته نشده و نمی¬خواهد با این اتهامات از پرتگاه پِیش روِیش فرار کند؟
این ادعای تازه جمشیدی، یعنی این¬که «نقشه گروگانگیری در محفل حشیشکشی طرح شد.» جای شگفتی بسیار دارد. منبع این ادعای جمشیدی، گفته فرهاد قیصری به خود او است.
من در کتاب خاطراتم به دقت شرح داده¬ام که قیصری اصولاًً از طرح گروگان¬گیری خبر هم نداشت، چه برسد به این¬که بداند طرح آن چگونه و در چه شرایطی رخ داده است. بی¬اطلاعی فرهاد قیصری از این موضوع یک ادعای ساختگی از سوی من در این لحظه نیست؛ بلکه ساواک هم بعد از کلی ایجاد دردسر و شکنجه¬ای که به فرهاد قیصری داد، سرانجام با دستگیرشدن من که چند روز پس از دستگیری قیصری صورت گرفت، دریافت که او واقعاً از طرح گروگان¬گیری چیزی نمی¬داند. فرهاد قیصری حتی در دادگاه از شرکت در طرح گروگان¬گیری تبرئه شد. بنابراین، او نمی¬توانسته این مطلب را به جمشیدی گفته باشد که طرح گروگان¬گیری در چه شکل و حالتی، بین چه کسانی مطرح شده است؛ بلکه این تلاشی است از سوی ایرج جمشیدی، تا در برابر پرسش¬های مطرح شده از سوی مصاحبه کننده، بی¬آبروئی خود را بپوشاند و بخواهد با متهم کردن دیگران، ناگهان «راز آن سال¬ها» را بر ملا و موضوع را ماست مالی کند. می¬گویم «ماست مالی» زیرا حتی اگر به فرض محال ادعای او حقیقت هم داشت، باز توجیهی برای اعمال شرم¬آور او در زندان و بازجوئی و دادگاه نمی¬توانست باشد.
اما ماجرا چه بود و ایرج جمشیدی با دست¬آویز قراردادن کدام موضوع مسئله را لوث می¬کند و می¬کوشد کل مبارزات ما را مطلبی دروغین جلوه دهد و با چسباندن چنین انگی به آن، از اعتبار بیندازدش و سقوط خود را در چنین پرونده «بی¬ارزشی» که آلوده به «حشیش¬کشی» است و طبعا جای هیچ¬گونه «دفاع و فداکاری» هم را ندارد توجیه کند؟ البته او جرأت ندارد خسرو و کرامت را به چنین چیزی متهم سازد، ولی می¬کوشد حتی دفاعیات آن¬ها را هم در این زمینه ناشی از چیز دیگری، چیزی در ردیف «غرور» جلوه دهد.
طرح گروگان¬گیری (همانطور که من در کتاب خاطراتم نوشته¬ام) ابتدا بین من و رضا علامه¬زاده و بعد در ادامه آن با پی¬گیری طیفور بطحائی و شرکت کرامت دانشیان و امیر فتانت در آن پیش رفت و تنها کسانی که می¬توانستند این طرح را اجرا کنند خود من و علامه¬زاده بودیم. بنابراین «پیشنهاد پیوستن من به یک گروه آرمان¬خواه» اصولاً نمی¬توانست مطرح باشد. اصلاً چنین گروهی در کار نبود که من به آن بپیوندم و انتصاب همه این¬ها به «محفل حشیش¬کشی» که در آن قرار بوده من به این گروه بپیوندم یک ادعای بی¬شرمانه است که بار دیگر چهره کریه انسان خودباخته¬ای را به نمایش می¬گذارد که می¬کوشد از زیر بار سنگینی پرسشی که در این گفتگوی روزنامه¬ای از او شده در برود. من نمی¬دانم که فرهاد قیصری چه چیزی را به چه منظوری به جمشیدی گفته است. اما دقیقاً می¬دانم که جمشیدی در رابطه با فرهاد قیصری از ماجرائی سوء استفاده می¬کند که اصولاً رنگ و بوئی دیگر دارد. ماجرا هم به این صورت است:
من در کتاب خاطراتم شرح رابطه¬ام را با فرهاد قیصری آورده¬ام؛ بعد از آنکه مرا کلی بعد از دستگیری به خاطر این¬که از فرهاد نامی نبردم زدند و دریافتند که او در این ماجرا دستی نداشته است؛ به هنگام نوشتن مطالبی که گفته بودم، بازجو صانعی در اتاق بازنویسی از من پرسید که «آیا این صحت دارد که وقتی تو با فرهاد قیصری در باره گروگانگیری حرف می¬زدی او حشیش کشیده بود و به همین دلیل هم چیزی را به خاطر نمی¬آورد؟»
من بلافاصله واکنش نشان دادم و گفتم: «من باز هم می¬گویم که هرگز طرح گروگانگیری را با فرهاد مطرح نکرده¬ام.» صانعی بی¬درنگ حرفش را تغییر داد و با زرنگی بازجویانه¬اش مسئله را به این صورت مطرح کرد که؛ «ولی او به تو گفته است که حاضر به فعالیت سیاسی هست.» گفتم؛ «بله.»
گفت؛ «ولی خود فرهاد به یاد نمی¬آورد که چنین چیزی را هم به تو گفته است. بلکه می¬گوید چون حشیش کشیده بوده همه چیز را فراموش کرده است» من از این حرف جا خوردم و احساس کردم نکند واقعاً فرهاد هیچ حرفی در این باره نزده و برای فرار از ماجرا و کمتر شکنجه دیدن چنین ادعائی کره است. به همین دلیل گفتم. «من نمی¬دانم او چه چیزی مصرف کرده است. ولی حالتش طبیعی نبود و من هم به همین دلیل چیزی را با او مطرح نکردم.» صانعی سری تکان داد و گفت؛ «به هر حال نمی¬توانید با زدن این حرف¬ها از زیر مسئله در بروید. اما برای این که بدانی که ما بی¬خود کسی را محکوم نمی¬کنیم، می¬توانی این مطلب را که او حالت طبیعی نداشت و احتمالاً در اثر مصرف داروئی حالت غیرعادی داشت بنویسی تا شاید او را از این پرونده حذف کنیم.»
من در آن لحظه نمی¬توانستم به نیت ساواک که همان¬طور که در خاطراتم شرح داده¬ام می¬خواست برای جور بودن جنس، یک نفر را در این پرونده تبرئه کند پی ببرم، ولی وسوسه شدم که به نجات فرهاد، این مسئله تائید کنم و کردم.
بعداً در سلول، تنهائی با فرهاد در این باره صحبت کردم و او گفت که برای فرار از شکنجه چنین حرفی زده و چون می¬ترسد این ماجرا رو شود، از من خواست که واقعیت را به کسی نگویم. و اگر من بعدا در مورد این مسئله در کتابم سخنی نگفتم، صرفا به این دلیل بود که ابهامی در این باره در رابطه با فرهاد قیصری پدید نیاورم.
بعداً وکیل فرهاد، در دادگاه به این مطلب اشاره کرد و فرهاد از شرکت داشتن در این طرح تبرئه شد. البته این موضوع از نظر دادستان که تلاش می¬کرد از هر موضوع کوچکی علیه ما سود بجوید و طبعا «مصرف حشیش» را، آن هم از جانب کسانی که می¬خولستند شاه را بکشند در بوق و کرنا کند، مطرح نشد و کل ساواک و دادستانی ارتش چندان موردی ندیدند که از این موضوع استفاده کند.
اما اکنون ایرج جمشیدی که در طی همه این سال¬ها¬ در باره نقشش و رفتار ناشرافتمندانه¬اش در دادگاه و بازجوئی و زندان سکوت کرده، در برابر پرسش تازه یک روزنامه¬نگار، می¬کوشد با وارونه کردن حقایق، کل ماجرا را زیر سئوال ببرد و با افشای یک «راز»، این پرونده را کثیف و غیرقابل دفاع نشان بدهد و سقوط شرم¬آور خودش را توجیه کند.
ادعاهای دیگر او در ادامه مطلب از این هم شرم¬آورتر است. او اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را هم نتیجه جلو انداختن خود آنها می¬داند، نه جنایتی که ساواک مرتکب آن شده است تا صدای آزادی و شرف و مبارزه را خاموش کند.
جمشیدی در پاسخ به پرسش¬های زیر؛
در مورد دفاعیهای که داشتید چطور به نظر میرسید خیلی ترسیده بودید.
می¬گوید:
به جز خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان همه ترسیده بودند و دیدید که آخر کار، همه عذرخواهی کردند.
اما دفاعیه شما غلیظتر از بقیه به نظر میرسید.
من کاری نکرده بودم اما روزنامهها تیتر زدند که «جمشیدی قرار بود تعلیمات نظامی ببیند». من اگر کاری میکردم، حتما ایستادگی هم میکردم. خسرو گلسرخی متهم ردیف ۱۰ بود اما آنقدر مغرور [غرور] نشان داد که او را متهم ردیف اول کردند. کرامت دانشیان هم همینطور. آنها دوست داشتند از این طریق صدای خود را به جهان برسانند اما من علاقه داشتم زندگی کنم. گذشته از آن، من در استراتژیهای خودم، عقبنشینی را هم مثل حمله شگرد و روش و تاکتیک میدانم.
از نظر جمشیدی اعدام خسرو و کرامت هم نتیجه غرور خود آن¬ها ست، نه نشانه جنایتکار بودن ساواک. افزون بر این، خسرو گلسرخی در دادگاه بود که به دفاع از آرمان¬ها و مبارزات مردم ایران پرداخت. بنابراین دفاعیات او (یا به ادعای جمشیدی «غرور» او)، نمی¬توانست قبل از این¬که ساواک از آن اطلاعی داشته باشد، این انگیزه را به وجود بیاورد که او را علی¬رغم اینکه در این طرح شرکت نداشت، در ردیف دوم پرونده (نه بر خلاف ادعای جمشیدی در ردیف اول) قرار دهد. جمشیدی در مورد کرامت دانشیان هم می¬گوید: «کرامت دانشیان هم همینطور.». در حالی که، دانشیان در ردیف چهارم پرونده، یعنی بعد از منوچهر مقدم سلیمی قرار داشت. اصلاً خود این¬که منوچهر مقدم سلیمی را در ردیف سوم و بعد از خسرو و پیش از کرامت که مستقیماً در طرح گروگان¬گیری شرکت داشت قرار دادند نیز با ادعای جمشیدی نمی¬خواند. زیرا او که مانند خسرو و کرامت «غرور»ی از خود نشان نداد و مثل جمشیدی از همان ابتدا به التماس افتاد.
در واقع جمشیدی مبارزه شکوهمند خسرو و کرامت را «غرور» با بار منفی آن جلوه می¬دهد و کشتن آن¬ها را نتیجه آن می¬داند. تا واقعیت را لاپوشانی می¬کند و با غیرمنطقی نشان دادن مقاومت¬های مربوط به این پرونده، کردار شرم آور خود را توجیه کند، و الی، خود او هم می¬داند که ساواک جای خسرو و همین طور منوچهر مقدم سلیمی را از آن رو از همان ابتدای دستگیری، به ردیف دوم و سوم ارتقاء داد تا بتواند طرح کشتن شاه را نیز جزو این پرونده قلمداد کند.
اما نکته جالب این است که جمشیدی، بی¬آبروئی خودش را در دادگاه یک استراتژی می¬داند و عقب¬نشینی را هم مثل حمله، شگرد و روش و تاکتیک جا می¬زند. اما نمی¬گوید؛ این استراتژی برای انجام کدام برنامه است؟ این تاکتیک مربوط به کدام نقشه است؟ اگر قرار باشد آدم در مهم¬ترین نقطه¬عطف عمر مبارزاتی¬اش جا بزند و سقوط خود را یک تاکتیک قلمداد کند که با این تاکتیک بتواند یک «استراتژی» را در آینده به پیش ببرد، حداقل باید بگوید این «استراتژی» چگونه چیزی ست که ارزشش بالاتر از دفاع در آن موقعیت حساس بوده است. و باز هم باید بگوید که زمان حرکت اساسی برای این «استراتژی» کِی خواهد بود. یعنی هنوز بعد از سی سال زمان آن نرسیده است؟
جمشیدی در ادامه بهتر می¬بیند کمی هم به مبارزات خسرو و کرامت گردن بگذارد تا باز خودش را نجات دهد. به همین دلیل می¬گوید:
به جز خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان همه ترسیده بودند و دیدید که آخر کار، همه عذرخواهی کردند.
آیا اگر همه ترسیده باشند، سقوط خود او مجاز است؟ و آیا این حقیقت دارد که همه ترسیده بودند؟ آیا میزان ترس همه برابر بود؟ آیا این مجاز است که کسی بترسد و بعد همین ترس، توجیه سقوط¬های بعدی در همکاری و شرکت در جشن «سپاس آریامهرا» به همراه عسگراولادی مسلمان و دیگر خودفروختگان شود.
من شخصاً به خاطر لغزشی که در دادگاه اول داشتم، با آنکه کوشیدم با دفاع از عمل سیاسی و مبارزاتی¬ام در دادگاه دوم محکم بایستم و ایستادم، باز هرگز و هرگز نه تنها لغزش دادگاه اولم را تاکتیک و استراتژی و این جور مزخرفات قلمداد نمی¬کنم، بلکه همه عمر از آن شرمسار بوده¬ام. افزون بر این طیفور بطحائی هرگز اظهار ندامت نکرد و گرچه دفاعیات دادگاهش در حد خسرو و کرامت نبود، ولی لکه ننگ ندامت بر آن سایه نینداخت. حتی فرهاد قیصری که از هیچ چیز اطلاع نداشت دفاعیاتی بهتر از جمشیدی کرد. ولی جمشیدی چه؟ همان موقع، ما شنیدیم که برادرش گفته بود، ایرج کاری کرد که من دیگر نمی¬توانم سرم را میان مطبوعاتی¬ها بلند کنم. اگر بعضی¬ها با قاشق خوردند، او با ملاقه خورد.
ایرج جمشیدی حتی به دروغ می¬گوید که کسی که قرار بوده اسلحه را به او تحویل بدهد، سر قرار حاضر نشده است. تا باز بهانه دیگری برای پوشاندن ترسش ارائه دهد. این¬مطلب، از این رو بعید است که شخص تحویل دهنده اسلحه چون مامور ساواک بوده، دلیلی برای ترسیدن نداشته است تا سر قرارش حاضر نشود و اسلحه را تحویل ندهد. من در خاطراتم نوشته¬ام که ساواک در این پرونده نفوذ کرده و همو هم قرار تحویل اسلحه را برای ما گذاشته بود. از این رو ادعای کنونی جمشیدی غیرواقعی ست؛ زیرا او در سلول انفرادی به خود من گفت که سر قرار می¬ترسد و بدون گرفتن اسلحه فرار می¬کند و به همدان می¬رود. بقیه داستان که او از آشفتگی قرارها شکایت کرده است به قصه شباهت دارد. شاید جمشیدی این حرف را ادعائی از جانب من تلقی کند، ولی گفته خودش در این باره در دادگاه را که نمی¬تواند انکار کند. متن دفاعیه او در دادگاه دوم چنین است.
متن دفاعیه ایرج جمشیدی در دادگاه دوم
«مردم غیور ایران، من روسفیدم. پیش شما مردم به خشم آمده و مشت گره کرده من رو سفیدم. پیش شما مردمی که تنفر دارید از من و به حق هم باید داشته باشید. پیش تو دهقان آزاد شده و تو کارگر از یوغ استثمار رها شده رو سفیدم. چرا که من ره گم کرده، با مکر و فریب و نیرنگ و دروغ در مدت کوتاه انحرافم نخواستم و نتوانستم به شما خیانت کنم و تن به شرم¬آورترین همکاری ممکنه بدهم. من خود را عملاً، با نگرفتن اسلحه و ندادن آن به توطئه¬کنندگان، پیش شما روسفید کردم و چه خوشحالم.
من به شما مدیونم. من می¬خواهم دوشادوش شما و همگام با شما، نه بر ضد شما، در تحقق بخشیدن به آرمان¬های ملی شاهنشاهم سهمی داشته باشم. من می¬خواهم خط بطلان بر تمامی ۲۵ سال عمر گذشته¬ام بکشم. چرا که سهمم را نسبت به شاهنشاهم و به مردمم ادا نکرده¬ام. من می¬خواهم از پس هر بهار که بر عمرم افزوده می¬شود، کارنامه¬ای از کارهایم که در راه انقلاب و نه بر ضد آن است به شما ارائه بدهم. به من این فرصت را بدهید.
در این¬جا می¬خواهم به شایعات دربارهی خود پاسخ داده و از خود دفاع ایدئولوژیکی بنمایم. گویا بعد از دستگیریم در گوشه و کنار شایعه شده است که من یک مارکسیست هستم. این غیرمنصفانه¬ترین اتهام وارده نسبت به من است. من از دوره دبستان با نام مارکس و مکتب مارکس آشنا شده بودم و از آن زمان تا به امروز با مارکسیست¬های گوناگون مخالفت کرده¬ام.» سپس جمشیدی به طور مفصل، اتهامات ایدئولوژیکی را رد کرد و مارکسیست¬ها را در همه زمینه¬ها محکوم نمود.
(اطلاعات، چهار شنبه سوم بهمن ماه ۱٣۵۲. ص ۱۱)
همانطور که می¬بینید، این متن جای هیچ¬گونه تردیدی را باقی نمی¬گذارد. جمشیدی از ذکر همین واقعیت¬ها در کتاب من برافروخته شده است.
او می¬گوید امکانات بیشتری از من داشته که با نوشتن خاطراتش، به نان و نام بیشتری از من برسد و سعی می¬کند مطالب کتاب مرا اغراق آمیز جلوه دهد. مرا متهم می¬کند که در مواقعی که حالت «غیرطبیعی» داشته¬ام این مطالب را نوشته¬ام. تردیدی ندارم که برای همه آشکار است که من با نوشتن این کتاب هرگز به نام که چه عرض کنم، به نان هم نرسیدم. ولی آِیا جمشیدی واقعاً می¬توانست با نوشتن خاطراتش به نام و نان برسد؟ او که خود می¬گوید حتی نقشش را در این پرونده نمی¬دانسته که چیست و مسائل را به شکلی که در بالا شرح دادم با هم قاطی می¬کند، چه خاطراتی می¬توانسته بنویسد که برایش نام بیاورد؟ یعنی مردم جامعه ما این¬قدر بی¬هوش و فراموش کارند که کردار او را در جریان آن پرونده به یاد نداشته باشند و او را سر دست بالا ببرند و نام¬آورش سازند؟
البته ممکن بود او با نوشتن کتابی در این باره از منبعی حمایت شود و به نان برسد، ولی به نام نمی¬رسید. اصلاً آیا او جرأت و شهامت آن را داشت و یا دارد که در این زمینه کوچک¬ترین سخن واقعی بگوید و از سقوطی حرف بزند که لرزه بر تن هرکس که کمی انسان باقی مانده باشد می¬اندازد؟ البته شاید این از شرم انسانی او بوده که پیش¬تر از این، سخنی نگفته؛ ولی سخن گفتن امروزش مسلماً نتیجه شرم انسانی او نِیست.
من در طول کتاب خاطراتم هرجا که خطائی داشتم ذکرش کردم. من حتی آن¬جا که گفته¬ام که بازجو دادرس، در روبرو کردن من و جمشیدی، گفت «کسانی هم میان شما هستند که بدون خوردن یک سیلی حرف¬های¬شان را زده¬اند» باز این سخن را در راستای خردکردن شخصیت جمشیدی ارزیابی کردم و همین را هم نوشتم. کسان دیگری هم در پرونده ما بودند که شکنجه نشدند و از همان ابتدا همه اسرار را به ساواک گفتند. اما با تمام اِین، من و دیگران در این موارد دندان روی جگر گذاشتیم و سخن نگفتیم. حتی در کتاب خاطراتم، تمام تلاش من این بود که اتفاقاً بگویم که مقاومت و دفاع از مبارزات انسانی در شرایط دشوار، هرگز امر از پیش نهاده¬ای در وجود انسان¬ نیست و در پروسه مبارزات و بردباری و آموزش است که می¬توان به آن دست یافت. اما این که کسی بخواهد سقوط خود را توجیه کند، و بدتر از آن، این کار را با متهم ساختن دیگران و بویژه در هم¬صدائی با ارعابی که سیاست¬های به غایت جنایت¬کارانه احمدی¬نژاد می¬کوشد پِیش¬آورد، به لجن¬مالی مبارزات گذشته بپردازد دیگر پذیرفتنی نیست. جمشیدی کل مبارزات ما را به محفل حشیش¬کشی متهم می¬کند، و این، نه تنها دردآور است، بلکه کوششی ست در جهت سیاست¬هائی که برای بی¬اعتبار کردن فراگرد مبارزات کنونی و پیشین به انجام می¬رسد. آن¬هم از جانب بی¬آبروترین کسان.
جمشیدی اداعا می¬کند که؛
«شکوه میرزادگی از من خواست با شخصی که عباس سماکار نام داشت، ملاقت کنم. قرار بود من با یک چریک و پارتیزان خبره ملاقات کنم و از او اسلحه بگیرم، اما وقتی با عباس سماکار ملاقات کردم، دیدم اصلا شباهتی به چریکها ندارد.»
من اصلا پیش از دستگیری از وجود کسی مثل شکوه میرزادگی (یا شکوه فرهنگ) در رابطه با قرار اسلحه¬ای که با طیفور داشتم آگاه نبودم. طبعاً شکوه هم نمی¬توانست از وجود من در این طرح آگاه باشد. قرار هم نبود من به جمشیدی اسلحه بدهم؛ چون خودم برای اجرای طرح دنبال اسلحه می¬گشتم. ولی علی¬رغم ادعای بالا، جمشیدی جای دیگر می¬گوید که برای گرفتن اسلحه سر قرار دیگری رفته است.
در واقع او گیج و عصبانی شده، مطالب را با هم قاطی کرده، آبروی خود را در خطر دیده و خواسته است خشم خود را به هر صورتی که هست نشان دهد و این را حتی با این حرف که من قیافه¬ام شبیه چریک¬ها نبوده¬ است نیز ابراز می¬کند. بی¬چاره چریک¬ها که اگر قرار بود از قیافه¬شان بشود آن¬ها را شناخت که کارشان زار بود.
او از این¬تناقض¬ها باز هم دارد. اما برای سرهم کردن اِین حرف¬ها، به هر انگیزه¬ای که دارد، لازم بود حداقل کتاب مرا دقیق می¬خواند و اتهاماتش را در لابلای روابط واقعی می¬گنجاند.
جمشیدی در ادامه پاسخ¬ها می¬گوید: «ظاهرا یک نفر همه ما را لو داده بود.»
شما میتوانید حدس بزنید که آن یک نفر چه کسی بود؟
«من مثل عباس سماکار نیستم که بخواهم کسی را متهم کنم. سماکار هر وقت در حالت نامتعادلی قرار میگرفت، اندیشه سیاسیاش گل میکرد و وقتی به حالت عادی برمیگشت یادش میآمد که تنهاست.»
من از این جمله نمی¬فهمم منظور جمشیدی از این¬که من هروقت در حالت «نامتعادلی» قرارمی¬گرفتم چیست. اگر می¬خواهد باز بگوید که کشف من در زندان در باره جاسوس بودن امیر فتانت در نتیجه «مصرف حشیش» است؛ خب، در زندان که چنین امکانی وجود نداشت. بقیه جمله¬اش هم مبهم است. افزون بر این، او یادش رفته که چندی پیش در گفتگو با نویسنده کتاب «راوی بهاران»، ادعا کرده است که بر خلاف گفته من در کتابم، این او بوده که کشف کرده است که امیر فتانت، همان شخصی است که همه ما را لو داده و مامور ساواک بوده است.
ولی در این گفتگو، علت اشاره من به این موضوع را حالت نامتعادلی می¬داند که وقتی به حالت عادی برمی¬گردم، یادم می¬آید «تنها» هستم. به ویژه این کلمه «تنها» که آخر این جمله به کار برده خیلی بی¬ربط و مسخره است.
در واقع، تمام این¬ها برای این است که سخنان مرا اغراق¬آمیز و غیرواقعی جلوه بدهد؛ در حالیکه، موضوع کتاب من اصلاً بر سر آدمی مثل ایرج جمشیدی با آن کردار و گفتارش در دادگاه و زندان نیست. من در این کتاب یک کلیت را بیان کرده¬ام که اشاره¬ام به جمشیدی در آن فقط و فقط از سر ضرورت رویدادنگاری ست تا تکیه روی او. واکنش مردم در مقابل کسانی مانند جمشیدی نیازی به تاکید از سوی من ندارد. تمام حرف¬های من درباره او و از جمله اشاره¬ام به حضور ما دو نفر در برابر بازجو دادرس و شکنجه نشدن جمشیدی بطور ضمنی ادعای من نیست و از سوی خود او هم تائید شده است. اما جمشیدی برای غیرواقعی جلوه¬دادن حرف¬های من ادعا می¬کند؛ «زمانی که دستگیر شدم، به توصیه شکوه، ۲۴ ساعت حرف نزدم»
البته او باید توضیح بدهد که چرا بعد از ۲۴ ساعت سخن گفته است؟ همه چیز نشان می¬داد که خوشبختانه او کتک نخورده و شکنجه نشده است؛ بنابراین سخن گفتن او بعد از این ۲۴ ساعت برای چه بوده؟
در واقع جمشیدی سر ما را با داستانی که در مورد مقاومت چریکی شنیده است گرم می¬کند و برایمان قصه می¬بافد. اگر معمول بود که چریک¬ها ۲۴ ساعت تمام زیر شکنجه مقاومت کنند، علتش این بود که قرار سازمانی خود را لو ندهند. و اگر هم بعد به خاطر کمتر کردن شدت شکنجه نکاتی را مطرح می¬کردند، زمانی بود که می¬بایست مرغ از قفس پریده و رفقای¬شان نجات یافته باشند و ساواک دیگر به آن¬ها دست¬رسی پیدا نکند. ولی جمشیدی موقع دستگیری نه قراری داشته و نه خوشبختانه شکنجه شده است. بنابراین باید توضیح بدهد که ساواک چگونه گذاشته است که او ۲۴ ساعت سکوت کند و به خاطر این سکوت او را نزده و شکنجه نداده است؟ و اگر شکنجه نشده، چرا بعد از ۲۴ ساعت سخن گفته، و افزون بر این، چه چیزهائی را گفته است. اما او از این مسائل حرفی نمی¬زند و من فکر نمی¬کنم کسی در این موضوع تردید داشته باشد که ساواک در چنین پرونده سنگینی، بدون آنکه فرد دستگیر شده از همان ابتدا زبان به شرح همه اسرار باز نکند، دست از سر او بردارد و شکنجه و آزارش ندهد؛ باز من از متن دفاعیه خود جمشیدی در دادگاه اول کمک می¬گیرم که متهم به سرهم بافی مطلب و اغراق نشوم.
متن دفاعیه جمشیدی در دادگاه اول:
من در آغاز می¬پنداشتم که در زندان زندانیان را شکنجه و آزار می¬دهند. اما ظرف سه ماه و نیم گذشته خلاف این مسئله به من ثابت شد و عملاً دیدم ماموران، به جوانان تحصیل کرده نهایت احترام را می¬گذارند و هرگز در صدد آزار و اذیت آنان برنمی¬آیند.
من در این¬جا می¬خواهم به جای هرگونه دفاع از خود، به پدر معنوی خود شاهنشاه آریامهر پناه ببرم و به خاطر پیوستن نابخردانه خود به این گروه، از بزرگ¬منشی شخص شاهنشاه آریامهر استفاده کرده تقاضای عفو و بخشودگی بکنم.
من پشیمانم و اظهار ندامت می¬کنم که نادانسته به گروه پیوسته¬ام و اکنون با توسل به ذات اقدس شهریاری طلب بخشایش می¬کنم و آرزو دارم خداوند بزرگ شاهنشاه آریامهر و نور دیده مردم ایران، والاحضرت ولایتعهد و خاندان جلیل سلطنت را در کنف حمایت خود گیرد.»
(کیهان هوائی، سه شنبه ۲۹ دی ماه ۱٣۵۲. ص ۲)
جمشیدی، اکنون بعد از سی سال که از آن ماجرا می¬گذرد و هفت سال بعد از انتشار کتاب من، فضا را در جو ارعاب احمدی¬نژادی مناسب دیده است که «راز» این پرونده را افشا کند. اما اگر قرار است او رازی را بعد از این مدت بازبگوید، شایسته و انسانی آن بود که به¬جای اتهام زدن به دیگران، راز سخنان و کرداری را برملا می¬ساخت که در طول دوره بازجوئی و زندان داشته¬ است.
بی¬شک مبارزات مربوط به آن پرونده، و مقاومت و دفاعیات زیبا و انسانی خسرو و کرامت در این میان، جای ویژه خود را در دل مردم جامعه دارد و سخنان شرم¬آور کسی مثل ایرج جمشیدی، با آن سابقه ناپاک، نمی¬تواند حتی گردی بر آن بنشاند و تنها سبب بی¬آبروئی بیشتر و افشای ماهیت سازشکار و ترسوی خود او می¬شود که پیدا نیست کردار او در زندان جمهوری اسلامی تا چه حد بعد از سی سال در «افشای راز آن سال¬ها» علیه ما نقش داشته است.
|