نگاهی به:
ترس و لرز - ۱
رضا اغنمی
•
وفاداری به آرمان های ملی – مردمی، حفظ احترام و حقوق دیگران از صفات نیک ساعدی بود که هنوز بعد از دو دهه خاموشی بر سرزبان هاست. پیام اصلی او در آثارش، گذشته از شرح گرفتاری های مردم، ناشی از مسائل ساده روزمرّگی، روایتی از دردهای عمیق دارد که خواننده در لابه لای حوادث با آنها آشنا میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۰ شهريور ۱٣٨۶ -
۱ سپتامبر ۲۰۰۷
اثر غلامحسین ساعدی
ناشر: کتاب زمان
چاپ اول ۱٣۴۷
مقارن با بیستمین سال درگذشت ساعدی، نگاهی دیگربه آثار ارزشمندش بین عده ای ازدوستان اهل ادب مطرح بود. من نیز به نوبهی خود مروری کردم در نوشته هائی که دراین سالها درباره ساعدی نوشته شده - تا آنجائی که دراختیار داشتم - متوجه شدم که به جز دو اثر، یکی از آقای جواد مجابی و دیگری از آقای اسماعیل جمشیدی که هر یک به صورت کتاب مستقل تدوین و منتشر شده و دوسه پژوهش در نشریات، به عنوان مثال: نگاه منصفانهی آقای احمد غلامی به دو اثر جالب ساعدی (عزاداران بیل و ترس و لرز) در نشریه آزادگان شماره ۶۴ دی ماه ۱٣۷٨ ، بررسی دیگری نشده واگر هم صورت گرفته من بی اطلاعم.
انتظار میرفت که کارنامه پربار ساعدی با در نظر گرفتن عمر کوتاهش بیشتر مورد بحث و بررسی قرار گیرد. از دینی نویسان و آنهائی که به برکت تظاهر به دینداری، مراکز قدرت را چسبیدند و به خودشان لقب من درآوردی روشنفکر دینی داده اند، هیچگونه انتظاری نبوده ونیست، ولی بودند و هستند کسانی که استقلال فکری خود را فارغ از مستمری های ارشاد و فرهنگ و علوم و ....، تا به امروز حفظ کرده و در مقابل فرهنگ کشان نوکیسه سرتعظیم فرود نیاورده اند. با علم به اینکه ساعدی جزو مبغوضان هر دو رژیم بود و در طول عمرش، نه مجیز شاه را گفت و نه مجیزملا را، وبه خاطر استقلال فکری و فرزانگی اش، مطرود قدرت های مسلط گردید. بدگوئیها قابل پیش بینی بود. ازفردای خاموشی چراغ عمرش، مرد بد دهنی، کتانه سلطانی نام درپاریس به نمایندگی از فراریان رژیم سابق، و کیهان مصادره شده درتهران ازسوی متولیان مسجد، افکار ننگین وهمیشه آلوده خود را به نمایش گذاشتند. آن نواهای شوم در تبیین سانسور آثارو افکارش بود که خنثا گردید و طولی نکشید که با تلاش برادرش دکتر اکبر ساعدی چند اثر منتشر نشده اش زیر چاپ رفت و به دست علاقمندان رسید و بررسی اثارش کم و بیش مورد توجه عده ای ازدوستان و هم اندیشانش قرار گرفت .
به تجربه تاریخ، هر اندازه که حکومتهای خودکامه دراختفا و کم بها دادن به آرای آزاد اندیشان تلاش میکنند به همان شدت نیز مردم عادی با شناخت درست از حامیان خود، پشتیبانی میکنند. حکومت ملایان با توجه به سخنان گزنده ساعدی درباره نخستین ملاقات نویسندگان با خمینی، بارها او را ضد انقلاب خوانده و هنوز هم هر از گاهی با نیش و کنایه از او یاد میکنند، با این حال، هرگز موفق نشده و نخواهند شد نقش ساعدی را در تاریخ ادبیات ایران کمرنگ تر جلوه دهند. با بی اعتنائی ها و بدگوئی های رسمی نمیتوان، ستاره های روشن را زیر ابرهای اختناق حکومت ها پنهان کرد. صیانت تاریخ ادب و فرهنگ ملت ها سینه به سینه میچرخد و بین نسل ها پراکنده میشود.
وفاداری به آرمان های ملی – مردمی، حفظ احترام و حقوق دیگران از صفات نیک ساعدی بود که هنوز بعد از دو دهه خاموشی بر سرزبان هاست. پیام اصلی او درآثارش، گذشته ازشرح گرفتاری های مردم، ناشی از مسائل ساده روزمرّگی، روایتی از دردهای عمیق دارد که خواننده درلا به لای حوادث با آنها آشنا میشود.
بازخوانی آثارساعدی، عریان کردن ذاتِ فرهنگِ پرتناقض وبیشترها هیچ وپوچی، پوسیدگی و فرسودگی ها را به رخ میکشد. عادت به تقلید و تعارف، عادت به تقدس اردست رفته ها، فخرو مباهات به داغ و درفش ها و درنهایت، تبعیت ازفکرواحد ورسمی که برحسب سنت راه نجات شناخته شده ولاغیر در این مجموعه، ماده بد خیمی در محاق دل ها به بار نشسته وکمین گاه امنی شده برای بیخیالی های پر ازنخوت وغرور،؛ با رنگ و لعابی بزک کرده با عناوین باد کردهی باستانی، که گهگاهی برای تجدید خاطره بی هویتی ها، یا به ضرورت ودنمائی ها، یاد آوری ازیک رویای شیرین تمدن برباد رفته و تنها درحد یاد، یادی بی رمق و رنگباخته از گذشته های دوردور، در وجدانهای همیشه آشفته این سرزمین، مایه فخر شده برای حفظِ نشانِ پوسیده ها.
با چنین شناختی ست که ساعدی، برای نمایش نیروی نهادی شدهی جهل، منطقهی مساعدی را برمیگزیند، تا به آن بهانه از ترس بگوید و ترس را بشناساند و عارضه هایش که خمیرمایه جهل است تعریف کند. وارسیدن و و شکافتن و رسیدن به هسته اصلی را وا میگذارد به خواننده. تا باهوش خود دریابد که ترس چه به روزگار آدمی میآورد. چگونه عقل را زایل و خرافات، با تقدسی ویرانگر رقم زن هستی میشود.جامعه، با غرور و سرفرازی سیاهی را میپرستد و با ستایش مردگان پیشانی برخاک میساید و بربلاهت خود مینازد.
اینکه ساعدی میرود به دورترین منطقه ، به پرت ترین جائیکه فقر، محرومترین مردمان وطن را در آغوش دارد، سند فلاکت شان را مکتوب میکند، میداند که دیگر سرنشینان این ملک باستانی هم، با همان ذهنیت «محمد احمد علی» میزیند درسراسر کشور، ازارس تا سرخس، از پایتخت گرفته تا بندر درگهان، غرقه درآن نابسامانیهای فکری هستند، خرافات را مقدس میشمارند؛ هریک به لونی.
اگر درشهرهای پرجمعیت ایران، داشتن مراکز علمی و هنری، از قبیل دانشگاه و تئاتر و سینما و سایر کانون های دانش و هنر، تظاهر به تمدن و نوخواهی میشود، به موازات آن، در ابعاد گسترده تری نیز در بیخ گوششان، در تکایا و مساجد وخانه ها، قمه زنی و سینه زنی رواج دارد. یک آمارغیر رسمی میگوید: تنها، در تهران مساجد ، ۱۰ برابر مدارس و دانشگاه ها و مراکز علمی و هنری است. بگذریم که مساجد فعلی از معنویت خالی و به محل نمایشِ خشونت و تبلیغ خود آزاری ها تبدیل شده که هر ازگاهی مراسم تعزیه و شهادت را درپوشش هنرمدرن با «رکوئیم» موزارت به نمایش میگذارند، همین مراسم با شیوهی دیگری و دقیقا با همان مفهوم و با همان یاخته های فکری، منتها، در ابعادی کوچک و فقیرانه؛ در حاشیهی خلیج فارس: در بندر مغویه و چارک و در روستاهای دور افتاده قشم و هنگام اجرا میشود. نگاه تیز و بیدارساعدی به این مراسم، در اثبات فرهنگی ست که سراسر این سرزمین را زیر نگین دارد تا خلوت مردم؛ با اذهانی لبریز از تقدس نادانی؛ که پاسداری اش درقالب موهبتی لایزال توصیه میشود .
برجسته کردن این دردها و اشاره به قدرت های آشکار و پنهان که «ترس و لرز» را به آدمی تحمیل کرده و نمایش غم انگیز سقوط انسانی و نشان دادن فلاکت های ناشی ازآن، که با زندگی مردم بومی درهم تنیده ، از شاهکارهای ساعدی است که هنوز به درستی شکافته نشده است. همو، خرد فلسفی را رو در روی خِرد سنتی قرارمیدهد، بدون کوچکترین تحلیل وحتا کمترین اشاره به ذاتِ مقوله. نگاهش، یاد آور مهارت و هشیاری عکاسی است که تصویرهایش حرف میزند. راوی، تصویراست، که هر آنچه را در متن گذشته و میگذرد به تماشاگرروایت میکند. ساعدی با استفاده ازاین شیوه هنری، در انتقال حس خود به مخاطبین با زبانی سنجیده، فلاکت های جان سخت جامعه را به نمایش میگذارد بی آن که بهانه ای داده باشد به مراکزفشار یا اربابِ قدرتِ غالب.
این نوشته نگاهی ست به «ترس و لرز» یکی از مهم ترین و با ارزش ترین آثار ساعدی. ولی قبل از شروع بحث، برای آشنائی خوانندگان با اوضاع منطقه ای که کانون شکل گیری داستان است، توضیحاتی براساس مشاهدات شخصی که حدود سه سالی را درآن مناطق گذرانده ام و مقارن با انتشار چاپ اول کتاب فوق بود، اینجا نقل کنم. این یادداشت ها کلا ذهنی و در برگیرندهی سال های ۴٨ تا اواخر سال ۵۰ شمسی، یعنی سه چهار سال بعد از نخستین مسافرت ساعدی به حاشیهی خلیج فارس میباشد که تغییرات چشمگیری رخ نداده بود. بطور قطع در این فاصله زمانی که شامل بیش از ٣۵ سال میباشد، دگرگونیهای زیادی در منطقه رخ داده از جمله عمران و آبادی بیشتری در حاشیه خلیج فارس صورت گرفته است که من بیخبرم و از خوانندگان و دوستان انتظار میرود که هرگونه لغزش را با چشم اغماض بنگرند.
فضای حاشیهی خلیج فارس، پر از سکوت است و سکون. انگار سرزمینی بوده فراموش شده. با مردمانی فقیر و همیشه تشنه و سوخته ولی با تحملی سرشار از عاطفه های انسانی. با مناعت طبعی حیرت آور.
در طول تقریبا ۱۰۰۰ کیلومتر از بوشهر تا بندرعباس، گذشته از بنادر متروک در آن سال ها، روستاهای پراکنده ای نیز در فاصله ای کمتری با جاده وجود داشت با درختان سوخته وچند برکه و دهکده خالی ازسکنه که تنها یادگاری حسرتبار از خاطرهی زندگی گذشته، درکنار گوشهی آن ویرانه ها نقش بسته بود . رودخانهی پرآب «مون» با پهنایی پیش از پانصد ششصد متر با دهانه ای باز به دریا، که آب شور آن مستقیم به خلیج فارس میریخت، قتلگاه مسافران بود. سرچشمهی رودخانه از کوه های بختیاری بود که قطعا آب گوارائی داشت ولی در سر راه، وجود چند کوه نمک باعث تلخی آب میشد که قابل استفاده برای زراعت نبود. این رودخانه خطرناک کمین گاه مرگ مسافران بود. هرسال چند تلفات سنگین داشت. رودخانه ای در آن موقعیت، که در شاهراه بندرعباس به بوشهر و ده ها بندر کوچک و بزرگ که برخی ها مانند بندر لنگه و گاوبندی فعال هم بودند، فاقد پل بود. از زمان حضرت آدم تا آن روز به همان حالت بدوی رها شده بود. راننده های اتوبوس ، کامیون و حتا سواری ها، با به جان خریدن خطر مرگ مجبور بودند بزنند به آب ودرمسیری که عمق آب کم بود عرض رودخانه را طی کنند.. درمواردی که آب رودخانه بالا میآمد، اتوبوس ها مسافران را در طرفین رودخانه پیاده میکردند و مسافرها با قایق و بعدها موتور لنج مسافران را جابجا میکردند. این رودخانه از خطرناک ترین رودخانه ها بود دربین خورموج وبندرعسللویه، که در فصل بهاربا جاری شدن سیل های وحشتناک باعث کشتار مسافران میشد. در شب عید نوروز سال ۴۹ یا ۵۰ بود که اتوبوسی حامل نزدیک به پنجاه مسافر در بستر رودخانه گیر کرد و در اثرفشار سیلاب های خشمگین به دریا افتاد و درکام مرگ فرو رفت. دوسه سال بعد وقتی از روی پل بزرگی که ساخته شده بود، عبور میکردم با نگاهی از بالا به بستر رودخانه که دیوانه وار میخروشید و رو به دریا میرفت، خاطرهی آن سال های تلخ آزارم میداد.
درسرتاسر آن هزار کیلومتر، آب آشامیدنی اهالی از برکه ها تآمین میشد که بیشترینشان آلوده بودند. در برخی روستاها چاه عمیق وجود داشت که شاید به اندازه انگشتان دست نمیرسید، در این آبادی ها اهالی وضع بهتری داشتند. کشت و زراعتی بود محدود. بندر دیر و گاوبندی ولنگه و چند تای دیگر آب گوارائی داشتند. جاده ازسه راهی بوشهر به شیراز که رو به حاشیه خلیج فارس میرفت، تا سه راهی بندرعباس به کرمان که نزدیک به هزار کیلومتر امتداد داشت، خاکی بود. درآن فاصله خاکی نیز بعضی جاها دردست ساختمان بود. بین بندرخمیر ولنگه. آن جاده طولانی در حاشیه خلیج فارس - گسترهی آبی رنگ دریا در دید مسافران بود، وچشم انداز بدیعی داشت به خصوص درحوالی بندر دیر که از زیباترین مناطر دیدنی دریائی خلیج فارس است - به نام «جاده شیر و خورشید» شهرت داشت، به همت عده ای از مردمان خیر منطقه از قبیل رسول پرویزی – جهانمیر و رسائی – دشتی و دیگران و با بودجه شیر وخورشید ساخته شد. صحبت حیف و میل هم در پیش بود. ولی اگر هم حیف و میلی بوده باشد کاری انجام دادند کارستان و اجرش با خدا. آن هم در منطقه ای دور دست و پرت که بدون اغراق خیلی از مسئولان کشور یا نمیشناختند یا اگر هم میشناختند از شنیدن اسمش وحشت میکردند. امروزه وقتی پشت سرم را نگاه میکنم و یاد سال هائی میافتم و ستمی که برآن مردم فراموش شده رفته بود غمم میگیرد. تنها به وقت سربازگیری. و گاهی، چنان در فشار مآموران دولتی بودند که شبانه ده را خالی میکردند و به آن سوی آبها که مرکز شیخ نشین ها بودند میگریختند. در همان سال ها شاهد تخلیه و فرار شبانه اهالی روستائی بودم که اسم آن را فراموش کرده ام معلم بود یا بندر اختر، همان موقع سروصدای آن حادثه ننگین در روزنامه ها پیچید و از طرف دولت هویدا برای بازگردانیدن آن عده اقداماتی صورت گرفت ولی به نتیجه ای نرسید. و حالا با گذشت نزدیک به چهار دهه از آن ماجراها، هنوز از یادآوری اخلاق و رفتارنیک آن مردمان صبور درحیرتم. حیرتی اسفناک و ملال آور از برخورد مآموران بی مسئولیت حکومتی با چنین مردم نجیب و متحمل.
مخلص کلام اینکه، سکوت و سکون حاشیه خلیج فارس، فضای مستعدی ست برای باروری بذر هرگونه اوهام فکری در مردم بومی.
اضافه برآن، خالی بودن منطقه از سکنهی قابل توجه، و نداشتن جاده، دوری و بی خبری مسئولان، به انزوای ساکنان آن حوالی دامن زده است. حتا شهرهای همجوار اطلاعات درستی از اوضاع ساحل نشینان نداشتند.
سالهایی که درآن منطقه بودم، تنها در روستای «نخل تقی» در حوالی عسللویه، و روستای ویرانهی دیگری نزدیکی کوه «شیطان» که بیشتر اهالی درچادرهای سیاه زندگی میکردند، از مراسم زارها و بادها، با احتیاط صحبت میکردند. وحشت از تعقیب مآموران دولتی، آنها را به سکوت وامیداشت. بین آن جماعت مفلوک پیرزن نابینائی را نشان دادند که در گذشته ماما بوده. پیرزن که از پرسشهای من به وجد آمده بود، برای اطمینان گفت حاضر است برایم دهل بزند. که تنها ثروتش یک دهل بزرگ بود با یادهائی که از آن دوران را درخاطر داشت. پیرزن میگفت : «صدای دهل وقتی معجزه میکند که بادها درتن بیمار به جدال میپردازند!» وبا دستهای لرزان مقداری بر دهل نواخت که نشان از مهارتِ درحال زوال داشت. میگفتند ژاندارمری از برگزاری این گونه مراسم به شدت جلوگیری می کند. آن پیرزن نیز با وساطت پسر ملای ده که مالک و راننده کامیون کمپرسی بود پس ازکلی چک وچانه وجلب اعتماد حاضر شد تن به صحبت بدهد و دهل بزند.
برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
|