سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

روشنفکر، سیمرغ حقیقت؟ یا مرغ "تخم گذار" قدرت!؟


الف. ع. خ


• بر خلاف آنچه که جناب «ع- سالک» مطرح می کند، زرفشان و امثال او، لزوما روشنفکر را "خروس جنگی" نمی خواهند بلکه می گویند، روشنفکر نباید همچون مرغی رام به زیر تمنیات "قدرت" بخسبد و "تخم گذار" آن باشد! بلکه روشنفکر باید "تخم" گذار حقیقت باشد چه بخواهد مرغ رام باشد چه خروس نا آرام! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ شهريور ۱٣٨۶ -  ٣ سپتامبر ۲۰۰۷


اخیرا مطلبی تحت عنوان «روشنفکر یا خروس جنگی؟» با امضاء «ع- سالک» در سایت اخبار روز منتشر گردیده است، به اعتقاد اینجانب، دست کم سه ایراد بر نوشته ایشان وارد است.
اول آنکه ایشان مفهوم موردنظر دکتر زرفشان از واژه "روشنفکر" را به شکل حیرت آوری تقلیل داده است.
دوم آنکه برای ترویج مفهوم موردنظر خود به تلاوت آیاتی چند از کلام الله! "لاروس" و "آکسفورد" روی آورده است.
سوم آنکه با توسل به چند "استثناء" به جنگ "قائده" رفته است!
توضیح می دهم:
تقلیل دیدگاه زرفشان پیرامون "مفهوم روشنفکری" و فروکاستن آن دیدگاه به دو گزینه «داشتن آکاهی و تعارض با قدرت حاکم» علاوه بر آنکه جفا به زرفشان است، بیش از آن، جفا به اصل "روشنگری" است.   
اینجانب علی رغم آنکه لحن غیردوستانه دکتر زرفشان در مواجهه با دکتر میلانی را نپسندیدم و حتی نسبت به برخی از استدلال های ایشان پیرامون "مفهوم روشنفکری" به طور جدی مسئله دارم، اما بطور کلی مفهوم موردنظر ایشان را حداقل در تاریخ فکری ما ایرانیان به "حقیقت" نزدیکتر می دانم.
در این یادداشت نمی خواهم به جزئیات بحث دکتر زرفشان پیرامون "مفهوم روشنفکری" بپردازم، بلکه فقط برداشت کلی خود را از نکته نظرات ایشان مطرح می نمایم.
صرف نظر از "حواشی" مقاله زرفشان که به زندگی شخصی دکتر میلانی می پردازد، زرفشان در مقاله خود روشنفکر را سرسپرده "حقیقت" دانسته است، او می گوید، روشنفکر برای آنکه در موقعیت "روشنفکری" خود باقی بماند، به جای سرسپردگی به "قدرت"،      می بایست سرسپرده "حقیقت" باشد. او معتقد است روشنفکر نمی تواند در "آن" واحد، هم سرسپرده "قدرت" باشد و هم سرسپرده حقیقت! چرا که "قدرت" و "حقیقت" پیوندی مداوم و مستدام ندارند. قدرت هر زمان که بخواهد و لازم بداند، می تواند حقیقت را "دستکاری" کند! این "دستکاری" می تواند از یک "وقفه کوتاه" تا عمر چندین نسل به طول انجامد، متاسفانه اما، حقیقت هر وقت که بخواهد و یا لازم بداند نمی تواند "قدرت" را دستکاری نموده و    وقفه ای در آن ایجاد نماید، ممکن است در نهایت و بلاخره "حقیقت" دمار از روزگار قدرتی برآورد که او(حقیقت) را دستکاری کرده است، اما هر وقت که بخواهد و لازم بداند نمی تواند دست به چنین کاری بزند، چون "حقیقت" اراده و انسجام ندارد، اما "قدرت" بدون اراده و انسجام اصلا وجود ندارد!
تنها "قدرت" نیست که ممکن است با حقیقت تعارض پیدا کند بلکه "ضعف" نیز روی دیگر سکه "حقیقت گریزی" است! هم قدرت و هم ضعف، ظرفیت آن را دارند که آگاهی کاذبی را تولید کنند و حقیقت را به مسلخ ببرند، منتها "ضعف" خرافه ایجاد می کند و قدرت "خدعه"!
بر خلاف آنچه که جناب «ع- سالک» مطرح می کند، زرفشان و امثال او، لزوما روشنفکر را "خروس جنگی" نمی خواهند بلکه می گویند، روشنفکر نباید همچون مرغی رام به زیر تمنیات "قدرت" بخسبد و "تخم گذار" آن باشد! بلکه روشنفکر باید "تخم" گذار حقیقت باشد چه بخواهد مرغ رام باشد چه خروس نا آرام!
ایراد دوم آن است که جناب «ع- سالک» برای ترویج "روشنفکری" مورد نظر خود به فرهنگ "لاروس" و "آکسفورد" پناه می برد! نه حتی به فرهنگ دهخدا یا معین!
رجوعِ جناب "سالک" به کتاب های "فرهنگ"، این شبه را ایجاد می کند که گویی او برای "واژه"ها و "مفاهیم"، تعاریفی ازلی و ابدی قائل است و تعاریف لاروس و آکسفورد را در حکم "آیه" می داند! حال آنکه "فرهنگ ها" صرفا برای مشاهده سابقه و پیشینه یک واژه یا یک مفهوم، محل رجوع هستند، نه لزوما برای تشخیص "معیار" آن! اما ظاهرا جناب "سالک" نکات اشاره شده در فرهنگ های لاروس و آکسفورد را معیار همه زمانها و همه مکانها می دانند!
جالب است که ایشان طبق رسم همه "تلاوت کنندگان" در روزگار ما، خود به آیه های تلاوت شده پایبند نیست. مخصوصا آنجا که از فرهنگ آکسفورد برای واژه«اینتلیجنسیا» چنین       می آورد:   
[«بخشی از جامعه که دیگران بعنوان «اینتلکچوال» به آنان می نگرند (یا خود خویشتن را چنین می بینند) و قادر به تفکر جدی مستقل اند»]
این تعریف از «اینتلیجنسیا» یا "روشنفکر" اگر بخواهد مورد بهره برداری قرار بگیرد باید در مقابل مدعیات آقای دکتر میلانی مطرح شود نه در مقابل مدعیات دکتر زرفشان!
یعنی بنابه تعریف فرهنگ آکسفورد، آقای میلانی حق ندارد [بخشی از جامعه که دیگران بعنوان «اینتلکچوال» به آنان می نگرند (یا خود خویشتن را چنین می بینند) و قادر به تفکر جدی مستقل اند] را روشنفکر به حساب نیاورد! یا بنابه همین تعریف آکسفورد، باید به دکتر زرفشان حق داد که روشنفکر را "اهل فکری" می داند که ضرورتاً باید مستقل باشد، و چه استقلالی مهمتر از، استقلال از قدرت!
البته واضح نیست که چرا جناب «ع- سالک» علی رغم آنکه از دو فرهنگ مارکسیستی (آلمانی و روسی) تعاریفی مشابه و مورد تایید خود ارائه می دهد، باز هم اصرار دارد که مشکل را در تعریف واژه «اینتلیگنسیا» بداند! نقل قول هایی که از بلشویک ها و لنین ارائه می دهد این تلقی را ایجاد می کند که گویی زرفشان و همفکران او "ضد روشنفکر" هستند، حال آنکه سخن زرفشان و همفکران او بر سر چگونگی "روشنفکری" است نه چرایی او! سخن زرفشان آن است که روشنفکر به تناسب ذات خود و ذات قدرت، نمی تواند "تخم گذار" و خدمتگزار "قدرت" باشد.
ایراد سوم به نوشته «ع- سالک» آن است که ایشان از نام بردن چند "استثناء" بهره می برد تا تعریفی را که برای امور"قائده" ارائه شده، به زیر سوال ببرد.
معمولا تعاریف را برای اموری که به صورت "قائده" هستند، ارائه می دهند، "استثناء"ها همواره در تعاریف ما نمی گنجند! مثلا وقتی می گوییم: «سرشت روشنفکری به گونه ای است که همواره با "قدرت" در تعارض است». اولا این مطلب بدان معنا نیست که هیچ روشنفکری در طول تاریخ با "قدرت" همکاری نداشته است! دوما بدان معنا نیست که در طول تاریخ هیچ روشنفکری وجود نداشته که تعارض اش با قدرت پنهان نمانده باشد! سوما بدان معنا نیست که هیچ روشنفکری در طول تاریخ "صاحب قدرت" نشده باشد! بله! استثناء های زیادی در طول تاریخ وجود داشته و دارد.
بله روشنفکران زیادی در تاریخ بوده اند که با "قدرت ها" همکاری داشته اند! روشنفکران زیادی در تاریخ بوده اند که تعارض شان با قدرت همواره پنهان مانده است! روشنفکران زیادی در تاریخ بوده اند که خود صاحب قدرت بوده اند، اما هیچکدام از موارد فوق، این گزاره که می گوید «سرشت روشنفکری به گونه ای است که همواره با "قدرت" در تعارض است» را نغض نمی کند، چون تمام روشنفکران یاد شده ممکن است تلاش کرده باشند تا تعارض خود با "قدرت" و مالا تعارض "قدرت" با "حقیقت" را کاهش دهند، منتهی هر کدام به شیوه خود!
جناب ع- سالک که می نویسند [تمام آموزگاران، استادان دانشگاه ها، هنرمندان چه در دورهء شاه و چه در دورهء کنونی بسبب سرشت کارشان که کاری فکری ست، روشنفکرند] چگونه است که از میان این خیل عظیم به سراغ استثناء هایی نظیر بیهقی و خانلری رفته اند. از کجا می دانند که آنها در هنگام همراهی با قدرت! تعارضی با آن نداشته اند! شاید تعارض خود را با "قدرت"، بنابه دلایلی آشکار نساخته باشند!
البته برای هر"روشنفکر" پنهان کردن "تعارض اش با قدرت" یک نقطه ضعف است، اما باید دید که استثناء هایی نظیر بیهقی و خانلری چه کرده اند که همه ما جملگی، آنها را روشنفکر می دانیم. شاید بیهقی و خانلری چونان مرغان رام "تخم" گذار حقیقت بوده اند نه "تخم گذار" و خدمت گزار قدرت!   
سوال این است، آیا آموزگاران، هنرمندان و استادانی که امروز شیوه آدم کشی انتحاری را در دانشگاههای ایران تدریس می کنند، از دید جناب «ع- سالک» روشنفکرند؟ آنها که تئوری جنگ تمدنها را می نویسند چطور؟


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست