بگومگو بر سر اقتصاد ایران
نامه ای به یک دوست جوان
بهنام حشمت
•
می پرسید نمونه های موفق بر اساس ایده های مارکس کدامند؟ هیچ کدام ولی اگر به اقتصاد کشورهای اسکاندیناوی نگاه بکنید- سوئد یا نروژ و فنلاند- اقتصاد این جوامع خیلی بیشتر با عقاید کسانی چون مارکس می خواند تا با مدلی که برای نمونه آقای دکتر غنی نژاد از آن حرف می زند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۲ شهريور ۱٣٨۶ -
۱٣ سپتامبر ۲۰۰۷
دوست گرامی .......:
با سلام باز هم ممنون از نامه ای که نوشتی. نگران ۲۰ دقیقه نباش. من همیشه با اندکی پرروئی گفته ام که آدمهائی که کمبود وقت را مطرح می کنند، عمدتا دارند بی برنامگی خودشان را توجیه می کنند! آدم در طول ۲۴ ساعت، خیلی از این وقت ها را به هدر می دهد. در ضمن نگران «تعصب» در یادداشت خودت نباش. خیلی های دیگر بدون این که حرفشان ابهامی داشته باشد بدتر از این را به من گفته اند و حتی تازگی ها همان طور که برایت نوشتم در ایران بعضی از دوستان روزنامه نگار بر این طبل می کوبند که گوئی درگیر یک توطئه کمونیستی هستم!!! به قول معروف، پیدا کنید پرتقال فروش را!! و اما اگر پاسخ کوتاه و سریعی به تو بدهم حرفم اصلا این نیست که این نوع اقتصاد فی نفسه بد است و فلان نوع خوب. من الان سالهاست که به این مسایل از دید ایدئولوژیک نگاه نمی کنم یعنی بین آن چه که آرمان من است و آن چه که در ایران- برای مثال- عملی است خط و مرز کشیده ام. ایراد من به دوستانی چون دکتر غنی نژاد این است که برای پیشبرد دیدگاه خود، مسئله را اندکی زیادی ساده می کنند. نمونه بدهم، حتما در نوشته هایشان خوانده ای که «اقتصاد نفتی» را مسبب استبداد در ایران می دانند و البته که صحبت از واگذاری حتی بخش نفت را به بخش خصوصی پیش می کشند. خوب، من سئوالم در برابر این دوستان این است که ما به زمانه ناصرالدین شاه نفت نداشتیم ولی استبداد داشتیم. و اگر کسی بخواهد به این مسایل «علمی» برخورد کند، پس بودن پول نفت در دست دولت نمی تواند منشاء استبداد در ایران باشد. این منشاء در جای دیگری است. باید به ریشه تفکر استبدادی در ایران پرداخت و حرفم این است که تا در عرصه های فرهنگی برای متقاعد کردن من و شمای ایرانی به آزادی و احترام به حق و حقوق فردی کار نکنیم، با رفرم های فقط اقتصادی و با من بمیرم تو نمیری، کار درست نمی شود. و این نکته هم نه این که ناشی از خیره سری من باشد، بلکه به گمان من، نتیجه وارسی تاریخ جوامع غربی است. در انگلیس که من در آن زندگی می کنم، این ها اولا همه چیز را به بخش خصوصی واگذار نکردند تا بعد به «آزادی» برسند. در اواسط قرن ۱۷- حدودا ۱۶۴۰ - در برابر زیاده روی های دولت وقت، آزادی بدون قید و شرط شهروندان را مطرح کردند که دولت حق ندارد برای شهروندان تعیین کند که به کدام کلیسا باید بروند- دقت کن نه این که گفته باشند که باید به فلان کلیسا بروند، بلکه مردم باید آزاد باشند به هر کلیسیائی که دلشان می خواهد بروند. و اما ما به آزادی برخوردی اخلاقی می کنیم و در اغلب موارد نیز برخوردمان به آزادی «مشروط» است. یعنی تو تا آنجا آزادی که هم فکر و هم عقیده من باشی و این دوست جوان من، باور به آزادی نیست بلکه استبداد است که جامه مندرسی از تظاهر به آزادی برخود پوشانده است. باری داشتم می گفتم، در باره انگلیس، مثلا، وقتی به قرن ۱٨ و ۱۹ می رسید، می بینید برای سامان دهی به اقتصاد، هم تجارت خارجی را کنترل کردند و هم برای پیشبرد صنایع تعرفه و انواع و اقسام سیاست ها را در پیش گرفتند و وقتی که بر خر مراد سوار شدند درباره «تجارت آزاد» دیگران را ارشاد کردند. در خصوص ایران، اگر چه در سال ۲۰۰۷ هستیم ولی از نظر برخورد تاریخی به قضایا ما با مختصات این سال و این دوره بیگانه ایم. هنوز نه حق و حقوقی داریم و نه در دید قانون برابریم و نه امنیت جان و مال داریم و نه خیلی چیزهای دیگر. من حرفم این است که در این شرایط «اقتصاد سرمایه داری» جواب نمی دهد- یعنی منافع اش عیان نمی شود ولی به عوض، همه مصیبت هایش بر سرمان خالی می شود- ذکر مصیبت نمی کنم ولی فقر و فحشائی که بطور روزافزونی داریم از جمله این مصیبت هاست و اما از منافع احتمالی اش، این را می گذارم به عهده دوستان که شرحش را بنویسند. این که زور بزنیم و نفت را به قیمت ۷۰ دلار یا بیشتر بفروشیم و از چین و ماچین از جان آدم تا شیر مرغ را وارد کنیم که برادر اقتصاد ما سرمایه داری نمی شود! در این شرایط، «خصوصی سازی» فقط به صورت «اختصاصی سازی» در می آید و این هم آن چیزی است که در ایران دیدیم و می بینیم. بعد، شما کارتان شهرسازی است. ولی من حرفم این است که این اقتصاد سرمایه داری دوستان، راه می خواهد، راه آهن لازم دارد، بندرگاه می طلبد. نیروی کار ماهر می خواهد- چون الان دیگر نمی توان به همان شیوه ای تولید کرد که هزار سال پیش می کردیم، زمین ها را به قول معروف با گاو آهن های عهد بوق خراش می دادیم و تخمی می افشاندیم و به قول خیام گران مایه هم خوش بودیم که نمی دانیم به کجا خواهیم رفت. الان، تولید به شدت با ویژگی های کاربرد علم مشخص می شود. الان دولت ها و شرکت ها میلیاردها دلار صرف تحقیق و توسعه می کنند. کالای جدید و شیوه کار جدید ابداع می کنند ولی ما چی! باز برایتان مثال می زنم، آن پیکان فکسنی یادتان هست! بیش از ۴۰ سال آن ابتر را به همان صورت اولیه تولید کردیم ولی با ممنوعیت ورود اتوموبیل فرنگی، مردم را واداشتیم که به غیر از این ابتر به اتوموبیل دیگری دسترسی نداشته باشند یا کمتر داشته باشند. من حرفم این است که اگر می خواهید از صنایع داخلی حمایت بکنید که باید بکنید، ولی حمایت را مشروط کنید. مشروط به علمی کردن تولید، به سرمایه گذاری در علم و در کارگر و مهندس و طراح ایرانی و در ابزار کار. نه این که به قول معروف، ملت را بگذارید در اطاقی و کلیدش را هم بیندازید به درون چاه! خلاصه کنم و بگذرم چون باید بنشینم و ورقه امتحانی بچه ها را تصحیح کنم.
من تردید ندارم که نمونه های موفق سرمایه داری هم هست. همین انگلیسی که در آن زندگی می کنم یا سوئد یا فرانسه و آلمان و یا همان استرالیای که تو در آن زندگی می کنی. ولی در همان کشور گل و بلبل تو، آیا به وضع راه و راه آهن و... توجه کرده ای! از آن جا خبر ندارم ولی فکر نمی کنم این مقدمات را بخش خصوصی ساخته باشد- در انگلیس که این گونه نیست و در آلمان هم و یا در سوئد- از تحقیق و پژوهش که خودت هم خبر داری. باز هم تکرار می کنم مسئله اصلا این نیست که اقتصاد آزاد دکتر غنی نژاد بد است یا خوب، من حرفم این است که در شرایطی که در ایران وجود دارد، آن الگو جواب نمی دهد. وقتی روی آن مدل اصرار می کنی- کاری که به زمان آقای هاشمی و در دوره ٨ ساله آقای خاتمی کرده بودند- نتیجه این می شود که شرایط برای روی کار آمدن دولت پوپولیستی آقای احمدی نژاد فراهم می شود که اگرچه حرفهای «قشنگ» می زند ولی برای هیچ چیز برنامه و دورنما ندارد. کل اقتصاد را «امام زمانی» کرده است. البته قبول دارم در انتخاباتش «تقلب» شده است، ولی همه اش که تقلب نبود. شعارهای پوپولیستی اش برای خیلی ها جذاب بود.
من البته که پاکستان را با انگلیس وسوئد مقایسه نمی کنم ولی نکته ام بیشتر این بود که پیاده کردن این رفرم ها در جامعه ای چون ما- بدون پرداختن به ریشه ها- اقتصاد ما را به صورت این اقتصادها در می آورد و این وضعیت، دلچسب نیست. می پرسید نمونه های موفق بر اساس ایده های مارکس کدامند؟ هیچ کدام ولی اگر به اقتصاد کشورهای اسکاندیناوی نگاه بکنید- سوئد یا نروژ و فنلاند- اقتصاد این جوامع خیلی بیشتر با عقاید کسانی چون مارکس می خواند تا با مدلی که برای نمونه آقای دکتر غنی نژاد از آن حرف می زند. بیش از ۵۰ درصد اقتصاد در دست دولت است و حتما هم خبر دارید که میزان مالیات و به همین صورت خدمات دولتی که مردم دریافت می کنند در این کشورها از دیگر ممالک بسیار بیشتر است.
در خصوص مدل آقای دکتر غنی نژاد- حتی رویدادهای همین ایران نشان می دهد که مدل اش در شرایط حاکم بر ایران کار نمی کند. وقتی شما نهاد دولت و قانون گذاری را درست نکنید، نتیجه این می شود که «دولت»- که درست عمل نمی کند، هم بند می کند به دانشگاه آزاد و هم بند می کند به بانک پارسیان، هم می خواهد با دستور نرخ بهره را کاهش بدهد و هم قیمت گزاری کند و هم به خیلی های حوزه های دیگر می پردازد. و اما، مثالی که اغلب از آن استفاده می کنم مثال رانندگی در ایران است. در جاده های ایران، تقریبا هیچ راننده ای برای راننده دیگری حق و حقوقی قائل نیست و هیچ ضابطه و قانونی هم رعایت نمی شود- می خواهد جاده یک طرفه باشد یا سبقت گرفتن در بخشی ممنوع باشد و علی غیر النهایه. به هر کس هم که بگوئی این شیوه رانندگی کردن کوشش برای خودکشی سراسری و ملی است، یا یقه دولت را می گیرد و یا یقه دیگران را- یعنی ما خودمان طیب و طاهریم... این رفتار به نظر من، به واقع یک تصویر میناتوری از کلیت خودمان است و تا این تصویر تغییر نکند، و ما درکنار حق و حقوقی که داریم، مسئولیت پذیری هم پیدا کنیم، اقتصاد سرمایه داری عمل نخواهد کرد. حالا من دیگر دارم کاسه داغ تر از آش می شوم- چون می دانی که من شیفته نظام سرمایه داری نیستم- ولی فکر می کنم دوستان اندکی به این نظام کم لطفی می کنند. یعنی می خواهم بگویم که سرمایه داری خیلی «با حساب تر» از آن است که این دوستان در ایران مدعی اند و خیلی خیلی بیشتر از واگذاری و مالکیت خصوصی است.
باقی بقایت
معترضه: راستی بعضی نکته ها، از جمله درباره بی سوادی خودت و به قول اخوان چه و چه ها را زیرسبیلی در کردم. فکر کردم اندکی «بی محلی» که بکنم دیگر از این حرفهای مفت نمی زنی. من خودم، باور کن تظاهر نمی کنم، تا به آنجا رسید دانش من، که بدانم هنوز نادانم. پس این به آن در. یعنی چی «بی سواد» ی من، داداش داشتیم! منو می ترسونی یا خودت را!
|