دست از سر مرده های ما بردارید
کیوان مهجور
•
ویرانی گورستان بهائی ها در نجف آباد مرا که هم اصلا از جانب پدر اهل نجف آبادم و هم بهائی بر آن داشت تا بنویسم .اما نوشته من حقیقتا نه از سر نکوهش کسی که از سر دینی است که به مادر بزرگ پدریم، عمویم، زن عمویم، عمه ام، شوهر عمه ام و دیگرانی که در آن گورستان به خاک سپرده شده بودند دارم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣۱ شهريور ۱٣٨۶ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۰۷
ویرانی گورستان بهائی ها در نجف آباد مرا که هم اصلا از جانب پدر اهل نجف آبادم و هم بهائی بر آن داشت تا بنویسم .اما نوشته من حقیقتا نه از سر نکوهش کسی که از سر دینی است که به مادر بزرگ پدریم، عمویم، زن عمویم، عمه ام، شوهر عمه ام و دیگرانی که در آن گورستان به خاک سپرده شده بودند دارم.
مادر بزرگی که درطی عمر طولانی اش، قحطی، وبا، مرگ و میرهای دست جمعی دید، آزارهای مذهبی تحمل کرد، دوام آورد، و نه تنها بچه های خودش که نوه هایش را هم به مدرسه فرستاد تا کسی شوند و به درد همان اهالی نجف آباد بخورند که برای او مرکز عالم بود.
مادر بزرگی که در تمام دوران عمر خود در اطاقی نخوابید، و خوابیدن در ایوانها را دوست داشت.
عمه ای که سالها با دیگر خانم های بهائی به تاسیس مدرسه دختران در نجف آباد مشغول بود و بارها شاهد سوزاندن و ویران کردن آنچه ساخته بودند شد.
شوهر عمه ای که مغازه ای در خیابان فردوسی داشت، کسبی که بارها مورد تحریم واقع شد و بارها مورد هجوم و ویرانی قرار گرفت و عاقبت روزی که از بازار نجف آباد می گذشت مورد حمله با تبر واقع شد وماه ها در بیمارستانی در اصفهان بستری بود.
آقای منتظری خوب باید بخاطر داشته باشد روزی که بهائی ها را از استفاده از گورستان عمومی نجف آباد برای دفن مرده هایشان در آن گورستان محروم کرد. پدر من گفته بود آقا شما وقفنامه شاه صفوی را ملاحظه کنید گفته است "اهالی نجف آباد" عنوان "مسلمان" حتی نکرده است. از آنجا که آقا کماکان پا فشاری کرده بود. بهائی ها از او محلی را برای دفن مردگانشان خواسته بودند که او محلی سنگلاخ در پای کوهستان به ایشان پیشنهاد کرده بود. جائی که آنها بیشتر به سنگتراش احتیاج داشتند تا گورکن. با وجود این همان شب، شبانه قبرها را شکافته اجساد را به محل جدید منتقل کرده بودند. جائی که بعد تبدیل به گلستانی شد پر از سرو و کاج و گل و عمارتی دلگشا آن وسط. و این ها همه زیر گوش رژیم پهلوی می گذشت که داعیه های بسیار داشت و روشنفکرانی که در تهران حسرت "مقامات کلیدی" را میخوردند.
طنز تلخ اینجاست، وقتی پدرم چند سال پیش از انقلاب در لندن و پس از یک عمل جراحی در گذشت و او را در همانجا به خاک سپردیم، در بازگشتم به ایران همان شوهر عمه گفت "اگر میخواست بمیرد چرا رفت لندن؟ حالا وقتی دلمان هوایش را بکند نمی توانیم برویم سر خاکش و با او درد دل کنیم".
حالا ما شاهدان این خبر که بولدوزرها آن "گلستان" را ویران کرده اند، درخت ها را از ریشه در آورده اند، وقتی دلمان هوایشان را بکند کجا برویم؟
آقایان دست از سر مرده های ما بردارید!
keyvanmahjoor@videotron.ca
|