با جنبش صلح برعلیه جنگ بکوشیم
به بهانه ی مقاله خانم فرح کریمی
گودرز اقتداری
•
نکته ای که گاها باعث تردید می شود و به سردرگمی برخی فعالین صلح در خارج می انجامد و اتفاقا هم وسیله جنگ طلبان نئوکان ایرانی و غیر ایرانی مورد سوء استفاده غیر منصفانه قرار می گیرد آن است که مرز بین مبارزه با جنگ و دفاع از حاکمیت اسلامی کجاست. مایه تاسف است که حتی برخی از دوستان نزدیک و اندیشمند نیز مارا متهم می کنند که از سر مخالفت با جنگ به درگاه جمهوری اسلامی پناه برده ایم. این غیر منصفانه ترین داوری هاست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲ مهر ۱٣٨۶ -
۲۴ سپتامبر ۲۰۰۷
خانم فرح کریمی در تارنمای روز آن لاین مطلبی در انتقاد از جنبش صلح و بی تفاوتی نسبت به خطر حمله به ایران نوشته اند که ازآنجا که متاسفانه روز آنلاین هم سیاست خودی و نه خودی خودش را دارد نظراتم را به شما می فرستم. مطلب خانم کریمی درد دل من هم هست البته نه لزوما با یک راهکار اما به باور من از یک نگاه یعنی بینشی که با نیستی در تقابل است و زندگی را ستایش می کند، سیستم ارزشی که فکر کنم آنرا در غرب یافته وبه آن خو گرفته ایم.
دیگر یکی دو سالی است که با دلهره و اضطراب جنگ عادت کرده ام. زندگی در غرب مفاهیم تازه ای به واژگان ذهن من افزوده که حق زندگی یکی از آن هاست. روزهای جوانی خود را بیاد می آورم و ارزانی جان در آن را. تازه دانشکده را تمام کرده بودم و کمتر از دو ماه از دوران خدمتم گذشته بود که جنگ آغاز شد. بیاد دارم که ماه ها هروقت به تهران باز می گشتم به دلیلی کارم به بهشت زهرا می کشید و مرده شوی خانه آن. اولی رفیقم سعید شریعتی بود که داوطلبانه به جبهه رفته بود و شهید شده بود. بعدی محمد برادر دوستم بود دانشجوی فوق لیسانس صنعتی از بچه های نبرد خلق، او را اعدام کرده بودند در حالیکه دوستم داریوش در میانه فتح المبین هنوز می جنگید. دیگری پدر همسرم بود که با گلوله کور مجاهدین پشت چراغ قرمز شهید شد قبل از آنکه همسرش را به مدرسه برساند. و این قصه آنقدر تکرار شد که دیگر حتی گریه هم نمی کردیم. با مرگ خو کرده بودیم. هشت سال جنگ حساسیت ها را از میان برده بود. روزی در میانه ی موشک زنی های عراق به تهران دوستی که در آمریکا زندگی می کرد پرسید از صدای انفجار موشک وحشت نمی کنید و جواب من آن بود که نه برعکس وقتی صدایش را می شنوم خوشحال می شوم که زنده ام بی آنکه بدانم چند نفر مرده اند . آن سفرهای شبانه به اطراف تهران برای گریز از موشک هنوز در یادم زنده است. بعدها که برای اولین بار در آمریکا به تماشای آتش بازی شب چهارم ژوئیه رفته بودم دانستم که حتی از شنیدن صدای ترقه هم نفرت دارم. آنچه که در آنروز ها من و بسیاران دیگر را می آزرد بی تفاوتی و بی عملی کسانی بود که درعافیت غرب نشسته بودند و به بهانه های مختلف شاهد ان جنایات بودند و اما آنرا مساله خویش نمی دانستند. دانلد رامزفلد را هنگام دیدار با صدام حسین می دیدند و هیچ نمی کردند. نه تنها شکر نعمت آزادی را نمی داشتند که بعضی شان مثل امروزحتی با دشمن هم می خوابیدند.
امروز بیست و چند سالی از آن روزها گذشته است و اما هم چنان خطر نابودی میهن را دور سرمان احساس می کنیم و حکایت همچنان همان است که در آن روز ها بود. وقتی حملات جانانه ی آقایان گنج بخش و حسن داعی الاسلام به ایرانیان هوادار جنبش صلح را در اخبار روز می خوانم از خود می پرسم آیا این آقایان هم از همان مملکت می آیند که من آمده ام و همان تجربه را دارند؟ حتما که نه چرا که هر دو در آن روزگاران پاریس نشین بوده اند. براستی که امروز به حال کسانیکه سرنوشت عراق را دیده اند و هنوز در رویای اتوپیای ولفوویتز و مسعود رجوی قلم می زنند باید گریست. یکی با ظاهر لیبرالی و شعارهای کهنه دوران جوانی اش مخالفین و فعالین مبارزه با عفریت جنگ را شوروی پرست و ضد امپریالیست می خواند و دیگری آنان را مزدبگیر جمهوری اسلامی.
واقعیت اما آن است که برای کاهش خطر جنگ هنوزهم دیر نشده است. ترس از این نوچه های نئوکانسرواتیسم نباید که ما را در مقابل خطری که مملکت مان را تهدید می کند بی تفاوت و منفعل سازد. از شجاعت داریوش همایون باید آموخت که وقتی خطر جنگ را چنین جدی می بیند دست دشمن را از آن سلاح تهی می کند که مدعی است در صورت وقوع جنگ آمریکائیان با آغوش باز ایرانیان و گل و بوسه روبرو خواهند شد. این پیام بزرگ و فرخنده ای است که باید به صدای رسا به گوش دولت بوش خوانده شود که اگر داریوش همایون با آنهمه اختلاف معرفتی با رژیم اسلامی چنین می گوید از دیگران چه می توانند انتظار داشته باشند. حداقل کسی نمی تواند به بهانه ی شوروی پرستی و امپریالیست ستیزی او را هدف قرار دهد. ای کاش شرافت و صداقت همایون را در دیگر مدعیان مبارزه برای دموکراسی در ایران هم می دیدیم.
خانم کریمی از گناه احمدی نژاد و اعدام های جمهوری اسلامی سخن می گویند و ریشه ی بی تفاوتی غربی ها را نسبت به خطر حمله به ایران در آن می یابند. باید بگویم این ها همه درست است اما گره اصلی در آن است که ایرانیان مقیم خارج کشور و بویژه آنان که ادعای سیاسی بودن هم دارند می توانند و باید گام های بسیار در این هماهنگی بردارند، و بسیاری نیز تمام انرژی شان را علیرغم تهمت ها و دشنام های حسن داعی ها و گنج بخش ها صرف همین مبارزه می کنند. وقتی اتحاد جمهوریخواهان ایران با صدور بیانیه در مخالفت بدون قید و شرط با جنگ مخالفت می کند و از شرکت در جنبش ضد جنگ سرباز می زند عملا آب به آسیاب جنگ طلبان نمی ریزد؟ این مثال از آن روی گفتم که خود در جریان آن بودم و گرنه دیگران هم جای خود دارند. واقعیت آن است که سازمان های سیاسی خارج کشور برخلاف آنچه در ید قدرتشان است یعنی جبهه بندی با نیروهای سیاسی و روشنفکری غیر ایرانی و تاثیر گذاری بر آنچه در دسترسشان است و بجای واگذاری کار داخل کشور به نیروهای مقیم ایران تمام تلاش شان را معطوف رهنمود دادن و امر و نهی کردن به ایشان می کنند. تو گویی در ایران کمبود کارشناس سیاسی است و این خارج نشینان (دو سه دهه اخیر) بهتر از داخل گودنشینان از چم و خم کار سر در می آورند آن هم کسانی که از مرز بازرگان هم آنطرف تر نمی توانند بروند ولی برای زرافشان نسخه می نویسند.
دراین نکته است که با خانم فرح کریمی اختلاف دارم یعنی بر خلاف نظر ایشان معتقدم باید مبارزه بر علیه جنگ را در خارج کشور راهبرد و مبارزه برای متوقف کردن غنی سازی اورانیوم را که فعالین سیاسی در خارج با آن وقتشان را تلف می کنند به نیروهای داخل واگذاشت. من از اتحاد های ضد جنگ در اروپا زیاد نمی دانم ولی در آمریکا با چندین گروه آشنا هستم و در شش سال اخیر در سطوح مختلف با ایشان کار کرده ام. در این رابطه چند نکته را با خوانندگان این سطور در میان می گذارم که بیشتر شاهدی است بر آنچه در ایالت اورگان می گذرد و تا آنجا که می دانم کم و بیش در جاهای دیگر هم که صلح طلبان ایرانی در آمریکا فعالند به همین منوال است.
همانطور که قبلا هم گفتم مبارزه بر ضد جنگ و میلیتاریسم حامی آن بخشی از یک سیستم ارزشی است و اگر کسی از جنگ افغانستان و عراق حمایت کرده است حالا نمی تواند ناگهان مدعی صلح طلبی باشد. در نهایت چنین کسی را فرصت طلبی باید دانست که حالا که گذار پوست به دباغ خانه رسیده ناگهان از خواب برخاسته است. شش سال سابقه مبارزه محلی بر ضد جنگ برای ما جایگاهی در جنبش آفریده که نام ایران را در صدر لیست در تمام راهپیمایی های صلح می توان دید. مطالبی که دررابطه با جنگ می نویسیم در روزنامه های محلی و بویژه در نشریات آلترناتیو (بیشتر غیر انتفاعی) چاپ می شود و در آفریدن فضای تفاهم آمیز موثر است.
نکته ای که گاها باعث تردید می شود و به سردرگمی برخی فعالین صلح در خارج می انجامد و اتفاقا هم وسیله جنگ طلبان نئوکان ایرانی و غیر ایرانی مورد سوء استفاده غیر منصفانه قرار می گیرد آن است که مرز بین مبارزه با جنگ و دفاع از حاکمیت اسلامی کجاست. مایه تاسف است که حتی برخی از دوستان نزدیک و اندیشمند نیز مارا متهم می کنند که از سر مخالفت با جنگ به درگاه جمهوری اسلامی پناه برده ایم. این غیر منصفانه ترین داوری هاست. ما زمانی از مبارزات حقوق بشری در ایران دفاع کردیم که برخی فقط فعالیت فرهنگی را مجاز می دانستند. خود من در دهه نود در مبارزه برای لغومجازات اعدام در ایران که شعار آنزمان گروه ایرانی حقوق بشر بود شرکت داشتم. همین امروز هم بجز آنانکه برای مشکلات ایران منتظر کمک جرج بوش و دیک چنی هستند تنها نیروی متحد ما را لیبرال ها، چپ ها و مبارزان حقوق مدنی غربی تشکیل می دهند که اتفاقا همه مخالف جنگ هم هستند. بخاطر داشته باشیم که اکبر گنجی تمام وقت خودرا در خارج کشور به مبادله و گفتمان نظری با روشنفکران غرب گذرانده ولی حتی یک فرصت را هم در جلب حمایت این نیرو ها بر ضد جنگ از دست نداده است. مخالفت با جنگ افغانستان وعراق حمایت از طالبان و صدام حسین نبود و شرکت در مبارزه امروز هم حمایت از احمدی نژاد نیست. سرنوشت دوست گرانقدرم علی شاکری که علیرغم آنهمه مبارزه برعلیه جنگ در زندان های جمهوری اسلامی اسیر است شاهدی بر این ادعاست.
سال گذشته با کمک آمریکائیان علاقه مند در پرتلند اورگان موفق شدیم که یک شورای دوستی ایران و آمریکا بوجود آوریم www.aifcpdx.org . هفت نفر از اعضای آمریکایی این شورا از جمله یک عضو شورای شهر و سناتور ایالتی کسانی هستند که به عنوان سپاه صلح در ایران خدمت کرده اند و هنوز دلشان برای ایران و ایرانیان می طپد. برخی دیگر در دانشگاه ها و سایر موسسات فنی در ایران کار کرده اند و دیگرانی هم هستند که با ایرانیان دوستی داشته اند و گروه عمده ای هم از فعالین صلح هستند که در سال های اخیر با تورهای دوستی به ایران سفر کرده اند (همان ها که در مقاله داعی الاسلام در اخبار روز مورد عنایت قرار گرفته اند).
این شورا با تلاش گسترده ای موفق شد قطع نامه ای را در شورای شهر به تصویب برساند که خواستار دوستی فی مابین شد و بر علیه "حمله نظامی به ایران" هشدار داد. این بیانیه که با توجه وسایل ارتباط جمعی ایالتی روبرو شده بود از طریق شهردار تام پاتر به نمایندگان ایالت اورگان در کنگره و سنای آمریکا ارسال شد. از جمله بندهای این قطعنامه یکی هم خواستار آن شده بود که شهر پرتلند با شهر شیراز در ایران رابطه هموندی (Sister City) ایجاد کند. ناگفته پیداست که چنین رابطه ای جنبه سمبولیک دارد و در صورت وقوع جنگ هر نوع تجاوز به شیراز را به نحوی معادل با تجاوز به خانواده ی شهر پرتلند قرار خواهد داد.
شورا با کمک مالی یک انجمن عام المنفعه مترقی آمریکایی درحال ایجاد یک دیسک و تارنمای آموزشی است که درباره ایران و مردم ایران و دست آوردهای تاریخی شان در علم و صنعت و از جمله خدماتشان به جامعه آمریکایی فاکت ها و مدارکی را در اختیار خواهد گذاشت. این دیسک ها به رایگان در اختیار مدارس و همه علاقه مندان قرار خواهد گرفت. ما بر این باوریم که برخی وسایل ارتباط جمعی آمریکایی (FOX News) در خدمت اربابان جنگ طلبشان در ایجاد تصویر غیرانسانی از ایران و ایرانیان فعالند. چرا که همانگونه که نازی ها ابتدا یهودیان را از هویت انسانی تهی کردند تا کشتارشان را توجیه کنند امروز هم باید اول ایرانی، عرب و مسلمان را به سوسک و دیو و دد تبدیل کنند تا بعد ریختن خونشان صدای معترضی را بر نیانگیزد. مابرآنیم که چهره انسانی و شریف مان را جایگزین آن تصویر خون آشام بسازیم که از ما ساخته شده و متاسفانه بعضا خودمان هم ناخودآگاه در ایجادش سهم داشته ایم.
دوستان آمریکایی ما در این شورا با شرکت در جلسات سخنرانی در کتابخانه ها، کلیسا ها، مدارس و سایر اجتماعات عمومی به تبلیغ برای صلح و بر علیه عفریت جنگ می کوشند. آنها که به ایران رفته اند با نشان دادن عکس و اسلاید چهره انسانی ایران را به نمایش می گذارند. دیدن جوانان، زنان و کودکان و مردم کشورمان در تلاش و کار زندگی بهترین نشان آن است که قربانیان جنگ چه کسانی خواهند بود. بارها با تعجب آمریکائیانی روبرو شده ایم که با دیدن تصاویر جنگل های شمال و مزارع گندم و چای آه از نهادشان برآمده که ما فکر می کردیم ایران فقط بیابان دارد و شتر و کمی هم چاه نفت.
این ها فقط مشتی از خروار است و مطمئن هستم که دیگران هم اگر از لقب پراکنی آقایان گنج بخش و داعی الاسلام نترسند می توانند از نمونه های محل خودشان بنویسند. واقعیت آن است که هم چنانکه داریوش همایون به ما می آموزد بودن و ماندن ایران از رقابت های حزبی و جدال قدرت با ارزش تر است، چنین باد!
|