" در چنگال دیو"
محسن سازگارا
•
ماجرا از پاییز سا ل ۱۹۹۸ و اجلاس سالیانه "انجمن قلم" در شهر هلسینکی شروع می شود. دکتر سروش با نامه دعوتی که چند ماه پیش از آن از این انجمن دریافت می کند تا به عنوان میهمان در این جلسه شرکت کند به هلسینکی می رود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣ مهر ۱٣٨۶ -
۲۵ سپتامبر ۲۰۰۷
ماجرا ازپاییزسا ل ۱۹۹٨ و اجلاس سالیا نه" انجمن قلم" درشهرهلسینکی شروع می شود. دکترسروش با نامه دعوتی که چند ماه پیش ازآن ازاین انجمن دریافت می کند تا به عنوان میهمان دراین جلسه شرکت کند به هلسینکی می رود. یک روز قبل ازاجلاس با ورود به شهرمتوجه می شود که با تلاش آقای فرج سرکوهی ودوستان ایشان ازاجلاس کنارگذاشته شده است. اوراازهتلی که دیگرنویسندگان هستند به یک هتل ارزان قیمت منتقل کرده اند. اجازه سخنرانی ندارد وحتی نمی گذارند سوارمینی بوس نویسند گان برای تور گردشی درشهرشود. علیه اودراجلاس اعلامیه پخش کرده اند که همدست رژیم ایران است واین درست درزمانی است که درایران زیرفشاروزارت اطلاعات قراردارد . سعی می کند با آقای سرکوهی صحبت کند،امااوتنها جواب سلام اورا می دهد و اظهارمی دارد که خیلی گرفتاراست وتوضیحی نمی دهد. تنها یکی ازمسئولین " انجمن قلم " به سراغ او می آید ومی گوید که حرف دوستان ایرانی شما این است که شما همدست رژیم ایران هستید وعلیه نویسندگان فعالیت کرده اید. بعد ازانعکاس موضوع درمطبوعا ت فنلاند،وزارت خارجه فنلاند که با نامه دعوت " انجمن قلم " ازطریق سفارت فنلاند درتهران برای دکترسروش ویزا صادرکرده بود، مورد انتقاد قرار می گیردونماینده آن ها به سراغ دکترسروش می رود. سعی می کند با انتقال سروش به یک هتل آبرومندترکمی جبران مافات نماید و ازفشار مطبوعات بکاهد. سروش بدون ایراد هیچ سخنرانی ازهلسینکی می رود.
دربازگشت دکترسروش به ایران، من هم مثل بعضی دوستان دیگردرجریان این ماجرای عجیب قرار گرفتم، بدون این که علت آن را بفهمم. درآن روزگاران آقای سرکوهی با نوشتن یک نامه شجاعانه دردوران اسارت وبه خطرانداختن جان خودش، دست وپنجه جانانه ای با استبداد وعمال امنیتی آن نرم کرده بود.اصل برسکوت ودشمن مستبد را شاد نکردن قرار گرفت. لذا هیچ کس هم چیزی نگفت.
گذشت تا شش سا ل بعد درلندن به طوراتفاقی ازدوست عزیزوپزشک نجات بخش خودم آقای دکترثابتیان، شنیدم که چگونه درهلسینکی با دلالت آقای سرکوهی مانع حضوردکترسروش دراجلاس " انجمن قلم " شده اند. برایم عجیب بود وتنها توانستم به اوتوضیح دهم که دکتر سروش آن عامل رژیم که او تصورمی کرده نیست.
بازهم سکوت وگذشت ایام، تا این که چندی پیش درتاریخ ۲۰ تیرماه ٨۶ دکترسروش درمقاله ای تحت عنوان " درستی و درشتی " که به مسائل ستاد انقلاب فرهنگی اختصاص داشت واین روزها به صورت یکی ازمشغولیت های اودرآمده ، بدون ذکر نام ازکسی خیلی کوتاه درچند خط اشاره ای به این ماجرای هلسینکی کرد. چند روزبعد آقای سرکوهی درمقاله مفصلی با عنوان "نقد احکام ومواضع منفرد،بقای بینش ها وروش ها ( بخش اول) " درتاریخ ۲۶ تیرماه ٨۶ ، به شرح این ماجرا پرداخت.
ستون فقرات نوشته آقای سرکوهی براین تحلیل ذهنی ( بدون ارائه هیچ داده تجربی وبیرونی) استواراست که چون اروپائیان می خواستند درایران منافع اقتصادی به دست آورند وچون دولت آقای خاتمی می خواست ژست دمکراتیک برای دنیا بگیرد،لذا وزارت اطلاعات ایشان توطئه ای طراحی می کند.توطئه این بود که با وزیرخارجه فنلاند درتهران قرارمی گذارند که دکترسروش را به عنوان نماینده "پن ایران" به اجلاس سالیانه "انجمن قلم" (پن) بفرستند و به این ترتیب به دنیا نشان دهند که درایران نویسندگان آزاد هستند که انجمن داشته باشند.وزیرخارجه فنلاند هم چون دنبال منافع اقتصادی کشورش بوده دراین توطئه مشارکت می کند وسر"انجمن قلم" هم کلاه می گذارد. درحالی که سا ل ها " کانون نویسندگان " درایران تحت فشار بوده وهیچ گاه اجا زه فعالیت رسمی نداشته،سهل است پاره ای اعضای آن دستگیرشده ویا به قتل رسیده اند.(والبته این گزاره یعنی فشار به "کانون نویسندگان" ودستگیری و قتل نویسندگان درست است و مدارک زیادی درمورد آن هست.) اما آقای سرکوهی وقتی این چهارکلمه ساده یعنی "پن ایران، عبدالکریم سروش" را درکتاب "پن" می بیند(یعنی یک واقعیت بیرونی وقابل تحقیق برای ما) به این توطئه پی می برد وبا فشاربه رئیس پن فنلاند اوراازشکرخوردنش پشیمان می کند وجلوی این اقدام غیراساسنامه ای را می گیرد.سرانجام اسم دکترسروش وپن ایران ازکتاب حذف می شود. دکترسروش هم ازشرکت درجلسات مجمع عمومی که مخصوص نمایندگان رسمی پن های کشورها است منع می گردد،اما حق دارد مثل مردم عادی درجلسات عمومی شرکت کند. البته دکترسروش هم که با ماشین سفارت ایران آمده بود لب ورمی چیند وقهرمی کند و می رود.(البته آقای سرکوهی درنوشته بعدی اش قبول کرد که این سخنش نا درست بوده ودکترسروش با سفارت وماشین آن کاری نداشته است.) دونفرنویسنده ایرانی دیگرهم بدون هماهنگی با آقای سرکوهی (به ادعای ایشان )،اعلامیه هایی علیه دکترسروش دراجلاس پخش می کنند.
نگارنده (محسن سازگارا)پس ازاین که از۲٣ سال پیش تا کنون مجموعا چهاربارسروکارش به زندان اوین وسلول انفرادی وبازجویی افتاده است،اکنون یکی از سئوالات اساسی ذهنش این است که چرا بیش ازچهاردهه است که این زندان درمرکزمناسبات دورژیم حاکم برایران ومردم نشسته است؟ به قول یکی ازدوستان فاضلم که می گفت روشنفکرجدی مثل میشل فوکو احتیاج است تا به بررسی جامع این پدیده وعلل بروزآن درروابط میان حکومت بامردم ومردم با مردم بپردازد . قطعا بضاعت اندک بنده اجازه چنین بلند پروازی را نمی دهد. اما آن قدرهست که ازمیان وجوه گوناگون این مسئله یک نکته را که توجه من را بیشتربه خود جلب کرده کاوش نمایم.این نکته روش " ایراد اتهام" درزندان اوین است که درروابط میان ما ایرانیان ونسبت به یک دیگرهم جاری است. یعنی این درست است که سایه منحوس زندان اوین برسرجامعه ایران سنگینی می کند اما درسوی دیگر روابط درون جامعه ایران هم تاثیرخودرا تا عمق شکنجه گاه های اوین می گذارد. به همین دلیل وقتی مقاله آقای سرکوهی ( نقد احکام و...) را دیدم تصمیم گرفتم درمقاله ای تحت عنوان "زندان اوین درهمه جا " (به تاریخ چهارم مرداد ٨۶ ) این مساله را با آقای سرکوهی و افکار عمومی درمیان بگذارم. چون فکر می کردم آقای سرکوهی خودش قربانی یکی از همین خیال بافی های ذهنی ( یعنی تئوری تهاجم فرهنگی آقای خامنه ای ) است، بنابراین وقتی برای محکوم ومجازات کردن یک نفر( یعنی دکترسروش ) ازاوطلب شاهد تجربی واقعی بکنی، لااقل به فکر فرو خواهد رفت ومی توان باب گفتگوی سازنده ای را با اوبازکرد. امید من این بود که با انگشت گذاشتن بریک حادثه مربوط به نه سال قبل، ازمنظرلزوم اقامه دلایل تجربی برای بافته های ذهنی درعرصه مسائل سیاسی واجتماعی، بتوانم قدمی درراه پروژه" کاوش دردرون جامعه ایران برای یافتن بخشی ازریشه های روش های ایراد اتهام درزندان اوین " بردارم. ضمن آن که تصورم ازآقای سرکوهی این بود که اگریکی دونمونه تجربی درابطال بافته ذهنی که ستون فقرات نوشته اوبوده را به اونشان دهم ،انقدرصداقت دارد که نه فقط تئوریش را پس بگیرد بلکه درصدد عذرخواهی ودلجویی ازکسی که درحقش ستم کرده هم برآید.
اما افسوس وصد افسوس که پاسخ آقای سرکوهی آب سردی روی تنم ریخت (نوشته " زندان اوین درمرکز جمهوری اسلامی است،گریزازنقد درپوشش احکام کلی" به تاریخ ده مرداد ٨۶ ). برای من بسیارتاسف بارودرس آموزبود وقتی دیدم که آقای سرکوهی نه فقط اصلا متوجه ضرورت اقامه دلیل تجربی برای مدعیاتش نشده بلکه ضمن تکرارچند باره حرف های قبلی اش و انکارآنچه کرده، شش بافته ذهنی همراه با اتهامات دیگرراهم به همان سبک ردیف کرده است. به قول مولانا:
فلسفی مردیو را منکر شود درهمان دم سخره دیوی بود
این نوشته من راازشکرخوردنم پشیمان کرد وبا خودم این حرف مرحوم مهندس بازرگان را تکرارکردم که " سه سه بار به نه بار" غلط کردم. تصمیم گرفتم هیچ جوابی ندهم چون ترسیدم که درجواب مجدد آقای سرکوهی، این بارسی وشش بافته ذهنی بی شاهد مطرح شود. ساکت شدم وتندی ها واتهامات آقای سرکوهی راهم دردل بخشیدم وگذشتم،البته با نا امیدی بیشترازهم نسلی های خودم.
تا این که چندی پیش یکی ازدانشجویان برمن نهیبی زد. اوسخن رانی را که چهار سال پیش در دانشگاه تربیت معلم شهید رجایی درتهران کرده بودم به یادم آورد وگفت که پس چه شد مسئولیت دربرابر نسل جوان که درآن صحبت مطرح شده بود.راست می گفت. عزمم برنوشتن جزم شد.
درآن سخنرانی درجمع دانشجویان مطرح کرده بودم که نسل ما به دلیل تمام ساده انگاری ها وندانم کاری های تئوریکی که فاجعه خلق کرده باید ازنسل شما با تمام قدعذرخواهی نماید ، اگرعذرخواهی بتواند جبران مافات نماید. وگفته بودم که یکی ازبهترین کارها برای نسل ما هم این است که تجربیاتمان را درست به شما منتقل کنیم تا دیگرشما نخواهید مثل ما با چند بافته ذهنی ویا ترسیم چند خط ساده یک مسئله مهم اجتماعی یا سیاسی را رد یا قبول کنید.
به این دلیل تصمیم گرفتم به تجزیه وتحلیل جوابیه آقای سرکوهی بپردازم، اما نه برای پاسخ گویی به ایشان. چرا که به نظرم بی حاصل است وایشان آن چنان درچنگال دیو بافته های ذهنی ودوری ازمنطق تجربی، مثل بسیاری ازهم نسلان من،اسیر است که امید خلاصی نمی رود. برایشان حرجی نیست. قول می دهم ازاین پس هم دیگرپاپی این قبیل نوشتجات او نشوم. ببافدوبنویسدوخوش باشد.
اما درسطورآینده، نوشته اخیر آقای سرکوهی ( زندان اوین درمرکز...) را هم چون یک مطالعه موردی (case study) ازنحوه نگارش وذهنی گرایی نسل ما واکاوی خواهم نمود. نوشته ایشان ازاین حیث نمونه خوبی است. دونکته را هم باید قبلا روشن کنم. اول آن که برای جلوگیری از اطناب کلام ، هربافته ذهنی آقای سرکوهی را که گاهی نیزچند بارتکرارشده روشن وسرراست دریک یا چند جمله خلاصه کرده ام وسپس گفته ام که درست یا غلط است وآن گاه به تجزیه وتحلیل آن پرداخته ام. دوم آن که چون آقای سرکوهی درپاره ای موارد به زبان کنایه وطعنه و ایجاد شبهه سخن گفته، ناچارشده ام این موارد راروشن وبیرون ازلفافه با خواننده درمیان بگذارم. دوست نازنینی داشتم ازاهالی همدان که دوماه قبل ازمرض سرطان فوت کرد. اوازقول مرحوم پدرش نقل می کرد که سرکوچه اشان بقالی داشتند که استاد القای شبهه درکارمردم بوده است. مثلا اگربرای خواستگاری دختری ازاهالی آن محل می آمدند وبرای تحقیق ازاومی پرسیدند، درجواب سری تکان می داد ومی گفت ای آقا ازمن نپرسید بهتراست. دوست من ازقول پدرش می گفت که اگرآن بقال رک وراست می گفت آن دخترفاحشه است کمترتاثیرمخرب داشت تا این طوردوپهلوحرف زدن. من این قبیل گزاره های شبهه افکن آقای سرکوهی را با برچسب " بقال همدانی" درپرانتز مشخص کرده ام تا معلوم شود که اظهارصریح آقای سرکوهی نیست اما مطلبی است که می خواسته خواننده آن طور برداشت کند. برویم سرمطلب.
بافته ذهنی اول،
چون آقای سازگارا ازدولت آقای خاتمی حمایت می کرد، انگیزه اوازنوشتن مقاله " زندان اوین درهمه جا " تبرئه دولت آقای خاتمی و مخدوش کردن واقعیتی تاریخی است.--غلط--
این بافته ذهنی دواشکال اساسی دارد. نخست این که درست نیست . چرا؟چون،
اولا آدم زنده وکیل ووصی نمی خواهد. بنده زنده هستم ودرکمال صحت عقل می گویم که انگیزه من ازنوشتن مقاله "زندان اوین درهمه جا " همان است که درآن مقاله نوشته ام ومختصری هم دراین نوشته اشاره کرده ام نه آن چه که آقای سرکوهی تصورکرده است.
بنابراین قصددفاع ازدولت آقای خاتمی را نداشته ام .
ثانیا برای گزاره آقای سرکوهی حتی یک داده تجربی هم وجود ندارد. برعکس تمام شواهد بیرونی خلاف این را نشان می دهد. مثلا من درده ها مصاحبه ونوشته، تندترین انتقادها را به آقای خاتمی ودولت ایشان کرده ام، دردولت ایشان هیچ مسئولیتی نداشته ام، درانتخابات ریاست جمهوری سال ٨۰ می خواستم رقیب ایشان باشم که شورای نگهبان نگذاشت، خود آقای خاتمی هم بارها با استفاده ازلفظ" تندروی" از افکار واعمال امثال بنده انتقاد کرده وتبری جسته است. ضمن آن که بنده درعهد پرافتخار آقای خاتمی دوبارزندان رفته ام وسه روزنامه ای را هم که منتشر کرده ام بسته اند والبته آقای خاتمی ککش هم نگزیده و هیچ کاری هم نکرده است.
دوم آن که آقای سرکوهی همان مغالطه منطقی معروف " خلط انگیزه وانگیخته " را به کارگرفته است. استفاده ازاین مغالطه بیش ازهمه میراث چپ های ایران است. کاشکی آقای سرکوهی به جای این طورکلنجارها با دکترسروش کمی وقت می گذاشت وکتاب های اورا با دقت می خواندتا چنین دسته گل هایی به آب ندهد. ازجمله کتاب " ایدئولوژی شیطانی " اورا که به توضیح همین مغالطه منطقی پرداخته است . دراین مغالطه شما به جای رد یک حرف یا نظریه به رد انگیزه ودرنهایت خود آن فرد می پردازید وسپس نتیجه می گیرید که حرف ویا نظریه اوباطل است. مثال های متعدد درخصوص این ایدئولوژی شیطانی را می توانید در همان کتاب سروش ببینید ویا به هرکدام ازنوشته های هم نسل های من به خصوص چپ ها که رجوع کنید چند تایی مثال پیدا می کنید. اگرهم وقت وحوصله ندارید ، همین نوشته دوست عزیزمان آقای سرکوهی را که بگردید ،غیر از این نمونه که آوردم بازهم ازاین شاهکارها دارد. به عنوان تمرین بد نیست.
بافته ذهنی دوم،
"دولت آقای خاتمی ، برای جا انداختن نهادی جعلی به جای کانون نویسندگان ایران- یا هرنهاد دیگری که نویسندگان خود برپا کنند- درمجامع بین المللی دربستر طرح نهادهای موازی کوشید تا پنی جعلی را به پن بین المللی قالب کرده ووانمود کند که دموکراسی درایران درحدی است که نهادی چون پن ازحق حضوروفعالیت آزاد برخورداراست وادعای کانون نویسندگان ونویسندگان مستقل نا وابسته به جناح های حکومتی درباره سرکوب آزادی بیان وسانسور نادرست. دولت آقای خاتمی برآن بود تا آزادی بیان واجتماعات نسبی نویسندگان " خودی " ووابسته به جناح های حکومتی رارنگ کرده وبه عنوان آزادی بیان همه شهروندان خودی و غیرخودی به رسانه های جهانی بفروشد. دراجرای این نقشه وزارت خارجه فنلاند هم همدستی کرده است." ( این مطلب که عینا ازنوشته دوم آقای سرکوهی نقل شده، ستون فقرات هردونوشته آقای سرکوهی است وهمان است که من هم از او خواسته بودم برای اثباتش دلیل بیاورد.آقای سرکوهی هم به جای دلیل وارائه شاهد تجربی ، درنوشته دوم خودش تنها با شدت وعصبانیت بیشتردوباره همین مدعا راتکرارکرده است. گویی من یا خوانندگان مشکل ازرو خواندن یا ثقل سامعه داشته ایم.)
این یک تحلیل ذهنی بدون داده تجربی مناسب است.مثلا اگربه اسنادوزارت اطلاعات ایران ویا اسناد وزارت خارجه فنلاند دسترسی داشتیم می توانستیم این تحلیل راردیا قبول کنیم. تنها داده تجربی وقابل تحقیقی که آقای سرکوهی ارائه کرده این است که درکتاب "پن " نوشته بوده "پن ایران، عبدالکریم سروش" وایشان ازاین چهارکلمه ساده به این توطئه پی برده است. اما متاسفانه همین یک داده قابل تحقیق هم درجستجویی که من کردم سری ازآثارش نیست. ازآقای سرکوهی خواستم آن را منتشرودراختیاردیگران بگذارد که درجوابیه اشان ازآن هم طفره رفته اند وباعصبانیت برسربنده داد زده اند که بله این یک شگرد قدیمی است که شاکی را به جای متهم می نشانند وبروید وکتابچه پن راازلندن بخرید،درآن نوشته شده است. درهیچ یک ازصورت جلسات پن چنین جمله ای نیست. برعکس چند شاهد تجربی خلاف این وجود دارد.
مثلا آقای سرکوهی درنوشته اشان گزارش کرده اندکه بعدازدیدن آن جمله (منظورپن ایران، عبدالکریم سروش ) جلسه طوفانی شد وایشان ودیگران ازکشورهای دیگربه جان رئیس پن فنلاند افتاده اند وسرانجام هم اورا واداربه عقب نشینی کرده اند. اما رئیس پن فنلاند درآن زمان یعنی خانم الیزابت نوردن Elizabeth Norden) ) درمصاحبه با روزنامه فنلاندی "سومن اتلا سانومات"(Soumen Etela Sanomat ) به تاریخ۱٣-۹-۱۹۹٨ گفته است که درمورداین برخورد با دکترسروش، چون نبوده است نظری هم نمی تواند بدهد. یعنی اصلا نبوده تا آقای سرکوهی آن طورکه تصویرساخته ، دریک جلسه طوفانی با اوبرخورد کند.احتمالا یکی ازاین دونفردروغ می گوید. ازطرف دیگر" کالوی هایکارا" ( Kalevi Haikara ) از "کمیته نویسندگان دربند پن " درهمان شماره به همان روزنامه گفته است که درمورد این برخورد با دکترسروش متاسف است واحساس می کند که کنگره پن تحت تاثیرنظرات نویسنده پناهنده ایرانی (احتمالا منظورش آقای سرکوهی بوده ) قرار گرفته وبرخورد با سروش ازسرشتابزدگی بوده است. یک نفردیگریعنی" پنتی هولاپا " ( Pentti Holappa ) که درآن زمان معاون پن فنلاند بوده است هم به همان روزنامه ودرهمان شماره می گوید که اما پشت برخورد با سروش قصد بد ویا تبعیضی نبوده است. ( همین جا نیز ازدوست عزیزی که زحمت ترجمه این مقاله را ازفنلاندی به انگلیسی برای من کشیده بود تشکرمی کنم.)
بافته ذهنی سوم،
دردولت آقای خاتمی تئوری های دکترسروش ودوستانش به قدرت رسید.---غلط---
کافی است کسی به نوشته ها وسخنرانی های آقای خاتمی رجوع کند تا غلط بودن این گزاره را دریابد. این نوشته من جای پرداختن به مبانی نظری جنبش اصلاحات درایران نیست.اگرچه بحث بسیارمهمی است و به گمان من، درتحلیل نهایی شکست جنبش اصلاحات به تذبذب نظری وضعف تئوریک آن برمی گردد. اما ذکریک نکته راهم مفید می دانم. چند روزپیش خانمی ازخبرنگاران روزنامه نیویورک تایمزملاقات چندساعته ای با من داشت. یک سال ازروزنامه مرخصی گرفته تا کتابی درباره تئوری جنبش اصلاحات درایران براساس مطالعات وتجربیات قبلی اش بنویسد.تا کنون بابیش ازپنجاه نفرصحبت کرده وشش بارهم به ایران سفرکرده است.
سوالاتش هم ازمن این بود که چرا رگه هایی ازآرای دکترداوری درحرف های خاتمی هست ویا این که دانشکده حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه تهران وآرای دکتربشیریه درکجای جنبش اصلاحات قرارداشته است وازاین قبیل. شما این برخورد پرسش گرانه یک ژورنالیست غربی رادرتحقیق ازیک موضوع مقایسه کنید با برخورد یک ژورنالیست ایرانی (آقای سرکوهی ) درهمان موضوع که چه راحت دهانش رابازمی کند وفتوا می دهد وبراساس همان فتواهم قضاوت می کندوحکم های اجرایی صادرمی کند. همین یک مقایسه شایدبتواندتقریبا تمام آن چه را که من می خواهم بگویم نشان دهد.
بافته ذهنی چهارم (ازنوع بقال همدانی )،
آقای سازگارا بدون اهلیت لازم وبی خودی خودش رانخودآش کرده و وارد بحث های جدی که آقای سرکوهی می خواهد با دکترسروش بکند شده است.---غلط---
البته بنده هیچ یک ازتخصص های دکترسروش راندارم.یعنی تحصیلاتی درداروسازی،شیمی آنالیتیک،عرفان نظری وعملی،فلسفه اولی، فلسفه علم واپیستمولوژی،فقه واصول ، فلسفه دین وکلام جدید ندارم. این بحث ها می ماند برای آقای سرکوهی که لابد متخصص این اموراست.
اما درحوزه بحثی که واردشده ام چندان هم تهی دست نیستم. یعنی به دلیل تحصیلاتی که درمهندسی مکانیک وفیزیک کرده ام وسالیانی که دریک گروه تحقیق فیزیک دردانشگاه I.I.T روی جزئیات اتصالات هسته ای کارکرده ام با روش های تحقیق درعلوم تجربی تاحدی آشنا هستم. سپس هم به دلیل تحصیلات دررشته تاریخ با روش های تحقیق درتاریخ هم آشنا شده ام. درحال حاضرهم مدیر"مرکزتحقیات ایران معاصر" هستم که یکی ازکارهای این مرکزجمع آوری مدارک تاریخی ایران بعدازانقلاب است. به هرصورت آن قدرهست که بتوانم ازامثال آقای سرکوهی بخواهم که حرف بی مبنا نزنندوبرای بافته های ذهنی اشان شواهد بیرون ازذهن وتجربی ارائه کنند.
بافته ذهنی پنجم،
آقای سازگارا فرق بین " مجمع عمومی" و"نشست عمومی" را نمی داند ونیم ساعت هم وقت نگذاشته تا اساسنامه پن رابخواندولذا این دومعنی راعمدا یا سهوا مخلوط وخواننده را گمراه کرده است.---غلط---
معمولا دراساسنامه ها به جلسه ای که درآن نمایندگان واحدهای یک سازمان برای تصمیم گیری جمع می شوند General Assembly گفته می شود. این لغت درفارسی به "مجمع عمومی" و"نشست عمومی" هردوترجمه شده است. مثلا درموردسازمان ملل لغت "مجمع عمومی" به کارمی رود ودراساسنامه "انجمن اسلامی دانشجویان درآمریکا وکانادا"برای همین مفهوم لغت "نشست عمومی" به کاررفته است. درواقع برای یک لغت Assembly دوترجمه، یکی عربی"مجمع" ودیگری فارسی "نشست" به کارمی رود.من لغت "نشست عمومی"رادقیقا به معنی General Assembly به کاربرده ام.
بافته ذهنی ششم (ازنوع بقال همدانی)،
آقای سازگارا برای جواب دادن به شایعاتی که پشت سراوازلفت ولیس درصنایع کشورساخته اند به شرح پرآب وتاب مریضی وکمک های دکترثابتیان ودوستان دیگرش پرداخته است.---غلط---
قصد من ازنوشتن آن شرح،بیشتر نشان دادن شخصیت انسانی دکترثابتیان وادای تشکروبیان حد رابطه ام با او،وقتی نامش راذکرکردم، بود. شایداشتباه کردم وذکراین مطلب خارج ازبحث اصلی،ذهن های مستعدی مثل آقای سرکوهی رابه طرف همین گونه نتیجه گیری ها برده باشد. نمیدانم. اما یک چیزرامی دانم وآن این است که اگردرجیبم دوخته نبود،زبانم نمی توانست درایران نسبت به صاحبان قدرت این طوردرازباشد.بارآخری که زندان بودم،یکی ازدونفربازجوهایم می گفت که فلانی ما سه سال است که مثل همزاد توبا توهستیم. تمام زندگیت رازیروروکرده ایم.اگرنقطه ضعف مالی یااخلاقی داشتی کارما با توخیلی ساده تربود. بنا براین آقای سرکوهی نگران نباشند واین قبیل حرف ها رابه ارگان شکنجه گران یعنی روزنامه کیهان تهران واگذارکنندومطمئن باشند که امثال من اگربه قدریک کاه ازاین نقطه ضعف ها داشتیم تا به حال ازآن چندین کوه ساخته بودند.
درانتهای این نوشته یک نکته راهم بایدذکرکنم. آقای سرکوهی به درستی درمقاله اش به ضرورت انتقادونقدازخود اشاره کرده است. فقط امیدوارم خود ایشان هم وقتی متوجه شد درجایی اشتباه کرده به این حرف عمل نماید.
محمد محسن سازگارا
سوم مهرماه هشتادوشش
|