سکس، خانواده و جامعه ی ایرانی
اکبر کرمی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲ مهر ۱٣٨٣ -
۲٣ سپتامبر ۲۰۰۴
۱. ما ایرانی ها عادت کرده ایم در مورد آنچه داریم غلو کنیم. این البته نه مربوط به ایران پس از انقلاب است، و نه حتی مربوط به ایرانیان طرفدار حاکمیت موجود. ایران بهترین کشور دنیاست. ایران غنی ترین کشور دنیاست. بچه های ایرانی با استعدادترین بچه های دنیا هستند. نخبگان دانشگاه های دنیا اغلب ایرانی هستند. بهترین پزشکان دنیا ایرانی هستند. برجسته ترین کارشناسان ناسا ایرانی هستند. ایرانی ها مهربان ترین و مهمان نوازترین مردم دنیا هستند. ایرانی ها نجیب ترین مردم دنیا هستند. ایران قشنگ ترین کشور دنیاست. تمدن ایرانی بزرگ ترین تمدن دنیاست. اسلام برترین دین دنیاست و مذهب تشیع تنها مذهب حقه است. و... این جملات مشتی هستند از خروارها جمله ی مشابه که ایرانیان دایم تکرار می کنند.
بر همین قیاس بسیاری از ایرانی ها بر این باور هستند که خانواده، هنجارها و مناسبات مربوط به آن مناسب ترین و ایدآل ترین شکل ممکن را در دنیا دارد و گاه و بی گاه، حتی برخی از اندیشمندان، ناله بر می دارند که ورود فرهنگ غرب و به زبان چپ انگارانه ی خودشان، شبیخون فرهنگی غرب در صدد صدمه زدن به ساحت مقدس خانواده ی ایرانی است.
وجه تراژیگ قضیه آن جاست که این خود شیفتگی روان ایرانی آن چنان شدید است و از احساس حقارتی آن چنان عمیق (در جای خود موضوعی مهم برای یک پژوهش آکادمیک است) آب می خورد که با وجود تجربیات متعدد و متنوع منفی که پشت سر دارد، همچنان به راه خود می رود و در ذهن و جان نسل های تازه بازتولید، تکثیر، توزیع و به حیات خود ادامه می دهد. مطالعه کنید مواجهه ی ایرانیان یکصد و پنجاه سال اخیر را با دستاوردهای مدرنیته. در هر گوشه ای و در برابر هر دستاورد کوچک و بزرگی، کوهی از مقاومت، تهمت، اتهام، ترد، توهین، تردید و ترور دیده می شود، که نمایشگر پارانویای ریشه دار روان ایرانی و از دیگر تظاهرات آن احساس حقارت عمیق تاریخی است.
نگاه کنید به سرنوشت اولین مدرسه ای که در ایران و در تبریز ساخته شد و روحانیان با تحریک مردم چه بر سر مدرسه و رشیدیه که پدر مدارس ایران است در آوردند. نگاه کنید به برخورد مردم در برابر اقداماتی چون واکسیناسیون، استفاده از کود شیمیایی، ممنوع شدن خزینه ها، آسفالت شدن جاده ها، حق رای زنان، حضور زنان در اجتماع، تحصیل زنان، تغذیه کودکان در مدارس، احزاب، آزادی رسانه ها، آزادی های اجتماعی، حقوق شهروندی، رادیو، تلویزیون و ..
مشروطه، تاسیس عدالتخانه، پارلمان و مرده زایی قانون و انقلاب بهمن ۵۷ و شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی خود داستانی است پر اشگ و آه.
بعد از انقلاب نگاه کنید به برخورد مردم و حاکمیت در برابر مسایلی چون کنترل جمعیت، پیوند اعضا، بانکداری، قرض خارجی، سرمایه گذاری خارجی، احزاب، آزادی بیان، آزادی های اجتماعی، آزادی پوشش، حریم خصوصی، حقوق شهروندی، ماهواره، ویدیو، اینترنت و ..
در تمامی این موارد به نوعی رد پای انگاره ی توطئه و توهم دیده می شود. همواره دستاوردهای تازه توطئه ی دشمنان ایران و اسلام تلقی و القا شده اند. گفتند مدرسه های جدید بچه های ما را بی دین می کند، تزریق واکسن باعث بی غیرتی مردم می شود، با بسته شدن خزینه های بو گندو اسلام به باد می رود و نهضت خزینه راه انداختند، گفتند شیرهایی که به بچه به عنوان کمک تغذیه داده می شود از استخری تهیه شده است که فرح در آن شنا می کند، مشروعه خواهان به قانون کلام ملعونه و خبیثه می گفتند، به باور آن ها با وجود فقه نیازی به قانون نیست. گفتند کنترل جمعیت، جمعیت شیعه و سربازان امام زمان را کم می کند، بانک داری رباخواری است و حرام است، مردم در بیان آزادند به شرطی که مخل مبانی اسلام و امنیت ملی نباشد، البته به باور آن ها مخالفین هرچه بگویند هم مخل مبانی اسلام است و هم مخل امنیت، بنابر این، بهتر است هیچ وقت حرف نزنند. و این گونه بود که همیشه منادیان هوای تازه خائن، وطن فروش، غرب زده و بی غیرت نام گرفته اند و ..
با این وجود همیشه سنت گرایان عقب نشینی کرده اند و سنگرهای گذشته را رها کرده اند، همه آن چیزی را که روزی دال بر بی غیرتی می دانستند، آرام آرام کسب کرده اند. اما هیچ گاه به اشتباه خود اعتراف نکرده اند و همیشه سنگری تازه برای خود یافته اند، دکانی دیگر پرداخته و چون دن کیشوت، دشمنان تازه ای ساخته اند.
الف) ملاحظه ی دقیق رفتار حاکمیت و مردم پیش و پس از انقلاب، به روشنی نشان می دهد که حاکمان گذشته در برخورد با دستاوردهای مدرن، در بسیاری از زمینه ها ـ مگر در عرصه ی توزیع قدرت - از مردم پیش تر بوده اند و از این جهت هزینه های بسیاری پرداخته اند، حال آن که حاکمان پس از انقلاب در اغلب موارد پشت سر مردم و در برابر مردم قرار داشته اند و هزینه های بسیاری را به مردم تحمیل کرده اند، به عبارت دیگر، اگر پس از انقلاب گامی به جلو برداشته شده است، ابتدا این روشن فکران بوده اند که در اماج تهمت، توهین و ترور ضرورت تغییر و پیش رفتن را فریاد زده اند و با مجاهده و تلاش خود این ضرورت را برای مردم مطرح کرده و آنان را با خود هم داستان نموده اند. حاکمیت تنها زمانی که دیگر تاب هیچ گونه مقاومتی در برابر مطالبات مردم نداشته، در برابر عرف و عقل سیال جمعی به اکراه کوتاه آمده است و چه هزینه های سنگینی که از جیب مردم پرداخته شده است!
مسایل مربوط به کنترل جمعیت، مسایل مربوط حقوق زنان، مسایل مربوط به ویدیو، مسایل مربوط به سقط جنین، مسایل مربوط به اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و ... همه و همه از عارضه های دگماتیزم حاکم بر حاکمان پس از انقلاب است.
ب) آسیب شناسی جامعه ایرانی نشان می دهد که ما ایرانی ها بیشتر به آنچه داریم، یا بهتر بگویم بیشتر به آنچه داشته ایم، یا حتی فکر می کنیم، می اندیشیم. در مقایسه، مردم در حوزه ی تمدن غرب بیشتر به آنچه می توانند داشته باشند، یا باید داشته باشند، می اندیشند. این گذشته گرایی افراطی (حاکمیت نقد قیاسی) سبب شده است مردم ما با هر آنچه جدید است و یا نا آشنا، به مخالفت بر خیزند و تنها زمانی که همه ی راه های گریز بسته شد، از سر ناچاری و به ناگزیر در برابر پدیده های جدید و مدرن سر فرود آرند.
ج) احساس حقارت، خودشیفتگی، اضطراب جنسی، پارانویا و ترس ویژگی های همبسته ی روان ایرانی است که می تواند در یک تحلیل دقیق چونگی دیرپایی و پایایی استبداد را در ایران توضیح دهد. جایی قاضی لویس براندیس امریکایی می نویسد: آن هایی که استقلال امریکا را بدست آوردند ترسو نبودند. آن ها به قیمت زیر پا گذاشتن آزادی از نظم دفاع نمی کردند. آن هایی که استقلال امریکا را بدست آوردند، می دانستند که شجاعت رمز آزادی است و ترس فقط سرکوب به همراه دارد.
آیا ما ملتی نیستیم که همیشه به بهانه ی نظم از آزادی گذشته ایم؟ آیا همیشه در بزنگاه های تاریخی با شعبده ای اضطراب جنسی مان شعله ور نشده است و عطای آزادی را به بهانه ی حفظ ناموس به لقایش نبخشیده ایم؟ آیا بیش از یکصد سال مبارزه برای آزادی و همچنان در ایستگاه اول درجا زدن چیزی جز نشانه ی ترس و بزدلی ما می تواند باشد؟ دیرپایی استبداد و تکرار تجربیات گذشته به وسیله ی مستبد بعدی چه می تواند باشد جز ترس و جهل مردم؟ چرا باید این همه بهداشتی تعارف تیکه پاره کنیم و به طور مثال بگوییم ملت ما حافظه تاریخی ندارد؟ ملت ما چیزهای دیگری هم هست که ندارد و باید شجاعانه بر آن ها انگشت گذاشت تا شاید جبران شود. طبیعی است مستبد از ملت بزدلی که او را تحمل می کنند به بزرگی و شجاعت یاد کند و آن را بستاید. طبیعی است استبداد پرچم روشنفکر ستیزی بلند کند و آن ها را که همیشه موی دماغ او بوده اند غرب زده و بی غیرت بنامد، به آن ها بگوید لیبرال! این از بازی های روزگار است که در ایران، کشوری که در قرن اخیر دو انقلاب بزرگ و چندین جنبش کوچک و بزرگ را به نام آزادی به پا داشته است و پس از انقلابی که یکی از شعارهای اصلی اش آزادی بوده است واژه ی لیبرال اتهام و فحش تلقی شود. چه قدر جان سوز است که کودکان این ملت در رسای آزادی تا آن جا پیش رفته اند که می گویند:
بگذار آخرین جنبشی باشم
که به خاطرش یکدم
تنها یکدم
پرنده ی سرکنده را رها می کنند(۱)،
اما حکایت آزادی و رهبرانش حکایت جن و بسم الله است.
طبیعی است نویسنده برگزیده این حاکمیت جلال آل احمد باشد، آن هم نه همه ی جلال، بلکه آن بخش از جلال که زیر فحش نامه ای به روشن فکران امضاء گذاشته است. طبیعی است تئوریسن دوپینگی این نظام در مواجهه ی با فرهنگ غرب چیزی جز برهنگی نمی بیند و دغدغه ای جز پوشیدگی ندارد. در اصل به همین خاطر است که او انتصاب می شود و دوپینگ می گردد. طبیعی است قربانی قتل های سیاسی زنجیره ای در ایران همیشه روشن فکران هستند. آن ها هستند که از آزادی می گویند و باید رویشان کم شود.
طبیعی است مستبد وقتی بر خر مراد سوار است از مردم تعریف و تمجید کند. او در ستایش مردم احساس حقارت خود را سر پوش می گذارد. او با ستایش مردم در واقع خود را ستایش می کند. مستبد استدلال می کند اگر به مردم آزادی بدهیم، سنگ روی سنگ بند نمی شود. به زبان دقیق تر، معنی این حرف آن است که مردم جاهلند و لیاقت درک آزادی و استفاده ی مناسب از آن را ندارند، پس باید از آزادی آن ها کم کرد و به آزادی من افزود (البته این بخش داستان را مستبد سانسور می کند و به طور معمول عوام هم نمی فهمند و برای همین است که مستبد آن ها را ستایش می کند)، چه مهمل، مستبد در حالی که در رفتار خود مردم را تحقیر می کند (به قول اورول نقش برادر بزگتر را بازی می کند)، وقتی پای تعارف و لفاظی به میان می آید از مردم به عنوان ولی نعمت، فهیم، بزرگ، قهرمان و ... یاد می کند. مردمی که قهرمانانش در زندان ها می پوسند و آب از آب تکان نمی خورد، چگونه می توانند قهرمان باشند. مردم که گنجی آن ها در زندان از یاد ها رفته است، با چه گنجی باید کامیاب و زرافشان شوند.
مردم ما به جای فشار آوردن شجاعانه به حاکمیت برای تغییر اوضاع، در عرصه اقتصاد با دله دزدی های رسمی و غیر رسمی، ارتشاء، واسطه گری، رانت خواری و پول شویی مشکل را حل می کنند، در عرصه ی حقوق با پارتی بازی و جستجوی آشنا، نظام فاسد حقوقی را دور می زنند، در عرصه ی عمومی با ریاکاری، مقدس نمایی و دودوزه بازی راه را باز می کنند و ... و این همه چه می تواند باشد، جز ترس و احساس حقارت.
۲) پدیده ی سکس و خانواده در ایران امروز، نمونه تیپیک چنین برخوردی است که هزینه های بسیاری را به ملت تحمیل کرده و همچنان می کند. با آن که هیچ دلیل قابل اعتنایی در دست نیست مبنی بر آن که نهاد خانواده با شکل و شمایل کنونی و مناسبات موجود، مناسب ترین شکل زندگی زناشویی – خانوادگی است، ما ایرانی ها عادت داریم ادعا کنیم، یا باور داریم، نظام خانواده در ایران همچنان کارآمد است.
وجه کمیک این عارضه آن جاست که برخی از فرنگ رفته های ما از شدت اضطراب جنسی برای ازدواج به ایران می آیند و از اینجا زن می برند! که در جای خود مهم و پدیده ای قابل بررسی است.
با آن که سکس و خانواده در ایران در منطقه ی فوق ممنوعه قرار گرفته است و در این زمینه آمار مناسب و معتبری وجود ندارد، یا اگر در مواردی هم وجود دارد، در دسترس نمی باشد، با این وجود، آمار های مختلف و مطالعات متعدد نشان می دهد که خانواده و سکس در ایران در شرایط مناسبی قرار ندارد. به عبارت دقیق تر جامعه ایرانی در گستره ی نیاز جنسی و نهاد خانواده دستخوش بحرانی جدی و ویرانگر است.
گذشته گراها، به طور معمول با ساده کردن موضوع، بر این باورند که تنها راه حل مسئله ی نیاز جنسی تشکیل خانواده است. با آن که این جریان بارها و بارها به مشکلات موجود در برابر جوان ها برای ازدواج اعتراف کرده اند، ولی بر این باور هستند که با حل و فصل مسایل اقتصادی – که در این ۲۵ سال نتوانسته اند – مسئله ی سکس در ایران قابل حل و فصل است. بر این انگاره ایراد های بسیاری وارد است که برخی از آن ها عبارتند از:
الف) مسئله ی سکس تنها مسئله ی جوان ها (مجردها) نیست. حتی اگر آن طور که مذهبی های گذشته گرا و سنتی تلقی می کنند، بسیاری از متقاضیان سرویس های سکس (غیر مجردها) را بیمار قلمداد کنیم، باید اعتراف کرد که این بیماری به صورت اپیدمیک در آمده و همه گیر شده است و در حال حاضر هم هیچ راه حلی برای درمان این متقاضیان وجود ندارد. سرکوب آزادی های اجتماعی و بگیر و ببندها در طول این ۲۵ سال نشان داده است، که نه تنها اثر مطلوبی روی کنترول این مشکل نداشته است، بلکه، خود در مضان اتهام به عنوان عامل گسترش نا به هنجار پدیده ناهنجاری های سکس از سوی بسیاری از کارشناسان معرفی شده است. این همه نشان می دهد که انگاره ی گذشته گراها برای توضح و حل و فصل مسئله ی سکس ناتوان و بی بنیاد است.
ب) بسیاری از متقاضیان سرویس های سکس به هیچ روی در تنگترین توجیهات گذشته گرا هم بیمار قلمداد نمی شوند. دخترانی و پسرانی که فرصت ازدواج مناسب نصیب آن ها نشده است، زن ها و مردهای بیوه، بسیاری از معلولین، پیر زن ها و پیر مردهای تنها، مسافران و ... از این دسته اند.
شکوه، بزرگی و اعتبار کشور ما وابسته به رفتاری است که نسبت به آسیب پذیرترین اقشار خود، نشان می دهیم و ما از این نظر کارنامه ی روشنی نداریم، چرا که همیشه ضعیف کشی کرده ایم.
ج) بسیاری از ناهنجاری های موجود در خانواده های ایرانی ریشه در مشکلات جنسی زن و شوهر ها دارد و نبود هرگونه گفتمان جنسی خلاق و رهگشا در حوزه ی عمومی، چشم انداز بسیار تاریک و ناامید کننده ای را تصویر می کند.
د) تقلیل کارکردهای نهاد خانواده به کارکرد جنسی، یا توصیه به انجام ازدواج تنها به علت نیاز جنسی، خود می تواند اندیشه ای ویرانگر و از نظر مباحثی که به پویایی و سلامت خانواده مربوط می شود، نوعی نقض غرض و انتحار محسوب می شود.
ه) توصیه ی ازدواج به نوجوانان و جوان ها هم زمان با بلوغ جنسی و بیداری تمایلات سکسی، چشم بستن به پیچیدگی های زندگی امروز و فرار به جلو است.
و) ..
سنت گراها با وجود این مشکلات جدی و کمبودهایی که در انگاره های مربوط به آن ها وجود دارد، چشم های خود را برای همیشه به واقعیت ها خواهند بست، تا آن جا که بتوانند در برابر هر اندیشه متفاوت و جدید مقاومت خواهند کرد، همه چیز را حاضرند از دست بدهند مگر گذشته را یا باور و انگاره ی خود را نسبت به آن.
گذشته گراها در وحله ی نخست همه ی تلاش خود را خرج تغییر واقعیت و بزک کردن آن می کنند. اما همیشه ناکامند و از این نظر، مجبورند گام دوم را نیز بردارند. گام دوم سانسور واقعیت است که با تمام وجوهش دنبال خواهد شد. عجیب نیست که پرده پوشی و کتمان حقایق نه تنها در جوامع سنتی و در چمبره ی گذشته، از رذایل اخلاقی محسوب نمی شود، که به مرتبه ی سجای اخلاقی عروج می کند و توصیه می شود. پوشیدگی در عمیق ترین مفهوم خود از نمودهای اصلی جوامع ماقبل مدرن است. نمی دانیم و سنتی ها خودشان هم نمی دانند در عرصه ی سکس و نهاد خانواده چه اتفاقی باید بیفتد؟ که به این نتیجه برسیم: باید تجدید نظر کنیم!
همه ی شاخص های در دسترس نشان می دهد، جامعه ی ایرانی هم در زمینه ی سکس و هم در زمینه ی مسایل مربوط به خانواده در آستانه بحرانی استخوان سوز و بنیان افکن قرار گرفته است. نگاه کنید به آمار طلاق، بچه های خیابانی، خشونت های خانگی، روسپی گری، سن شروع روسپی گری، سرعت گسترش ایدز در ایران، فرار از خانه، اعتیاد، سن ابتلا به اعتیاد، مزاحمت های خیابانی، قتل های ناموسی، قتل های زنجیره ای و عنکبوتی، کودکان خیابانی، تجاوز، باند های فحشا و ..
به این همه باید برخی از ناهنجاری های پنهان سکسی و خانوادگی - که هیچ گاه در آمارها ظاهر نمی گردند – را نیز افزود. مسایلی چون، ازدواج های که در سنین کودکی و به طور قانونی انجام می گیرد. سوء استفاده از کودکان در چهارچوب های قانونی، کودکانی که در خانواده ها به کار گرفته می شوند و از امکان تحصیل، بازی و رشد طبیعی محروم می گردند. مزاحمت ها و تجاوزهایی که به علت پنهان کاری جامعه، خانواده ها و ترس قربانی هیچ گاه علنی نمی شود، زندگی هایی که بی عشق و علاقه و تنها از سر ترس، فشار اجتماع و خانواده ادامه دارد (طلاق های روانی) و ...
۳) نظام خانواده در ایران محصول و برآمده از فقه است. اگرچه عرف به مراتب از فقه جلوتر است و بسیاری از خطاهای استخوان سوز فقهی را با کلاه شرعی جبران کرده است، اما برای پیش روی بیشتر، شکل گرفتن گفتمانی خلاق و رو به جلو و گشودن عرصه های تازه و در نوردیدن مشکلات، همچنان سنگینی فقه بر پای جامعه ی ایرانی حس می شود.
در نظام خانواده ی بر آمده از فقه، ازدواج و زناشویی نوعی معامله تلقی می شود که بین صاحب اولیه ی (پدر یا جد پدری) کالای جنسی (دختر) و خریدار (شوهر) یعنی صاحب بعدی کالای جنسی (زن) انجام می گیرد. معنای لغوی نکاح (گاییدن) در این مورد بسیار روشنگر و راهنماست. به عبارت دیگر در فرایند ازدواج از نظر فقها عشق (بدون عشق هم ازدواج صحیح است و هم زناشویی)، توافق (بدون توافق طرفین ازدواج در شرایطی می تواند درست باشد) و برابری (در ازدواج اصل بر نابرابری طرفین عقد نکاح است) طرفین ازدواج اهمیت ندارد. اگر چه ممکن است برخی از فقها یا مذهبی ها به این موارد اشاره داشته باشند، اما این سلیقه، سلیقه ی دینی نیست - تاریخ تحول و تطور دین و فقه بر این امر گواه است - بلکه به نوعی بازتاب عقل عرفی است. از این منظر حل و فصل مسایل سکسی و خانوادگی در ایران در درجه نخست منوط به جای گزینی عشق، توافق و برابری جنسی به جای بردگی جنسی است، که در زرورق پیچیده شده و به جامعه تحمیل می گردد. تن دادن به تفکیک اجتماعی و تمایز کارکردی نهاد های مختلف، یعنی عدم مداخله ی نهاد های قدرت در این عرصه ها، پیش شرط این جای گزینی است.
۱- این شعر را دوست جوانی سروده است و من در شب شعری در شهر اراک افتخار آن را داشته ام که با صدای خودش بشنوم. افسوس نامش یادم نیست. نامش هرچه هست، بلند باد.
|