مقدمه ای بر دمکراسی و خانواده
اکبر کرمی
•
تربیت شهروندان دمکرات در خانواده های ایرانی تا حد بسیاری به تحول در انسان شناسی ها ی کمال و روانشناسی های کمال پیشامدرن حاکم بر این نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی کش و بنده پرور، برچیدن سفره های تحقیر و اضطراب و شکستن آینه های مقعر و مسلول، و این همه یعنی گذشتن از رخوت اعتیادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جدید باید به گونه ای طراحی شوند که اعضای خود را نه فقط بپذیرند، بلکه آن ها تایید کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۴ تير ۱٣٨۴ -
۵ ژوئيه ۲۰۰۵
خلاصه
در گفتمان دمکراسی، برخی از اندیشمندان، به درستی، بر این نکته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، که برساختن یک جامعه دمکراتیک، بیش و پیش از هر چیز، در گرو تربیت شهروندانی دمکرات است. اما واقعیت این است که، این آموزه، آموزه ای همان گویانه است. ما در این نوشته تلاش خواهیم کرد، با کالبدشکافی خانواده ی ایرانی و طرح برخی از ویژگی های غالب آن، نظیر محافظه کار ی ، جمع گرایی پیشینی، توسعه نایافتگی، ناامنی، بی معنایی، اگزوفوبی و آنارشیسم اخلاقی- معرفتی، که همگی ریشه در دیگر فرمانفرمایی دارند، امکان عبور به سوی خود فرمانفرمایی را فراهم آوریم. به عبارت دیگر، به باور من، تربیت شهروندان دمکرات در خانواده های ایرانی تا حد بسیاری به تحول در انسان شناسی ها ی کمال و روانشناسی های کمال پیشامدرن حاکم بر این نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی کش و بنده پرور، برچیدن سفره های تحقیر و اضطراب و شکستن آینه های مقعر و مسلول، و این همه یعنی گذشتن از رخوت اعتیادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جدید باید به گونه ای طراحی شوند که اعضای خود را نه فقط بپذیرند، بلکه آن ها تایید کنند. پاسخ به این نیاز، که نیاز اصلی و اساسی هزاره جدید است، در گرو بازتعریف مکانیسم های انسجام آفرین تازه ای برای خانه و خانواده است. عبور از جمع گرایی پیشینی به جمع گرایی پسینی راز این راه دراز است.
در گفتمان دمکراسی، برخی از اندیشمندان، به درستی، بر این نکته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، که برساختن و مهندسی یک جامعه دمکراتیک، بیش و پیش از هر چیز، در گرو ساختن و تربیت شهروندانی دمکرات است. اما واقعیت این است که، این آموزه، آموزه ای همان گویانه است. به عبارت دیگر، در این گزاره تنها مشکل جا به جا شده است و گرنه، سوال همچنان باقی است. چگونه می توان شهروندانی دمکرات داشت؟
پاسخ هر چه که باشد و از هر کجا بیاید، یک نکته را نمی توان و نباید فراموش کرد، که، فرآیند تولید و تکثیر شهروندان دمکرات، بیش از هر عاملی، در گرو نقد و توسعه ی مناسبات خانوادگی است. رویای تربیت شهروندان دمکرات، بدون ارایه و مهندسی یک الگوی مناسب، روزآمد و در خور زمانه از خانواده، رویایی دور از دست خواهد بود.
بدون نقد الگوی غالب و سنتی خانواده ی ایرانی- اگر در اصل کاربرد چنین اصطلاحی نقض غرض نباشد-، مناسبات قانونی برآمده و برآونده و نیز کارکردهای موجود، ممکن و مطلوب آن، از یک طرف، و طراحی الگوهای تازه، با کارکردهایی متفاوت، اما متناسب با خواست ها و الزامات جدید، نمی توان از این گردنه ی صعب العبور گذشت.
واقعیت آنست که نهاد خانواده در سطح جهان، در حال فروپاشی یا - به تعبیری مثبت تر - تغیر چهره است. این دگرگونی در جوامع توسعه یافته با افزایش خانوارهای یک نفره، خانوارهای تک جنسی، خانوارهای تک والدینی، افزایش طلاق، سقط جنین، بالارفتن سن ازدواج، پایین آمدن نرخ ازدواج، پایین آمدن نرخ زاد و ولد، گسترش ازدواج های غیر رسمی و پدیده ی هم خانگی، واگذاری بسیاری از خدمات سنتی خانواده به نهادهای اجتماعی و مدنی، براحتی قابل وارسی و ارزیابی است.
در جوامع توسعه نایافته، یا در حال توسعه، که دولت ها هنوز به وظایف نظارتی و مسئولیت های مدنی خود و ملت ها به حقوق شان آشنا نیستند، تظاهرات این پدیده دیگر گونه و متفاوت است. به عبارت دیگر همانطور که طلاق در جوامع سنتی به صورت طلاق پنهان(۱) یا طلاق های عاطفی خود را نشان می دهد، نباید انتظار داشت که پی آمدهای چنین بحرانی در این جامعه ها، عریان و آشکار باشد. و البته نباید از یاد برد، که عدم درک همین پیچیدگی ها و فروبستگی هاست که به برخی از منتقدین مدرنیته یا پسامدرنیته امکان و اجازه بندبازی های رمانتیک و معرکه گیری های نوستالژیک به نفع جامعه ی بسته را می دهد.
در آستانه ی هزاره ی سوم، و در زیست جهانی که از آن با عنواینی چون دهکدهی جهانی، محله ی جهانی ما(۲)، شهرهای مجازی یاد می شود، واقعیت آن است که بسیاری از کارکردهای کلاسیک و آشنای خانواده، از خانواده گرفته شده است. کارکردهایی همچون کارکردهای آموزشی، پرورشی، کارکرد های عاطفی، ارتباطی، امنیتی و حمایتی، اقتصادی - مالی، اشتغال، کارکرد های سکسی و بیولوژک...
این کارکردها گاهی به طور کلی از خانواده گرفته شده و به نهاد، یا نهادهای دیگر واگذار شده است و گاهی نیز به طور پاره ای. برای مثال، با گسترش کارخانه ها و شهر نشینی، خانواده آرام، آرام کارکرد اشتغال را - که پیشتر، به کلی مربوط به این نهاد بود- در بسیاری از لایه های اجتماعی از دست می دهد و نقش خود را به اجبار در اختیار بنگاه های کاریابی یا نهاد های استخدامی قرار می دهد. گسترش نهادهای آموزشی دولتی و خصوصی و نیز رسانه ها و سازو کارهای ارتباطی جدید، همین برخورد را با کارکرد آموزشی خانواده داشته اند و پاره های اصلی چنین کارکردی را به خود اختصاص داده اند.
گسترش بیمه های اجتماعی، مالی و درمانی و ... (به ویژه در شرایط بحرانی، نظیر دوران بیماری، کهنسالی، بازنشستگی، بیکاری، ورشکستگی و از کار افتاده گی) نیز، کاردهای حمایتی خانواده را به شدت بی اهمیت و قابل چشم پوشی ساخته است. گسترش، توسعه و ارتقای روابط اجتماعی، کاری و دوستانه، به ویژه در بیرون از محیط خانه و خانواده، به حدی چشم گیر و تکان دهنده بوده است، که در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، کم کم خانه و خانواده مفهوم سنتی خود را از دست داده و به محلی - تنها - برای استراحت و نظافت تبدیل شده است. عجیب نیست اگر مطالعات آماری نشان دهد، ساعاتی را که تک تک اعضای خانواده با دوستان خود می گذرانند، یا ترجیح می دهند بگذرانند، به مراتب بیشتر و لذت بخش تر از ساعاتی است که اعضای خانواده با یکدیگر می گذرانند.
به این لیست البته عنوان ها و نکته های بسیار دیگری می توان افزود، که برای پرهیز از زیاده گویی از آن می گذریم، اما یک نکته را نباید فراموش کرد، و آن این که بدون درک دقیق و آسیب شناسی عمیق این پدیده ها و نیز مهیا شدن برای مواجهه ی انسانی و مناسب با خواست ها و مطالبات جدید، هیچ جامعه ای نمی تواند از ترکش ها و عوارض این تغیرات سریع و مهیب در امان بماند.
آن چه به باور من جان مایه و ماهیت این بحران را در دامن خود می پروراند، نه تغیرات سریع شکل زندگی، که اصالتی است که سنت به شکل زندگی می بخشد و آن گاه خود و ما را موظف به حفظ آن – حتا با چنگ و دندان - می کند. پای فشردن بر سنت بدون شناخت تغیرات پیش رو، نشنیدن صداهای تازه و چشم بستن بر آینده، بی شک ما را از مدیریت مناسب و به موقع تحولات اجتماعی و فرهنگی باز می دارد و همه چیز را برای رقم خوردن فاجعه آماده می کند.
من در این فرصت، تلاش خواهم کرد، اصلی ترین ویژگی های خانواده ی ایرانی را با نیم نگاهی به جهان جدید، برشمارم و در جستجوی آنم، که خانواده در سطح نهادی چه نسبتی با موانع استقرار دمکراسی در ایران دارد. امیدوارم بتوانم، از لابه لای این همه حرف، اشاره ای هرچند کوتاه و اندک به راهی داشته باشم، که باید بپیماییم.
۱) وزن سنت و نرخ محافظه کاری و نیز زبان، آداب و رسوم و سازو کارهای برآمده و برآورنده ی هر یک از آن ها در خانواده های ایرانی بشدت بالاست و طبیعی است که، از درون این کانون های راکد و ساکت، شهروندانی نقاد، زیاده خواه، تصرف گر، پرسش گر، جستجو کننده، جسور و سرکش بیرون نخواهد آمد.
آموزه ی اصلی خانواده های ایرانی به فرزندان خود در این زمینه ی خاص، در جمله ی زیرخلاصه می شود: "سرت تو کاره خودت باشه، آسته برو، آسته بیا تا گربه شاخت نزنه" و "دیوار موش داره و موشم گوش داره". به عبارت دیگر خانواده ها با این جملات به فرزندان خود می گویند: دلبندم، اگر می خواهی زندگی کنی (البته مثل یک کرم!)، کورباش، کرباش و لال.
همین محافظه کاری از دلایل اصلی تحمیل و تحمل چند چهرگی در جامعه ی ایرانی است. چند چهرگی، اشاره به پدیده ی انطباقی روبه رشد و عارضه ی دفاعی فراگیری است که طی آن شهروندان می آموزند برای تطابق با محیط، در پهنه های مختلف از چهره ها و ماسک های مختلف استفاده کنند. بر این اساس قابل درک است که ایرانی ها در محیط های رسمی یک ماسک به چهره داشته باشند و در محیط های دیگر، ماسکی دیگر. و نیز عجیب نیست اگر ایرانی ها یک جور فکر کنند، یک جور دیگر حرف بزنند و یک جور دیگر عمل کنند(۳).
مردم ما برخلاف ادعاهای گزاف خودبزرگ بینانه ای که دارند - و این خود سیمای دیگری از احساس حقارت ریشه دار آن هاست، مردمی به غایت ترسو و بزدل هستند. درک ریشه های تاریخی و آنالیز روانشناختی این مشکل اگرچه در جای خود بسیار مهم و قابل توجه است، اما نباید فراموش کرد که موتور استبداد تنها از جهل و ترس مردم تغذیه می کند و به همین دلیل ساده، می توان پایایی استبداد و دیرپایی استعباد در ایران را اشاره ای آشکار به درستی و راستی ادعای بالا دانست.
برخلاف تصور و ادعای برخی از جریان های ملی، انقلاب های سیاسی اجتماعی فراگیر و متعدد در ایران را نباید به پای شجاعت و دلیری مردم ایران گذاشت! که این رفتارهای پرخاش گرانه (انعطاف ناپذیری مردم و حاکمان) چهره ی دیگری از احساس حقارت تاریخی ملت ماست. مستبد با تکیه بر سلاح، سانسور و ترور، احساس حقارت عمیق خود را پنهان می کند و مردم نیز با غرق شدن در روح جمعی در جریان انقلاب ها، احساس حقارت خود را به طور موقت فراموش می کنند. عجیب نیست اگر تقابل این انبان های حقارت و بزدلی همواره در دوگانه ی سرکوب - سکوت تجلی پیدا می کند و وقتی مستبد به دلایلی ضعیف می شود، مردم انقلاب را در دستور کار خود قرار می دهند، یعنی معادله بر عکس می شود. راهبرد های همه یا هیچ، یا برنده بازنده، راهبردهای انسان ها و جوامع تحقیرشده و توسعه نایافته است و دو گانه ی سرکوب و سکوت، فارغ از آن که چگونه و از چه طرفی اعمال شود، نمودگار و تظاهرات این راهبردهاست.
در طراحی نهاد خانواده به سوی دمکراسی، باید برای علاج این عارضه ی مزمن فرهنگی و اجتماعی که از مناسبات حاکم بر خانواده های سنتی آب می خورد، اندیشید.
۲) خانواده های ایرانی به شدت جمع گرا هستند و از رشد فردیت، هویت فردی و استقلال خواهی در اعضای خود بیمناکند. پاره ی قابل توجهی از قایده هرم اجتماعی ما، به واسطه ی توسعه ی ناموزون و نیز فقدان نهادهایی که بتوانند کارکردهای سنتی خانواده را بدوش بکشد، هنوز و در هزاره ی سوم، به صورت خانواده های گسترده و سنتی اداره می شود. این الگوی خانوادگی به شدت در بازتولید پاداندیشه ی تکلیف باوری و پادپدیده ی شبان رمگی دخالت دارد. از طرف دیگر، هستند خانواده های مدرن تر هسته ای ایرانی ای که هر گاه فشارهای اجتماعی زیاد می شود، در فقدان نهاد های حمایتی مدرن و موثر، به رویای شیرین گذشته فرو می روند، در خاطره ی خانواد های گسترده گم می شوند و برای جبران مافات به جنگ فردیت بر می خیزند.
برای مثال، با آن که در سطح مناسبات قانونی، دوران کودکی با بلوغ (۱۵ سالگی برای پسران و ۱۳ سالگی برای دختران) تمام می شود و از این منظر ما کودکان مان را در مقایسه با کشورهای توسعه یافته و متعهد به کنوانسیون حقوق کودک (پایان کودکی را پایان ۱۸ سالگی می داند)، خیلی زود تر، برای پذیرش مسئولیت های کیفری و جنایی آماده می کنیم و در معرض اعدام و مجازات های دیگر قرار می دهیم، اما فرآیند استقلال یابی و جدایی فرزندان از خانواده، به سختی و با مشکل روبروست، و کمتر خانواده ای است که بپذیرد و بگذارد دختر ۲۰ ساله ی خود یا حتی پسر ۲۰ ساله اش! تنها زندگی کند. وجه تراژیک قضیه ی آن جاست که بر این عدم بلوغ و وابستگی بیمار گونه، که از اضطراب ها جنسی و روان نژندی های مختلف اجتماعی و فردی آب می خورد، عنوان اغوا کننده ی "عاطفه ایرانی" برگزیده ایم.
برای جمع گرایی دو معنای مشخص و متفاوت و البته به نوعی مربوط به هم، قابل طرح است.
الف) جمع گرایی پیشینی: این گرایش در مراحل نخستین تحول و تکامل در نهاد خانواده یا نهادهای جمعی ابتدایی مثل قبیله و ایل دیده می شود و به این دلیل ساده پیشین نامیده می شود، که پیش از تولد فردیت وجود دارد. این گونه از جمع گرایی، رابطه ی نزدیکی با گرایش های اسطوره ای دارد که بر پیوستگی آدمی (فرد) بر خانواده و قبیله تاکید می گذارند. جمع گرایی در این سیما، به گرایشات بیمارگونه اگزوفوبیک یا غریبه ترسی بسیار نزدیک می شود.
ب) جمع گرایی پسینی: این گونه از جمع گرایی در پی فرایند استقلال یابی و پس از تولد فرد دیده می شود. گرایش به جمع در این گونه جمع گرایی، آزادانه و گزینش گرانه است، یعنی افراد در پی معناها و حل مشکلات خود، به هم پیوند می خورند و تلاش جمعی را برای عبور از این مرحله انتخاب می کنند.
به نظر می رسد جمع گرایی پیشین تقدیر آدمی است و با تولد او رقم می خورد، در حالی که جمع گرایی پسین، پس از تولد فردیت وی انتخاب می شود. چه بپسندیم، چه نپسندیم، باید بپذیریم که هزاره ی جدید، جا را برای همه ی المان هایی که به نوعی جمع گرایی پیشینی – که هویت های انتزاعی جمعی را اصل می داند - را القا می کنند یا فریاد می زنند، تنگ کرده است و همه چیز برای تولد فردیت و زایمان هویت های فردی – که واقعی و اصیلند – آماده شده است. قبیله گرایی نوین با بیرق هویت – که منظورش هویت جمعی است – به جنگ فردیت و هویت فردی برآمده و همه سازوکارهای موجود در زرادخانه ی سنت را به کمک گرفته است تا از پیش روی فرگرایی ممانعت کند(۴).
خیانت و ارتداد نتیجه خروج از جمع در جمع گرایی پیشین است که ریشه در تقدم جمع، خانواده، قبیله و ایل - به عنوان پاره ی سخت ساخت اجتماع - و نیز عقیده - به عنوان پاره ی نرم ساخت اجتماع (عقیده در این معنا، به گسترش، ماندگاری و بقای جمع کمک می رساند و در واقع گسترش نرم جمع است) - بر جان فرد می باشند، در حالی که در جمع گرایی پسین، حضور و عدم حضور در جمع تابع قراردادی است که فرد در آن مشارکت دارد و جان مایه ی آن به طور معمول تقدم جان فرد بر عقیده است. و از همین روست که جوامع استبدادی و توسعه نایافته بر خصلت های جمعی پیشین و اسطوره ای مثل وطن پرستی و دفاع از عقیده تاکید می گذارند و از هرگونه مشارکت در گسترش و نهادینه کردن قراردادها اجتماعی، که در جان خویش از عقیده و اسطوره بر می گذرند، تن می زنند. خانواده، قبیله، ملت و امت نمونه هایی از جمع گرایی پیشینند و احزاب، ان جی اوها، حلقه های اینترنتی، شهرهای مجازی و اتحادیه های منطقه ایی همچون اتحادیه اروپا نمونه هایی از جمع گرایی پسین.
اندیشه هایی چون" نپرسید انقلاب برای ما چکار کرده است، بلکه بپرسید ما برای انقلاب چه کرده ایم؟" یا "ما باید خود را برای قربانی کردن در پای اسلام و ایران آماده کنیم" یا "چو ایران نباشد تن من مباد" که فراوانند و سراپای اندیشه ی سیاسی اجتماعی ما را به خود آلوده اند، تظاهرات قبیله گرایی و قربانی شدن فرد در پای جمعند، که در پاداندیشه ی "تقدم عقیده بر جان" خلاصه و بزک شده اند.
و نباید فراموش کرد که این عارضه تنها یک مرض سیاسی – اجتماعی نیست، بلکه کالبد شکافی روان ایرانی – به ویژه در سطح روانشناسی کمال(۵) - به روشنی نشان می دهد که انسان شناسی ها و روانشناسی های کمال پیشامدرن، وجه غالب اخلاق و عرف ما را به خود اختصاص می دهند(۶).
۳) شاخص های توسعه در خانواده های ایرانی به شدت نگران کننده اند. برای نمونه مقایسه کنید شاخص هایی چون سرانه تولید و مصرف، سرانه ی مصرف کالاهای فرهنگی در سبد خانوار و سرانه ی مطالعه در ایران را با کشورهای توسعه ی یافته دیگر و حتا برخی از کشورهای همسایه. اگر فرایند توسعه را حرکت در راستای پاسخ به نیازهای یک جامعه ی تعبیر کنیم، به صورت وارونه می توانیم تصور کنیم، که توسعه نایافتگی در واقع به معنای عدم وجود نیازهایی است که توسعه را می طلبد یا می جوید.
به باور مزلو نیازهای آدمی، در قالب مدلی به شکل هرم یا مثلث قابل توضیح و تحلیل است. در این انگاره، نیازهایی همچون نیاز به غذا، پوشاک، مسکن، نیاز جنسی و نیازهایی از این دست – که فصل مشترک آدمی با سایر جانوران هستند - قایده ی هرم را تشکیل می دهند. در پله ی بعد، نیاز به امنیت قرار دارد و در پله ای بالاتر نیاز به احترام و در انتها و عالی ترین سطح فراانگیزش ها یا نیازهای عالی قرار می گیرند. بر این اساس توسعه نایافتگی، یعنی ماندن در پله نخستین و دست و پا زدن برای پاسخ یافتن برای نیازهایی چون مسکن، غذا و سکس.
و بی جهت نیست که اصلی ترین دغدغه های نسل جوان ما هنوز در همین سطح و در همین موارد خلاصه می شود. آبراهام مزلو به درستی توضیح می دهد که بدون دادن پاسخ مناسب به این نیازها، بر گذشتن از این مرحله و پای نهادن در پله های بالاتر غیرممکن یا بسیار دشوار است(۷) و همچنین این که، کسانی که این پله را به سلامت پشت سر نمی گذارند، همواره در خطر بازگشت یا غلطیدن به شرایط پیشین هستند. و از همین روست که نسل گذشته، اگرچه ریاکارانه به برگذشتن از این مرحله فرمان می دهد، اما خود، همواره و البته در پنهانی در این نیازهای اولیه ی و دانی غوطه ورست و رویایی فراتر از آن ندارد. یکی از دلایل شکاف بین نسل ها را در جامعه های توسعه نایافته باید در همین امر جستجو کرد. نسل پیشین با ریاکاری و چند دوزه بازی همان کاری را در خفا انجام می دهد که از نسل جدید می خواهد - به دلایلی چون حفظ آبرو – از آن پرهیز کند. و در همین نقطه است که اتهام اصلی نسل پیشین (ریاکاری، محافظه کاری و دروغ گویی) در باور نسل جوان و اتهام اصلی نسل جوان در باور نسل پیشین (پررویی، بی آبرویی و عبور از سنت) قابل درک می شود.
چرا هزینه های مربوط به نیاز به امنیت و احترام در سبد خانواده ها ی ایرانی به چشم نمی آید؟(۸) چرا جامعه ی ما به راحتی به بی احترامی و تحقیر تن می دهد؟ چرا ناامنی و تحقیر در خانواده های ایرانی به راحتی بازتولید و توزیع می شوند؟ چرا جامعه ی ما به راحتی با قتل های زنجیره ای، قتل های ناموسی، شکنجه، ترور، اعدام و خشونت کنار می آید؟ چرا مردم ما وقتی اکبر گنجی و ناصر زرافشان در زندان ها از یاد رفته اند هنوز می توانند بخندند، در انتخابات های فرمایشی و غیر دمکراتیک مشارکت کنند و چرخ های این حاکمیت آزادی کش را بچرخانند؟ چرا حکومت کردن در ایران این قدر آسان است؟
پاسخ روشن است. زیرا انسان شناسی های کمال و روانشناسی های کمال حاکم بر ایرانیان، مثل همه ی کشورهای توسعه نایافته، پیشا مدرن و توسعه نایافته است. زیرا نیازهای عالی در سرزمین ما سبز نشده اند. نیازهایی چون امنیت، آزادی، برابری، احترام و معنا.
۴) امنیت - به عنوان یکی از اصلی ترین شاخص های ارزیابی سلامت و شادابی خانواده ها – در خانواده های ایرانی به و اسطه ی ، مناسبات قانونی و اجتماعی نابرابر در پهنه ی خانواده، کودک آزاری، نابرابری جنسی، رواج خشونت های پنهان و آشکار، به شدت مخدوش و نگران کننده است. نبود حمایت های حقوقی، قانونی، اجتماعی و اقتصادی، برای دفاع از گروه های آسیب پذیر، امید به بهبود شرایط موجود را به کلی از میان می برد.
انسان هایی که نا امنی را با رگ و پوست خود لمس و تجربه کرده اند، انبان های از اضطراب و حقارتند و طبیعی است وقتی از هرم قدرت بالا می روند دیگر نمی خواهند پایین بیایند. ناامنی در خانواده های ایرانی تا حدی آسیب شناسی فرآیند استبداد را در ایران توضیح می دهد. بر گذشتن از شام تاریک استبداد در جوامع توسعه نایافته تا حد بسیاری منوط و موکول به درساختن خانه ها و خانواده های امن است.
یکی از اصلی ترین عوامل تولید ناامنی در خانواده های ایرانی انگاره ها، باورها، رفتارها، انتظارها و سنت های غیرانسانی مربوط به پدیده ی سکس و نیاز جنسی است که در بازتولید و توجیه خشونت و ناامنی نقش مهمی ایفا می کند. بر گذشتن از این مانع و توزیع دانش، آزادی و امنیت به جای سانسور، تهدید و تنبیه در پهنه ی باورها و رفتارهای جنسی، به باور من اصلی ترین کلید توسعه در جامعه ی ایرانی است که می بایست - بدون هیچ گونه شرمی - در صدر هدف های جریان های تحول خواه و اصلاح طلب باشد.
با آن که انفجار گفتمان سکس، در پهنه طنز، شوخی ها، گفت و گوهای خودمانی و ادبیات عامه پسند ایرانی به هیچ روی قابل کتمان و حاشا نیست، با آن که بخش قابل توجهی از جامعه ی جوان و فعال ما در رفع نیازهای جنسی خود به صورت انسانی، سالم و عاشقانه روز به روز با مشکلات بیشتری روبروست(۹) و نیز با وجود آن که جرم، بزه و جنایت های مربوط به سکس در ایران روز به روز در حال گسترش است، اما توجه کارشناسانه و گفت و شنود محققانه به این پدیده روز به روز با موانع گسترده تری روبرو می گردد. تا آن جاکه سکس هم - در پسند جامعه(۱۰) و هم در پسند حاکمیت(۱۱) - به منطقه ای فوق ممنوعه تبدیل شده است که امکان هر گونه تحقیق، مطالعه و بررسی آماری جدی را از اندیشمندان می گیرد.
۵) بحران معنا در سطح خانواده، مسایل جدی و قابل بررسی فراوانی را به وجود آورده است، که بدون توجه به آن ها، نقد و تغیر الگوی خانواده در ایران ممکن نخواهد بود.
معنا، مفهومی فربه تر و فراتر از هدف است که هم در پهنه ی زمان – یعنی به صورت طولی – و هم در پهنه ی مکان – یعنی به صورت عرضی – گسترش یافته است. معنا چتریست فراگیر، بر فراز همه ی اهداف کوچک و بزرگ، که به زندگی آدمی رنگ و بو و جهت می دهد.
انحطاط فرهنگی و بحران تولید معنا، در یک جامعه به واسطه ی اعمال سانسور و برچیدن بساط آزادی، به گرایش آدمیان به معناهای دم دستی و سنتی می انجامد که برخی از دم دستی ترین آن ها عبارتند از:
الف) پرداختن افراطی به خانواده و خلاصه شدن زندگی در خانواده و کودکان، یکی از ماسک های رایج آنومی و بی معنایی در خانواده ی ایرانی است. این مشکل در شکل گیری و دامن زدن به بسیاری از مشکلاتی که پیشتر اشاره شده است نقش دارد. از جمله در نرخ بالای زاد و ولد، ضدیت با فردگرایی و فردیت، بی توجهی به فرآیند استقلال طلبی و استقلال یابی کودکان در الگوهای تربیتی، اگزوفوبی و ..
این بی معنایی در این سیما، به بازتولید و رشد سرطانی مناسبات و رسم و رسومات سفت و سخت خانوادگی نیز انجامیده است که عبور از آن ها گاهی به مراتب دشوارتر است از موانع اجتماعی و سیاسی است. این گونه از بی معنایی بیشتر به یک خودکشی دسته جمعی آیینی شباهت دارد، زیرا قرار بر آن است که پدرها و مادرها خود را فدای بچه ها کنند و به همین ترتیب، بچه ها که پدرها و مادرهای آینده هستند. در واقع، در این کنش اسطوره ای هیچکس برای خودش زندگی نمی کند.
ب) دین خویی و پرداختن افراطی به مناسک عبادی و مذهبی از دیگر ماسک های رایج و دم دستی بی معنایی در خانواده های ایرانی است. این مساله به نوبه ی خود از دلایل اصلی عدم توفیق ایرانیان در حرکت به سمت توسعه و دمکراسی است و شواهد تاریخی به فراوانی نشان می دهد که جبهه ی استبداد همواره بخش عمده ی پیاده نظام خود را از این گروه برگزیده است. این گرایش، آن چنان جدی و نگران کننده است، که بعید نیست بتواند مفاهیم و ارزش هایی چون آزادی، برابری و دمکراسی را نیز ایدئولوژیزه کند(۱۲).
ج) عرفان گرایی به صورت نو و کهنه، سیمای دیگری از بحران بی معنایی در سطح خانواده های ایرانی است. عرفان گرایی در غالب های کهن با نفی خود، نفی یا سرکوب تمایلات انسانی و بیولوژیک و چشم بستن بر واقعیت های زندگی و مشکلات پیش رو صورت مساله را پاک می کند و آدمی را در خلسه ی افیونی پاداندیشه های مازو خیستی و مرگ پرستانه شناور می سازد(۱۳). رخوت، سکوت و سکون از تظاهرارت اصلی این سندرم ویرانگر است.
عرفان گرایی های نونوار شده وطنی و وارداتی – که با نیم نگاهی به تیراژ و تنوع آن ها دچار وحشت خواهید شد – نیز همان کار را می کنند، البته با ادبیاتی تازه تر و برانگزاننده.
تجربه حکومت دینی – فقهی در دهه های گذشته، بحران کمر شکنی را به جامعه ی دین خوی ایرانی تحمیل کرده است که می رود با موجی از عرفان گرایی تدافعی، لایه های عمده ی اسلام گراها ی جوان را با خود بشوید و ببرد.
د) اعتیاد نیز یکی از عوارض بحران معنا در سطح خانواده های ایرانی است. آمارها نشان می دهد که جمعیتی بالغ بر شش ملیون نفر در ایران از اعتیاد رنج می برنند. با در نظر گرفتن الگوهای جمعیتی به نظر می رسد تقریبن از هر سه خانواده ی ایرانی یک خانواده مستقیمن با اعتیاد و پی آمدهای جدی و بنیان کن آن روبروست.
۶) غریبه گریزی و غریبه ترسی در سطح خانواده های ایرانی آن چنان جدی و نگران کننده است که نه تنها در پهنه ی توزیع قدرت، که حتی در پهنه ی اقتصاد و هنر نیز اصلی ترین مدل روابط اجتماعی، مدل ارتباطی عمودی و خونی است. این مساله خود به شکلی دیگری، بیماری توسعه نیافتیگی را در جامعه ی ایرانی عریان می کند. اگزوفوبی در فرهنگ و خانواده ی ایرانی آن چنان ریشه دار، همه گیر و با مشکلات دیگر همبسته و همسوست که شاید بتوان از آن به عنوان گیر و گردنه ی اصلی نهادینه نشدن جامعه ی مدنی در ایران یاد کرد.
عجیب نیست که ادبیات دشمن محور، هنوز که هنوز است، پس از سه دهه همچنان می تواند به مثابه عصای موسی به داد حاکمیت تمامت خواه ایرانی برسد و در بزنگاه های سیاسی و تاریخی در بسیج مردم و کشاندن توده های مردم به شوهای خیابانی موثر واقع گردد.
۷) خانواده در ایران، قربانی نوعی دوآلیسم اخلاقی(۱۴) فلج کننده نیز است. به عبارت دیگر، می توان گفت که فرآیندهای آزادی خواهی، آزاد سازی، برابری طلبی و برابر سازی، در پهنه های مختلف جامعه، هماهنگ و همگن پیش نمی رود. این دوگانگی خطرناک در هر سه بعد طولی، عرضی و عمقی، ساختار اجتماعی ما را آلوده است.
در حالت عرضی، برای مثال، هستند کسانی که از فرآیند آزاد سازی(۱۵) در پهنه های اقتصادی، یا اجتماعی دفاع می کنند، اما در همان حال از گسترش این فرآیندها به پهنه های دیگر، نظیر پهنه ی قدرت، اندیشه و رسانه ها دل نگرانند و برای محدود کردن آن از هیچ گونه تلاشی ابا ندارند. و به عکس، هستند کسانی که از آزادسازی در پهنه ی اندیشه و قدرت دفاع می کنند، اما در همان حال، با اما و اگرهای استخوان سوز از اقتصاد دولتی حمایت می کنند.
تظاهرات طولی این دو گانگی اخلاقی، برای مثال این گونه خواهد بود، که فردی در پهنه ی عمومی از فرآیندهای آزاد سازی و برابر سازی حمایت و طرفداری کند، اما در ادامه و در پهنه ی خصوصی و خانواده از پی گیری آن فرآیندها ناخشنود و دل نگران باشد. از این چشم انداز، به نظر می رسد، نظام خانواده در ایران به مراتب استبدادی تر و توسعه نایافته تر از نظام اجتماعی حاکم بر پهنه ی عمومی است.
دوگانگی اخلاقی در گونه ی عمقی خود، به این معناست که تاکید، نکته سنجی و حساسیت جریان های تحول خواه و نوگرا به فرآیندهای آزادساز و برابر ساز در همه ی پهنه ها به یک اندازه و به صورت برابر نیست. به عبارت دیگر، این جریان ها به بهانه ی اولویت بندی، به شبهی از آزادی و برابری تن می دهند(۱۶).
آسیب شناسی و درمان این دوگانگی ها از آن جهت بسیار مهم و قابل توجه است، که مفاهیمی چون آزادی و برابری، در یک سو و بندگی و نابرابری، در دیگر سو، مفاهیمی خود پیش رونده هستند. به عبارت دیگر هر گونه غفلت در نهادینه کردن توزیع برابر آزادی - که حداقل آزادی و برابری است – به باز گشت استبداد خواهد انجامید.
مطابق با آن چه گذشت، چنانچه جامعه ای به واقع دل نگران خانواده و کارکردهای از دست رفته اش باشد، راه حال هرچه باشد، تحمیل کارکردهای رنگ و رو رفته و پرهزینه ی سنت نیست. به باور من همه ی شواهد جامعه شناسانه نشان می دهد که چاره جویی و آسیب شناسی بحران خانواده از و در دل مقایسه ی قراردادهای نوشته شده ی خانواده و قراردادهای نانوشته ی دوستانه است. در انداختن طرح های تازه، برای جانی دوباره بخشیدن به نهاد خانواده، در گرو کشف جادوی رابطه ی دوستانه و رمز و راز سحر انگیز و پر کشش قراردادهای نانوشته ی دوستی است. بازسازی یا بازتولید خلاقانه ی خانواده به نهادینه کردن و باز تولید این اکسیر در نهاد خانواده باز می گردد.
انعطاف پذیری، پویایی، آزادی و برابری از اصلی ترین مشخصه های روابط دوستانه هستند، اما به باور من، آنچه روابط دوستانه را در زمانه ی ما تا حد میزان و معیار یک رابطه ی سالم، پویا و شکوفا بالا می کشد، هیچکدام از مشخصه های بالا نیست. زیرا اصلی ترین نیاز آدمیان که از چمبره ی قرن ها تحقیر رها شده اند، در هیچ یک از شاخص های ذکر شده نمی گنجد.
مشروعیت بخشیدن به خودفرمانفرمایی(۱۷) در روابط دوستانه، جان و جادوی دوستی است. آزادی، برابری، پویایی و انعطاف پذیری در دوستی، در کلید واژه ی "پذیرفتن" خلاصه می شود. به عبارت دیگر معیار های اشاره شده، به نیاز به پذیرفته شدن باز می گردند و پاسخ می گویند، در حالی که نیاز ما، در عصر انفجار اطلاعات و در جوامع مجازی، چیزی بیشتر و پیشتر از نیاز به پذیرفته شدن است. "تایید شدن" (۱۸) و نیاز به تایید شدن، به باور من جان و جادوی دوستی را بهتر عریان می کند.
به عبارت دیگر، جوامع استبدادی از سه گونه ی همبسته و در هم تنیده ی استبداد رنج می برند، که به طور ساختاری از یکدیگر تغذیه و سیراب می شوند.
الف) توزیع نابرابر آزادی در پهنه ی قدرت سیاسی، به واسطه ی نبود سازوکارهای موثر و مناسب قانونی برای مشارکت هر چه بیشتر و رقابت هر چه برابرتر شهروندان (استبداد حاکمیت).
ب) نبود ضمانت های لازم و کافی برای رعایت حقوق اقلیت ها، به واسطه ی عدم استقرار و نهادینه شدن حقوق بشر (استبداد اکثریت، یا استبداد افکار عمومی).
ج) سطوح پایین توسعه ی انسانی و نبود جریان های اطلاعاتی لازم و کافی برای رهایی آدمیان از بندهای نامریی درون به و اسطه ی حاکمیت انسان شناسی ها و اخلاق های پیشا مدرن (استبداد فراخود)(۱۹).
جریان های روشنفکری در جهت گسترش و تعمیق مناسبات مردم سالارانه، همزمان با نقد موثر و همه جانبه ی مناسباتی که به انباشت قدرت و ترتیبات استبدادی می انجامد (در پهنه ی توزیع آزادی های سیاسی)، می بایست به نقد و تنقیه دایم مناسبات اجتماعی و حقوقی غیر دمکراتیک (در پهنه ی حقوق اقلیت ها) و اخلاق ها و انسان شناسی های ضد انسانی و سرکوب گر و بنده پرور اهتمام ورزند. بی شک کرنش روشنفکران و اندیشمندان در برابر صاحبان قدرت و اربابان زر و زور و تزویر مذموم و غیر قابل بخشش است، اما سر سپردگی در برابر پوپولیزم و استبداد اکثریت و نیز نشتن بر سر سفره های اخلاق های سرکوبگر و تحقیر کننده و انسان شناسی های بنده پرور و تکلیف مدار، به مراتب مذموم تر و ناگوارتر خواهد بود.
برچیدن دوال پای استبداد از یک اجتماع، تا حد بسیاری، منوط و مربوط به برچیدن پر و بال دیکتاتورها و دیکتارتوری هایی است که در قلمرو جان آدمیان لانه کرده اند. کسانی که نیاموخته اند با خود آسان گیر و مهربان باشند و با خواست هایشان انسانی رفتار کنند و در برابر مطالبات نفس خویش نرمش به خرج دهند، طبیعی است نمی توانند با دیگری مهربان باشند، خواست های دیگری را به رسمیت بشناسند و برای شنیدن صدایش گوش فرادهند. این سربازان گمنام و قربانیان استبداد درون، تسلیم در برابر احساس حقارت خود و رزمنده در خط مقدم جبهه ی استبداد بیرون خواهند بود. هم اینانند که به آسانی به حذف، ترور و طرد دیگری و بستن دهانش و فراموش کردن نامش فرمان می دهند و فرمان می برند. این مرده های متورم، این انسان های کوچک و له شده، این قربانیان سفره های تحقیر و اضطراب.
چیره شدن بر استبداد درون، روایت دیگری از خودفرمانفرمایی است، همان که نیچه از آن، در فراسوی نیک و بد، با عنوان "اخلاق خدایگان" یاد می کرد.
در طراحی الگوهای تازه برای خانواده، می باید همه چیز در خدمت نیاز به تایید شدن و خودفرمانفرمایی قرار داشته باشد. در چنین خانواده هایی گسترش خانواده ها بیشتر در عرض، به صورت انتخابی و غیرخونی خواهد بود، در مقایسه با خانواده های سنتی که الگوی گسترش آن ها بیشتر طولی، خونی و اجباری (تصادفی) است. توزیع برابر آزادی اصلی ترین پی آمد این نوع از خانواده ها خواهد بود، در مقایسه با خانواده های سنتی که برآمده و برآونده ی نابرابری های متعدد و متکثرند.
پاورقی
۱. طلاق پنهان یا عاطفی، اشاره به زندگی های زناشویی در جوامعی است که هنجارها، قوانین و مناسبات اجتماعی زن و مرد را، نه به واسطه ی عشق و تمایل قلبی طرفین، بلکه به اجبار و اکراه کنار یک دیگر نگاه داشته است.
۲. اشاره دارد به "گزارش کمیسیون حاکمیت جهانی" با عنوان محله ی جهانی ما در ۱۹۹۵.
۳. برای آن که مقصود خود را آشکارتر کنم، به ذکر چند مثال می پردازم:
اول: سال ها پیش، به وقت دوران سربازی، در درمانگاه تازه تاسیسی در حوال خلخال مشغول به کار بودم. یکی از همکاران من مردی از اهالی همان روستا بود، که کارهای نظافتی درمانگاه را انجام می داد. وی در حال گذراندن هفت خان استخدام بود. یکی از این خان ها که در نوع خود عمق محافظه کاری جامعه ایرانی را نشان می داد، نهاد گزینش بود که به راحتی در جامعه ی ایرانی پذیرفته شده و جاافتاده بود. این خاطره به حوالی دوم خرداد ۷۶ مربوط می گردد و همکار ما تعریف می کرد که در زمان گزینش مسئول گزینش از من پرسید به چه کسی رای دادی؟ و من چون خاتمی رای اورده بود به خیال آن که دور، دور خاتمی است، گفتم به اقای خاتمی! مسئول گزینش بر سرم فریاد کشید و با عصبیت گفت: همین شما احمق ها هستید که مملکت را به گند کشیدید.
از وی پرسیدم به چه کسی رای داده بودی؟
- به اقای ناطق نوری.
- چرا؟
- بخشدار به ریش سفیدهای ده و آن ها به مردم روستا اعلام کرده بودند که اگر حتی یک نفر از اهالی روستا به خاتمی رای بدهد از کشیدن آب به روستا اجتناب خواهیم کرد!
- آیا کسی هم به آقای خاتمی رای داد؟
- نه، همه ی اهالی به ناطق نوری رای دادند.
دوم: در سال ۸۴، وقتی انتخابات نهم ریاست جمهوری با حرف و حدیث های فراوان و به صورت مشکوک به مرحله ی دوم کشیده شد و در کمال ناباوری محمود احمدی نژاد به عنوان نماینده ی تندروترین لایه های راست حاکمیت پیروز انتخابات شد، شنیدم خانمی از بستگانم، به عروس خود می گفت: چه کار داری بگی رای نداده ای! هرکس برنده شد، بگو به او رای دادم!
سوم: درصد بالایی از مردم ما، هنوز از ترس در پای صندوق های رای حاضر می شوند و البته این ترس بی جا نیست و حاکمیت به عمد به آن دامن می زند. سربازها، نیروهای نظامی، امنیتی و انتظامی، لایه هایی از کارمندان، پشت کنکوری ها و تمام کسانی که پیش بینی می کنند لازم است در اینده از دالان تاریک گزینش عبور کنند و حتی لایه های از عوام برای دریافت کوپن، گروه های اصلی هستند که از ترس در پای صندوق های رای حاضر می شوند. چه محافظه کاری عمیق و نفس گیری .
۴. اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های برآمده از آن، به عنوان حداقل برابری و آزادی، چهارچوب اولیه و حداقلی این فردگرایی است و به همین دلیل است که از جوامع توسعه نایافته، صدای استبداد در مخالفت با حقوق بشر، با عنوان های اغوا کننده ای چون هویت خواهی بلند شده است.
۵. روانشناسی به طور معمول در پی شناخت انسان های بیمار و سالم و توضیح چگونگی پیدایش این فرآیندهاست، اما مکتب روانشناسی کمال به دنبال توضیح و تحلیل انسان هایی است که فراتر از چهارچوب های معمولی قرار گرفته اند، الگوهایی که بشریت بر تارک تاریخ خود یافته یا بافته است.
۶. به باور من، درک متواضعانه ی شکوه، پیشرفت و عظمت ملت امریکا را به یک معنا باید در روانشناسی کمال چیره بر این مردم جستجو کرد که اندیشه های روانشناس افریقایی پرلز سهم به سزایی در ان دارد.
۷. این نکته، چرایی و چگونگی اهمیت بی حد و حصری را که سنت گرایان مذهبی بر محدویت های جنسی اعمال می کنند، آشکار می کند و نیز پی آمدهای ویرانگر آن را. از این منظر انگاره های جنسی سنت گرایان مذهبی، به باور من، از مخرب ترین و زیانبارترین انگاره هایی هستند که در جامعه ی ایرانی قابل وارسی است.
۸. با ان که مرگ و میر ناشی از سوانح، به ویژه سوانح رانندگی در ایران بسیار بالاست و بر اساس برخی برآوردها این مساله اولین علت مرگ و میر در ایران است و نیز با وجود آن که ایران از نظر آمار مربوط به سوانح و تصادف های رانندگی یکی از پرخطر ترین کشورهای دنیاست ، اما با یک مرور اجمالی در برنامه های انتخاباتی دوره های مختلف رقابت های ریاست جمهوری در ایران آشکار است که کمترین وعده و شعاری مبنی بر وجود عزمی جدی برای حل این مشکل وجود ندارد؟ و البته اصلی ترین دلیل ان احتمالن این خواهد بود که تقاضایی برای این امر وجود ندارد!
۹. بدفهمی و باورهای غیرانسانی از سکس، در قالب اخلاق، در جامعه ایرانی به حدی گسترش یافته است که طرح برخی از باورها و رفتارهای مربوط به این نیاز انسانی و بیولوژیک در نزد ایرانیان، غیر قابل باور می نماید. برای مثال:
اول: جوان های فراوانی هستند که به مراکز درمانی مختلف مراجعه می کنند و متقاضی اقداماتی هستند که میل و نیاز جنسی را در ان ها فروبکاهد. این جوان ها اغلب مذهبی اند، در کامیابی جنسی به صورت انسانی در جامعه ی بسته ی ایران درمانده اند، به واسطه ی بمباردمان اخلاق های ضد انسانی و زاهدانه در کشمش بین نیازهای بیولوژیک (نهاد) و خواسته های من برتر – به زبان فروید- که انعکاس خواسته های جامعه است در حال فرسودند، فاقد امکانات لازم برای دور زدن جامعه و عبور از موانع اجتماعی اند و دست آخر اینان قربانیانی هستند که به انتهار، یا قربانی کردن بخشی از وجود خود در پای بت جامعه راضی شده اند.
دوم: فشار اخلاق های غیر انسانی و فقدان اموزش های جنسی در جامعه ی ایرانی در حدی است که بسیاری از دختران ایرانی به ویژه در مناطق مذهبی تر و کم تر توسعه یافته ، در اصل پرداختن به نیاز جنسی، حتی در محدوده های مجاز دینی و عرفی را نیز غیر اخلاقی و شرم آور تلقی می کنند و در ارتباط با همین موضوع، در کیلینیک های پزشکی با زنانی روبرو می شویم که سال ها ازدواج کرده اند و زایمان های متعدد انجام داده اند، اما هنوز اورگاسم یا لذت جنسی را تجربه نگرده اند.
سوم: با ان که تنوع طلبی در پهنه ی رفتارهای جنسی در سکسولوژی قابل درک و توضیح است، اما این پدیده به دلایل مختلف، از جمله محدویت های غیر انسانی بیشمار و دخالت بی جای دولت و در امتداد آن دخالت های اجتماع در پهنه ی خصوصی شهروندان، در ایران امروز به شدت گسترش یافته است. بسیاری از کودکان ما در حول حوش ۱۴ سالگی به بلوغ جنسی می رسند، اینان اگر به خواهند به خواسته ها و باید های اجتماع تن بدهند، تا زمانی که فرصت ازدواج را پیدا کنند، حداقل ۱۰ سال باید در پهنه ی رفتارهای جنسی رویابافی کنند، خود ارضایی کنند و در میان گیره ی خواست های نهاد خود و خواست های اجتماع له شوند. طبیعی است این گروه وقتی ازدواج می کنند با تصورات و تمایلات کاریکاتور گونه و چاق شده ای همراه هستند که هیچ گاه پاسخ لازم را از یک رابطه ی جنسی سالم و شکوفا نمی گیرند. این پدیده به باور من یکی از دلایل اصلی زن بارگی در مردان ایرانی است و به طور کلی این مساله، در کنار بحران های اخلاقی و دینی، شیوع و گسترش روابط جنسی با همبسترهای متعدد را در ایران توزیع می دهد.
۱۰. ایرانیان در پهنه رفتارهای جنسی، با پارادکس های متعدد و عجیبی روبرویند. برای مثال با ان که ما در قلمرو طنز، گفت و گوهای خودمانی، شوخی ها و ادبیات عامه پسندمان با انفجار گفت و گوهای سکسی روبروایم، یا با ان که تقاضا برای کالاهای پرونو در ایران به شدت بالاست، اما با این حال وقتی پای گفت و گو بر سر موانع موجود در برابر تحقیقات سکسولوژی مطرح می شود، اغلب ایرانیان از سانسور و محدویت های موجود دفاع می کنند.
۱۱. برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه، می توانید به مقاله های " دفاع از حقوق زنان، دفاع از دمکراسی است"، "سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی"، "سکس، خانواده و جامعه ایرانی" و "در نکوهش سکس وحشی" از همین قلم مراجعه کنید.
۱۲. از بازی های روزگار در پهنه ی جهان ایرانی، یکی هم این است که تمامی اصلاح گران اجتماعی و دینی این دیار، دست آخر به ساختن دینی دیگر اهتمام ورزیده اند. آسیب شناسی این پدیده، شاید آن است که این اصلاح گران، در چمبره ی واقعیت های اجتماعی، تاریخی و زبانی، و در جهت پیشبرد پروژه ی خویش به اجبار و اکراه مقهور و مبهوت سنتهای دینی ریشه دار این کهن سرزمین و دین خویی عمیق این مردمان شده اند و نتوانسته اند از وسوسه ی استفاده از مزیت های زبانی، تاریخی و فرهنگی در گذرند. برای نمونه می توان به مذهب ایدئولوژیک شریعتی، عرفان قرن هفتمی سروش، معنویت ملکیان، پاک دینی کسروی، بابی گری قره العین و ... اشاره کرد. در برابر، می توان به ماهاتما گاندی اشاره کرد، که در برابر این وسوسه شجاعانه و بزرگوارانه ایستاد و نخواست و نگذاشت که در هندوستان دینی دیگر سربرآورد.
۱۳. نگاه کنید به مقاله ی تاسف بار
۱۴. این دوآلیسم اخلاقی در پهنه ی باور یک فرد یا قلمروی شناختی وی مطرح می گردد، و گرنه اخلاق در جوامع جدید در جان خود متکثر و پلورال هستند. پلورالیسم اخلاقی مبنا و بنای جوامع پسامدرن را تشکیل می دهد.
۱۵. با توجه به آن که مفهوم محصل آزادی، فراتر از چالش های پردامنه و گاهی بی نتیجه ی ذات گرایانه، چیزی بیش از مفهوم توزیعی و نومینال از آزادی نیست، و نیز از آن جا که حداقل برابری، برابری در توزیع آزادی است، وقتی از فرآیند های "آزاد ساز" صحبت می شود، در واقع، هم آزادی و هم برابری، به عنوان بال های دوگانه ی دمکراسی مد نظر می باشند. به باور من، تنها پیش نیاز دمکراسی، وفاق و وحدت اجتماعی است. البته وفاق و اتحاد از نوع مدرن و پویای آن، که از دل انگاره های انسجام آفرین و وحدت بخش بیرون می آید. و از آن جا که اصلی ترین و اساسی ترین بن انگاره های انسجام آفرین، فرآیند های آزادساز- که به نهادینه شدن چرخش قدرت و حاکمیت اکثریت می انجامد - و برابرساز – که به استقرار حقوق بشر و توزیع قدرت می انجامد - می باشد، روشن است که آزادی بدون برابری و برابری بدون آزادی چیزی بیشتر از خیالبافی و توهم نمی تواند باشد.
برای مطالعه ی بیشتر رجوع شود به مقاله ی "آزادی در آستانه ی هزاره ی سوم" و نیز مقاله ی "دمکراسی یعنی من هم هستم" از همین قلم.
۱۶. اگر فرآیندهای آزادساز و برابرساز را بن مایه ی انگاره های وحدت بخش و انسجام آفرین تلقی کنیم و نیز چنانچه انگاره های انسجام آفرین و وحدت بخش را جان مایه و پیشنیاز اصلی دمکراسی بدانیم، شاید بتوانیم به تاسی از کارل کوهن برای انگاره های وحدت بخش سه بعد پهناوری، عمق و برد را تعریف و تفکیک کنیم.
الف) پهناوری انگاره های انسجام آفرین: هر چقدر انگاره های انسجام آفرین، آدمیان بیشتری را در قلمرو آزادی و برابری جای دهند، می توان گفت پهناوری آن انگاره ها بیشتر است.
ب) عمق انگاره های انسجام آفرین: هر چقدر انگاره های انسجام آفرین، قلمرو گسترده تری را برای آزادی و برابری تعریف و تحدید کنند، می توان گفت عمق انگاره های انسجام آفرین بیشتر است.
ج) برد انگاره های انسجام آفرین: هر چقدر انگاره های انسجام آفرین، قلمروهای بیشتری را برای آزادی و برابری در بر بگیرد، می توان گفت برد انگاره های انسجام آفرین بیشتر است.
۱۷. خود فرمان فرمایی، که برای مثال در پهنه ی اخلاق می شود اتیک، در برابر دیگر فرمان فرمایی، که در پهنه ی اخلاق می شود مورال، مطرح می شود.
در خود فرمان فرمایی، آدمی، خود، غایت است و همه ی ارزش ها از حضرت وی منبعث می شوند و شرافت و کرامت آدمی اصیل و خودبنیادند. کسی یا چیزی این کرامت و شرافت را به آدمی نمی دهد زیرا، حقیقت خود منبعث از آدمی است و کاملن شخصی. در این پارادایم آدمی باید و شاید که کاملن آزاد باشد، هم در قلمرو درون، و هم در قلمرو برون. آدمی در قلمرو جان خویش از شر همه ی بایدها و نبایدهایی که از دیگری نشئت گرفته اند و به مهار خواست ها انسانی و تمایلات بیولوژیک وی برآمده اند و عنواین پرطمطراقی چون اخلاق، ارزش، وجدان و ... یافته اند، بر می گذرد و رها می شود و در قلمرو بیرون نیز، از شر هر محدودیتی که فراتر از قراردادهای اجتماعی دمکراتیک، موقتی، انعطاف پذیر و قابل نقد باشد.
۱۸. "پذیرفتن" بر حداقل های همزیستی اجتماعی، و "تایید کردن" بر حداکثرها اشاره دارد. برای مثال ما می توانیم به دلایل متعدد و متنوعی یک دیگر را بپذیریم. یکدیگر را می پذیریم چون راه دیگری نداریم، یکدیگر را می پذیریم چون منافع مان ایجاب می کند، یکدیگر را می پذیریم چون صلح و آشتی در گرو پذیرفتن دیگری است، یکدیگر را می پذیریم چون راه های دیگر بسیار زیانبارند و .. ما وقتی یکدیگر را می پذیریم ممکن است برای همدیگر هیچگونه سهمی و حظی از حقیقت قایل نباشیم، درحالی که وقتی همدیگر را تایید می کنیم در واقع می پذیریم که هر کس می تواند سهمی از حقیقت داشته باشد. اصلن در این حالت، در واقع، حقیقت شخصی می شود. "تایید کردن و تایید شدن" به نوعی فراتر رفتن و برگذشتن از "پذیرفتن و پذیرفته شدن" است.
۱۹. فرآیند آزاد سازی، بخشی نیز شامل آزادسازی درون است از شر و سیطره ی تمامت خواهی و استبداد "فراخود". فراخود، بخش از شخصیت آدمی است که در تعریف فروید از شخصیت، در کنار "من" و "نهاد" تکمیل می شوند. فراخود در این انگاره، بازتاب مناسبات اجتماعی، اخلاقی، دینی و خانوادگی در شخصیت آدمی است، که "من" را وامی دارد در مقابل "نهاد" که بازتاب تمایلات بیولوژیک و طبیعی است، قرار بگیرد. در جوامع توسعه نایافته، یا کمتر توسعه یافته، به واسطه ی حاکمیت بلامنازع باورها، ارزش ها و سنت های پیشامدرن بر جامعه و بازتولید کورکورانه ی آن ها در نظام تعلیم و تربیت و نهاد خانواده، فراخود - که گاهی به عنوان وجدان نیز از آن یاد می شود - ادامه ی استبداد بیرونی است. از این رو همانند همو هم سرکوب گر است و هم تحقیر کننده، هم شکایت کننده است و هم قضاوت کننده. به عبارت دیگر در پهنه ی سنت، وجدان به گونه ای تعبیه و مهندسی شده است که بتواند، کسانی را که از کمند جلاد بیرونی گریخته اند، به دام جلاد درون درآورد. اوج این پدیده موهش را گاهی در برخی از سنت های عرفانی با تعابیر پرطمطراقی چون نفی خود، فنا لله، کشتن نفس، مهار خودخواهی و ... می توان دید. فرآیند آزاد سازی درون به این تعبیر هم می تواند ادامه ی فرایند توزیع برابر آزادی در بیرون باشد و هم مقدمه ی آن. توسعه ی انسانی، ارتقای سیستم های آموزشی و پرورشی، حذف آموزش های غیر علمی، مانند آموزش های دینی و مذهبی از متون درسی، دمکراتیزه شدن، غیر متمرکز و غیر دولتی شدن نهاد های آموزشی، آزادی رسانه ها و حذف سانسور، آزادی بیان و ارتقا سطح تحصیلات شهروندان، از مهمترین ابزارهای رها سازی درون به حساب می آیند.
|