•
اگر می توانیم در مورد اسلام گفت و گو و مفاهمه داشته باشیم، نه از آن روست که واقعیتی خارجی و مشترک به نام اسلام وجود دارد، بلکه به واسطه ی تاریخ نسبتن مشترکی است که در آن زیست می کنیم. از آن جا که ما آدمیان منحصر به فردیم، تاریخمان نیز منحصر به فرد و یگانه است. آنچه به ما امکان می دهد در مورد موضوعاتی چون علم، اسلام، مسیحیت و تشیع گفت و گو کنیم هم پوشانی های تاریخی ماست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۲ مرداد ۱٣٨۴ -
۱٣ اوت ۲۰۰۵
bozorgkarami@yahoo.com
فکر می کنم بهتر است موضوع را از همان جایی شروع کنم که برای خودم شروع شد، یعنی از گفتمان اسلام و بهتر است سوالی را که می خواهم به آن بپردازم،همانطور طرح کنم، که برای خودم اول بار طرح شد: آیا چیزی به نام اسلام وجود خارجی دارد، یا نه؟
آشکار است که این سوال با سوال های همچون، آیا چیزی به نام، علم وجود خارجی دارد، یا نه؟ یا، آیا چیزی به نام مسیحیت وجود خارجی دارد، یا نه؟ یا، آیا چیزی به نام درخت وجود خارجی دارد یا نه؟ معادلند.
من بر این باورم که چیزی به نام درخت وجود خارجی ندارد، در واقع آن چه وجودخارجی دارد درخت ها هستند، یعنی مصادیق درخت. درخت، نامی است مشترک، ذهنی و انتزاعی بر همه ی درخت ها. تصور کنید بخواهیم تعریف جامع و مانعی از درخت
پیش بکشیم، به گونه ای که بتواند همه ی درخت های موجود، یا درخت های را که تا کنون بوده اند، یا خواهند بود یا می توانند باشند، یا حتی درخت هایی را که می توان تصور کرد را شامل شود، روشن است که چنین تعریفی ممکن نیست یا حداقل بسیار دشوار و مبهم خواهد بود. در واقع به نظر می رسد در تعریف مفاهیم انتزاعی مشکلات جدی بسیاری وجود دارد:
الف) هر چه قدر مصادیق موجود یا ممکن یک پدیده بیشتر باشد، تعریف – نام کلی، یا انتزاعی - آن پدیده، سخت تر و مخرج مشترک آن نیز کوچک تر خواهد بود.
ب) برای تعریف مفاهیم انتزاعی با مشکل دور هم روبرو هستیم، یعنی اگر بخواهیم از مصادیق شروع کنیم، احتیاج به تعریف داریم تا مصادیق را بشناسیم و تمیز دهیم و اگر بخواهیم از تعریف شروع کنیم، محتاج مصادیقیم تا جان مایه
ی تعریف را بدرآریم.
زبان راهی است که بشر برای غلبه بر این تکثر خردکننده و خیره کننده پیداکرده است و کلمه، کلمه ی سحرانگیزی است که می توان به واسطه ی تکرار آن، از این اقیانوس مواج، آنتروپیک، ناآرام و بی شکیب گذشت.
در نتیجه وقتی می گوییم درخت، روشن است:
اول: درخت مفهوم یا نامی انتزاعی است، دوم: وجود خارجی ندارد، یا ما بهازای خارجی ندارد(زبانی و ذهنی است)، سوم: به مصادیق متنوع و متکثری اشاره دارد، چهارم: اگر بخواهیم این کلمه برای دیگران مفهوم شود باید قید های متعددی بر آن بزنیم، پنجم: هر چقدر قیدها بیشتر باشد، مفاهمه بیشتر خواهد بود و دست آخر: هیچ وقت مفاهمه کامل نخواهد بود، یعنی هیچگاه نمی توان اطمینان داشت که از بیان کلمه ی درخت همان احساسی در شنونده ایجاد شود که در گوینده بوده است. در واقع به نظر می رسد مفاهمه کامل مستلزم میل کردن قیدها به بی نهایت است و وقتی قیدها به بی نهایت میل می کنند، مجموعه تهی می گردد.
ج) مشکل حتی از این هم عمیق تر است، زیرا وقتی از یک درخت صحبت می کنیم، این "یک" هم نامی انتزاعی است و وجود خارجی ندارد. برای مثال می توان از یک درخت در زمان های مختلف یا مکان های مختلف یاد کرد، یعنی از "یک های" متکثر
و متعدد.
زبان برای غلبه بر تکثر یاد شده قید دیگری ساخته است و برای مثال – برای مفاهمه ی بیشتر- می توان گفت "این یک درخت" یا "این درخت"، یعنی این درخت در این زمان و این مکان.
د) شاید تصور شود بازی به آخر رسیده است و ما به همین آسانی بر کثرت اشاره شده چیره شده ایم و براحتی میتوانیم با هم مفاهمه ی کاملی داشته باشیم. اما این تصور، تصور باطلی است و انگاره های جدیدفلسفی، فیزیکی، زبانشناسانه و معرفت شناسانه بر آن خط قرمز می کشد.
از یک مثال فلسفی شروع می کنیم: فرض کنیم انسان های الف و ب در جامعه ی کلامی نسبتن مشترکی متولد شده اند، طبیعی است این انسان ها وقتی در یک محیط نسبتن مشترک با یک- به ظاهر- گوجه فرنگی رو به رو می شوند، در مورد رنگ
گوجه احساسی پیدا می کنند که جامعه کلامی مشترک نام مشترک قرمز را بر آن نهاده است، بنابر این، انسان های الف و ب می گویند: گوجه فرنگی قرمز است.
اما چه دلیلی در دست است که بپذیریم این دو نفر احساس یکسانی دارند؟
در مورد این سوال سه نوع موضع گیری ممکن است.
اول: پیش فرضمان آن باشد که احساس ها به طور کامل یکسانند، دوم: پیش فرضمان آن باشد که احساس ها به طور کامل متفاوتند و سوم: پیش فرضمان آن باشد که احساس ها نه به طور کامل متفاوتند و نه به طور کامل یکسان. اگر همین تحلیل
را در مورد سایر داشته ها و یافته های مربوط به گوجه فرنگی اعمال کنیم، روشن است در چگونگی شناخت گوجه فرنگی، سه گزینه در برابرمان خواهد بود.
اول: یک گوجه فرنگی کاملن یکسان وجود دارد، که می توان از یک راه کاملن یکسان به شناخت آن نایل شد و در مورد آن مفاهمه ی کامل داشت (مونیسم، مطلق انگاری و بنیاد گرایی).
دوم: گوجه فرنگی های کاملن متفاوتی وجود دارند که می توان به روش های کاملن متفاوت به شناخت های کاملن متفاوتی از آن ها دست یافت (آنارشیسم).
سوم: گوجه هایی وجود دارند که نه کاملن متفاوتند و نه کاملن یکسان، از راه هایی که نه کاملن یکسانند و نه کاملن متفاوت، می توان به شناخت هایی رسید که نه کاملن یکسانند و نه کاملن متفاوت و در یک جامعه کلامی مشترک (قراردگرایی) می توان در چگونگی و نسبت آن ها صحبت کرد و به مفاهمه ای نسبی دست یافت (پلورالیسم، واقع گرایی انتقادی).
به نظر می رسد واقع گرایی انتقادی، قراردادگرایی و پلورالیزم وجود شناسانه (به زبان فلسفه)، جهان عارضی، حدوث و عدم حدوث گیبزی و عدم قطعیت هایزنبرگ (به زبان فیزیک)، هرمنوتیک و مرگ مولف (به زبان زبان شناسانه) و سکنا گزیدن قافله ی دانش بشر در حد فاصل بنیادگرایی معرفتی و آنارشیسم معرفتی (به زبان شناخت شناسانه) به پذیرش گزینه سوم کمک می کنند.
بر همین قیاس می توان نتیجه گرفت که علم برخلاف تصورات ماقبل علمی و گاهی افلاطونی (برآمده از پیش فرض دنیای مثل افلاطون) وجود خارجی ندارد، یا مابه ازای خارجی ندارد. در واقع، تیپ ایدال، خزانه یا ابژه ای به نام علم، که بتوان به آن دست یافت، آن را فرا گرفت یا به پایانش رسید وجود ندارد. علم نامی است انتزاعی، ذهنی و مشترک به تاریخ فعالیت های آدمی - در شناخت و تحلیل طبیعت یا هستی-، دستاوردهایشان، قیل و قال هایشان، نوشته هایشان و... آن چه به ما امکان می دهد در مورد این تاریخ متکثر و کشدار گفت و گو و مفاهمه داشته باشیم اشتراکات تاریخی یا برش های از تاریخ علم است که برای ما مشترک است. در واقع ما هر کدام به برش هایی از تاریخ علم تعلق داریم و به اندازه ای که این برش ها با هم همپوشانی داشته باشند می توانیم با هم مفاهمه داشته باشیم، بنابر این مفاهمه در مورد علم مفاهمه ای نسبی، قرارددادی، نام گرایانه و چشم انداز (به پارادایمی مربوط است که ما در آن قرار داریم) ایست.
با توجه به آنچه گفته شد به نظر می رسد زمینه لازم فراهم آمده است تا بتوانم به جایی که از آن شروع کردیم بازگردیم و پاسخی درخور برای سوال نخست فراهم آوریم. سوال نخست این بود: آیا چیزی به نام اسلام وجود خارجی دارد، یا نه؟
با توجه به آنچه گفته شد، روشن است اسلام، نامی است انتزاعی، ذهنی، نومینال و مشترک بر واقعیت متکثر و کشدار مسلمانان. به تعبیر دیگر، اسلام نامی است بر تاریخ مسلمانان که همه ی المانهای تاریخی مسلمانان، دستاوردهایشان، رویاهایشان، قیل و قال هایشان، کتاب هایشان، اختلاف هایشان و ... را شامل می شود. اگر می توانیم در مورد اسلام گفت و گو و مفاهمه داشته باشیم، نه از آن روست که واقعیتی خارجی و مشترک به نام اسلام وجود دارد، بلکه به واسطه ی تاریخ نسبتن مشترکی است که در آن زیست می کنیم. از آن جا که ما آدمیان منحصر به فردیم، تاریخمان نیز منحصر به فرد و یگانه است. آنچه به ما امکان می دهد در مورد موضوعاتی چون علم، اسلام، مسیحیت و تشیع گفت و گو کنیم هم پوشانی های تاریخی ماست.
اگر بخواهیم برای غلبه بر این کثرت، بر تاریخ اسلام یا تاریخ علم قید بزنیم و برای مثال بگویم اسلام تنها به برش تاریخی دوران رسالت حضرت محمد محدود می شود، بازهم نتوانسته ایم بر مشکلات چیره شویم. زیرا به راحتی می توان ادعا کرد و تاریخ مسلمان سرشار از آن است که که برش تاریخی ما ادامه ی راستین همان تاریخ ۱٣ ساله است. تازه مشکلات فراوان دیگری نیز وجود دارد، مثل این که، چرا این ۱٣ سال؟ یا این که، کدام ۱٣سال؟ و ... در واقع برای رها شدن از این چمبره و نیز برای بیرون کشیدن مخرج مشترکی که همه را راضی کند و همه را شامل شود، آنقدر باید بر این تاریخ قید بزنیم تا باقی مانده به چیزی مشابه یک مجموعه تهی تبدیل شود. این که چه قیدهایی بر این تاریخ بزنیم و از چه چشم اندازی به آن بنگریم، واقعیتی است که فرقه های مختلف را در یک دین و خوانش های گوناگون را در یک فرقه و تک تک مسلمانان را در یک خوانش نسبتن مشترک متمایز و تفکیک می کند. برای مثال "اسلام ناب"، "شریعت محمدی"، "شیعه ی علوی" و "مذهب حقه" نمونه هایی از این گرایش در اسلام گراهای سنتی اند و "دین حداقلی"، "دین ذاتی"، "دین به مثابه معنویت"، "شریعت عقلانی" و "دین شخصی" نمونه هایی از آنند در اسلام گراهای متاخر.
به باور من این رویکرد، نادرست، بنیادگرا، مطلق انگار و غیرقابل توجیه است. بهتر است به موضوع از این چشم انداز نگاه کنیم که آن چه واقعی است تاریخ مسلمانان است، یعنی تاریخ تک تک مسلمانان. مسلمان بسته به تاریخی که در آن زیسته اند و اندازه ی همپوشانی که این تاریخ منحصر به فرد با دیگران دارد، می توانند با دیگران مفاهمه و گفت و گو داشته باشند. بر این قرار، تعریف اسلام همیشه وابسته و بسته به مصادیق آن یعنی تاریخ تک تک مسلمان دارد و تمایز این مصادیق، از جهت دیگر در گرو داشتن تعریفی از اسلام است، روشن است برون رفت از این کثرت خیره کننده و خرد کنند حتی به مدد جادوی کلمات غیرممکن و رها شدن از چمبره ی آن دست نایافتنی است. وحدت تنها اسطوره ایست که باید در سایه سار آن بیارامیم و قصه سازکنیم.
|