سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حق یا مستحق؟
نقدی بر اندیشه های سیاسی- مذهبی


الف. ع. خ


• منطق مطلق نگر و غیر مشفقانه، هرگز از عصبیت نمی کاهد بلکه به گسترش آن دامن می زند. آنها زبان مشفقانه ای که با حاکمیت ولایت مطلقه فقیه داشته اند، هرگز ذره ای از آن زبان و منطق را با برخی از مخالفان دگراندیش و دگرباش این حاکمیت نداشته اند. آنها همواره تلاش کرده اند گروهای دیگر را به مماشات با قدرت حاکمه تشویق کنند، اما نه تنها موفق به چنین کاری نشده اند، بلکه خود نیز همواره از سوی حاکمیت رانده شده اند! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ مهر ۱٣٨۶ -  ۱٨ اکتبر ۲۰۰۷


همانطور که در مطلب قبلی (اجنبی یا لابی؟) اشاره کردم، موضوع بهره وری از"حمایت خارجی" برای پیشبرد دموکراسی در ایران همواره امری چالش برانگیز بوده است. در آن یادداشت سعی کردم ضرورت جلب حمایت خارجی را از منظری دیگر مورد بررسی قرار دهم، بر همین اساس به تشریح گروهای اجتمایی موجود در جامعه پرداختم، خصوصا به موضوع "جامعه لابی" و "جامعه مدنی" اشاره کردم و یادآور شدم، برای کمرنگ کردن نقش جامعه لابی در امور داخلی ایران و تقویت جامعه مدنی نیمه جان آن بهتراست به دنبال طرح "حقوق" خود در جامعه جهانی باشیم، و حمایت جامعه مدنی و دیگر گروهای اجتمایی کشورهای دموکراتیک را جلب کنیم.
در این یادداشت به آسیب شناسی "اندیشه سیاسی" برخی از فعالان سیاسی ایران خواهم پرداخت و به طور مشخص روانشناسی این افراد در مواجهه با عبارت هایی نظیر"حمایت یا دخالت خارجی" را به بحث خواهم گذاشت،همچنین میزان انسجام یا تناقض "اندیشه های سیاسی دموکراسی خواهانه" این فعالان را مورد نقد و بررسی قرار خواهم داد.
اول از همه باید بگویم، هر"اندیشه" زمانی فراگیر می شود و در موقعیت مناسبی قرار می گیرد که حداقل در ظاهر دچار تناقض نباشد، مثلا یک "اندیشه سیاسی" زمانی فراگیر می شود و در موقعیت سیاسی (قدرت) قرار می گیرد که دست کم قبل از رسیدن به موقعیت سیاسی تناقضات اش آشکار نشده باشد. اندیشه های سیاسی که دچار تناقضات آشکار هستند نه فراگیر می شوند و نه به موقعیت سیاسی مناسبی می رسند. اندیشه ها ممکن است دچار تناقض باشند، اما تناقضات آنها زمانی آشکار می شود که در موقعیت موثر خود قراربگیرند.
با این توضیح، می خواهم با صراحت بگویم متاسفانه "اندیشه های سیاسی دموکراسی خواهانه" برخی از فعالان شناخته شده عرصه سیاسی ایران دچار تناقض است. نکات بسیار ظریفی در مواجهه انتقادی آقایان اکبر گنجی و علی افشاری با آقای مهندس سهابی وجود دارد که این مسئله را به خوبی بازتاب می دهد. امیدوارم این فعالان محترم انتقادات مرا به منزله بی توجهی به تلاش های سرسختانه و ارزشمند خویش در مواجهه با نظام استبدادی ایران تعبییر نکنند و آن را فقط و فقط به عنوان نقد اندیشه های خود تلقی کنند.
برخی واژه ها هستند که به خاطر "بار" روانی موجود در آنها، تعادل ظاهری انسان را به هم می ریزند و حقیقت وجودی و اعتقادی او را بر ملا می سازند. "خارج" و "خارجی" واژه هایی از این دست هسنند. این واژه ها آنچنان حساسیتی را نزد فعالان سیاسی، اجتمایی و حقوقی ایران ایجاد می کنند که تو گویی آنها داروی تست علائم اعتقادی و سیاسی افراد هستند! چرا که تحلیل گر و فعال سیاسی، اجتمایی ما با شنیدن این واژه ها چنان در هم می پیچد و چنان علائم حقیقی خود را بروز می دهد که تو گویی جز از این طریق نمی شد به تضاد درونی اندیشه های این افراد پی برد.
شدت آلرژیک این قبیل واژه ها در نزد برخی ها به حدی است که "حق" هرگونه آزادی در اندیشه و عمل را از آنها سلب می کند و تفکرعمیق پیرامون جوانب مختلف این مفاهیم را با مشکل مواجه می کند. به راستی مفهوم خارج یا خارجی و حمایت یا دخالت آنها چیست و چگونه می تواند باشد؟! متاسفانه وقتی که بحث "خارج" و "خارجی" و حمایت خارجی مطرح می شود همه گارد دفاع می گیرند و به دنبال اثبات مصونیت خود هستند. سالهاست که رژیم اسلامی با انتساب فعالان سیاسی به خارج و خارجی! آنها را از گردونه اظهار نظر سیاسی خارج کرده است، فعالان سیاسی نیز با نهایت شگفتی بدون آنکه در این کارزار اندک تاملی به این مفاهیم و انگیزه های طرح آن داشته باشند، به دفاع و اثبات مصونیت خود پرداخته اند. در چنین مواقعی این سوال به طور جدی مطرح می شود که آیا فعالان سیاسی ایران، آزادی اندیشه و آزادی عمل را "حق" می دانند یا "مستحق"؟
اگر به یادداشت های تقریبا طولانی آقایان گنجی و افشاری که در واکنش به سخنان مختصر و کوتاه آقای سحابی ابراز شده، توجه کنیم، درخواهیم یافت، بخش قابل توجه ای از آن پاسخ ها دفاع از خویش در مقابل عبارت هایی است که آنها آن عبارت ها را "اتهام" علیه خود می خوانند. هر دو مبارز، تقریبا بدون آنکه به تحلیل "دخالت خارجی" و تحلیل "مبارزه ملی" از منظر خود بپردازند فقط در مقام دفاع از خود برآمده اند. تمام دفاعیات آقایان گنجی و افشاری در واکنش به اظهارات کوتاه آقای سحابی مطرح شده است. بخش مناقشه انگیز اظهارات آقای سحابی به این شرح است:
[ به خاطر دارم در سال ۷٨، میزگردی در حسینیه ارشاد با حضور عباس عبدی، اکبر گنجی و آقای مرعشی و بنده برگزار شد. آقای گنجی در آن میزگرد خیلی زود داغ شده بود. من منظورم این نیست که آقای گنجی امروز از اصول خود عدول کرده بلکه منظورم این است که جوان بودن آنها و نیز فقدان تجربه های عمیق سیاسی، آنان را زود دچار سرخوردگی می کند و دیدید که برخی از آنان چگونه از صحنه مبارزه ملی کنار رفتند. آقای گنجی و افشاری به راحتی از صحنه مبارزه ملی کنار رفتند و دخالت خارجی را یک راه حل جدی می دانند، در حالی که یک مبارز باتجربه ملی به سادگی به این نتیجه نمی رسد]
اگر آقای سحابی خروج آقایان گنجی و افشاری را از صحنه مبارزه ملی امری مسجل می بیند و با کلمه "دیدید" قصد دارد آن را به باور عمومی تبدیل کند همه نشان دهنده آن است که اندیشه و فعل سیاسی برای آقای سحابی یک "اعتقاد" است. حال آنکه اندیشه و عمل سیاسی بر مبنای "نسبیت" قرار دارد و با اعتقادات مطلق میانه ای ندارد!
متاسفانه آقایان اکبر گنجی و علی افشاری به جای آنکه اظهار نظر مهندس سحابی را بهانه ای برای انتقادات مشفقانه اما صریح نسبت به اندیشه و عمل سیاسی طیف ملی- مذهبی در طی ۲٨ سال گذشته قرار دهند و یا به جای آنکه مبنای تئوریک اقدامات خود را توضیح دهند، با نهایت ناباوری به دفاع از خود پرداخته و در این دفاعیات اقدامات کسانی را شاهد مثال آورده اند که موضوع را بسی بغرنج تر می کند. یکی از افرادی که هر دوی آنها عمل خود را با عمل او مقایسه می کنند. اقدامات آقای خمینی است (آقای گنجی در ترک وطن و آقای افشاری در استفاده از رسانه های خارجی، آقای خمینی را شاهد مثال می آورند) حتی آقای گنجی سوال می کند «آیا زمانی که آقای خمینی از کشور خارج شد یعنی آنکه از صحنه مبارزه ملی خارج شد؟» (نقل به مضمون) او فراموش می کند که بنابه اندیشه های گنجی دموکراسی خواه، که به جدایی دین از دولت باور دارد! آقای خمینی هرگز در صحنه مبارزه ملی نبوده است. آنها فراموش می کنند که واضع حکومت مطلقه فقیه هرگز نمی توانسته در صحنه مبارزه ملی جای بگیرد، چه در مام میهن باشد چه در حلقوم بیگانه! اما جو سنگین "اتهام دفاع از دخالت خارجی" هر دو فعال سکولار ما را چنان مبهوت می کند که ناخودآگاه! دست به "تخطئه مبارزه ملی" می زنند. چه تخطعه ای از این بیشتر که معمار حکومت ضد ملی "ولایت مطلقه فقیه" را از شمول صحنه مبارزه ملی قلمداد کنیم؟ بی تردید آقای خمینی یکی از مخالفان نظام پادشاهی بود اما تلاش های او هرگز در محدوده مبارزه ملی نمی گنجید، او برای استقرار اعتقادات و طبقه خود (روحانیت) مبارزه می کرد. اما یک مبارز ملی هرگز برای استقرار اعتقاد و طبقه خاصی مبارزه نمی کند، بلکه برای استقرار حق حاکمیت مردم (از هر طبقه و از هر اعتقادی) مبارزه می کند.   
حتی آقای مهندس سحابی با همه آن مرارت های جانسوزی که کشیده به دلیل داشتن اندیشه سیاسی ملی- مذهبی نمی تواند تعیین کننده "حدود" صحنه مبارزه ملی باشد. چرا که ترکیب "روشنفکر دینی" را شاید بتوان با کمی تخفیف پذیرفت (چون در حوزه فکر و اندیشه است) اما اندیشه سیاسی تحت عنوان "ملی- مذهبی" به شدت مبهم و بی وجه است. (چون که اندیشه سیاسی، تئوری عمل و قدرت سیاسی است)
با همه اشک هایی که برای رنج های متحمل شده آقای سحابی (به عنوان مبارزی مقاوم و از جان گذشته) ریخته و می ریزیم، اما نمی توان نقش ایشان و دوستانشان را به عنوان تعیین کنندگان حدود صحنه مبارزه ملی پذیرفت. چرا که آنها نیز در کارنامه خود و حتی در منطق کنونی خود قائل به خودی و غیرخودی هستند، بارها در رسانه کوچک خود (ایران فردا) برای بیان یک انتقاد کوچک به رژیم، دیگر مخالفان را کوبیده و تخطئه کرده اند. حتی همگام با منطق جمهوری اسلامی برخی از ایرانیان مخالف رژیم را گروهک "منافق" یا "کمونیست=کافر" قلمداد کرده اند. به راستی در منطق مبارزه سیاسی استفاده از اصطلاحات فناتیک و دینی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ آنها نیز همگام با حکام اسلامی و به میزان سهم خود عصبیت را در جامعه دامن زده اند. استفاده از مفاهیم دینی در عرصه های سیاسی همواره فضا را احساسی می کند و به عصبیت دامن می زند.
منطق مطلق نگر و غیر مشفقانه، هرگز از عصبیت نمی کاهد بلکه به گسترش آن دامن می زند. آنها زبان مشفقانه ای که با حاکمیت ولایت مطلقه فقیه داشته اند، هرگز ذره ای از آن زبان و منطق را با برخی از مخالفان دگراندیش و دگرباش این حاکمیت نداشته اند. آنها همواره تلاش کرده اند گروهای دیگر را به مماشات با قدرت حاکمه تشویق کنند، اما نه تنها موفق به چنین کاری نشده اند، بلکه خود نیز همواره از سوی حاکمیت رانده شده اند!
متاسفانه آنها برای نزدیکی به عامل عصبیت (یعنی حاکیت استبدادی) همواره به معلول این تعصبات یورش برده اند. دردآور است که با این همه تلاش و کوشش تاکنون نتوانسته اند خود را حتی به عنوان اپوزیسیون قانونی نظام حاکم درآورند! متاسفانه باید بگویم اقدامات دوستان نهضت آزادی نه با منطق ملی می خواند و نه با منطق مذهبی! چرا که در منطق مبارزه ملی، پذیرش و دفاع همه افراد یک ملت جایز است! الا پذیرش و دفاع حاکمیت ظالم مستقر. حتی حاکم ظالمی که همین امروز دست از ظلم بردارد، باید حقوق انسانی او مورد حمایت یک مبارز ملی قرار گیرد، اما اکنون ۲٨ سال است که دوستان ملی مذهبی، گروهایی از ایرانیان را تحت عنوان گروهک ها و فرقه های منافق و کمونیست مورد خطاب قرار می دهند و در عوض استبداد مذهبی را به چشم حاکمیت ملی نگاه می کنند.
پذیرش ظالم و نفی مظلوم حتی با اخلاق و اندیشه مذهبی شیعه نیز نمی خواند، چرا که در مذهب شیعه دفاع از مظلومی که مورد ظلم "قدرت قهار" قرار گرفته باشد از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.      
آقای سحابی اظهار نظر خود را با نقد جوانی و کم تجربگی امثال آقایان گنجی و افشاری شروع می کند، اما وقتی تاکید می کند که [منظورم این نیست که آقای گنجی امروز از اصول خود عدول کرده] و سپس بلافاصله می افزاید که [آقای گنجی و افشاری به راحتی از صحنه مبارزه ملی کنار رفتند و دخالت خارجی را یک راه حل جدی می دانند]، این امر تنها دلالت بر این نمی کند که او به دنبال اثبات جوانی و کم تجربگی آقایان است. بلکه این اظهار نظر کوتاه حکایت از وجود درد بزرگی دارد که جامعه فعالان سیاسی- اجتمایی ما نزدیک به چندین دهه است که به آن مبتلا هستند. همان دردی که سیاست را با اعتقادات فناتیکی و دینی آلوده است، و اندیشه سیاسی دینی بوجود آورده است، همان اندیشه ای که با قطب بندی مسلمان- اجنبی! قبل از آنکه به دنبال آزادی، دموکراسی و حقوق عرفی باشد به دنبال نزدیکی به رژیم، برای "استکبارستیزی"است. یعنی مهندس مبارز و خستگی ناپذیر ما، هر نوع تلاش در عرصه جهانی را نه تنها مترادف با سرخوردگی و عدول از صحنه مبارزه ملی می داند. بلکه آن را پرش به دامن "اجنبی" تعبییر می کند.
تا کی باید مفاهیم دینی را در قلمرو سیاسی به کار گیریم؟ چه وقت باید از مفهوم دینی "اجنبی" گذر کنیم و به مفهوم عرفی آن برسیم؟ به نظر من امروز اجنبی لزوما به فرد غیرمسلمان و یا غیرایرانی گفته نمی شود، بلکه اجنبی کسی است که نسبت به حقوق انسان بیگانه باشد و یا آن را ملعبه منافع خود قرار دهد! اجنبی کسی است که در جایگاه خدا قرار گرفته و برای حقوق انسان تعیین تکلیف می کند، و تعیین حدود این حقوق را نیز وظیفه خود می داند.
انتظار می رفت که آقایان گنجی و افشاری از آقای سحابی بپرسند: وظیفه ایرانیان در مقابل ادعاهای غیرعرفی حاکمیت مطلقه چیست؟ ادعاهایی نظیرهدایت کل بشریت، ایجاد بلوک اسلامی، فتح بیت المقدس، محو اسرائیل و نظایر آن چه نسبتی با منافع ملی دارد؟ چگونه می توانیم این ادعاهای دروغین را که مضر به منافع ملی ایران است در انظار جهانیان بی اعتبار کنیم، آیا در خانه بنشینیم و یا در زندان باشیم و با آقای جنتی بر سر تایید صلاحیت کاندیداها چانه بزنیم، مشکل حل خواهد شد؟ درک واقعی جامعه جهانی از ایران و ایرانی چه خواهد شد؟ چگونه می توانیم جامعه خود را به جامعه جهانی معرفی کنیم؟
آنجا که از "اندیشه سیاسی دینی" به عنوان دردی بزرگ یاد کرده ام، نمی خواهم بگویم فرد متدین نمی تواند و یا نباید سیاست بورزد، قطعا هر کسی که سیاست می ورزد به تناسب اعتقادات دینی یا غیر دینی خود سیاست می ورزد. یعنی یک دیندار می تواند به تناسب اعتقادات خود سیاست بورزد و قدرت سیاسی را نیز در دست بگیرد، اما اجازه ندارد شیوه های اعمال قدرت خود را به نام دین عرضه کند چرا که هیج دلیلی وجود ندارد که معیارهای دینی در وجود او خلاصه شده باشد. یعنی ایجاد قدرتی تحت عنوان دین فقط شیادی است! دین و معیارهای دینی در متدینین مختلف، متفاوت است. اعمال قدرت یک فرد تحت نام "دین" تنها می تواند به عنوان سوء استفاده از دین و باور مردم تلقی شود. درست به همین دلیل است که اندیشه سیاسی دینی یک توهم! و قدرت سیاسی دینی جز شیادی چیز دیگری نیست. هر کسی که قدرت سیاسی را در دست می گیرد فقط تمنیات خود را اعمال می کند، ممکن است تمنیات او با دین و یا اخلاق خاصی نیز نسبتی داشته باشد اما اولا این بدان معنا نیست که او نماینده انحصاری آن دین است، ثانیا او حق ندارد در جامعه ای که متشکل از پیروان ادیان مختلف و معتقدان به اندیشه های گوناگون است، ادعای حق حاکمیت مادام العمر بر پیروان سایر ادیان داشته باشد و قدرت انحصاری و مطلقه اعمال کند.
بی شک آقای سحابی و دوستانشان نماینده همان "اندیشه سیاسی مذهبی" هستند که تلاش و مبارزه برای آزادی و دموکراسی را "حق" مستقل و بلاشرط انسانها نمی دانند. بلکه انسان را موجودی فرض می کنند که به طور مشروط! "مستحق" آزادی و تلاش در راه آن است. این اندیشه سیاسی – دینی، "حق" را موهبتی فرض می کند که تنها انسانی "مستحق" آن است که "شایسته" و برگزیده باشد. از نظر ملی- مذهبی ها و بسیاری از سیاسیون دینی! آن کسی که اجنبی شایسته و برگزیده اش بخواند قطعا "شیطان" است. از نظر این دوستان تلاش برای آزادی و دموکراسی زمانی غیر شیطانی، "خداپسندانه و ملی!" می شود که از کمک اجنبی به دور باشد.
این اندیشه حتی " جلب حمایت خارجی" را "تکدی گری" یا "صدقه اجنبی" می داند و به همین خاطر است که به عدم دریافت این "صدقه" سفارش می کند.
حتی اگر منظور دوستان ملی- مذهبی از عدم دریافت حمایت خارجی تاکید به استقلال، شرف و عزت انسانی باشد، بازهم این دوستان به این نکته توجه ندارند که پدیده "حمایت خارجی" به دو شکل می تواند وجود داشته باشد، یکی "جلب" آن است که می تواند از زاویه تلاش ها و کوشش های آزادانه و حق مدارانه صورت گیرد، و دیگری به صورت "پذیرش مستحقانه" باشد که می تواند از سکون و بی عملی مستحقانه انسان شامل شود! تفاوت این دو نیز بسیار است! "جلب حمایت خارجی" توسط ما قطعا حاصل "کنش" ما خواهد بود، چنین دستاوردی از مقوله "حق" است، اما پذیرش حمایت خارجی محصول "واکنش" ماست که می تواند از مقوله "مستحقانه" باشد. در شکل اول ما تلاش می کنیم تا حمایتی را "جلب" کنیم، حال آنکه در شکل دوم، ما نشسته و آماده ایم تا "مستحق" حمایت قرار بگیریم! در شرایط اولی تشخیص نوع حمایت و مرجع حمایت کننده از جانب ما صورت می گیرد اما در شرایط دوم نوع حمایت و مرجع آن به تناسب ضعف ما تعیین می شود. حتی حمایت مستحقانه نیز آنگاه که از شایستگی ما (نه از ضعف ما)، یعنی شایستگی که خود به آن واقف باشیم ناشی شده باشد باز هم آسیبی به مفهوم شرف، عزت و آزادگی نمی زند.
بدین ترتیب با کمی دقت در اندیشه های سیاسی- مذهبی، می توان دریافت که از نگاه آنان بهره مندی از حیات، زندگی، آزادی، دموکراسی، حمایت خارجی و... همه از مقوله "حق" نیست بلکه از منظر چنین اندیشه ای انسان به طور مشروط است که می تواند "مستحق" این مواهب باشد، شرطش را نیز "آقاها" تعیین می کنند.
بی جهت نیست که آقای داریوش سجادی در تائید اظهارات آقای سحابی وارد می شود و مطلب «کار پاکان را قیاس از خود مگیر...» را خطاب به اکبر گنجی می نویسد. جای، جای مطلب آقای سجادی نشان می دهد که "سیاسیون مذهبی" در تئوری های بنیادی خط و خطوط مشترکی دارند، حتی اگر شیوه های متفاوتی درعملی کردن تئوری های خود داشته باشند، و حتی اگر این شیوه ها به حذف یکدیگر منتهی شده باشد.
آیا اظهارات کوتاه آقای سحابی با این عبارت آقای سجادی که می نویسد [مبارزه ملی قواعد منحصر بفرد خود را دارد و باید متکی بر رعایت «قواعد پاک دنیای سیاست» باشد.] تفاوتی دارد؟!
«قواعد پاک دنیای سیاست»! دیگر چه صیغه ای است؟ پاکی! مفهوم مطلقی است که منطق آرمانی تمام سیاسیون دینی است. اما آنچه که از این منطق آرمانی در واقعیت رخ می نماید، جز "کذب محض" چیز دیگری نیست!
بله «قواعد پاک دنیای سیاست»! جمله زیبا و شعف انگیزی است! آیا صحنه مبارزه ملی ما کودکستان است؟! که آقایان سجادی و سحابی لالایی می خوانند برای آن؟!
اندیشه های سیاسی مبتنی بر مذهب همواره تناقضات خاص خود را دارند، چرا که بی تردید، روزی بر سر مصادیق دینی این اندیشه ها اختلاف بوجود خواهد آمد!
قطعا تناقض در منطق "لابی"ها آنچنان آسیبی به آنها نمی زند! چرا که آنها از باورمندی به آن اندیشه ها بهره نمی برند، چون اینگونه "اندیشه های سیاسی متناقض" فقط ابزار بهره مندی آنهاست. اما معتقدین و حاملان صادق این اندیشه ها زمانی به این تناقضات! آگاه می شوند که دیگر کار از کار گذشته و فاجعه رخ داده است.
در اینجا به یکی از تناقضات آشکار آقای سجادی در مطلب «کار پاکان را قیاس از خود مگیر... » می پردازم:
سجادی در نوشته خود از «سلوک زبانزد مرحوم ابوترابی» سخن به میان آورده است و چنین سلوکی را به دیگران از جمله اکبرگنجی توصیه می کند. او دلایل "سلوک" مورد نظر خود را بر پایه داستانی قرار می دهد که در آن داستان! گویا حجت الاسلام ابوترابی در هنگام اسارت، شکایت زندان و زندانبانهای صدام را به این دلیل که از زمره مسلمانان هستند به نزد بازرسان حقوقی سازمان ملل که از نظر او (و از نظر آقای سجادی) اجنبی بوده اند، نمی برد. (البته اگر این داستان صحت داشته باشد تنها از زیرکی یک حجت الاسلام! حکایت می کند!)
تناقض استدلال آقای سجادی آنجا آشکار می شود که او در جایی دیگر از همان یادداشت سلوک آقایان مسعود رجوی و رضا پهلوی را می کوبد و مورد نکوهش قرار می دهد.
آقای سجادی با شرح سلوک مورد نظر خود (یعنی سلوک مرحوم ابوترابی) در واقع می خواهد بگوید: اگر یک نهاد حقوق بشری مثلا یهودی، مسیحی یا نصرانی برای حمایت و اعاده حقوق یک مسلمان، به بررسی و واکاوی اقدامات مسلمانی دیگر مانند صدام حسین پرداخت، آن مسلمان در هر شرایطی نباید شکایت خود از مسلمانی دیگر (نظیر صدام حسین) را به نزد یهودی، مسیحی یا نصارا ببرد. البته سجادی روشن نمی کند که آیا یک مسلمان می تواند از ظلم مسلمانی دیگر! شکایت خود را به مسلمان سومی مانند صدام حسین ببرد؟ هر چند می توان حدس زد که آن "صدام آقای ابوترابی"، اینجا دیگر "صدام یزید کافر" است، تکلیف مسلمانی مسعود رجوی و رضا پهلوی هم که نزد آقای سجادی روشن است!
آنچه که من از منطق سجادی نتیجه می گیرم آن است که یک مظلوم فقط باید شکایت خود را به نزد ظالم ببرد. وگرنه هُرهُری مذهب است و دینش هر دم تغییر می کند. یعنی صدام در یک جایی "یزید" است و در جایی خالدبن ولید است. اکبر گنجی، مسعود رجوی و رضا پهلوی نیز مدام که با ظالم مسئله داشته باشند گبر و نصارا خواهند بود!
اینجاست که از نظر آقای سجادی مسلمان کسی است که یا ظلم کند و یا آنکه ظلم را بپذیرد، مانند آقای ابوترابی، خامنه ای و صدام حسین و نظایر آنها! اگر کسی در مقابل ظلم فریاد برآورد و ظالم را افشا کند از اعداد مسلمانان خارج می شود و به اعداد اجنبی ها می پیوندد.
هر چند که خوش ندارم برای مباحث سیاسی استدلال دینی بیاورم اما سوال این است که وقتی امام حسین ندا سر می داد«آیا کسی هست مرا یاری کند»، مخاطب ایشان چه کسانی بودند؟ امام حسین چه کسانی را صدا می زد؟ محدوده آدمهایی را که امام حسین آنها را فرا می خواند(آن زمان که فردی مانند سجادی نبود تا مشخص کند!) چه کسی تعیین می کرد؟ اگر فردی غیر مسلمان به کمک امام حسین می شتابید، آیا امام دست رد به سینه او می گذاشت؟ اصولا آیا امام حسین طلب"یاری" را حق خود می دانست یا خود را مستحق آن "یاری" به حساب می آورد؟
البته در پاسخ به همین سوالات نیز باز هم ممکن است مدعی متوسل به شعر و شعارهایی شود از این دست که "او خورشید حقیقت بود و هر که به ایشان لبیک می گفت خود به خود از اعداد مسلمانان به حساب می آمد"! در چنین مواقعی است که باز هم اشعاری نظیر«کار پاکان را قیاس از خود مگیر...» به کار این عده می آید. سوال این است که با توجه به آنکه تمام شیعیان از جمله اکبر گنجی، مسعود رجوی و رضا پهلوی، امام حسین را خورشید حقیقت می دانند. اما چطور است که شعر«کار پاکان را قیاس از خود مگیر...» فقط برای آنان مصداق دارد و برآقایان سجادی، خامنه ای و خمینی صدق نمی کند؟
بدین ترتیب می بینیم که مقدسات، آیات و اشعار به خدمت گرفته می شوند تا کسی به ظلم مستقر نگوید بالای چشم تو ابروست! و گرنه لبیک آن جوان نصرانی در "روز واقعه" چگونه تفسیر می شود؟ و یا آن ندایی که جوان نصرانی را در "روز واقعه" به یاری می طلبید از چه جنسی می تواند باشد؟ آیا از جنس تکدی گری بود؟! هرگز! به نظر من فریاد "حق طلبی" یک انسان بود در مقابل ظلم انسانی دیگر!
حقیقت آن است که در روز واقعه "حق" به جانب امام حسین بود. اما در طول ۱۴۰۰سال اگر هر روز با ارتکاب هر ظلم و جنایتی خود را در جانب امام حسین در"روز واقعه" قرار دهیم، چه معنی می دهد؟ غیر از آن است که به کام ما و به نام امام حسین ظلم می کنیم!
به راستی پیام عاشورا برای انسانها چه بود؟ آیا غیر ازاین بود که "بیعت زورکی ممنوع"!؟ آیا غیر از این بود که "آزادی مخالف ممدوح"!؟ در آن واقعه چه کسی بیعت زورکی طلب می کرد؟ در آن واقعه چه کسی مخالف خود را کشت؟ امروز چه کسی بیعت زورکی و تقلبی می گیرد؟ امروز چه کسی مخالف خود را می کشد؟ البته امروز می گویند اگر ساکت باشید، نمی کشیم! اما چه کسی است که نداند مخالف ساکت یعنی مرده متحرک؟!
امروزه آنان که به جای حقایق دینی، کالاهای بنجل تولید می کنند و آنها را با زور شمشیر به مردمان می فروشند نسبت با واقعه عاشورا نیز چنین می کنند! به جای آنکه ذکر"حق" را، یعنی ذکر "حق مخالفت" را در واقعه عاشورا بگویند به ذکر مصیبت و خشونت می پردازند. از خون، خشونت، مصیبت و عزا سخن می گویند و با این مفاهیم چنان فضای تاریکی می سازند که در آن فقط و فقط کینه توزی موج می زند. در این جریان آنچه که بازهم مظلوم می ماند "حق" و حق مخالفت ورزیدن است.
اظهارات جناب سحابی نشان می دهد که آقای گنجی اکنون تاوان انتقادات ماه گذشته خود به اندیشه های دکتر علی شریعتی را می پردازد،البته اینجانب علی رغم آنکه تمام فعالیت های آقای گنجی را دنبال می کنم و اکثر مطالب ایشان را می خوانم اما انتقادات او به اندیشه های دکتر شریعتی را نخوانده ام و نمی توانم پیرامون محتویات آن قضاوت کنم، اما بطور کلی معتقدم خطاب قرار دادن شریعتی و نقد اندیشه های او را در حال حاضر غیر ضروری می دانم، اگر اندیشه های سیاسی شریعتی امروز در برخی جریانات سیاسی و فعالیت های آنان مصداق دارد بهتر است به نقد آن جریانات پرداخته شود نه نقد آن اندیشه ها. چون چنین نقادی دلایل و نتایج عینی تری خواهد داشت. اگر اندیشه های سیاسی شریعتی امروز در هیچیک از جریانات سیاسی مصداق ندارد! نقد آن اندیشه ها نیز بی فایده خواهد بود. اگر شریعتی و اندیشه های او را به طور مستقیم مورد نقد قرار دهیم فوبی شریعتی مانع درک حقیقت نقد به او خواهد شد. اما اگر نقد را متوجه اندیشه و عمل جریانات نزدیک به شریعتی کنیم از فوبی شریعتی در امان خواهیم ماند. به نظر من این ملاحظه ای است که توسط آقای گنجی مورد توجه قرار نگرفته است( علی رغم آنکه هیچ نسبتی با اندیشه شریعتی ندارم اما او را یک روشنفکر می دانم، چرا که دغدغه اش آنچنان ملازمه ای با قدرت و ثروت نداشت. او حقیقت را بدانگونه می دید، به خوب یا بد بودنش کاری ندارم!)
به نظر من نقد مشفقانه گروهایی نظیر نهضت آزادی و ملی- مذهبی از نتایج مفیدتری می توانست برخوردار باشد تا نقد شریعتی! و این شرایط بوجود آمده فرصتی بود تا اندیشه های سیاسی مبهم و متناقض! مورد نقد جدی تری قرار گیرند.
اقدامات آقای گنجی در عرصه بین المللی گامی است برای خروج از اندیشه های سیاسی مبتنی بر دین! اندیشه هایی که می خواهد هرگونه اندیشه و عمل فردی و گروهی دیگران را با معیارهای اعتقادی خود "تائید صلاحیت" کند.
مضافا بر اینکه اهمیت تلاش های بین المللی آقای گنجی آنگاه آشکارتر می شود که بدانیم خطراتی که ما جهان سومی های ثروتمند را تهدید می کند تنها به خاطر بازی موش و گربه احمدی نژاد با جورج بوش بر سر برنامه هسته ای نیست بلکه نظام سیاسی- اقتصادی که امروز بر جهان حاکم است، نظامی است که بدون توجه به جامعه مدنی جهانی، هم تصمیم می سازد و هم بطور یکجانبه به تصمیمات خود عمل می کند. این نظام اقتصادی- سیاسی برای جلوگیری از رکود خود نیازمند به "ایجاد شوک" است. "شوک مثبت" آن است که در عرصه های تولید و نوآوری توسط نخبگان جوامع صورت می گیرد و از وقوع رکود جلوگیری می کند، اما "شوک منفی" آن شوک هایی است که نظام مذکور مجبور است با راه اندازی آن مانع از بروز رکود جهانی اقتصاد شود. یکی از این شوک های مصنوعی "جنگ" است. مروری به تاریخ گذشته نشان خواهد داد که این جنگ ها چقدر نقش فرشته نجات را برای سیستم سیاسی- اقتصادی حاکم بر جهان بازی کرده است. به نظر من پیشنهاد جامعه مدنی ایران به جامعه مدنی جهانی و مسئولان سیاسی جهان برای "شوک آینده" باید دموکراسی در ایران باشد نه جنگ با ایران!


---------------------------------------
یک توضیح ضروری: بر خلاف نظر آقای گنجی که می گوید «باید از حرف، سخن و تئوری گذر کنیم و به عمل برسیم»، معتقدم که ضرورت طرح سخن و تئوری نو، منسجم و غیر متناقض از هر عملی ضروری تر است. امروزه کمتر کسی را در حوزه سخن و تئوری می شناسیم که در حوزه عمل سیاسی فعال نبوده باشد. یکی از دلایلی که این اقدامات فراگیر نشده و در قالب اقدامات فردی و جزئی متوقف مانده، همه از نبود تئوری منسجم و غیر متناقض است. منظور از تئوری منسجم، تئوری منغبض نیست که همه شهروندان را یکدست بخواهد بلکه تئوری حقوقی- سیاسی که همه ایرانیان را با حفظ تفاوت هایشان به زیر یک "ضرورت" بکشاند. معتقدم تا سخن و تئوری منسجم(وغیر متناقضی) وجود نداشته باشد همه تلاش ها به صورت "تک ساز" خواهد بود و نتیجه ای در بر نخواهد داشت. نمی گویم تلاش ها را متوقف کنیم، حتی نمی گویم امکان هیچگونه تلاش های "هم ساز" برای تغییر وجود ندارد، بلکه می گویم تلاش هایی موفق به برپایی جامعه دموکراتیک خواهد شد که هم سازی آن با پشتوانه ای تئوریک و منسجم باشد. وگرنه هر تلاشی یا ناموفق است یا بعد از موفقییت به دموکراسی نمی انجاند.
می توان از اندیشه های سیاسی متفکران غرب بهره های فراوان برد اما نمی توان از آنها برای یک حرکت ملی به عنوان راهنمای عمل استفاده نمود. اندیشه سیاسی متفکران غربی بسیار مهم و مغتنم است اما آن اندیشه ها از جانب ما برداشت های متفاوتی می شود و راه تفاهم را در ما با مشکل مواجهه می کند. نباید تصور کنیم چون تئوری دموکراسی و آزادی قبلا از سوی غربی ها تبیین شده،پس نیازی به تئوری پردازی در این زمینه ها نیست.
نمونه این برداشت های متفاوت و متعارض! برداشتی است که افرادی نظیر آقای محمد قوچانی(در سرمقاله شهروند امروز شماره ۱۹) از لیبرالیسم دارند. لیبرال اسلامی ما هنوز بر مبنای اعتقادات اسلامی خود از «ما را چه به چین» و «ما را چه به چه» سخن می گوید. او هنوز از "التقاط" و "نفاق" جدید سخن می گوید. برای چپ کوبی!، شاه را سوسیالیست می نامد. التقاط را به نرخ روز معنی می کند. وقتی از مجمع روحانیون سخن می گوید(به خاطر گل روی! کروبی و خاتمی) "التقاط" را امری میمون و مبارک می داند اما وقتی به مجاهدین خلق می رسد از نفاق قدیم می گوید و وقتی به احمدی نژاد می رسد از نفاق جدید! به راستی آیا لیبرال اسلامی ما هنوز نمی داند در فرهنگ سیاسی، واژه "نفاق" نمی تواند هیچ مفهوم و پدیده یا عنصر سیاسی را توضیح دهد؟ آیا غیر از آن است که او لیبرالیسم را با منطق اسلامی انشاء می کند؟
قصه لیبرال دموکرات های ضد امپریالیست! که قصد دارند با حاکمیت فناتیک و مذهبی، دموکراسی ایجاد کنند که دیگر جای خود دارد!
پس لازم است که "اندیشه سیاسی" بوجود آید تا همه ایرانیان را در خود جای دهد. کدام اندیشه سیاسی را سراغ دارید که اکبر گنجی، ناصر زرفشان، شیرین عبادی، عباس میلانی، مهرانگیز کار، حبیب الله پیمان، فرخ نگهدار، عباس امیرانظام، حسینعلی منتظری، عبدالله نوری،عزت الله سحابی، ابوالحسن بنی صدر،شاهپور بختیار،محمدعلی عمویی،پرویز ورجاوند، مسعود رجوی و رضا پهلوی و هزاران ایرانی با اندیشه های متفاوت را همزمان بپذیرد و در خود جای دهد.
نظام سکولار و دموکراتیک با شعارهای سکولاریسم و دموکرات ایجاد نمی شود بلکه باید اندیشه های سکولار و دموکرات شکل بگیرد و تقویت شود. به همین خاطر لازم است که اندیشه های سیاسی اومانیستی تولید کنیم. در حوزه سیاسی ایران کدام اندیشه سیاسی را سراغ داریم که سکولار و دموکرات باشد؟ و حداقل ۱۰ سال از عمر آن گذشته باشد؟ یکصد سال است که تلاشگران دموکرات و سکولارداشته ایم اما آنها منفردانه و بدون داشتن اندیشه سیاسی منسجم و غیر متناقض اقدام کرده اند! سابقه تئوری سیاسی سکولار و دموکراتیکی که بتواند همه ایرانیان را فارق از همه علائق و اعتقادات در خود جای دهد به چند سال نمی رسد! صرف شعار سکولاریزم و دموکراسی "روزآمد" نمی توان تلاش های موثر و فراگیری را سامان داد. اندیشه سیاسی موثر باید از انسجام و سابقه قابل قبولی برخوردار باشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست