برپائی "جنبش صلح" یعنی تعمیق مطالبات "دمکراسی خواهی""/>
  
  یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

حمایت از"جنگ" یعنی تحکیم "خشونت و استبداد"
برپائی "جنبش صلح" یعنی تعمیق مطالبات "دمکراسی خواهی"


حمید حمیدی


• آقای همایون- حزب مشروطه و "تلاش" گران این گونه افکار پراکنده و غیرمنسجم،برای یک بار شفافیت را پیشه کنند و به طور صریح و آشکار بیان نمایند که آیا می خواهند نمایندگانی آبرومند برای تفکر لیبرال دمکراسی آینده ایران باشند و یا هنوز قصد موج سواری و توهم زائی را برای مخاطبان خود بر بستر دفاع از مشروطه و ادامه دهندگان سنت رضا شاهی، در آینده می بینند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ مهر ۱٣٨۶ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۰۷


خاورمیانه و خصوصأ میهن ما مجددأ خبرساز اکثر رسانه های بین المللی و برانگیزاننده "بیم وامید" میان ایرانیان در سراسر جهان گردیده است.
همانگونه که در نوشتارهای پیشین نیز بدان اشاره نمودم، از بدو تشکیل حکومت جمهوری اسلامی در ایران، بخش عمده ای از گروهها و سازمانهای سیاسی به دو سیاست "انتقاد و اتحاد و اصلاح" و "سرنگونی و براندازی" بدون ابزارهای لازم که همانا مشارکت مردم در قالب سازمانها و تشکل های مربوط به خود برای هر تحول اجتماعی می باشد را، ارائه نموده اند.
عدم تعامل حکومت با سازمانها و مراجع بین المللی و حضور نیروهای چند ملیتی در جوار مرزهای میهن ما و بالا گرفتن منازعات لفظی میان حکومت ج-ا- و سران برخی از کشورها به نگرانی ها و در مواردی به دلگرمی بخشی از ایرانیان که رویای سرنگونی حکومت توسط قدرت های خارجی را در سر می پرورانند، افزوده است.
به باور من اگر چه تحلیل شرایط و اثبات درستی آن بسیار دشوار و پیچیده می باشد، اما در این نوشتار تلاش خواهد شد به مهمترین دیدگاهی که در بین سازمانها و شخصیت های سیاسی در ارتباط با تحلیل و اتخاذ سیاست ایشان در شرایط موجود، اعلام گردیده است، پرداخته شود.
این دیدگاهها بدون لحا ظ سیاست راهبردی آنان در مجموع، به سه گروه قابل طبقه بندی هستند:
۱- دیدگاهی که در انظارعمومی شرایط موجود را بسیار عادی ارزیابی می کند و طرح چنین موضوعاتی را حیله دشمن می داند. این دیدگاه عمومأ از سوی دولت و بخش زیادی از حامیان آن عنوان می گردد.
۲- دیدگاهی که شرایط موجود را، نزدیک بودن وقوع جنگ ارزیابی می کند و بر همین اساس تحلیل خود را در ارتباط با این شرایط ارائه می دهد. (در ادامه به بررسی بیشتر این دیدگاه در ارتباط با وقوع جنگ خواهم پرداخت.)
٣- دیدگاهی که شرایط موجود را اگر چه بحرانی تر از گذشته مورد ارزیابی قرار می دهد، اما وقوع جنگ را در شرایط موجود غیرعملی دانسته و سازش حکومت و یا عقب نشینی حکومت را واقعی تر می داند. (نگارنده نیز بر این باور می باشد.)
این دیدگاه برای تبین نظرات خود به حضور چین و روسیه در شورای امنیت و بخش زیادی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا و منافع آنها درمناسبات با ایران و هم چنین آخرین مواضع مدیر آ‍ژانس بین المللی اتمی، وضیعت بحرانی آمریکا و تجربه اندوزی کشورهای درگیر درعراق و افغانستان در رشد بنیاد گرائی در منطقه و نارضایتی مردمی در این کشورها و ایجاد جنگ شیعه و سنی که همه این عوامل باعث افزایش قیمت نفت و کاهش منافع آمریکا و متحدانش خواهد شد را، بیان نموده و در تکمیل نظرات خود بر این باورند که آمریکا و متحدانش تمایل بیشتری به ضربه خوردن منافعشان در منطقه، خصوصأ در عراق را ندارند وبه همین دلیل وقوع جنگ را به مثابه پایان مذاکرات مستقیم و با واسطه و منازعات لفظی، دور از تصور ارزیابی نموده و در نهایت به سازش و یا عقب نشینی حکومت که منجر به سرکوب بیشتر در داخل کشور می گردد، اشاره دارند.
این دیدگاه بر مواضع مشترک چین و روسیه و اتحادیه اروپا برای پیشگیری از اقدامات نظامی و در نهایت افزایش تحریم ها بر ایران نظر دارد.
دیدگاه دوم با حفظ باورمندی به ارزش های مورد نظر خود و با ارزیابی موقعیت جنگی، نظرات خود را اینگونه تبین می نمایند.
الف- گروهی که از حمله نظامی به ایران، بدون در نظر گرفتن پیامدهای مهیب آن و فقط به دلیل مخالفت با حکومت اسلامی ایران، خشنود هستند. به باور ایشان اگر آمریکا به ایران حمله نکند، حکومت ایران به سلاح اتمی مجهز خواهد شد و اگر این موضوع تحقق یابد، شرایط برای سرنگونی حکومت ایران دشوارتر خواهد شد و حکومت سالهای بیشتری در قدرت خواهد ماند.
این تفکر از آغاز "بحران هسته ای"، هم صدا با خشن ترین جریانات جنگ طلب؛ شمارش معکوس را آغاز نموده اند.
این تفکر به دو دلیل طرفدار خشونت و استبداد می باشد:
۱- باور به سرنگونی حکومت از طریق مداخله نیروهای غیر ایرانی به شیوه نظامی و خشونت آمیز.
۲-عدم اتکاء به نیروی مردم و تشکل های مردمی برای تحولات اجتماعی. طبیعی است هر تفکری که به مردم به مثابه مرکز ثقل تحولات اجتماعی باور نداشته باشد،پس از رسیدن به قدرت و به دلیل عدم مشروعیت مردم، برای حفظ قدرت خود رویکردی تمامیت خواهانه و مستبد خواهد داشت.
ب-گروهی که در عین مخالفت های تاکتیکی و استراتژیک با حکومت و تاکید بر آثار مخرب جنگ، از زوایای گوناگون به تبین نظرات خود می پردازند.
۱- تفکری که تعلیق غنی سازی توسط حکومت را عنوان می کند.
۲- تفکری که پیشنهاد باز کردن فضای سیاسی کشور و به تبع آن تغییر در سیاست خارجی کشور را عنوان می کند.
٣-تفکری که تعامل با حکومت را در یک چهار چوب ملی و دمکراتیک با هدف جلوگیری از جنگ بیانمی کند.
۴- تفکری که آشتی ملی میان حکومت و اپوزیسون را مطرح می کند.
۵-تفکری که در صورت وقوع جنگ( با به میان کشیدن موضوع تجزیه کشور) ،در کنار حکومت اسلامی ایران برای حفظ "تمامیت ارضی" قرار میگیرد و موقتأ مبارزه با حکومت را پیش نخواهد برد!
۶-تفکری که در صورت وقوع جنگ ، نه در کنار حکومت و نه در کنار دیگر جنگ افروزان قرار می گیرد و ضمن محکوم کردن هر گونه دخالت نظامی ،تلاش خود را به ائتلافی گسترده برای صلح و دمکراسی در ایران و منطقه معطوف می دارد.
در تمامی موارد ذکر شده، اگر چه می شود نگرانی های ناشی از بروز جنگ و آثار مخرب آن را دریافت، ولی به نظر می رسد همانند رسم مرسوم در عرصه "سیاست ورزی" نزد بخشی از ما ایرانیان "مردم" و "ملت" غایبان بزرگ این پیشنهادات هستند.
در میان چهار نگاه اول به دلیل مشابهت های مضمونی ،نتایج حاصله از هر یک از راهکارها ،پیشنهاد دهندگان مذکور را در این مرحله راضی خواهد نمود.
نگاه پنجم شامل نیروهای زیر می گردد:
الف- نیروهایی که با اصل حاکمیت مخالفتی ندارند و همچون گذشته بر بستر بزرگ نمائی برخورد دشمنان با حکومت ،در جهت تحکیم منافع حکومت عمل خواهد نمود.
ب- نیروهایی که با حکومت موافقتی ندارند و با مطرح نمودن "تجزیه کشور" و تهدید شدن "تمامیت ارضی" ایران، در کنار حکومت قرار خواهند گرفت. عمده نیرویی که این نگاه را مطرح نمود:
آقای داریوش همایون- حزب مشروطه ایران و "تلاش" گران این تفکر هستند که به تبین نظرات خود مبادرت نموده اند.
یکی از این "تلاش" گران در مقاله ای تحت عنوان "اولویت ما حفظ ایران است" ،بدون اینکه "ما" را بیان نماید، با بیان این مطلب که "قلمرو و حوزه سیاست، تلاش در جهت منافع ملی است" ( وقتی این جمله را خواندم، از خود پرسیدم: آیا رفتار هیتلر – موسولینی- رضا شاه- حکومت دیکتاتوری شاه – و حکومت استبدادی اسلامی در حوزه و قلمرو سیاست نبوده و نیست؟ آیا نامبردگان منافع ملی مردم و کشور خود را تامین کردند؟) با بر شمردن دمکراسی و حقوق بشر و.... که اجزاء "منافع ملی" را تشکیل می دهندو با محور قرار دادن بقاء سرزمین ایران و ملت یکپارچه آن ،نیروهای آزادیخواه و دمکرات را فرا می خواند که با نگاهی مسئولانه " اولویتها" را مشخص ( البته ایشان با توجه به تیتر مطلب خود، فقط یک اولویت دارند که آن هم حفظ ایران است!) و بر مبنای آن راهکارهای خود را اتخاذ نمایند.
نگارنده مطلب فوق پس از اعلام نظر آقای داریوش همایون، درادامه دنباله روی های خود از ایشان با "مونیستی" و با تعبیری که خود بدان اشاره دارند و با تاکید بر یگانه بودن این تعریف تلاش دارند "منافع ملی" را آنگونه به دیگران تحمیل نماید که خود از دیگران به "انتقال" دریافته است.
به باور من، نبود فرهنگ گفتمان و دیالوگ در میان ایرانیان، ما را از دسترسی به توافقی مبنی بر،تعاریف مفهومی همچون " منافع ملی" و " هویت ملی" محروم ساخته است. این مشکل در شرایط بحرانی بیشتر نمودار می گردد. به همین منظور و با تاکید بر این مهم که مفاهیم یاد شده بیش از یک تعریف دارند ،تعاریف متعارفی که از سوی برخی از اندیشمندان حوزه علوم اجتماعی و سیاسی در همین ارتباط مطرح گردیده را، بیان می نمایم.

"مفهوم سیاست و منافع ملی"

سیاست و جامعه شناسی هر دو در زمره‍ی علوم اجتماعی هستند. علم سیاست از زمان " هرکلیت" و "افلاطون" و سپس توسط "ارسطو" – "سیسرون" –"ماکیاول"- "توماس هابز"- "مارکس" و "ماکس وبر" و دیگر اندیشمندان و نظریه پردازان این حوزه مورد بحث و توجه قرار داشته و دارد. امروزه بخش زیادی از نظریه پردازان، "علم سیاست" را با مفهوم "جامعه شناسی سیاسی" یکی می دانند و موضوعات مربوط به این حوزه را با یکدیگر مترادف ارزیابی می کنند.
به نظر دکتر عبدالحمید ابولحمد:
" سیاست شناسی که از تاریخ بی اطلاع است،اقتصاد نمی داند ،از جامعه شناسی بی خبر است و با ادبیات و هنر به کلی بیگانه است ،سیاست شناس برجسته ای نمی تواند باشد. برای اینکه تخصص در علوم اجتماعی مفید و با ارزش باشد ،باید با دانش ها و تخصص های دیگر همراه باشد و از آنها کمک بگیرد ،در غیر اینصورت "علم سیاست" بدون ارتباط با سایر رشته های علوم اجتماعی چندان مفید نخواهد بود".
به باور بخشی از نظریه پردازان ،"علم سیاست" به مطالعه "قدرت" که در وجود سازمانهای رسمی تجلی می یابد ،می پردازد و بیشتر به نحوه فعالیت و کارکرد ساختارهای دولتی و ساختارهای صوری و عینی حکومت توجه دارد.
"هارولد- ژ-لاسکی" از استادان علم سیاست، موضوع سیاست را مطالعه دولت می داند و در تعریف دولت و یا به لفظی دقیق تر "دولت سیاسی" می گوید:
"دولت سازمان اجتماعی مهمی است که از طریق قوانینی که به وسیله حکومت تصویب و قابل اجراء باشد، در سرزمینی با مرزهای معین، نظامی برقرار کند. این نظام می تواند مشروعیت خود را از دیکتاتوری و استبداد گرفته باشد و هم چنین این نظام می تواند مبنای مردمی و دمکراتیک داشته باشد".
او در تعریف حکومت می گوید:
"حکومت مجموعه ای از سازمانهای اجتماعی است که برای تامین روابط اجتماعی و حفظ نظام ایجاد میگردد."
به نظر "رابرت مک ایور" ،"حکومت سیاسی یعنی تشکیلات متمرکزی که در جوامع بزرگ و یا کوچک،نظم مورد نظر را برقرار میسازد."
در کتاب آشنائی با علم سیاست ،"علم سیاست " را به عنوان علم دولت یا بعنوان رشته ای از علوم اجتماعی که مربوط به تئوریهای،سازمانها- حکومت و رفتار دولت است ،تعریف می کنند. بر طبق این تعریف،:
"علم سیاست ،حوزه ای است که در آن دولت و رفتار دولتی بررسی میشود."
"موریس دوورژه" استاد علوم سیاسی دانشگاه پاریس، "هسته اصلی قلمرو سیاست را قدرت می داند".
به عقیده "برتراند دوژونل" ،"سیاست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است". به نظر وی هر کس که دیگری را وادار به انجام عملی کند ویا از انجام آن باز دارد،اعمال قدرت کرده است.
با توجه به تعاریف ذکر شده می توان برآیندی ازمفهوم " سیاست " را اینگونه عنوان نمود:
" علم سیاست عبارت از بررسی تمام اشکال "قدرت" در جوامع انسانی است" .و بیان اینکه"قلمرو و حوزه سیاست تلاش در جهت منافع ملی است"،بیشتر به تعریف سازی و یا برداشتی از مفهوم سیاست است که برای تبین نظرات مشخص و نه برای توافق بر یک مفهوم صورت می گیرد.
با توجه به موارد فوق می توان تاکید نمود:
"هرگونه تعریفی از سیاست ،ارزشی نسبی داشته و تمامی مفاهیمی که از سیاست مطرح می گردد،حاوی قسمتی ونه تمام واقعیت است".
دلیل این مطلب نیز آشکار می باشد. در علوم اجتماعی کمتر اتفاق می افتد که در باره یک قاعده، وحدت نظر وجود داشته باشد،ضمن اینکه متاسفانه بدلیل دیکتاتوری و استبداد حاکم بر میهنمان،فرهنگ گفتمان و دیالوگ جایگاه مطلوبی نداشته و ندارد و همین موضوع علیرغم نسبی بودن مفاهیم مورد نظر، کمتر توافقی نزد نیروها و افراد ایجاد نموده و از همین منظر ،منجر به صدور احکام یکسویه (مونیستی) می گردد. در علوم اجتماعی فرد و یا سازمان نظریه پرداز خود جزئی از جامعه می باشد و به همین دلیل نظرات و اعتقادات خود و هم چنین تاثیرات گوناگونی را که در دوران مختلف زندگی از آنها متاثر بوده را،دربیان مفاهیم دخالت می دهد.
با پیدایش فلسفه سیاسی ،مفهوم " منافع ملی" ارتباط مستقیم با برداشت ما از ساختارهای حکومت که تابعی از "قدرت" و "اقتدار" می باشند ،خواهد بود.
هانا آرنت در رساله فلسفی- سیاسی خود ( قدرت و قهر) با دقتی کم نظیر و موشکافانه به بررسی نقش "اقتدار" و "قدرت" در زندگی اجتماعی پرداخته است. از دیدگاه وی:
)"قدرت"،قابلیتی انسانی است که نه تنها برای انجام عملی، بلکه برای اتفاق میان انسانها macht( و اقدام مشترک انها بکار میرود. به عقیده وی هیچگاه نمی توان قدرت را متعلق به یک فرد دانست، چرا که قدرت همواره دارای سرشتی اجتماعی است و می بایست در اختیار گروهی از انسانها باشد.
مادامی که همگرائی در این گروه موجود است ،قدرت آنها نیز پابرجاست و از این منظر است که مفهوم "اقتدار ملی" به مثابه تسلط کامل مردم بر سرنوشت خود معنی و مفهوم می یابد.
"اقتدار ملی" یا "قدرت ملی" در دنیای امروز تابع تعاریف کلاسیک این مفهوم نیست و نمی تواند بر پایه هیچ یک از مفاهیم گذشته ( اکثریت قومی-زبانی- فرهنگی و دینی.......) یک ملت ارزیابی شود.
"اقتدار ملی" امروزه متکی به نظام حکومتی دمکراتیک و سیستم اداری پویا و اقتصاد سالم است، و آنچه در دنیای ژئوپلیتیک قابل ارزیابی است ،"توان یک ملت در اعمال ارده ملی خود در درون و بیرون ،"اقتدار ملی" تعریف می گردد.آشکار است که چنین شرایطی فراهم نمی آید مگر اینکه آن ملت توانسته باشد مفهوم "قدرت ملی" را در اتکاء به یک نظام حکومتی دمکراتیک ،توأم با اقتصادی پیشرفته و مناسباتی سالم در داخل و خارج از مرزها عملی نماید تا بتواند "منافع ملی" را تحقق بخشد.
)"اقتدار " را هانا آرنت از نظر معنائی دشوارترین مفهوم ارزیابی می کند و امکان Autoritat( سوءاستفاده از آن را از مفاهیم دیگر بیشتر می داند. از نظر وی "اقتدار" می تواند ویژگی فردی و یا ویژگی نهادی داشته باشد.به باور وی اقتدار فردی را می توان در میان مناسبات والدین با فرزندان و یا استاد و دانشجو و اقتدار نهادی را میتوان در هیرارشی نهادهای مذهبی (در ایران-ولایت فقیه- شورای نگهبان-و....) و یا ساختارهای نظامی آن (سپاه پاسداران و بسیج) تشخیص داد.
مشخصه "اقتدار"(آتوریته)، به رسمیت شناختن بی چون وچرای آن توسط کسانی است که از آنان انتظار حرف شنوی و فرمانبری می رود. در این حالت هیچ نیازی به جبر و اقناع وجود ندارد.
با توجه به مطالب فوق می توان بیان نمود:
"منافع ملی" در عرصه "منافع مردم" و "منافع کشور" قابل ارزیابی بوده و به همین دلیل با مفاهیمی همچون "هویت ملی" و "اقتدار ملی" پیوندی ناگسستنی دارد و نوع نگرش به "مجموع افرادی که از پیوندهای مادی و معنوی ویژه و مشخص برخوردارند و با مکان جغرافیائی ویژه ای (سرزمین سیاسی یکپارچه) همخوانی دارند و حاکمیت ،حکومت مردم را واقعیت بخشند،"ملت" آن سرزمین و یا کشور شناخته می شوند"،ارتباط مستقیم با تعریف "منافع ملی" و مفهوم "اقتدار ملی" خواهد داشت که از نگاه حزب مشروطه و تلاش گران آشکار و نهان این حزب ،نگرش به پدیده "ملت" ،همان نگرشی است که رضا شاه از آن تبعیت می کرد که در نهایت به سازش با "فاشیزم" هیتلری گردید.

"تمامیت ارضی" یا "تمامیت خواهی"؟

آقای داریوش همایون در مقاله "رضا شاه بزرگترین ایرانی سده بیستم" می نویسد:
چرا تعیین بزرگترین ایرانی سده بیستم چنان اهمیتی دارد که از آن در کنار موضوع های مهم سیاسی یاد می شود؟ و در پاسخ می گویند:
هیچ آینده ای را نمی توان بی شناخت گذشته ساخت.
ایشان به درستی می گویند، آینده را بدون شناخت گذشته نمی توان ساخت، ولی برای توافق و نوع نگرش و نقدی که موجب همگرائی برای آینده خواهد شد، تلاشی نمی کنند. ایشان برای تبیین نظر برای آینده، گذشته را آنطور که خود تمایل دارند و نه آنگونه که بوده است توضیح می دهند.
آقای همایون می نویسد:
" ایران در سده بیستم برای زنده ماندن می جنگید و.............برجسته ترین ایرانیان به ناچار از قلمرو فرهنگ ویا اقتصاد ، که از جهان سیاست بودند. رضا شاه در نیمه دوم برنامه های گسترده اش برای نو کردن زیر ساختهای جامعه ایران از پادشاهی به زیر کشیده شد.( ایشان در اینجا از بیان حمایت و طرفداری رضا شاه در جنگ جهانی دوم از فاشیسم هیتلری پرهیز می کند.).ولی تا همانجا ایران را به راهی انداخته بود که مانند قطاری که بر راه آهن انداخت،با انقلاب و حکومت اسلامی نیز از آن بیرون آمدنی نیست. او را می باید پادشاه زیر ساختها شمرد و آنقدر زیر ساخت بود که به دست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشوار می توان از او داشت. زیر ساخت اصلی و مهم ترین بازسازی ایران به عنوان یک کشور ودر صورت نوین دولت –ملت بود.
با یک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که دیگر در هیچ زمامدار ایرانی دیده نشد، رضا شاه از ۱۹۲۱ تا دهه بعدی همه اینها را عملی کرد،ایران یکپارچه شد و بیگانگان دیگر نقشی در اداره امور آن نداشتند."
حال شخصیت قرن را از نگاهی دیگر بررسی کنیم:
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهم‌ترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود، بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد.
پس از این که رضاخان میرپنج به حاکمیت رسید همه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را همانند جمهوری اسلامی سرکوب کرد و راه رشد و گسترش و تعمیق آن را سد کرد. همه احزاب و تشکل¬های زنان و غیره دوران انقلاب مشروطیت که گرایش سیاسی چپ و سوسیالیستی داشتند نه تنها در همه جای ایران، به ویژه در تهران سرکوب و کشتار شدند. با ممنوع کردن تدریس زبان مادری در مناطق غیرفارس ایران و سرکوب حرکات اعتراضی این مناطق،، ضربات هولناک و غیرقابل جبرانی به رشد جامعه ایران در همه عرصه¬های اقتصادی،، سیاسی،اجتماعی و فرهنگی وارد ساخت. اساسا تحولات پرشتابی که در عرصه¬های اقتصادی و اجتماعی در سطح جهانی جریان داشت، حاکمان ایران را نیز مجبور نمود برای حفظ حاکمیت خود به این تحولات گردن نهند.
دولت¬های دیکتاتوری پهلوی، برای برقراری این تحولات به شیوه¬های امنیتی و پلیسی و دولت متمرکز قدرقدرت متوسل شدند. در چنین روندی است که رضا خان، هم¬زمان با سرکوب جنبش¬های اجتماعی ایران، نظیر جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش¬های آزادی¬خواه و برابری¬طلب مردم ایران ، با یاری هم¬کیشان خود چون هیتلر، صدراعظم فاشیست آلمان، اقداماتی را در جهت برقراری دولت قدرتمند مرکزی و ارتش منظم و زبان واحد، تلاش پیگیر خود را آغاز کرد. رضاخان، آتشی در ایران برپا کرد که تر و خشک را با هم سوزاند و مردم مناطق غیرفارس زبان ایران را حتی از زبان مادریشان محروم کرد و از این طریق لطمات غیرقابل جبرانی
به رشد و شکوفایی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وفرهنگی ایران زد. بنابراین، اگر گروهی به اقدامات رضاخان با کمک به ویژه دولت آلمان هیتلری افتخاردارند، اما تاریخ سرکوب¬ها و کشتارها و تحقیرهای او و پس از او، پسرش محمدرضا شاه را هرگز فراموش نخواهند کرد. در یک کلام رضاخان و پسرش، عامل بدبختی و عقب ماندگی ایران شدند. کسی که زبان کشی و ملت کشی می¬کرد، چگونه می¬توانست عامل رشد و شکوفایی باشد؟ جمهوری اسلامی نیز محصول و زاده، حکومت پهلوی است. در جنگ جهانی دوم، که آلمان نازی تمام اروپا غربی و شرقی را به خاک و خون می¬کشید و کوره¬های آدم¬سوزی راه می¬انداخت، رضاخان و حکومتش سخت متحد هیتلر بودند. به همین دلیل با ورود نیروهای متفقین به ایران رضاخان را از پادشاهی عزل کردند و پسرش محمدرضا را به جای او بر تاج و تخت نشاندند. در چنین شرایطی زندانیان سیاسی از زندان¬های مخوف رضاخان آزاد شدند. رسانه¬ها فرصت آزادی یافتند. احزاب و سازمان و تشکل¬های زنان و
کارگران فعالیت¬های خود را از سر گرفتندو نسبتا فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بازتری در ایران پدیدار شد.
در مجموع باید گفت: "دولت سازی"-"ملت سازی"- و "جامعه سازی" سه رکن اساسی پروژه نوسازی در آن زمان بود. معمولأ "ملت سازی" ابتدا است و آغاز هر نوسازی با این مفهوم آغاز می گردد، مفهومی که در اروپا و برای گذار از سنت و ورود به جوامع مدرن نیز از آن استفاده شد.
اما این فرایند در ایران از چنین سبک و سیاستی پیروی نکرد و تقریبأ معکوس آن رخ داد. رضا شاه پس از قرار گرفتن بر اریکه سلطنت،دگرگونی های سه گانه "دولت"-"جامعه" و "ملت" را تا حد زیادی به انجام رساند و متعاقب پروژه دولت سازی ، پروژه ملت سازی نیز دگرگون شد و تابع الزامات دولت مطلقه مدرن گردید.
در دوران سلطنت رضا شاه بیش از ۲۴۰۰۰۰ نفر به طرق گونگون به دست ماموران امنیتی شهربانی به قتل رسید ه و یا سر به نیست شدند که هویت بخش زیادی از آنان هرگز مشخص نگردید و پس از عزل رضا شاه که فرصتی برای برگزاری دادگاه محاکمه قاتلان و عاملین این قتل ها فراهم گردید ،فقط موضوع و چگونگی قربانیان شاخص و شناخته شده ای مورد بررسی قرار گرفت.
دادگاه پس از تحقیقات و بررسی های اولیه از ٣ مرداد ۱٣۲۱ رسمأ کار محاکمه متهمان را آغاز و پس از حدود ۵۲ روز در ۲۵ شهریور ۱٣۲۱ که مصادف با اولین سالروز عزل رضا شاه از سلطنت بود ،رای نهایی خود را در باره متهمان اعلام نمود.
۱- عباس بختیاری (معروف به شش انگشتی ) به جرم مشارکت در قتل شیخ خزعل و نصرت الدوله فیروز به ۱۰ سال حبس با اعمال شاقه.
۲-حسینقلی فرشچی (مانند متهم ردیف اول)
٣-سیف الله فولادی (مانند متهم ردیف اول و دوم)
۴-محمد کاظم جهانسوزی ،محمود فدوی – عسگر فروتن- هادی نظمی به جرم مشارکت و معاونت در قتل عبد احسین دیبا هر یک به دو سال حبس مجرد محکوم شدند.
۵-رکن الدین مختار آخرین رئیس شهربانی رضا شاه به ٨ سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد.
۶-جعفر قلی جوانشیر به جرم شکنجه متهمان سیاسی به ۱ سال حبس تادیبی محکوم شد.و
۷- عبدالله مقدادی به جرم مشارکت و معاونت در قتل شیخ خزعل و فیروز به ۶ سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد.
٨- علی اصغر عقیلی پور به جرم معاونت در قتل شیخ خزعل و فیروز به ٣ سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد.
شاید آقای همایون نیز از گروهی باشند که گذر عمر ایشان را به فراموشی هدایت می کند. برای اینکه موضوعی را به یاد ایشان بیاورم تا مشخص گردد که طرح " تمامیت ارضی" ایشان ،همانا "تمامیت خواهی" است، که تابع زمان به اشکال متفاوت مطرح می شود،به نامه ایشان به هویدا اشاره می کنم.
ایشان در نامه‍ی ای به هویدا در باره بحرین می گویند: (تاریخ نامه ۲٣/۱۱/۱٣۴۵ می باشد.)
به دلیل حساس بودن اوضاع منطقه‍ی استراتژیک خلیج فارس و تزلزل موقعیت انگلستان و عقب نشینی آنان از این منطقه، و با خطر ناصریسم که به سان تهدیدی فزاینده مانع پیشروی مقاصد ایران شاهنشاهی می باشد، باید به حل آبرومندانه ماجرا با کمترین هیاهو پرداخته شود. بحرین متعلق به ایران نیست و برای حفظ منافع دراز مدت پادشاهی ،باید دست از ادعای خود بر داریم تا وضع برایمان زیانبارتر نگردد.در همین ارتباط پیشنهاد میشود که در برابر این تغییر سیاست از شیخ بحرین و انگلستان امتیازات سودمندی گرفته شود که این امر معامله و رایزنی با انگلستان را می طلبد. (تاکید می کنم که هدف از اشاره به این نامه، نشان دادن توجه به اقتدار و نه تمامیت ارضی نزد این تفکر بوده و بر این باورم که مطالبی را که حسین شریعتمداری و همفکران او چندی پیش مطرح نمودند فقط منجر به تنش بیشتر در منطقه خاورمیانه خواهد بود.)

"چرا ناسیونالیزم تمامیت گرا، گرایش به استبداد دارد؟"

پس از انتشار مقاله رضا شاه توسط آقای همایون، حزب مشروطه ایران و تلاش گران آن به ترویج و دفاع از این نظریات می پردازند.
آقای فواد پاشائی دبیر کل حزب مشروطه ایران در سلسله سخنرانی های خود به موضوعات زیر اشاره می کنند:
"در سال ۵۷ تمامی گروههای چپ با اسلامیست ها متحد شدند تا "ما" و "پادشاهی" را سرنگون کنند."
وقتی ایشان مورد پرسش قرار می گیرند که:
با پذیرش همه‍ی خطاهایی که اکثریت نیروهای سیاسی در تبین سیاست های خود در ارتباط با حکومت جمهوری اسلامی داشتند، آیا حکومت پهلوی یک حکومت "مشروطه" پادشاهی بود و یا یک حکومت "دیکتاتوری"؟ ایشان پرسشگران را به مطالعه مقالات آقای همایون به مثابه تئوریسین حزب مشروطه ارجاع می دهند.
برای اطلاع آقای پاشائی، بخشی از مطالب آقای همایون را در ارتباط با همین اسلامیست ها که تمامی گروههای سیاسی، متهم به همکاری دیروز با آنها می شوند، و امروز تحت عنوان "تمامیت ارضی" آقای همایون و همفکران ایشان ،حاضرند در کنار آنها قراربگیرند را، بیان میکنم.
"برای نخستین بار در تاریخ، پادشاه یک کشور "مستقل" (تاکید از من است) به اشاره سفیران خارجی، تاج وتخت و کشور خود را ترک گفت، و از بیم نداشتن پشتیبانی آنان از خود و کشورش دفاع نکرد. بی آنکه هیچ نیروی نظامی یا حتی تهدید نیروی نظامی در کار باشد. (گذار از تاریخ- ص۲۷- داریوش همایون).
چگونه می شود حاکمان یک کشور مستقل نیاز به پشتیبانی قدرت های خارجی داشته باشند؟
ایشان در ص۴۲ نوشته خود،دیروز و فردا اشاره دارند:
"روحانیت سیاسی شیعه ،با نفوذی که بر توده های مردم داشت ،عاملی چشم نپوشیدنی در هر پیکار سیاسی- ملی به شمار می آمد"
و یا در نوشته خود ( نگاه از برون) در ص ۱۱۴ اشا ره می کنند:
"آنهایی که رهبران مذهبی شیعه را دست نشاندگان همیشگی سیاست های استعماری انگلستان می شمارند، گویا نقش آن رهبران را در الغای امتیاز رویتر و امتیاز تنباکو به انگلستان در اواخر پادشاهی ناصرالدین شاه و سهم آنها را در انقلاب مشروطه که یک جنبش ضد استعماری بود (برای تفکری که قرار است رضا شاه شخصیت قرن آن باشد، مشروطه باید انقلاب ضد استعماری مطرح شود تا بتواند رضا شاه را بعنوان عنصر ضداستعمار که کودتای آن در تداوم مشروطه بوده ،معرفی نماید.) و جلو گیری از دادن امتیازات به بیگانگان را در سر لوحه هدف های خود قرار داده بود ،در تاریخ ندیده اند. پیکار مسلحانه رهبران شیعی در عراق (خالصی-کاشانی) با انگلستان و سهم کاشانی و زنجانی و رهبران دیگر شیعی در پیکار ملی کردن نفت نیز از نظرشان دور مانده است."
ایشان اشاره ای به کاپیتولاسیون که به دفعات موضوع سخنرانی آقای خمینی و یکی از مواردی که توانست برانگیزاننده احساسات مردم بر علیه حکومت شاه و آمریکا گردد، نمی کنند.
آقای پاشائی ملاحظه می کنید؟ این مطالب را نیروهای چپ که به تعبیر شما و آقای همایون،تلاش می شود فقط با استالین تعریف گردند،بیان نکرده اند. این مطالب تئوریسین حزب شماست.
آقای پاشائی در گفتاری در خصوص خطر جنگ و اولویت های ما می گویند:
"آمریکا با یک بی برنامگی قصد حمله به ایران را دارد که این موضوع با توجه به وضعیت گروهای تجزیه طلب در خوزستان-در بلوچستان- در کردستان ،منجر به تجزیه ایران خواهد شد."
در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه: اگر آمریکا با برنامه حمله کند و منجر به تجزیه ایران نگردد،آیا در این صورت مورد تائید شماست؟متاسفانه ایشان مثل همیشه از پاسخ به پرسش های اینچنینی طفره می روند.
به باور من ،آقای همایون- حزب مشروطه و "تلاش" گران این گونه افکار پراکنده و غیر منسجم،برای یک بار شفافیت را پیشه کنند و به طور صریح وآشکار بیان نمایند که آیا می خواهند نمایندگانی آبرومند برای تفکر لیبرال دمکراسی آینده ایران باشند و یا هنوز قصد موج سواری و توهم زائی را برای مخاطبان خود بر بستر دفاع از مشروطه و ادامه دهندگان سنت رضا شاهی، در آینده می بینند؟
اگر تلاش برای لیبرال دمکراسی است،لیبرالیزم در عرصه سیاسی بنا به سنت بنیانگذارانش، نمی تواند در کنار تفکر ضد آزادی که حکومت و دولت ایران نماینده بلامنازع آن در کشور می باشد،قرار گیرد. و اگر بپذیریم که "ناسیونالیزم" به مثابه جزئی از تفکری که نامبردگان تلاش برای پیشبرد آن را دارند، بنا بر این چیزی به غیر از یک تفکر "کهنه" که برای استمرار و تحقق آن، نیاز به رویکردی رضاخانی دارند، نمی باشد. تفکری که علیرغم تلاش برای جلوه دادن آن بعنوان شخصیت قرن، متلاشی کننده تجدد و دمکراسی در تاریخ به ثبت رسیده است.

"چیستی جنگ":

بررسی موضوع جنگ از نظر فلسفی با طرح یک سوال کلی آغاز میشود. جنگ چیست؟ چگونه می توان آن را تعریف کرد؟
"سیرو" جنگ را به طور کلی به صورت "یک مجادله اجباری تعریف کرده است." "هوگو گراتیس" جنگ را "موقعیتی تصویر می کند که در آن احزاب مختلف به مجادله و درگیری می پردازند."
از نظر "توماس هابز"، "جنگ نوعی نگرش است. چرا که جنگ عملأ شرایطی را شامل می شود که در صورت عدم تداوم ،عملکردهای معمول آن نیز وجود دارد."
در نظریه "دنیس دیدرو"،" جنگ به صورت یک بیماری برای یک ملت توصیف شده است."
جنگ از نگاه "کارل فن کلاز ویتز"،"به صورت تداوم سیاست ها با استفاده از روش های دیگر تعریف می شود."
تعریفی که واژه نامه وبستر از واژه جنگ ارائه می کند ،چنین است.
"یک نوع برخورد خشونت آمیز-آشکار و باز و یا دوره ای از چنین برخوردی را می توان تعریفی خرد گرا از جنگ و جنگ طلبی عنوان نمود."
واژه نامه آکسفورد ،تعریف گسترده تری از جنگ ارائه می کند.
" هر نوع خشونت- حرکتی ویا زد و خورد میان موجودات زنده و یا چالش بین نیروها و اصول مخالف آن."
با توجه به تعاریف و برداشت های گوناگونی که بدان اشاره گردید،"جنگ" را نمی توان صرفأ برخورد بین کشورها قلمداد نمود،بلکه به مثابه هرگونه برخوردی بین طرفداران خشونت ،عمل غیرقابل مشاهده و جنگ های سیاسی – سازماندهی شده و هم چنین رفتار حاکمان نا مشروع یک کشور بر مردم آن کشور نیز تعریف نمود.به همین دلیل است که مفهوم " اخلاق در جنگ" به یکی از مهمترین عرصه های چالش میان تفکیک گران "جنگ عادلانه"-"جنگ غیر عادلانه" و طرفداران "صلح" تبدیل شده است.
اخلاق در مفهوم جنگ به حوزه فلسفه سیاسی مربوط می شود که در آن مسئولیت های سیاسی نه فقط در حوزه "سیاست" بلکه در حوزه "انسان" ارزیابی می شود.به همین دلیل است که "صلح طلبان" هیچگونه "عدالتی" را در " جنگ" و"خشونت" برای انسان و جامعه نمی بینند و با تقسیم بندی "جنگ عادلانه" و "جنگ غیر عادلانه" به دلیل رسمیت بخشیدن به خشونت ،مخالفت دارند.
اگر بپذیریم که جنگ فقط میان کشورها صورت نمی گیرد و در خیلی از موارد شامل یک حکومت و مردم آن کشور نیز می گردد،هر تفکری می تواند با طرح این پرسش، به " چیستی جنگ" ،پاسخ مورد قبول خود را بیان نماید.
"در خشونتی که شکلی از جنگ نا خواسته ،توسط حکومت اسلامی بر مردم تحمیل گردیده ،آیا این خشونت عادلانه است یا غیر عادلانه؟
آیا تبین سیاست های نادرست در عرصه بین المللی توسط حکومت که برای نیروهای جنگ طلب جهانی این موقعیت را ایجاد میکند که ایران مورد حمله نظامی قرار بگیرد، دفاع از "جنگ عادلانه" است؟ "
به باور من پاسخ به این پرسش ها از سوی صلح طلبان مشخص است. پاسخ به " چیستی جنگ" فقط و فقط پاسخ به جانبداری از "صلح" و "جنگ" است.

"اهداف جنگ و جنگ طلبان"

اهداف جنگ را به طور خلاصه می توان به دو هدف نظامی و سیاسی تفکیک نمود.
هدف نظامی جنگ غلبه بر طرف و یا طرفین مقابل جنگ از طریق بکار بردن خشونت است و هدف سیاسی جنگ تامین امنیت برای پیروزی نظامی جنگ با بهره گیری از فرصت هایی است که از راه عملیات نظامی و با غلبه بر طرف دیگر به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم بدست آمده باشد.
با توافق بر این مفهوم است که می توان گفت:
"اگر حکومتی و یا تفکری نتواند به اهداف خود جامه عمل بپوشاند، برای تحقق اهداف خود به توجیه جنگ می پردازد که این نه از "قدرت" که از "ضعف" او ناشی می شود."
امروزه دیگر این موضوع برای بخش زیادی از مردم مشخص گردیده که اینگونه تفکرات، چه در حاکمیت و چه در مقام "اپوزیسیون"، برای سر پوش نهادن به مشکلات داخلی و خارجی ،تلاشی است که با انتقال مشکلات به دیگران به توجیه سیاست های خودمی پردازد. این تفکر از سوی حاکمان با دامن زدن به احساست ملی برای تحکیم منافع خود و حکومت و نه مردم و از سوی غیر حاکمان" تجزیه طلبی" و دفاع از" تمامیت ارضی"عنوان می شود. به باور من چنین سیاستی به به حل بحران کمک نمی نماید و موجب تشدید خشونت در تمامی عرصه ها می گردد. تجربه نشان داده است که بازندگان اصلی هر خشونتی مردم آن کشور بوده اند.

"خشونت- استبداد – جنگ و عقلانیت سیاسی"

"جان هید " اندیشمند علوم سیاسی در کتاب سیاست مدرن (ترجمه کاظم اعتباری -۱٣٨۲- نشر معاصر)توضیحی جامع و ژرف از "عقلانیت سیا سی" ارائه می دهد. وی با تاکید بر موضوع آگاهی، موضوع عقلانیت سیاسی را اتخاذ "عمل عقلانی" در سیاست تعریف می کند.
"وارنر بیرمن" متفکر دیگر این حوزه ،عقلانیت سیاسی را دارای سه مولفه می داند.
۱- خود آگاهی سیاسی
۲- جستجوی ویژگی های این خود آگاهی در حوزه سیاست گذاری
٣- فراهم سازی بستر مناسب برای عملی نمودن این ویژگی ها با اتخاذ شیوه های راهبرد سیاسی
مفاهیمی همچون "خشونت-استبداد وجنگ" نیاز به تفسیر و تبین فراوانی ندارد. در هر سه عرصه فوق، انحصارگری- تحمیل و اعمال نفوذ سیاسی و عدم توجه به آرای مردم و زیر پا نهادن ارزش های دمکراتیک، از جمله ویژگی های برجسته این مفاهیم می باشند که با اصول خود کامگی - اعمال خشونت و یکسونگری همراه می گردد.
هر سه مفهوم فوق از دید "عقلانیت سیاسی" ،مخالف آرای همگانی و مشارکت جمعی مردم (اقتدار ملی) در فرایند ساختاری یک نظام حکومتی و یا یک نظام فکری می باشند که تحت عنوان "تمرکز قدرت و دولت مرکزی" از جانب آنها مطرح می گردد.
بیان "تمرکز قدرت و دولت مرکزی" به مثابه نفی پذیرش این که هر جامعه سیاسی و هر ساختار مربوط به آن، به "قدرت" و انسجام به مثابه یک ساختار قدرتمند و نه مقتدر و تمامیت خواه نیازمند است، نمی باشد.
با درک و تفکیک اینکه:
" هرگونه تمرکز قدرت و انسجام آن به مثابه "محور قدرت" نمی تواند از منظر "عقلانیت سیاسی" نمایانگر قدرت به اراده مردم ویا اقتدار ملی تلقی شود"، ارائه تحلیل از ساختار و یا ساختارهای "قدرت" و "حکومت" بدون مشارکت و حضور آحاد افراد یک جامعه را ضروری می سازد و، جایگاه "حکومت مقتدر" و تمرکز آن حول یک نهاد (دیکتاتوری) و در وضعیت حکومت های آریستو کراسی (استبداد و خود کامگی) را از حکومت های دمکراتیک، مشخص و تفکیک می نماید.
به همین دلیل است که بخش زیادی از اندیشمندان سیاسی در ارتباط با حکومت های استبدادی که مظاهر خشونت و جنگ در عرصه های داخلی و بین المللی می باشند ،با تاکید بر دو موضوع، اولویت نیروهای دمکرات را در مقابله با آن تبین نموده اند.
۱- آگاهی رساندن به ضرورت حضور مردم برای یک ساختار دمکراتیک.
۲- آگاهی رساندن در جهت جلو گیری از اعمال قدرت نهادی به مثابه خودکامگی
به همین رو می باشد که " اشترلیس هیومن" متفکر سیاسی آلمانی می گوید:
" مخالفت مردم با استبداد یک امر مسلم است،زیرا در ضدیت تمام با "اقتدار ملی" و" منافع ملی" قرار دارد. این وظیفه نیروهای دمکرات و صلح دوست است که برای حفظ "منافع ملی"، به روشنگری بر علیه استبداد و بازگرداندن "اقتدار مردم" مبادرت نمایند.

"منافع ملی" چیست؟

در دوران مشروطه، روشنفکران با واژه های (نیشن) و (ناسیونال) آشنا و با مترادف قرار دادن "ملت" و "ملی"، توانستند در مبارزه با استبداد، فعالین ضد استبدادی را برای تحقق حاکمیت ملی در مقابل حاکمیت استبدادی متشکل نمایند.
در علم جامعه شناسی گفته می شود ، "ملت" ( نیشن) با انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۴۷ میلادی تولد یافت. این انقلاب توانست تاریخ معاصر را از تاریخ گذشته جدا نموده و تغییرات بنیادین دردگرسازی و دگراندیشی را موجب گردد. انقلاب فرانسه با سه هدف اساسی پدیدار شد.
برادری- برابری- عدالت و آزادی، معنای این سه سخن بسیار واضح است.
همه‍ی انسانها در امتیاز و افتخار و استقلال عمل ،حقوق برابر داشته باشند.
همه‍ی مردم مالک مشترک سرزمین و دارائی های گرانبهای آن باشند.
همه‍ی مردم یک کشور ،شهروندان برابر حقوق باشند و آزادی داشته باشند که حاکمیت را با مشارکت خود بگونه ای مستقیم و دمکراتیک تشکیل دهند.
همانگونه که تاریخ گواه است،مترادف سازی" ملت و ملی" به تحولات سیاسی جامعه ما منجر نگردید. "ملت" تا پیش از تعریف مدرن از آن به مفهوم: "واژه ای عربی که مراد از آن "امت اسلامی" بوده است"، استفاده گردید. اما با تعریف "ملت" به مفهوم مدرن آن و به مثابه یک مفهوم فراگیر و پر دامنه که پیش از خود به مولفه های دیگری محتاج است،تغییر نمود که برای تشکیل آن نه فرمان بکار می آید و نه آرمان مجرد. این واژه ساختاری تنها با حسن نیت و لزوم دعوت،مفهوم می یابد که یکی از بنیادی ترین پایه های تشکیل "ملت"، فرهنگ گفتمان و دیالوگ و شاخص های اندیشگی و آگاهان وفادار به آگاهی و اندیشه می باشد.
با توجه به این واقعیت است که "ملت" به مثابه مفهومی نوین بر جای مفهوم کهن "امت" قرار می گیرد و بیانگر:
"جمع افرادی که از پیوندهای مادی و معنوی ویژه و مشخص برخوردار می باشند و با مکان جغرافیایی ویژه ای(سرزمین) هم خوانی و حاکمیت حکومتی دمکراتیک را با مشارکت همگان واقعیت بخشند ، "ملت" آن سرزمین یا آن کشور شناخته می شوند."،می باشد.
یکی از مفاهیم گسترده‍ی "ملی" که امروزه مورد توافق بخش زیادی از اندیشمندان حوزه سیاسی قرار گرفته است ،چنین می باشد.
"ملی یعنی درون مرزی- درون کشوری- همه‍ی پدیده هائی که بصورت مستقیم و غیر مستقیم در سرنوشت آحاد یک جامعه در حوزه داخلی نقش ایفا می کند و مفهوم خود را از مشارکت همگانی کسب می نماید." (این واژه در سالهائی به مفهوم غیر دولتی در ایران استفاده می گردید. مثل مدارس ملی و .....)
بنا بر تعاریفی که ارائه گردید ،می توان مطرح نمود که مفهوم "ملی" و "ملت" یکسان نیستند و علاوه بر آن واژه "ملی" مفهوم خود را از "ملت" کسب می کند.متاسفانه بر بستر کج فهمی های فراوان و حضور دیکتاتوری و استبداد، در کشور ما "پدیده ملی" در هیچ بخشی به ظهور نرسیده و یگانه مفهوم از ملی( همگانی) را در " دیکتاتوری-استبداد " و بالطبع آن در " ستم ملی" می توان تعریف نمود.
آنچه که امروز انسانها را با تمایلات مختلف قومی-فرهنگی و زبانی گوناگون ،و هم چنین مذاهب و اعتقاد های متفاوت و علایق و سلایق سیاسی جداگانه با هم را، هم سرنوشت و گاهی هم سرشت می سازد، "منافع ملی" قلمداد می شود. تا زمانی که فرد فرد آحاد یک "ملت" متقاعد نشوند که دارای حقوق برابر شهروندی می باشند ،هیچگاه احساس منافع همگانی و مشترک در آنها ایجاد نخواهد گردید.
"منافع ملی" عبارت است از:
"مجموعه ای از همه‍ی پدیده ها و عناصری که در حفظ بقاء و بهتر زیستن یک ملت نقش آفرینی میکند.
این پدیده ها و عناصر در بر گیرنده همه‍ی مولفه های موجودیت ملی یک کشور است. (از سرزمین تا اقتصاد و سیاست و عوامل فرهنگی و امنیتی در پدیدار آمدن ،دوام یافتن و نیرومند تر شدن آن "ملت" و "هویت ملی" آن و نقش آفرینی های داخلی –منطقه ای و جهانی ،که هیچکدام را بر دیگری ارجهیتی نیست.)
در تمامی تعاریف از" منافع ملی"،حضور دو عنصر و یا دو پدیده حتمی است،که عبارتند از:
منافع اقتصادی و سیاسی آن ملت و یکپارچگی سرزمین،که همانگونه که اشاره گردید ،تقدم و تأخری نسبت به یکدیگر ندارند.
در نظام های دیکتاتوری و حکومت های استبدادی ،ایدولوژی حکومتی را با اولویت به موارد فوق اضافه می کنند که در این حالت، "منافع ملی" یعنی بقاء آن حکومت بر بستر حفظ تمامیت ارضی و منافع اقتصادی و سیاسی برای حکومت و نه "مردم".

"چرائی نفی خشونت وجنگ"

فرهنگ و نظم موجود فرهنگی جامعه ما مبتنی بر خشونت است.در بیش از یک قرن گذشته، خشونت موجود در جامعه ما باز تولید خشونتی است که در عرصه های مختلف جاری بوده است. به همین دلیل تقسیم بندی ها نه بر اساس عدالت و برابری ،بلکه بر اساس "قوی" و "ضعیف" صورت گرفته است. قوی آن است که ابزار-اعمال خشونت بیشتری در دست دارد تا بتواند بدون هیچ محدودیتی آن را بر ضعیف تحمیل نماید.
"ضعیف" همواره محکوم به حذف شدن و معلول واقع شدن در قبال خشونت های موجود در اشکال گوناگون، از عریان ترین شکل آن در قالب جنگ، تا پنهان ترین شکل آن که در قالب ترور و انواع خشونت های ممکن بوده، قرار داشته است.
خشونت را نمی توان با خشونت پاسخ داد. چه در کوتاه مدت وبه صورت تاکتیکی و چه در بلند مدت و به صورت استراتژی.، به لحاظ تاکتیکی ،چون اعمال- ابزار- خشونت در دست آنانی است که از این خشونت بیشترین سود را می برند ،پس هر نوع اعمال خشونت و یا تائید خشونت در هر شکل آن به معنای تقویت آنان خواهد بود. خشونت طلبان همواره ،هر نوع خشونتی را تشویق و تقویت می کنند.
به نام مذهب به نام میهن و وطن و به نام قوم و نژاد جنگ راه می اندازند.چون بقای خود را در خشونت می یابند.چون در تداوم خشونت است که "هویت" واقعی خود را تحقق می بخشند. مردم که همواره، اکثریت تحت خشونت هستند ،بدون ابزار نمی توانند به مقابله با خشونت بپردازند. اینجا سوالی مطرح می شود که ،پس چه باید کرد؟ آیا باید منفعل بود؟ پاسخ منفی است.
نفی خشونت ،انفعال را تشویق نمی کند. نفی خشونت کنشی فعالانه است که کلیت خشونت را نفی می
کند و تلاش برای بی فایده بودن خشونت را به چالش می کشد.برپائی جنبش صلح از مخاطب قرار دادن مردم در نفی خشونت آغاز می گردد.
به لحاظ استراتژیک هم ،واقعیت بر این است که خشونت تنها کاری که انجام می دهد ،باز تولید مناسبات خشونت آمیز کنونی است.ترویج و رفتار خشونت آمیزی که حتی با حسن نیت برای از بین بردن مناسبات کنونی به کار رود،قوام بخش همین مناسبات خشن خواهد بود.
فقط با زیر سوال بردن بنیان های مادی و ذهنی اعمال خشونت،هم خشونت و هم تمامی معلوت ها و عوامل آن زیر سوال برده می شود. راه مقابله با خشونت و نفی آن ،تلاش برای نا کار آمد نمودن خشونت در تمامی عرصه هاست.نفی خشونت به معنای تشویق بی عملی و انفعال نیست. این عین عمل فعال و آگاهانه ماست که به خشونت رو نمی آوریم و از خشونت دفاع نمی کنیم. جنگ و خشونت و صلح ،تغییر دهندگان جهان ما هستد. یکی به نابودی و دیگری برای سعادت و بهروزی. این حق ماست که با نفی نیستی به هستی بیاندیشیم. ویکتور هوگو در سخنرانی خود در مجمع قانونگزاری فرانسه چنین گفت:
" برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن حکومت بیشتر از یک قاتل عادی حق قاتل بودن نداشته باشد،برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته باشد،برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن ،همچنانکه قرن گذشته ما قرن اعلام تساوی حقوق مردان بود،قرن حاضر ما قرن اعلام برابری کامل حقوقی زنان با مردان باشد،برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن آموزش عمومی و رایگان ، از دبستان گرفته تا تحصیلات عالی، همه جا راه را به یکسان بر استعدادها و آمادگی ها بگشاید .هر جا که فکری باشد کتابی نیز باشد.نه یک روستا بی دبستان باشد ،نه یک شهر بی دبیرستان چنانکه نه یک شهرستان بی دانشگاه، و همه اینها زیر نظر و مسئولیت حکومتی لائیک ، حکومتی کاملا لائیک ، حکومتی منحصرا لائیک . برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن بلای ویرانگری بنام گرسنگی جایی نداشته باشد.
شما قانونگزاران، از من بشنوید که فقر آفت یک طبقه نیست،بلای همه جامعه است. رنج یک فقیر تنها رنج یک فقیر نیست ، ویرانی یک اجتماع است. احتضار طولانی فقیر است که مرگ حاد توانگر را به دنبال میآورد . فقر بدترین دشمن نظم و قانون است . فقر نیز ، همانند جهل ، شبی تاریک است که الزاما میباید سپیده ای بامدادی در پی داشته باشد."

"کلام آخر"

در کلام آخر، همه کسانی را که در عرصه تحولات سیاسی ایران خود را سهیم می دانند و در صورت بروز جنگ احتمالی در کنار و یا در تائید حکومت اسلامی عمل خواهند نمود ،مخاطب قرار می دهم.
تعمیق مطالبات دمکراسی خواهی در ایران ،از مبارزه با خشونت در همه‍ی عرصه های آن میسر است. امروز نیاز به "دمکراسی" در جامعه ما از "صلح طلبی" جدا نیست و تلاش همه‍ی نیروهای طرفدار دمکراسی، در مبارزه با خشونت پیوند خورده است.دمکراسی خواهان، مخالف راهکارهای خشن برای ایرانیان و ایران هستند که اعمال سرکوب و خشونت در داخل و برپائی جنگ نماد بیرونی آن می باشد. دمکراسی خواهان، صلح را برای سعادت و بهروزی تمامی مردم ایران از کرد و ترک و بلوچ و آذری و ترکمن و....... و تلاش برای یکپارچگی ایران را با "اقتدار ملی" در نظر دارند. "اقتدار ملی" از همگرایی و به رسمیت شناختن برابر حقوقی همه ایرانیان حاصل می گردد . آیا می توانیم با برپائی جنبش صلح به کابوس خشونت و جنگ که بیش از یک قرن بر آسمان میهن ما همچون بختکی سایه افکنده ، به تعمیق دمکراسی در ایران کمک رسانیم؟

hamid.rhamidi@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست