نگاهی به استراتژی "وحشت"
آیا آمریکا به شکست در عراق تن خواهد داد؟
ایرج فرزاد
•
تشخیص درست روند رویدادها، در متن اجبارات اقتصادی و سیاسی بلوک بندیهای پس از دوران فروپاشی شوروی سابق، بدون کنار زدن روحیات متاثر از جنگ تبلیغاتی و پس زدن دنیای سطحی گریهای جنگ تبلیغاتی مدافعان سناریو وحشت، ممکن نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۷ آبان ۱٣٨۶ -
۲۹ اکتبر ۲۰۰۷
بررسی سیر روند اوضاع سیاسی پس از پروژه "آزاد سازی عراق" در مارس ۲۰۰۳ و اشغال نظامی عراق و تغییراتی که در موازنه قوا بین نیروهای سیاسی در سطح منطقه، به عنوان پیامدهای دخالتگری نظامی حکومت بوش بوجود آمده است، مساله بسیار تعیین کننده ای است. اما علیرغم تمام وزنی که فاکتور دخالتگری و اشغال نظامی عراق در این تغییر صحنه اوضاع سیاسی داشته است، یک تحلیل ریشه ای و واقعی، بدون تمرکز بر فاکتورهای بین المللی در اوضاع جهانی، تحولات منطقه در چهار چوب تضاد و تنشها چه در درون جامعه عراق و چه در پیوند با تقابلها بین رژیم جمهوری اسلامی، و اسلام سیاسی با "دنیای غرب" و در راس آنها آمریکا، از محدودیتهای خود رنج خواهد برد.
در این رابطه باید به دو مساله در پرتو تحولات جهانی تر پرداخت:
۱. سیر روند تحولات سیاسی و تغییرات در موازنه قوا بین "بلوکهای سیاسی و اقتصادی و نظامی"، چه سیر بر هم خوردن بلوکهای قبل از دوران فروپاشی شوروی و چه تجدید آرایش همین بلوکها در برابر بلوک ها و شبه بلوکهای "جدید" و انعکاس و بازتاب آن در منطقه چگونه بوده است؟
۲. آیا سیر این روندها به یک تقابل نظامی بین آمریکا و جمهوری اسلامی، به عنوان راس "اسلام سیاسی"، منجر خواهد شد و به این معنی آیا فاکتورهای تعیین کننده تر اقتصادی و سیاسی و کارکرد آنها در منطقه سوق الجیشی خلیج، این تقابل و این جنگ را "ضروری" میکند؟
در رابطه با مساله اول لازم است مراحل پیشین تر تجدید آرایش بین بلوکهای سیاسی و اقتصادی و نظامی متعاقب ریزش و فروپاشی اردوگاه شوروی سابق را از نظر بگذرانیم. این مرحله از تقابل و تجدید آرایش بین بلوکهای باقیمانده و با سر برآوردن حریفان تازه مدعی سهم سیاسی و اقتصادی، به نظر من با پایان گرفتن جنگ در یوگوسلاوی پیشین و تجزیه آن به چند کشور "مستقل" صرب و کروات و مقدونی و... و پروسه در حال تکمیل تشکیل دولت در کوسوو، به سرانجامی رسید که دوران تدارک تجزیه آخرین بقایای دولتهای "توتالیتر" ملهم از بلوک سابق سرمایه داری دولتی، همراه با قوم سازیها و پاکسازیهای قومی و تشکیل "ارتشهای آزادیبخش" را به پایان رسانید. بمباران بلگراد توسط ناتو و "انحلال" دولت میلوسوویچ و دستگیری و مرگ او در زندان هاگ، آخرین حلقه در تکمیل پیروزی "دمکراسی" بود. جنگ ایدئولوژیک، در این جنگ خونین و این تجزیه و تجدید تقسیم یوگوسلاوی بین دولتهای مستقل، "ملل آزاد شده" از قید "دیکتاتوری شرقی"، که به عنوان بزیر کشیدن و سقوط آخرین برجهای حکومت "کمونیستی و استالینی" ادامه یافت، هیچگاه برای لحظه ای هم قطع نشد. یوگوسلاوی گورهای جمعی پاکسازیهای قومی، یوگوسلاوی قتل عامهای قومیت ها و "مذاهب" "آزاد شده"، سرانجام پس از زیر و رو شدن بلگراد در بمبارانهای بی وقفه ناتو به دامن مهربان "دمکراسی" سرمایه و بازار کالا و سرمایه بازگشت. سلطه اقتصادی سرمایه و پول و کالاهای اروپای واحد و در راس آن، آلمان در فردای این جشن پیروزی خون و جنایت، فقط بیانگر جایگاه و نقش رو به افول سرکردگی سیاسی و اقتصادی آمریکا پس از دوران جلال و جبروت استیلا بر جهان، پس از جنگ دوم جهانی بود. آمریکا ناچار شده است در بر هم خوردن آرایش بین بلوکهای باقیمانده پس از فروپاشی اردوگاه شوروی، لااقل در اروپا و در حوزه اقمار شوروی سابق، به سهم کمتر، و نه به عنوان "ابرقدرت" و یا حاکم و ژاندارم جهان "یک بلوکه"، قناعت کند و فعلا در حوزه اقتصاد زمین را به اروپای واحد، و در دنیای رقابت کالا و سرمایه و صادرات و واردات، به چین و ژاپن و تا حد محدوتری به روسیه پس از فروپاشی بلوک تحت سیطره اش، واگذار کند و به عرصه نظامی، پایگاه های موشکی در لهستان و الحاق رومانی سابقا "کمونیست" به ناتو و عرصه "تبلیغات" بسنده کند. میدان پس از دوران "جنگی" در یوگوسلاوی به عرصه متعارف تر رقابت و کشمکش بین عوامل و فاکتورهای اقتصادی و سیاسی ناشی از آن متحول شده است. این را دیگر میشود در هر عرصه ای دید. هنرمندان و ورزشکاران و سرمایه داران و اسقف ها و کاردینالهای "ملل" آزاد شده مقدونی و "مونتینگرو" و کروات به دامن غرب بازگشتند و با پرچم و خاج و صلیب و لباسهای بومی و سنن و عرف تاریخی خود، گسست از دوران "دیکتاتوری کمونیستی" را به جهانیان بشارت دادند. آقای پوتین کارشناس و مقام "عالی رتبه" سابق، ک . گ. ب را هم در کنار کاردینالها که بر سینه اش صلیب میکشید، دیده ایم. در جمهوری "استونی" هم چندی پیش شاهد بودیم که جوانان معترض به انتقال بنای یادبود سمبل قهرمانی در جنگ ضد فاشیستی نیز کت بسته، به عنوان مدافعان نیروئی که "تاریخ مصرف" آن گذشته است، روانه زندان شدند. داستان چچن را بایگانی کردند و فصل انقلابات مخملی و نارنجی بسته شد.
در مورد نکته دوم قضیه قدری پیچیده تر است. حکومت بوش و سرمایه داری آمریکا، بویژه در جنگ دوم خلیج که از مارس ۲۰۰۳ آغاز میشود، روز به روز از "شریک" کردن دیگر نیروها، بخشی از همان نیروها که تا به سرانجام رساندن سناریو تکه پاره کردن یوگوسلاوی پیشین، تا آخرین مراحل در صحنه ماندند و هزینه کردند، فاصله گرفت. اما در اینجا، گرچه بهانه و هدف بلاواسطه، حکومت صدام حسین و رژیم بعث و اشغال کویت و "نقض حاکمیت" خاندان شیخ آل نهیان بود، حکومت آمریکا با راس مدعی شبه بلوک تازه نفس تر و "جدید" تر اسلام سیاسی، یعنی جمهوری اسلامی روبرو شد و بطور فیزیکی نیز خود را در همسایگی آن یافت.
سیر رویدادها نشان داد که انتظار پیروزی سریع "دمکراسی" در عراق، در یک کشور خاورمیانه با پیشینه و زمینه های کاملا متفاوت از نظر سیاسی، تاریخی و فرهنگی و تا حدی اقتصادی نیز، و در نتیجه تامین سرکردگی آمریکا و تلاش برای اعاده نقش "ابر قدرت" سابق و ژاندارمی جهان، به آن سادگیها هم نبوده است. در جنگ اول خلیج، در سال ۱۹۹۱، اگر چه بازتاب عملی تزهای "نطم نوین" طلوع خونینی داشت، اما به دلیل تقارن آن مقطع با سیر فروپاشی اردوگاه شوروی، دولت آمریکا هنوز از حمایت متحدین بسیاری برخوردار بود. جنگ دوم در مارس ۲۰۰۳ بیشتر و واضح تر روشن ساخت، که مساله زمامداران آمریکا، بدون هر شائبه ای از تقابل "تمدن غرب" با رژیم صدام، سر راست تر و تقریبا به استثنای نقش وردستی که دولت بلر بر عهده گرفت، تلاشی منحصرا از جانب دولت آمریکا برای اعاده سرکردگی، حداقل در منطقه، و در بدترین حالت جلوگیری از سیر رو به افول جایگاه "ابرقدرت" خود در دورانهای طلائی مقدم بر ریزش کمپ شوروری سابق است.
از این نظر دوران "جنگی" که در یوگوسلاوی سابق و اقمار شوروی سابق، به سرانجام خود رسیده بودند، هنوز در این منطقه، عمدتا در برابر آمریکا ادامه دارد. آمریکا، پس از عملیات دوران بعد از ۱۱ سپتامبر، دارد با طالبان و نیروهای القاعده و بن لادن به رویاروئی های تازه ای میرود.
اما بر این دوران جنگی، هرج و مرج و بلاتکلیفی و بی نقشگی نمیتواند بطور لایتناهی حاکم باشد. این دوران نمیتواند برای زمانی نامحدود در پرده ای از ابهام باقی بماند. این جنگ، اگر چه جبهه هایش ظاهرا بنا به خصلت نیروهائی که عملیات "آزاد سازی" عراق آنها را به جلو صحنه آورده است، در سیر تسلسل عملیات جوخه های انتحاری، قابل برنامه ریزی و نقشه و اتخاذ تاکتیک تقابلها و خنثی سازیهای موثر نیست، اما به دلیل جایگاه ژئوپولتیک منطقه در آرایش بین بلوکهای سیاسی و اقتصادی و نظامی در مقیاس بین المللی، نمیتواند بر همین روال ادامه یابد. نیمچه بلوک مقابل، اسلام سیاسی و در راس آن جمهوری اسلامی، باید سرانجام در یک صف بندی در درجه اول سیاسی و نظامی متبلور شود. این منطقه، به دلیل اهمیتی که در اقتصاد و سیاست خاورمیانه دارد و به یک معنی بخاطر اینکه به مثابه حلقه واسطی بین رقابتهای اقتصادی جهان کنونی عمل میکند، نمیتواند، چون مناطق کم اهمیتی چون سودان و سومالی و "دارفور" در صحنه معادلات اقتصادی و سیاسی جهان در دوران نامتعین فضای "جنگی" و فراموشی باقی بماند و یا در بهترین حالت "تحت نظارت" تعدادی نیروی سازمان ملل چون تابلوئی بی خاصیت بر نقشه کره زمین آویزان شود. یک احتمال میتواند، حکومت بوش را وادارد که به جنگی فراگیر تر از جبهه ای که سنگرهای آن در میان ارتشهای انتحاری پخش شده است، وارد شود و آن هم رسیدن سرمایه داری آمریکا و حکومت آن به آستانه استیصال و دورنمای سقوط یکباره مقام دولت آمریکا در صحنه سیاست جهانی و قناعت کردن به یک دولت همطراز بقیه دولتهای سرمایه داری در جهان است. احتمالی که بوش با خطر تهدید "جنگ سوم جهانی" از جانب جمهوری اسلامی از آن نام برده است. به نظر من این سناریو "وحشت"، لااقل با وزن و جایگاهی که اسلام سیاسی دارد، و یا به عبارت دیگر به دلیل تزلزل پایه ای در ساختمان این نیمه بلوک متزلزل، از نظر اقتصادی و سیاسی، سناریو دوره آتی در منطقه نیست. من میخواهم دلایلم را بگویم.
حلقه ضعیف؟
به نظر من بین موفق نشدن یک سناریو و یا حتی بین بر هم خوردن سناریو اولیه پیروزی سریع آمریکا در عراق پس از اشغال نظامی عراق در مارس ۲۰۰۳، با "شکست" به معنی شمول عواقب این شکست بر نیروهای موجود در صحنه سیاسی و نظامی، تفاوت بسیار است. آمریکا در جنگ ویتنام شکست خورد. میشد در خلال همه دوران بمبارانها و جنگ ارتش آمریکا با مردم ویتنام، یک احتمال را هم شکست آمریکا پیش بینی کرد. و میشد اگر آمریکا، چنانچه اوضاع و فضای "جنگ سرد" با بلوک شوروی و پیمان ورشو اجازه میداد، چون هیروشیما و ناکازاکی با محو کردن ویتنام از صحنه جهان، "پیروز" نامیده شود. اما وقتی آمریکا نیروهایش را از ویتنام خارج کرد و بطور فیزیکی نیز در آن مقیاس وسیع از صحنه جنگ عقب نشست، آنوقت تبلور واقعی "شکست" را به روشنی میشد دید. دوایر حکومت آمریکا هنوز از آثار این شکست با عنوان "سندروم ویتنام" نام میبرند. ناتو و غرب، پس از دستگیری میلوسوویچ و انحلال "ارتش" های آزادیبخش قومی و پیروزی "دمکراسی" به جای آنها، در جنگ یوگوسلاوی "پیروز" و فاتح شدند. ممکن است گفته شود که سیر رویدادها در عراق و برآورد حرکات مقامات آمریکائی، روند محتوم یک شکست را نشان میدهند. به نظر من آمریکا جبهه جنگی را که با هزینه های سنگین مالی و تلفات زیاد و به قیمت انزوای خود از "متحدین" اش، شروع کرده و تا اینجا آورده است، آنهم در برابر جبهه ای که از نظر سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی، بسیار نامنسجم تر، ناپایدارتر و بی دورنما تر از بلوک شوروی سابق است، یعنی اسلام سیاسی و مشخصا حمهوری اسلامی، رها نمیکند. این گفته مشاورین سیاسی بوش که مکررا از دهان بوش جاری میشود که (ادامه حضور سربازان و ارتش ما در عراق، حفظ امنیت و ارزشهای دمکراسی آمریکائی را در "داخل" تعقیب میکند"،) بسیار گویاست. تمام تلاش مقامات سیاسی و نظامی آمریکا صرف این شده است و در آینده هم صرف این خواهد شد که خود را در برابر بلوک مدعی اسلام سیاسی، چه از نظر سیاسی و دیپلوماتیک و چه نظامی و اقتصادی و "ایدئولوژیک"، نه در عملیات انتحاری که جبهه و سنگر معینی ندارد، که در مواجهه فیزیکی رو در رو و قابل رویت و نه در گردانهای نیروهای ناپیدا و همه جا پیدای "استشهادیون" ببیند. به برآورد من ایدئولوگها و استراتژیستهای اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی در راس آن در این منطقه، تصور میکنند که در همه این عرصه ها بر حریف خود پیشی میگیرند و قادرند که قدرت خود را تحمیل و تثبیت کنند. هم سلاح "بازدارنده" اتمی را به رخ حرف میشکند و از آن کوتاه نیامده اند و هم در صورت وقوع جنگ، دورنمای دست و پا زدن در باتلاقی که گوشه کوچکی را در عراق شاهد بوده اند، به مقامات حکومت آمریکا نشان داده اند. درگرفتن عملی این جنگ را، که اوضاع کل منطقه و دنیا را بکلی زیر و رو میکند، نمیتوان از خلال فضای "جنگ تبلیغاتی" فعلی محتوم فرض کرد. استراتژی وحشت، بخش مهمی از این فضای تبلیغاتی است و با دنیای واقعی در صحنه سیاست و آنجا که مولفه های پایه ای تری بلوکها را به جنگی فراگیر وادار میکند، بسیار متفاوت است. پارامترهای سیاسی، اوضاع پس از فروپاشی شوروی و شرایط پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، شروع جنگ بین جمهوری اسلامی و آمریکا و غرب را "ضروری" نکرده است. از سوی دیگر وارد شدن جمهوری اسلامی به جنگ با آمریکا، پدیده اسلام سیاسی و "دولت" جمهوری اسلامی را از صحنه حذف خواهد کرد. "مقاومت" لایه هائی از ارگانهای نظامی و سپاه پاسداران و بسیج و گردانهای "استشهادی" هر اندازه وسیع، غیر قابل کنترل و در مقایسه با عراق حتی شدیدتر و خونین تر هم باشد، همراه با خود جمهوری اسلامی در شکل رژیمی که در قالب "دولت" بر جغرافیای معینی حاکم است، را مضمحل میکند. و حتی اگر فاکتور مهم نقش مردم را هم بتوانند در این جنگ احتمالی وحشتناک، از صحنه حذف کنند، رژیم جمهوری اسلامی در حقیقت وارد جنگی میشود که "انتحار" خود را هم در شکل موجود و خود ویژه اسلام سیاسی و قدرت دولتی با خود همراه دارد. این جنگ و تحقق سناریو وحشت از منظر منافع اسلام سیاسی و نوک پیکان دولتی آن نیز، بنابراین "ضروری" نیست. بر عکس، سیر رو به افول سرکردگی آمریکا بر جهان غرب و در برابر قدرتهای "جدید" اقتصادی و سیاسی، حکم میکند که برخلاف مورد یوگوسلاوی، آمریکا و سرمایه داری آمریکا ناچار شود حاصل جنگ خود در "آزاد سازی" عراق و به درجاتی نیز در افغانستان، را عمدتا خود درو کند و جنگ فعلی در عراق را به سرانجام نرسانده به جنگ بدون هیچ دورنمای پیروزی دیگری نکشاند.
من فکر میکنم که سیر تحولات در عراق و با استراتژیهائی که اساسا در خارج از دایره حکومت بوش و اکثریت حزب جمهوریخواه طرحریزی میشوند، به یک سوی معین سیر میکنند. این حقیقتی است که صحنه سیاست و دست بالا پیدا کردن این یا آن حزب در رژیمهای سرمایه داری، و در این مورد دولت آمریکا، خود میتواند به محمل ظاهرا "مستقل" و قائم بالذاتی که بر روندهای پایه ای تر مکانیسمهای اقتصادی تاثیر میگذارند و سیر آنرا به جهات منطبق با سیاستهای خود میبرند، تبدیل شوند. اما باید این حقیقت را هم تاکید کرد که هیچکدام از احزاب سیاسی حاکم و یا دوائر سیاستگزار در آمریکا، قادر نیستند قانونمندیهای حرکت سرمایه و قوانین بازار و حرکت کالا و پول و سود را نقض کنند. سرمایه داری آمریکا در تقابل با اسلام سیاسی و رژیم جمهوری اسلامی، با چنان قدرت اقتصادی، سیاسی و نطامی قدر قدرتی مواجه نیست که مجبور به تن دادن به یک جنگ تمام عیار بشود. جنگ آمریکا با رژیم اسلامی، با جنگهای بالکان و دوران جنگهای یوگوسلاوی و حتی با جنگ اول خلیج در سال ۹۱، از بنیان متفاوت است. این جنگ، همانطور که در کمپینهای تبلیغاتی سیاستگزاران آمریکا نام گرفته است، واقعا آغازگر جنگ سوم جهانی خواهد بود. رقبای این جنگ فرضی و احتمالی، و در اینجا مشخصا طرف جمهوری اسلامی، از نظر قدرت رقابت اقتصادی، نظامی و سیاسی، مشخصات طرف آغاز کننده چنین جنگی را فاقد است. سیر واقعی تر تحولات و رویدادها، متعین و مشخص کردن صحنه رویاروئهای سیاسی در هیات سیاسی، نظامی، حوزه های نفوذ و از جمله در قالب "دیپلوماتیک" در زمینی است که حریفان هر یک با حوزه نفوذشان و البته با تمامی ابزارهای موجود اقتصادی و ایدئولوژیک، صف بندی مشخص تر و قابل مشاهده تری ورای فضای تبلیغاتی بخود بدهند. احتمال اینکه در راستای این سناریو، حتی عراق بین سه منطقه تقسیم بشود نیز ناممکن نیست. اما حتی در چنین صورتی با تقسیم بندیهائی که قواره و ساختار سیاسی و اقتصادی آن بخشها مشخص تر است و از دوران جنگی و عملیات انتحاری فاصله گرفته است روبرو هستیم. به این معنی نیروهای دخیل در سرنوشت جامعه عراق، شامل آمریکا و اسلام سیاسی و بقایای ناسیونالیسم عرب و حزب بعث و جمهوری اسلامی، سیری از متعین شدن و فاصله گیری از فضای بلاتکلیفی فعلی را در پیش دارند. موقعیت ژئوپولیتیک این منطقه، وزنی که تعیین تکلیف وضعیت سیاسی و اقتصادی عراق برای آمریکا، نه تنها در منطقه، بلکه در برابر اروپا و چین و روسیه و ژاپن و در صحنه داخلی سیاست و اقتصاد در آمریکا دارد، همگی دال بر این است که خارج از فضای تبلیغات و جنگ تبلیغاتی و ژورنالیستی، جنگ با اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی، ضروری نشده است. به این معنی حکومت آمریکا، پرچم شکست در جنگ عراق و تسلیم را بلند نکرده است تا برای پوشاندن هزیمت و این نقطه تعیین کننده در سیر رو به افول و زوال "امپراطوری" دیرین آمریکا بر جهان، به جنگ های "آخر" خود روی آورد. این جمله "کارشناسان" و مشاوران دول غربی که گفته اند آنها هفتاد سال با یک بلوک بسیار قدرتمند تر و اتمی تر و مسلح تر و اردوگاه دارتر کنار آمدند و سرانجام آنرا به تجزیه و فروپاشی رساندند، و میتوانند با جمهوری اسلامی اتمی شده هم از چنین رویاروئیها، بدون یک جنگ به معنی کلاسیک آن، پیروز درآیند، فقط بلوف نیست. این آه حسرت برآوردن برای از هم پاشاندن "ماشین دولتی رژیم بعث" و فرو پاشاندن سیستم اداری و امنیتی حزب بعث و ارتش آن، اصلا تصادفی نیستند.
البته تمامی این کارشناسان و متخصصین دنیای دول سرمایه داری، و از جمله سران جمهوری اسلامی، یک فاکتور تعیین کننده تر، یعنی مردم ایران که میتوانند در هر سناریو و طرح و جنگ واقعی یا تبلیغاتی، صحنه را بکلی زیر و رو کنند، از معادلات خود حذف کرده اند. در معادله رابطه مردم ایران با جمهوری اسلامی و امکان شکل دادن به یک بلوک بندی جدید بین غرب و جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی به آن شکل که در اقمار شوروی سابق و مشخصا در یوگوسلاوی به سرانجامی نسبتا تثبیت یافته انجامید، عوامل و فاکتورهائی دخیل اند که کنترل و مهار آنها به این سادگی ها ممکن نیست. مصاف طبقه کارگر و مردم ایران با جمهوری اسلامی ریشه های بسیارعمیقتر و پیچیده تری دارد که قابل هضم در سناریو "رام سازی" نیمچه بلوک اسلام سیاسی به سرکردگی جمهوری اسلامی حتی اگر با اتمی شدن آن کنار آیند، نیست. جامعه ایران، در متن بی ریشگی اسلام سیاسی در بافت تاریخی و فرهنگی اش، و به دلیل بحران لاعلاج در اقتصاد که تناقض روبنای اسلامی رژیم با مکانیسمهای تولید و باز تولید هیچ دورنمای برون رفتی را ازین بن بست نشان نمیدهد، بیشتر به آن "حلقه ضعیفی" شباهت دارد که در گرماگرم جنگ اول جهانی، روسیه تزاری را با یک گسست انقلابی از فضای جنگ و کشتار و لشکرکشی و بمباران و قحطی و جنایت و جنگ تجدید تقسیم بازارها، روبرو ساخت.
تشخیص درست روند رویدادها، در متن اجبارات اقتصادی و سیاسی بلوک بندیهای پس از دوران فروپاشی شوروی سابق، بدون کنار زدن روحیات متاثر از جنگ تبلیغاتی و پس زدن دنیای سطحی گریهای جنگ تبلیغاتی مدافعان سناریو وحشت، ممکن نیست.
۲۴ اکتبر ۲۰۰۷
iraj.farzad@gmail.com
http://iraj-f.blogfa.com
|