آبروی عشق ...
پیرایه یغمایی
•
شب قصه گوید و دل، با قصه خو ندارد
یعنی که جان بیدار، خواب آرزو ندارد
گوشم از این مکرّر، زنگاره بسته دیگر
چشمم نگاه لطفی، با قصه گو ندارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ آبان ۱٣٨۶ -
٣۱ اکتبر ۲۰۰۷
شب قصه گوید و دل، با قصه خو ندارد
یعنی که جان بیدار، خواب آرزو ندارد
گوشم از این مکرّر، زنگاره بسته دیگر
چشمم نگاه لطفی، با قصه گو ندارد
آواز این سبو خشک، من تشنه کام و او خشک
در غُل غُل است اما، نم در گلو ندارد
توفان آبشار است، نرمای جویبار است
با اینهمه ترنّم، آبی به رو ندارد
هیچی است در همیشه، در لفظ کرده ریشه
طبلی میانه خالی است، جز های و هو ندارد
زین های و هوی درهم ، سردی گرفت جانم
زنجیره ی جنون را، من دارم او ندارد
ای تکیه کرده بر باد، دور از تو باد بیداد
من آبروی عشقم، این گفت و گو ندارد ...
Pirayeh163@hotmail.com
|