•
کشتن هیچ چیزی به سادگی کشتن ِ وقت نیست. و هیچ چیزی هم مثل این کشتن لذت بخش نیست. هر چند عده ای معتقدند که وقت کشی در وافع نوعی خودکشی است که هیچ مذهبی قدغن نکرده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۰ آبان ۱٣٨۶ -
۱۱ نوامبر ۲۰۰۷
کشتن هیچ چیزی به سادگی کشتن ِ وقت نیست. و هیچ چیزی هم مثل این کشتن لذت بخش نیست. هر چند عده ای معتقدند که وقت کشی در وافع نوعی خودکشی است که هیچ مذهبی قدغن نکرده.
وقت که زیاد باشد، مثل باری بر دوش، سنگین می شود. هر جا برویم مجبوریم آنرا با خودمان بکشانیم (لنگیدن در این صورت هیچ تعجبی ندارد.)
همیشه باید پیش از راه افتادن بارمان را سبک کنیم، یعنی برای وقت فکری بکنیم (اگر نخواهیم بکشیمش، می توانیم آنرا تا بزنیم و در کمد لباس، لای پیراهنهای اتو خورده، یا حتی در پستو، کنار صندلی های زهوار در رفته بگذاریم.)
وقت را که از سر راهمان برداریم رفتن آسانتر می شود. البته هیچ بعید نیست که بعد تکه هایی از وقت را ببینیم که در حاشیه ی جاده افتاده ـ مثلا سنگین بوده و کسی انداخته. بهرحال این تکه های سرراه را هم باید کاملا نادیده بگیریم. و هوس نکنیم پوزه مان را به آنها بمالیم و بو بکشیم.
شاید پیش از راه افتادن موقعیتی پیش بیاید که متوجه شویم وقت ِ خود ما هم، که ظاهرا سربه نیستش کرده ایم، قبل از سربه نیست شدن، بچه های کوچکی زاییده و برایمان ایجاد دردسر کرده. به حساب اینها هم باید برسیم. خفه کردن اینها در نطفه معمولا ساده تر است و گرنه ممکن است بزرگ شوند و بیچاره مان کنند. یکی را مثلا می توانیم لای کتابی وسط دو تا صفحه ی خوانده نشده بگذاریم و کتاب را برای چند روزی ببندیم (و خشک شده اش را برای یادگاری نگه داریم و به نوه هایمان نشان دهیم). دومی را ـ که فرض کنیم بر انگشت اشاره مان چسبیده ـ می توانیم مثل قاصدکی از پنجره ی باز فوت کنیم ـ و بازی باد با آنرا تماشا کنیم که دور خودش می چرخد ـ به بالا و پایین و به چپ و راست می رود ـ و در عین حال بدون اینکه به جای خاصی برود از دید ما برای همیشه محو می شود (منظور ما از اول هم همین بوده ).
سومی را می توانیم ـ قبل از بیرون رفتن از خانه ـ در راهرو ـ با پاشنه ی کفشمان له کنیم ـ و له شده اش را همان موقع لای کاغذی بپیچیم و در کوچه بیندازیم ( که اگر بدرد یک نفر خورد بردارد.)
چهارمی را ...
البته با همه ی اینها، ممکن است وقت بخواهد از جاهای دیگری سر بلند کند و یواشکی اذیتمان کند. مثلا کافی است که دست ِ مشت شده مان را ـ که بلامصرف بر دسته ی صندلی فراموش کرده ایم ـ ناگهان باز کنیم تا اجل معلق بزند بیرون.
دیروز که دوستم به دیدنم آمده بود، وقت، خود را به شکل پروانه ی کوچکی در آورده بود و بر موهای کم رمق بالای پیشانیش نشسته بود. دو تا دستم را نزدیک بردم و به هم کوبیدم. پروانه وحشت زده پرید و هردو حسابی خندیدیم.
skhalfani@web.de
|