سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سفر به قامیشلی، زندان مخوف کردهای سوریه


عرفان قانعی فرد


• سوگند خوردم قبل از خروجم از این کشور؛ ان ستمی را که به کردها - در نهایت بی اخلاقی و توحش – می رود؛ باصدای بلند بازگویم تا همگان بدانند در ۱.۵ ساعتی – با هواپیما – شمال پایتخت سوریه چه جهنمی است غیر انسانی از نازی ها و هلوکاست به مراتب کشنده تر و بدتر ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ آبان ۱٣٨۶ -  ۱۲ نوامبر ۲۰۰۷


یکی از نعمت هایی که در دوران عهد شباب از جهان گرفته ام همین سفر کردن است و گاه دیدارهایم با چهره ها را صادقانه برای هموطنانم بازگو کرده ام و به ندرت خاطرات و یادداشت سفری نوشته ام. دوست دارم که با صدای بلند هر انچه را دیدم بازگویم که همانا شرح حال پریشانی انسان های این دیار است.
کردهای سوریه در ٣ بخش جدا از هم - به موازات مرز کردستان ترکیه – سکنا دارند که عبارتند از: قامیشلی (جزیره)، کوبانی (عین العرب) و عفرین؛ که قامیشلی را عروس کردستان سوریه می نامند اما عفرین برای من جهاندیده بسیار دیدنی تر است، کوهستانی و سبز و خرم که یک وجبش شاید خاک خالی از رستنی نباشد با مردمانی از عشیره شکاک. کردستان سوریه عشیره ای است: شکاک، روباری، شیخانلی، شیروان و.... کردهای سوریه انسانهایی احساسی، خالص و پاک که حس عمیق کردی دارند. اکثرا کردی بادینانی سخن می گویند که از این نظر به کردستان ترکیه بسیار شبیه است زیرا که ٨۵۰ کیلومتر مرز مشترک دارند و در بین همان سه بخش جدا از هم، عرب ها ی سوری زندگی می کنند که البته حکومت چنین نکرده و در تقسیم بندی سیاسی مرزهای بین ۲ کشور چنین امری رخ داده است.
در ابتدا چند نکته درباره کردهای سوریه لازم به ذکر است:
۱. کردها در این کشور روزنامه و مجله و کتاب ندارند!.... اگر مولفی باشد تعداد ۴۰۰-۵۰۰ نسخه ای را به خرج خود منتشر می کند؛ زیرا نه دولت مجوز نشرش می دهد و نه در یک کتابفروشی سوری حق توزیع دارد.
۲. کردها حق ادامه تحصیل دارند اما قریب به اتفاق شان بیکارند و یا در داد و ستد کالا رزق و روزی شان را می یابند. و در سراسر کردستان سوریه یک دانشگاه وجود ندارد.
٣. هیچ کردی در ارتش و نظام و نهاد و رسانه و موسسه و اداره و وزارت خانه ای از سوریه حضور ندارد و اگر به ندرت یافت شود، هویتش کردی نیست! و شغلی کلیدی هم به او سپرده نشده است. تنها شغل دولتی که کردهای سوریه دارند معلمی است که حقوق شان بین ۱۵۰ – ٣۵۰ دلار متغییر می باشد .
۴. شرط اول استخدام شدن، عضو حزب بعث بودن است. زیرا سکان اداره کشور را بعثی ها هدایت می کنند.
۵. دو میلیون و اندی کرد در سوریه زندگی میکنند که بیش از نیم میلیون نفرشان شناسنامه و پاسپورت ندارند. حکومت از سال ۱۹۶۲ برگه هویتشان را باز پس گرفته و انها را پناهنده می داند و انهایی هم که برگه هویت دارند، "عرب" خوانده شده اند.
۶. ده ها روزنامه نگار و اهل قلم کرد در کردستان سوریه هستند اما هیچکدام حق انتشار یک خط درباره کردها را در نشریات سوریه ندارند و به عبارتی تنها در روزنامه های چند صفحه ای حزبی هر از گاهی می توانند چند سطری را منتشر کنند. جز این نشریات داخلی سازمانی و حزبی، تنها یک مجله مستقل گاهنامه است که از دید حکومت مخفی مانده.
۷. در کردستان ۱۲ حزب سیاسی وجود دارد که قدیمی ترین آن دمکرات پیشتاز است که در ۱۹۵۶ تاسیس شده است و البته این احزاب هم همدرد دیگر جریان های سیاسی خاورمیانه هستند و به چند تکه پاره پاره شده اند که البته در بین شان حزب اسلامی وجود ندارد و حکومت فعلی سوریه هم نه به رسمیت شان می شناسد و نه زمینه ای برای فعالیت علنی و نظام مند در جامعه فراهم کرده است و کم کم این حزب ها محدود و محدودتر شده اند و از نفوذ چندانی در میان جامعه کردهای سوریه برخوردار نیستند؛ چون در این دوران حزب بعث کردها داخل بازی سیاسی نیستند و به شدت محدود شده اند و البته مشهور است که در ایام حافظ اسد اوضاع بهتر بوده.
٨. در ایام قبل از بشارت اسد، کردها در پارلمان ۱۰-۱۵ نماینده داشتند در حالی که امروزه روز هیچ کردی در مجلس تحت نظارت بشار وجود ندارد.
۹. هیچ هنرمند کردی در کانال های تلویزیون و رادیو و روزنامه های سه گانه سوریه – تشرین و بعث و سوره – اجازه ظهور ندارد و طبق قانون به کلی ممنوع شده اند. و به موسیقی دانها مطلقا مجوز اجرای کنسرت کردی و برنامه هنری داده نمی شود. و در رسانه ها مطلقا برنامه ای کردی وجود ندارد!
۱۰. با وجودی که در سال هزاران هزار ایرانی وارد سوریه می شوند اما هیچ توریستی به خاطر مزاحمت و نظارت شدید اداره امنیت به کردستان وارد نمی شود. و جز ارتباط اندک عشیره ای با عراق، کردها با دیگر قسمت های کردستان ارتباط ندارند. از کردهای ایرانی فقط "عبدالرحمن شرفکندی [هه ژار] و عبدالرحمن ذبیحی" را می شناسند که انهم روزگاری در نهایت فقر و فلاکت در دمشق زیسته اند! و از تاریخ کردستان معاصر ایران فقط ۲ اسم را شنیده اند: قاضی محمد و دکتر قاسملو .
۱۱. در سوریه کردها یا سنی شافعی هستند و یا شیعه علوی؛ که در میانشان ایزدی هم یافت می شوند.
۱۲. در قامیشلی ۴۵۰ پزشک کرد وجود دارد که در بیمارستان حقوق ایشان تنها ۱۵۰ $ است. و از ۵۰۰ مهندس کرد زبان هم تنها چند نفر جذب کمپانی شده اند و خیلی از ایشان به گل فروشی پرداخته اند
و......

وضعیت کردهای سوریه انقدر اسف بار است که نسخه بدل سرخپوستان را به یاد می اورد. کردهای بی زبانی که در زیر چرخ دنده های سیاست سیاه بعث خرد و خمیر می شوند و کسی را هم فریاد رس نیست. قصدم قیاس مابین دیگر کردها در کشورهای خاورمیانه با ایشان نیست، اما به واقع امر هیچ جایی به ان وجهه نیست.
در هتل عصر هنگام کسی نلفن زد که از اداره امنیت است و پرسش علت سفر من بود. چیزی را سر هم کردم و گوشی را گذاشتم. تا اینکه شب هنگام در یک ساعت مانده به نیم شب؛ از لابی هتل مرا به پایین خواندند. گنده بک روی مبل لمیده بود و صد حیف و حسرت به زبان کردی بادینانی سخن می گفت همان زبانی که شاعرانی بزرگ چون "خانی و جگر خون" روزگاری به ان سخن رانده اند و واحسرتا که یک کرد به خاطر یک مشت دلار این پیه ذلت را به خود بمالد و کردی دیگر را استفسار و استنطاق کند!
ما کردهای احساساتی، معمولا رفتارمان قابل باور و پیش بینی نیست اگر بخواهند کسی را یک شبه قهرمان می کنند و یا یک روزه بر طبل رسوایی اش می زنند و مثل نقل و نبات، عجولانه و سخاوتمندانه، برچسب و اتیکت و تهمت و طعنه زده می شود! نقد بینابین وجود ندارد! ... اما کردها روبه صفت نیستند و مردمانی ازاده اند و به هر قیمتی تن به ذلت نمی دهند و تاریخ گواه این مدعا ست.
به هر حال؛ در طی این چند سال سفر و دیدار، پیکر لاغرم، لیف و کیسه بسیاری از ان اهالی اداره امنیت در کشورهای خاورمیانه را چشیده و لمس کرده است اما این نوعش دیگر، غریب بود. ۱۱.٣۰ شب در لابی هتل. انهم در شهری که هنوز یک شب را در ان نمانده و نخوابیده ام. در ابتدا با خنده گفتم که میهمان نوازی چنین در میان کردها غریب است، با نهایت بی ادبی و پرخاش، رفتار کرد. و کاغذی بیرون اورد که ایا ان اسامی را می شناسم یا خیر!... جلوی قهقهه ام را نگرفتم و شلیک خنده به پا شدن همان و صدای زر زر دستبند به دستان مبارکم زدن همان!.. انگار اشتباهی گرفته ام!... معمولا در خاورمیانه امنیتی ها مدعی دانستن همه چیز هستند اما این یکی نوبر بود و به زور می خواست کیستی و هویتم را بداند.

۱۲ و نیم شب ۲۰ ابان ۱٣٨۶ در بازداشتگاه اداره امنیت قامیشلی. خدای من!.... شب تولدم مبارک باشد!... مادرم کجاست تا ببیند جگرگوشه سفر کرده اش در سالروز تولدش در چه ناز و نعمتی است!؟... تا ٣.۵ بعد از نصف شب در اتاقی ٣ در۴ بدون درز و منفذ، ماندن و ۲ بازجوی سیگاری بدخلق و زبان نفهم را تحمل کردن؛ برایم رکورد جالبی نبود و سردرد امانم را بریده بود!... به ترکی و عربی دهاتی بازجویی شروع شد و این ادعا که پاسپورت ایرانی من اصل نیست و هدفم از سفر به این دیار چیست؟ .. اخرش دیدم باورشان نمی شود و بر حماقت ابرام دارند؛ اوردن اسم سفارت امریکا و اصرارم به تلفن به ایشان، رهایم کرد. و دیگر دادم هوا رفت! اما از غصه دیدن انسان هایی عصر حجری براشفته بودم...
اما سوگند خوردم قبل از خروجم از این کشور؛ ان ستمی را که به کردها - در نهایت بی اخلاقی و توحش – می رود؛ باصدای بلند بازگویم تا همگان بدانند در ۱.۵ ساعتی – با هواپیما – شمال پایتخت سوریه چه جهنمی است غیر انسانی از نازی ها و هلوکاست به مراتب کشنده تر و بدتر. کردها همیشه در بلا و مصیبت سیاست سیاه بوده اند، اما این نوع هویت زدایی به زور سر نیزه، در قرن ۲۱ غریب است غریب.

فرودگاه بیروت - ۲۱ ابان ۱٣٨۶
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست