یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تقدس، تعصب و خشونت


حمید حمیدی


• رازآلود بودن یکی از مولفه های تقدس و تعصب می باشد. در تبین پدیده مقدس، تقدیس گر می داند که مخاطب خود را فریب می دهد و به همین دلیل در بیان خویش از متد راز آلود استفاده می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ آبان ۱٣٨۶ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۰۷


"تقدس چیست"؟ تفکری، و یا عده ای که دوست دارند در یک دوره مشخص تاریخی بمانند. عده ای پیشرفت را دوست ندارند و چون در گذشته مانده اند، دیگران را با ایستائی خود اندازه می گیرند و چنانچه با ایشان همراهی نگردد، به خشونت روی می آورند.
"تعصب از کجا ناشی می شود"؟ برای تبین مفهوم تعصب، به دو مولفه‍ی اساسی اشاره میشود :
۱- مجهول بودن:
تقریبأ تمامی پدیده هائی که در طول تاریخ بشر مجهول بوده اند، با دو رویکرد مواجه بوده اند. یکی رویکرد پرسشگری، تحقیق، کشف و پیشرفت و دیگری رویکرد ناپرسشگری و تقدس گرائی و ایستائی در یک دوره مشخص.
۲- راز آلود بودن و عدم شفافیت:
در این حالت نیز همان وضعیت مجهول بودن تحقق می یابد، ضمن اینکه، پدیده مورد نظر ماهیتی راز گونه نیز خواهد داشت.
پاسخ اساسی به پرسش های فوق در حوزه علوم جامعه شناسی و روان شناسی نهفته است. ولی در طول تاریخ بشر و هم چنین در میهن ما ،پدیده "تقدس" در حوزه علوم اجتماعی با "خشونت" همراه بوده است.
"تقدس گرایان متوسل به خشونت می شوند برای دفاع از مقدسات" و "متوسل به مقدسات می شوند برای دفاع از خشونت" (نقل به مضمون از آقای ملکیان)
همانگونه که اشاره گردید، رازآلود بودن یکی از مولفه های تقدس و تعصب می باشد. در تبین پدیده مقدس، تقدیس گر می داند که مخاطب خود را فریب می دهد و به همین دلیل در بیان خویش از متد راز آلود استفاده می کند و همواره مخاطبین خود را بدان جهت که تقدس مجهول است، به سکوت فرا می خواند. در این حالت ترس حاکم میشود و تقدیس گر به کمال مطلوب دست می یابد.
در حوزه اجتماعی برای تقدس، ابتدا ء بت میسازند، بعد آن را می تراشند و در نهایت به آن تسلیم شده و او را سجده می کنند. متاسفانه تاریخ میهن ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.
اول رضاخان میر پنج بود /رضا شاه/ رضا شاه کبیر/ و در نهایت توسط تقدس گرایان به عنوان شخصیت یک قرن اخیر معرفی میشود..
اول محمد رضا پهلوی/ شاهنشاه آریامهر/ بزرگ ارتشتاران / بعد هم سایه خدا (خدا – شاه- میهن)
اول آقای خمینی /نایب الامام / امام خمینی / بعد روح خدا
اول آقای خامنه ای / حجت الاسلام خامنه ای / مقام رهبری/ مقام معظم رهبری / بعد مقام عظمای رهبری (نقل به مضمون از سایت عنکبوت)
کمی به گذشته باز گردیم، به ۲۰ سال پیش. به جنگ می گفتند "دفاع مقدس" و وقتی به جامعه مان نظری می افکنیم، به مجموعه ای از مفاهیم مقدس بر می خوریم.
"دفاع مقدس" – "مرگ مقدس" – "خون مقدس" – "وظیفه مقدس" – "آدم مقدس" – "کشور مقدس" – "خاک مقدس"- و...
این مفاهیم ایجاد میشود تا به مخاطبان بگویند:
"ورود به حوزه مقدس ممنوع است."
مخالفت و یا کنکاش و اظهارنظر مخالف با هر پدیده مقدسی، "خیانت" محسوب می شود. همین امروز آقای احمدی نژاد، مخالفین سیاست های هسته ای را "خائن" نامید. مرغ تقدس گرایان یک پا بیشتر ندارد. و همواره بر آنند که حرف مرد یکی است. خاصیت این تفکر همین است. ایجاد فضای ترس و دیگران را به ستایش خود و افکار خویش فراخواندن. برای بود- خود و توجیح افکار- خود، پدیده موردنظر را مقدس جلوه دادن و مخالفین خود را "ضد مقدسات" نامیدن.
کشور – دین – رهبر و یا رهبرانشان، ابزاری برای بستن زبان مخالفین می شوند. فقط خود و افکار خود را درست می شمارند و آن را بعنوان "وظیفه" و یا "اولویتی" که پیشوای آنان، بر گردن ایشان نهاده، تلقی نموده و خود را یگانه دلسوز معرفی می نمایند.
تاریخ میهن ما نشان داده که بر خلاف این متظاهرین، آنانی که دغدغه واقعی کشور- دین- و انسانیت را داشته اند، از سوی همین متعصبین و تقدس گرایان، بیشترین ضربات را در طول تاریخ دریافت نموده اند.

محمدرضا شاه پهلوی:
«کسی که وارد حزب جدید سیاسی [حزب رستاخیز] نشود، دو راه پیش رو دارد، چنین شخصی یا وابسته به یک سازمان غیرقانونی است، یا به حزب غیرقانونی توده و به بیان دیگر یک خائن است. این چنین فردی جایش در یکی از زندان های ایران است، یا اگر مایل باشد می تواند همین فردا کشور را ترک کند و هر جا بخواهد برود، بی آنکه عوارض خروج بدهد و هر جا بخواهد برود، زیرا ایرانی نطست، جزء ملت نیست و فعالیت های او طبق قانون غیرقانونی و مستوجب مجازات است.»
کیهان اینترنشنال، ٣ مارس ۱۹۷۵، صفحه ۲

آیت الله خمینی:
«ملت جز اسلام چیزی نمی خواهد. شما اگر با اسلام بد هستید، خوب تشریف ببرید به اروپا و آمریکا و هر جا دلتان می خواهد آنجا زندگی کنید.»
صحیفه ی نور، ج ۴۴، ص ٣۷۱ – کیهان ۷ خرداد ۶۰

"تقدس" تعصب می آورد . "تعصب"، حاشیه تحمل و بردباری را کاهش می دهد و تبدیل به رویکرد "خشن" می گردد. "خشونت در کلام" ، "خشونت در رفتار" و نادیدن هیچ به غیر از خود.
"تقدس گرا" با چشم ها و تفکر بسته، پای بر زمین می کوبد و انگشت اشاره را به تهدید نشان می دهد.
به راحتی نظرات و تمایلات دیگر را نفی می کند و حقیقت را فقط و فقط در داشته های خود حستجو می کند. تمامی این اتفاقات زمانی پدیدار میشود که همه‍ی پدیده های پیرامونی آن در حرکت و پویایی قرار دارند و "متعصب" در جا میزند و دچار "سکون" در تمامی حالات و رفتارها میشود .
تفکر "متعصب" ،فقط همان حقیقت قابل قبول خویش را می بیند و ذهنش در افق های دور بدنبال هیچ چیزی نمی گردد. . "سکون" در مدار بسته به "تقدس" تبدیل میشود و "تقدس گرا" برای اثبات درستی و صحت تفکر خویش ، از توسل به هر وسیله ای روی گردان نمی شود . به همین دلیل است که "تقدس " و " تعصب" ، پیش نیاز "خشونت" میگردند . فرد متعصب در یک مدار بسته قرار می گیرد و هرگز برای او این امکان ایجاد نمیشود تا بدین نکته دست یابد که:
" هیچ چیز مقدس نیست".

نگاه "ارکون"* به تقدس

"محمد ارکون"، متفکر الجزایری تبار فرانسوی دو مفهوم "نا اندیشیده" و "اندیشه ناپذیر" را در تحلیل تاریخ اندیشه و سیاست توأمان به کار برده است.مراد او از طرح "نا اندیشیده" در قلمرو تاریخ اندیشه و سیاست امری است که در چارچوب ساختار فکری و الزامات قدرت سیاسی دوره ای از تاریخ، به واسطه ساز و کارهای ایدئولوژیک، اندیشیدن و گفتن و نوشتن درباره آن موضوع ممنوع می شود و آن امر را تبدیل به موضوعی نا اندیشیده می کند، و چه بسا اگر مجال می بود و مورد پژوهش و چانه زنی در عالم اندیشه و سیاست واقع می شد، اندیشه گسترده تر و جدی تر پدید می آمد و تحولات دیگری در عرصه سیاست رخ می نمود.. به نظر او پرونده این گونه مسائل، نه از راه مکالمه و قدرت استدلال و منطق، بلکه از راه نیروی مسلح، قهر و غلبه سیاسی بسته شد و نا اندیشیده ماند. اما مراد او از عرصه "اندیشه ناپذیر" امری است که اندیشیدن به آن در چار چوب ساختار فکری عصری نه ممنوع که ممتنع است. این امتناع نه حاصل اجبار و الزام قدرت سیاسی و ایدئولوژیک که زاده نفس پیش فرض ها، بنیادها و مسلمات و مبانی آن ساختار فکری است. مثلا مفهوم بشر به معنای مدرن آن که حقوقی ورای تقسیم بندی دینی- قومی –فرهنگی و زبانی برای آدمی قایل است، برای یک مسیحی و مسلمان سده های میانه، اندیشه نا پذیر بوده است. حتی در درون فرقه های یک دین نیز چنین بوده است؛ برای مثال در جامعه سنی، انسان سنی و در جامعه شیعی انسان شیعی است که کاملا بر خوردار از همه مزایا و حقوق شهروندی می تواند باشد.به نظر ارکون، این دو عامل باعث شده است که در تاریخ نویسی و تاریخ نگاری روش روایت گرانهء خطی، به گفتهء هابر ماس، تک بعدی و وابسته به قدرت و الزامات ساختار فکری غالب، حاکم گردد و زمینه ساز حاکمیت مطلق یک قدرت به واسطه الزامات سیاسی و ایدئولوژیک ناشی از آن گردد.و از نظر سیاسی و فرهنگی، به حذف و طرد نیروهای پیرامونی و دور از قدرت مرکزی منجر گردد . ارکون به طور خاص در نقد ساختار قدرت در کشور های عربی به این نکته ارجمند اشاره می کند که تمرکز گرایی و الزامات سیاسی و ایدئولوژیک ناشی از آن، موجب شده است که به جای تکثر گرایی، شعار ملت واحد، زبان واحد و حزب واحد مبنای سیاست و اعمال قدرت قرار گیرد. او می افزاید که این صورتبندی از گفتمان سیاسی و اعمال قدرت بر مبنای آن، موجب شده است که ملت و فرهنگ ملی به معنای مدرن آن به عنوان مثال در مغرب بزرگ (الجزایر، تونس و مراکش) که دارای اقلیت بزرگ بر بر هستند، به وجود نیابد. بلکه عشایر و قبایل، ساختار عشیره ای و قبیله ای خویش را با منافع و علایق متضاد و نا هماهنگ شان حفظ کنند؛ پیوند قبیله ای و طائفه ای برتر و قوی تر از پیوند ملی بوده و بدین جهت مفهوم مدرن شهروندی هرگز تحقق پیدا نکند. در این کشورها تنها دستگاه اجبار دولت است که قبایل و طوائف و اقوام مختلف را در کنار هم به زور و اجبار نگه می دارد و اعمال سلطه می نماید.اگر این دو مفهوم یاد شده را در تحلیل تاریخ اندیشه و سیاست، در کشور خود به کار ببندیم، معلوم خواهد شد که عرصه های "نا اندیشیده" و "اندیشه ناپذیر" ناشی از الزامات قدرت سیاسی و ساختار فکری غالب، تا به چه اندازه وسیع و وحشتناک است و معلوم خواهد شد که چگونه به حذف، طرد و کتمان گروه های قومی، مذهبی و فرهنگی ای که با مرکز و کانون قدرت به نوعی فاصله و تمایز داشته اند انجامیده که این خود موجب بحران مشروعیت و هویت تداوم و مانع از تشکیل فرهنگ ملی وزیر بنای اساسی آن، یعنی جامعه مبتنی بر حقوق شهروندی (شهروند نه رعیت...) گردیده است. نکته مهمتری که در تداوم این پژوهش و صورت بندی گفتمان مبتنی بر آن، روشن می گردد ، غفلت های راهبردی و استراتژیکی است که در صورتبندی موجود از گفتمانهای سیاسی و ایدئولوژیک اعم از مذهبی و ملی وجود دارد . به همین دلیل است که این مشکل برای بسیاری از نخبگان سیاسی کشور به درستی روشن نشده و به عبارتی، همچنان نا اندیشیده و حتی اندیشه ناپذیر باقی مانده است. گفتگو دراین حوزه، نزد بخش زیادی از ما ایرانیان ،در بهترین حالت بر تمامیت ارضی، تمرکز قدرت، و نه تفاوت های قومی و مذهبی تکیه می کند. غفلت و خطای استراتژیک این گفتمان این است که در ذهن خود آگاه روشنفکران و مباحثه کنندگان آن جایی برای تکثر گرایی قومی و فرهنگی وجود ندارد و حقوق شهروندی را به گونه ای تعریف و در مقام عمل تعقیب نمی کند که ستمها و تبعیض های قومی و مذهبی در قدم اول تضعیف و در نهایت بر چیده شوند. در حقیقت این گفتمان از یک بی عدالتی درونی در رنج است؛ از یک سو بر فرهنگ ملی تکیه می کند و از دیگر سو شجاعت و دلیری لازم را در تعریف حقوق شهروندی به گونه ای که در آن هر گونه تبعیض قومی و مذهبی متنتفی دانسته شود، ندارد. گاهی آنچنان در دام ناسیونالیسم سنتی، تمرکز گرایی و اقتدار گرایی گرفتار می آید که مطالبات حقوقی و فرهنگی قومیت ها را معادل با فرقه گرایی، ناقض استقلال و تمامیت ارضی کشور قلمداد می کند. در این گفتمان ودر وضعیت افراطی آن، ملت گرایی، تمرکز گرایی و اقتدار گرایی به صورت اسطوره ها و "تابوهای" نقد ناپذیر در می آیند که حتی قربانی هزاران انسان بی گناه را در پای آنها توجیه می نمایند..در گفتمان مذهبی نیز تفاوت های قومی نادیده گرفته می شود و جایی برای آن وجود ندارد و صرفا با یک سلسله توصیه های کلی اخلاقی صورت مسأله را به عنوان یک مشکل نادیده می گیرند، حال آنکه در درون خود، عمیقا بر تفاوتهای مذهبی، که منجر به تفاوتهای قومی و بر تعریف تبعیض آمیز از حقوق شهروندی متکی می باشد، باور دارند.
حاصل اینکه در اغلب گفتگو های ما، تکثر گرایی قومی و مذهبی، تعریف عاری از تبعیض از حقوق شهروندی همچنان نا اندیشیده و اندیشه ناپذیر مانده است.اگر بخواهیم وضعیت غالب بر این گفتگو ها را در سطح عمیق تر تحلیل کنیم ناگزیریم که به عالم قدرت و ایدئولوژی های معطوف به آن و به پیش فرضهایی که در ساخت این تفکرات ریشه دارند، توجه کنیم. عامل قدرت به واسطه ایدئولوژی ای که، در آن ملت گرایی، تمرکز گرایی، اقتدار گرایی و حفظ تمامیت ارضی به نحو مطلق تقدیس می شود خودش را باز تولید کرده و به آنها قدسیت بخشیده است. ناگفته پیداست که قدسی شدن قدرت، به واسطه ایدئولوژی های معطوف به آن موجب می شود که از نقد و انتقاد مصون بماند و مجال حذف و سرکوب کسانی را که قدسیت آن و ایدئولوژی های معطوف به آن را زیر سوال می برند، و آن را نا عادلانه می خوانند، فراهم آورند. البته از این سخن نباید گمان برد که قدسی شدن قدرت تنها در سایه ایدئولوژی هایی که رنگ و بوی مذهبی دارند ممکن می شود بلکه ، افسانه و اسطوره قدرت، تمرکز گرایی و اقتدار گرایی ناشی از آن در کشور ما نتایج و پیامدهای ذیل را داشته است:
۱- در تاریخ نگاری، هویت قومی وابسته به قدرت دولتی به صورت تک بعدی و خطی وسیعا تبلیغ شده و کوشش شده تاریخ کشور یکدست ساخته شود و برای احیای هویت ناسیونالیستی زمینه های قوی فراهم کرده است. به عبارتی می توان گفت که قدرتهای مستقر در کشور به واسطه تاریخ نگاری، این پروژه را به پیش برده است.
۲- در عرصه عمومی و حوزه سیاست ،منشاء سوء فهم ها و جزمیت هایی کثیری شده و موجب شده ، که عرصه قدرت و ایدئولوژی معطوف به آن، به اسطوره ها و تابوهای نقد ناپذیر تبدیل شوند. تا به آنجا که در دوره کنونی گروه های سیاسی ای که مشروعیت شان را در بستر آن آموزه ها جستجو می کنند هر گونه مصالحه را بر سر آنها مجاز نمی شمارند. لذا تعدادی عمدأ و یا از روی در نیافتن منظور اصلی این حرکت، تعبیر ها و بر داشت های ناروایی از آن به دست داده اند.بسیاری، آن را حرکت قوم گرائی و ناسیونالیستی و تنگ نظرانه دانسته و یا آن را حرکت تفرقه گرا نامیده و در بعضی حالات به بیگانه وابسته و منسوبش کرده اند. اینها بخشی از موانع پیش رو در حداقل ۱۰۰ سال گذشته میباشد و بخش زیادی از ایرانیان را از حال در گذشته نگاه داشته است. حال آنکه در شرایط دشوار کنونی ،تلاش ما می بایست متوجه این باشد که: به دنیا بفهمانیم که ما خواهان ایرانی یکپارچه با یک حکومت متکثر و فراگیر ملی( با مشارکت همه‍ی ایرانیان) هستیم که نه تنها با همسایگان خود، بلکه در عرصه مناسبات جهانی نیز هیچ مشکلی با هیچ کشوری نداشته باشد و سیاست های آن در داخل معطوف به توسعه پایدار و عدالت و در خارج از مرزهای ایران معطوف به صلح و همزیستی مسالمت آمیز باشد.(پایان)
*محمد ارکون به سال ۱۹۲٨ در روستایی کوچک در کابیل به دنیا آمد. خانواده فقیر، سنتی و مذهبی ارکون از «افراد فرودست» سلسله مراتب قبیله‌ای بنی‌ینی بودند. زبان اطرافیان وی عربی نیست، بلکه به زبان کبیل سخن می‌گویند و اسلامی که بدان اعتقاد دارند بسیار تحت تاثیر اعتقادات بربری نیاکانشان قرار دارد. با این وجود از سال ۱٨٨۰ مدرسه ابتدایی به سبک ژول فری در روستای ارکون وجود داشت. مشابه این مدرسه در سراسر خاک فرانسه وجود داشت که در آن زمان الجزایر را نیز شامل می‌شد.
کودکی محمد ارکون، که برادر ارشد در میان ٨ خواهر و برادر بود ( برادر دیگر در سن ۶ سالگی از دنیا رفت)، در دنیایی زنانه سپری شد. پدرش در یک خواربارفروشی در روستای «عین العربا» کار می‌کرد که در منطقه مهاجرنشین فرانسوی در شرق اوران قرار داشت. در ۱۵ سالگی محمد به قصد ملحق شدن به پدرش، روستای زادگاهش را ترک کرد.
وی تا آن زمان ملاقات‌های اندکی با پدرش داشت و بیشتر مواقع نقش «مرد» خانواده را بازی می‌کرد. این مهاجرت اولین ضربه روحی را به وی وارد کرد؛ چرا که ارکون خود را در محیطی یافت که بربری بودن او تحقیر می‌شد و او را به خاطر بربر بودن به سخره می‌گرفتند. در عین حال باید سطح زبان عربی و فرانسه خود را بالا می‌برد تا در جامعه پذیرفته شود.
او به تدریج معنای «در اقلیت بودن» را درک می‌کند: « خط سیر من، خط سیر فردی از اقلیت است: اقلیت در الجزایر، در کابیل که‌ امروزه نیز در اقلیت است و همیشه چنین بوده است. در الجزایر باید زبان فرانسه و عربی را فرا می‌گرفتم. برای من زبان عربی، زبان دوم محسوب می‌شود و زبان مادری‌ام نیست.
این امر مشکلات بزرگی برایم ایجاد کرد و در مقایسه با دوران کودکی و بخش مهمی از نوجوانی‌ام که در روستای کوچکمان گذشت،‌ برای تطبیق با محیط جدید، تلاش فراوانی لازم بود. هنگامی که از روستای زادگاهم خارج شدم و برای اولین بار بر شهر چشم گشودم، ‌تمامی چالش‌ها را نیز دیدم. باید تطبیق می‌یافتم و جایگاه خویش را پیدا می کردم . برای رسیدن به این هدف، راهی نیست جز اندیشیدن به آن چه که هستم. از خود می‌پرسیدم علت این تفاوت‌ها چیست. چرا باید تمامی این تفاوت‌ها را پشت سر بگذارم تا بتوانم در کشور خودم جایگاهی بیابم؟»
سرنوشت محمد جوان طوری رقم خورده بود که باید مانند پدرش خواربار فروش می‌شد. از قضای روزگار یکی از عموهایش که به استعدادهای محمد آگاه بود،‌ سر آن داشت که امکانات تحصیلات خوب را برایش فراهم سازد. بدین ترتیب ارکون یکی از معدود دانش‌آموزان مسلمانی بود که توانست وارد یک مدرسه فرانسوی شود. وی توانست به یمن نمرات خوبش برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه بورس تحصیلی بگیرد و تحصیلاتش را در مرکز آموزشی پر بلان (پدران سفید) ادامه دهد.
سپس در دانشگاه الجزیره، ابتدا در رشته ادبیات عرب و پس از آن در رشته حقوق، فلسفه و جغرافی ثبت نام کرد‌. اما درس‌هایی که در دانشگاه الجزیره ارائه می‌شدند، بسیار ناقص بود و محمد ارکون را سرخورده ساخت. سال‌هایی را که در دانشگاه الجزیره سپری کرد،‌ به ویژه از لحاظ یادگیری زبان عربی، لطمه بزرگی به وی وارد ساخت. ارکون پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه الجزیره، تصمیم گرفت ‌برای ادامه تحصیل به فرانسه برود. یک بازرس عمومی درس عربی در الجزایر با این عزیمت مخالف می‌کند که این امر روحیه‌سرکشی و بدگمانی نسبت به نهادها را در ذهن مرد جوان ایجاد می‌کند و هیچ‌گاه این حالت برطرف نمی‌شود.
در سال ۱۹۵۱ ارکون دانشجو بود و با وقوف به اهمیت رویکردهای مردم شناختی، در گردهمایی در باب جایگاه زن‌ کابیل درخشید. وی این گردهمایی را در روستای زادگاهش برگزار کرد که بازتاب خوبی داشت. در نهایت وی توانست برای امتحان پذیرش استاد در رشته زبان و ادبیات عرب در دانشگاه سوربن آماده شود. وساطت لویی ماسینیون- اسلام‌شناس- در این زمینه نقش بسزایی داشت.
در سال ۱۹۵۴، شب پیش از آغاز جنگ استقلال الجزایر، محمد ارکون در دانشگاه سوربن همکلاسی‌هایش را می‌بیند که هریک از آنها بعدها متفکرانی سرشناس شدند؛ از این میان می‌توان به رژی بلاشر،‌ روبرت برانشویگ و هنری لاوست اشاره کرد. در سال ۱۹۵۶ وی برای تدریس همزمان در دانشگاه و دبیرستان در شهر استراسبورگ انتخاب شد. در آن‌جا با «کلود کاهن» آشنا شد که او را به سوی رویکرد نوگرایانه تاریخ رهنمون شد. توسعه این رویکرد مدیون مارک بلوخ و لوسین فور، تاریخ‌دانان مکتب آنال است.
جو روشنفکری فرانسه در آن دوران، تفکر ارکون را تحریک می‌کرد. در حقیقت در این دوران ساختارگرایی ، مردم‌شناسی ساختاری یا تحلیل نقادانه گفتمان [مفهوم دیسکور در پژوهش‌های ‌هابر ماس- مترجم] توسعه می‌یابد. در مقابل، محمد ارکون در حالی که به طور کامل همگام با مردم الجزایر، آزادی و اعتبارش را طلب می‌کند،‌ از گفتمان اتخاذ شده توسط انقلاب ‌راضی نیست. این نارضایتی به ویژه در مواردی بروز می‌کند که به ترکیب چندگانه ملت الجزایر و گوناگونی اسلام در این کشور مربوط می‌شود؛ دو حقیقتی که انقلاب آنها را انکار می‌کند.
ذهن جویای ارکون وی را به سویی هدایت می‌کند که به اومانیسم عربی قرن دهم، به ویژه تفکر مسکویه، علاقه‌مند می‌شود. وی این مطلب را به عنوان موضوع رساله دکترایش برمی‌گزیند که در سال ۱۹۷۰ با موفقیت از آن دفاع می‌کند (این رساله در سال ۱۹٨۲ به چاپ رسید).

Hamid.rhamidi@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست