یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شما اگر بد نبودید، فرشته امروز با ما بود
نقدی بر روایت خاطرات اردشیر زاهدی، فرزند توفان - ۳


رضا رحیم پور


• طرفه اینکه خود این استبداد امروزی با حکومت خلیفه ای علی خامنه ای، منتج ونتیجه طبیعی همان کودتای شومی بود که با کمک بیدریغ « سیا»، «ام.ای. ۶»، شما و پدرتان به بته نشست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ آبان ۱٣٨۶ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۰۷


(تالیف منصوره پیرنیا، انتشارات مهر ایران، پائیز١٣٨٤، مریلند، آمریکا)

پیدا کنید روزولتِ پرتقال فروش را
این کتاب مملوست ازاطلاعات زائد و بدردنخور، برای نمونه اینکه آقای اردشیر زاهدی هنوزکه هنوزاست چلوکبا ب را با قاشق میل میکنند و یا اینکه محمد رضا شاه، نوشیدن چای درنعلبکی را بسیار دوست میداشت. اطلاعاتی که به هیچ درد نمیخورد و فقط جهت فرداد (تبلیغ) اینکه او و شاه افراد خاکی بوده اند و بس. که بازدرهمانش هم، کلی پرسش هست!   
" زاهدیها آشپزی داشتند که تخصص در تهیه آبگوشت نوع همدانی داشت. دوستان در بدو ورود به این نوع گردهمائی ها کاسه ای برمیداشتند. آبگوشت و گوشت کوبیده سهم خود را در آن میریختند و با یک تکه پیاز و سبزی تازه شروع به خوردن میکردند..... بعدها که اردشیر آشپزی ازجمله پختن کباب را یاد گرفت ، ناهارهای آبگوشت همدانی تبدیل به چلو وکباب مخصوص روی اجاق ذغالی شد. آشپز چلوعالی از بربج دم سیاه درست میکرد. گوجه فرنگی هم در حصارک فراوان بود. هر کس وارد میشد ظرفی پراز چلو برمیداشت و کباب روی آن میگذاشت ". (برگ ١٣٦)
آدمی براستی به شک میافتد که این کتاب خاطرات سیاسی است یا کتاب آشپزی! البته آقای اردشیرزاهدی باید هم به جای موضوعات اساسی ومهم بدین شکل کتاب ٣٥٨برگی خود را پر کند. کتابی که در آن حتی یکبارهم برای نمونه ، نام دوشاه کلید کودتا، یعنی آقایان کرمیت روز ولت و دونالد ویلبر درآن ذکر نشده است. آقای اردشیرزاهدی ، بسیاردرمورد این آقایان کم لطفی میکنند. با اینکه این آقایان چندین بارازآقای اردشیرزاهدی درکتابهایشان نام میبرند، ولی دراین کتاب برای نمونه که شده، حتی یکبارهم نامی ازروزولت و ویلبر برده نمی شود. همان روزولتی که شاه بابت سرنگون ساختن حکومت ملی مصدق آنقدرازاو سپاسگزاربود. همان روزولتی که بخاطر"کمکهایش در ٢٨ مرداد" ، مدال لیاقت ازپریزیدنت آیزنهاور را دریافت کرده بود. جا داشت که آقای اردشیرزاهدی بی معرفتی ننموده واو نیزازآنان درکتاب خاطراتش نامی میبرد.
ولی خوشبختانه آدم دروغگو کم حافظه میشود. دراینجا نمونه ای (مثالی) میآورم که خواهید دید که چگونه خود کتاب خاطرات آقای اردشیرزاهدی بدست خودشان سانسور شده است. دراینجا به خواننده گرامی ثابت میکنم که درنوشتارنخستین کتاب نام این دو شخص ذکرشده بوده است که بعداً زدوده (حذف) شده است. همانطورکه گفته شد در سراسرخاطرات آقای اردشیرزاهدی سخنی ازاین دو جاسوس سیا ( کرمیت روزولت و دونالد ویلبر) نرفته است. ولی با کمی کنجکاوی میتوان دید که نام ایندو جاسوس دربخش انگلیسی کتاب موجود است ولی دربخش فارسی نام این دو بکل محوشده است.بدین معنا که خانم و آقای پیرنیا (چون همانطورکه خود آقای اردشیرزاهدی اذعان داشته است ایشان خود حوصله تالیف نداشته اند و فقط این خاطرات را به این دو میرزا بنویسان خود گفته است و آنها را دنبال تکمیل کتاب فرستاده است) ازاسلوب قابل تحسین رجوع مستقیم به منبع و مواخذ درباره شخصیتهای نامبرده در کتاب را بکار برده اند. برای نمونه زمانیکه آقای اردشیرزاهدی درخاطراتش درباره آقای ابوالحسن بنی صدر اظهارنظری کرده اند، خانم و آقای پیرنیا زحمت کشیده وآن منبعی که این سخن و یا ادعای آقای زاهدی را ذکرو یا تایید میکند را درلیست منابع جا داده اند. بطوریکه اگراحیاناً کسی بخواهد درستی این ادعای قید شده در کتاب راجع به آقای بنی صد را کنترل کند، بتواند به فلان کتاب، ازفلان نویسنده و درفلان برگ رجوع کند. کاری پرزحمت ولی بسیارارزنده که امیدوارم که ما ایرانیان در آینده بیشترازاین اسلوب درکتابهایمان بکاربریم. آری، اسلوبی ارزنده ولی شاید درکتابهای دیگر نه اینجا که آقای زاهدی بزور خود را به کوچه علی چپ میزند. دراینجا کاریست زیادی ومچ واکن. چرا ؟ زیرا نتیجه این میشود که شما از طرفی نتوانید نام این دو جاسوسی را که آقای اردشیرزاهدی مثل دیوسفید ازآنها میترسد را درسراسر کتاب خاطرات آقای اردشیرزاهدی پیدا کنید. ولی اما ـ آنهم چه امایی! ـ ازقرارمعلوم خانم و آقای پیرنیا به هر ترتیبی که بوده، یادشان رفته که اسم ایندو را ازلیست کتابنامه ومنابع تحقیق و تطبیق به زبان انگلیسی حذف کنند. لذا در برگ ٣٣٧ کتاب خاطرات آقای اردشیرزاهدی، خوانندگان محترم میتوانند دراین لیست سه بار نام کرمیت روزولت و چهار بار نام دونالد ویلبر را به لاتین مشاهده کنند! بدون اینکه کوچکترین نامی ازآنها در متن فارسی کتاب ذکرشده باشد! واقعا مسخره است که آدمی اشاره به منابعی ویا ماخذه ای درباره شخصی کند که درهمان کتاب از اواشاره ای نشده باشد!
به عبارت دیگرو به احتمال قوی اینچنین بوده است که خانم و آقای پیرنیا در نوشتاراولیه خودشان به آقایان کرمیت روزولت و دونالد ویلبراشاراتی کرده بودند ولی پس از رویت انکار وبه کوچه علی چپ زدن آقای اردشیرزاهدی، خانم و آقای پیرنیا مجبورشده اند که نام این دو را ازهمه جای متن کتاب خط بزنند. ولی دست ازقضا، ایشان یادشان رفته است که این سانسوراز خود را همچنین درقسمت کتابنامه متن انگلیسی کتاب هم انجام دهند!!
اگرمیخواهید خودتان کنترل کنید. مثلاً دربرگ٣٣٧ کتاب بزبان انگلیسی آمده است :
ـ کرمیت روزولت، کتاب " لانه جاسوسان" از امیر طاهری ، برگ٣٥ و٣٦.
یعنی اگر شما به برگ ٣٥ و٣٦ کتاب آقای امیرطاهری(بزبان انگلیسی) رجوع کنید، خواهید توانست مطلبی ازآقای کرمیت روزولت بیابید که درکتا ب خاطرات آقای اردشیر زاهدی قید نشده است! به عبارت دیگرسانسور و محوشده است! واقعا که دست مریزا!

کودتای ٢٨ مرداد و خنگی بعضیها
آقای اردشیرزاهدی، بنظر شما چرا این کودتای ٢٨مرداد برایمان مهم است؟ چرا من و دوستان من در سازمان سوسیالیست های ایران (سوسیالیست های مصدقی ) اینقدر برای روشن شدن بیشتراین مسئله تاکید داریم؟ وچرا دوستان سلطنت طلب شما از جمله آقای داریوش همایون ( شوهر خواهرتان) اینقدراصرارمیورزند که این بخش از تاریخ معاصر را بفراموشی بسپاریم وکمتر درباره آن سخن بگوئیم؟ توگوئی که کودتای شوم ٢٨ مرداد یک آزمون دبستانی است که پس ازچهارساعت یا چهارسال باید نمره ای بدان داد و پرونده آن را بست ودیگراز آن نامی نبرد. نه خیر، برعکس. تا زمانیکه این واقعیت که نه این کودتای شوم ٢٨ مرداد ، بل هرگونه کودتایی دگری، ازهرنوعش که باشد، عملی وحشیانه وغیردمکراتیک برای تصاحب قدرت سیاسی درکشورمان محسوب میگردد، ملکه ذهن ما ایرانیان نگردد، ما میبایستی به کلاس تاریخ بازگردیم و تا درک واقعی آن، کلاس درس تاریخ را ترک نکنیم. درست همانگونه که درصنعت هواپیمائی تا علت اساسی واصلی یک سانحه هواپیمایی به تام روشن نشود، پرونده آن سانحه را نمی بندند. این عمل به اصطلاح "گیردادن" به آن ، نه بدان خاطر است تا اعضای خانوارکشته شده درآن سانحه را بیشتربیازارند، بلکه بدان خاطر است که درآینده هیچ هواپیمای دیگری به خاطرهمان سهو و اشتباه سرنگون نگردد. این اسلوب باختری (غربی) باعث شده است که امروزه مسافرت هوائی از مطمئن ترین نوع مسافرت محسوب گردد.
آیا این حق هرکس نیست تا بداند که چه درتاریخ کشورش رخ داده است؟ طرفه اینکه خود این استبداد امروزی با حکومت خلیفه ای علی خامنه ای، منتج ونتیجه طبیعی همان کودتای شومی بود که با کمک بیدریغ « سیا»، «ام.ای. ٦»، شما و پدرتان به بته نشست. حتی بسیاری از صاحبنظران سیاسی ازجمله استیون کینزر، رخداد جانگداز یازده سپتامیر را مربوط و یکی ازنتایج ابتر کودتای ٢٨ مرداد میدانند. پس بنابراین طبیعی است که تا زمانیکه تمامی ابعاد وچگونگی وعلل به وقوع پیوستن اینچنین فاجعه ای برایمان به درستی روشن نگردد ، نمیتوان از کنار آن رد شد، چرا که درآنصورت نخواهیم توانست تا ازامکان تکرارآن پیشگیری نمائیم. بقول فیلسوف آمریکائی مکزیکی الاصل ، گئورگ سانتایانا: "مردمی که ازگذشته شان درس عبرت نگیرند؛ محکوم به تجربه دو باره آنند". به همان شکل که اگرما ایرانیان، نقش آخوند های مرتجعی که فتحعلی شاه قاجار را به بهانه واهی دفاع از بیضه اسلام فریفتند و همو را شیر کردند تا آندو جنگ خفت بار( اولی طی سالها ی ١٨٠٤ تا ١٨١٣ و دومی طی سالهای ١٨٢٦ تا ١٨٢٨ ) با روسها براه اندازد و باعث از دست دادن یک سوم از خاک ایران شود، را خوب آموخته و درک میکردیم ، حال دسته ای ازقماش همان آخوندها برکشورمان حکومت نمیکردند.

قصد و تاکید من برکند و کاودر باره کودتای شوم ٢٨ مرداد، نه انتقام و خونخواهی است که جملگی بانیان اصلی آن ( چرچیل، ایدن، برادران دالس و آیزنهاور) و مجری آن (کرمیت روزولت)، همکاران و مامورین آن ( فضل الله زاهدی، نعمت الله نصیری، برادران رشیدی ، محمد رضا شاه ...) و حتی اکثرقربانیان آن ( زنده یادان مصدق، فاطمی، افسران اعدامی ...) همگی با هفت هزارسالگان سر بسرند. تاکید من برشناسائی تام کودتای شوم ٢٨ مرداد ١٣٣٢ برای اینست که بدبختانه ما ایرانیان حافطه نیرومند تاریخی نداریم وازگذشته مان به اندازه کافی درس عبرت نمیگیریم. کودتا پدیده ای است که تنها در کشورهای استبد زده امکان پذیر است و شما نمیتوانید یک کودتای موفق در یک کشور دمکراتیک بیابید. تا زمانیکه گزینه کودتا بعنوان یکی ابزاررسیدن به قدرت، جزئی ازشالوده ذهن سیاسی ما ایرانیان محسوب گردد، بیانگرآنست که ما ایرانیان هنوزبطورتام (کل) هیچ چیزازتاریخ ایران وبه ویژه (بطوراخص) چیزی از کودتای شوم ٢٨ مرداد نیاموخته ایم ودرهمان دایره استبداد در جا خواهیم زد.

کودتای شوم ٢٨ مرداد ١٣٣٢با یک ضربه خونین، نه یک فاجعه بزرگ، که دستکم هفت فاجعه دلخراش وسترگ را برای ایران ما آفرید، که تنها سه فاجعه مهم آن هماناازدست دادن«استقلال» ، نابودی «حاکمیت ملی» و نابودی «حاکمیت مردم » ایران بود. اگراین کودتایی که آقای زاهدی و دیگرطالبان سلطنت، آنرا همچونوش دارویی درنسخه " قیام ملی" برای ایرانیان تزریق کردند، خوب بود که حال جایگاه ایران ما این نمی بود. هنوز بسیاری ازما ایرانیان به درک واقعی واثرات نامیمون و شوم این کودتا واقف نشده ایم.

هنوزهستند کسانی که به کودتای شوم ٢٨ مرداد با عینک مادی مینگرند که انگارتنها پنجاه درصدازذخایر نفت مان ازدست رفت واظهارمیدارند که خوب بالاخره همانی شد که رزم
آراء میخواست! ولی کجاست آن شعور و بصیرت سیاسی تا ببنند که این کودتای شوم تاماً و به شکل صد درصد، استقلال، حاکمیت ملی و حاکمیت مردمی را ازما ایرانیان مصادره کرد و ازمیان برد. برای نمونه اگر تا پیش ازاین کودتا، بیشتراین مجلس شورای ملی بود که نخست وزیرتعیین میکرد، ولی ازبدو کودتا و پس از آن، گماشتن (تعیین) و یا تائید نخست وزیران ایرانی جزیی از وظایف دولت آمریکا بحساب میآمد. هنوزهستند بسیاری ازهم میهنانم که کودتا و یا دخالت نظامی را بعنوان یک اسلوب شایسته در معادلات قدرت سیاسی میبینند. بدترازآن، هستند هنوز کسانی که حتی حمله نظامی یک قدرت خارجی به ایران را یک رهیافت وگزینه سیاسی برای رژیم استبدادی ملایان درایران ارائه میدهند. توگوئی هنوزما ایرانیان به این درک ساده نرسیده ایم که " پیروزی یک کودتا درکشوری به معنای رفوزه گی همان کشوردرامتحان دمکراسی و مردم سالاری میباشد". بی دلیل نیست که زمان حکومت میانه رو و اصلاح طلبِ خاتمی، امکان کودتا ازسوی سپاه پاسداران نیز بالا رفت وسران سپاه پاسداران اززبان و دست و پا بریدنها آنچنانی سخن میراندند. چرا که درخت کودتا و بته خشونت سیاسی تنها درخاک استبدادی میروید و بس. حتی درزمان کنونی نیزاحتمال کودتا برای بدست گرفتن کامل قدرت ازسوی رییس جمهوری محمود احمدی نژاد و شرکای پاسدارش را نمیتوان نادیده گرفت. درست است که جمهوری اسلامی ایران رژیمی است ارتجاعی وغیر دمکراتیک، ولی باید در نظر داشت که امکان پسرفت بیشترو روی کارآمدن رژیمی بمراتب ارتجاعی ترو عقب گراتر از دولت امروزایران هم وجود دارد.
باری، آقای اردشیر زاهدی، تا آنجا که همه میدانند این شما هستید که نسبت خونی با دکتر مصدق دارید و نه من. تنها افتخارمن و مانند من این است که میخواهیم درعمل " نوه سیاسی" آن رادمرد تاریخ ایران باشیم و برای آزادی واستقلال واقعی کشورمان تلاش کنیم. ولی علت اصلی واصرار من و مانند من برای روشن کردن جوانب فاجعه کودتای بیست وهشت مرداد ـ سوای اینکه میخواهیم این برهه تاریخی ونقطه پایان بردوره دمکراتیک ٢٨ ماهه درتاریخ سه هزارساله کشورمان را بهتربشناسیم ـ این است که کمک کنیم تا درآینده اینگونه فجایع دوباره تکرار نگردند و هرشخص و یا دولتی (چه خودی وچه خارجی) در امورکشورمان اینچنین گستاخانه دخالت نکند.

اصلاً تا بحال این پرسش را ازخود کرده اید که چرا بیشترتحلیلهای سیاسی ما ایرانیان اینقدر آبکی وشالودهای ذهنی ما اینقدرآغشته به تئوریهای مختلف« توطئه» است؟ آیا این بدان خاطر نیست که تقریبا تمام علل ودلایل واقعی اکثررخداد های سیاسی در ایران برای مردم بازگو نشده واگرشده غالبا اشتباهی (چه عمدی یا غیرعمدی، ولی بیشترعمدی) و مغرضانه بوده است. آری، سانسور و نبود آزادی بیان و قلم بیشک ازجمله دلایل مهم آن بوده وهستند، ولی بدترازآن همان خودسانسوری و مغلطه کاری خودِ ما ایرانیان است. به شکلی که پس ازگذشت بیش از نیم قرن از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و تقریبا سی سال ازانقلاب بهمن ١٣٥٧، هرروزیک تئوری نو وشاخداری به بازارعرضه میداریم. یکی چون محمد رضا شاه سخن ازکودتای سرتیپ تقی ریاحی بنفع مصدق ودیگری داد سخن ازکودتای مصدق برعلیه خودش میدهد!! آخرهرفردی که اینچنین تئوریهایی را به این آشفته بازارسیاسی و فکری ایران زمین عرضه میدارد ویا حتی آنرا میپذیرد، میبایستی نیک بداند که هیچ دیوانه ای هم با کودتای خود، خودش را به سه سال زندان وتبعید ابدی محکوم نمیکند ویا وزیرنابغه ولایق خود را که مبتکراصلی ملی شدن نفت هم بود، را که دیگراعدام نمیکند! پس علت فقط نبود ویا کمبود آزادی بیان و قلم نیست. وگرنه درخارج از ایران و یا درهمان مونترو واقع درسوئیس که آقای زاهدی تشریف دارند که استبدادی وجود ندارد.

علل دیگرآنرا میبایستی در "خود سانسوری" و "مغلطه کاری" خودمان ببینیم. اینکه اکثر ما ایرانیان نه با خود صادقیم ونه با دیگران.انگاری فرشته هستیم واشتباه ناپذیر. قدری هم صداقت بخرج دهیم و ازشکست واشتباهایمان نیزیادی کنیم و واقعیت راهمانطور که هست بپذیریم. بیخود نیست که باختریان این اندازه ازما جلویند.این جماعت حتی درآخر هردوربازی پوکرشان، بالاخره زمانی صادقانه دستشان را روی میز رومیکنند و حتی بلک جک ( بازی ٢١) را هم روباز بازی میکنند، چرا که دل به شانس میبندند و دیگرحقه و کلک را کنارمیگذارند. اگرهم روزی سیاستمداری کهنه و بازنشسته ازباخترزمین، کتاب خاطراتی بنویسد، با تمامی اغماض وگذشت زیادی درحق خودش، باز گزاره ای (موضوعی) نو و یا دستکم یک حقیقت ناگفته ای برای خوانندگان خودش دارد.

وآنگاه دراین میان کتاب خاطرات شما، آقای اردشیرزاهدی، چیزی نیست جزکتمان حقایقی آشکار و روشن. شما اگر واقعا میخواستید که هم میهن دلسوزی برای ما باشید، جا داشت که دلیرانه ازحقایق پشت پرده آن کودتا برایمان میگفتید. شما، فرزند توفان! اگرواقعا به نقشتان درکودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ افتخارمیکنید، پس چرا آنرا انکارمیکنید؟ دیگرچرا با واژه ها و کلمات بازی میکنید؟ یک مشت ازافسران ارتش به دستوریک مامورمخفی سیا بنام کرمیت روزولت، دفتر کار(ومنزل) یک نخست وزیر ملی و دمکراتیک کشوری را به خاک و خون کشانده و جان سیصد واندی نفررا گرفته اند وبجای حکومت ملی وقانونی دکترمصدق، پدرتحت پیگرد وتعقیب تان را با یک حکم ساختگی از شاه (که طبق قانون مشروطه تنها نقشی تشریفاتی درکشوردارد) را دریک شهربانی تسخیرشده ودرمیان سربازان شورشی، تحت عنوان نخست وزیر براین کشورقالب میکنند. شما که نمیتوانید نام اینرا " قیام ملی" بگذارید! " قیام ملی" تعریف مشخص و ویژه ای دارد. عکسهای آن روز را همگان دیده اند. مشتی اراذل و اوباش چاله میدانی و دروازه قزوینی چماق و قمه بدست، سواربر وانت و کامیون، با پشتیبانی گروهی ازارتشیان درخیابانهای خلوت تهران، طرفداران حکومت ملی را شکار وسرکوب میکنند. آخراینکه قیام ملی نمیشود! اگرشما رخداد ٢٨ مرداد ١٣٣٢ را قیام ملی مینامید، پس میبایستی طبق این منطق تان، انقلابهای آرام وِ بدون خونریزی (مخملین) درچکسلواکی، مجارستان، لهستان، اوکراین و گرجستان را "کودتا" بنامید. شما در جمعی متشکل از افرادی معقول وباسواد، این انقلابهای مخملین را کودتا بنامید و واکنش حضار را خوب بنگرید. به شما قول میدهم که با این کارتان مجلس را گرم وآنان را کلی به خنده خواهید انداخت! تمام گیتی که نباید ترمینولوژی و واژگان پدیده های سیاسی خودش را بخاطر شما ومشتی ازطالبان برگشت سلطنت برعکس و وارانه نماید. این شما ها هستید که درجایگاه اقلیت، بایستی دست ازاین ترمینولوژی و تعاریف وارانه تان بردارید.

البته تا مدتی کوتاه پس ازآن کودتای شوم، بازآن تئوری "قیام ملی" شما خریدارانی داشت؛ چرا که بقول اروپاییان" آنجا که پول سخن گوید، حقیقت خاموش میماند". ولی نه دیگرپس از پنجاه و اندی سال. استخوانهای اجساد بانیان آن کودتا از چرچیل تا روزولت وآیزنهاورهمه پودر و خاک شدند وتمام گیتی ازآن روز شوم تحت نام کودتا ٢٨مرداد نام میبرند. خود «سیا» گزارشات خودش در باره آن روز را با تیتر "سرنگون سازی مصدق، نخست وزیرایران" نام میبرد وافزون برآن معتبرترین روزنامه گیتی (نیویورک تایمز) تمامی متن آنرا نیز در سال دو هزارمیلادی بچاپ میرساند وآنگاه شما هنوزاندرخم بازی کوی بازی با واژگان و کلمات هستید؟

ایکاش شما هم قدری شهامت شیرزنان آزادیخواه ایران امروز را داشتید و شجاعانه حقایقی نویی برایمان میگفتید تا شاید چند لوکس (واحد اندازه گیری روشنایی نور) راه نسل آتی ایران را بیشترروشن میکرد. نه اینکه با ارائه مشتی دروغ شاخدار ونیرنگ، ذهن سیاسی از پیش آشفته هم میهنانتان را کمی بیشترمخدوش کنید. نه اینکه درکتاب خاطرات تان ازکلمه کودتا چون دیوی سفید بهراسید! شما اگرواقعا معتقدید درآن دوران وظیفه میهن پرستی تان را نیک بجا آورده اید؛ پس چرا آنرا انکارمیکنید؟ شما که ادعای فرزندی توفان بودن را دارید، پس پرشهامت بگویید که درکودتا همدستی کرده اید وبدان هم افتخارمیکنید وبس! مطمئن باشید درآنصورت، نه بخاطر اعمالتان درآن کودتای شوم، که بخاطرشهامتتان، آفرینها خواهید شنید. آخرچطورامکان دارد که شما درخاطرات ٣٥٨ برگی تان، حتی یک بارهم برای نمونه، سخنی ازآقای کرمیت روزلت نبرید. اودرکتابش (" پاد کودتا" و یا "کودتا در کودتا") ازجلسات ، گفتگو وقرارملاقات با شما و پدرتان بارها و بارها نام برده است وگویا آنقدرهم با شما صمیمی بوده که شما را " اردی" خطاب میکرده است. آخرکتابی اینچنین مملوازدروغ ومغلطه که خواندن ندارد! چرا وقت و اعصاب هم میهنانتان را اینطورضایع میکنید؟ شما خود دل پری از رژیم ملایان دارید ولی خودتان ازبسیاری جهات، ازجمله شهامت دربیان حقایق آنچه دردوران وزارت و سفیری تان رخ داده است، همسنگ باهمین ملایانی هستید که امروزتکیه برمسند قدرت در ایران امروزمان دارند. فرق شما با آنها ، فرق کروات است با عمامه وقبا. ای کاش سرسوزنی ازشهامت و صداقت جد بزرگواتان، زنده یاد موتمن الملک، ازقهرمانان نیک و پرآوازه انقلاب مشروطیت نیز درشما می بود!
اقراروبازگوئی آن اسراری که شما بعنوان یکی ازدو بازمانده ( دیگری شاهدخت اشرف است) در باره کودتای ٢٨مرداد میدانید، تنها زمان انتظاربرای روشن شدن تام آن واقعه تاریخی را کوتاهترمیکند و بس. والا حقایق کودتای ٢٨مرداد کم و بیش بچاپ رسیده وهر روزهم بیشتر از روز پیش آشکارمیگردد ودرآخرسرنیزکودتای ٢٨ مرداد با تمام جزئیاتش برهمه روشن وِ آشکار خواهد شد.
شهامت گفتن حقایق خود رکن مهمی ازشخصیت یک سیاستمدار محسوب میگردد. سخن پر دماغ آبراهام لینکن را بیاد آریم که میگفت " میتوان بخشی از مردم را تا ابد گول زد و میتوان همه مردم را برای مدتی گول زد. ولی نمیتوان همه مردم را تا ابد گول زد." از قرارمعلوم شما آقای اردشیر زاهدی، میخواهید همانند رژیم کنونی، تنها بخشی از مردم ایران را تا ابد گول بزنید!

معروف است که عبدالله انتظام (رئیس اسبق شرکت نفت ایران) گفته بود که دردوران رضا شاه کسی جرات نداشت به او دروغ بگوید، درحالیکه دردوران محمد رضا شاه کسی جرأت گفتن حقایق به او را نداشت. خودِ شاه پس ازکودتا شخصا ازکرمیت روزولت سپاسگزاری کرد. یعنی ارباب شما، پنجاه واندی سال پیش، نقش کرمیت روزولت را نه تنها قبول، که حتی ازاو سپاس گزاری کرده بود. آنگاه شما هنوزهم رضایت نمی دهید وچشمتان را بر وقایع میبندید؟ درست مانند بخش بزرگی از طالبان سلطنت که هنوزانقلاب ایران را «فتنه» مینامند. درحالیکه بازخودِ شاه درآبان ٥٧ به شنیدن "صدای پای انقلاب" اعتراف کرده بود! ولی شما پس از٥٤ سال جربزه دیدن حقایق را ندارید ومثل کپکی سرتان را توی برف فرو کرده وحتی ازذکرنام کرمیت روزولت هم میهراسید. آدمی پس ازخواندن خاطرات شما است که نیک درک میکند که چگونه آن "جزیره ثباتی" که آقای جیمی کارترآنقدرازآن دم میزد مثل یک دژ شیشه ای بدانگونه خاکشیر شد. وچه خوب که شد! چنان رژیمی متشکل ازافراد دروغگویی مانند شما که حتی پس ازپنجاه واندی سال بازهم جربزه اعتراف به حقایقی آنچنان آشکارو روشن را نداشته باشد، همان به که نباشد. و حال اینکه، اگردرحال حاضریک مشت مستبد، تمامیت خواه بر کشورما حکومت میکنند، از صدقه سرافرادی نظیرشماست. شما اگربد نبودید، فرشته امروز با ما بود!


جاه طلبی های اردشیر زاهدی

میگویند میوه درخت خیلی دورهم از تنه خود درخت نمیافتد وازاین رو جاه طلبی های اردشیر خان نیز به پدررفته است. شکی نیست اگر کودتا به هدف نمی نشست، اردشیرخان در خواب هم نمی توانست به مقامات چنان بالائی برسد، چه رسد ازدواج با دختر شاه. اردشیرزاهدی پس ازکودتا، بلافاصله بعنوان مشاور ویژه نخست وزیری، وردست پدر مینشیند وچند ی پس از آن آجودان شاه شده وبا دختراو، «شاهدخت شهناز»، نیزازدواج میکند. وی دردو دوره مجزا سفیر ایران درآمریکا و دریک دوره به سفیری دربریتانیا منصوب میگردد. درسال ١٣٤٥ لباس وزارت وزیرامور خارجه را بتن میکند و پس ازپنج سال دراواخر وزارت خویش درصدد جاینشینی «هویدا » برمیآید. اختلافات اوبا هویدا به جای باریک میکشد واوبه شاه میفهماند که یا جای اودر حکومت است یا هویدا. ازآنجا یکه اردشیرجاه طلب بخوبی واقف بود که چنین پستی برابر با نوکری شاه وفاقد هرگونه قدرتی واقعی میباشد، پس دوپیش شرط نیزبرای احراز به این مقام ازشاه میخواهد. یکی آنکه نخست مجلس شورای ملی او را به عنوان نخست وزیربه شاه معرفی کند و دوم اینکه او درمقابل مجلس مسئول باشد.(برگ ٢٨٨). بیشک اردشیرخان ما خیلی پشتش باد خورده بود و نشان میداد که بعد ازهژده سال التزام رکاب با شاه بازهم شناخت درستی از شاه نداشته است وآن اینکه شاهی مستبد همچواو که برای یکه تازی درمسند قدرت، روح ومملکت خویش را به آمریکائیان وبریتانیا فروخته بود، که دیگراحتیاجی به موی دماغی چون اردشیر نداشت. طرفه اینکه او درآن زمان نیز دختر شاه را طلاق داده بود و داماد اسبق شاه شمرده میشد. افزون برآن اردشیرغافل ازاین بود که شاه، همانطوریکه از خاطرات علم پیداست، حتی پست سفارت را هم برای چنین "پلی بوئی" زیادی میدانست چه برسد به پست نخست وزیری! درهرحال اردشیرپس ازدریافت یک "نه" سترگ ازشاه وشکست سختش به هویدا، به حالت قهربه مونترو درسوئیس میرود. اینجاست که اوبناگاه ونیزیکشبه عملکردهای دولت شاهنشاهی را مورد انتقاد قرار میدهد. به آنگونه که حتی شاه یکباراو را سرزنش کرده وازاومیپرسد که " اردشیرتو هم یاغی شدی؟" (برگ٢٩٠). توگوئی انگار نه انگار که خود ایشان ازمقطع شوم کودتای ٢٨ مرداد، بعنوان آجودان ویژه شاه، مشاورنخست وزیرکودتا، پنج سال وزیری امورخارجه و باقی ایام تحت عنوان سفیرکبیرایران دردو کشور مهم آمریکا و بریتانیا، بطورمدام در بطن دولت شاهنشاهی قرارداشته اند.

البته ازقرارمعلوم، این درخون پدر و پسربوده که هروقت مورد بی لطفی شاه قرارمیگرفتند، بنا گهان و یکشبه آزادیخواه و طرفداراجرای دقیق قانون اساسی مشروطه میشدند. اما این ادای اردشیرخان مثل پدرش ژستی بیش نیست. او فهمیده یا نفهمیده با این حرفش بناچار اعتراف میکند که تمام پست هایی که از زمان کودتا ٣٢ داشته است غیر قانونی بوده است، چرا که دو پست سفیری وی درآمریکا و درلندن وهم پست وزارت امورخارجه هرسه ازطرف خود شاه صادر شده بود و طبق همان قانون اساسی مشروطه ای که اردشیرخان ما یکشبه سنگ آن را به سینه اش میزند، غیر قانونی بوده اند. طبق قانون اساسی مشروطه آن دو پست سفارت هم میبایستی ازسوی وزیر امورخارجه صادر میشد که نشده بود. پست وزارت اوهم به این علت غیر قانونی بود، زیرا هویدا را شاه به مجلس معرفی کرده بود ونه بلعکس. جالب اینجاست که اردشیرخان ما مثل پدرش فکرمیکرد که مشروطه خواهی مانند رادیویی است که هر موقع لازم داشتی میتوان آنرا روشن و درغیراینصورت بایستی خاموش وبی استفاده در کنجی قرارگیرد.

برای نمونه وقتی اردشیر خان در دی ماه ١٣٤٥ به وزارت امور خارجه از طرف شاه انتصاب میشود پیش شرطهای خود را به هویدا چنین حالی میکند:

"اعلیحضرت تعیین کننده خط مشی سیاست خارجی کشور است و اردشیر تنها ازاو دستور میگیرد." (برگ ٢٧٢)

آیا این عمل آقای اردشیرخان مخالف روح مشروطه خواهی نیست که شاه را ازهر گونه دخالت در کارحکومتی ممنوع میساخت و بدوتنها همچویک نماد تشریفاتی درکشور مینگریست؟ ولی چگونه است که یکباره اردشیرخان ما فیلش هوای هندوستان میکند و یکشبه مشروطه خواه میگردند وآن زمانی است که به گفته او شاهدخت اشرف خواهر دوقلوی شاه بعنوان فرستاده ویژه ایران به چین، گزارش سفرخود را تنها دراختیارشاه میگذارد و حتی رونوشت آن گزارش را هم به وزیرامورخارجه، اردشیرخان، نمیدهد. (برگ ٢٩٠).

"سال ١٣٥٠ است و والاحضرت اشرف به کشور چین سفر میکند. ودر بازگشت ، گزارش خود را تقدیم برادر کرده و به وزیرامورخارجه وقعی نمی گذارد و حتی کپی آن گزارش را به وزیرامورخارجه نمیدهد. اردشیرکه این عمل شاهدخت اشرف را بعنوان دخالت در امور وزارتخانه خود میداند بسختی برآشفته و تهدید به استعفا میکند. و سرانجام استعفای اردشیر تقدیم محمد رضا شده و از کار کناره گیری میکند."(برگ ٢٩٠).

اینجاست که اردشیر خان ما دوباره شاکی میشود، چون طبق قانون اساسی مشروطه سفیران و فرستادگان ویژه دولت تنها در مقابل وزیر امور خارجه مسئول و جوابگو هستند نه شاه. لذا اردشیرخان فقط در این مورد ویژه شاکی شده واستعفا خود را تقدیم " شاه" میدارند. خنده دار اینکه همین استعفا دادن به شاه خودش ازجنبه حقوقی ضد مشروطه است و بی ارزش است. اردشیر خان بیسواد ما اگرمیخواست مطا بق قانونی اساسی مشروطه عمل میکرد، که میبایستی استعفای خود را تقدیم رئیس حکومت یعنی نخست وزیرهویدا میکرد، نه شاه!!

نکته دوم اینجاست که آقای اردشیرزاهدی عدم دریافت گزارش مسافرت چین شاهدخت اشرف را علت استعفای خود قلمداد میکند که این نیز نادرست و دروغی بیش نیست.چرا که آقای اردشیرزاهدی میبایستی علت معقولی دال بر روح " مشروطه خواهی" خودش ارائه دهد و چه داستانی بهتر ازاین که او نمیتوانسته بیرون نگاه داشتن وزیرامورخارجه درتعیین سیاست خارجی را تحمل کند. اگرآقای اردشیرزاهدی، شاه را تنها شخص تعیین کننده سیاست خارجی میدانسته (برگ ٢٧٢) پس بنابرین کاری که شاهدخت اشرف کرده بود، نمیتوانسته اشتباه بوده باشد ، چون آقای اردشیرزاهدی کاره ای نبوده ومی بایستی تنها منتظردستورفرمایشات شاه میماند. ولی آقای اردشیرزاهدی با علم به منفور بودن بی حد شاهدخت اشرف نزد ایرانیان، میخواهد نشان دهد که او نیزبا دخالتهای این شاهدخت نانجیب مخالف بوده است. برای دریافتن علت واقعی استعفای آقای اردشیرزاهدی می بایستی به کتاب «معمای هویدا » بقلم آقای عباس (ملک زاده) میلانی رجوع کنیم که بر اساس گفتگو های خود با اردشیر زاهدی منیویسد :

" زاهدی سیاهه ای ازکسانی را که قرار بود نشان همایونی دریافت کنند را به دفتر نخست وزیری فرستاد. هویدا هم ازطریق یکی از منشیان خود لیست را پس فرستاد و توضیح داد که لیست بعدازموعد مقرر دریافت شده است. روایت زاهدی اندکی متفاوت است . به گفته ی او خشمش بیشتر از این بابت بود که هویدا و علم دست به یکی کرده و نام چند تنی ازاطرافیان خود را به لیست وزارت خارجه افزوده بود. در هر صورت زاهدی دوباره نامه ای تند و سخت گزنده به نخست وزیر نوشت. هویدا هم نامه را پیش شاه برد و استعفای خود را تقدیم کرد. شاه استعفایش را نپذیرفت. وعده داد که به مساله رسیدگی خواهد کرد. زاهد ی را از طریق رئیس دفتر مخصوص ، معینیا ن ، به وزارت دربار فرا خواند. در آن جا به اطلاع او رسانده شد که یا باید نامه ی تند خود را پس بگیرد یا استعفا کند. زاهدی استعفا را برگزید. بلا فاصله برای گذراندن تعطیلات به ویلای خود در مونتروی سوئیس رفت." ( » گفتگوی نگارنده با زاهدی «) (معمای هویدا بقلم عباس میلانی، چاپ اختران ، تهران ، برگ ٣٢٥)

درهرحال یا آقای زاهدی درکتاب خاطرات خود به خوانندگان دروغ میگویند یا به آقای عباس میلانی، استاد دانشگاه استانفورد امریکا که برای نوشتارکتاب پژوهشی (ونه سیاسی) خود؛ معمای هوید؛ بارها با آقای اردشیر زاهدی مصاحبه نموده اند.

حالا اگرما ازاین دروغ اردشیر خان، مانند دیگردروغ هایشان زیرسیبیلی هم که بگذریم، نمونه بعدی ثابت میکند که اینها تنها ژست گرفتنهای تو خالی این فرد جاه طلب میباشد. درست کمتر ازهشت سال پس از آن و درآستانه پیروزی انقلاب بهمن، زمانیکه درهفدهم دیماه ١٣٥٧ آقای احمد میرفندرسکی وزیرامورخارجه شاهپوربختیار، طی تلگرافی به خدمت اردشیر خان بعنوان سفیرایران در آمریکا خاتمه میدهد، اردشیرخان ما ازاین دستور سرپیچی میکند. حالا بازدوباره اردشیرخان مشروطه خواه ما با یک قرکمرباباکرم، ١٨٠ درجه تغییرنظرداده وضد مشروطه شده ومیفرمایند که :

"وزیر امورخارجه حق ندارند که سفیرشاهنشاه آریامهررا برکنار سازد" (برگ٣١٣)

به عبارت دیگر و او تنها و تنها ازاعلیحضرت دستورمیگیرد وتنها اوست که میتواند او را از سفیری برکنارسازد نه حکومت بختیار! پس به گفته اوتنها شاه میبایستی درانتصاب وعزل سفراء دخالت میکرده است. خوب ملاحظه میفرمایید که ایشان هروقت که دلشان خواست قانون مشروطه را زیرپا میگذاشتند و ازآن بد ترهروقت قافیه کم میآوردند یکدفعه خواهان اجرای قانون اساسی مشروطه میشدند. ولی این دو روئی اردشیر خان ما تمامی ندارد، چون بازهمو، زمانیکه شاه باز میخواهد او را پس ازشکستش در رقابت با عباس هویدا، دوباره به سفیری درواشینگتن منصوب کند میخوانیم :

"اردشیر که میبیند این همه مورد مرحمت اعلیحضرت قرار گرفته دریغ اش میآیدکه امر شاه را اطاعت نکند. از سوئی دیگر اگر شاه شخصا فرمان صادر کند امری خلاف قانون اساسی را مرتکب شده به همین دلیل عریضه ای برای شاه نوشته و میگوید: وجدانم اجازه نمیدهد که اینگونه ازمراحم اعلیحضرت سوء استفاده کنم که پادشاه خلاف قانون عمل کند و در تاریخ نقطه ضعفی برای اعلیحضرت باقی بماند. بالاخره اردشیر از سوئیس به تهران برمیگردد و طبق قانون و معرفی از طریق دولت به عنوان سفیر شاهنشاه آریامهر درآمریکا منصوب میشود" (برگ ٢٩٢)

عجب ! اردشیرخان ما پس ازشکست درتصاحب پست نخست وزیری و بیرون ماندن ازحیطه قدرت، ژست هواخواهی ازقانون اساسی مشروطه را میگیرد واصرار دارد که حتما ازطریق قانونی سفیرایران در آمریکا شود. ولی دردیماه ١٣٥٧ بازبا پرروئی ویژه زاهدیها (پدروپسر)، تن به همین قانونی که عدم اجرای آن بدو یک گیتی عذاب وجدان میداده را قبول نمیکند و از دستور" قانونی" دولت بختیار سرپیچی میکرده است. حال تکلیف آن دوپست سفیری اردشیرخان ما درآمریکا وبریتانیا، که هردوطی "حکم حکومتی" از سوی شاه صادرشده بودند ـ وبنابراین وطبق همین مشروطه خواهی موقتی اردشیرخان ما غیرقانونی محسوب میشده است ـ دراین میان معلوم نیست و بکل به بته فراموشی حواله داده میشود!

ازسویی دیگر، اردشیرخان ما با قبول پست سفیری درآمریکا، زمانی به خدمت دولت هویدا در میآید که طبق گفته خود او با " نخست وزیرسر سازگاری " نداشته و با " دولت مخالف بوده است و آنها هم با او رابطه خوبی" (هر دودر برگ ٢٩٢) نداشته اند. پس دراینصورت باید پرسید که چرا اردشیر خان ما تن به سفیری در دولت هویدا داده است؟ آیا دلیلی جز جاه طلبی برای رسیدن به مقام و پول میتوان یافت؟ حالا این مشروطه خواهی الکی و ساختگی اردشیر خان بخورد توی سرش. اصلا قبول پست سفارت ایران درآمریکا از سوی او، آنهم بلافاصله پس ازشکست مفتضحانه اش دریک نبرد سیاسی با هویدا (که درواقع تنها یک نبرد شخصی بین او وهویدا بود، چرا که پست نخست وزیری در آن دوران به گفته خود هویدا به معنای "رییس دفتر شاه" بود ودر واقع نخست وزیرکشور کاره ای نبود) نه تنها از لحاظ اخلاقی درقامت هیچ انسان آزاده نمی گنجد، که با هیچ عرف دیپلماسی هم سازگار نیست.

همین آقا چند سال پس ازآن، شاه را به بیعرضگی درمقابله با فساد در درون رژیم پهلوی متهم میسازد، غافل ازاینکه همین کارهای او، خود بهترین گواه ونمونه برای فساد، حرص وآز برای مال ومقام دردرون خود رژیم پهلوی بود. خوب بود اردشیرخان ما لااقل قبل از زدن جولدوز به دیگران یک سوزنی هم به خود میزد!

یک نمونه نیک دیگرازجاه طلبی وخودخواهی اردشیرخان را میتوان درماموریت او به آرژانتین به عنوان نماینده دولت ایران دید. شاه مصرا ازاو میخواهد که وی درجشنهای استقلال آرژانتین شرکت کند. ولی جناب اردشیرخان ما که اینقدرادعای خدمت به کشورش را دارد، بیشتراز دو روز درآرژانتین نمی ماند ودرنیمه جشنهای استقلال آرژانیتن به آمریکا بازمیگردد. علت اینکار را" گرفتن دکترای افتخاری از دانشگاهی در یوتا است " (برگ ٢٥٤) که روزی اردشیرخان ما درآن تحصیل میکرده است. خوب شد معنای خدمت به مملکت را هم ازاین فرزند توفان یاد گرفتیم. کسی نیست که به اردشیرخان ما حالی کند که آخربه شما ازجیب مردم ایران دستمزد آنچنانی میدادند تا نماینده میهن تان درآنسوی دنیا باشید وآنگاه شما برای یک کارخصوصی، ماموریت مهم دولتی تان را نیمه کاره ول میکنید تا قدری ازخودپسندی و باد سری تان ارضاء گردید! بدبخت ملتی که افرادی همچون شما سفیرکبیرش بودند!

ادامه دارد
سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱٣٨۶ - ۱٣ نوامبر ۲۰۰۷

r.rahimpour@ois-iran.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست