رهائی نیافتگیِ آقای گنجی از اسلام بنیادگرا
ب. بی نیاز (داریوش)
•
درک «مدرن» آقای گنجی از اسلام همان درک بنیادگرایانه است که فقط «خشونت عریان» آن را حذف کرده است. گفتمان امروزی «جامعه مدنی» بر بستر حذف پیگیرانه و سازشناپذیر دین از دولت و کلیهی نهادها و زیرمجموعههای مرتبط به آن و سرانجام انتقال آن به حوزه خصوصی افراد است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ آبان ۱٣٨۶ -
۱٨ نوامبر ۲۰۰۷
با اتکاء به مقالهی «اسلام فاشیستی و ایران هیتلری» نوشتهی آقای گنجی
آقای گنجی در مقالهی خود، «اسلام فاشیستی و ایران هیتلری» (۱)، مقایسهی ایران با آلمان فاشیستی را آمادگی ذهنی جهان غرب برای حمله به ایران ارزیابی میکند و هشدار میدهد.
او در این مقاله به درستی مقایسهی ایران و آلمان هیتلری را مورد نقد قرار میدهد. در این جا باید اضافه کرد که حتا فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان با هم متفاوت و به لحاظ تاریخی هر کدام دارای شاخصهای تعریف شده خود میباشند. خشونت عریان در عرصهی سیاسی و اجتماعی، فقط یک جزء از نظام فاشیستی را تشکیل میدهد. مثلاً یک تفاوت بزرگ در ایتالیای فاشیستی و آلمان نازی وجود داشت که کمتر مورد توجه قرار میگیرد و آن موضعگیری آن دو دولت نسبت به یهودیان بود. در آلمان، نازیها بنا بر فلسفهی نژادپرستانهی خود، یهودیان را جزو نژاد پست ارزیابی میکردند که آن را با اسطورههای ژرمنی در آمیختند. در صورتی که در ایتالیای فاشیست، یهودستیزی وجود نداشت و تا زمانی که آلمان بر ایتالیا نفوذ نداشت، یهودیان نه تنها مورد آزار قرار نمیگرفتند بلکه جزو دستگاه دولتی بودند. مقایسه ایران و آلمان نازی فقط و فقط جنبهی تبلیغاتی - سیاسی دارد و فاقد هرگونه سندیت تاریخی - علمی میباشد. نازیسم شاملِ یک مجموعهی اقتصادی، اجتماعی، اداری و فرهنگی است که ایران امروز فاقد چنین اجزاء ترکیبی میباشد. در ضمن نیز به لحاظ تاریخی، یهودستیزی در جوامع مسیحی را نمیتوان با یهودستیزی در جوامع اسلامی مقایسه کرد. یهودیان در بلاد اسلامی مانند هر غیر مسلمانِ «صاحب کتاب» جزو انسانهای درجه دوم محسوب شده و کسانی که صاحب کتاب نبودند یعنی مشرکان، به برده تبدیل میشدند. بهترین نمونهی بردهداری مسلمانان را میتوانیم در تاریخ «کولی»ها (رُما و سِنتی) جستجو کنیم که به ویژه از زمان سلطان محمود غزنوی آغاز گردید(۲).
در واقع این مقاله قصد پرداختن به موضوعات فوق را ندارد. آقای گنجی روی یک مسئله درست انگشت نهاد و از قَبَل آن به طور مستقیم و غیرمستقیم دست به تبلیغات اسلامی خطرناک زد. قبل از پرداختن به اصل مطلب باید به مسئلهی بسیار مهمی اشاره کنم. آقای گنجی در مقالهشان مینویسد: «در عین حال نباید فراموش کرد که ایدهی «خشونت مقدس» به بنیادگرایان مسلمان اختصاص ندارد. بنیادگرایان تمام مذاهب، هوادار این آموزه هستند و به پیروان خود تلقین میکنند که مخالفان را بکشید که به بهشت خواهید رفت.» نقد امروزی از اسلام اساساً ربطی به عملیات تروریستی این یا آن گروه اسلامی ندارد. در تاریخ بشری، عملیات تروریستی از سوی طرفداران ادیان و طرفداران گروههای غیردینی صورت میگرفته است. این موجی است که دیر یا زود فروکش میکند. جوهر و ذاتِ نهفته در جملهی بالا این است که آقای گنجی «مقایسه» میکند و اسلام را در ردیف سایر ادیان دیگر قرار میدهد. این نقطه شروع در اساس خود خطا است. نقد یهودیت و مسیحت و اسلام سه نقد کاملاً متفاوت است و آن هم به پروسهی شکلگیری و تکوین آنها برمیگردد. منشاء مشخص اسلام، آن را به یک پدیدهی درخود و مستقل تبدیل کرده است و باید هم به طور جداگانه و با مختصات و شاخصهای معین خودش مورد نقد و بررسی قرار گیرد. شیوهی آقای گنجی انسان را به یاد روشنفکران بورژوایی و چپ دیروزی ایران میاندازد که با مقایسهی ایران با کشورهای دیگر میخواستند به نقد و آسیبشناسی جامعه ایران بپردازند. روش تطبیقی و مقایسهای در آسیبشناسیِ یک پدیده، در اساس اشتباه است و سرانجامی ندارد.
آقای گنجی با تکیه به روش مقایسهای خود مینویسد، «بنیادگرایان تمام مذاهب، هوادار این آموزه هستند و به پیروان خود تلقین میکنند که مخالفان را بکشید که به بهشت خواهید رفت.» و سپس ادامه میدهد، «بسیاری از مسلمانان خشونت را ابزار سیاسی مناسبی برای تأمین و تحقق اهداف و مقاصد خود نمیدانند.»
از جملات فوق چنین بر میآید که «خشونت» با «بنیادگرایی» به گونهای گره خورده است. ابتدا باید ببینیم که درک آقای گنجی از خشونت چیست. او مینویسد، «کسانی که مدعیاند این اسلام است که در برابر جهان غرب صفآرایی کرده است، غالباً به انواع عملیات تروریستی، استشهادی و خشونتباری استناد میکنند که کمابیش در گوشه و کنار جهان تحت نام اسلام انجام میپذیرد.» اولین ظریفکاری آقای گنجی این است که او خشونت را تا سطح «عملیات تروریستی»، کشتن مخالفان یعنی شکل برهنهی خشونت تنزل میدهد. در پشت این تعریف اشتباه از خشونت میتوان گفت نیت شومی نهفته است. خشونت برهنه و فیزیکی، فقط جزئی از خشونت اجتماعی و سیاسی است. به عبارت دقیقتر، یک جزء از کل یک نظام میباشد. ولی چرا آقای گنجی خشونت را تا این سطح تنزل میدهد؟ به دو علت: یک علت روانشناختی و یک علت سیاسی- دینی. علت روانشناختی این تعریف، مشخصاً به خود او برمیگردد که میخواهد به خواننده بگوید که گرچه او در گذشته، جزئی از نظام خشونت بوده، ولی با خشونت (حداقل در نوع عریانش) موافق نبوده است. حرف آقای گنجی اصولا صحیح است: نباید نظام خشونت را با افراد درون آن همطراز دانست. ولی او برای رهایی خود از این «اتهام» به یک نتیجهگیری سیاسی و تفکری شدیداً اشتباه نیز میرسد و مینویسد، «حتی تمام بنیادگرایان هم به خشونت متوسل نمیشوند» یعنی آقای گنجی برای تبرئهی روانی خود به تبرئهی سیاسی- دینی یک بخش از بنیادگرایان میرسد. آقای گنجی در همین دو سه جملهی کوتاه چند تز را به خورد خوانندهی بیدقت میدهد: یکی تعریف نادرست از خشونت و یکی تبرئه کردن یک بخش از بنیادگرایان. در صورتی که بنیادگرائی اسلامی و خشونت نه دو جزء از یک نظام، بلکه مانند صد میلیارد یاختهی عصبی مغزِ انسان در هم تنیده شدهاند.
البته برای این که خواننده دچار سوءتفاهم نشود، آقای گنجی مینویسد، «فراموش نکنیم که درک مسلمانان از متون مقدس اسلام (یعنی قرآن و سنت معتبر) یکسان نیست. ما دست کم سه نوع تفسیر اساسی از منابع معتبر اسلامی داریم: تفسیر مدرن، سنتی و بنیادگرایانه.» اگرچه آقای گنجی به طور مستقیم نمیگوید که او به چه تفسیری گرایش دارد، ولی برای خواننده این «احساس» را باقی میگذارد که او بر «تفسیر مدرن» تکیه دارد. ما فرض را بر این برداشت خوشبینانه قرار میدهیم که او «تفسیر مدرن» را پذیرفته است. در این جا یک نکتهی ظریف وجود دارد که نیاز به کالبد شکافی است و آن هم قراردادن «تفسیر مدرن» در مقابل «تفسیر بنیادگرایانه» است. تفسیر بنیادگرایانه همان است که از محمد به ارث رسیده است، یعنی اسلام سیاسی که بر نظام خشونتِ ضد کثرتگرائی استوار میباشد. آقای گنجی به ما توضیح شفاف نمیدهد که آیا «تفسیر مدرن» باز هم یک نوع اسلام سیاسی است یا خیر؟ ولی با توجه به آن چه که ذکر شد میتوان نتیجه گرفت که «تفسیر مدرن» با خشونت (حداقل در شکل عریانش) مخالف است و آن را « ... ابزار مناسبی برای تأمین و تحقق اهداف و مقاصد خود نمیدانند.» یعنی این «تفسیر مدرن» از اسلام، هنوز معتقد به «خصوصی کردن» دین نیست و در پی «تحقق اهداف و مقاصد» سیاسی و اجتماعی خود میباشد. در واقع درک «مدرن» آقای گنجی از اسلام همان درک بنیادگرایانه است که فقط «خشونت عریان» آن را حذف کرده است. گفتمان امروزی «جامعه مدنی» بر بستر حذف پیگیرانه و سازشناپذیر دین از دولت و کلیهی نهادها و زیرمجموعههای مرتبط به آن و سرانجام انتقال آن به حوزه خصوصی افراد است. و این مسئله هم اساساً ربطی به «اجزاء توحیدی» موجود در قرآن ندارد، بلکه به کلِ مجموعهی ساختاری اسلام مربوط میشود که از یک سو تجربه عملی مدینه تا ایران را در پیش رو دارد و از سوی دیگر بر یک تئوری شناخت استوار میباشد.
علت ناتوانی آقای گنجی و یارانش در نقد غیرجانبدارانه و بدون تعصب در این است که آنها توان لغو مصونیت سیاسی- دینی از محمد، بنیانگذار اسلام، و خمینی را ندارند. و تا زمانی که این مصونیت وجود دارد، نقد بالندهای از اسلام نمیتواند صورت گیرد.
(۱) – اسلام فاشیستی و ایران هیتلری، اخبار روز ۲۴ آبان ۱٣٨۶ – اکبر گنجی
(۲) – برای مطالعهی تاریخ رُما و سنتی (کولیها) به این آدرس اینترتی (آلمانی و انگلیسی) مراجعه نمائید:
www.romahistory.com
|