خود کشی از ترس مرگ!
ترک "کارزار انتخابات"؛ بی هدف کردن مقاومت مدنی، و پناه بردن به نظریه پردازی!
تهمورث کیانی
•
به جای تحریم انتخابات، با ویژگی های انتخابات ریاست جمهوری نهم و مجلس ششم، تلاش ها، از یک سو، میباید معطوف برطرف کردن موانع انتخابات آزاد، و از سوی دیگر، راههای تقویت تشکل های مدنی و متشکل کردن مردم برای دفاع از رأی خود، گردد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ آبان ۱٣٨۶ -
۱۹ نوامبر ۲۰۰۷
مقدمه: با نزدیک شدن انتخابات در ایران، گفتگو در این باره در بین فعالان سیاسی ایرانی آغاز شده است. آقای مسعود فتحی، روزنامه نگار و از فعالان سیاسی جمهوریخواه، با تفکیک شرکت در رأی گیری از "کارزار انتخاباتی" به درستی و با نکته سنجی ارزش گفتگوها و تلاش ایرانیان خارج از کشور را درباره انتخابات مطرح کرده اند. بنا براین نظر، ایرانیان مهاجر و تبعیدی با گفتگو و تلاش های نظری خود، اگر چه ممکن است نتوانند در انتخابات به طور فیزیکی شرکت کنند، اما قطعأ می توانند با شرکت در این کارزار در فرآیند آن نقش آفرینی کنند. آقای سحر خیر، روزنامه نگار و فعال سیاسی اصلاح طلب مقیم ایران، نیز، به درستی شرکت فعال ایرانیان در این کارزار را موجب تقویت نزدیکی همه جمهوری خواهان ارزیابی کرده اند.برخی دیگر از فعالان و روزنامه نگاران ایرانی نیز در روزهای اخیر سخنان ارزشمندی درباره انتخابات داشته اند. از تازه ترین این سخنان از جمله این است: "البته کسانی ممکن است بگویند کاش او [ناطق نوری] میآمد تکلیف روشن میشد. چنین نیست کمااینکه امروز باآمدن احمدینژاد تکلیف روشن نشده است. تفاوت فقط در این است که امروز همه نگرانند مبادا جنون تحفه آرادانی ...باعث ویرانی خانه پدری شود.طی دو سال و نیم گذشته به گفته آشنا و بیگانه روزگار مردم دهها برابر بدتر و سخت تر از گذشته شده است. باید از هر روزنهای، و هر عاملی که میتواند ولو اندکی گشایشی در زندگی آن ۷۰ میلیون اغلب گرفتار ایجاد کند نه فقط استقبال کنیم بله از حمایتش دریغ نداریم. مثلاً اگر فردا... رژیم مجبور میشد در انتخابات مجلس هشتم، شماری از چهرههای تا حدودی موجه و حتی بعضی از دگراندیشان را (تاکید میکنم به فرض) تأیید صلاحیت کرد آیا با این حرف که چون ما رژیم را از بیخ و بن نفی میکنیم و ... شرکت مردم در انتخابات و رای دادن به آن نامزدهای موجه یا نسبتاً موجه را خیانت فرض میکنیم و یا مردم را تشویق میکنیم که خطای انتخابات دومین دوره انجمن شهر (خاصه در تهران) را تکرار نکنند و حتماً بروند و رای بدهند؟ آیا مسئولیت ما در همین حد محکوم کردن جنگ خاتمه خواهد یافت؟ آیا نباید در جستجوی راههائی بود که میتواند گزینه جنگ را کمرنگ کند؟ آیا اگر فرصتی فراهم آمد که کسانی به جز غلامعلیخان و محمدرضاخان باهنر وامثالهم، را به مجلس فرستادند که مثل من و شما و آقای شیرزاد نگران ویرانی وطن در یک جنگ نابرابر الکترونیکی هستند، نباید از این فرصت بهره جست؟ اگر آن شرایط فرضی هم پیش نیامد حداقل میتوان مردم را تشویق کرد به آن دسته از نامزدها که با تحفه همراهند رای ندهند". این بخشی از سخنان آقای علیرضا نوری زاده، مفسر سیاسی و روزنامه نگار سرشناس ایرانی، در"یک هفته با خبر" کیهان لندن میباشد. بنابراین می توان گفت "کارزار انتخابات" از هم اکنون آغاز شده است. بی شک پیوستن چهره های سرشناس و معتبر جنبش اصلاح طلبی به این کارزار عرصه را بر اقتدار گرایان در تلاش شان برای بی خاصیت کردن انتخابات سخت تر خواهد ساخت. نقد نظر این کسان باید به مثابه تلاشی در راستای تقویت این پیوند ارزیابی گردد.
چندی پیش اکبر گنجی در مقاله ای مفصل با نام "از وداع با عمل تا وداع با نظر" نه تنها نظر کسانی را که خواستار سکوت فعالان سیاسی شده اند، رد کرد، بلکه، بیشتر مقاله هفده صفحه ای خود را به شرح نظر خویش، درباره دلایل تحریم انتخابات و ضرورت مقاومت مدنی، اختصاص داد. مقاله اخیر گنجی، برخلاف عنوان خود، در واقع تلاشی از سوی او برای پاسخ دادن به نقدهای کسانی است که راهبرد تحریم انتخابات گذشته ریاست جمهوری را از سوی برخی از اصلاح طلبان، از جمله اکبر گنجی، متناقض و نادرست دانسته و آنها را نقد کرده اند. در آن مقاله، اکبر گنجی نظر سکوت را به خوبی نقد کرد، همچنین، در توضیح مخالفت خود با جنگ براستی پاسخی درخور و بسیار قوی ارائه کرد. او، اما، به چالش هایی که نظر او درباره تحریم انتخابات با آن رویروست، پاسخ نداد. اگر چه باید اقدام او را در پاسخ گویی ارج گذاشت. این پاسخ، اما، روشن و مشخص نبود. من در زیر می کوشم عمده ترین نکاتی را که اکبر گنجی در آخرین مقاله خود به نام "از وداع با عمل تا با وداع با نظر" در دفاع از رهیافت تحریم از سوی خود و برخی از اصلاح طلبان، طرح کرده است بررسی کرده و بکوشم ابهامات و تناقضات آنرا آشکار سازم .این بررسی، البته، به برخی از نکات دیگر، که از سوی کسانی غیر از گنجی مطرح شده اند، نیز، می پردازد.
نخست، گنجی می گوید "نمی توان از اصلاح طلبی دفاع و با نافرمانی مدنی مخالفت کرد". این نکته درست است، اما یک حکم کلی است. باید روشن کرد مقاومت مدنی بر اساس کدامین اهداف مرحله ای و برای دفاع از چه چیزی باید صورت بگیرد؛ دفاع از رأی داده نشده؟ دفاع از نامزدی که خود آنرا تحریم کرده ایم؟ یا دفاع از منتخب خود- در صورت شرکت در انتخابات- که، حتی، در چهارچوب قانون موجود نمیتواند تصمیم بگیرد؟ یا هدف دست بسیار سخت تر و- در این مرحله- دست نیافتنی تغییر یکباره کل قانون اساسی، آنهم در حالی که با تحریم انتخابات از مردم خواسته ایم در خانه ماندن را تمرین کنند. به زبان دیگر، آیا باید در انتخابات شرکت کرد و در صورت انتخاب نامزدی اصلاح طلب برای پشتیبانی از او،و تقویت او، در صورت لزوم و امکان، مقاومت مدنی یا همان " فشار از پایین" را سازمان داد و عملی کرد؟ یا آنطور که اکبر گنجی می گوید باید انتخابات را ترک کرد و دومی را جایگزین نخستین کرد؟ پرسش بعدی،که گنجی بی پاسخ گذاشته است، این است چگونه، و بر پایه کدام شاهد تجربی دوران معاصر، در حالی که نمی توان در شرایطی نظیر وجود یک دولت اصلاح طلب ضعیف به پروژه هایی نظیر "مقاومت مدنی برای ارتقای مبارزه دموکراتیک" جامه عمل پوشاند، مدافعان این پروژه خواهند توانست در شرایط دولتی اقتدار گرا و افراطی به موفقیت دست یابند؟ چگونه زمانی که جنبش اصلاح طلبی در دوره قبلی نتوانست از منتخب خود با "فشار از پایین" پشتیبانی کرده و امکان "چانه زنی در بالا" را پدید آورد،بجای جستجوی چاره ای برای برطرف کردن این نارسایی، میباید صحنه را رها کرد و مقاومت مدنی را تبدیل به یک شعار و پروژه غیر عملی و بی هدف کرد. من بر آن نیستم که دولت اصلاح طلب پیشین خطا های بسیار نداشت و از همه فرصت ها به خوبی استفاده کرد. بحث درباره یک استراتژی به طور کلی است، نه مصادیق آن. همچنانکه اکبر گنجی خود به نظریه سعید حجاریان اشاره دارد، کسی از اصلاح طلبان سرشناس با مقاومت مدنی مخالفت نکرده اند. واقعیت،اما، این است که هنگامی نمایندگان مجلس ششم دست به اعتصاب و تحصن زدند هیچ اجتماعی - حتی ده هزار نفری - در پشتیبانی از آنها صورت نگرفت. کس خاصی را نمی خواهم مسئول این صعف معرفی کنم، تنها می خواهم واقعیت ظرفیت و توان سازمانی جنبش اصلاح طلبی را به اکبر یادآوری کرده باشم. مقاومت مدنی باید هدفی معین و مرحله ای داشته باشد.بر اساس کدام یافته های تجربی و شواهد واقعی کسانی که به اصلاحات مسالمت آمیز باور دارند ،و به گفته گنجی قرار است "با کلیت نظام درگیر نشوند"، تا زمانی که مردم می توانند دست به انتخاب رئیس جمهوری زنند، که اگر نتواند به همه اهداف اعلام کرده خود برسد، دست کم، می تواند در بهبود وضعیت سیاسی - اقتصادی بکوشد، می باید دست به تحریم انتخابات زنند.اگر قرار است مقاومت مدنی انجام گیرد، در چنین مرحله ای زمینه آن محتملا فراهم خواهد شد. سرانجام، پرسش اصلی این است که تسلیم قوه اجرایی- با همه ناتوانی نهفته در آن- به سرسخت ترین مخالفان اصلاحات و گروههای افراطی چگونه میتواند "پروژه مقاومت مدنی" را گامی به پیش برد؟
دوم، "چون در ایران اختیار اصلی در دست رهبر متمرکز است، و چون رهبر منتخب مستقیم مردم نیست، و چون رهبر،بنا بر برخی از اصول قانون اساسی، اختیارات بسیار زیادی دارد، بنابراین از انتخاب یک رئیس جمهور اصلاح طلب کاری ساخته نیست". این گفتمان عنصری از حقیقت را بازتاب می دهد، اما تا بدان حد که موجب گردد دریابیم پروژه اصلاحات سیاسی در جمهوری اسلامی بسیار خاص، پیچیده و سخت است. بنابراین، این گفتمان ،همچنانکه گنجی خود نیز باور دارد، موجب رویگردانی از رهیافت اصلاح طلبی و روی آوردن به اقدامات فراقانونی، استقبال از جنگ و حمله خارجی، و روی آوردن به خشونت و نظریه انقلاب نمی شود. پس چالش اصلی فراروی اصلاح طلبان همچنان بررسی راههای مسالمت آمیز و مدنی است. انتخابات یکی از این راهها و از جمله بدیهی ترین آنهاست. اگر جنبش اصلاح طلبی به هر علتی نمی تواند از منتخب خود فعالانه پشتیبانی کند، اگر قوانینی مانند نظارت استصوابی راه را بر انتخاب بسیاری از نامزدهای دلخواه مردم بسته است، ترک انتخاباتی که هنوز در آن امکان انتخاب بین دو چهره با تفاوت هایی در حد تفاوت بین آقایان هاشمی، معین، کروبی از یک سو و آقا یاحمدی نژاد از دیگر سو است، موجب تقویت جنبش اصلاح طلبی و دستیابی به قدرت سازمانی آن نمی شود. در چنین انتخاباتی حتی اگر به دور دوم کشیده شود، و در آن امکان انتخاب بین آقای لاریجانی و آقای احمدی نژاد باشد باید به اولی رای داد. هیچکدام از این رویکرد ها موجب تضعیف جنبش اصلاح طلبی و "پروژه مقاومت مدنی نمی گردد. اگر خلاف این اتفاق می افتد، بر اکبر گنجی است که به طور مشخص آنرا با کمک گرفتن از شواهد واقعی ایران تبیین کند. ما نمی توانیم واقعیت زنده کشور خود را رها کرده و تنها با تبیین وضعیت آفریقای جنوبی و هندوستان و... به گرته برداری از آنها بپردازیم.(۱)
همچنین، برخی از اصول قانون اساسی- که به درستی از سوی اکبر گنجی به مثابه موانعی در برابر دموکراسی مثال زده می شود- خود محصول تجدیدنظر در قانون اساسی ِ نخستین و اضافه کردن ماده های جدیدی به آن در دوره خاصی از جمهوری اسلامی بوده است. نظارت استصوابی نیز از جمله قوانین موضوعه ای است که بعد در مجلس تصویب شده است. هر دو محصول تغییر در موازنه قوای موجود در دوره ای خاص از دوران جمهوری اسلامی هستند. این همه نشان می دهد که لغو آنها نیز از رهگذر قوانین موجود و انتخابات و سازمان دادن فشار از پایین و به طور مسالمت آمیز- اگر چه دشوار- اما ممکن است. بلی، "مقاومت مدنی و فشار از پایین" لازم است، اکبر کاملا درست می گوید، هیچ دستاورد سیاسی از سوی هیچ نیروی سیاسی به آسانی و به طور مجانی به حریف واگذار نمی شود. اقتدار گرایان به شدت مقاومت خواهند کرد و دوباره امیر انتظام ها،گنجی ها، زرافشان ها، مومنی ها، اسلانلو ها، بهنود ها،داوودی مهاجرها، دلارام ها و صدها کس دیگر را به حبس خواهند انداخت. تحریم انتخابات، اما، تا زمانی که امکان انتخاب بین دو رویکرد متفاوت در آن است، گرهی از این کار باز نمی کند، بلکه آنطور که تجربه سه سال نشان داده است موجب از بین رفتن امکانات کوچک تشکل های مقاومت مدنی، و فرایند رشد و بالندگی آنها، را فراهم می کند.
از دیگر سو، نظریه "قدرت بلامنازع رهبر" تنها بخش کوچکی از حقیقت قدرت سیاسی در ایران را بازتاب می دهد. ساخت قدرت سیاسی در ایران هیچگاه سلطانی و مبتنی بر دیکتاتوری فردی نبوده است. این ساخت،البته، دموکراتیک نیز نبوده است. قدرت سیاسی رهبری در جمهوری اسلامی از بدو پیدایش آن،حتی در دوران رهبر کاریزماتیک و بسیاربا نفوذی چونان آیت الله خمینی ، به شدت متاثر از موازنه قوا در بین جناح های سیاسی وضعیت کلی سیاسی داخلی و بین المللی بوده است. ترکیب نخستین شورای نگهبان، منصوب بنیانگذار جمهوری اسلامی، به خوبی این تاثیر را منعکس می کرد. بی شک برخی از کسانی که او در آنجا منصوب کرد، گزینه های نخستین و مطلوب او نبودند. بلکه، برخی به سبب اعمال نفوذ برخی از روحانیون بلند پایه و قشری منصوب شدند. سفر پنهانی و ناکام مک فارلین به ایران یکی از بارزترین نمادهای اختلافات جناح های سیاسی حکومت و موازنه قوا در دوران آیت الله خمینی و تاثیر آن بر تصمیم گیری رهبر ی بود. باید پرسید اگر آیت الله خمینی با چنین سفری موافق بود پس چرا ناموفق ماند؟ اگر او با آن موافق نبود، چرا چنین سفری انجام گرفت؟ در آن دوران هیچکدام از دو جناح سیاسی عمده آن دوره بر دیگری برتری کامل نداشت، و آن سفر نیمه تمام بازتابی روشن از چنین وضعیتی بود. در دوران های بعدی جمهوری اسلامی، نیز، اتفاقات بسیاری این تاثیر پذیری رهبری را نشان داده اند. بی شک مهمترین تغییراتی که در زمان آیت الله خمینی بر اثر نفوذ جناح راست و روحانیون قشری در ساختار حکومتی پدید آمد، برکناری آیت الله منتظری بود. این تغییر بیانگر نقطه عطفی در افزایش قدرت جناح راست و محصول استراتژی هوشمندانه آنها در همراه کردن بخشی از کسان دیگر چونان سید احمد خمینی با خود، و سازماندهی بهتر آنان نسبت به رقیب بود. در دوران بعدی، ماجرای قتل های زنجیره ای و فرایند پر کشمکش و پر فراز ونشیب آن به خوبی بازتابنده کشمکش بین جناح ها و برآیند موازنه قوا بود. این کشمکش سرانجام به سبب نفوذ بیشتر جناح راست و گروه های افراطی نیمه تمام ماند. بی شک آیت الله خامنه ای که فاقد کاریزما و نفوذ کم نظیر آیت الله خمینی می باشد، و برخلاف او اعتبار و رهبری اش نه به طور خود به خودی و ناشی از انقلاب، بلکه میتنی بر رای خبرگان است، بیشتر در معرض نفوذ موزانه قوا در جمهوری اسلامی بوده است. بنابراین نظریه ای که بر آن است تا رهبری در جمهوری اسلامی را با سلطان، شاه در حکومت استبدادی، دیکتاتور های نظامی - حزبی، نظیر حزب بعث و نقش تعیین کننده صدام حسین، مقایسه کند و بر اساس آن نتیجه گیری سیاسی کند، واقعیت را منعکس نکرده و موجب گمراهی خواهد شد. این نظریه واقعیات جامعه کنونی ایران، فرایند انقلاب اسلامی، و ساختار متفرّق و گریز از مرکز روحانیت شیعه را یکسره نادیده می گیرد. این نظریه منطبق کردن همان نظریه مشهور لنینیستی "وابستگی" متعلق به چپ گرایان ارتدوکس، بر شرایط داخلی یک کشور است. این نظریه، که در دوران جنگ سرد خریداران بسیار داشت، جهان را به "امپریالیسم و سگ های زنجیری اش" تقسیم کرده بود. بر اساس این نظر، در مناقشات جهانی و در جغرافیای سیاسی جهان کوچکترین جایی برای مانور و تصمیم های مستقل بومی از سوی هیچکدام از رهبران سیاسی کشور های کوچک وجود ندارد. بنابراین، این نظریه، که رهبر یک تنه تصمیم گیرنده نهایی و مطلق است، نمی تواند استعفای لاریجانی را به درستی درک کند. به تحلیل آقای زیدآبادی درباره این استعفا نگاه کنید، در معنا تکرار همان حرف اقای الهام،سخنگوی دولت،است: او به خاطر مسائل شخصی استعفا داده است. ناتوانی این افراد در تحلیل درست استعفا ناشی از درک نادرست از ساختار قدرت در جمهوری اسلامی است. آنها اسیر پندار خود از ساخت قدرت در ایران و تصویری اند که از رهبری به مثابه "سلطان بلامنازع" دارند. بنا بر این نظر، اگر رهبری چنان قدر قدرت مانند یک سلطان در آنجا نشسته است چگونه می توان پذیرفت رئیس جمهور - که او نیز دست نشانده دیگری است که به اشاره بیت او از صندوق رای بیرون آمده است - نماینده او را در شورای امنیت ملی برکنار کند. این همه در حالی است که حتی از نظر گزارشگر خارجی رادیو بی بی سی در ایران "اختلافات آقای لاریجانی با رئیس جمهور مدتها ست در ایران یک راز فاش و کاملا آشکار است". سرانجام، این گونه تحلیل از ساخت قدرت سیاسی در ایران، با همان تحلیل و نظر عوامانه ای که تا پیش از انتخابات اخیر ریاست جمهوری تبلیغ می کرد و می گفت که در ایران همه چیز به اشاره انگشت هاشمی می چرخد، کاملا مطابقت دارد. انتخابات ریاست جمهوری نهم،اما، تلنگری به این باور عوامانه زد و به بسیاری نشان داد که چگونه با هاشمی،"مرد قدر قدرت ایران"، رفتار کردند و چگونه او تنها توانست به خدا پناه برد. چنین نظریاتی همواره بجای واقع بینی ساخت غیر متمرکز قدرت در ایران، در جستجوی مرکزی بوده اند تا او را تصمیم گیرنده منحصر به فرد و بی چون و چرا در حکومت ها هستند معرفی کند. چنین دیدگاههایی، که در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان ریشه دارد، همواره به دنبال "هزار دستانی" است که با انگشت خود همه امور را اداره می کند؛ گاه از خارج در هیئت دولت بریتانیا، و گاه از داخل. بر اساس منطق مشابهی، همه دوران پر فراز و نشیب دو پادشاه پهلوی و همه دولت ها در آن پنجاه سال - به استثنای دولت دکتر محمد مصدق- به سبب "وجود دیکتاتوری خود کامه"، یکسان و مستقل از شرایط سیاسی ارزیابی می شد. بر طبق این نظر،در تمام آن مدت، چون هدف دموکراتیک کردن قدرت سیاسی بود، بنابراین گروههای سیاسی می باید همواره رویکردی مشابه در برابر همه دولت های آن دوران در پیش می گرفتند. چنین نظری از سوی گروههای چپ آن دوران، با وجود نادرستی، اما، دست کم انسجام دارد. این انسجام هنگامی از بین رفته و جای خود را به تناقض می دهد که کسانی با گفتمان اصلاح طلبی از آن دفاع کنند.(۱)
سوم، "اگر هر کس رئیس جمهور بود، رویکرد یکسانی در مواجهه با بحران اتمی در پیش می گرفت، و بنابراین خطر جنگ باقی میماند". این نظر از عمده ترین وجوه گفتمان دوستان اصلاح طلب ِ طرفدار تحریم است. بر طبق این نظر، "اگر یک اصلاح طلب رئیس جمهور بود هیچ تفاوت عمده ای در وضعیت کنونی، از جمله تنش بر سر برنامه هسته ای، رخ نمی داد". این تفاوت،اما، به قدری است که اکنون برخی از برجسته ترین مدافعین این نظر مجبور شده اند بخش عمده تلاش و انرژی خود را وقف مبارزات ضد جنگ کنند. در حالیکه در دوره دولت اصلاح طلب، این عده اغلب درباره موانع استقرار جامعه مدنی ، قتل های زنجیره ای، و راههای گسترش دموکراسی و جامعه مدنی می نوشتند. ساده اندیشی است اگر تصور کنیم چون در اصول بین جناح های مختلف سیاسی در حکومت جمهوری اسلامی بر سر حق دستیابی ایران به انرژی اتمی اختلاف نیست، پس رویکرد همه آنها برای مواجهه با بحران موجود، یکسان خواهد بود. باید از خود پرسید اینهمه جنگ قدرت بر سر تعیین "مذاکره کننده ارشد اتمی" برای چیست؟ حتی پیش از استعفای آقای لاریجانی،کار به دستگیری عضو ارشد پیشین تیم مذاکره کننده هسته ای به جرم "جاسوسی" و دستور دادن به آقای روحانی برای نیمه تمام گذاشتن سفر اروپایی خود رسیده بود، برخی ،اما، هنوز از وجود یک کس "که با اشاره انگشت خود همه سیاست ها را تعیین می کند" سخن می گویند. این روی دیگر همان سکه سیاه یا سفید دیدن همه چیز و مطلق گرایی محض است. نه تنها توانایی های تکنیکی مذاکره کننده و نحوه تلاش یک دولت برای دفاع از حقوق خود در مناسبات بین المللی،گاه، نقش تعیین کننده دارد، بلکه اصولا بین جناح های مختلف در جمهوری اسلامی بر سر میزان ارزش این "حق" و جایگاه آن در استراتژی کلی نظام، اختلاف وجود دارد. رئیس جمهور،همانطور که اکنون مشاهده می کنیم، با همه محدودیت قدرت او،نقش مهمی در موازنه قوا بین دو جناح، که هر کدام دیدگاهی خاص خود در رویکرد به برنامه هسته ای دارند، بازی خواهد کرد.
از دیگرسو،این نظریه به تحول و رویکردی که در زمان دولت سید محمد خاتمی،در رویکرد به برنامه هسته ای ایران،درحال تکوین بود توجه نمی کند. در آن زمان بر اساس رویکرد تنش زدایی در سیاست خارجی و اصلاح طلبی در داخل،گفتمانی در میان بسیاری از تحلیل گران و سیاست مداران اروپایی و آمریکایی پدید آمده بود که حتی دستیابی محتمل ِ دولت جمهوری اسلامی به بمب اتمی را بر اساس نظریه "بازدارندگی"، بی خطر ارزیابی می کرد.در اوج چنین گفتمانی، بیل کلینتون در کنفرانس داووس در گفتگو با چارلی رز، از پی بی اس،گفت ایران با اما و اگر هایی می تواند بمب اتمی نیز داشته باشد و خطری متوجه کسی نکند. همچنین، ژنرال جان ابی زید، فرمانده پیشین و مسئول ارشد نظامی ایالات متحده در خاورمیانه و آسیای مرکزی، به صراحت گفته بود آنان می توانند با یک ایران هسته ای کنار آیند. در آن زمان گفتمان جنگ و حمله نظامی به ایران اساسا به گفتمان شکست خورده و منزوی بدل گشته بود. این همه تا زمانی بود که "هدیه آسمانی" به نام دولت آقای احمدی نژاد برای جنگ طلبان به میدان نیامده بود. هنوز نیز گفتمان بازدارندگی، حتی در میان برخی از ژنرال های برجسته ارتش ایالات متحده و تحلیل گران برجسته، طرفداران خود را دارد، اما همچنانکه در کشور ما پس از سید محمد خاتمی، گفتمان جنگ و تنش آفرینی دست بالا پیدا کرده است، در ایالات متحده، نیز، گفتمان کنار آمدن با ایران هسته ای و مخالفت با جنگ جای برجسته خود را به گفتمان جنگ و حمله داده است. شکی نیست که جناحی در دولت جرج بوش از روز نخست سودای حمله نظامی به ایران و سوریه و پیشبرد پروژه "تغییر رژیم" را در سر داشته است. این جناح، اما، پس از شکست های عراق به شدت منزوی شد؛ برخی از برجسته ترین رهبران آن از جمله پاول ولوفویتز، داگلاس فیث، رامسفلد، و جان بولتون از کار برکنار شدند. اکنون، اما،این جناح بر تلاش خود افزوده و دوباره دارد به صدای برتر در سیاست خارجی دولت رئیس جمهور بوش تبدیل می گردد.
از سوی دیگر، برخلاف نظر برخی افراد، خطر جنگ حتمی و مستقل از پدیده ها و رویداد های سیاسی جهان و خاورمیانه نیست. اگرچه جناح کوچکی در دولت ایالات متحده، و برخی گروههای راست افراطی و مذهبی در ایالات متحده، در صدد ایجاد جنگی دیگر برای "انهدام اسلام سیاسی و فاشیزم شیعه و سنی" هستند، اما اغلب طرفداران جنگ و برخی از برجسته ترین ژنرال های ارتش ایالات متحده از "ریسک بی سابقه" عملیات نظامی بر ضد ایران سخن گفته اند. بنابراین، تنها زمانی جنگ اجتناب ناپذیر خواهد شد، و آنان تن به این ریسک خواهند داد، که وضعیت سیاسی و تحولات در کشور ما موجب گردد تا چنان ریسکی ارزش عملی بیابد. در همه ماههای اخیر سخنان و مواضع آقای احمدی نژاد موجب شده است تا این گروهها به پذیرفتن "ریسک بزرگ" نزدیک تر شوند. یک مثال: در نیمه نخست سپتامبر گذشته، در زمانی که اغلب نمایندگان کنگره از هر دو حزب خواستار تعیین زمان عاجلی برای عقب نشینی از عراق بودند، ناگهان آقای احمدی نژاد در مصاحبه ای با رسانه های خارجی از جمله الجزیره اعلام کرد: "ما آماده ایم به محض خروج ارتش آمریکا از عراق، جای خالی آنها را پر کنیم". بلافاصله، این سخنان از سوی دولت جرج بوش و هواداران آن در کنگره اعلام شد و به مثابه یکی از موثرترین سلاح ها بر ضد هر گونه عقب نشینی به کار رفت. بنابراین، این درست نیست که تصور کنیم"برخی از دوستان درباره نقش آقای احمدی نژاد مبالغه می کنند". در جهان امروز، به سبب نقش موثر افکار عمومی در تعیین برخی از سیاست های قدرت های بزرگ و تاثیر رسانه ها بر فرایند افکار سازی ،و از آن طریق بر فرایند تصمیم سازی، هرگونه سخن یک دولت مرد در مواقع بحرانی میتواند موجب افزایش یا کاهش شدید بحران گردد. به همین سبب است که در آن سوی میدان،نیز،برخی از کارشناسان و تحلیلگران برجسته حزب جمهوریخواه ایالات متحده جرج بوش را متهم می سازند که با "سخنان متکبّرانه، پر نخوت و بی دقت" خود موجب کاهش شدید اعتبار ایالات متحده در میان افکار عمومی جهان و ممانعت از تشکیل یک ائتلاف قدرتمند شده است.
چهارم، "اگر انتخاب یک اصلاح طلب می توانست تغییری حاصل کند، چرا اکنون کسانی چون آقایان هاشمی و خاتمی و کروبی کاری نمی کنند". یک تحلیل گر و کارشناس سیاسی، البته، میباید "کاری" را بسیار دقیق ارزیابی کند. اگر مراد از "کاری" همان انجام کار خارق العاده ای مانند اعلام استعفا و اعتراض علنی و شدید و دعوت مردم به تظاهرات است, این گونه اعمال نه تنها "کاری" نخواهند بود بلکه شکست فوری برای آنها به همراه دارد. یک رهبر سیاسی اگر به کاری دست زند که به سبب موازنه قوا موفقیتی برای او نداشته باشد, عملا ،با رو کردن آخرین کارت بازی، دست حریف را برای هر کاری باز گذاشته است. اما اگر با دقت نظر و "کارشناسانه" به وقایع نگاه کنیم در خواهیم یافت که این سه نفر بسیار کار ها می کنند. گمان نمی کنم برخی از دوستان بر این باوراند که آقای موسویان واقعاً در کار جاسوسی برای آلمان بوده، یا آقای روحانی برای سیر و سیاحت به اروپا رفته بود.آنها می خواسته اند "کاری" کند. این گروه سه نفره نه تنها در تلاش های پشت پرده در گذاشتن برخی ترمز ها بر سر راه آقای احمدی نژاد فعال هستند بلکه از رهگذر کانال های مختلف در صدد رساندن این پیام به گوش جهانیان هستند که در میان برخی اط سیاست مداران ایران صدایی دیگر نیز وجود دارد؛ برای جنگ شتاب نکنید، به مردم ایران مجال دهید تا در فضای آرام انتخابات آینده تصمیم بگیرد. فشار و "کار" همین گروه است که محتملا با تاثیر گذاردن بر رهبری موجب برخی پیشرفت ها در مذاکره با ایالات متحده در باره عراق و کمک به آرامش در عراق شده است. برکناری آقای لاریجانی نیز، بنا به گزارش برخی رسانه ها از جمله سایت خبری "تابناک"، در ارتباط با برنامه اتمی و مذاکره در باره عراق بوده است. بر همین اساس،فرمانده ارتش ایالات متحده در مصاحبه با "بی بی سی" بین المللی گفت او به سفیر کشور خود توصیه کرده است تا گفتگو ها را با سفیر ایران از سر بگیرد. بی شک، این صداها بر اثر شکست در انتخابات تضعیف شد. اما نکته مهم این است که صدای کسی چون رفسنجانی اکنون کمی تقویت شده است. می دانید چرا؟ تنها به سبب همان "دانه های رای" که یکی یکی به سود او در آخرین انتخابات خبر گان به صندوق ریخته شد. پس از یک دوره تضعیف، هاشمی تنها پس از انتخابات خبرگان و دستیابی به بالاترین رأی، و به پشتوانه یازده میلیون رای مردم در انتخابات ریاست جمهوری، می تواند تقلایی کند. صدای او ،البته، به رسایی صدای آقای احمدی نژاد نیست. نمی تواند باشد؛ آقای احمدی نژاد هفده میلیون رای دارد، او پشتیبانی هماهنگ یک گروه به شدت سازماندهی شده، بودجه و دستگاه بزرگ اداری دولت، رسانه های دولتی، وزارت های مهم کشور، اطلاعات، اقتصاد، و دهها استانداری و ستاد های مختلف دیگر را در پشت سر دارد. رای مردم، اما، می تواند کمی از این موازنه قوا را به سود اصلاح طلبی به هم زند. بی شک تلاش هماهنگ این سه نفر و همه گروههای اصلاح طلب کشور و روزنامه نگاران و فعالین داخل و خارج از کشور مهمترین عامل جلوگیری از جنگی ویرانگر میتواند باشد؛ جنگی که بنا به گفته برخی قرار نیست برای "تغییر رژیم" باشد، بلکه قرار است "ایران را به عصر سنگی بازگرداند".
سرانجام، این گفتمان با ثابت فرض کردن دوره های مختلف سیاسی،نظری جزم گرایانه و غیر عینی دارد. نمی توان با مثال آوردن از برخی ناکامی های دولت سید محمد خاتمی، چنین فرض کرد که در آینده، و در هر موازنه قوای محتمل دیگر نیز، یک دولت منتخب همان رویکرد را خواهد داشت. برخی عوامل ثابت مانده اند، اما می توانند تغییر کنند، برخی تغییرات نیز صورت گرفته است. ثابت ها همان ارگان هایی نظیر شورای نگهبان و همه گروههایی است که در دوره پیش به مثابه سد در برابر اصلاحات عمل کردند. این ثابت ها،اما، خود بر اثر تغییر در موازنه قوا دستخوش تغییر خواهند گشت. تغییر یافته ها،اما، بسیاراند؛ میزان رای مردم، سازمان اصلاح طلبان که تجربه ناکامی های پیشین را دارند، اوضاع به شدت تحول یافته بین المللی، هزاران روزنامه نگار و فعال مدنی کوچک و بزرگی که اکنون به میدان آمده اند، گسترش بیشتر اطلاع رسانی به مدد گسترش اینترنت، پدید آمدن و گسترش بیشتر نفوذ رسانه های الکترونیکی چونان گویا نیوز، اخبار روز، عصر نو، روز آنلاین، و برخورداری برخی گروههای اصلاح طلب داخل کشور از نشریات الکترونیکی از جمله این متغیر ها هستند. نیز، تغییرات در میان اصول گرایان و پدید آمدن نشریات آن لاینی چون "بازتاب"، "تابناک"، "انتخاب"، "آفتاب"،و فرایند تغییر و رشد آنها، بازتاب شرایط دیگرگونه ای است. صدها روزنامه نگار اصلاح طلب و فعال سیاسی اکنون، با گسترش بیشتر رسانه های آن لاین، بهتر می توانند با لایه هایی از خوانندگان سخن بگویند. همچنین، این گفتمان با ثابت فرض کردن وضعیت یک دولت اصلاح طلب در همه دوره ها، از تأثیر تحولات جهانی بر رویداد های داخلی،نیز،غافل است. بی شک نمی توان برخی تغییرات رادیکال در برخی کشورها را در دوران معینی بدون وجود شرایط مناسب بین المللی درست ارزبابی کرد. مثلا، در دهه هفتاد میلادی برآمدن تندروها در دولت چین، قدرت گیری رژیم سرهنگان در یونان، تضعیف دولت ایالات متحده به سبب رسوایی واتر گیت، کودتای خونین آلنده در شیلی، همه و همه به جناح خمرسرخ اجازه داد تا دست برتر را در رژیم کامبوج بیابد، و سپس در سکوت جامعه جهانی به بی رحمی های بی نظیر خود جامه عمل پوشاند. همچنین، گروگان گیری دیپلمات های سفارت ایالات متحده بدست "دانشجویان خط امام" در ایران، و فرایند آزاد کردن آنها، سرنوشت یکی از مهمترین انتخابات در کشور بزرگی چون ایالات متحده را تعیین کرد. انتخاباتی که به گشودن فصلی نوین در جامعه آمریکا منجر شد. بنابراین، نمی توان پیشاپیش با ثابت فرض کردن همه چیز، به تحریم انتخاباتی دست زد که در آن یک رئیس جمهور اصلاح طلب محتملا می تواند به مدد شرایط تغییر یافته داخلی و بین المللی دست به دگرگونی های مهمتری بزند.
پنجم، "چون رای آزاد نیست و انتخابات منحصر به نامزد های خاصی است، بنابراین باید برای حفظ حرمت رای از شرکت در انتخابات خودداری کرد". این گفتمان با در ک ناقص از کارکرد انتخابات، مرز انتخابات و تلاش جامعه مدنی برای گسترش دموکراسی را مخدوش می کند. انتخابات در هر کشوری فرآیند تصمیم گیری مردم برای انتخاب بین دو گزینه است. معیار هر رای دهنده ای نیز درکی است که او از نامزدهای انتخابات و نقش محتمل آنها در بهبودی زندگی روزمره او ایجاد خواهد کرد. میزان ، عمق، و راهبردی بودن این نقش، تعیین کننده شرکت او در انتخابات نمی تواند باشد. در غیر این صورت به ناب گرایی و مطلق گرایی فرو غلطیده و فرصت اصلاحات تدریجی را از دست داده و،برخلاف سخن خود،به انقلابی گری و تغییرات ناگهانی رادیکال روی خواهیم آورد. بنابراین، می توان در یک انتخابات شرکت کرد تنها با سودا و امید اینکه نامزد مورد نظر سیاست مالیاتی بالنسبه بهتری یا سیاست موازنه بودجه و نرخ تورم بهتری دارد، و یا در سیاست خارجی به تنش زدایی مبادرت کرده و موجب جلب سرمایه گذاری بیشتر و کاهش نرخ بیکاری خواهد شد. برای همین اغلب دانشمندان علوم سیاسی و جامعه شناسی مدرن عمل شرکت در رای گیری را به مثابه نخستین و ساده ترین تمرین دموکراسی و حقوق شهروندی میدانند. از رهگذر شرکت "آسان و بی هزینه" در انتخابات است که یک شهروند، نخست با انگیزه تلاش کوچکی برای دستیابی به کمی اضافه حقوق یا چیزی کوچک دیگری به میدان می آید و،سپس، در فرایند تمرین دفاع از حقوق خود و نظارت و حساسیت نسبت به نتیجه رای خود،در فرایند تغییرات سیاسی کشور خود در گیر خواهد شد. بنابراین، تحقیری که برخی از دوستان طرفدار تحریم نسبت به انتخابات شوراهای شهر و روستا - که از آزادی بیشتری برخوردار است - نشان دادند، و همگی با جملات "انتخابات بی اهمیت" و مشابه آن از آن نام می بردند، ناشی از درک ناقص آنها از فرایند استقرار دموکراسی و دست یابی به حقوق شهروندی است. در ایالات متحده، به مثابه یک کشور آزاد و دموکراتیک، گفتمان مشابهی در سی سال گذشته موجب برباد رفتن برخی از دستاوردهای جامعه دموکراتیک در آن کشور شده است. بی شک، منظور من این نیست که میزان آزادی و دسترسی مردم به حقوق خود در ایالات متحده با کشور ما قابل مقایسه است، بلکه هدف نشان دادن این موضوع است که منطقی که در پشت هر دو گفتمان نهفته است یکی است. از منظر برخی گروهها، در آن کشور نیز انتخابات در انحصار دو حزب عمده کشور و مستلزم دستیبابی به میزان بالایی از منابع مالی است که عملأ شرکت بسیاری از گرایشات سیاسی و افراد را در انتخابات غیر ممکن میسازد. همچنین، برخلاف دموکراسی های اروپایی، احزاب به نسبت درصد آرای مأخوذه به کرسی های پارلمان دست پیدا نمی کنند. این واقعیت،یا نقصان، موجب رویگردانی بسیاری از رای دهندگان جوان - که اغلب لیبرال و خواستار بهبودی بیشتر در وضعیت اجتماعی هستند - از انتخابات شده است. این گفتمان تا کنون نه تنها موجب بهتر شدن وضعیت کشور نشده است،بلکه، موجب بر باد رفتن برخی از بهترین قوانین پیشین درباره مالیات، رفاه، آموزش، محیط زیست، و آزادیهای مدنی شده است. در اینجا ،نیز، برخی از گروهها گناه فقدان تشکل و سازماندهی در بین مردم و گروههای پیشرو را برای ایجاد فشار از پایین به فراموشی سپرده و با متهم کردن دولت یا کنگره منتخب خود تنها از رای رویگردان شدند. در اینجا نیز مخالفان با سود جستن از لابی های قدرتمند، اتحاد و سازماندهی بهتر- لایه هایی که چونان شورای نگهبان های کوچک و پنهان عمل می کنند - و فقدان فشار از پایین از سوی رای دهندگان پراکنده ، موجب عقیم ماندن چنین طرح هایی می شوند. رابرت رایش، وزیر سابق کار در دولت کلینتون و استاد دانشگاه برکلی، در کتاب تازه خود به نام "سوپر کاپیتالیسم" به خوبی تغییرات منفی جامعه ایالات متحده در سی سال اخیر را بر اثر گفتمان تحریم و بی اهمیت دانستن انتخابات شرح داده است. بنابراین، صرف نظر از تفاوت بسیار دو جامعه ایران و ایالات متحده، منطقی که در پشت این گفتمان نهفته است یکسان است. به نظر می رسد شوکی که با انتخاب جرج بوش و، سپس، تنزل شدید اعتبار ایالات متحده در افکار عمومی جهان، کاهش شدید بودجه های رفاهی، آموزشی، افزایش بی سابقه کسری بودجه، و نظامی گری مجدد، به جامعه ایالات متحده وارد شده است، موجب تضعیف گفتمان تحریم در ایالات متحده شده باشد. در ایران نیز، محتملأ،شوک انتخاب آقای احمدی نژاد موجب فرایند مشابهی شده است.
ششم، "فرایند دموکراتیزاسیون بدون فرایند سکولاریزاسیون فاقد معنی است". این نیز از احکام کلی است. در مصر و سوریه هر دو حکومت های سکولار حاکم می باشد و در هیچکدام نیز از فرایند دموکراسی خبری نیست. در ترکیه روشنفکران و سیاستمداران حزب "عدالت و توسعه" با گرایشات اسلامی موجب گسترش بیشتر دموکراسی شده و فرایند نزدیکی به اتحادیه اروپا را تسریع کرده اند. بی شک، استقرار،استمرار، و ثبات نهایی دموکراسی مستلزم جدایی نهاد دین از دولت است؛ اما نمی توان در انتخاباتی، که امکان گزینش بین دو رویکرد متفاوت درباره اداره کشور وجود دارد، به سبب آنکه هیچکدام از رویکردها رسمأ،کاملأ، و علنأ بر این جدایی تصریح نکرده اند، دست به تحریم آن انتخابات زد. باید سنجید کدام یک از آن گزینه های محتمل جامعه را به آن هدف - جدا کردن نهاد دین از نهاد دولت- گامی نزدیکتر خواهد ساخت. در اغلب کشورهای اروپای شرقی، در افریقای جنوبی، آمریکای لاتین، و برمه سازمان کلیسا و روحانیت، در فقدان نهادهای مدنی قدرتمند، بخش مهمی از جنبش دموکراسی خواهی بوده اند و فرایند دموکراتیزه شدن را در کشورهای خود تسهیل کرده اند. حتی برخی از نظریه پردازان سیاسی بر این باور هستند دو مانع عمده بر سر راه فرایند دموکراسی و جنبش اصلاح طلبی در ایران وجود دارد؛ یکی تنش در روابط خارجی، فقدان روابط سیاسی با ایلات متحده و تهدید نظامی با نام پروژه "تغییر رژیم". دو دیگر؛ فقدان سازمان سراسری روحانیت در کنار جنبش اصلاح طلبی. بنابراین، باید در تبیین احکام کلی و انطباق آن با کشورهای خاص و نتیجه گیری سیاسی از آنها دقت بیشتری روا داشت.
هفتم، "شرکت و پیروزی در انتخابات ایران، انتقال قدرت به دنبال نمی آورد... هر جا مبارزه برای گذار به دموکراسی صورت پذیرفته، مطالبه اصلی مخالفان از رژیم در "میزهای مذاکره"، برگزاری انتخابات آزاد بوده است". این حکم نیز خالی از بی دقتی فراوان نیست. نخست، با بسیاری از تجربه های اخیر جنبش های دموکراسی خواهی مطابقت ندارد. بر خلاف این حکم، در اغلب جنبش های دموکراتیک موفق دهه اخیر، اصلاح طلبان از روزنه هایی که در قوانین موجود بوده است سود جسته اند و سپس با سازماندهی و ایجاد فشار متشکل و هماهنگ از پایین با پشتیبانی از رای خود یا خواستار رفع تقلب و لغو نتیجه متقلبانه از انتخابات شده اند، و یا با پشتیبانی از نمایندگان خود توانسته اند دست به اصلاح قوانین موجود بزنند. هیچکدام از فرایند های نامبرده بدون شرکت نخستین در انتخابات میسر نمی گردد. اصولا بدون شرکت در چنین انتخاباتی، رهبران جنبش های اصلاح طلبی و دموکراسی های اخیر نمی توانسته اند حضور گسترده مردم را در خیابان برای پشتیبانی از هدف معینی - رای و نماینده خودشان - موجب گردند. در هیچکدام از جنبش های موفق و مسالمت آمیز اخیر مردم یک شبه خواب نما نشده اند تا فردا به طور همگانی برای تغییر ناگهانی و برکناری رهبران و تغییر یکباره قانون اساسی به میدان بیایند. مثالی که اکبر گنجی به نقل از سعید حجاریان درباره دوران مصدق ذکر می کند این گفته مرا تایید می کند. مصدق با تکیه بر قانون موجود آن زمان به نمایندگی مجلس انتخاب شد. پادشاه در آن نظام قدرتی بسیار متمرکز و بی رقیب- نوعی ولایت فقیه مدرن - داشت،اما، در وضعیت های مختلف و بر اثر موازنه قوای مختلف در جامعه ،و گاه در اوضاع بین المللی، پادشاهی واحد در دوران های مختلف، نخست وزیران گاه متضادی را مامور تشکیل دولت کرده بود. تنها پس از این فرایند، مردم با حضور در خیابان از نخست وزیر خود پشتیبانی می کنند. پادشاه - که از سوی تندروهای آن زمان قدرتی به حساب می آمد که نمی توان از رهگذر شرکت در انتخابات و فشار مسالمت آمیز از پایین او را به اخذ تصمیمات درست وادار کرد – تسلیم رای مردم شد. بنابراین، مردم در آن دوران انتخابات را، به سبب آنکه مطابق قانون اساسی پادشاه انتخابی نبوده، قدرت انحلال مجلس و عزل نخست وزیری را دارد،و از اختیارات ویژه دیگری برخوردار است، تحریم نکردند. به نظر من مثال سعید حجاریان به درستی برای نقد مواضع دوستان اصلاح طلبِ طرفدار تحریم مطرح شده است. مثال کرامول،نیز، کمکی به ما نمی کند. کرامول در پی کسب قدرت از طریق کاربرد زور بود. او از همان آغاز به مذاکره با شاه باور نداشت. پس از کسب قدرت نیز، کرامول به همه ارزش های دموکراسی پشت پا زد. فشار های او،خاصه بر نو باوران دینی آن روز، موجب مهاجرت و گریز دسته جمعی آنها به آمریکا و فراهم شدن مقدمات انقلاب بزرگ آمریکا شد.
مثال هندوستان و آفریقای جنوبی، این دو کشور نیز مثال هایی نیستند که بتوان با کمک گرفتن از تجارب گذشته آنها درباره رویکرد اصلاح طلبی و شرکت در انتخاباتی با شرایط ایران به قضاوت درستی دست یافت. جنبش های دموکراتیک در هردو کشور،هیچگاه با انتخابات مواجه نبودند.در هندوستان مبارزه با استعمار محور اصلی مبارزه آنان بود،در افریقای جنوبی نیز سیاهان به سبب قانون جدایی نژادی حق رای نداشتند.هندوستان در مرحله مبارزات رهایی بخش نیمه نخست قرن گذشته قرار داشت، انتخابات و دموکراسی مرحله بعدی مبارزه آنها را تشکیل میداد. مبارزه دکتر کینگ در ایالات متحده،نیز،از سنخ مبارزه مردم در آفریقای جنوبی بود؛ بدست آوردن حق رای برای سیاهان و لغو تبعیض نژادی. با این همه در همه آن کشورها، نیروهای دموکراسی خواه از کوچکترین روزنه ای در قوانین موجود برای پیشرفت در جنبش خود سود جستند.رهبران آنها اغلب به قوانین اساسی و قوانین موضوعه در کشورهای خود استناد می کردند، و در مراحلی تنها خواستار اجرای بی کم و کاست قوانین موجود می شدند.
سرانجام، "پیروزی یکی از اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹٨۴ به لحاظ منطقی به دو وضعیت منجر می شد؛ یا می باید تسلیم ارداه افراطیون می شد که این خود نتیجه فاجعه آمیزی به دنبال داشت، یا با آنها درگیر میشد که این نیز سرکوب خونین و جنگ داخلی را در پی داشت،کم هزینه ترین راه انتخاب احمدی نژاد است با همه فجایع اجتناب ناپذیرش". جل الخالق! باید از ترس مرگ خودکشی کرد. تا پیش از این گفته می شد اگر خاتمی چنین می کرد و چنان می کرد، جنبش اصلاح طلبی پیروز میشد. اکنون، اما، توصیه می شود قدرت اجرایی را پیشاپیش به گروهی که در صورت پیروزی در جنگ داخلی، به کشتار دست خواهد زد، واگذار کرده تا رستگار شویم. این نظر همان اظهار شرمیگیانه نظری است که می گوید با قدرت گیری تندروها زمینه فروپاشی فراهم شده و دستی از غیب خواهد رسید و آن را درمان خواهد کرد. براستی این دست غیبی چه کسی جز دخالت نظامی یک قدرت بزرگ خواهد بود؟ چرا به خلاف چنین تحلیل- یا بهتر است بگوییم پیشگویی - نمی توان گفت که آن گروه افراطی با شکستی سخت تر از پیش در انتخابات ٨۴، و با توجه به عبرت ها و درس های برخی از جناح های اصول گرا، و با توجه به وضعیت جدید بین المللی، دوباره "به کما" می رفت، و اصلاح طلبان،شاید، با درس گیری از تجارب گذشته اینبار از "کما" استفاده می کردند. کدامیک از تغییرات چند سال اخیر جامعه ایران- با درنظر گرفتن تحولاتی که حتی دربین گروههای محافظه کار رخ داده است- میتواند این پیش گویی را قابل دفاع کند؟معلوم نیست اگر اصلاح طلبان دیگر کشورها - مثلا لهستان در دهه هشتاد - با چنین پیشگویی هایی دست از تلاش مسالمت آمیز خود می شستند چه می شد؟ برخی از آنها با خطر واکنش نیروهایی به مراتب سهمگین تر، سازمان یافته تر، وبی رحم تر از گروهی که در ایران راه اصلاحات را سد کرده اند، مواجه بوده اند. بر اساس کدام محاسبه عینی از شواهد و واقعیات، جامعه ایران – که نویسنده این مدعا خود ،نیز، به همراه هزاران دیگر می گویند بارورترین سرزمین برای موفقیت جنبش دموکراتیک و مسالمت آمیز است - مستعد جنگ داخلی است؟ چگونه "نیروهای بزرگ و منسجمی به این باور رسیده بودند که همه اصلاح طلبان از دین خارج اند" و ،لابد، خونشان مباح است، تا همه از ترس آنها به دامن "فجایع اجتناب ناپذیر آقای احمدی نژاد" پناه برند. جنگ داخلی مقوله ای است دارای تعریف دقیق در علوم سیاسی که آگاهی از آن موجب می گردد تا ،حتی، تحلیلگران آن را هنوز درباره عراق به کار نگیرند. اصولا جنگ داخلی به سبب اختلافات سیاسی ایجاد نمی گردد؛ جنگ داخلی پدیده ای است مربوط به کشورهایی که اختلافات قومی، نژادی، و فرقه ای - مذهبی بر اختلافات سیاسی غلبه دارد. در حالیکه در ایران در بین جناح های سیاسی رقیب آثاری از چنین اختلافات نیست. به نظر می رسد از اساس درک درستی ،حتی، از فرایند اصلاحات و دموکراسی وجود ندارد. مگر فرایند دموکراسی و اصلاحات بدون کشمکش ها و فراز و نشیب های،گاه پرتنش، می تواند فرایند موفقی باشد؟
فرایند دموکراسی در جمهوری اسلامی، بی شک، دشواری های بزرگی دارد. حکومت جمهوری اسلامی ساختار توتالیتر ندارد، حکومت سلطانی و دیکتاتوری فردی، نیست، با وجود دوره های سیاه - به بزرگی کشتار دسته جمعی زندانیان- در آن، دیکتاتوری نظامی نیز نیست. برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر که در کارزار دموکراسی در یکی دو دهه اخیر، به نوعی از همرهی نهاد دین و روحانیت بهره برده اند، درایران نهاد دین با حکومت همراه شده است. همچنین، جمهوری اسلامی هیچگاه رابطه منظم و عادی با دموکراسی های غربی و خاصه با ایلات متحده نداشته است. فقدان نفوذ سیاسی کشورهای غربی درایران و فقدان هرگونه رابطه دیپلماتیک با ایلات متحده نه تنها به سود فرایند دموکراسی و جنبش اصلاح طلبی درایران نبوده است، بلکه مانعی است در راه آن. در یکی دوسال اخیر،ازیک سو، افزایش تنش در روابط بین جمهوری اسلامی با کشورهای غربی و سایه انداختن آن بر سیاست داخلی موجب تضعیف بیشتر جنبش دموکراتیک در ایران شده است. از دیگر سو، افزایش تندروی و سیاست خصمانه دولت ایالات متحده در یکی دوسال اخیر، و پروژه "تغییر رژیم" موجب تفرقه بین برخی از نیروهای ایرانی شده و هم نوعی رادیکالیسم بی ریشه و ناامیدی به فرایند مسالمت آمیز دموکراسی را دامن زده است. با اینهمه، همه تجارب زنده اخیر، خاصه تحولات عراق و افغانستان، نشان می دهد دموکراسی تنها از رهگذر فرانید تدریجی و مسالمت آمیز میسر است. انتخابات، تا زمانی که در آن مردم می توانند دست به گزینش بین دو شیوه اداره کشور و دوشیوه سیاست خارجی بزنند، یکی از راههای موثر پیشرفت به سوی استقرار دموکراسی است. این به معنای این نیست که انتخابات آزاد است، به معنای دموکراتیک بودن حکومت نیست. نیز، به معنای دست شستن از دیگر مبارزات مدنی و قانونی نیست. بلکه، سنگ زیرین هر گونه تلاش مدنی میباشد. به جای تحریم انتخابات، با ویژگی های انتخابات ریاست جمهوری نهم و مجلس ششم، تلاش ها،از یک سو، میباید معطوف بر طرف کردن موانع انتخابات آزاد، و از سوی دیگر، راههای تقویت تشکل های مدنی و متشکل کردن مردم برای دفاع از رأی خود،گردد.
۱ ) همچنانکه پیشتر گفته ام،دو پاسخ می توان برای این پرسش ها داد؛ اما باید گفت هیچکدام از این پاسخ ها آقای گنجی، و دوستان هم نظر با او،را از شر تناقضی که بدان گرفتار آمده اند رها نخواهد کرد، چون هر دوپاسخ مبتنی بر اصولی است که قطعا آقای گنجی و دوستان دیگر بدان باور ندارند. نخست، نظری تقدیر گرایانه که سه گروه مختلف هوادار دارد؛ یک گروه که باورهایی با مایه مذهبی دارد و می گوید هر چه وضعیت بدتر شود به رستگاری و ظهور "آقا" نزدیک تر خواهیم شد. گروه دوم برخی عوام هستند که صادقانه و بدون هیچ دقت و تحلیلی می گویند اگر وضعیت بسیار بد شود مردم به جان آمده و به خیابان خواهند ریخت، بر همین اساس آخوند های زرنگ خود شان بازی خاتمی و اصلاح طلبی را جور کرده اند تا این کار را به تاخیر اندازند. گروه دیگری هستند که اگر چه باورمذهبی تقدیرگرایانه ندارند، و اگر چه عوام نیزنبوده و اصلاح طلبان صادقی هستند، اما در عمل به همان تحلیل می رسند. این گروه بر این باور هستند که " یک درصد نرخ تورم کار هزار مقاله را می کند". دوم،اما، نظری است که از سوی گروههایی مختلف - و گاه متضاد - ابراز می گردد؛ این نظر می گوید اصلاحات موجب تقویت و دوام جمهوری اسلامی خواهد شد. هر گونه آشتی و عادی سازی در مناسبات جمهوری اسلامی با جامعه بین اللملی به تقویت و ثبات آن منجر خواهد شد. آن گروههایی که از روز نخست خود را دشمن استراتژیک جمهوری اسلامی ایران می دانسته اند و برخی از آنها در سالهای اخیر به مخالفت قدرت های جهانی، خاصه ایالات متحده، با جمهوری اسلامی امید بسته اند، از مدافعان - علنی یا پنهانی - این نظریه هستند.به گفته دکتر علیرضا نوری زاده " برای آنها و نظایرشان در اروپا و ینگه دنیا حضور یک بیسر و پای هوچی مردم فریب که روشنفکران و دگراندیشان را بزغاله میداند در رأس قوه اجرائیه کشور، بسیار بهتر از آن است تا آنکه کسی آنجا باشد که از مقوله آدمیت و جامعه مدنی حداقل چند حرفی بداند. این نظرات،اما، همانگونه که گفتم کمکی به رفع تناقض در راهبرد تحریم از سوی بخشی از اصلاح طلبان نمی کند. اکبر گنجی در پی کسب قدرت به هر قیمت نیست. بالاتر از آن، اکبر گنجی اصلاح طلب است و به اصلاحات تدریجی و مسالمت آمیز و فرایند رشد طبیعی دموکراسی باور دارد. در صداقت او نیز هیچ خردمند و بی غرضی نمی تواند شک کند. بنابراین، او برای دفاع از راهبرد تحریم انتخابات نمی تواند بر چنان اصولی اتکاء کند نظر این هر سه گروه، البته، نکته ای از حقیقت را بازتاب میدهد. بحران،تورم چند رقمی، تحریم اقتصادی، تهدید دائمی نظامی، و دولت نالایق که ابتدائی ترین قوانین اداره اقتصاد را نیز مراعات نکند، همه و همه، یک ملت و حکومت را به سقوط و فروپاشی نزدیک میکند. اما این نظریه بخش عمده حقیقت را بازتاب نمی دهد. در تمام تاریخ خاطرات زنده بشری هیچ تحول پیشرو و مثبتی به سمت دموکراسی و جامعه مدنی از دل جهنم بیرون نیامده است. از افسانه نکرومه با آن همه افتخار و امید چه بیرون آمد؟ از کوبا ، از کنگو، آنگولا، اتیوپی و دهها مورد دیگر چه به دست آمد. در همین زمان نزدیک تر حاصل تحریم بیست ساله عراق چه بود. تورم پنج رقمی - اگر تا امروز به شش رقم نرسیده باشد – زیمبابوه به کجا جز فروپاشی بقایای جامعه مدنی و شورش های کور و بی سرانجام خواهد انجامید؟ در دیگر سو، تمام تحولات مسالمت آمیز و موفق در جمهوری های سابق اتحاد شوروی و آمریکای لاتین پس از یک دوره رونق اقتصادی و ثبات سیاسی داخلی و آرامش در روابط خارجی دولتهای وقت حاکم و عادی بودن رابطه با غرب ،خاصه ایالات متحده، پدید آمده اند. اگر این نظر درست باشد بکر ترین و حاصلخیز ترین سرزمین برای دموکراسی در جهان کنونی در سومالی است. فقر و تورم از همه جا بیشتر است. تحریم ، انزوای بین المللی، و دیکتاتوری، و سپس جنگ "برای ایجاد دموکراسی" چنان جهنمی از عراق ساخته اند که هیچکس را یارای آن نیست تا به سامانش در آورد. تحریم کوبا پیش از آنچه رژیم کاسترو را از پای درآورد جامعه مدنی کوبا و بنیان هایی را که به مثابه سنگ زیرین برای ساخت هر جامعه آزادی لازمند ،از پای درآورده است.
تهمورس کیانی، سیاتل (ایالات متحده)، بیست و ششم آبان ماه هزار و سیصد و شش شمسی
tahmoures_kiani@yahoo.com
|