نقدی بر نوتاریخی گری - ۳
(با اشاره به آرای عباس میلانی)
فروغ اسدپور
•
زمانی میلانی در باره ی آندره مالرو گفته بود: "... مالروی سال های دهه ی بیست و سی انقلابی بود؛ به مارکسیسم سخت نزدیک شده بود؛ در آثار خود انقلاب و انقلابیون را می ستود و با ستم دیدگان هم گام بود. بعد از چنگ دست راستی شد؛ با دوگل بیعت کرد؛ اندیشه های انقلابی را وانهاد و آب به آسیاب ارتجاع ریخت". به راستی این سرنوشت تو نیست که روایت می شود؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ آبان ۱٣٨۶ -
۲۰ نوامبر ۲۰۰۷
چپ ایران و فرهنگ هژمونیک
گرین بلت در مقدمه¬ی کتاب "یادگیری ناسزاگویی" ( Learning to Curse) در باره تاثیر درس¬نامه¬های ویلیامز بر خود می¬گوید و به این نکته اشاره می¬کند که شنیدن جملات ویلیامز در باره ضرورت طرح پرسش¬هایی از این دست که "چه کسانی دسترسی به ماشین چاپ را کنترل می¬کنند، چه کسانی صاحب زمین¬ها و کارخانه¬ها هستند، صدای چه کسانی در متون ادبی نمایندگی شده و صداهای چه کسانی سرکوب می¬شود کدام استراتژی¬های اجتماعی در پس پشت تفسیرهای زیبایی¬شناسانه متن¬ها دنبال می¬شود" (:۲۱۹۹۰) و وارد کردن این پرسش¬ها به تفسیر متن چه حس شگفت¬زدگی و شعفی در او بیدار کرده و او افسوس می¬خورد که در دوران تحصیلاتش در آمریکا چنین تجاربی نداشته است.
بگذریم که گرین بلت بعدها درس¬نامه¬های استاد را فراموش کرده و معنای در هم تنیده "قدرت"، "طبقه" و "مالکیت" به معنای مورد نظر ویلیامز را به کار نمی¬گیرد، اما ذکر آن در مقدمه کتاب فوق خود نشانگر اذعان ضمنی او به اهمیت نکات مورد نظر ویلیامز می باشد. اشاره به این مفاهیم نزد میلانی نایاب است و تحلیل های او از تاریخ ایران که شامل چپ ایران نیز می گردد عاری از اشاراتی به خصلت و نوع "قدرت" حاکمه و نقش آن در شکل گیری نوع "مقاومت" و نوع "مخالفان" می باشد که در ادامه بدان بیشتر پرداخته خواهد شد. زمانی که گرین بلت در ارتباط با "ظهور طبقه مالک بورژوا در اثر نبرد با انبوه هزار سر خلق"(۵۲)می نویسد و یا وقتی که با تفسیر فوق¬العاده ادبی، اسرارآمیز، مبهم، زیبا و بدبینانه اش از بنای یادبود کشتار دهقانان در طی جنگ دهقانی آلمان در سال¬های ۲۵-۱۵۲۴ سخن می گوید که به دستور شاهزادگان و نجبای آلمانی بر پا داشته شده است، از به اصطلاح متد "توصیف پرقوام" بهره می گیرد. اما توصیفات او کیفییت دیگری از هنر "توصیف پرقوام" و ردیابی قدرت و محصور شدگی مقاومت در چنگال قدرت را در برابر دیدگان ما به نمایش می¬گذارد که با کیفیت "توصیف پرقوام" میلانی قابل مقایسه نیست. اگر گرین بلت و گرایش نوتاریخی¬گری با تمام ضعف¬ها و اشکالاتی که در بالا برشمرده شد دست کم موضوع "قدرت" را در دستور کار انتقادی و طعنه¬زنی¬های خود می¬گذارند نو تاریخی گری دست¬ساز ایرانی به جای آن تقدیس "قدرت" و تقبیح کسانی را که در برابر آن ایستاده¬اند در دستور کار خود گذارده است و اگر این همان¬طور که در آغاز مطلب با ذکر نقل قولی از مارکس بدان اشاره کرده¬ام تحریف متد نیست من نمی¬دانم نام آن را چه باید گذاشت.
اگر به این روال که میلانی می¬گوید پیش برویم ۵۰ سال دیگر که " بر اساس قضاوت¬های زودگذر سیاسی دیگر قضاوت نشود" به قدرتمندان خودکامه و مستبد تاریخ ایران که نسل های پیاپی روشنفکران و آزادی خواهان ایرانی را به دار و درفش کشیدند جایزه¬ها و مدال¬های افتخار تعلق خواهد گرفت. نه تنها به هویدا که احتمالا به خود شاه نیز جوایزی تعلق خواهد گرفت و در تاریخ روشنفکری ایران که نام آریان پور به عنوان یک زیر نویس آورده می¬شود نام میلانی و دیگرانی که تمجیدشان را گفته به عنوان رو نویس تاریخ ایران می¬آید که "حرف بدیعی برای گفتن داشته¬اند". به این معنا ۵۰ سال دیگر در دنیای "پست مدرن" ایران مرز بین "انسان مترقی" ، "انسان تحول¬خواه" و "انسان روشن اندیش" از سویی و "انسان مرتجع"، "انسان عافیت¬طلب" و "انسان مماشات¬جو" از سوی دیگر محو می¬شود.(۵٣) چه کسی می¬تواند بگوید که مقاومت آریان¬پور در برابر قدرت مستبدانه حاکم بهتر بوده است یا دست بوسی شاه از سوی هویدا؟ چه کسی می¬تواند بگوید که مقاومت نسل¬های پیاپی و متعددی از آزادی خواهان و چپ¬های ایرانی در برابر دستگاه قدرت خودکامه و سرکوب¬گر ایرانی عادلانه بجا و قابل ستایش است و مماشات طلبی، عافیت جویی، نرم تنی سیاسی و جان به در بردن اقشاری که همواره خواهان "صعود طبقاتی" و بالا رفتن از نردبان خشونت بار ترقی اجتماعی و سیاسی در ایران و "درونی شدن" در دستگاه قدرت به هر قیمتی بوده¬اند پسندیده و قابل ارج نیست؟ برای همین است که هاوثورن می¬گوید که از نسبیت¬گرایی پست مدرنیستی لیوتار تا انکار جنایات نازیسم راه درازی نیست. با نسبیت¬گرایی افراطی در معرفت شناسی در تاریخ کار به جایی می¬رسد که "مثلا کسی مانند بودریار جنگ خلیج را انکار می¬کند" (:۲۱۱۹۹۶). یا هیروشیما و ناکازاکی واقعا چه بودند؟ شاید ۵۰ سال دیگر کسانی که بمب بر سر مردمان این دو شهر ریختند به عنوان قهرمان هلهله شوند. یا همین جنگی که در همسایگی کشور ما به شنیع¬ترین و مصیبت بارترین شکلی در جریان است آیا کسی می¬تواند جرات بررسی آن را به خود داده و نظری قطعی در این باره ارائه کند؟ ما به بیان دیگر شاهد از سرگیری جنگ قدیمی ماتریالیست¬ها (رئالیست¬ها) و ایده¬آلیست¬ها این بار در شکلی متفاوت و واضح¬تر از همیشه هستیم. در حالی که پیش¬تر این بحث مطرح بود که چقدر با اتکا به عقل و اگاهی و شعور می¬توان واقعیت را مورد شناسایی قرار داد در شرایط کنون اما مد جدید ایده¬آلیستی می¬گوید که متن¬ها تا چه پایه می¬توانند این کار را انجام دهند.
من یک بار دیگر نقل قول گرین بلت از ویلیامز را ذکر می¬کنم برای آن که بگویم پرسش طرح شده از سوی ویلیامز تا چه پایه برای بک بحث جدی در باره بررسی تاریخ، ادبیات و چپ ایران ضرورت دارد. ویلیامز همان¬طور که دیدیم می¬گوید پرسش مربوط به این که "چه کسی دسترسی به ماشین چاپ را کنترل می¬کند، چه کسانی صاحب زمین¬ها و کارخانجات هستند، صدای چه کسانی در متون ادبی نمایندگی شده و صداهای چه کسانی سرکوب می¬شود کدام استراتژی¬های اجتماعی در پس پشت تفاسیر زیبایی شناسانه متون دنبال می¬شود" بسیار حائز اهمیت بوده و باید به درون تفسیر متن بازگردانده شود. مراد از ذکر این نقل قول آن است که بگویم میلانی انتقادش از چپ و بررسی تاریخ را به طور کلی وارونه شروع کرده است. مطابق این گفته او بایستی در ابتدای امر به بررسی این نکته بپردازد که در دوره مورد نظر او چه کسانی (کدام گروه¬های اجتماعی کدام طبقه اجتماعی) دسترسی به چاپ و نشر ادبیات را کنترل می¬کردند. کدامین گروه¬های اجتماعی صاحب زمین و کارخانه و به طور کلی "ابزار تولید مادی" بوده و در نتیجه از قدرت "تولید فکری معنوی" برخوردار بوده (۵۴) و قدرت مادی حذف صداهای دیگر را داشته اند. چه کسانی و کدام گروه¬های اجتماعی تصمیم می¬گرفتند کدام متون ادبی و داستانی "ماندگار" در سیستم تحصیلی ایران در لابلای متون اجباری گنجانده شود تا به هدف ایجاد دولت- ملت یکسان یک زبان و یک هویت (برای تکوین اقتصاد مدرن ملی، بورژوازی و نیروی کار مناسب) کمک شود. حتی اگر این مسایل نیز مورد بررسی قرار نمی¬گیرد مطابق متد نوتاریخی¬گری او می¬ توانست این بخش از ادبیات را- که قدرت مسلط به عنوان ادبیات "ماندگار" بر موسسات آموزشی تحمیل می¬کند - برای بررسی و نقد خود برگزیده و در لابلای خطوط متن، پژواک صدای قدرت در گذشته و خاموش شده اعصار پیشین را در دوران معاصر بازتاب دهد و امکانات و قابلیت¬های واژگونی، نارضایتی، و مقاومت از سوی به حاشیه رانده¬شدگان و سرکوب¬شدگان آن اعصار را انعکاس دهد و البته سپس نیز نشان دهد که این صدای نارضایتی در دست قدرت سراسر بین و جاودانی اسیر بوده است. اما میلانی این همه را عمدا به کناری می¬نهد(۵۵) و اتفاقا ادبیات مخالفان که در مقابل "قدرت" (شاه) صداهای ناراضی و منتقد بودند را هدف گرفته است. اگر با توجه به همه آن چه که در قسمت¬های فوق در باره متد نوتاریخی¬گری و استراتژی آن گفته شده این کاربست متد از سوی میلانی تحریف متد نیست پس چیست؟(۵۶)
باز با رجوع به همان جملات مشهور ویلیامز در بالا که گرین بلت نیز آنان را ذکرکرده است می¬توان چنین نتیجه گرفت که پس وقتی گروه یا گروه¬هایی خاص صاحب زمین و کارخانه¬ها بوده و دسترسی به ماشین چاپ را کنترل می¬کنند و مخالفان خود را شدیدا مورد سرکوب قرار می دهند در این صورت اقشار و گروه¬ها یا به بیان مارکسیستی آن طبقاتی نیز وجود دارند که این زمین¬ها و کارخانه¬ها و ماشین چاپ از ایشان دریغ شده و "قدرت" آن¬ها را به حاشیه می¬راند تا از دسترسی آنان به این ابزار مادی برای نیرومند کردن خود و ابراز وجود در منازعات طبقاتی یا سیاسی و ادعای حق و حقوق پایمال شده خود محروم باشند و باز از آن¬جا که این گروه¬های انسانی یا طبقات به بیان گرین بلت دارای "ایجنسی" هستند و امکان شورش و نافرمانی دارند پس وارد میدان مبارزه می¬شوند تا ادعای حق کنند. و باز از آنجا که این طبقات در تولید مادی جامعه دخالت مستقیم دارند پس قادر به تولید فرهنگی و ایدئولوژیک نیز هستند. و باز مطابق تقسیم کار رایج در جامعه سرمایه¬داری، و همانطور که طبقات حاکم "اینتلیجنسیا" یا روشنفکرانی برای خود دارند که محصولات ذهنی و معنوی برای آن¬ها تولید می¬کنند تا جهان را برای خود آن¬ها و دیگر طبقات توضیح داده و قابل فهم کنند طبقات دیگر نیز از خود دارای نمایندگان فکری بوده و در حد بضاعت تاریخی و رشد سازمانی خود روشنفکران ارگانیک خویش را پرورش می¬دهند تا جهان را به شکلی متفاوت از آن چه که فرآورده¬های ذهنی طبقات مسلط بازگو می کنند برای ایشان توضیح دهند و ریشه ستمی را که بر ایشان می¬رود بررسی کنند. به این معنا قابل درک خواهد بود اگر بگوییم که پس فقط زمین ها و کارخانجات نیست که مورد مناقشه و موضوع منازعه طبقاتی است ادبیات نیز در این راستا تابع مکانیسم¬های مبارزه طبقاتی است(۵۷) و هر گروهی به نمایندگی از طبقه یا طبقات و اقشار معین اجتماعی سعی می¬کند که صدای خود را انعکاس داده و پیام خود را به گوش جامعه برساند. صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان، محمود دولت¬آبادی، احمد محمود، احمد شاملو و دیگران سعی می¬کردند جهان ستم دیدگان آن جامعه را که پدرانشان آن¬قدر مکنت و ثروت نداشتند تا در سن ۱۵ سالگی راهی امریکای¬شان سازند برای آن¬ها توضیح داده و مسائل زندگی شان را در ادبیات "کارگری" و "خلقی" منعکس سازند. زمانی که هتاو داستان علی اشرف درویشیان که به بیان میلانی "از لحاظ ساده کاری شگفت¬انگیز" است(۵٨) از سوی دخترکان طبقات تحتانی جامعه مورد مطالعه قرار می¬گرفت همان احساس میلانی به آنان دست نمی¬داد بلکه "سادگی شگفت انگیز" خطوط و داستان در ذهن آنان علامت سوال¬هایی طرح می¬کرد که چگونه ممکن است دختر ۹ ساله¬ای را به چنین شکل فجیعی شوهر داده و او را بی میل درونی خود به ازدواج پسر نوجوانی درآورده و سپس با واداشتن آنان به برپایی شب زفاف زودرس موجب مرگ دخترک بینوا از شدت خونریزی شد. با این داستان نویسی بسیار ساده سنت های کهنه و خطرناک آن جامعه نیز نقد شده و پیام های فرهنگی به زبانی بسیار ساده به مردمان آن جامعه القا می شد. به این معنا روشنفکران و نویسندگان چپ علاوه بر نقد قدرت خودکامه حاکم که اصراری نداشت تا سطح فرهنگی توده های مردم ارتقاء یابد، سنن عقب مانده و پوسیده اجتماعی را نیز مورد انتقاد قرار قرار داده و در واقع توده های مردم را آموزش می دادند. زمانی که کتاب ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی یا پسرک لبوفروش او "به رغم بضاعت اندک کارهای ادبی¬اش و به رغم بضاعت اندک کارهای فکری¬اش"(۵۹)از سوی کودکان طبقه بی چیز این جامعه خوانده می¬شد، سرکشی، مقاومت و عصیان ماه سیاه کوچولو در نگاه و ذهن آنان چیزی شگفتی آور ، جالب و هیجان¬انگیز بود. شاید به نظر میلانی نوشته¬های صمد را باید در سطل زباله افکند، شاید از نظر او این متون به لحاظ ادبی و زیبایی شناسی متون قابل تحسینی نباشند یا شاید "حرف جدیدی برای گفتن نداشته باشند". اما برای فرزندان طبقات محروم آن جامعه که از "شکسپیر" هنوز چیزی نشنیده بودند قصه¬های این نویسندگان "بومی" همچون سرزمینی ناشناخته و جذاب بود. ما بر بال¬های قصه های صمد سوار شده و به سرزمین¬های دوردست پرواز می¬کردیم. همان¬طور که داستان زندگی ماکسیم گورکی و نقل داستان دانشکده¬های من از سوی او شاید برای میلانی جذابیتی نداشته باشد اما برای ما از هر کتاب دیگری جذاب¬تر بود چرا که بیان زندگی خود ما بود که به شکل کتابی تنظیم گشته و مقابل چشمان کنجکاو ما همچون کلاف بهم پیوسته حکایتی اسرارآمیز گشوده می گشت و روحیه انزوای ناگزیری را که "قدرت" به زیر دستانش در اثر مکانیسم "سراسربینی" اش منتقل می¬کند در ما از بین می¬برد و درک می¬کردیم که تنها ما نیستیم که رنج می¬بریم بلکه ظاهرا با سرنوشتی جهانی- طبقاتی مواجهیم که برای آن باید فکری جهانی- طبقاتی کرد. بدین ترتیب همان روحیه¬ای که حالا میلانی قصد ترویج آن را دارد و به جوانان ایرانی توصیه می¬کند که رویکرد ملی و بین¬المللی را با هم رشد دهند چپ ایران با همان قد و قامت تاریخی خود که میلانی آن را مانند کوتوله¬ای معیوب و کند ذهن توصیف کرده آن را در ما رشد می داد. از سویی، نویسندگان وطنی را می¬خواندیم و از سویی با ادبیات جهانی روسیه چین امریکا انگلیس فرانسه و ایتالیا اشنا می¬شدیم و روحیه همبستگی بین المللی در ما شکل می¬گرفت.
گر چه می¬توان در باب زیبایی شناسی متن نویسندگان یاد شده و موضوعات طرح شده از سوی ایشان به بحث و منازعه پرداخته و یا آنان را نقد کرد اما آن چه منظور من است این است که به بیان ایگلتون مسئله بزرگی و عظمت یک اثر نمی¬تواند به طور علمی حل و فصل شود چون اساسا موضوعی ایدئولوژیک است.(۶۰) ارزش ادبی متون ربطی به این ندارد که این¬ها لزوما "کارهای بزرگی" بوده اند. مثلا آن¬طور که نقد اومانیستی سعی کرده برخی از آثار را اساسا "متون ماندگار" نشان دهد. چون بزرگی و ماندگاری آن¬ها چیزی آبژکتیو بوده و شامل همه زمان¬ها و مکان¬ها می¬شود. پس روشن است که حتی زیبایی شناسی و بزرگی و عظمت متن نیز موضوع دعوا در ادبیات است.
بدین ترتیب می¬بینیم با این که میلانی در تئوری معرفت شناسی به نسبیت¬گرایی افراطی قائل است اما در تئوری ادبی ناگهان مطلق¬گرا می¬شود. او محکی عینی دارد که مطابق آن ادبیات معاصر را یک به یک نمره می¬دهد. از منظر امروز به ادبیات چپ در ٣۰/۴۰ سال گذشته ایران می¬نگرد و آن¬ها را یک به یک مردود اعلام می¬کند. با آن که متن می¬تواند به قول هاوثورن مستقل از زمان و مکان بوده و دچار نوعی بیگانه شدگی شود و ۵۰ سال یا هزار سال بعد از دوران ظهور و تولید خود نیز خوانده شود اما به هر حال برای شرایط معینی و در شرایط معینی به نگارش درآمده است و بیش¬ترین معنا را در آن بستر و زمینه افاده می¬کند. پس بهتر است که قرائت متن و قضاوت کیفیت هنری و ادبی آن و "حرف¬های بدیع" آن همه در بستر ظهور و تولید آن بررسی شود. این¬جا است که می¬بینیم میلانی تاریخی کردن متن را فراموش کرده و فقط به صدور احکام ارزشی و داوری¬های غیر مستدل اکتفا می¬کند.
اما وقتی همه این چیزها گفته شد باید به بیان ویلیامز افزود که ادبیات اشاره می¬کند اما نمی¬داند. ادبیات ما را وامی¬دارد که ببینیم، حس کنیم، دریابیم ولی به ندرت می¬تواند مکانیسم¬های علیتی را برای ما توضیح دهد. این تفاوت گفتمان ایدئولوژیک (که روی تجربه و حس کردن بنا می¬شود) و گفتمان علمی است. آری برای پای¬گیری یک جنبش قدرتمند فکری اجتماعی سیاسی در یک جامعه فقط ادبیات کافی نیست به بیان رابرت پاول رش(۶۱) جنبش طبقه کارگر از ترکیب دو چیز تشکیل می¬شود یکی تجربه استثمار و دیگری تئوری استثمار و این دو با هم یکسان نیستند. طبقه کارگر استثمار را خود به خود حس می¬کند و ادبیات نیز با اشارات خود آن را منعکس می¬کنند اما از راه تئوری¬های منسجم و اصولی مارکسیستی است که طبقه کارگر مکانیسم¬های عمل استثمار و انواع مکانیسم های ستم و سرکوب را فرا می¬گیرد. در این حوزه چپ ایران دارای ضعف¬های نظری و عدم تنوع نحله¬های گوناگون تئوریک بوده است و ضربات بیشماری را نیز از همین زاویه دریافت داشته است. اما آیا این ضعف نیز نباید در رابطه با تاریخ این چپ که همان تاریخ معاصر است بررسی شود؟ البته میلانی باید بهتر از من بداند که آن کسانی که دسترسی به ماشین چاپ و حتی میل به مطالعه را کنترل می¬کردند اجازه ورود و چاپ انواع و اقسام کتب مختلف و نشر و آموزش و مطالعه آن¬ها را نمی¬دادند. شاید باورکردنی نباشد که کتاب پسرک لبو فروش صمد بهرنگی با آن همه "بضاعت اندک فکری و هنری" اش در دوره شاه اجازه چاپ نداشت. چپ چگونه می توانست در فقدان دسترسی به منابع علمی و متون تئوریک و مطالعه تجارب و دستاوردهای دیگر جنبش های اجتماعی رادیکال در جهان به قول میلانی "کم بضاعت" نباشد؟ از طرف دیگر آیا بورژوازی ایران یا روشنفکران و نخبگان آن خود محصولات نبوغ¬آمیز ارائه کرده¬اند که چپ فاقد آن بوده باشد؟ البته کاندیداهای میلانی که نامشان را در مصاحبه خود ذکر کرده است چنان کارهای بکر و دست اول ارائه داده¬اند که به راستی آثار چپ¬ها در مقام مقایسه با آن¬ها قرار نمی¬گیرد.
آیا می¬توان همین امروز به میلانی ایراد گرفت که چرا به نسخه ایرانی گرین بلت یا رورتی تبدیل نشده است؟ آیا میلانی در حد بضاعت فکری و توانایی شخصی و امکانات تاریخی خود (با آن که امکانات بورژوازی ایران و بورژوازی جهانی را در اختیار داشته و در نتیجه دارای امکانات وسیع مالی و فکری بوده است) آثاری آفریده است که اندیشمندان دیگری از طبقه او بتوانند روی شانه¬های او ایستاده و تولیدات فکری بهتری ارائه کنند. او آنقدر دچار ذوق زدگی و یافتن موضوعی مناسب برای بررسی به شیوه "نوتاریخی¬گری" است که کتابی را به فردی اختصاص داده است که حتی کسی مانند رحیمی که ضدیت او با چپ امری شناخته شده است به طعنه از آن به عنوان "کدام معما" یاد می¬کند، امری که مایه تعجب آقای میلانی شده است.
از این رو میلانی چگونه انتظار دارد با توجه به تاریخ و شرایط اجتماعی سیاسی فرهنگی ایران گرامشی یا مارکس در ایران ظهور کند، نظیر این که دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی نیز در ایران تئوری¬های علمی خود را رشد ندادند بلکه در کشورهای پیشرفته تری امکان بروز خلاقیت¬های خود را یافتند. اگر باب مراودات فکری و داد و ستد ذهنی و تئوریک با جهان اطراف برای روشنفکران ایرانی مسدود نمی¬بود و سرکوب چپ در این جامعه چنین ابعاد فاجعه¬آمیزی به خود نمی¬گرفت، شاید به قول آلتوسر ما نیز با یک "وضع استثنایی" و یک امکان جهش رو به رو می¬شدیم نظیر شرایطی که برای روشنفکران روسیه فراهم ¬شد.(۶۲)
ظهور چپ ایران از سویی با ظهور طبقه کارگر در ایران و رشد و تعمیق روابط سرمایه¬داری(۶٣) در کشور و از سوی دیگر همزمان با ظهور جنبش¬های سوسیالیستی بین¬المللی متقارن شد که مرکز آن در همسایگی ما کشور شوروی قرار داشت. به علت رشد ضعیف و بطئی سرمایه¬داری ایران ، عدم وجود یک دولت ملی نیرومند بورژوا نظیر آنچه در کشورهای اروپایی وجود داشت ، عدم پای¬گیری یک طبقه خودآگاه سرمایه¬دار و اقشار بورژوا و نمایندگان آن (که فقدان آن¬ها می¬تواند به نوعی شرایط استثنایی برای ظهور چپ نیرومند در ایران تلقی گردد) و همچنین به یمن زحمات بی شائبه کادرها و هواداران چپ و شرایط ویژه بین المللی در شرایط معینی ما شاهد پای¬گیری هژمونی فرهنگی/ایدئولوژیک چپ بودیم که می توانست بدون وجود رقیب روشنفکر بورژوا فرهنگ ویژه آوانگاردیستی را در ایران (با کیفیت¬های ویژه این مرز و بوم) ترویج دهد. به طور کلی بافت ناموزون جامعه در ایجاد چنین وضعی به سهم خود بسیار موثر بوده است. به این معنا چپ در شرایط گسست¬ها و برآمدهای سیاسی در کشور قادر به ایجاد یک فرهنگ محدود اما هژمونیک در میان بخش وسیعی از روشنفکران و تحصیل کردگان و هم¬چنین در میان بخش¬هایی از طبقه کارگر می¬گشت و نسل¬هایی از انقلابیون و ترقی¬خواهان و عدالت¬طلبان را در آن جامعه به یمن ادبیات "کم بضاعت¬اش" پرورش می داد. چپ ایران با همه تناقضات، ضعف¬ها و ناتوانی¬هایش در عرصه تئوریک و عملی مهم¬ترین و گسترده¬ترین جنبش مدرنیستی و عدالت¬خواهانه و ترقی¬جویانه در تاریخ مدرن این کشور بوده است. کدام نیروی اجتماعی دیگر در این کشور می¬تواند چنین ادعایی داشته باشد؟ بورژوازی بی استخوان و توسری¬خور و چاکرماب ایران و اقشار ملی و مذهبی هیچ یک چنین سهمی در رشد افکار مدرن و عدالت خواهانه و عمومی کردن آن¬ها نداشته¬اند. بی توجهی به فرهنگی که چپ نمایندگی¬اش را به عهده داشت به معنای عدم درک تاریخ مدرن ایران خواهد بود. کم بها دادن به در هم تنیدگی شدید تاریخ معاصر ایران و پیدایش و ظهور چپ به مثابه نماینده فرهنگی یک طبقه اجتماعی مدرن (طبقه کارگر) جز زدودن حافظه تاریخی مردمان این سرزمین چیزی دیگر نخواهد بود.(۶۴)
در همین رابطه جالب است که به تئوری با ارزش ریموند ویلیامز(۶۵) در باره فرهنگ مسلط، فرهنگ باز¬مانده و فرهنگ نوخاسته اشاره کنیم که می¬تواند الگوی جالبی برای وضع فرهنگی جامعه ایران در زمان شاه باشد. فرهنگ مسلط (فرهنگ سرمایه¬داری) به نظر ویلیامز همواره اجازه حضور عناصری یا بخش¬هایی از فرهنگ یاستانی یا کهنه را می¬دهد که با آن در انطباق باشد و در کارکرد فرهنگ مسلط اختلال ایجاد نکند (مذهب در جوامع اروپایی) که این عناصر یا بخش¬ها را فرهنگ بازمانده می¬نامد.(۶۶) اما در مقابل فرهنگ حاکم مسلط و فرهنگ بازمانده همواره فرهنگ در حال ظهوری نیز وجود دارد که مشاهده آن دشوارتر است. به نظر ویلیامز این امر به طور یقین با ظهور طبقه جدید اجتماعی گره خورده که منبع و منشا معناها، ارزش¬ها و پراتیک¬های فرهنگی ویژه¬ای است. که البته فرهنگ مسلط و حاکم دست اندرکار و گوش به زنگ بلعیدن آن¬ها به حوزه خود و در نتیجه عام کردن و خنثی نمودن آنها است(۶۷)
در یک جامعه پیچیده به نظر ویلیامز چنین است که معناها ارزش¬ها و پراتیک¬های آلترناتیو نیز معمولا در کنار عناصر هژمونیک فرهنگی (فرهنگ مسلط) رشد می¬کنند که باید آن¬ها را شناسایی کنیم. این¬ها می¬توانند حتی جهان¬بینی¬هایی باشند که درون فرهنگ مسلط و کارآمد غالب جای داده شده اند(۶٨) چرا که در چارچوب¬هایی حرکت می¬کنند که فرهنگ حاکم بنا کرده است و در عین حال در کنار این¬ها فرهنگ های متقابل¬ واقعی نیز وجود دارند که از سوی فرهنگ مسلط شناسایی و البته با آن¬ها جنگیده می¬شود. ویلیامز تفاوتی نیز بین فرهنگ آلترناتیو و فرهنگ مخالف (اپوزیسیونال) قائل می¬شود. به این معنا که فرهنگ آلترناتیو معمولا از سوی افراد یا گروه¬هایی دنبال می¬شود که راهی جدا از جامعه و فرهنگ غالب در پیش می¬گیرند و خواهان آن هستند که جامعه آنان را به حال خود بگذارد.(۶۹) اما فرهنگ مخالف (اپوزیسیونال) فرهنگی است که از سوی گروه¬های بزرگ انسانی به شکل اهدافی سیاسی انقلابی دنبال می¬شود و معمولا با آن که شیوه زندگی و ارزش¬های متفاوتی را پی می¬گیرند اما خواهان تغییر نظم موجود هستند.
حال سئوال این است که چپ ایران در کدام یک از این سه طیف فرهنگی جای می¬گیرد؟ مسلما در بخش فرهنگ مسلط و یا فرهنگ باقیمانده و رسوب شده از گذشته¬ها نیست. من فکر می¬کنم که اکثریت خوانندگان این مطلب با من موافق باشند که چپ ایران در طیف فرهنگ آلترناتیو و مخالف (اپوزیسیونال) جای می¬گیرد(۷۰) که متاسفانه به علت شرایط ایران همواره نیز به شدید¬ترین شکلی سرکوب گردیده است. چپ ایران به معنای واقعی کلمه "آن دیگری" جامعه ایران و نماینده قابلیت¬های سرکشی، نارضایتی و شیوه¬ی زندگی اعتراضی (و نه فقط آلترناتیو) بوده است.
در اینجا در همین ارتباط بد نیست که به صحبت میلانی (در مصاحبه با هم میهن) در باب شباهت های روشنفکر ایرانی و روسی اشاره ای داشته باشم و سطحی بودن فاجعه بار او را در این زمینه به رخش بکشم. او با طمطراق خاصی در باره تفاوت روشنفکر نوع روسی و نوع فرانسوی/انگلیسی ان داد سخن می دهد و مفهوم روشنفکری متاثر از نوع روسی را چنین تعریف می کند: "روشنفکر کسی است که سلوک خاصی دارد، با قدرت همواره در تعارض است، تمام زندگی اش در خدمت به اصطلاح خلق است، نیش فقر را می پذیرد، از صحبت میهمان گریزان است، از خنده و لذت پرهیز می کند، لباس خاصی می پوشد سلوک خاصی دارد...".(۷۱)
واقعیت این است که شباهت ها و تفاوت های انواع مختلف روشنفکری نیز پدیده ای تاریخی است که باید در پرتو دانسته های ما از تاریخ کشورهای مختلف و سنن روشنفکری انان بررسی شود. اگر میلانی به کتاب " متفکران روس" (۷۲) توجه بیشتری مبذول می داشت متوجه می شد که به علت شرایط بس خودویزه روسیه تزاری است که نسل های نیرومند، سازش ناپذیر و سرسختی از روشنفکران روس پای به عرصه حیات می گذارند که زندگی فقیرانه و ریاضت کشانه و مبارزه جویانه ای را دنبال کرده و پایه های معنوی، فرهنگی، ذهنی و "سلوک" شخصیتی روشنفکر متعهد و آوانگارد "روس" را بنیان می گذارند. این روشنفکران از سویی با تصاویر مهیب فقر و گرسنگی و نادانی در میان توده های دهقان روس و از سویی دیگر با سانسور و سرکوب شدید رزیم تزاری مواجهند. و از آنجا که کشاکش های طبقاتی مدرن هنوز کامل شکل نگرفته اند این روشنفکران رادیکال به نیروی جلودار در نبردهای بین "مردم" و دولت تبدیل می شوند. یا به بیان دیگر از آنجا که به قول گرامشی حائلی میان دولت غیر مدرن تزار و جامعه وجود ندارد تا از شدت ضربات و حملات دولت به جامعه بکاهد در نتیجه روشنفکران رادیکال جامعه "مجبور" می شوند تا با سلوک خود با پذیرش "نیش فقر" و محروم کردن ارادی و آزادانه خود از "خنده و گفتگوی میهمان و لذت های دیگر" به میان "خلق" رفته و سلاح آنان را برای روز "جدال قطعی" صیقل دهند. در اینجا ما با شرایطی روبرو هستیم که سبب ایجاد روحیات ویژه ای در روشنفکران پیشگام یا "انقلابیون" خشمگین از شرایط مستقر می گردد. این روشنفکران به سبب نارضایتی خود نوع ویزه ای از شیوه زندگی "مخالف/اپوزیسیونال" را در پیش می گیرند تا تفاوت خود با وضع حاکم و تقابل خود با فرهنگ رایج را نشان دهند. در همین رابطه انگلس جملات زیبایی در مطلب "جنگ های دهقانی در آلمان" گفته است. او بین ریاضت کشی رایج در اقشاری از بورژوازی پروتستان که به قصد انباشت انجام می شد و ریاضت کشی اقشار پیشروی پرولتاریا که به قصد اعلام حضور فرهنگ متقابل است، تمایزی جدی قائل میشود. از نظر انگلس ریاضت کشی نمایندگان فکری محرومان و پرولتاریا که معمولا در دوران خاصی حضور خود را به رخ می کشد دارای علل روانشناختی، فرهنگی و تاریخی است. به نظر او اصول اخلاقی سختگیرانه و پشت نمودن به کامجویی ها و لذات زندگی "همگانی" از سویی سنگربندی در مقابل اصول زندگی طبقه حاکم است و از سویی نیز یک حرکت ضروری برای به تحرک در آوردن انرژی انقلابی خود و آگاه شدن از وضع اجتماعی خود می باشد. این "سلوک" در واقع گسست از همه آن چیزی است که میتواند شخص را با وضع مستقر آشتی داده و او را به "درون" سیستم سوق دهد و بدین ترتیب پیوند مجدد او را با آن برقرار کند. همان اندک خوشی هایی که می توانند زندگی او را قابل تحمل و برای لحظاتی شیرین کنند نیز از زندگی حذف می شوند تا شخص خود را به عنوان خصم نظم موجود تعریف کند. ما در غرب هنوز هم شاهد زندگی اپوزیسیونال روشنفکران خاصی هستیم که بدین شیوه پشت به جامعه مستقر و هنجارهای مصرفی آن کرده و زندگی سختگیرانه ای دارند. این سختگیری در واقع صراحت بخشیدن به جایگاه "بیرونی" روشنفکر نسبت به وضع موجود و اعتراض او به سیستم است.
پس به این معنا روشنفکر ایرانی نیز اگر در موقعیت ها و شرایط ویژه ای دارای این "سلوک" روشنفکری بوده است برای متمایز کردن خود از ارزش های مستقر و انعکاس صدای خود به مثابه "آن دیگری" معترض و ناراضی بوده است که همچنان باید علل روانشناختی و فرهنگی سیاسی آن در دل تاریخ ایران جستجو گردد. به هر حال ظهور چپ ایران با همه تنوعات و نحله های مختلف سیاسی اش چیزی نیست که بیرون از تاریخ ایران و بی ارتباط به ساختار طبقاتی و ساختار قدرت سیاسی اقتصادی فرهنگی در کشور اتفاق افتاده باشد. اگر فرهنگ بورژوایی "مدرن" ملی و در عین حال وارداتی را به عنوان فرهنگ مسلط دوران پهلوی بدانیم و فرهنگ مذهبی را میراث گذشته¬های این کشور بدانیم که در تناقض و کشاکش با فرهنگ مسلط سرمایه داری (رشد نایافته) اما در عین حال به نوعی در نقش مکمل آن عمل کرده است فرهنگ چپ در مقابل این دو فرهنگ در پیوند با ظهور و شکل¬گیری طبقه کارگر آن سرزمین شکل گرفت. در نتیجه این فرهنگ حاوی ارزش¬ها، اقدام¬ها و نگرش¬های خلاق و جدیدی در عرصه حیات سیاسی اجتماعی فرهنگی آن کشور بوده و هست. اما این زمینه تاریخی موضوعات نیست که مشغله خاطر میلانی را تشکیل می دهد بلکه تخطئه تاریخ و بی ارج و قرب کردن تاریخ چپ است که دغدغه او را تشکیل می دهد.
سخن پایانی
آن چه در این نوشته آمد به قصد روشن کردن پایه¬های نظری جدلی است که بین میلانی و رویکرد ادبی- فرهنگی و امپریسیستی (به معنای فروکاستن کلیت به اجزاء آن) به تاریخ که او و افرادی نظیر او ترویج می¬دهند از سویی و چپ مارکسیست از سوی دیگر در جریان است. جهانی شدن پدیده¬ای صرفا اقتصادی یا سیاسی نیست بلکه گسترش و نفوذ آراء و ایده¬های جهان "آزاد" در کشورهای دیگر هم هست. پدیده¬ی پست مدرنیسم و نظریات تسلیم¬طلبانه آنان در واکنش به تحولات سرمایه¬داری متاخر و شکست جنبش عظیم اصلاح¬طلبانه و رادیکال سوسیالیستی پدیدار شده است. این پدیده همچنین منجر به یک چرخش فرهنگی و رویکرد گفتمانی (دیسکورسیو) در تحلیل های اجتماعی گردید و مد های تئوریک پست مدرنیستی دانشگاه های غرب که روی فرهنگ و زبان به طور یکسویه تکیه می کنند به کشورهای دیگر نیز صادر می¬شوند.
برای بررسی پایه¬های تئوریک این جدل به نظر من لازم بود که پست مدرنیسم را به طور خلاصه و کوتاه به مثابه پیش زمینه پیدایش نوتاریخی¬گری توضیح داد. پس از آن به نوتاریخی¬گری و دستاوردها و ضعف¬های آن بپردازم و انتقاداتی را که به این گرایش دانشگاهی ایراد شده مطرح کنم.
در لابلای این انتقادات سعی کردم تا آن¬جا که ممکن است به طرح ایرادها و انتقادهایی به نظرات میلانی نیز بپردازم که خود را پیرو نوتاریخی¬گری و متد توصیف پرقوام آن اعلام کرده است (گرچه میلانی بنا به ادعای خود زودتر از گرایش نوتاریخی¬گری به این متد دست یافته ولی آن را به نام خود ثبت نکرده است).
پس از آن در بخش پایانی مطلب، به طرح انتقادات خودم به برخورد میلانی با چپ ایران پرداختم. همچنین گفتم که میلانی به متد نوتاریخی گری وفادار نبوده است. متد نو تاریخی¬گری تلاش می¬کند تا صدای "قدرت" و "آن دیگری" حذف شده را در لابلای متون "رسمی و معتبر"/ "ماندگار" ردیابی کرده و امکان مقاومت و قابلیت واژگونی و نارضایتی را بر خواننده معاصر فاش کند (مثلا تفسیر من از شعر سعدی به نظرم کاربست صحیح تری از این متد روی متن "ماندگار"ی مانند اشعار سعدی بود که می¬تواند نوعی صدای سرکوب شده "آن دیگری" باشد که در شکل تهدیدی برای شاه مطرح است). اما همان¬طور که نشان دادم میلانی با کاربست وارونه متد "آن دیگری" را که مظهر مقاومت و صدای اعتراضی و سمبول نارضایتی و حامل فرهنگ اعتراضی است هدف نقد خود گرفته است. در مقابل "قدرت" که نمی¬تواند چیزی جز قدرت مسلط طبقات حاکم یک سرزمین باشد او به نقد چپ به عنوان "قدرت" می پردازد و بدین ترتیب متد را تحریف می¬کند. او به تاریخی کردن پدیده¬ها و بررسی شرایط اجتماعی سیاسی اقتصادی فرهنگی ظهور و شکل¬گیری جریانات فکری اجتماعی نیز بی توجهی شگفت¬آوری نشان داده است که به همین دلیل توصیفات اش از چپ را به نحو رقت¬انگیزی فاقد کیفیت و کم خون و ضعیف کرده است.
به راستی ضدیت و خشم میلانی نسبت به چپ از کجا نشئت می¬گیرد؟ ایگناسیو سیلیونه حکایت می¬کند که روزی به شوخی به تولیاتی –رهبر کمونیست ایتالیایی – گفته بود که "نبرد نهایی بین کمونیست¬ها و کمونیست¬های سابق خواهد بود".(وجدان کمونیست سابق، ایزاک دویچر) این که پیش¬بینی سیلیونه تا چه حد درست است و یا در چه زمانی به واقعیت می¬پیوندد، می¬تواند محل بحث باشد. به نظرم اما در ضدیت چپ¬های سابق به چپ و ایده آل های رادیکال آن تردیدی نمی¬توان روا داشت. بهترین دلیل این امر مراجعه به آثار کسانی است که میلانی به آن¬ها علاقه خاصی از خود نشان می¬دهد نظیر کولاکفسکی،آندره مالرو، آرتور کستلر.
زمانی میلانی در باره¬ی آندره مالرو گفته بود:"روایت ساده شده و ساده¬انگارانه¬ی سیر تحولات اندیشه مالرو چیزی بیش و کم به این مضمون است: مالروی سا¬¬ل¬های دهه¬ی بیست و سی انقلابی بود؛ به مارکسیسم سخت نزدیک شده بود؛ در آثار خود انقلاب و انقلابیون را می¬ستود و با ستم¬دیدگان هم گام بود. بعد از چنگ دست راستی شد؛ با دوگل بیعت کرد؛ اندیشه¬های انقلابی را وانهاد و آب به آسیاب ارتجاع ریخت". (مالرو و جهان¬بینی تراژیک، عباس میلانی، ۲۹).
به راستی این سرنوشت تو نیست که روایت می¬شود؟
نوامبر ۲۰۰۷
۵۲- همین اصطلاح گرین بلت را به نظر من می توان با در رابطه با قدرت گیری رضا شاه استفاده کرد.
۵٣-البته در فلسفه پراگماتیستی ریچارد رورتی که میلانی نیز خود را پیرو او اعلام میکند اتیک به این معنا جایی ندارد.
۵۴- جمله معروف مارکس در ایدئولوزی آلمانی مبنی بر این که طبقه ای که صاحب ابزار تولیدی است بالطبع قدرت تولید ذهنی و فکری را نیز در دست دارد، به بحث های بسیاری در طیف مارکسیست هادامن زده که جای پرداختن به ان اینجا نیست.
۵۵-ظاهرا در سنت نوتاریخی گری کم حافظگی نیز رواج دارد چرا که در حالی که گرین بلت آموزه ویلیامز را از یاد می برد و مفهوم "قدرت" بدون عناصر طبقه و تولید مادی را مورد استفاده ادبی قرار می دهد میلانی نیز سنت رد یابی قدرت مسلط حاکم و جستجوی صداهای به حاشیه رانده شده توسط قدرت حاکم که اساس نو تاریخی گری و مطالعات فرهنگی است را از خاطر می برد یا به دور می اندازد.
۵۶-او تمایز بین فرهنگ "مسلط" که از سوی طبقات فرادست و مسلط ترویج می شود و فرهنگ "مترقی/انقلابی" و نوظهور یا اپوزیسیونال را زدوده است. این تمایز بدین معنا است که فرهنگ مترقی/انقلابی یا اپوزیسیونال نماینده طبقات فرودست و استثمار گشته و سرکوب شده است و حتی می تواند در شرایط معینی به هژمونی کمابیش گسترده ای در میان اقشار و گروههای خاصی دست یافته و ملاک قضاوت در باره ادبیات و فرهنگ به طور کلی شود. اما این فرهنگ نمی تواند به عنوان فرهنگ "مسلط" که از سوی طبقات حاکم رواج و گسترش می یابد بررسی شود. نوتاریخی گری گرایش به بررسی و نقد فرهنگ "مسلط" دارد. میلانی در بررسی آن شرایط معینی که به دلیل بافت ناموزون اجتماعی سیاسی ایران و شرایط ویژه جهانی منجر به فرادستی ایدئولوژیک و فرهنگی چپ (آن هم به طور محدود) می گردد نیز موفق نبوده است.
۵۷-من به حکایتی که از اعجاز احمد نویسنده مارکسیست هندی در جایی خواندم علاقه بسیاری یافته ام. اعجاز احمد در باب آغشته بودن همه امور زندگی به رنگ و بوی طبقاتی می گوید که در ارتش رهایی بخش سرخ چین در دوره جنگ های داخلی فرمانده پرآوازه ای وجود داشت که روزی خبرنگاری برای مصاحبه با او پیش او رفته و از او می پرسد که ایا این شایعه واقعیت دارد که شما قبل از ان که وارد ارتش سرخ شوید یک راهزن بوده اید. این فرمانده ارتش سرخ مدتی با سر فرو افکنده مانده و سپس سر بالا کرده و جواب می دهد "اری این نیز امری طبقاتی است".
۵٨-رجوع شود به مصاحبه میلانی در همانجا. البته میلانی این جمله را مستقیما در رابطه با نوشته های درویشیان بکار نبرده است اما اگر به شیوه بیان و توصیف او از ادبیات چپ ایران توجه کنید می بینید که همه انها مشتی حراف زیاده گوی کم خوان کم محتوای کم مایه بوده اند که امروزه روز کسی زحمت چاپ کتب هایشان را به خود نمی داد چه رسد به خواندن انها.
۵۹- میلانی در مصاحبه با "هم میهن"
۶۰- نگاه کنید به تئوری ادبی
۶۱ Paul Resch: Althusser and the Renewal of Marxist S Robert ocial Theory, ۱۹۹۲
۶۲-منظور از شرایط استثنایی داد و ستد مدام و نزدیک ذهنی روشنفکران روسیه و به ویژه مارکسستهای آن با روشنفکران و فراورده های ذهنی جنبش های سوسیالیستی و کارگری در غرب و وضع خاص دولت تزاری به عنوان "حلقه ضعیف کشورهای امپریالیستی" است. یعنی یک رشته تناقضات معین و اتصال تاریخی آنها به یکدیگر می تواند در وضعیت خاصی کشور یا جنبش ای را دچار فرادستی "استثنایی" کند همانطور که چپ ایران نیز شاید به یمن بافت ویژه سرمایه داری در این کشور در دوره های خاصی از این فرادستی بهره مند شده اما قادر به حفظ و تعمیق و گسترش ان نگشته است.
۶٣- این سرمایه داری ناموزون و عجیب الخلقه با تعینات ویژگی ها و پیچیدگیها و تناقضاتش باید بررسی شود و در آن بستر میتوان چپ ایران و دیگر جنبش های اجتماعی سیاسی فکری را بررسی کرد. اما رویکرد تئوریک به تاریخ دقیقا همان چیزی است که پست مدرنیسم نوتاریخی گری و پراگماتیسم انکار می کنند.
۶۴-فقدان وجود ایده دموکراسی در چپ ایران به طور کلی و کم بها دادن به آن چه که "دمکراسی بورژوایی- لیبرال" نامیده می شود نیز به جای خود باید در بستر عمومی و ساختار سیاسی اجتماعی و رشد و پای گیری چپ ایران بررسی شود. اما شکی نیست که فقدان چنین ایده ای و کم بها دادن به آن موجب دشواری های عملی و سیاسی و تئوریک عمده ای برای چپ گشت.
۶۵-Raymond Williams: Marxism and Literature
۶۶-البته خود این فرهنگ باقیمنده / رسوب و نشست کرده در فرهنگ مسلط خود حاوی عناصر متناقضی است و در ضمن خود این فرهنگ باقیمانده میتواند تقابل گرا و مخالف (اپوزیسیونال) باشد و یا حاوی عناصری بسیار کهنه و یا بسیار متقابل با فرهنگ جدید باشد. یعنی به بیانی قابل جذب کلی و اساسی در فرهنگ جدید مسلط نباشد. بررسی برامد نیروهای مذهبی در ایران به سطح قدرت سیاسی حاکم البته خود بزرگترین تناقضی است که در عرصه سیاسی و فرهنگی باید توضیح داده شود که چگونه نظام فکری باقیمانده از نظام اجتماعی پیشین میتواند به سطح قدرت سیاسی عروج کند. به نظر من این موضوع بسیار مهمی برای مطالعه از سوی ماتریالیسم تاریخی است.
۶۷-انواع و اقسام فرهنگ های مترقی و اعتراضی در غرب مانند جنبش زنان و مطالبات رهایی جنسی از نرم های بورژوازی پوریتان قدیمی و انواع دیگری همه به نوعی در فرهنگ مسلط و حاکم بلعیده شدند. این امر نشان از نرم تنی و انعطاف خارق العاده ایدئولوژیک - فرهنگی نظام سرمایه داری دارد و در عین حال باز همان بحث مطرح شده در بالا را پیش می کشد که اگر نبردهای موضعی موقتی و محلی مبنای انسانی مشترک و کلی و طبقاتی نیابند سرانجام به انفعال و سیاست زدایی کشیده می شوند.
۶٨-مثلا پارلمان به نظر ویلیامز می تواند عرصه نبردهای شدید سیاسی گردد اما آنچه آن را از یک اپوزیسیون آلترناتیو متمایز می¬کند جای گرفتن آن درون فرهنگ و چارچوب سیاسی موجود است. در جوامع غربی میتوان هم الترناتیوهایی یافت که مانند جزایری به حال خود رها شده اند و هم اپوزیسیون های واقعی که حاوی تنش و کشاکش با فرهنگ و سیاست حاکم می باشند.
۶۹-شاید بتوان این نوع شیوه زیست آلترناتیو را نوعی خروج اعتراضی داوطلبانه از جامعه موجود نامید که نمونه های آن در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بویژه در غرب یافت می شد که البته باز با توجه به منطق رشد و خودگستری سرمایه داری و منطق همگن ساز و یونیورسال ان همین شیوه های زیست اعتراضی و منفعل نیز بتدریج در ساز و کارهای جامعه موجود جذب می شوند و "صنعتی" از آنها درست می شود. اما اگر این پراتیک های اعتراضی زیست الترناتیو شکل فعال مخالفت جویانه با فرهنگ حاکم را یابند به نوعی با انها مقابله می شود.
۷۰-البته جای دادن فرهنگ چپ در بخش آلترناتیو و اپوزیسیونال یا مخالف به معنای آن نیست که چپ عاری از همه رسوبات جامعه "کهن" بوده یا می باشد. چپ ایران با طیف ها و نحله های مختلف خود کمابیش اغشته به فرهنگ "بومی" و سنن و افکار آن سرزمین بوده و می باشد . اما با این احوال همواره به عنوان فرهنگ مخالف / اپوزیسیونال مطرح شده است.
۷۱-همان جا
۷۲- زمانی که نگارش این مطلب را به پایان می بردم مطلب بسیار مفیدی از مجید زربخش در تارنمای اخبار روز با عنوان تاریخ نگری روشنفکران بریده از چپ (۲) نظرم را جلب کرد که به ادعای تبارشناسی میلانی در باب روشنفکران ایرانی پاسخ مناسبی داده است. زربخش در این مطلب ارزشمند، مدعای میلانی مبنی بر تقابل دوگانه بین روشنفکران روس و فرانسوی را با ارجاع به کتاب "متفکران روس" کاملا فاقد ارزش و اعتبار علمی می داند.
|