قوچانی و دوستانش
یا انجمن اخوت نئولیبرال ها
مصطفا دهقان
•
چه خطری در راه است که قوچانی تساهل، تسامح و رواداری را که چندی است از آن دم میزند و سعی میکند آن را به پوستین لیبرالیسم وصله کند، به کناری گذاشته، دمزدن از پوپر و فونهایک و فریاد آزادی بیان سر دادن را فراموش کرده و «محافظهکاران سرشناس »را فرامیخواند تا «مانع از تکرار فاجعه شوند و التقاط جدید را در نطفه خفه کنند که خیر دنیا و آخرت ایرانیان مسلمان در آن است»؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۰ آبان ۱٣٨۶ -
۲۱ نوامبر ۲۰۰۷
هر یک از شما که تا به حال هفته نامه ی "شهروند امروز" را به صورت دنباله دار پیگیریکرده متوجه شده است که بیشترین موضوعی که گردانندگان این نشریه علاقهمندند تا بهآن بپردازند عبارت است از سوسیالیسم، مارکسیسم و به طور کلی جریان چپ و نشان دادن این موضوع که چپ تجسم تمامی پلیدیهای جهان است.
نشریهی "شهروند امروز" تقریبا در همهی بخشها و صفحاتش سعی میکند تا به این موضوع بپردازد واین تلاش گاه چنان کمیک و خندهدار میشود که به صورت مثال اگر در بخش پیشنهادِ فیلماش در معرفی فیلم " دزدان دریایی کارائیپ" ناگهان به پاراگرافی برخوردید که در آن طرف منفی و اهریمنی فیلم را مارکسیستها و مخالفان جهانیسازی و طرف مثبت و خوب فیلم- جک اسپارو و دوستانش به خصوص آن خانم زیبا- را طرفداران لیبرالیسم، اقتصاد آزاد و جهانی سازی بداند، اصلن تعجب نخواهید کرد.
در حقیقت نشریهی "شهروند امروز" نمایانگر چهرهی واقعی لیبرالهای وطنیست. چهرهای که نقاب برافکنده و فارغ از تمامی سخنهای به ظاهر زیبای پیشیناش در دفاع از آزادی بیان، پلورالیسم، تساهل و تسامح لیبرالی و رواداری، فاشیسم را در خیال میپروراند و برای عملی شدناش سرکوب جریان چپ را توصیه میکند.
در کل قوچانی و دوستانش یا انجمن اخوت نولیبرال ها دو شکل کار را برای پیاده کردن اهدافشان پی گرفتهاند:
1. جعل رخدادها، وهن شخصیتهای چپ و مصادره به مطلوب کردن وقایع تاریخی از طریق دست اندازی به آنها
2. ترسیم دورنمایی ترسناک و وحشتآفرین از حاکمیت چپها
البته نباید فراموش کرد که شیوهای که قوچانی برگزیده از ابداعات او نیست و پیش از وی پدران معنوی و فکریاش یعنی احسان نراقی، ابراهیم یزدی و همکار خارجنشینشان علیرضا نوریزاده قلب تاریخ و وهن افراد را سرلوحهی کار خود کرده بودند؛ از آن جمله است توصیهی نراقی در دانشگاه مشهد به حاکمیت در سرکوب جریان چپ، اخطار ابراهیم یزدی به دولتیان دربارهی تولد دوبارهی چپ در دانشگاه و جامعه و از دست رفتن دین و ایمان مردم، مصاحبهی احسان نراقی با VOA و توجیه شکنجهای که در دههی شصت بر زندانیان چپ انجام میشد و تائید ضمنی تکرار آن در شرایط فعلی و ناگزیر خواندن شکنجه و اعدام- که دقیقا نعل به نعل همان کاری است که رفقای نولیبرال قوچانی، یزدی و نراقی در نشریهی نو محافظه کاران آمریکا یعنی "فاراَن اِفیر" انجام میدهند- و در کنار اینها زمینهچینی تئوریکِ حملهی آمریکا از طریق ترجمه و نشر مقالههای افرادی چون فونهایک و هانتینگتون و دیگر فیلسوفان!!! جنگطلب و در بخش ایرانی آن تئوریزه کردن همین موضوع از طریق موسا غنینژاد و تلاش وی در توجیه استعمار و استثمارِ دنیای سرمایهداری و بیان این مطلب که «غرب هیچگاه ما را استثمار نکرده بلکه این ما بودهایم که تلاش چند صد سالهی آنها را در کسب دانش و تکنولوژی به بهای ناچیز یک بشکه نفت از آنها غصب کردهایم پس در حقیقت این ما بودهایم که آنها را استثمار کردهایم». که لابد بر اساس استدلال غنینژاد حملهی آمریکا به عراق و افغانستان به علت تمایل مازوخیستی آمریکاییان به استثمارشدن توسط کشورهای دیگر است.
اینها همه و همه آن درسهایی است که قوچانی از پدراناش آموخته. اما بیایید عینیتر و ملموستر به مسئله بپردازیم. در مورد ویژهنامهی چهگوارا و نوشتههای قوچانی و دوستاناش، رفقایمان هژیر پلاسچی، فواد شمس و دیگران به خوبی سخن گفتهاند اما جدیدترین شاهکار این نویسندهی لیبرال ایرانی سرمقالهی شهروند شمارهی 23 است که گویا قرار بوده در آن به قیصر امینپور پرداخته شود ولی بیش از اینکه در این مقاله از قیصر امینپور اسم برده شود به نام احمد شاملو بر میخوریم گویی قرار بوده مقاله در رابطه با شاملو نوشته شود.
در هر صورت قسمتهایی از آن مقاله که به شاملو و دیگر شاعران نوپردازِ چپ پرداخته شده چنین است:
« حتا رادیکالیسم خفته در شعر مدرن- که شاعران آن را در تقابل با سلطنت پهلوی قرار میداد- از عوارض و علایم شبه مدرنیسم پهلوی بود که در شعر شاعرانی چون احمد شاملو تبلور مییافت و آنان با وجود مرزبندی سیاسی در افق فلسفی و جهانبینی مذهبی (لایسیزم) با این نظام سیاسی همرای و همراه بودند»
«شعر مدرن در موضعگیری سیاسی گاه شعری انقلابی بود در نقد دیکتاتوری پهلوی و سرمایهداری ِ دولتی و امپریالیسم غربی که بر ایران آن زمان تحمیل میشد. گروهی از شاعران در سطح مجادلات سیاسی میماندند و به دلیل کوتاهی عمر و باختن جان (نه در مقام شاعر که در جایگاه چریک) موفق به فتح قلههای شعری نمیشدند و بیشتر به سبب اعتقادات سیاسی خود به شاعرانی نامور تبدیل میشدند و گروهی دیگر گرچه از منظر شکاف سیاسی اپوزیسیون محسوب میشدند اما با برجسته کردن پیوند فکری خود با حکومت سعی میکردند از مزایای لائیک بودن بهره برند و حیات شعری خود را تا فتح قلههای شعری ادامه دهند. خسرو گلسرخی شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود که نظام پهلوی در برخورد با آنها در وضعیتی متناقض به سر میبرد، از سویی شاملو را همسو با خود مییافت و از سوی دیگر اختلاف نظر سیاسی با او را احساس میکرد»
« ]در رژیم جمهوری اسلامی[ اگر فروغ فرخ زاد زن نبود به واسطهی "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" همتای جلال آل احمد ستوده میشد»
« همانگونه که شاملو در جهانبینی فلسفی با نظام گذشته متحد بود و در تحلیل سیاسی از آن فاصله داشت، قیصر در جهانبینی دینی با نظلم جدید متحد بود و در تحلیل سیاسی از آن فاصله می گرفت»
« ]قیصر[ شاعر جهان بیخدا نبود، همچون شاعران نو مخالف قدرت بود اما ضد حکومت نبود»
جناب آقای قوچانی علاوه بر رسالت تاریخیای که اندیشهی لیبرالیاش بر عهدهی او گذاشته که همانا وظیفهی خطیر روشنگری و تحکیم مبانی فکری و فرهنگی آن است؛ خدمت دیگری نیز به خوانندگانش ارائه میدهد، قوچانی با کمک نوشتههایش فرد را به این اندیشهی مترقی میرساند که تفاوت انسان با دیگر موجودات تفاوتی اندک و قابل رفع است.
بر طبق نظرات روشنگرانهی ایشان جهانبینی و ایدئولوژی یک فرد صرفن به تعیین تکلیفاش با مسئلهی مذهب برمیگردد و چون شاملو لائیک بوده و حکومت پهلوی هم حکومتی لائیک بوده، پس«جهانبینی فلسفی شاملو با رژیم پهلوی متحد بوده» و اگر اختلافی هم بوده، «در مخالفت سیاسی با قدرت بوده و نه در ضدیت با حکومت پهلوی».
احتمالن در ادامهی تاریخنگاری بهروایت قوچانی، در شماره بعد میخوانیم که تازه شاملو و دیگر شاعران چپ جزو «کارگزاران فرهنگی حکومت پهلوی» هم بودهاند ولی این قضیه بهعلت غیرشفافبودن، سرکوبگربودن و هوچیبودن مارکسیستها هیچگاه در تاریخ ثبت نشده بود که جناب قوچانی رشادت بهخرج داده و زحمت ثبتش در تاریخ را یکتنه متحمل شدهاند.
این هرزهنگاری تاریخی زمانی جالب میشود که حضرتش در مقالهی دیگری محمدرضا پهلوی، یار ِ غمخوار و ژاندارم آمریکا در منطقه را سوسیالیست معرفی کرده و اصلاحاتی که بهسفارش آمریکا، تحت لوای اصل 4 ترومن و دیگر دستورات آمریکاییها در ایران انجام شده بود را دلیل سوسیالیستبودن وی میخواند!
از طرف دیگر، براساس تفکرات قوچانی بهطورکلی فروغ هم همتای جلال آلاحمد بوده و اگر زن نبود مورد وثوق جمهوری اسلامی قرار میگرفت! من هرچه بیشتر فکر کردم که "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" چه ارتباط فکری و اندیشگی با جمهوری اسلامی و یا جلال آلاحمد دارد، کمتر یافتم ولی گویا قوچانی از علم لدنی برخوردار است و از چیزهایی خبر میدهد که تا بهحال هیچ بشری در جهان به آن نرسیده است.
برای دریافت مشابهتهای تاریخنگاری قوچانی با نراقی، بد نیست اشارهای به سخنرانی نراقی در مشهد با عنوان «ایدئولوژیهای ناکجاآباد» بیاندازیم؛ آن جا که نراقی با شهامت تمام بنلادن را که بهاعتراف خود آمریکاییها عنصر ی ساختهو پرداخته بهدست آنها برای مقابله با نفوذ کمونیسم بوده را تحتتأثر مارکسیسم میداند و حرکتش را ملهم از اندیشههای مارکسیستی قلمداد میکند.
اصولن شکل تاریخنگاری قوچانی، نراقی و یزدی، بهصورتی است که گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی و از رفقای فکری این حضرات، اگر زنده بود از فرط شگفتی خرقه تهی میکرد.
اگر هرزهنگاران تاریخی ِ پیشین، بخشهایی از اتفاقات را که بهنفعشان نبود، پوشیده میگذاشتند و عنوان میکردند که این اتفاق خاص هرگز رخ نداده؛ نراقی، قوچانی و دوستانش، فجایع تاریخی لیبرالها و حکومتهای سرمایهداری را در نهایت آرامش به مارکسیستها منتسب میکنند و یکشبه یک جریان یا حکومت را از سرمایهداری به کمونیستی تبدیل میکنند و در آخر با قیافهی حقبهجانب دست به کمر میزنند و میگویند، دیدید که این کمونیستها چه موجودات ِ رذل،پست و آدمخواری هستند؟
اما واقعن چهپیش آمده که قوچانی و دارودستهاش، «انجمن اخوت نئولیبرالها» تا این حد ازبهقول خودشان«سوسولسوسیالیستها» بهوحشت افتادهاند؟ چه شده که قوچانی «نفوذ اندیشههای کمونیستی در دانشگاههای ایران» را هشدار میدهد و اعلام نگرانی میکند؟ توصیههای مشفقانه و التجای دردمندانهی قوچانی به نیروهای امنیتی برای آنکه بهاشارهی «محافظهکاران سرشناس این التقاط جدید را در نطفه خفه کنند»، برای چیست؟ چه پیش آمده که اطلاعاتیهای دههی 60 و اصلاحطلبان دههی 70 و 80 بهرغم دو دهه تلاش، برای زدودن ِ خاطرهی جنایتهایشان در دههی 60 و ادعای تغییر روش و لیبرال و آزدایخواهشدنشان باز هم بههمان ادبیات ِ گذشتهشان روی آوردهاند و از «غیرت دینی» دم میزنند، التقاط را هشدار میدهند، فریاد ِ وااسلاما سر میدهند، بیخدابودن ِ چپها را عمده میکنند و از رفقای حکومتیشان میخواهند که بهجای نزدیکی به کمونیستهای بیخدای آمریکای لاتین به«براداران مومن و مسلمانمان در ترکیه و عراق نزدیک شویم»؟
چه خطری در راه است که قوچانی تساهل، تسامح و رواداری را که چندی است از آن دم میزند و سعی میکند آن را به پوستین لیبرالیسم وصله کند، به کناری گذاشته، دمزدن از پوپر و فونهایک و فریاد آزادی بیان سر دادن را فراموش کرده و «محافظهکاران سرشناس »را فرامیخواند تا «مانع از تکرار فاجعه شوند و التقاط جدید را در نطفه خفه کنند که خیر دنیا و آخرت ایرانیان مسلمان در آن است»؟
آنچه قوچانی را چنان آشفته کرده که تمام همو غم خویش را در این 23 شمارهی شهروند، به هشدار تولد دوبارهی چپ معطوف کند، این موضوع است که چپی که در حال شکلگیری در جامعهی ایران و نهفقط دانشگاه است، چپی است که به گذشتهی خود وقوف کامل دارد، گذشتهاش را خودش بیرحمانه نقد کرده و درس گرفته، چپی است که ضرورت دموکراسی را عمیقن احساس میکند و به همهی جنبههای تضاد در جامعه حساس است؛ از مسئلهی زنان، مسئلهی کودکان کار و مسئلهی حقوق دموکراتیک گرفته تا مسئلهی کارگران و دانشجویان همه و همه مسئله و دغدغهی این چپ جدید است و در همهی این عرصهها و ساحتها حضوری جدی و فعال دارد.
به قول رفیقمان هژیر پلاسچی: «آنها می دانند که از میان همهی جزم اندیشیها و گفتمانهای استبدادی، چپی در حال سربرآوردن است که دموکرات، رهایی خواه و عدالت طلب است. چپی که اگر نهالش درخت شود آنچنان تنومند خواهد شد که همهی رشته های لیبرالیسم را پنبه میکند چپی که نه تنها نوک تیز پیکان مبارزهاش بر علیه رجالهگان و غارتگران است بلکه در مبارزات دموکراتیک برای به کف آوردن مطالبات دموکراتیک نیز پیشرو و پیشاهنگ است. آنها اما تلاش می کنند خود را به ندیدن بزنند. آنها می خواهند برای خنکی دل خودشان هم که شده دست روی جریان هایی بگذارند که بازتولید کنندهی گفتمان استالینیستی شده اند. آنها از باور آن بخشی از چپ که آزادی و عدالت را در کنار هم می خواهد، آن چپی که باور دارد تضاد عدالت و آزادی یک یاوهی تبلیغاتی سرمایهداری جهانی است، هراس دارند.»
قوچانی خطر را احساس کرده چون میداند چپی که در حال برخاستن است تمام جریان چپ در گذشته را از آن خود میداند و آن را تاریخیت خود به حساب میآورد اما شیفتهی گذشته خود نیست و بر نقاط تاریک و منفی گذشتهاش بیش و پیش از آن که لیبرالها نقد کنند خود نقد کرده و درس گرفته است.
به همین دلیل است که قوچانی و دوستانش «انجمن اخوت نئولیبرال ها» از بیم عمده شدن نقش چپها در جنبشهای اجتماعی که در کشور جاریست به هیچ کدام از این جنبش ها نمیپردازند؛ نه جنبش زنان را گزارش می کنند، نه به مقاومت کارگران و سرکوب آنها میپردازند و نه به تلاش دانشجویان برای ایجاد تشکلهای مستقل دانشجویی بهایی میدهند.
اینان تنها سر در لاک خود کرده اند، فحشنامه علیه چپ صادر میکنند و چهرههای جزمگرای گذشتهی چپ را عمده می کنند ولی غافل از ایناند که ما خود بیش از آنها آن جزمگرایی را نقد و نفی کردهایم. آنها چپ جدید را تحقیر میکنند و «سوسول سوسیالیست» خطابشان میکنند ولی همین «سوسولسوسیالیستها» چنان وحشت بهجانشان افکنده و خواب شبشان را پریشان کردهاند که دست از تمام ادعاهای لیبرالیشان برمیدارند، چهرهی واقعی لیبرالیسم را عیان میکنند، دلبستگیشان به فاشیسم را فریاد میزنند و نیروی های امنیتی را کد میدهند که بریزید و بزنید و بشکنید و بکشید و خاورانهای جدید بسازید «که ایمان امت مسلمانمان از کف رفت».
قوچانی و رفقایاش نیروهای امنیتی را هشدار میدهند که اگر این چپ از خاکستر دههی 60 ققنوسوار برخیزد، دیگر نه ما میمانیم و نه شما؛ چون بودن ما و شما، و بهکل، تمام لیبرالهای جهان، بسته به خاصهخوارایهای اقتصادی، انحصار بر منابع جهان، استثمار مردم و جنگ و لشکرکشی به گوشه و کنار جهان است ولی اگر این بیخدایان بیایند بساط انحصار پدرخواندههای مارا که چنبره زدهاند بر اقتصاد این جهان، برخواهند چید و در نتیجه بساط ریزهخوارانی چون قوچانی هم تعطیل خواهد شد و تایم"TIME" اش از دست میرود. او هشدار میدهد که اینها پیگیرانه بهدنبال ِ تقسیم منابع و ثروت ِ جهان برای همهی مردماند، اینان آزدای و برابری را توأمان خواهانند، اینان پیگیران جدی مسألهی زنانند و از طرف دیگر، بهجد بهدنبال لغو کار کودکانند؛ همان کودکانی که در چاپخانهی نشریهی آقای قوچانی صفحات نشریهاش را جلا میدهند تا جناب قوچانی و دوستانش، حساب بانکیشان را جلا دهند.
قوچانی میداند که این چپ اگر بر پای خود بایستد، دیگر از جهانیسازی در نام و انحصار اقتصادی در اساس، خبری نخواهد بود تا منافع ویژهاش، شامل بلندگوهای تبلیغاتی چون شهروند امروز یا انجمن اخوت نئولیبرالها شود.
قوچانی و رفقایاش که فرش قرمز را در جلوی حمله نظامی آمریکا پهن کردهاند ، بهخوبی میدانند که این چپ اگر سرکوب نشود، اگر قصابی نشود، اگر از جامعه حذف نشود و به خاوران کوچ نکند، بساط سفرههای رنگین آنها را برخواهد چید و دیگر باید با رویای مدیرتش بر شبکهای همچونCBS یا CNN، در این کشور وداع کند. به همین دلیل عزم جزم میکند و از تمام ابزارهایش استفاده میکند؛ ماهرویان را فرا میخواند تا به اسم معرفی کتاب، مرتضا محیط را بکوبد، خسرو ناقد را ندا میدهد تا بهجای معرفی لشک کولاکوفسکی، چپ را زیر سوال ببرد و از آن طرف موسا غنینژاد و دوستانش، طبیبیان و نیلی را عمده میکند تا حملهی آمریکا به ایران را تئوریزه کنند، فون هایک را در صفحهی اندیشهاش تبلیغ میکند تا نفرت کودکانهاش از چپ را فریاد کند و با کلماتی زیبا، فاشیسم را نسخه بپیچد.
اما برادر قوچانی نگران نباش! هرچند کلامت در برخورد با چپ بسیار شبیه به واژگان ِ برادرت حسین شریعتمداری است ولی بدان که این جریان چپ هیچگاه بهمانند شما آزدای بیان را تنها برای خود نمیخواهد. این چپ حقتان را در بیان ِ شطحیاتتان سلب نمیکند، با شما کاری ندارد، اما با پدرخواندههای شما کارهای بسیار دارد؛ با آنها که سلطهشان بر اقتصاد این جهان وهنی است به ساحت ِ انسان. البته گمان میکنم اگر دست ِ طمع آنها کوتاه شود، شما و دوستانتان نیز رغبت چندانی برای بیان ِ افکارتان نداشته باشید زیرا دلالان اندیشه، اندیشه را به بها میفروشند نه به دغدغه.
اما وظیفهی ما چپها در این شرایط، هوشیاری و هوشیاری ِ بیشازگذشته است. آیا تصور اینکه اگر نیروهای ِ سرکوبگر نسخهی قوچانی را در دست بگیرند چه زهر ِ چشم وحشتناکی از جریان چپ خواهند گرفت و چه اعدام و سرکوب ِ دیگری برپای خواهند کرد، سخت و دشوار است؟
فراموش نکنیم که صحبتهای ِ قوچانی و دوستانش در انجمن اخوت نئولیبرالها کاملن شبیه به صحبتهای دههی شصتشان در ضرورت سرکوب چپ و کمکردن ِ شر آنها از سر امت مسلمان است. بههمیندلیل است که ما باید مبارزهمان را جدیتر بگیریم، بیشاز پیش در پالایش اندیشهمان بکوشیم، به گذشتهمان دقیقتر بیاندیشیم و درگیری و دخالتگریمان را در تمامی جنبشهای اجتماعی جدیتر و عمیقتر کنیم.
ما باید بتوانیم حضورمان را در جنبههای مختلف ِ مبارزه طبقاتی پررنگتر کنیم و در همانحال میبایست، نقدمان را بر گفتمان ِ جزمگرای گذشته، هم در بیان و هم در عمل بهوضوح نشان دهیم.
ما باید بر ارزشهای دموکراتیک پای بفشریم و نشان دهیم که بهقول رفیقمان «همزمان دموکرات، انقلابی و رادیکال» هستیم. ما باید به تلاشمان در دانشگاه برای ایجاد تشکلهای مستقل دانشجویی بیافزاییم و از سوی دیگر مبارزهمان در عرصهی کارگری را جدیتر دنبال کنیم. ما باید پرچم مبارزه دموکراتیک زنان را به نیروی خود برافراشتهتر کنیم و در کنار آن مقابلهمان را با جنگطلبان و طرفداران جهانیسازی برجستهتر کنیم.
آشفتگی، سراسیمگی، و عصبانیت قوچانی و دوستانش به ما این هشدار را میدهد که میباید، دشمن طبقاتی مان را نه فراموش کنیم، و نه دست ِ کم بگیریم، این آن چیزی است که آب در خوابگه مورچگان میافکند.
منابع:
1. "ایدئولوژی های ناکجاآباد"، روزنامه اعتماد ملی، 21 دی ماه 85
2. " شاعری که شهید شد"، محمد قوچانی ، شهروند امروز، شمارهی 23
3. مصاحبهی احسان نراقی با VOA، 17 آبان85
4. "پوپولیسم جاده صاف کن کمونیسم"، محمد قوچانی ، شهروند امروز، شمارهی 15
5. " هنر نزد ایرانیان..."، موسا غنی نژاد، شهروند امروز، شمارهی 15
6. " شما را چه به چه" ، هژیر پلاسچی، سایت سلام دموکرات
Mostafa_dn7@yahoo.com
|