زندگی آرام وآزاد برای کردها
گفتوگو با بانوی اول عراق، هیرو ابراهیم احمد همسر جلال طالبانی رئیسجمهور عراق
الحیات
- مترجم: سعید آقا علیخانی
•
برای اولین بار مصاحبه با یک نشریه عربی را پذیرفت. او عاشق گل و گیاه است و این را با مشاهده انبوه گلهایی که در اتاقش (واقع در هتلی در لندن) گذاشته است، میتوان فهمید. هیرو ابراهیم احمد در این اتاق و در هوایی آکنده از گلها و دود غلیظ سیگارش از بیم و امیدهای خود گفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ آذر ۱٣٨۶ -
۲۴ نوامبر ۲۰۰۷
* بسیاری میخواهند بدانند «هیرو ابراهیم احمد» یا به عبارت دیگر« بانوی اول عراق» کیست؟
پاسخ دادن به این سئوال دشوار است چون هیچ کس نمیتواند به تنهایی در مورد خودش اظهار نظر کند. رفتار من از زمان مبارزه در کوهستانهای عراق و مقاومت در تبعیدگاه، تا زمان انتخاب اولین رئیسجمهور عراق هیچ تغییری نکرده است. من زنی کرد هستم که دوران کودکیام در فضای سیاسی دگرگون و بیثبات و جوانیام در رفت و آمد میان لبنان، سوریه، مصر و ایران سپری شده است و این وضعیت حتی پس از ازدواج و بچهدار شدنم نیز ادامه پیدا کرده است. زندگی من همواره در سختی و مشقت سپری شده است و تا این لحظه رنگ راحتی و ثبات را ندیدهام.
*چرا شما بر خلاف دیگر زنان منطقه، اصرار دارید به جای نام خانوادگی همسرتان نام پدرتان «ابراهیم احمد» را بر خود داشته باشید؟
این یک ظلم تاریخی است که زنان را از اسم و شهرت خود محروم کنند و به نام همسرشان بخوانند. اصلاً چه اشکالی دارد زنان، نام خانوادگی خودشان را داشته باشند؟ من با این نام به دنیا آمدهام و به این نام معروفم پس چرا نام خانوادگی دیگری را بر خود بگذارم و هویت خود را انکار کنم. من چنین اقدامی را به هیچ وجه در تعارض با محبت و احترام به همسر و فرزندانم نمیبینم.
*زمانی که از انتخاب همسرت -جلال طالبانی- به عنوان رئیسجمهور عراق باخبر شدید چه احساس داشتید؟
راستش دوست نداشتم نامزد این سمت و در نهایت پیروز شود. شاید من تنها کسی بودم که او را به خدا قسم دادم که رئیسجمهور نشود. او به خوبی از موضع من آگاهی دارد و میداند که همچنان مخالف انتخابش به سمت ریاستجمهوری عراق هستم.
*آیا از ترس جان همسرتان مخالف رئیسجمهور شدنش هستید؟
به هیچ وجه! چون من زن مومنی هستم و معتقدم که مرگ در دست خداوند است و اگر «پیمانه کسی پر شود» هیچ راه گریزی از سرنوشتی که خداوند برای او مقدر کرده است، وجود ندارد. من مدتها است که خود و خانوادهام را به خدا سپردهام و هرگاه زمان مرگم فرابرسد به آن خوشامد میگویم.
*پس دلیل مخالفتتان چه بود؟
من با نامزدی او برای سمت ریاستجمهوری مخالف بودم زیرا در دورههای سخت و طولانی مبارزه در کنارش بودهام و به خوبی از افکار، دیدگاههای سیاسی و آرمانهای جلالطالبانی آگاهی دارم و در عین حال میدانم که این آرمانها با دیوار پولادین واقعیت سر ناسازگاری دارد به ویژه آنکه شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی، بهبود اوضاع و موفقیت را دور از دسترس قرار داده است.
*برخی ملتها- همچون ملت یونان -معتقدند که مصیبت امری وراثتی است. نمونه عینی این امر وضعیت کردها، ارمنیها و فلسطینیها است با فرض این مسئله برای شما دشوار نیست که یک مادر کرد هستید؟ فرزندان شما از شما چه ارثی بردهاند؟
برای من آسان نبوده است که فرزندانم را در آن شرایط دشوار بزرگ کنم. من به فرزندانم آموختهام که تحت هر شرایطی به حیات ادامه دهند و محبت و تسامح داشته باشند زیرا حس انتقام و خشم زندگی را جهنم میکند. قدرت تصمیمگیری و استقلال میراث دیگری است که برای فرزندانم گذاشتهام اما چون معتقدم آینده هرکسی را اراده او مشخص میکند این آخری را به عهده خودشان گذاشتهام.
*زندگی شما چطور از فضای زندگی همسری مبارز به فضای زندگی همسر یک رئیسجمهور تغییر کرد؟
تغییری نکرده است و نخواهد کرد! من همچنان خودم هستم و زندگی من نیز همینطور. عنوان «بانوی اول» واجد هیچ چیز ویژهای نیست بلکه فقط یک مسئولیت است. مقام نیازمند فعالیت مستمر و به دور از هیاهو و تبلیغات است. من پیش از اینکه همسرم رئیسجمهور شود در سلیمانیه و کردستان عراق فعالیتهای اجتماعی گستردهای داشتهام که همچنان ادامه دارد. البته اعتراف میکنم که بابت کمکاریهایم در بغداد شرمندهام زیرا به دلیل عدم ارتباط لازم با این شهر و دوری از وطن در فعالیتهای اجتماعی –عمرانی آن بیاثر بودهام و اکنون دوست دارم هرکاری که از دستم برمیآید برای این شهر انجام دهم.
*از دیدارها و دوستان عالیرتبهتان بگویید؟
یکی از امور مورد علاقهام حشر و نشر با زنان رهبران جهان است، افرادی همچون ملکه رانی؛ همسر پادشاه اردن که بانویی موقر، زیبا و پرنشاط است. نجابت، فرهیختگی و اصالت این زن مرا به شدت تحتتاثیر خود قرار داده است. لورا بوش همسر رئیسجمهور آمریکا و شیری بلر همسر نخست وزیر انگلیس از جمله دیگر افرادی هستند که با آنها دیدار داشتهام.
*شما- در ایام مبارزه نظامی- با دانیل فرانسوا میتران معروف به «مادر کردها» دیدار کردید. از آن دیدار بگویید؟
اولین بار خانم میتران را در دفترش در پاریس ملاقات کردم. در این دیدار گروهی از زنان کرد مرا همراهی میکردند. دانیل میتران زنی باشخصیت، آرام و در عین حال شجاع بود. دفتر کار او عبارت بود از اتاق بزرگی که گوشه آن میزی چوبی و چند صندلی بود و فضای سایر نقاط اتاق را گلدانهای سادهای از گلهای زیبا و شاداب اشغال کرده بود. او هم مثل من دیوانه گلها بود. در آن دیدار بیش از همه خاطره آن گلها در ذهنم مانده است. در آن دیدار من و او قرار گذاشتیم که دفعه بعد- در اوایل دهه نود- در کردستان با یکدیگر دیدار کنیم.
*ناپلئون میگوید: «پشت سر هر مرد بزرگی، زنی است که او را جلو میبرد.»آیا این در مورد شما و همسرتان نیز صدق میکند؟
بگذارید بگوییم که در مورد ما برعکس است و اگر جلال طالبانی مرد روشن و دموکراتی نبود من به هیچ کدام از آرزوهایم نمیرسیدم.
*از زمانی که همسرتان رئیس حزب اتحادیه میهنی کردستان بوده تاکنون که رئیسجمهور عراق است شما چه نقشی در زندگی او داشتهاید؟
من در طول مبارزه در کنارش بودهام، چه در زمان مبارزه مسلحانه در حمل گلوله خمپاره و سلاح و چه در زمان غربت و تبعید و هنوز هم کماکان در کنار او هستم.
*از تجربههای مبارزاتی خود در کنار جلال طالبانی بگویید؟
زندگی من شبیه رابینسون کروزوئه بوده است. ما زندگی ابتدایی و همواره در حال حرکتی را سپری کردهایم. در خیمه، آلونکهای گلی و سنگی و... زندگی کردهایم و انواع مختلف زندگی را تجربه کردهایم، از گرسنگی و سرما و گرما گرفته تا دلشوره و نبود سوخت و مواد غذایی. بیشتر اوقات، زندگی ما معطل یک تکه نان، سیبزمینی یا مشتی برنج بود و گاهی ماهها طول میکشید که رنگ گوشت را ببینیم. با وجود این سختترین لحظه زندگیام زمانی بود که مجبور شدم به دلیل ادامه مبارزه پدر و مادرم را در سلیمانیه ترک کنم.
*آیا در مسائل سیاسی با همسرتان دچار اختلاف و بگو مگو نیز میشوید؟
در بسیاری از مسایل سیاسی ابراز عقیده میکنم و طبیعی است که برخی اوقات با او مخالف یا موافق باشم، اما این به این معنا نیست که هر کدام از ما در پی تحمیل ایده خود به دیگری باشیم. البته همسرم گاهی برای شوخی عامدانه در جبهه مخالف من قرار میگیرد و به دست و پا زدن من برای دفاع از دیدگاهم میخندد.
*چگونه با جلال طالبانی آشنا شدی؟ در نگاه اول چه مشخصهای در او باعث جلب توجه شما شد؟
او و پدرم، هر دو عضو حزب اتحادیه میهنی کردستان بودند و جلال به خانه ما رفت و آمد داشت. آنچه بیش از همه مرا مجذوب او کرده بود حسنخلق و رفتار احترامآمیزش با خانوادهام بود. میدانید، من اصولاً دختر لجباز و یکدنده و خلاصه یک دختر کرد به تمام معنا بودم! و مطمئن باشید اگر کسی به جز طالبانی با آن رفتار دموکراتیکش شوهر من میشد زندگی زناشوییام چندان دوام نمیآورد (میخندد).
*از کودکی خود و دورانی بگویید که پدرتان در زندان بود؟
مادرم مرا برای ملاقات با پدر به زندان مرکزی بغداد میبرد. من در آن هنگام دختری سه ساله بودم و طبیعی است که درک درستی از پیرامونم نداشته باشم، من فکر میکردم که زندان منزل مسکونی پدرم است و یادم میآید وقتی پدرم پس از مدتی طولانی به خانه آمد به مادرم گفتم چرا او به خانه خودش نمیرود؟ معمولاً انسانها خاطرات شیرینی از دوران کودکی خود دارند اما خاطرات من جز هراس و دلشوره چیز دیگری نیست مثلاً به خاطر میآورم که برای فرار از صدای مداوم و گوشخراش گلوله در سلیمانیه معمولاً به آغوش مادرم پناه میبردیم و بارها اتفاق میافتاد که به دلیل منع آمد و شد شبانه تا روز بعد -که پرچم گروه پیروز در کودتا یا شورش را در میدان شهر در اهتزاز میدیدیم- از همه جا بیخبر میماندیم. این را هم باید بگویم که مادرم زنی شیردل بود که در نبود پدرم همهکاره خانه بود. او با وجود مشکلات فراوان نشریهای سیاسی را چاپ و با تلاش فراوان میان کردها در نقاط مختلف کشور توزیع میکرد.
*بنابراین تمایل به امور رسانهای و مطبوعاتی را از مادر به ارث بردهای؟
بله، اما آنها هیچ وقت سعی نکردند که ما را به انتخاب مشی سیاسی، شغل یا شیوهای خاص از زندگی مجبور کنند. ما پنج برادر و دو خواهر بودیم که پدرم به ما آزادی کاملی داده بود. در این میان من بیش از همه با مبارزه بیگانه بودم اما مصیبت و ظلمی که دچارش بودیم مرا واداشت که زبان روزنامه و رسانه را برای شرح مصایب خود و قومم انتخاب کنم، چون با اینکار به سرزمینم ادای دین میکردم. در اینجا باید به این حقیقت نیز اعتراف کنم که همواره سعی کردهام، آلوده سیاست نشوم و اگر این مصیبتها نبود به شما میگفتم تا چه اندازه از سیاست و سیاستمداران متنفرم.
*چطور به دنیای رسانه و تصاویر مستند راه پیدا کردید؟
وقتی از اقامت در غربت دوباره به کوهستانهای عراق برگشتیم، سعی کردم که نقشی در مبارزه داشته باشم. برخی از دوستان به من پیشنهاد کردند که مراقبت و پرستاری از مجروحین را عهدهدار شوم اما من نپذیرفتم چون به شدت از دیدن خون میترسم. (البته سعی کردهام که بر ترسم غلبه کنم اما موفق نشدهام.) اوایل دهه هشتاد بود که با یک دوربین فیلمبرداری کارم را شروع کردم و به تدریج بر تجربههایم افزودم.
*پدر مرحوم شما «ابراهیم احمد» نویسنده و شاعر بود و خاطرات سیاسی او نمایانگر بخش مهمی از تاریخ کردستان عراق است. مادر شما کلاوریج (سهیله) نیز داستاننویس بزرگی بوده است؟ آیا روح نویسندگی آنان در شما نیز اثر گذاشته است؟
تاثیر آنان را بر خود انکار نمیکنم اما باید بگویم که در بسیاری از علایق و شیوهها متکی به تمایلات شخصی خود بودهام تا جایی که مادرم مرا «ابراهیم احمد کوچک» صدا میکرد. در مورد نویسندگی هم باید بگویم که نوشتن در خون من است. من تاکنون چند سناریو برای فیلمهای کودک نوشتهام. همچنین ستون ثابتی در یکی از مجلات وابسته به مجموعه رسانهای «خاک» دارم. مجموعه رسانهای «خاک » مجموعهای دارای ایستگاه رادیویی و تلویزیونی و چندین مجله و روزنامه است. اما دنیای تصویر و فیلم مستند چیز دیگری است.
*شما به عنوان یک تصویربردار و عکاس، مجموعه ارزشمندی از فیلمهای مستند سالهای طولانی جنگ در کردستان را در اختیار دارید. آیا این مجموعه نقش موثری در بهبود اوضاع کردها دارد؟
اگر به عرصه رسانه برسد، آری، زیرا در این صورت رخنه بزرگی در انزوای رسانهای کردها به وجود میآید. من تصاویری در اختیار دارم که با دیدن آن مو بر اندامتان راست میشود مانند تصاویری از کشتار کردها در«گاوایتی» و تصاویر دهشتناکی از کشتار در منطقه«مورغا». بسیاری از این تصاویر نمایانگر مظاومیت هموطنان من است. البته برخی خواستار نمایش این صحنهها و عکسها شدهاند که تاکنون به دلیل ماهیت ضدانسانی و خشونت کور به کار رفته در آن، از نمایش آن سر باز زدهام.
*دوست داشتید که زندگیتان بهگونهای دیگر بود؟
فکر نمیکنم که من و هیچ عراقی دیگری اختیار و امکانات لازم را برای گزینش نوع دیگری از زندگی، داشتهایم. شرایط داخلی و خارجی ما هیچ فرصتی را برای انتخاب نوع دیگری از زندگی پیش پای ما نگذاشته است، گویی که این مصیبتها را بر پیشانی ما نوشته بودند.
*در هیاهوی کشمکشها و ترورهای کور در عراق، آیا به آینده آن خوشبین هستید؟
بله، چون خوشبینی جزیی از ایمان ماست. تجربه ما در کردستان نشان میدهد که اگر مردم عزم خود را جزم کنند میتوانند بر زخمهای گذشته مرهم بگذارند و آینده خوبی را بسازند. مردم عراق میتوانند، به شرطی که برخی کشورها دست از صدور تروریسم بردارند و بیکاری و فقر به عنوان آبشخور تروریسم از میان برود.
*سخن آخر؟
من معتقدم سخن از تجربه عراق بیمورد است و فدرالیسم الگوی مناسبی است که برای رسیدن به آن راه دشواری داریم و نیازمند ارادهای جدی هستیم. این حق مردم عراق است که آزاد باشند و سرنوشت خودشان را به دست بگیرند و حالا وقت آن رسیده است که این مردم به چیزی فراتر از تکههای نانی که کارمندان سازمان ملل میانشان توزیع میکنند، دل ببندند. زمان زندگی آرام و آزاد برای ما عراقیها فرا رسیده است و دیگر خون و خونریزی بس است! بس است! بس است!
ترجمه: سعید آقاعلیخانی
منبع: الحیات
aks: ishaaan
www.alitthad.com
cache.viewimages.com
cache.viewimages.com
|