یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

در نقد ِ فراخوان ِ سرکوب ِ آقای قوچانی


علی رضا جباری (آذرنگ)


• آقای قوچانی گرایش به چپ را در دانشگاه ها می بیند، اما بدون این که بکوشد علل آن را پیکاوی کند، شمشیر خود را علیه دانشجویان چپگرا از رو می بندد و از دولتیان می خواهد که جریان عدالت خواهانه ی مشهود در جامعه را که بخشی از آن درجنبش چپ دانشگاه تبلور یافته است، به سان "التقاط جدید" در نطفه خفه کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ آذر ۱٣٨۶ -  ۲۵ نوامبر ۲۰۰۷


آقای محمد قوچانی، سردبیرهفته نامه ی "شهروندامروز"، سواربرموجی که توصیه ی سه سا ل پیش "یکی ازمحافظه کاران سرشناس ایران"، خطاب به "یکی از روزنامه های اصلاح طلب تهران"، به راه انداخته و گویا اکنون پس ازسه سا ل در مسیر حرکت خود به آقای قوچانی رسیده واو را برگرده ی خویش نشا نیده، برآن شده است که "به جای این همه درپوستین محافظه کاران افتادن، اندکی هم در نقد چپگرایی بنویسد" که باورمندان به آن گویا "دانشگاه های ایران را در دست گرفته اند و نه ازچپ دینی - که ازچپ مارکسیستی - دفاع می کنند ونه فقط با راست مذهبی - که با راست لیبرالی - هم مخالف اند"؛ او به تازگی دریافته است که گرچه راستگرایا ن لیبرال" با نظام دینی مخالف اند، اما حداقل به اندیشه ی دینی پایبندند" و"اکنون زمان آن فرارسیده است که محافظه کاران و لیبرال ها، دست کم در نقد کمونیست ها متحد شوند."
    امروز، آقای قوچانی درسرمقاله اش مکان آن روزی خود را با شان امروزی آن محافظه کار سرشناس جا به جا کرده و نه تنها زمان را مناسب عمل به توصیه ی او یافته است، بلکه او و "حکومتی" را که "مقام عالی رتبه اش برای بزرگداشت ارنستو چه گوارا درایران پیام می فرستد و چریک های مسلمان را با آن چریک کمونیست قیاس می کند و دانشگاه های ایران را میزبان فرزندان چه گوارا می سازد و التقاطی جدید را رهبری می کند."، به چالش می گیرد.
      آقای قوچانی در پایان سرمقاله نیز ازآن محافظه کارسرشناس همجنس با آن مقام عالی رتبه ی دولت {بخوان "حکومت"} فعلی خواسته است که "این بار مانع تکرار فاجعه شوند و التقا ط جدید را در نطفه خفه کنند که خیر دنیا و آخرت ایران مان درآن است.
    آیا آقای قوچانی و آن آقای محافظه کارسرشناس از این حقیقت آگاه نیستند که می توان پیرو دین دولتی و دولت دینی بود یا نبود؟ اگر پیروآنیم بی هوده دم از لیبرالیسم می زنیم و آن را با گرایش چپ مقایسه می کنیم؛ اگر هم نیستیم و آرمان فرد را مفهومی مرتبط با دنیای درون معرفی می کنیم ، پس چگونه برتری دارندگان آرمان دینی از دریچه ی نگاه خویش و ضرورت اتحاد برپایه اعتقادات مذهبی مان را مهم می شماریم؟ دراین سرمقاله، آقای قوچانی فراموش کرده است که: کسی که خود "التقاط جدید رارهبری می کند،" نمی تواند همان "التقاط " را در نطفه خفه کند. ممکن است انسان های بی غرض و عدالت خواهی یافته شوند که پس ازسال ها مبارزه و صیقل خوردن پندارو کردارشان، و بدون این که تمایلی به موج سواری داشته باشند و بخواهند خودشان را، با آن مشاوران سیصد میلیارد تومانی شان، با رییس جمهوران چهارهزارتومان حقوق پیشین مقایسه کنند، به این نتیجه برسند که حالا دیگر وقت آن است که گذشته شان را بدرود گویند و راهی نو درپیش بگیرند، اما ازآن دولتمردانی که آقای قوچانی به ویژگی هایشان اشاره کرده است، بعید می دانم که به توصیه ی سیاسی او، یعنی همان "در نطفه خفه کردن التقاط جدیدی که خود آن را رهبری می کنند" تن دهند و دست به چنین خودکشی سیاسی ای که سال ها تلاش شان را برای دستیابی به قدرت نقش بر آب خواهد کرد دست یازند.
۲. آقای قوچانی، بنا به عادت همیشگی همفکران سیاسی اش که گهگاه به خلق واژه های نو و تعریف نشده ای مانند "دمکراسی دینی" و در کنار آن چند نوع دمکراسی دیگر- که بر پایه ی نقد و نظرخود او در این مقاله، مفاهیمی التقاطی است - دست می زنند تا بدین وسیله معنی دار بودن مفهوم دمکراسی دینی را به اثبات برسا نند، در این مقاله به خلق واژه ها ی نو و تعریف نشده ای مانند مارکسیست - مائوئیست، مارکسیست - تروتسکیست و... پرداخته است که معلوم نیست میوه ی کدام درخت است. لازم به یادآوری است که خود پیروان ماتسه تون نیز ازاندیشه ی او نه به نام مارکسیسم – مائوئیسم، بلکه به نام مارکسیسم - لنینیسم- اندیشه ی مائوتسه تون یاد می کردند؛ آقای قوچانی در این جا فرصت زحمت دادن به خود در روشن کردن این گونه مفاهیم و تعبیر خود از آن ها را نیز پیدا نکرده است.
    ٣. آقای قوچانی در سرمقاله اش، بدون این که لنینیسم را، به تعبیر خود کمونیست ها، گام بعدی مارکسیسم در سیر اندیشه ی چپ ومکمل آن، یعنی مارکسیسم دوران "امپریالیسم، به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری" به حساب آورد و آن را انطباق خلاق اندیشه های مارکس و انگلس در شرایط ویژه ی دوران پایانی روسیه ی تزاری و پس ازتاسیس کشورشوراها بشناساند، آن را مفهومی هم ارز با مائوییسم و تروتسکیسم قلمداد می کند؛ مفهومی که هیچ کمونیستی با هیچ نحله ی فکری در سراسر جهان آن را باور ندارد. او، درعین حال هیچ تلاشی دراثبات حقانیت این مفاهیم و تعبیر خود ازآن ها نمی کند.
    بی تردید مارکسیسم بدین سبب پدید نیامد که تنها در کلاس های درس تدریس شود با این که بر روی صفحه های کاغذ بماند. و به همین دلیل نیزبود که پایه گذاران آن به گونه ای خلاق از انقلاب های زمانه ی خویش و روند تکوین آن ها آگاه بودند و در کمون پاریس، به سان نخستین بازوی اجرایی و تبلوراراده ی طبقه ی کارگر جهانی شرکت داشتند؛ اما روند پویش جامعه ی انسانی چنین ایجاب می کند که درهر زمان حرکت دگرگون ساز انسان شکل و محتوای خاص آن زمان را به خود بگیرد. آقای قوچانی خود به خوبی می داند که آن چه اندیشه ی لنین درتاریخ ۷ اکتبر{۱۷ نوامبر به تاریخ نو ۱۹۱۷ در اتحاد جماهیر شوروی سنگ بنای آن شد، درمدت ۷۴ سال بعد ازآن بخش عمده ای از جهان را مجذوب خود ساخت و بروز دگرگونی های اجتماعی شگرفی را در بسیاری از کشورها که حتی برخی ازآن ها به راه رشد سوسیالیستی نیزگام ننهادند در پی داشت. جنبش های ملی ضدامپریالیستی و استقلال طلبانه ی در پرتو انقلاب بزرگ اکتبر در شماری از کشورهایی که راه رشد غیرسرمایه داری وحتی گاه سرمایه داری ملی را در پیش گرفتند شکل گرفت.
    ۴. بر همین اساس است که آقای قوچانی تنها نام کسانی چون دکتر تقی ارانی، احسان طبری
و ایرج اسکندری را در شمارمارکسیست های باسواد و نظریه پردازان و مترجمان مارکسیم قرار داده و خواسته یا ناخواسته از کنار نام بزرگ مردانی چون محمد پورهرمزان، فرج اله میزانی {جوانشیر}، امیر هوشنگ ناظمی {نیک آیین}، رحمان ها تفی {مهرگان} {به مثابه ی شارحان نامدار مارکسیسم در ایران} و دیگران گذشته است. بگذریم از این که ژوزف جوکاشویلی {استالین}، مائوتسه تون و سپس ارنستو چه گوارا، رژه دبره و کسان دیگری از این دست نیز، به نوبه ی خود، و با عمل انقلابی خود، صرف نظر از برخی اشتباهات جًدی خویش، دیرزمانی
چراغ راه جنبش انقلابی و چریکی دربخش های بزرگی ازاور-اسیا، افریقا وامریکای لاتین بودند.
    نسل بعدی کمونیست های ایران، به رهبری نخبگان اندیشگی جنبش فدایی: بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، امیر پرویزپویان، و درنحله ی دیگری از تفکر چپ: مصطفی شعاعیان، بر حرکت چپ در ایران تا ثیر گذاشتند. اینان خود به طورعمده شارحان اند یشه های رژه دبره و ارنستو چه گوارا بودند و به راه ایشان گام نهادند. اگر چه نمی توان اند یشه های استا لین، مائو، انورخوجه، تیتو، چه گوارا و دبره را گام هایی نو در تکمیل نظری مارکسیسم - لنینیسم و آرمان جهانی سوسیالیسم علمی شنا خت، اما بی تردید اینان در تا ثیرگذاری جهانی دیرپای نحله های اندیشگی خویش نقشی بسزا ایفا کردند.
    بدون این که بخواهم انقلاب بهمن، به سان انقلاب همه ی مردم زحمتکش کشورمان را ازآنِ ِ نحله ی اندیشگی ویژه ای بشمارم، این نکته را به آقای قوچانی که به احتمال نزدیک به یقین روز های انقلاب را، دست کم با درک مستقیم ازآن، پشت سر نگذاشته است یاد آورمی شوم که در روز های انقلاب بهمن همه روزه شعار انبوهی از نیروهای چپ که در محوطه ی دانشگاه تجمع می کردند و سپس با شعارهای چپ، مانند "ایران را سراسر سیاهکل می کنیم ازآن جا به سوی مرکز شهر به راهپیمایی می پرداختند و درروزقیام نیزایشان درهمین شرایط به دریای خروشان مردم پیوستند و به همراه آنان به سوی نیروی هوایی، میدان ارک، باغ شاه، عشرت آباد، و دیگر مراکز استراتژیک شهر تهران سرازیر شدند و بی هیچ تردید نیروی محرک اثربخش انقلاب مردم از کار در آمدند.
    هدفم ازاین شرح تفصیلی، اثبات کامل درستی آن چه درآن روزها رخ داد، به سان نتیجه ی اقدام نیروهای چپ در ایران نیست که آن را مستقل از تکاپوی بیش از یک قرن و نیم همه ی نیروهای دمکراتیک کشورمان، به ویژه همه ی نیروهای سوسیالیستی و دمکراتیک، اعم از پیروان سوسیالیسم علمی در نزدیک به سه چهارم ازسده ی بیستم میلادی، ازجمله سوسیالیسم واقعی در تمامیت آن، ونیز باورمندان به دین نمی بینم. هدف ام از این بحث اشاره به پتانسیل نیرومند انقلابی نیروهای چپ درسراسرجهان ازدیرباز و تاثیری است که در روند دگرگونی های تاریخ ساز آن داشته اند.
    اکنون ببینیم که آیا این پتانسیل عظیم انقلابی چپ و اثربخشی آن تنها به دلیل وجود گروه هایی از نیروهای حزبی و تشکیلاتی سازمان یافته شکل گرفته است و می گیرد یا این که وجود تضادها درمقیاس ملی و بین المللی، ازجمله تضاد کارو سرمایه، فقرو ثروت، شمال و جنوب، استقلال با انواع استعمار، امپریالیست ها و ملل تحت سلطه و سیطره ی امپراتوری جهانی سرمایه و... نیز عوامل اثرگذار در شکل گیری و تشدید آن بوده است؟ آقای قوچانی و همفکران اش، شاید دست کم این سخن رهبر عقیدتی جامعه شان را شنیده باشند که "دولت با کفر برجا می ماند، اما با ستم نمی ماند." نمی دانم واگرهم بدانم این دانش با تردید بسیار همراه است که ایشان جامعه ی کنونی ما را جامعه ی عدل علی به حساب آورند و بر این باور باشند که دیگر تلاشی برای رسیدن به چنین ناکجاآبادی لازم نیست؛ من پیش از این نمونه هایی از جامعه ای که ما و ایشان اکنون در آن زندگی می کنیم آورده ام ودر لابه لای صفحه های مطبوعا ت کشور، ازجمله درنوشته های
خود آقای قوچانی می توان نمونه های بسیار دیگری از آن یافت. اگرچنین نیازی هست- که هست- چه کسانی باید و می توانند این راه را تا به آخر بروند؟ کسانی که تا مغر استخوان شان به دیگر
ایجادگران این شرایط بغرنج در جامعه ی بستم دیده ی ما وابسته است وذره ای گرایش به رادیکالیسم، به معنی عدالت خواهانه ی واژه، را به سان التقاط ازنوع بد آن محکوم می کنند و بسیاری از آنان تاکنون در آزمون وظیفه ی دشوارتاریخی شان درتامین جامعه ی عادلانه ناکام مانده اند؟ یا کسانی که بر خواسته ها وحقوق شهروندی شان تا به آخر ایستاده اند وتا رسیدن به پایان راه خط قرمزی نمی شناسند و چیزی برای ازدست دادن دراین روند تاریخ ساز ندارند؟ به گمان من تن سپردن به حکم تاریخ و پیوند یافتن با مردم و آرزوها و حقوق شان برای کسانی که صادقانه در راه تامین دمکراسی تلاش می ورزند تنها راه تامین اتحاد میان همه ی اقشارمحروم نگاه داشته شده ی مردم ایران و هواخواهان راستین آنان است که چنین نیروهایی درمیان نیروهای چپگرا، ازجمله و به ویژه پیروان سوسیالیسم علمی، کم نیستند.
    ۵ . بی تردید در هرجا که ستم و بی عدالتی حاکم باشد، مبارزه برای دفع آن نیز هست.
    الف.آقای قوچانی گرایش به چپ را در دانشگاه ها می بیند، اما بدون این که بکوشد علل آن را پیکاوی کند، شمشیر خودرا علیه دانشجویان چپگرای ازرو می بندد و از دولتیان می خواهد که جریان عدالت خواهانه ی مشهود در جامعه را که بخشی از آن درجنبش چپ دانشگاه تبلوریافته است، به سان "التقاط جدید" در نطفه خفه کنند و مانع پیشرفت آن شوند. آقای قوچانی بدین سان می خواهد بگوید "عدالت جویی موقوف، سنت را دریابید."
    ب. به کار کشیدن برخی از عناصر چپ در زمان شاه، مانند نیک خواه، جعفریان و دیگران راکه نام های بسیاردیگری را هم، نه به دلیل خوشامد آقای قوچانی و هم فکران اش، بلکه تنها به خاطربیان حقیقت، می توان بر آن افزود، به تصویرمی کشد؛ اما کنشگران سیاسی- اجتماعی آن روز به خوبی می دانند که آن چه شاه ونظام او با برخی ازعناصرچپگرا انجام دادند، نه برای پیاده کردن اندیشه های چپگرایانه شان بلکه، جذب مردم با اعلام همکاری این چهره ها وبه واقع پیاده کردن توصیه های اکید جان اف کندی؛ رییس جمهوروقت امریکا به سان یک دمکرات اصلاح طلب بود که دکتر علی امینی، عنصر هوادار سرشناس خود را در مقابل شاه علم کرده و شاه را تهدید کرده بود که اگر به انجام اصلاحات مورد نظر او نپردازد علی امینی حاضر به انجام این اقدام است. علی امینی بار دیگر نیز، پیش ازدرگرفتن شعله های انقلاب بهمن گفت: "باید سی و سه در صد امکانات را به مردم بدهیم تا آنان شصت و شش درصد باقی مانده را برای خودمان بگذارند؛ اما روند تحولات جامعه آن چنان که او می خواست و می گفت پیش نرفت. آقای قوچانی چون آن زمان را نزیسته است، نمی داند که مردم و نخبگان آن زمان خواسته ی شاه برای جا زدن گرایش های اصلاحی رییس جمهورجان اف کندی به جای گرایش چپ، با جذب برخی ازعناصر سرخورده از جنبش چپ را باور نمی کردند و این جذب شدگان به نظام شاهنشاهی را نمایندگان تفکر چپ در جامعه به شمار نمی آوردند.
    آقای قوچانی می کوشد تا برخی دیدگاه های اصلاحی عناصر اندیشه ورزتر حاکمیت را که مایل اند به سان سوپاپ اطمینانی مبانی اندیشگی آن را ازگزند حوادث دنیای متلاطم امروز که مجدانه دمکراسی و حقوق بشر را پیام مبارزاتی خویش قرار داده است مصون نگه دارند، به سان نفوذ عناصر چپ در ارکان نظام جا بزند و حتی این گرایش اصلاحی را نیز به صورت گرایش به التقاط با اندیشه ی چپ بباوراند و حتی برخی "علما"ی اندیشمندتر را که می کوشند تا روزنه ی امیدی را برمردم بگشایند درشمار گروندگان به این التقاط نو به حساب آورد که من همان اصل ریشه ای پیشگفته را، صرف نظر از شاخ و برگ های توضیحی آن، دراین مورد صادق می دانم. اعدام، زندانی کردن، آزار و اذ یت، اخراج از کار و تبعید هزاران مبارز کمونیست باورمند به تامین سختگیرانه ی عدالت اجتماعی درهر دو نظام، صرف نظراز حاکم بودن دیکتاتوری، یا شرایط اصلاحات تحت نفوذ دیکتاتوری، را که چنین فرمانهای نو به نوی را برای برخورد با چپگرایا ن صادر می کنند یادآور می شوم.
      ت. نمی توان این حقیقت را از نظردور داشت که همه ی آن چه آقای قوچانی به نام گرایش به چپ و التقاط از آن نام می برد، قطره ای از دریای اقدام هایی است که برای تامین شرایط ملی -دمکراتیک وعدالت اجتماعی درکشورمان، به سان ضرورتی قرن ها به تعویق افتاده، می توان انجام داد ونیز مصداق همان سخنی است که از علی امینی نقل کردم؛
    ۶. آقای قوچانی در این سرمقاله به دو نوع التقاط : طبیعی و خوب، و خائنانه و بد اشاره کرده است. نمونه ی التقاط طبیعی و خوب ازدریچه ی نگاه او به نقل از نوشته ی خود اوآمده است:
    "التقاط، اگر چه درلغت معنایی نکوهیده دارد، اما در عمل فرایندی طبیعی است. هیچ فرهنگ و تفکر نابی در جهان دیده نشده است. فرهنگ های پیشرفته ی بشری محصول التقاط های تاریخی اند. چنان که تمدن ایران باستان درعصراشکانیان ازالتقاط فرهنگ ایران و یونان و تمدن اسلامی از التقاط فرهنگ ایران و عرب پدید آمد {توجه کنید که تمدنی از التقاط دو فرهنگ پدید آمده است}. فلسفه ی اسلامی بازتولید و بازسازی فلسفه ی یونانی بود و تمدن اروپا برآمده از فرهنگ مسیحی {باز همان طور} و فرهنگ یونانی – رومی."
    او سپس نمونه ی التقاط خائنانه و بد را بدین سان بیان کرده است:
    "اما آن چه التقاط را در زبان سیاسی امروز ایران مذموم می سازد، دست بردن در مبانی و سنت ها و تصرف در آن ها و تلاش برای بازگردانیدن معانی آن ها به مطالبات اخیرانسان هاست. اگر گریز از داد وستد فرهنگ ها به انجماد و جمود فکری منتهی می شود، اگر ناب گرایی به بنیادگرایی می انجامد، التقاط به معنی اخیر آن به خیانت به سنت، خطا در فهم متن و انحراف از راه حقیقت منتهی می شود و این همان جفایی بود که در نیم قرن اخیردرحق سنت ملی و دینی ایران شد. التقاط به عنوان جنبشی که درهم آمیختن مفاهیم، جویده جویده ساختن موضوعات و ادغام ارزش ها در زمره ی اصول آن است کاررا به جایی رساند که اتهام مارکسیسم اسلامی از صورت ابزار سرکوب به واقعیتی عینی تبد یل شود." و در جایی دیگر نوشته است: "... دیگر خطا هم در حق اسلام و هم در حق مارکس در آمیختن این دو جهان متفاوت با یکدیگر بود."
    در این جا از آقای قوچانی می پرسم: "آیا این دو نوع التقاط را تعریف خاصی از یکدیگر متمایز می کند یا تنها دیدگاه آن محافظه کار سرشناس و هم اندیشان اش دراین تفکیک سهیم بوده است؟ مگرممکن است ا لتقاطی هم وجود داشته باشد که درآن گذر از مرز"سنت ها"، "درهم آمیختن مفاهیم"، "جویده جویده ساختن موضوعات" و "ادغام ارزش ها" وجود نداشته باشد؟ وآن جا که آقای قوچانی از"خطا درفهم متن" و "انحراف از راه حقیقت" سخن می گوید، از کجا می داند که طرح مسائل مورد نظرش به "خطا" انجام شده و حا صل آن انحراف از راه حقیقت بوده است. آقای قوچانی ازحقیقت چه تعبیری دارد وقتی که درباره ی انحراف از راه آن سخن می گوید؟ آیا از نگاه او حقیقت در سنت ها نهفته است که با این التقاط از دیدگاه او مخدوش می شود؟ آیا در مارکسیسم می توان حقیقت را بازیافت؟ پاسخ آقای قوچانی به این پرسش بی تردید منفی است. در التقاط جدید از زاویه ی نگاه قوچانی هم که بی تردید انحراف از راه حقیقت و نه خود حقیقت نهفته است. پس آن چه ازمتن آقای قوچانی برمی آید، درست همان چیزی است که آن محافظه کار سرشنا س مِی خواهد، یعنی همان حفظ سنت با چنگ و دندان و جلوگیری از "درهم آمیختن مفاهیم" و "ادغام ارزش ها"؛ و در این صورت آقای قوچانی ناچار می شود شرح دهد که فرق میان "در نطفه خفه کردن التقاط جدید" و آن مفهومی که او به عنوان "گریز از دادوستد فرهنگ ها" و "ناب گرایی" از آن نام می برد و معتقد است که "به انجماد {و جمود} فکری" و "بنیادگرایی {بخوان بنیان گرایی}" می انجامد چیست؟ یا تفاوت موجود، مثلا میان التقاط حاصل از"درهم آمیختن تمدن ایران و عرب" و تجلی آن به صورت "فرهنگ اسلامی" از یک سو، و التقاط جدید، مثلا از برخورد دو آیین "ناهمگن" اسلام و مارکسیسم در شرایط امروزی از سوی دیگر، از نظر او کدام است؟ آیا التقاط به طور طبیعی میان دو عنصر همگن امکان پذیر است یا این که الزاما باید دو عنصر ا لتقاط {بخوان: "نهاد" و "برابرنهاد" به تعبیر مارکسیسم} باید عناصری ناهمگن باشند؟ این همه پرسش هایی است که آقای قوچانی در گردنه ی دشواری که ناخواسته به آن درغلتیده است باید آن ها را پاسخ گوید.
    سرانجام آقای قوچانی می گوید : "... التقاط جدید تنها حرکتی سیاسی است که برای سرکوب کردن حریف بستری را برای حریفان اصلی خود مهیا می کند که بازنده ی اصلی در نهایت خود او خواهد بود. نفوذ اندیشه های کمونیستی از نوع استالینی آن در دانشگاه های ایران خطری نیست که صادق ترین اصول گرایان و سنت گرایان از آن نگران نباشند و این خطر واقعا وجود دارد. هنگامی که دولت همه ی اهداف خود را دراقتصاد و آن هم اقتصاد معیشتی خلاصه می کند، هنگامی که فردیت انسان ها را نادیده می گیرد و تنها با جمعیت سخن می گوید، هنگامی که برادران مدرن و مسلمان خود را در ترکیه وعراق، همان آزادی خواهان مومن و مسلمان را وا می گذاریم و ازآمریکای لاتین دوست می گیریم و هرسال به دیدن هوگو چاوزو لوا مورالس می رویم و میزبان فرزندان چه گوارا در ایران می شویم و برای بزرگ داشت چریکی که نسبتی با ملت و فرهنگ ما ندارد پیام می فرستیم آیا انتظاری جز احیای چپ گرایی درایران باید داشته باشیم؟
    درهمین چند سطرسخن آقای قوچانی چه بسا مفاهیم عمیق ومعنی دارنهفته است ولی افسوس من از این است که همه ی این سخنان برای افراد کم سواد و کم آگاه روشن نیست و آقای قوچانی باید برای خواننده روشن تر بگوید که:
    الف. روی سخن اش در عبارت: "سر کوب کردن حریف" و "حریفان اصلی که التقاط جدید برای آن ها بستر فراهم می کند" با چه کسانی است؟ آن چه من از این حریف و حریفان به دشواری و پس ازمدتی تفکر در می یا بم این است که گروه نخست لیبرال های درون حاکمیت و اصلاح طلبان و گروه دوم مارکسیست ها هستند. من از این شارح شرمگین حقایق که دیدگاه اش را در باره ی این دو نوع حریف که باید نام شان را حریفان خودی و ناخودی یا به عبارت دیگر حریفان هم اندیش و دگراند یش می نهاد در لفافه بیان می کند می پرسم که همین آقایان حریفان خودی دست کم در۱۶ سال حکومت خود چه گلی به سراصالت فرد آقای قوچانی زدند که حالا او آن ها را در کفه ی ترازوی قیاس با حریفان ناخودی که تاکنون در ایران یک روزهم برسر قدرت نبوده اند و تاریخچه ی زندگی شان جز خون و اسارت و رنج و حرمان نبوده است قرارمی دهد؟ آقای قوچانی از تهدید منافع چه کس یا کسانی وحشت دارد؟ و براین باوراست که التقاط جدید دراین "سودا" کدام سرمایه را خواهد باخت؟ آیا او بر این باوراست که جناح های اصلاح طلب و اصولگرای این حاکمیت باید تا ابد قدرت را میان خود دست به دست کنند و همواره ازافتادن آن به دست دیگر اقشار مردم کشورمان، به ویژه اقشارو طبقات زحمتکش محروم نگه داشته شده بپرهیزند؟ آیا عرف اجتماعی و آیین دولتمداری، آن چنان که آقای قوچانی و هم اندیشان اش می انگارند، موضوعی ازلی و ابدی است که هیچ کس درهیچ شرایطی نباید در آن تردید روا دارد وگرنه باید صدای او درنطفه خفه شود؟ آیا هراس آقای قوچانی از این که درجامعه ی متکثری مانند ایران، کمونیست ها سهم شیررا برای خود بخواهند و قصد تسخیر یک جانبه ی قدرت را داشته باشند نامنطقی نیست، آن هم در شرایطی که مبنای حقیقی و دولت مدارانه ی آن درمقیاس جهانی عینیت ندارد؟ همه ی این پرسش ها درخور توجه آقای قوچانی وهمه ی هم اندیشان او و کسانی است که مقاله ی مورد بحث ما را در "شهروند امروز" هفته ی سوم مهر خوانده اند.
    ب: شاید بتوان گفت و این سخن آقای قوچانی نیز درست باشد که "دولت اهداف خود را در اقتصاد، اما نه "دراقتصاد معیشتی" خلاصه می کند." اقتصادی که دولت اهداف اش را درآن خلاصه کرده است، اقتصاد بورژوزی دیوان سالارو از پی آن اقتصاد دلال صفت بازاری است نه اقتصاد سوسیا لیستی، آنچنان که آقای قوچانی سعی در بیان آن دارد ونه اقتصاد معتشتی یا "خود مصرفی" که مخصوص جوامع اشتراکی اولیه است و نمونه هایی از آن نیز در جوامع عقب افتاده ی روستایی امروزی مشاهده می شود که هنوز تولید کالایی در آن ها مرسوم نشده است. وهمین اقتصاد دلال صفت و تک پایه است که شرایط بغرنج توزیع ناعادلانه ی ثروت ها و درآمدها، تزریق ناروشمند وکلان مقیاس نقدینگی به میزان ۴۵/۱ تریلیون دلار با پی آمد شکاف عظیم میان تهیدستان و صاحبان ثروت های نجومی، و نتیجه ی تورم رسمی اعلام شده ی ۱۶ درصد و ورشکستگی اقتصاد تولیدی ملی و نیزاقتصاد وابسته- دلال صفت، به بهای واردات ِ کلان و انحصاری مصنوعات و فراورده ها ی کشاورزی و دامی و سیاست ناپایدار پولی- مالی را فراهم می آورد.
    پ. ما بهتر است سمت وسوی کدامین برادران مسلمان و مدرن مان را درترکیه یا عراق بگیریم که اکنون به سپس تشدید مسئله ی حزب کارگران کردستان ترکیه { پ پ کا} درآستانه ی درگیر شدن با یکدیگر قرارگرفته اند؟ و طرف عراقی به یمن حضور برادران مدرن و مسیحی ینگه دنیایی تاکنون در جنگ با آن برادران افزون بر هفتصد هزارنفر کشته داده است؟ همین برادران مدرن و مسلمان، درمجلس خود با اکثریت شیعه ی آن حق استخراج ٣۵ ساله ی نفت
عراق را به برادران مدرن و مسیحی کارتل بین المللی نفت واگذارکردند تا مبادا برادران مدرن
و مسیحی ما درغرب، به ویژه درایالات متحد امریکا دراندیشه ی نبود یا کمبود منابع نفتی خویش و محدودیت صدور نفت از کشورهای مهم صادر کننده ی نفت، از جمله ایران، ونزوئلا و کشورهای نفتخیزخاورمیانه باشند و خمی به ابرویشان بیاید؛ و درمقابل برادران مدرن و مسیحی امریکایی نیزدر پارلمان دمکراتیک آن کشور برادر طرح جمهوری مدرن و مسلمان فدرال برادرشان، عراق، را به منظور شقه کردن آن کشور به سه بخش شیعه نشین، سنی نشین، و کردنشین را به تصویب رسانند. اما همین فیدل کاسترو و ارنستوچه گوارا - که آقای قوچانی به عنوان شخصیت های دست چندم امریکای لاتین از آنان نام می برد ازچیزی افزون بر پنجاه سال پیش بنای مستحکمی را درست در کنارچشم ابرقدرت امریکا چنا ن برروی دوش کارگران و زحمتکشان امریکای لاتین در افکندند که تا به امروزاز گزند باد و باران در امان مانده و همزمان منبع الهام دیگر کشورهای امریکای لاتین در بنای جوامع شان نیز بوده است.
    آقای قوچانی از حضور فرزندان ارنستو چه گوارا، نماد جهانی مقاومت نابرابر در مقابل امپراتوری جهانی سرمایه، در دانشگاه های ایران و درمیان دانشجویان کشورمان نگران است، اما شاید نمی داند که برخی ازعناصر چپگرای ایران، درست به دلیل همین حضوردر ایران و ایستادن در کناراشخاصی مانند هما ن دولتمردانی که آقای قوچانی دراین سرمقاله به طورضمنی آنان را مخاطب قرار داده است و، علاوه بر آنان، آقای رحیم پورازغدی که سوابق درخشانی در برخورد با چپگرایان ایرا ن دارد و مسوول بسیج دانشجویی و دیگران، این مهمانان را درمعرض انتقاد قرار دادند و بر این باورتاکید ورزیدند که ایشان با قرارگرفتن درکنار چنین اشخاصی منش انقلابی و پیشینه ی مقاومت ملی وعدالت خواهانه ی خویش را فروکاسته اند. البته، موافقان این حضور نیز استدلال های ویژه ی خویش را دارند که دراین مختصرجایی برای شرح این استدلال های مخالف و موافق نیست.

بگذریم . آقای قوچانی، عنصر اصلاح طلب دیروز و شخصیت سرشناس برخوردار از گرایش های لیبرالی، برای حفظ بقای خویش در شرایط دشوار کنونی یا تحت فشارشخصیت های محافظه کارسرشناس، به اردوی ایشان واندیشه هایشان چراغ سبز نشان می دهد، اما نه او ونه هم اندیشان یا مشوقان اش درنوشتن چنین سرمقاله هایی نخواهند توانست تا ابد چوب لای چرخ تاریخ بگزارند و سد راه تشکیل صفوف متحد مردم برای استیفای حقوق شهروندی و انسانی از دیرباز معوق مانده ی خویش شوند. گذشت زمان سرانجام این حقیقت را که شاید به مذاق ایشان و برخی پایمال کنندگان حقوق مردم خوش نیاید به اثبا ت خواهد رسانید.
                                     در بیا بان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم
                                       سرزنش ها گرکند خار مغیلان غم مخور

                                                                      علی رضا جباری {آذرنگ}
                                                                              ٣/۹/٨۶{۰۷/۱۱/۲۴}


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست