سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یک غزل از محمد مختاری
(به مناسبت نهمین سالگرد قتل محمد مختاری)


سهراب مختاری


• این غزل را پدرم در زندان سروده و به دلیل نداشتن کاغذ و قلم آن را حفظ کرده است. اما بعد از کشته شدن خیلی از همبندی هایش و با این فرض که شاید او نیز در همان سال ها کشته شود، این غزل را از طریق یکی از همبندهایش که حرفه اش موسیقی بوده و با پدرم همسلول بوده است، به دست مادرم می رساند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ آذر ۱٣٨۶ -  ۲ دسامبر ۲۰۰۷


شرحی بر این غزل
محمد مختاری سال¬های شصت و یک تا شصت و سه را در زندان¬ اوین جمهوری اسلامی گذرانده بود. شرح سختی¬ها، شکنجه¬ها و اتفاقات را خود او در مقدمه¬ای که بر اشعار زندان خویش نوشته، توضیح داده است. امیدوارم روزی این اشعار و مقدمه که جمهوری اسلامی همواره از چاپ آن¬ها هراسیده و جلو انتشار آن¬ها را گرفته است، منتشر شود و خود واگویه¬ای باشد از درد و رنجی که به عزیزانمان در زندان¬های جمهوری اسلامی تحمیل شده است. مختاری اجازه‍ی داشتن کاغذ و قلم نداشته و به این ترتیب حق نوشتن که همواره مهمترین امر زندگی او بوده، از او سلب شده بود. اما او که از عشق به نوشتن و رویای آن هرگز دست برنداشت، در آن موقعیت نیز سعی می¬کند شعر بسراید و به نظر من این دوره‍ی سرایش او به دلیل تأملات عمیقش در زندان، یکی از پربارترین دوره¬های سرایش زندگی¬اش بوده و زمینه¬ ساز دوران باشکوه سرایش منظومه‍ی ایرانی و آرایش درونی (دو شعر بلند) شده است. او درد و رنج درون زندان را که در دل آن بوده، سروده است. اما به دلیل نداشتن کاغذ و قلم، به اجبار شعرها را در حافظه¬اش می¬نوشته است. البته در شلوغی، وحشت و خفقان درون زندان بازیافتن تمرکز یکی از سخت ترین کارها بوده که مختاری با پیداکردن راهکاری جادویی که تا آخر عمرش نیز از آن برای متمرکز شدن ذهنش استفاده می¬کرد، این سد را نیز می¬شکند تا به رویایش، نوشتن، واقعیت ببخشد. یکی از راهکارهایی که او برای حفظ کردن اشعار از آن استفاده کرده وزن است. شعرهای زندان او از وزن ویژه¬ای برخوردارند که در اشعار قبل از زندانش کمتر به چشم می¬خورد. البته او هرگز از ساخت متجدد شعر چشم نمی¬پوشد. حتی تنها غزلی که او در زندان سروده است نیز دارای ساختی نو است. یادم می¬آید در تهران همین غزل را - که هرگز کسی آن را نخوانده بود- در منزلمان برای خانم سیمین بهبهانی خواندم. خانم بهبهانی چشم¬هاش را که هنگام شنیدن غزل بسته بود، بعد از اتمام غزل گشود و خطاب به جمع که از من خواسته بود غزل را بخوانم گفت "ساخت جدیدی هم دارد".
این غزل را پدرم در زندان سروده و به دلیل نداشتن کاغذ و قلم آن را حفظ کرده است. اما بعد از کشته شدن خیلی از همبندی¬هایش و با این فرض که شاید او نیز در همان سال¬ها مثل خیلی از دوستان و یارانش کشته شود، این غزل را از طریق یکی از همبندهایش که حرفه¬اش موسیقی بوده و با¬ پدرم همسلول بوده است، به دست مادرم می¬رساند. این دوست گرامی که امیدوارم هرجا هست سربلند و سلامت باشد، در آن ماه¬ها اشعار پدرم را همراه او حفظ می¬کرده است. و به این ترتیب زمانی که از زندان آزاد شده، به نزد مادرم می¬رود و شعرها را برای او می¬خواند. این غزل یکی از آن اشعار بوده و در واقع اولین سروده‍ی پدرم در زندان است. مختاری به وسیله‍ی سرایش شعر آرامش روحی و فکری خود را در زندان بازمی¬یافته و بعضی از همسلول¬هایش مثل این دوست عزیز در این بازیافت آرامش به او کمک می¬کرده¬اند. این غزل نماینده‍ی شعرهای دیگر دوران زندان پدرم نیست. هم از لحاظ ساختاری، هم از نظر محتوایی یا موضوعی با دیگر اشعار زندان او متفاوت است. امیدوارم در فرصتی مناسب انتشار دیگر اشعار زندان او نیز ممکن شود و افکار و حالات روحی پدرم را در زندان بازنمایاند. این غزل با اینکه عجیب از فضای مرگ آلود زندان اوین در آن سال¬ها تأثیر گرفته اما تمامش آرزوی زندگی و آزادی است. دریغا که این همه آرزو توسط جمهوری اسلامی در خاک شد.

غزل
ایران    من    سزای      پریشانیت    نبودم
خطی   جلی   به   صفحهء    پیشانیت    نبودم
آبی    زلال   در طلب   کام    تشنه    بودی
خاکی    سزای    بخشش    نیسانیت      نبودم
در   درد   خانه کردی و پروردیم به   دامن
جز   تیشه¬ای    به   خانه‍ی    ویرانیت    نبودم
خون خوردی ازعذاب و به شوقم ترانه خواندی
شایان    غمگساری    و   غمخوانیت    نبودم
گفتم   به   روز   واقعه   افروزمت   به   جانم
دردت   چنان   بسوخت   که درمانیت   نبودم
تابوت¬ها   به   سرخی چشمت    روانه   گشتند
تابوتی    از    برای      چراغانیت      نبودم

محمد مختاری
زندان اوین - سال هزار وسیصد و شصت و دو      


محمد مختاری سال شصت وسه از زندان آزاد شد. اما ذهن، جان و زندگیش هرگز از ظلم و ستمی که جمهوری اسلامی بر او، دوستانش و مردم بی گناه کشورش رواداشته بود، آزاد نشد. خود او در "منظومه‍ی ایرانی" خطاب به ماه خود می¬سراید:

" تا عمر من کشاکش این آب و آتش است
چشمم به خواب آبی مهتابیت نرفته است" (منظومه‍ی ایرانی)

و این بیان وابستگی جان و روح او به کشورش، به مردم و به آزادی آن¬¬ها بود. او همواره در سروده¬ها و نوشته¬هایش به نقد ظلم و استبداد حاکم پرداخت و آزادی را ستایش کرد.

"آزادی آی
قوس نشاط آدمی اکنون در این سرزمین
چندان فرونشسته و خاموش است
کز شش هزار خاطره انگار
خاکستر می¬پاشند بر چشم آب" ( محمد مختاری، منظومه‍ی ایرانی)

بعد از چاپ شعر بلند "منظومه‍ی ایرانی" در سال هزاروسیصد و شصت و هشت هیچکدام از کتاب¬های شعر مختاری اجازه‍ی انتشار نگرفت. خیلی از کتاب¬های او بیش از ده سال در محاق سانسور و ممیزی بود. اما او به مبارزه‍ی پیگیرانه‍ی خود برای آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناء و به فعالیت خود در کانون نویسندگان ایران ادامه داد. سرانجام در پاییز هزار و سیصد و هفتاد و هفت توسط مأمورین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در خیابان ربوده شد و به قتل رسید. یاد و خاطره¬اش گرامی و افکارش جاویدان.

سهراب مختاری
http://sohrabmokhtari.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست