سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شما اگر بد نبودید، فرشته امروز با ما بود
نقدی بر روایت خاطرات اردشیر زاهدی، فرزند توفان - ۴


رضا رحیم پور


• أقای اردشیر زاهدی میپندارند که کودتای شوم ۲۸ مرداد تنها دستپخت ایشان بوده و از آنجائی که ایشان مایل نیستند تا درباره آن کودتای سخن گویند، پس دیگر منبع دیگری در این عصر تکنولوژی و اینترنت موجود نیست، تا از ته و توی آن کودتای شوم سر درآوریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ آذر ۱٣٨۶ -  ۷ دسامبر ۲۰۰۷


رابطه سرفرو کردن دربرف با پایان یافتن زمستان

آقای اردشیرزاهدی براستی فکرمیکنند که تمام گیتی دست روی دست گذارده وازهمه جا بی خبرتنها منتظر ظهور خاطرات بکرایشان بوده اند تا بلکه از فیض افاضات ایشان بهره مند گردند. انگاری ایشان میپندارند که کودتای شوم ٢٨ مرداد تنها دستپخت ایشان بوده و از آنجائی که ایشان مایل نیستند تا درباره آن کودتای سخن گویند، پس دیگر منبع دیگری در این عصرتکنولوژی و اینترنت موجود نیست، تا از ته و توی آن کودتای شوم سر درآوریم.
انگار نه انگار که همان کرمیت روزولت، که حتی یکبارهم برای نمونه نام اودرکتاب خاطرات آقای اردشیرزاهدی ذکر نمیشود، وجود خارجی دارد وکتابی درسال ١٩٧٩ تحت عنوان " پاد کودتا (ضد کودتا) ، مبارزه برای کنترل ایران" به نگارش درآورده است.
انگارنه انگار که مثلاًَ خانم مادلین آولبرایت، وزیرامورخارجه وقت ایالات متحده آمریکا در مارچ سال٢٠٠٠ بابت " دخالت نظامی کشورش" وبه بیانی دیگر " کودتا " ـ اینجایش را توضیح دادم که آقای اردشیرزاهدی هم بفهمد ، چنانکه همه ایرانیان فهمیده اند! ـ برعلیه دولت ملی ومردمی زنده یاد مصدق، ازملت ایران پوزش خواسته است.
انگارنه انگارکه مثلاً روزنامه معتبرنیویورک تایمز، در رابطه و بدنبال کند وکاودر سخنان خانم آلبرایت، یکی ازاسناد مهم سیا درباره کودتا به قلم دونالد ویلبررا درجولای سال ٢٠٠٠ منتشرساخته است.
انگار نه انگارکه مثلاً خود شاه شخصاً چند روز پس ازکودتا دیداری با آقای کرمیت روزولت داشته است و دررابطه با بازگشت شاه به تخت و تاجش ازاو سپاسگزاری نموده است که :" من تاج و تختم را به خدا، ملت، ارتش و شما مدیون هستم". (حالا چرا اصولاً شاه یک کشورمستقل می بایستی ٢٥ در صد از تاج و تختش را مرهون یک بیگانه باشد، بیشک خود معمائی است که اقای اردشیر زاهدی و دیگر شاه اللهی های ما هنوزازدرک آن عاجزند! )

دراینجا نمونه ای میآورم تا شاید آقای اردشیرزاهدی هم متوجه گردند. چند ماه پیش ازبه اجرا در آوردن کودتا ٢٨ مرداد، «سیا» و «ام. ای. ٦» درصدد بودند تا پیام ودستوری مهم را به شاه دودل وشکاک برسانند، تا بدینوسیله اعتماد شاه را بدست آورند واورا ازاهداف و جدی بودن این کودتا آگاه سازنند. آنان به همین خاطردرصدد بودند این پیام را ازطریق خواهرهمزاد شاه، شاهدخت اشرف پهلوی، که شاه بدو اعتماد کامل داشت، برسانند. به همین خاطر، اسدالله رشیدیان در ٢٤ تیر١٣٣٢ درریویرا (فرانسه) ترتیب ملاقات شاهدخت اشرف با دو جاسوس از«سیا» و «ام. ای. ٦» را فراهم میسازد.
www.shahbazi.org


شاهدخت اشرف پس ازملاقات با این دوجاسوس، علیرغم ممنوعیت ورودش به ایران، دراواخر تیر ماه ٣٢ به تهران میرود و پیام «سیا» و «ام. ای. ٦» را غیرمستقیم (گویا ازطریق ثریا، ملکه پیشین) به شاه میرساند وبلافاصله ایران را دراول مرداد ماه ٣٢ ترک میکند. حال امکان دارد که شاهدخت اشرف این ملاقات خود با آن دو جاسوس انکار کند وآنرا دروغی بیش نخواند. ولی این بدان معنا نیست که چون شاهدخت اشرف این ملاقات را منکرمیشود پس ما هم باید آن ملاقات و یا احتمال انجام آن ملاقات را فراموش کنیم. خیر، به هیچوجه. خوب این طبیعی است که شاهدخت اشرف (مانند آقای اردشیرزاهدی و دیگران) آن وقایعی که بنفع خودشان نیست، را انکارکنند. ولی خوب شاهدخت اشرف که تنها منبع اطلاعاتی نمیباشد وما میتوانیم به سراغ دیگرافراد درگیر دراین ملاقات رجوع کنیم. افزون برآن شاهدخت اشرف هم تا حدودی میتواند منکررخدادها شود. درهرحال ایشان برای نمونه نمیتوانند سفردوروزه خودشان به تهران را منکرشوند ولذا شاهدخت اشرف هم مجبورند که توضیح شایسته ای جهت این سفر پر مخاطره شان به ایران ارائه دهند. سفری که بنابراسناد موجود تنها بدستور«سیا» و «ام. ای. ٦» وبه منظوررساندن پیام ودستورعمل به شاه میبوده است.

درهرحال، مقصود اینکه هرملاقاتی دستکم دوجانبه است. درضمن بعد ازهرماموریت ویا ملاقات سیاسی ـ حال هرچند مخفیانه ـ گزارشی نیزدرآن باره تهیه میشود. حتی اگر شاهدخت اشرف پهلوی این ملاقات را انکارکند، خوب خدا را شکرکه آندوجاسوس ملاقات خودشان با شاهدخت اشرف پهلوی را منکرنمیشوند وآنرا بیاد دارند. نام ایندو جهت اطلاع به شاهدخت اشرف پهلوی ودیگرعلاقه مندان «استفن جانسن مید» ( Stephen Johnson Meade) و« نورمن داربی شایر» میباشد. نام نورمن داربی شایربارها دراسناد سیا (مثلا دربرگ دهم آن) بعنوان رابط انگلیسیها در ژنو ذکر شده است. حتی اگرحافظه این آقایان هم مانند حافظه شاهدخت اشرف پهلوی ضعیف میبود، بیشک گزارشی درسازمان اطلاعات سیا و یا ام .ای ٦ دراین خصوص موجود می بود.

افزون بر آن رجوع به این منابع این امتیاز را نیزدارد که میتوان وقایع را ازچشم دیگری نیز ببینیم. برای نمونه، بازدراسناد منتشر شده آمده است که درهمان ملاقات، این دومامورو جاسوس رشوه هنگفتی هم بابت این همکاری شاهدخت اشرف به وی پرداخت کرده بودند. آقای داربی شایردرگزارش خود مینویسد که چشمان شاهدخت اشرف پهلوی ازدیدن پول رشوه ویک پالتوی مینک "برق زده بود". (رجوع شود به کتاب "همه مردان شاه" از استیون کینزر. برگ ١٨. نشر پیکان چاپ تهران ١٣٨٢). حال شاید شاهدخت اشرف این بخش راهم انکارکنند وبگویند علیرغم تنگدستی شان درآن دوران که زنده یاد مصدق که مواجب درباریان انگلی را قطع کرده بود، هرگز رشوه ای را ازاین دوجاسوس نپذیرفته اند! وخوب البته اینهم بازدلیل نمیشود وادعایست درمقابل ادعایی دیگر. ولی با نگاهی کوتاه درخاطرات علم میبینیم که خود برادر تاجدارشان چقدرازرشوه خواری و دزدی کردنهای این خواهر همزادش عاصی بود.

دریادداشت روز١٢ مهر١٩٧٦ امیراسدالله علم میخوانیم:

" نامه ای ازوالاحضرت اشرف دریافت کرده بودم تقدیم کردم، که در آن خواسته بود که به نخست وزیر یادآوری کنم که باید معاد ل یک و نیم میلیون دلار به حساب بانکی او در سوییس وارد کنم. شاه اجازه پرداخت داد و گفت .... به او بگویید: خانم عزیز اگراینقدرمشتاق اندوختن ثروت و استفاده ازمن ....هستید ، پس چرا این قدر در باره ثروت بخشیدن جنجال براه انداخته اید؟ مگر عقل از سرتان پریده ؟ از یک طرف از سادگی طرفداری میکنید و از طرف دیگرتجمل پرستی را به حد اعلا میرسانید. " (گفتگوهای من با شاه. امیراسدالله علم. جلد دوم . برگ ٨٢٢)

و یا در جائی دیگرعلم درروز ٧ دی ١٩٧٦ مینویسد: " شاه گفت : این خواهر دو قلوی من در تمام عمر من خاری در چشم من بوده است. خودبین و طماع است." (گفتگوهای من با شاه. امیراسدالله علم. جلد دوم . برگ٨٤٩)

حال تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل ! وقتی که خودِ شاه در باره خواهر همزادش اینچنین اظهارنظرکند، آنگاه میتوان بیشتر سخن آقای «داربی شایر» را باور داشت.

ازاینها هم که بگذاریم، شما آقای اردشیرزاهدی، ای فرزند توفان! که درخاطرات تان هم اینقدرازخود بعنوان سفیرکبیرلایق ایران دربریتانیا وآمریکا تعریف میکنید، میبایستی نیک بدانید که هرسند محرمانه ای چه دردستگاه « سیا » و یا «ام .ای. ٦» پس ازگذشت چند دهه قابل دسترس عموم قرارمیگیرد. حتی پرونده تیراندازی و قتل جان. اف. کندی که پرونده اش فعلا درآرشیو «سیا» خاک میخورد، پس ازچند دهه تدریجا مورد دسترس عموم قرارمیگیرد. یعنی آفتاب همیشه پشت ابرنمی ماند. همان کاری که روزنامه نگاران نیویورک تایمز در مورد کودتای ٢٨ مرداد کردند و پس ازاظهارات خانم مادلین آولبرایت (بیشتربرای نشان دادن سعه صدر شان به رئیس جمهوری وقت ایران آقای محمد خاتمی) برآن شدند تا به چند وچون اعمال غیرقانونی دولت آمریکا درایران و نقش آنان درکودتا ی مرداد ١٣٣٢ پی ببرند وبه همین دلیل دست به انتشارآن اسناد تاریخی زدند تا کوس رسوایی افرادی چون شما و پدرتان را بر سر بامها بزنند. با فرو کردن سردربرف، زمستان بپایان نمیرسد!
آقای اردشیر زاهدی؛ من کپی این اسناد سیا را پا به پای خاطرات شما ورق زدم و خواندم وازآنهمه دروغگوئی ونیرنگ شما دلم به درد آمد. توصیه ای که به خوانندگان آتی کتاب شما نیزدارم : حتما قبل از خواندن این کتاب، کپی اسناد سیا نزدتان باشد. در غیراینصورت فقط مشتی داستان مکش مرگ ما وجیمزباند بازی "من و پاپا جان" گیرتان خواهد آمد.

برای خواندن متن کامل اسناد سیا که سال ٢٠٠٠ درنیویورک تایمز بچاپ رسیده است به این سایت روزنامه رجوع شود:

www.nytimes.com


کوچه علی چپ، بن بست است

با درنظرگرفتن سمت هایی که آقای اردشیرزاهدی ـ بعنوان وزیر امورخارجه و سفارت ایران درسه دوره گوناگون در کشورها ی مهمی چون آمریکا وبریتانیا ـ در رژیم پهلوی به عهده داشته اند، انتظارمیرفت تا ایشان خاطرات زیادی ازان ایام را برای خواننده بازگو کند.

البته شاه با اقتداگرایی منحصر بفرد خویش هرگز قدرت سیاسی کشوررا با احدی تقسیم نکرد واین انحصارطلبی اوشامل تعیین سیاست خارجی نیز میشد. مثلا زمانیکه آقای علم لیست چند تن از وزراء و کارشناسان را برای شرکت جلسه اوپک درالجزایردرسال ١٩٧٥ در اختیار شاه میگذارد، شاه با خطاب به اسدالله علم میپرسد:

" آخراین الاغها به چه دردی میخورند؟" (گفتگوهای من با شاه. امیراسدالله علم. جلد دوم . برگ٦٥٧)

علیرغم اینکه ایران درآن کنفرانس علاوه برتولید صادرات و تعیین قیمت نفت، مذاکرات صلح با عراق برسراروندرود را نیز دنبال میکرد.

حتی این حساسیت شاه درعدم تقسیم قدرت درسیاست خارجی بیشترازهر مقوله دیگری محسوس بود، زیرا اوعلاقه وافری داشت تا جهانیان او را به چشم یک دولتمرد مهم و مطرح ( چون شارل دوگل) درسطح بین الملل ببیندند. درتمام دیدارهای مهم سیاست خارجه بین ایران و آمریکا و بریتانیا درباره اوضاع منطقه، جنگ اعراب و اسرائیل، خروج بریتانیا ازخلیج فارس وغیره، وزیران امور خارجه ایران (ازعباس آرام ، عباسعلی خلعتبری و ... گرفته تا اردشیر زاهدی) همیشه بیرون اتاق مذاکرات می نشستند. حتی تمام سخنرانیهای مهم نمایندگان ایران درسازمان ملل متحد میبایستی از تصویب شاه میگذشت. اشتباهی که اردشیرزاهدی یکبار دراوایل تکیه زدن بر مسندش بر وزارت امور خارجه مرتکب میشود. او در ایراد نطقش پس ازجنگ شش روزه بین اعراب و اسرائیل در سازمان ملل، مورد مواخذه شدید شاه قرار میگیرد بطوریکه " کاراردشیربه استعفا میکشد." (برگ ٢٧٤ ،خاطرات اردشیر زاهدی)   

البته نه تنها وزرای امور خارجه که حتی شخص نخست وزیرهم ازگرفتن کوچکترین تصمیم درسیاست خارجی ، همچو سایر تصمیمات کشوری، معاف بود. بطوریکه شاه به علم دستور میدهد :

" به وزارت خارجه گفته ام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله بکند، حتی گفته ام برادر هویدا که نماینده ما در سازمان ملل است حق ندارد به نخست وزیر گزارش بدهد ، حتی تلفن کند. او را توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارشهای وزارت خارجه را میدهی" . (معمای هویدا بقلم عباس ملک زاده میلانی، چاپ اختران ، تهران برگ ٣٢٦)

به همین دلیل هم هست که آقای اردشیرزاهدی چیز مهمی برای گفتن ندارد، جزتعریفات نارسیستی (خودشیفتگی مفرط) ازخود ،چنان که او " شهرت و محبوبیت فراوانی میان زنان مشهور و زیبا یافته است. درگیری و رقابت خاصی میات ژاکلین کندی (اوناسیس) و الیزابت تایلور بر سر تصاحب قلب اردشیر پدیدار میشود". (برگ ٣٠٧، خاطرات اردشیر زاهدی)

باری، آقای اردشیرزاهدی در کتا ب خاطرات شان مدام تلاش دارند تا خود را یک سفیر برجسته ولایق معرفی نمایند، بدون اینکه یک نمونه درست و حسابی از لیاقت خود بیان دارند. به گفته خودشان، تنها کارشایسته ایشان برای ایران وایرانیان درطی ده سال سفیری سفارت شاهنشاهی، خاتمه دادن ومیانجیگری دریک گروگانگیری درمسجدی واقع درواشینگتن است، که درآنهم البته هیچیک ازطرفین درگیرگروگانگیری، ایرانی نبودند! درحالیکه بارها و بارها درکتاب آقای امیراسدالله علم میخوانیم که شاه از دسته گل به آب دادنهای آقای اردشیرزاهدی بسیارکفری است. حتی کار بدآنجا میکشد که آقای علم پس ازگفتگوبا آقای جوزف کرافت، ازیاران ومشاوران علم درآمریکا، دردفترخاطرات خود به این نیتجه میرسد که :

" باید سفیرمان را در واشینگتن برکنار کنیم...." چرا که او "سفارتخانه را تقریباً بصورت یک باشگاه پلی بوی در آورده است". (گفتگوهای من با شاه. امیراسدالله علم. جلد دوم . برگ ٨٤٢ )

که اتفاقاً این توصیف با تعریفات خود آقای اردشیرزاهدی بیشتر مطابقت دارد، چرا که سفیرکبیرارزنده مان بیشترازروابط پنهانی وآشکارش با ژاکلین کندی والیزابت تیلور دم میزند تا ارسال گزارشات سیاسی به تهران.

البته ایرادی که دراینجا برآقای اردشیرزاهدی وارد است اینکه ایشان خودشان بهترمیدانند که درتمام دوران خدمتشان دررژیم پیشین (هم به عنوان سفیر و هم وزیر امورخارجه) هیچکاره بود اند، ولی متاسفانه همان شجاعت آقای امیرعباس هویدا را که به گفته خود آقای زاهدی خود را "فقط رئیس دفتر پادشاه " (برگ ٢٨٨ ،خاطرات اردشیر زاهدی ) میخواند را هم ندارند وچنان وانمود میکنند که این فرزند توفان! ما واقعا در بطن تمام تصمیم گیریهای مهم کشوری دست و یا نقش داشته اند.

نحوه لو دادن این مدعایشان هم بسیار گویاست، چرا که ایشان انجام تمام کارهای کوچکشان را با جزئیات دقیقی بازگو میکنند ولی درعوض از کنارنقش خود درموضوعاتی بس مهم و پیچیده چون انعقاد پیمانهای نفت (هم پس ازکودتا وهم درسال ١٩٧٢) بس سریع تر از تند باد و توفان رد میشوند.

برای نمونه آقای زاهدی خریدن منزلی را که رضا خان درزمان تبعیدش در ژوهانسبورگ درآن میزیسته وتبدیل آن را به یک موزه ازسوی وزارت امورخارجه ایران درسی واندی سطرشرح میدهد (برگ٢٨٢ ،خاطرات اردشیر زاهدی). تمام هنروزارت امورخارجه و آقای اردشیرخان هم دراین میان این بوده است که ـ راست یا دروغ ـ آن خانه متروک وقدیمی را با تخفیف نیم میلیون دلار، به قیمت یک میلیون دلار خریداری کرده بود! حالا بگذاریم که از قرارمعلوم حیف و میلی هم در این میان شده بود ، زیرا که همان یک میلیون دلار درسالهای اواخر شصت میلادی مبلغ بالایی بود ومیشد با آن مبلغ درآفریقای جنوبی بجای خانه ای متروک، قصری مجلل خرید. ولی درهرحال آقای زاهدی درکتابشان فخرفروشی بی انتهایی را بابت تاسیس این "موزه" برای ایرانیان درآنسوی دنیا براه میاندازند که آدمی با قدری تامل میبیند که اینکارایشان نیز بیشک یک خوش خدمتی به خاندان پهلوی و فامیل خودش (رضا شاه پدربزرگ زنش ، شاهدخت شهناز وجد پدری دخترش، مهناز میباشد) بوده تا خدمتی بما ایرانیان! دلیل آن هم کاملا آشکار است: کدام ایرانی به آنسوی جهان میرود تا خانه مسکونی دیکتاتورپیشین کشورش را زیارت کند؟! بیشک آن خانه به اصطلاح " موزه رضا شاه" درآفریقای جنوبی تاکنون بازدید کننده ای جزاعضای خاندان پهلوی (واحتمالا خاندان فرانکو و موسولینی) نداشته است.

ملی شدن هویج در ایران و کنسرسیوم چغندر

ولی بگذارید نگاهی بیفکنیم درباره پیمانها ی نفت درخاطرات آقای اردشیرزاهدی. دراین کتاب آقای زاهدی حتی یک کلمه هم درباره انگیزه و فرنود (دلیل) اصلی سقوط دولت ملی ومردمی دکتر مصدق، یعنی مجادلات نفتی او با دولت انگلستان، مبارزه های جانانه او درسازمان ملل ودادگاه بین المللی لاهه وکلا نهضت ملی شدن نفت ایران به رهبری او سخنی به میان نمیآورد. تنها اشارتی که ایشان دارند این است که

"دکترمحمد مصدق؛ نخست وزیرپیشین که درروزگار او صنعت نفت ملی شد." (برگ ،خاطرات اردشیر زاهدی ١٧٢)

یعنی ازسخن اوچنین برمیآید که گویا دکترمصدق نه ازبانیان، نه رهبر ونه ازکوشندگان جنبش ملی شدن نفت بوده است وملی شدن صنعت نفت ایران اتفاق ساده ای بوده که تنها درزمان زمامداری او (حتما خود بخود و یا بدست پاپاجان زاهدی و یا شاه ) رخ داده است.

اشارات ایشان پس ازآن نیزبسیارکوتاه ونا مفهوم است وتنها علت اشاره به آنها هم بیشک به این دلیل است که اردشیرخان خواسته اند به خواننده تفهیم کنند که، آری ، ایشان نیزدرجریان کارهابوده اند! ولی ازآ نجائیکه مایل نیستند تا زیاد در باره آن گزاره بحث و گفتگوکنند، بازهم با سرعتی توفان وار داستان را زیرسبیلی در میکنند. بله این چنین است که درمقایسه با آن شرح سی واندی سطری موزه رضا خان در ژوهانسبورگ ، آقای اردشیرخان نهایتا ده سطرونیم برای توضیح درباره کل جنبش ملی شدن نفت وانقعاد پیمان کنسرسیوم در سال ١٩٥٤ اختصاص داده اند! البته علت اصلی این توضیحات ایشان نیزافاده فروشی است، وگرنه از ذکر همین چند سطرهم دریغ میکردند. برای نمونه :   
" وقتی در پائیز ١٣٣٢هربرت هوور کارشناس امور نفتی وزارت امورخارجه به ایران آمد. اردشیر نیز بدون داشتن هر گونه سمت رسمی در مذاکرات شرکت میکرد". (برگ ١٦٧،خاطرات اردشیر زاهدی)

همین! نه یک کلمه بیشتر ونه کمتر! انگاری کسی بخواهد ازسفرمهم خود به کره مریخ سخن بگویید و تنها به ذکراین جمله اکتفا کند که: آری من به کره مریخ رفتم!

خوب بسیارعالی! آری اردشیر خان، شما درآن جلسات مهم نفت شرکت داشیتد و بیشک هم آدمی بس مهم بودید! خوب که چه شود؟ چه نتایجی ازآن جلسات بیرون آمد؟ شما آقای اردشیرزاهدی، ازمهمترین واقعه عمرتان تعریف میکنید و آنگاه ازاین مبحث چنین سرسری میگذرید؟ بن بست ایران و بریتانیا درمسئله نفت، براستی بزرگترین رخداد زندگی وبهترین بخت برای شما و پدرتان بود. اگرتوافقی درمورد مسئله نفت بین ایران و بریتانیا حاصل میشد وصنعت نفت ایران ملی میشد، شما و پدرتان درخواب هم نمیتوانستید به آنچنان مقاماتی دست یابید!

جالب اینکه آقای زاهدی درهمین چند سطرتلاش دارند تا نشان دهند که ایشان پس ازکودتا، آدمی بس مهم تشریف داشته اند، هرچند که خود اقرارمیکنند که رسما هیچ سمتی هم نداشته اند! براستی این پرسش پیش میاید که ایشان مقام وسمت خود را برای شرکت دراین جلسات مهم نفتی چه مینامیده اند؟ بالاخره میبایستی برهمه شرکت کنندگان معلوم میشد که هر کسی در کدام سمت و کدام وزارتخانه در آن مذاکرات شرکت میکند. شایدهم ایشان تنها به ذکرنامشان اکتفا کرده و پرسیده بودند که چه کسی چای میخواهد!

درهرحال همین اشاره آقای زاهدی بیانگراینست که رژیم پیشین، چه رژیم آشفته و درهم و برهمی بوده است که افرادی بدون هیچ سمت و یا مقامی، درآن مذاکرات شرکت میکرده اند. آقای اردشیر خان با همین گفتارشان، رسماً اذعان میدارند که رژیم شاه چه افراد بی صلاحیتی را به اینچنین "مذاکرات مهمی" گسیل میداشته است. مگرجوان ٢٥ ساله ای چون اردشیر زاهدی در آن زمان چه تخصصی درمسئله نفت ویا مذاکرات سیاسی داشته که جواز شرکت درچنین مجلسی را دریافت کرده بود؟ ویا آیا این خود دلیلی برآن نیست که هم آقای امینی (بعنوان وزیر دارایی دولت غیر قانونی و کودتایی فضل الله زاهدی) و هم این اردشیرخان جوان ٢٥ ساله ما در آنزمان (که بنابرادعای خودشان هیچکاره و ازداشتن هرگونه سمت رسمی محروم بوده اند) مهره هایی بس کوچک دربازیهای پشت پرده لندن و واشینگتن برای انعقاد قرارداد استعماری کنسرسیوم نفت با دولت ایران بوده اند؟ امروزه همگان نیک میدانیم که یکی از اهداف کودتای شوم ٢٨ مرداد همان لغو" قانون ملی شدن صنعت نفت وخلع ید ازبریتانیا " بود. قانونی که به همت مردم ایران و به رهبری دلیرانه دکتر مصدق در مجلس شورای ملی ایران به تصویب رسیده بود!      

بازگویی این توضیحات هرچند کوتاه آقای زاهدی براستی برای رژیم پهلوی هم شرم آوراست. پرسش اینجاست که ایشان بعنوان یک هواداروسرسپرده بی چون و چرای رژیم پیشین چرا این گزاره (موضوع) را نیز مانند گزاره های دیگرشامل سانسور نکرده اند؟ سانسوری که خواننده وجودش را درهربرگ ازاین کتاب احساس میکند. بیشک ایشان با بازگو کردن داستان به اصطلاح "شرکت در مذاکرات نفت " که روزگاری به ریاست قهرمانان ملی ایران همچودکتر مصدق و دیگر"سنگین وزنها" ونوابغ سیاسی ایران اداره و رهبری میشد، میخواهد چند مثقالی ازحس خود بینی و باد سری خویش را ارضاء کند که آری من هم در آن دوران ودرسن ٢٥ سالگی برای خودم کسی و میان سر ها سری بوده ام !   

پس ازاین توضیحات کوتاه وچند سطری آقای اردشیر زاهدی درباره یکی ازننگین ترین واستعماری ترین قرارداد های منعقد شده دولت ایران با بیگانگان برسرمنابع زیرزمینی اش- پس از پیمان نفت رضا شاه پهلوی با بریتانیا در سال ١٩٣٣- وتاسیس کنسرسیوم نفت درسال ١٩٥٤ که به بیان دیگر کوفتن آخرین میخ بر تابوت جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران بود، گزاره" نفت" تماماً به بوته فراموشی سپرده میشود ودیگر سخنی ازآن درکتاب خاطرات این فرزند توفان نمی رود. تا اینکه پس ازنود وچندی برگ دیگر ازکتاب، آقای زاهدی ناگهان گریزی به صحرای کربلای"نفت" میزنند ودرباره بازنگری درقرارداد کنسرسیوم نفت دراوایل دهه هفتاد میفرمایند که :

" دراین مذاکرات قرار بود ترتیبات تازه ای در روابط ایران و کنسرسیوم برقرار شود و منافع بیشتری عاید کشور گردد". ( برگ ٢٦١، خاطرات اردشیر زاهدی )

نخست باید از آقای زاهدی پرسید که سخن از کدام کنسرسیوم در میان است؟ کاشت چغندر یا هویج ؟ بیشک کنسرسیوم نفت که نمیتواند باشد. چون اردشیرخان ما کمی پیش ازآن فرموده بودند که صنعت نفت " درزمان زمامداری مصدق" ملی شده بود.

(" دکترمحمد مصدق؛ نخست وزیرپیشین که درروزگار او صنعت نفت ملی شد." برگ ١٧٢، خاطرات اردشیر زاهدی)

پس سخن ازکدامین کنسرسیوم درمیان است؟ اگرایران صادرات هویج و چغندری هم داشت که همواره ملی بودند ودیگراحتیاجی به زحمتِ آقای زاهدی نبود. پس صحبت برسرکدام کنسرسیوم است؟ اگرمنظوراردشیرخان کنسرسیوم نفت ایران است، پس جا داشت که ایشان دستکم کمی درباره آن زمینه چینی به عمل میآوردند تا خواننده دراین میان گیج نگردد.

اما آقای اردشیرزاهدی، شما که نمیتوانید ازیکسوبگویید صنعت نفت ایران ملی شده بود، وازسویی دیگراز"منافع بیشتردرکنسرسیوم" (آنهم بدون ذکرکلمه نفت) سخن برانید! گویا پس ازچند دهه سفارت و وزارت امور خارجه هنوزهم معنای" ملی شدن نفت" را نفهمیده اید. معنای ملی شدن نفت یعنی واگذاری حق مالکیت تام و صددرصد نفت ایران به ایرانیان. پس بنابراین زمانیکه سخن از"ملی شدن نفت ایران" درمیان باشد، دیگرسخن راندن ازمذاکرات با یک کنسرسیوم برسرتقسیم حق امتیازاین نفت با بیگانگان، سخنی است بس عبث و پوچ .

پیدا کنید پرتقال فروشِ نفتی را

درهرحال آقای اردشیرزاهدی بایستی تکلیفش رابا خوانندگان شکاکی چون من تعیین کند. امروزه دیگرهرکودک دبستانی نیک میداند که هنراصلی دکتر مصدق همانا ملی کردن صنعت نفت و خلع ید از استعمار بریتانیا یی بود. اصلا پیش شرط قبولیت پست نخست وزیری ازسوی دکترمصدق منوط برهمین تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت ایران بود. خود آقای زاهدی نیز در کتابشان قبول دارند که صنعت نفت در دوران مصدق ملی شده بود.

حال ایشان یا بایستی اذعان دارند که صنعت نفت ایران پس ازسرنگونی حکومت مصدق دیگرملی نبوده است یا همچنان ملی مانده بود. ولی آقای زاهدی بیشک نمیتواند ادعا کند که صنعت نفت پس از سرنگونی دکترمصدق همچنان ملی مانده بود، چرا که این ادعا با مذاکرات کنسرسیوم نفت که دردوران زمامداری وزارت امور خارجه ایشان صورت گرفته مغایرت تام خواهد داشت. درضمن رد این ادعا، که صنعت نفت پس ازسرنگونی دکتر مصدق همچنان ملی مانده بود، بدان معنا خواهد بود که نه تنها او، بلکه تمام دولتین ذینفع درکنسرسیوم نفت (آمریکا، بریتانیا ، هلند و فرانسه) به همراه دولت ایران آنقدرنادان بودند که فرق "ملی شدن" با واگذاری"حق امتیاز" به کنسرسیوم نفت را نمیدانستند!

پس دراینجاست که آقای زاهدی ( و شرکاء) مجبورند برای اثبات ادعای خود، دنبال پرتقال فروش دیگری هم بگردند که قانون ملی شدن صنعت نفت در ایران را پس ازسرنگونی حکومت مصدق لغو کرده است. (حال به هرنحوی! مثلاً طی یک قرارداد نظیر آنچه امینی و پیچ درسال ١٩٥٤ امضا کردند). به بیان دیگر، تمام مبارزات و تلاشهای مردم ایران را به رهبری دکتر مصدق درطی حکومت ٢٨ماهه حکومت ملی ومردمیش برای ملی نمودن منابع زیرزمینی کشور، استقلال کشور و استقرارحاکمیت قانون درآن بیک قلم نابود نموده است. شاید لازم باشد که آقای اردشیر زاهدی جهت صرفه جویی درانرژی و وقت خود، همانگونه که دنبال این پرتقال فروش نفتی هستند، از روزولتِ پرتقال فروش نیزغافل نباشند. چون این دو پرتقال فروش مانند پشت و روی یک سکه هم همیشه با هم و توام باهمند!

البته فراموش نشودکه آقای اردشیر زاهدی ٥٤ سال است که هنوز دنبال روزولتِ پرتقال فروش می گردند و گمان نمی رود که به این زودیها هم این پرتقال فروش ناجنس را پیدا کنند، با وجود اینکه سابقا آقای اردشیر زاهدی با این روزولتِ پرتقال فروش کلی هم رفیق بوده اند، بگونه ای که این جناب پرتقال فروش ایشان را " اردی" خطاب میکرده اند وحتی در روز٢٨ مرداد ، پس از پیروزی کودتا چند دقیقه ای درباغ سفارت آمریکا ذوق زده با هم رقصیده اند. بنابراین خوانندگان گرامی میتواند خود حدس بزنند که آقای اردشیرزاهدی برای یافتن این پرتقال فروش نفتی ناجنس هم دستکم ٥٤ سال دیگر وقت لازم خواهند داشت. پس اجازه بدهید مطلب را ادامه دهیم، مگراینکه ٥٤ سال دیگرطاقت انتظارداشته باشید!

البته خواننده خود میتواند درسطوربس کوتاه خاطرات آقای زاهدی ببیند که دراین قرارداد های منعقد شده بین ایران و شرکتهای نفتی خارجی پس ازکودتا درسال ١٩٥٤ "درزمان زمامداری فضل الله زاهدی "، تنها سخنی که درمیان نیست همان خلع ید ازشرکت نفت انگلیس و ایران وبریتانیا و مالکیت تام ایران برمنابع نفت و گازش میباشد. برای نمونه اقای اردشیرزاهدی میفرمایند که :

" دراین مذاکرات قرار بود ترتیبات تازه ای در روابط ایران و کنسرسیوم برقرار شود و منافع بیشتری عاید کشور گردد". ( برگ ٢٦١ ، خاطرات اردشیر زاهدی)

به بیانی دیگرخودِ آقای اردشیرزاهدی قبول دارند که :

الف ـ مالکیت تام و صد درصدی ایران برمنابع نفت و گازش درمیان نبوده است.
ب ـ تا پیش ازبازنگری درکنسرسیوم نفت (١٩٧٢) منافع کمتری نصیب ایران میشده است.
پ ـ افزون برآن آنگونه که خود اردشیرخان اذعان دارند و میفرمایند " قرار بو د". با بیانی دیگر برای خواننده وخودِ آقای اردشیرزاهدی هم روشن نیست که بالاخره آن "قرار" کارش به کجا کشید و آن" منافع بیشتر" نصیب ایران شد یا نه؟

البته لازم به یادآوری است که مدت اعتبار آن قرارداد استعماری کنسرسیوم نفت (معروف به پیمان نفتی، امینی ـ پیچ) که درسال ١٩٥٤ و پس از کودتا و "درزمان زمامداری فضل الله زاهدی" بین ایران و کمپانیهای نفتی بسته شد، ٢٥ ساله بود. به بیانی دیگر، آن پیمان استعماری کنسرسیوم نفت درسال ١٩٧٩ به پایان میرسید. به همین خاطر، چند سال پیش ازبپایان رسیدن پیمان نفتی، کمپانیهای نفتی سهیم درکنسرسیوم نفت سخت به تکاپو افتادند تا مدت اعتبارکنسرسیوم نفت را تمدید نمایند. البته همانگونه که بدان اشاره رفت ، اصولا آقای اردشیرزاهدی مایل به ذکر این چنین مسائل نفتی و پرسش برانگیز نیستند و تلاش دارند تا درچند سطر، این فرنهاد (مسئله) بغرنج را سر وته کنند. البته این فراموشی عمدی اردشیرخان ما ازگفتن این گزارهای مربوط به نفت، این سود را هم برای ایشان دارد که آن گروه ازخواننده گانی که آگاهی چندانی ازپیمانهای نفتی و کنسرسیوم نفت ندارند، خیال کنند که این اردشیرخان ما درآن معاملات نفتی نقشی مهم بازی کرده اند ویا اینکه تنها به همت ایشان قرار بوده تا با بازنگری درکنسرسیوم نفت، چند درصد ی بیشترازآن سهم پنجاه درصدی، نصیب ایران گردد. ولی بنا براساس اسناد موجود وبا رجوع به کتاب خاطرات اسدالله علم و حتی کتاب خودِ محمد رضا شاه (پاسخ به تاریخ) ، میتوان دریافت که این خود شاه بود که به تنهایی تمامی مذاکرات بازنگری و انعقاد پیمان نفت با کمپانیهای سهیم درکنسرسیوم را برعهده گرفته بود وتمام مذاکرات نفت بدورازچشم مجلس شورای ملی، نخست وزیر یا حتی رئیس شرکت" ملی" نفت ایران برگزارمیشد. حال تکلیف وزیرامورخارجه ایران ـ که شاه آنرا تنها به چشم یک مقام و نماد تو خالی میدید ـ که دیگرجای خود داشت.

درهرحال ازتوضیحات مبهم آقای اردشیرزاهدی چنین برمیآید که فرزند توفان مان نیزپشت درهای بسته مذاکرات پیمان نفت مانده بوده وآخرسرهم نفهمیده است و نمی داند که بالاخره این بازنگری در قرارداد کنسرسیوم نفت، چه سود محتملی را نصیب ایران ساخت!

بازهم جهت اطلاع آقای اردشیر زاهدی باید یادآورشوم که با انقعاد پیمان ننگین نفت امینی ـ پیچ در٢٥ اکتبرسال ١٩٥٤ ، دولت پدرشان ، فضل الله زاهدی، قانون ملی شدن صنعت نفت را لغو و بجای آن دولت ایران منابع نفت و گازش را به مدت ٢٥سال به شکل پنجاه ـ پنجاه با کنسرسیوم نفت تقسیم نمود. افزون برآن طبق پیمان استعماری امینی ـ پیچ، دولت ایران متعهد گشت تا غرامتی هنگفت (حدود یک میلیارد پوند استرلینگ) را به طوراقساط به دولت بریتانیا، بعنوان خساراتی (!!) که بریتانیا براثرعدم استخراج نفت درایران دردوران حکومت دکتر مصدق متحمل گشته بود، بپردازد! ازآن گذشته با عقد این پیمان نفتی، کنسرسیوم نفت (متشکل ازآمریکا و بریتانیا هریک چهل درصد، فرانسه چهارده درصد و هلند هفت درصد) امتیاز جستجو واستخراج نفت در ٢٥٠٫٠٠٠ مایل مربع ازخاک ایران را از آن خود ساختند.
برای مطالعه بیشتردر باره پیمان ننگین امینی ـ پیچ، کافی است که دراینترنت بدنبال این واژه گشت: Oil Participants Ltd (IOP)

و یا برای نمونه به این «سایت» رجوع نمایید:
goliath.ecnext.com


جا دارد که از آقای اردشیرخان بپرسیم که آیا این فرنهاد (مسئله) نفت ایران از" آبگوشت همدانی و چلو کباب با برنج دُم سیاه" (برگ ،خاطرات اردشیر زاهدی ١٣٦) و یا " گم شدن گوشواره برلیان الیزابت تایلور هنگام رقص با اردشیر" ( برگ ٣٠٧، همانجا) کم اهمیت تربود که آقای اردشیرخان توضیحی دراین باره نمیدهند!

بیشک اشاره بس کوتاه اردشیر خان ما درمورد اینچنین گزاره بس مهم و اساسی، تنها به این خاطربوده که این کنسرسیوم نفت با واقعه شوم کودتای ٢٨مرداد گره محکمی خورده است و درواقع علت و معلول یکدیگرند. مگرمیشود ازکنسرسیوم نفت نامی برد وازلقمه بزرگ هشتاد صدی آن، که دردو لقمه چهل درصدی نصیب همان دو کشوری شد که کودتای ٢٨ مرداد را به انجام رسانیده بودند، یادی نکرد. پس صلاح دراین بوده که این فرزند توفان به معنای اصیل کلمه، چون تند بادی ازاین فرنهاد (مسئله) بوداربگذرد.

ویا شاید هم این فرزند توفان ما شرم دارد که اعتراف کند که تنها چیزی که ازآن کنسرسیوم شوم نفت نصیب ایران گشت، همان نام شرکت کنسرسیوم بود. گواژه (طنز) تاریخ را بنگر که چه نام دروغین وفریب آوری نصیب ما ایرانیان کرد: " شرکت ملی نفت ایران" .

ادامه دارد
r.rahimpour@ois-iran.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست