ژاله اصفهانی از دور – از نزدیک
میرزاآقا عسگری (مانی)
•
هربار که زنگ می زد، حتما در یک جای گفتگویش بازهم به من یادآوری می کرد که :«مانی جان چرا احوال ژاله را نمی پرسی؟ به من زنگ بزن شاعر! یک روز زنگ می زنی می بینی ژاله نیست ها! آنوقت دیگه دیر شده!»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ آذر ۱٣٨۶ -
۷ دسامبر ۲۰۰۷
هربار که زنگ می زد، حتما در یک جای گفتگویش بازهم به من یادآوری می کرد که :«مانی جان چرا احوال ژاله را نمی پرسی؟ به من زنگ بزن شاعر! یک روز زنگ می زنی می بینی ژاله نیست ها! آنوقت دیگه دیر شده!»
بازهم چندماه گذشت و من به ژاله تلفن نزدم. به علت این همه کار و روزمره گی. می دانستم که همین روزهاست که دوباره از لندن زنگ بزند و با ربابه و من گپ بزند و دوباره همان جمله ی گلایه آمیزش را بگوید. اما اینبار، دوستی زنگ زد و خبر درگذشت ژاله را داد. اینبار، صدای زنگ تلفن، ناقوس مرگ ژاله بود.
دیدار در لندن
حدود ۲۰ سال پیش، یک انجمن فرهنگی مرا برای شعرخوانی به لندن دعوت کرده بود. عنایت فانی خبرنگار و تحلیل گر در بخش فارسی بی. بی. سی یکی از دوستان نادیده ای بود که برای برگزاری آن شب شعر وقت و نیرو گذاشته بود. (البته، شب شعر و انجمن ربطی به بی.بی.سی نداشتند). عنایت در یکی از تماسهایش گفت که ترتیب دیداری بین ژاله و من را داده است. او میدانست که ما دورادور به کار و شعر یکدیگر توجه و علاقه داریم.
وقتی به لندن رسیدم، عنایت برای تهیه ی گزارش به یکی از کشورهای حاشیه ی خلیج فارس رفته بود و اگر اشتباه نکنم دوست دیرینم محمودکویر شاعر مرا به خانه ی ژاله برد. ساعاتی هم نشست و رفت.
یک بامداد نسبتا سرد در لندن بود. در اتاق کوچک پذیرایی، ژاله و من در کنار بخاری چوبسوز، در دو سوی یک میز عسلی کوچک نشسته بودیم. شعله های آتش رنگ و رقص زیبائی داشتند. به ژاله گفتم «چه آتشکده ای! مرا به هزاران سال پیش برد. به دوران برآمد آیین زرتشت و رونق یافتن آتشگاه ها!» ژاله سرش را نزدیک آورد و با صدائی خفیف گفت«یواش تر حرف بزن!» در همین حال، تلویزیون را روشن، و صدای آن را چندان بلند کرده بود که ما به زحمت صدای یکدیگر را می شنیدیم. گفتم «استاد! لطفا صدای تلویزیون را کم کن!» دوباره سرش را نزدیک تر آورد و گفت «عمدا صدای آن را بلند کرده ام تا کسی صدای ما را نشنود! بعدش هم یادت نره دیگه به من نگو استاد! من ژاله هستم. همین! یک شاعر مثل خودت!» گفتم «در خانه که جز شما و من کسی نیست تا حرفهای ما را بشنود!» گفت «ممکن است در این خانه هم میکروفون مخفی کار گذاشته باشند!» پرسیدم «مطمئنید؟!» گفت «درشوروی که همیشه اینطور بود! ما که عمری در شوروی زندگی کرده ایم به این وضع عادت داریم! آنجا در بیشتر خانه ها هم دستگاه شنود کار گذاشته بودند. ما عادت کرده ایم صدای رادیو یا تلویزیون را آنقدر بلند کنیم تا مانع از شنیده شدن گفتگوهامان توسط خبرچین ها یا دستگاه های شنود شود!»
ژاله در سال ۱۹٨۲ میلادی شوروی را ترک کرده و به لندن آمده بود. سه چهارسالی از اقامتش در لندن می گذشت که من به دیدارش رفتم. ترسی غریب را با خود آورده بود. هنوز «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» برپا بود. ژاله، که سالهای بسیاری در آن کشور، و از جمله در تاجیکستان زندگی کرده، دکترا گرفته، و در آنجا استاد دانشگاه هم شده بود، هزاران کیلومتر دورتر از «سرزمین شوراها» ترس های رسوب کرده تا بُن جانش را هنوز هم با خود حمل می کرد. چای و شیرنی که خوردیم گفتم«نه! من اینطوری اذیت می شوم! با صدای بلند این تلویزیون نمی توانیم چهار کلمه درست و حسابی حرف بزنیم!» گفت «بلندشو ببرمت بیرون، هم کمی لندن را ببینی، هم در یک قهوه خانه، کمی شعر بخوانیم» کمی بعد، بلیطهائی را که خریده بود باطل کردیم و سوار مترو به جای شلوغی رفتیم. وارد قهوه خانه ی شلوغی شدیم. نشستیم. قهوه و شیرینی سفارش داد.
هنگامی که ژاله هنوز در شوروی بود، یکی از دوستان در آلمان چند روزنامه ی تاجیکی را برای من آورد و گفت «شعرهایت را خانم ژاله اصفهانی ترجمه کرده و در این روزنامه ی تاجیکی منتشر کرده است. این روزنامه ها را ایشان از طریق بچه ها برایت فرستاده است.» روزنامه ها را ورق زدم. تنها چیزی را که توانستم بخوانم نام خودم و ژاله بود. روزنامه به خط سیرلیک چاپ شده بود. خطی که برایم بسیار ناآشنا بود. تا آنزمان ژاله را نه دیده بودم و نه با او مکاتبه ای داشتم.
ژاله قهوه اش را کندتر از من نوشید. گفت«مانی شاعر! این دفتر، تازه ترین شعرهای من است. هنوز منتشر نشده. دوست دارم تو که شاعری با استعداد هستی نگاهی به آنها بکنی و نظرت را به من بگویی.» آنگاه چند جمله ی تشویق آمیز و مهربانانه به من گفت. گفتم«خانم اصفهانی! امیدوارم شایسته ی این همه تعریف و تمجید شما باشم!» گفت «من را ژاله صدا کن! یادت نره! ببین شاعر! من سالها از ایران و زبان فارسی درون کشورمان دور بوده ام. تو تازه آمده ای. تو به فارسی امروزه نزدیک تری، سوای آن، من دوست دارم بدانم اگر مثلا این شعر مال تو بود، چه تغییراتی در آن می دادی؟!» آنگاه دفتر صدبرگی نسبتا رنگ و رو رفته اش را باز کرد و یک شعر را در برابرم گشود و روی میز گذاشت. شعر را خواندم. و او را ستایش کردم. گفت «من نخواستم که ژاله را ستایش کنی! می خواهم بدانم مانی شاعر، این شعر را چگونه ادیت می کند؟ بیا این خودکار، این هم کاغذ! تعارف بکنی ژاله تو را نخواهد بخشیدها! یادت باشد!» چندین دقیقه بدرازا کشید تا من شعر ژاله را بازنویسی کردم. برخی از واژگانش را عوض کردم. برخی از جملات را حذف کردم. برخی از دریافتهای حسی او را در چند تصویر شعری گنجاندم. آنگاه با شرم و اندکی دلنگرانی، ورقه را روبرویش گذاشتم و به بهانه ی رفتن به دستشوئی، از میز دونفره دور شدم. هنگامی که بازگشتم، چشمان ژاله از مهر و درخششی دیگر سرشار بود. لبخند مادرانه ای چهره اش را به زیبائی دریا کرده بود. پیش از آن که بنشینم، برخاست و مرا بقل گرفت و بخود فشرد«بیخود نیست که شاملو ترا آنقدر دوست دارد! آفرین مانی! آفرین! برات قهوه ی تازه سفارش داده ام. بخور! ببین! با این دو تا کلمه ات موافق نیستم. کلمه های خودم محوری بودند، کلیدی بودند، مهم نیست که کمی دِمُده باشند، اما دوستشان دارم. اما بقیه ی کارت عالی بود، عالی! بیا باز هم از این شعرها بخوان و...»
مرا به بریتیش موزیوم لندن برد. فرز و چابک بود و خوش پوش. شال خوشرنگی روی شانه انداخته بود. رنگهای شاد لباسش دخترانه بود. در موزه آنقدر در بخش ایران ماندم که ژاله خسته شد. رفت دم خروجی در جائی بنشیند تا من از ویرانه های یک تمدن بزرگ و از دست رفته بیرون آیم و به او بپیوندم. نزدیکهای غروب به خانه برگشتیم. ژاله غذا پخت. تمیز، دقیق و سریع در آشپزخانه ی کوچک کار می کرد. من کنارش ایستاده بودم. یک رادیوی کوچک در آشپزخانه با صدای بلند حرف می زد و موسیقی پخش می کرد! «حالا شب می برمت نایت کلوپ! تا حالا نایت کلوپ رفته ای؟!» گفتم «نه! من تازه به اروپا آمده ام. از این چیزها خبر ندارم!» «پسرم مهرداد آنجا پیانو می نوازد. جای آرام و خوبی است. برایمان دو تا جا رزرو کرده. می رویم آنجا، هم موزیک گوش می کنیم، من شراب می خورم، تو هم که آلمانی هستی آبجو بخور! باشه؟ ولی اول ناهارمان را بخوریم. بیا! ببین چه زرشک پلوئی شده! دوست داری؟!» بخار دلپذیری از روی بشقابها بلند می شد. من همچون نهالی بودم که با مهر این استاد، این بانوی شجاع، این شاعری که در نخستین کنگره ی شعر ایران ( تیر ماه سال ۱٣۲۵.سال ۱٣۲۵) در کنار نیما و دیگران نشسته و شعر خوانده بود، این مهربان بانوی حساس و دوست داشتنی، از درون قد می کشیدم و سرشار از شادمانی و غروری بودم که دیدار شاعره ی بزرگ تبعیدی ایران به من داده بود. «من هم آشپزی ام بد نیست ژاله خانم!» «پسر جان دیوانه ام کردی! به من فقط بگو ژاله! سالاد هم بخور. بعدش برو اتاق کار من، کمی استراحت کن!»
مرا به اتاق کار کوچکش برد. همه جای اتاق قفسه های کتاب و مجله بود. تمیر، منظم، و دسته بندی شده. کارتنهای کوچک و بزرگی هم داشت پر از مجلات و کتابهائی که جائی برای چیدن آنها نداشت. «مانی جان! چندهزار کتاب خوب داشتم. نمی توانستم بیاورمشان. همه را تقدیم کتابخانه ی ملی آنجا کردم. چه کتابهائی! بیشترشان را شاعران و نویسندگان بزرگ جهانی برایم امضاء کرده بودند. نویسندگان روسی، اسپانیائی، آفریقایی... همه آنجا ماندند. اینها را با زحمت جمع و جور کردم...»
دوستی نزدیک ما چنین پا گرفت. از آن پس هرگاه که به لندن می رفتم، میهمان او هم بودم. دیگر آنقدر به این مادر، به این کهن بانوی شعر تبعید نزدیک شده بودم که گاهی سر به سرش می گذاشتم. یکبار نمی دانم چه موضوعی پیش آمد که به او گفتم «ژاله! تو هم باید از آن پنجره ی طبقه دوم، گیسوان بلندت را بیاویزی پائین تا من بگیرم و بالا بیایم پیش تو!» از این تعبیر بسیار لذت برده بود و هر از گاه که یکدیگر را می دیدیم یا تلفن می زد می گفت «راستی مانی جان یادت میاد به ژاله چی گفتی؟! گیسوی بلند و پنجره و... بازم این را بگو! خیلی قشنگ بود!» در آخرین سفرم به لندن، همسرش شمس که بیشتر دوست داشت تنها باشد، روی میز غذا در کنار ما نشست«آقای مانی! این خانم از بس از شما تعریف کرده که من هم علاقمند شدم بیام با شما حرف بزنم. ناهارمان را بخوریم و بعدش دونفری برویم قدمی بزنیم. حرفهائی دارم که باید به تو بگویم. باید آنها را خوب به خاطر بسپاری» گوشهایش سنگین شده بود. حال چندان خوشی نداشت. اما اراده ای پولادین در سیمایش موج می زد. بسیار جدی و قاطع بود. در کوچه های اطراف خانه شان نزدیک به دو ساعت قدم زدیم. از همه چیز می گفت. از سالهای دور مبارزه، از شکستها و دربدری ها، از رنجها و شادی ها. انگار که داشت امانتی بزرگ را به من می سپرد: «باید با این رژیم آخوندی تا پایان مبارزه کرد». می گفت از نسل آنها گذشته است. حالا نوبت نسل تازه نفس است که برای عدالت و آزادی مبارزه کنند. به آرامی قدم برمی داشت. جلوی یک درخت کوچک ایستاد. کمی به آن خیره شد. بعد گفت«آینده مال این درختهای جوان است!» چهره ای عمیق، متفکر،غمگین و صبور داشت. شمرده و آرام سخن می گفت. من بیشتر، شنونده بودم.
***
در باره ژاله یادمان ها و نگفته های بیشتری دارم که امیدوارم فرصت نوشتن آنها را (دست کم در جلد سوم اتوبیوگرامی ام : خشت و خاکستر ) بیابم. چهار سال پیش برای ژاله اصفهانی ویژه نامه ای در رسانه ی «ادبیات و فرهنگ» درست کردیم. در آن ویژه نامه، گفتگوئی را که از راه دور با ژاله انجام داده بودم منتشر شد. این گفتگو را سال پیش در کتاب «رهپویان اندیشه» که مجموعه ای از مصاحبه های من با اهل قلم و فرهنگ است نشر دادم. تمامی این کتاب به سه بانوی ارزشمند از میان بانوانی که می شناسم تقدیم شده است. به خانمها: ژاله ی اصفهانی، ملیحه ی تیره گل، و همسرم ربابه احمدی. آن گفتگو را در زیر می خوانید.
۶ دسامبر ۲۰۰۷ بوخوم.
***
گفتگوی میرزاآقاعسگری(مانی) با ژاله اصفهانی
ژاله اصفهانی: شعر ما پیدا و پنهان عاصی و معترض است
مانی: خانم اصفهانی شما حدود ۵۰ سال است در مقام یک شاعر دست به قلم دارید. آیا اگر یک بار دیگر زاده شوید دوست دارید دوباره شاعر باشید؟ چرا؟
ژاله اصفهانی: بر امر محال نقش بستن چرا؟
مانی: نگاهی به گذشته، به کارنامهی فرهنگی خود داشته باشید! از ژالهی اصفهانی فاصله بگیرید و نگاهی از سر سنجش و بازنگری و نقد به زندگی و آثار ژالهی شاعر و نویسنده بیندازید! لطفا!
ژاله اصفهانی: ژاله از ۱۳ سالگی، که غزل نخستین خود را سرود، تا امروز همواره در شرایط گوناگون مهاجرتِ ناگزیر کوشیده تا فرصتی به دست آورد و بنویسد. و نوشته است. بسیار نوشته و پاره کرده و گاهی به چاپ رسانده و هر بار پس از انتشار دفتر شعری، پشیمان شده که: این چه کاری بود کردی؟!
ژاله از ابتدا در اقلیم شعر بییار و بیهمزبان بوده. گاهی دلم برایش میسوزد. گاهی هم از او بدم میآید. زیرا به نظرم مغرور و بی نیاز بیجهت است. نه به کسی رشک میبرد و حسرت، نه از هیچ کس انتظار یاری و همکاری دارد. اما شگفتزده دل خوش است که مردم با همهی دوریها دوستاش میدارند و همین انگیزهی امیدواری و امید سرائی اوست. پاداش و خوشبختی شاعر ایرانی آن است که مردم ایران شعر دوستاند و هنر پرورند.
مانی: شما تحول شعر فارسی را از زمانی که در کنار نیما در کنگرهی شاعران و نویسندگان در سال ۱۳۲۵ شرکت داشتهاید تا به اکنون تجربه کردهاید. شما فراز و فرود شعر نو پارسی را دیدهاید و در آن سهیم بودهاید. این تحول را برای ما بگشائید! کجا بودهایم، بهکجا رسیدهایم؟
ژاله اصفهانی: بله من عاشقانه مشاهدهگر تحول شعر فارسی بوده و هستم. از سال ۱۳۲۵ که در نخستین کنگرهی نویسندگان ایران در تهران شرکت و شعرخوانی داشتم، با نیمایوشیج آشنا شدم. پس از برگزاری کنگره، نیما به خانهام آمد و یک بار هم مرا به خانهاش دعوت کرد. با زندگی خصوصی نیما به وسیلهی همسر او، عالیه جهانگیری، در بانک ملی ایران، بیشتر آشنا شدم (دراین باره جداگانه نوشتهام) به نظر من آنچه نیما یوشیج در زمینهی شعر فارسی انجام داد یک انقلاب بود، کم است اگر آن را تحول بنامیم. شهامت نوآورانهی نیما درخور ستایش است. شوخی نیست ایستادن در برابر عظمت هزار و چند سالهی شعر فارسی با آن همه جلال جهانگیرانهاش و ادعای این که کاربرد عروض و قافیه به رسم کهن به درد نیازمندیهای امروز ما نمیخورد. با طنز گفت: شعر تکراری و تقلیدی ما صدای یک نواخت و خسته کنندهی چرخ خیاطی را به گوش میرساند. نیما برای پدید آوردن صدای نوی موافق با خواستهای زمان وزن عروضی را در هم ریخت و از نو ساخت یا پیشنهاد ساختن داد.
جای خوشبختی است که گروه شاعران جوان تازهنفس نوآوری نیما را پذیرفتند و در اندک زمانی دفترهای متعدد در شعر نو به چاپ رساندند. اینها ستارههائی هستند که همزمان با هم و در کنار یک دیگر منظومهی درخشان شعر فارسی سدهی بیستم ایران را پدید آوردند که چند سده تاریخ ادبیات ما در آن انتظار بود. آنها زیر پرچم شعر نوین آن زمان بعدا هر یک راه و رسم و سبک مشخص خویش را پیش گرفتند و بر شاعران جوان تأثیر گذار شدند که احمد شاملو شعر آزاد - خارج از وزنهای عروضی را بنیان نهاد و رواج داد. اینک شاعران آزاد شدهی معاصر ما، در ایران و برونمرز، شتابان پیش میتازند و میآفرینند و امیدهای تازه میبخشند.
مانی: نقش خود شما در این تحول چه بوده است؟ آیا شما فقط یکی از شاعران نوپرداز بودهاید یا در تحول شعر نو در مقاطع گوناگون آن تأثیر داشتهاید؟ خواهش دارم نگوئید «این را باید دیگران بگویند!» ما دوست داریم نگاه و تجربهی ژاله را به نقش ژالهی شاعر - و از زبان خود او - بدانیم!
ژاله اصفهانی: ژاله در بحبوحهی شکفتن شعر نیمائی به ناگزیر از ایران دور شد. اما آن را پذیرفته بود و همراه خود برد و به دانشکدههای شرقشناسی جمهوریهای شوروی پیشین، و به ویژه به تاجیکستان رساند. مقالات متعددی پیرامون «شعر نو چیست؟»، و حتا رسالهای بههمین نام، نوشت و سپس به تحقیق و تطبیق شعر معاصر ایران، افغانستان و تاجیکستان، پرداخت و نوشتههای خود را در مجلهی «شرق سرخ» که بعدا «صدای شرق» نام گرفت در تاجیکستان بهچاپ رساند و به این گفتهی منتقدان و شاعران آن زمان تاجیک دل خوش داشت که: «ابوالقاسم لاهوتی ادبیات مشروطه را به تاجیکستان آورد و ژاله شعر نو را». اگر به طور کلی این نقشی نباشد در تحول شعر نو. ژاله ستایش انسان و تصویر طبیعت را مرکز و محور شعر خود قرار داد. یعنی شعر را از توصیف حالات درون شاعر به بیرون، به جامعهی ایرانی و بشری برد، شاید در آن زمان بیش از دیگر همکاران.
مانی: در شعر و هنر، زن یا مرد بودن اهمیتی ثانوی دارد. با این همه، زن بودن شما در رشد و شهرت شما تأثیر مثبت داشته است یا منفی؟ چرا؟
ژاله اصفهانی: زن بودن نه چیزی به شعر ژاله افزوده و نه چیزی از آن کاسته است. او از آغاز شاعری، چنان استقلالی در خود احساس کرده که متوجه زن یا مرد بودن سرایندگان نشده است. شعر یا خوب است یا بد، یا شعر است یا شعر نیست. از هر که میخواهد باشد.
مانی: خانم اصفهانی، شما بیدریغ و از روی مهر، در بارهی چندین و چند شاعر خوب و متوسط و حتا بد، نقد و مطلب نوشتهاید. اگر بخواهید بهترین نقدها و نوشتههاتان بر شعر دیگران، در کارنامهی ادبی شما برای همیشه ثبت شود، از کدام نقدهاتان نام میبرید؟ چرا؟
ژاله اصفهانی: از سال ۱۹۶۰ تاکنون سرگرم پژوهش در شعر خودمان و ملتهای دیگر هستم. روزی این شغل من بود. امروز سرگرمیام شده. یکی از کارهایم، چنانچه گفتم، تطبیق شعر نو در ایران، افغانستان و تاجیکستان است، در ۳۰۰ صفحهی چاپ نشده، که سالها پیش مورد پذیرش نویسندگان و استادان دانشگاههای افغانستان و تاجیکستان قرار گرفت. در ۱۵ سال اخیر نیز پیرامون آثار شاعران زنده و رفتهی خودمان چیزهائی نوشتهام و سخنرانیهائی هم داشتهام که نمیدانم کدام ماندنیاند.
مانی: بهعلت تغییر زمانه، نوع روابط بین نسلهای ادبی تغییر کرده است. نسلهای پیشین همواره با دیدهی احترام و تحسین به نسلهای قبل از خود نگاه میکردند. اما در دورهی ما، نسلهای تازهتر، نگاهی نقدآمیز، نفی گرایانه و گاهی ویرانگر به نسلهای قبل از خود دارند. شما چگونه به این پدیده نگاه میکنید؟
ژاله اصفهانی: طبیعی است که همواره نو، جای کهنه را میگیرد و با تغییر زمان، سلیقه و جهاننگریها نیز دگرگون میشوند. در نتیجه غالبا جوانان، کار سالمندان را نمیپسندند. اما تغییرناپذیر آن است که هرچیز واقعا ارزشمند و هر انسان والای سودمند به زندگی جامعهی بشری، در میان نسل امروز و نسلهای آینده پایدار و مورد احترام خواهد بود.
مانی: بر کارهای شما بررسیهای گوناگونی به زبانهای گوناگون نوشته شده. با این همه، آنچه در بارهی شما به زبان فارسی نوشته و منتشر شده، جامعیت ندارد. چرا؟ چرا مثلا منتقدینی مانند آقایان براهنی، نوریعلاء، دستغیب و . . . در بارهی کارنامهی شعری شما اظهار نظر نکردهاند؟
ژاله اصفهانی: درست است که بسیاران در بارهی ژاله و شعرش نوشتهاند، که درود بر آنان. حالا اگر یاران فرهیختهی مورد نظر شما چیزی نگفتهاند، باید ازشان برنجید؟
مانی: وضعیت نقد ادبی ایران را درمقایسه باکشورهای دیگر چگونه میبینید؟
ژاله اصفهانی: نقد ادبی ایران بسیار جوان و کمپیشینه است. اگر ما در پرتو شعر هزار سالهمان سر در آسمان داریم، در مورد نقد کمتر از صد سال نمیتوانیم آن را همچون یک فن یا علم مشخص ادبی رشد یافته به شمار آریم.
منتقدان ادبی ما، بیشتر به نمایاندن اندیشهی خویش میپردازند تا به کار شاعر و نویسنده، برای راهنمائی آگاهانهی او. و شعر کنونی ما راستی نیازمند منتقدان آگاه است.
مانی: اقامت طولانی و اجباری شما در شوروی سابق چه تأثیر سازنده یا کاهندهای در شعر شما داشته است؟ فکر میکنید اگر میتوانستید همواره در ایران بمانید، سرنوشت شعر شما چیز دیگری میبود؟
ژاله اصفهانی: سرنوشت شعرمن اگر همواره درایران میبودم؟ هیچ نمیتوانم بر آن چه پیش نیامده حکم بدهم. چه میدانم. تنها این را میتوانم بگویم که دوری ناگزیر طولانی از زادگاه و زبان مادری برای شاعر آزار دهنده است. اما دنیای جادوئی شعر هم آن توانائی را دارد که در نوسازی خویش و نوآفرینی، به شاعر یاری برساند. زندگی در اتحاد شوروی پیشین، به ویژه ده سال تحصیل در دانشگاهها و بیست سال شغل در رشتهی ادبیات چیزی به ژاله آموخت تا بگوید: «شاد بودن هنر است - شاد کردن هنری والا تر» و این شعر تا امروز هم در درون و بیرون ایران زنده مانده است.
ژاله از هنر و ادبیات روس و ملتهای شوروی پیشین بسیار چیزها آموخت. شعرش به زبانهای آنان ترجمه و منتشر شد. از احترام برخوردار بود و همواره نگاه و امیدش به ایران.
مانی: گرایش شما به شعر، به ویژه در فرم و زبان - تا حدی محافظه کارانه است. حرکت آوانگاردی در شعر شما ندیدهایم. علتاش چیست؟ اصولا شما چه تعریفی از شعر آوانگارد دارید؟
ژاله اصفهانی: واژگان محافظهکار و آوانگارد، به نظر من، از فضای لطیف اثیری شعر بسیار دوراند. اگرچه در غرب و در محافل ادبی به کار برده شدهاند، هیچ شاعر واقعی هنگام سرودن و آفریدن به فکر این دو نیست. از سوی دیگر اگر هر شاعری بخواهد، یا بکوشد، که پیشرو و واجد سبک و طریقهی تازهی شعر باشد، پس چه کسانی باید از او پیروی کنند. یعنی اگر همه آوانگارد باشند چه بلبشوئی دنیای ادب را فرا خواهد گرفت.
من آوانگاردی را در نور و نیروئی میبینم که از جان واژگان، از شکل و مفهوم، از تخیل و تصویر شعر بیرون میتراود، برق یا اشک چشمان میشود، و دل و جان انسانها را از عشق و آرمان و امید سرشار میکند.
بهنظر من شعر نغمهی روح است و ندای آزادی - اگر احساس و اندیشهای والا در بیان و زبان درست و زیبا به وسیلهی تصویرهای تازهی شاعرانه به تجلی بنشیند، آن شعر موفق است، حال به هر شکل و فرمی که میخواهد باشد. به شیوهی شعر نیمائی یا شعر آزاد خارج از وزنهای متداول عروضی - یعنی شعر رایج امروز ایران.
شعر باید کاری بکند که کهربا با طلا، یعنی حس و اندیشهی شنونده و خواننده را برباید و به سوی خود جلب و جذب کند، او را لحظهای یا لحظاتی از دنیای درون همیشگیاش بیرون آرد و در اختیار یا در محاصرهی اعجاز شاعر قرار بدهد و در آفاقی که او می خواهد بهگردش آرد.
شعر، باز آفریدن حالتی است در شنونده، که به شاعر هنگام سرایش دست داده است. اگر چنین حالت پدید نیاید، آن سروده اثرگذار نبوده است.
شعر در هرحال باید زنده، زیبا، هیجانانگیز، شوق آور، و شورآفرین باشد. شعر، آتشی است که ناگهان در دل و جان شاعر شعله میکشد و به وسیلهی واژگان زیبا و گویا بیرون میتراود.
به نظر من هیچ شاعر حقیقی پی شعر نمیگردد. این شعر است که او را آشکار میکند و وادار میکند که: بنشین و هستی بلورین مرا بساز، مرا بیافرین و نور نافذم را بر دلها و جانها برافشان و زندگی را، انسان را، و جهان را درخشانتر و زیباتر کن. این است راه تو، وظیفهی توی شاعر!
من هرگز شعر را از این وظیفه و تعهد جدا نمیدانم - تعهد هنری- اجتماعی هنرمند. بگذار واژهی تعهد از رنگهای سیاسی - گروهی بیرون بیاید و معنا و مفهوم واقعی خود را به دست آرد.
هیچ انسانی از یاری انسانهای دیگر، و از اجتماعی که در آن زندگی میکند، بینیاز نیست. او نیز نسبت به دیگران خواه - ناخواه وظایف و تعهداتی دارد. هنرمند، به عنوان یک فرد اجتماعی، دارای تعهد و رسالت ویژهی هنر خویش است. شاعر شاهد و، به گونهای، شریک همهی رویدادهای روزگار خود است. او نمیتواند نسبت به آنچه پیرامون وی، در کشور خود و در سراسر جهان، میگذرد بیتوجه و بیتفاوت باشد. صدای ستایش یا نکوهش، فریاد شادی یا غم یا اعتراض شاعر، به هر رنگ و آهنگی که هست، باید بلند شود و ژاله بیش از پنجاه سال است در این راه گام گذاشته و تا آخر ادامه خواهد داد. البته همراه آوانگاردها.
مانی: به شعر امروز برگردیم. آیا شما تفاوتی بین شعر جاری در ایران و شعر جاری در برونمرز میبینید؟ چه تفاوتهائی؟
ژاله اصفهانی: با این همه تماس انتشاراتی و اینترنتی بین شعر جاری ایران و برونمرز تفاوت چندانی نمیبینم. به نظر من شعر امروز ما پُرکار تر از پیش و فراوان تر شده و شمار شاعران جوان، مرد و زن، بسیار تر. شعر ما پیدا و پنهان عاصی و معترض است. مسائل سیاسی- اجتماعی در نمادهای گوناگون فریاد میزنند و شاعران همه ناخرسند و خشمگیناند. و این برای ادبیات معاصر ما تازگی ندارد. صد سال است اکثر شاعران ایران یا کشته میشوند یا زندانی یا تبعید و تهدید، یا این که گرفتار تنگدستیاند. چون از دولتها هیچگونه یاری نمیبینند. یادمان نرفته که ملکالشعرای بهار، که روزی وزیر فرهنگ بود و همواره نمایندهی بزرگ فرهنگ و ادبیات عصر، برای مداوای بیماری سل وسیله نداشت و ناگزیر شد از سوئیس برگردد و بدون دارو و درمان در وطناش از جهان برود. نیمایوشیج برای ادامهی زندگی روزمرهی خود و خانوادهاش گاهی برای بقال سرکوچه زردچوبه پاک میکرد. از آن زمان تا امروز شاعران ایران غالبا پول چاپ کتاب شعرشان را ندارند و نمیتوانند سرودههای خودشان را به دست مردمی که دوست میدارند بسپارند.
فقدان وسیلهی مناسب برای نوشتن و آفریدن و انتشار، شاعران را خسته و دلگیر میکند و گمان نمیکنم در این مورد تفاوتی بین سخنوران داخل و خارج ایران باشد. من با استثناها کار ندارم و با آنان که تشویق میشوند برای موضوعهای سفارشی شعر بنویسند و جایزه بگیرند. از سوئی این را نمیتوانم نگویم که بعضی شاعران در اثر بلاتکلیفی و سر به هوائی چنان شعر را از زندگی جدا میکنند که گوئی بهجای دفتر سرودههاشان دکان جواهرسازی از سنگهای ارزان میسازند. شاید این یک دلخوری سالمندانهای است که باید ببخشید. زیرا باور و امید من آن است که شعر معاصر ایران، در درون و برونمرز، داناتر، شکوفاتر خواهد شد.
مانی: نمیپرسم بهترین شاعران موجود از نظر شما کدامها هستند. اما میپرسم از نظر شما بهترین روندها و جریانات شعری موجود در ایران و برونمرز کدامها هستند؟ بیگمان دلائلتان را هم بیان خواهید داشت.
ژاله اصفهانی: هر گلی بوئی دارد.
مانی: شما در لندن زندگی میکنید. شهری که چندین شاعر و نویسندهی شناخته شده و نو آمدهی ایرانی هم در آنجا زندگی میکنند. از دور چنین به نظر میرسد که اغلب این همکاران ما با هم سر ناسازگاری دارند. برخی مقالات و نوشتههائی که از این همکاران در نشریات چاپ میشود حکایت از فضائی مسموم دارند. خوشبختانه شما از این درگیریها بهدور ماندهاید، ولی ناظر آنها بوده و هستید. علت این ناسازگاریها را چه میبینید؟
ژاله اصفهانی: انگیزهی ناسازگاری برخی از سخنوران و همکاران مقیم لندن را فضای مسموم نمیدانم، تنگی فضای ادبی خودمان، یعنی دوری از مردمی که به مقیاس وطن به زبان آنها شعر میگوئیم. البته بعضی تنگ نظریها و رقابتها هم به میان میآید که از بین میرود. سخت نباید گرفت.
مانی: هر یک از ما روزی این جهان را ترک خواهد کرد. من برای شما عمری طولانی و پُربار آرزو میکنم. اما اجازه بدهید بپرسم نگران سرنوشت آثارتان در غیاب خودتان نیستید؟ آن همه شعر و نوشته و خاطره و نامه و . .. را چه کسی یا چه نهادی جمع و جور خواهد کرد؟ آیا پس از مرگ - در این جهان پرشتاب و پرمشغله - آثار شاعرانی که از میان ما میروند دچار غبار زمان و فراموشی و بی اعتنائی نخواهند شد؟
ژاله اصفهانی: بایگانی شاعر، متن سراسر زندگی اوست. نشانگر و نتیجهی کارهائی است که انجام داده. تا زمانی که زنده است شخصا آن را نگهداری میکند. اما وقتی رفت، این کار شاید وظیفهی دیگران است. ژاله که روزگارش در مهاجرتها و جا به جا شدن ها به سرآمده، از کدام دیگران میتواند انتظار داشته باشد؟ دوبار نوشتهها و آثارش به دست خویشان بیمناک او به آتش کشیده شده: نوشتههای نوجوانی او را در اصفهان پس از سال ۱۳۲۶ - مهاجرت اول، و آثار جوانیاش پس از ۱۳۶۲ و مهاجرت دوم.
در سال ۱۳۶۰ که با امید و اشتیاق میخواست به ایران برگردد، بخشی از بایگانی خود را به تاجیکستان و به انستیتوی زبان و ادبیات به نام رودکی فرستاد که آنها به خوبی نگهداری کردند. دویست کیلو عزیزترین کتاب و نوشتههایش را با پست به ایران فرستاد. متن تز دکتری او پیرامون «زندگی و آثار ملکالشعرای بهار» به زبان فارسی جزو همان بستههای پستی بود (ترجمهی روسی آن در لندن موجود است) در پستخانهی تهران گفتند بستهها به اوین فرستاده شده است!
در سال ۱۳۷۹ ژاله از لندن به مسکو رفت تا تکلیف بایگانی و همچنین کتابخانهاش را، که شامل دو هزار جلد کتاب، یک سوم آن کتابهای موشح بود، معین کند. بخشی را به نویسندگان و دوستان ایرانی و تاجیک داد، بخشی را به آذربایجان فرستاد، و قسمت مهم آن را، که کتابهای موشح جزو آن بود، به کتابخانهی «لنین» که بعدا «کتابخانهی دولتی روسیه» نام گرفت اهدا کرد. از سوی آن کتابخانه نامهی ستایش آمیزی دریافت کرد، با تعهد به این که کتابخانهی ژاله را بهعنوان هدیهی یک شاعر ایرانی، در میان ۴۳ میلیون کتاب خود، نگهداری خواهد کرد.
ژاله همیشه آرزو داشت بایگانی و کتابخانهاش را به کتابخانهی دانشگاه اصفهان بفرستد، اما نتوانست. اینک اوست و یک کتابخانهی کوچک با کتابهای موشح شاعران معاصر، و دست نوشتههای گذشتهاش: انبوه - انبوه دست نوشته، برگههای زرد شدهی چهل پنجاه سال پیش مثلا: «شعر نو چیست» و «شعر نو درایران و افغانستان و تاجیکستان»، پیشنویسها در بارهی «زندگی و آثار ملکالشعرای بهار» و اسناد و مدارک فراوان، «عارف قزوینی شعر و سرود مبارزش»، «نیما یوشیج - پدر شعر نو» (ترجمهی روسی آن موجود است)، «سیمای شیرین از خسرو و شیرین نظامی» (لیسانس)، «ترجمههای فارسی هزار بیت از شاعران ترک زبان» ، «منظومهها و درامها و موسیقیها که بر آنها نوشته شده» ، یک صندوق نامههای شاعران و نویسندگان، در ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر، با برخی از پاسخها و عکسها ، و نوشتهها و سخنرانیها در بارهی شاعران معاصرمان و . . .
مانی: شما چه تدبیری برای آرشیو و انتشار آثارتان چیدهاید؟
ژاله اصفهانی: چه تدبیری؟
مانی: آیا کارهای تازه و منتشر نشدهای دارید؟ در دست انتشار چه دارید؟
ژاله اصفهانی: با وجود این که در هفت سال اخیر مشغول پرستاری همسرم هستم و کمتر وقت و فرصت دارم که حتا با خودم باشم، نه شعر رهایم میکند، نه من دل از آن برمیگیرم. دفتری از شعرهای تازه و سرودههای فراموش شدهام را با نام «دار و ندار» حاضر کردهام که امید است به زودی چاپ شود.
و اما دلم میخواست شاعریام از امروز آغاز میشد.
لندن - فوریه ۲۰۰۲
برگرفته از کتاب: رهپویان اندیشه
<> گفتگو با نویسندگان تبعیدی ایران
<> به کوشش : میرزاآقا عسگری (مانی)
<> چاپ نخست پائیز ۲۰۰۶
<> تصویر روی جلد : مانی
<> انتشارات هومن. آلمان
***
زیستنامهی ژاله اصفهانی
سال ۱٣۰۰ در اصفهان ، خیابان شیخ بهائی، کوچهی مجلسی، به دنیا آمد. نام پدر ابوالقاسم. نام مادر منور.تحصیل در دبیرستان بهشت آئین، اصفهان.شعرگوئی از هفت سالگی برای عروسکها. نخستین غزل در سیزده سالگی. شعرهای دوران دبیرستان در روزنامههای سپنتا، اخگر و باختر امروز چاپ شده است.پس از پایان دبیرستان بهشت آئین خدمت در بانک ملی ایران در اصفهان و سپس در تهران.
سال ۱٣۲۲ چاپ نخستین مجموعهی شعر به نام: گلهای خود رو در چاپخانهی بانک ملی ایران، تهران.گذراندن پیش دانشگاه در دبیرستان نوربخش، در تهران. پذیرش در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران سال ۱٣۲۵.شرکت و شعرخوانی در نخستین کنگرهی نویسندگان ایران در تیر ماه سال ۱٣۲۵.سال ۱٣۲۵ سفر به تبریز به منظور ازدواج با افسر نیروی هوائی، شمسالدین بدیع تبریزی (بعدا دکتر اقتصاد، پژوهشگر و مترجم).
سال ۱٣۲۵ مهاجرت به اتحاد شورویی پیشین. زندگی در باکو. فرا گیری زبانهای ترکی و روسی. تحصیل در دانشگاه دولتی آذربایجان و اخذ لیسانس در رشتهی ادبیات. دو فرزند آنان : بیژن، متولد ۱٣۲۷، مهندس ذوب آهن از دانشگاه مسکو و دارندهی لیسانس روانشناسی از دانشگاه سن پترزبورگ. مهرداد، متولد ۱٣٣٣، مهندس ساختمان و موسیقیدان. در سال ۱۹۵۴ سفر به مسکو و تحصیل در دانشگاه دولتی لامانوساف (Lamanosov). نگارش تز دکتری را در بارهی زندگی و آثار ملکالشعرای بهار. دریافت عنوان دکترا در ادبیات در سال ۱۹۵۹.
از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹٨۰ کار پژوهش ادبی در آکادمی علوم، انستیتوت ادبیات جهانی به نام مارکسیم گورکی، در مسکو.
کارنامهی ژاله اصفهانی
نیمایوشیج پدر شعر نو که به زبان روسی چاپ شد.
شعر نو چیست. بررسی تحقیقی و تطبیقی آثار شاعران ایران، افغانستان و تاجیکستان
رسالهی عارف قزوینی- شعر و موسیقی مبارزش.
برگردان چند نمایش نامه از زبان آذری به فارسی.
ترجمهی هزار بیت از شعرهای شاعران کلاسیک و معاصر آذربایجان به شعر فارسی.
گزینش اشعار سخنوران نوآور ایران برای برگردان و چاپ به شعر روسی.
ایراد سخنرانیهای متعدد در کنگرهها و کنفرانسهای ادبی بینالمللی.
(هیچ یک از این نوشتار ها به زبان فارسی چاپ نشده است)
بیست مجموعه برگردان شعرهای ژاله به شعر روسی، آذری و زبانهای دیگر ملل شوروی پیشین.
هفت دفتر از شعرها به خط فارسی، سیرلیک در تاجیکستان چاپ و منتشر شده است.
ترجمه و نشر اشعار ژاله به زبان چک توسط پروفسور ایرژی بچکا و نیز توسط محمد ملاکریم به زبانهای عربی و کردی.
یکی از منظومههای دراماتیک ژاله به شکل اپرا در سال ۱۹۵۹-۱۹۶۰ در صحنهی اپرا- باله به نام صدرالدین عینی، در تاجیکستان، اجرا شده است.
سال ۱۹۶۵ مجموعهی شعرهای ژاله به نام: زنده رود، در مسکو انتشار یافت که مولف را در ایران ممنوعالقلم کرد.
سال ۱٣۵٨ مجموعهی زنده رود در تهران تجدید چاپ شد.
سال ۱٣۵٨ دفتر شعرها به نام: نقش جهان در مسکو چاپ و منتشر شد.
مهر ماه سال ۱٣۵۹ بازگشت بهایران (در شب آغاز جنگ ایران و عراق)
سال ۱٣۶۰ انتشار مجموعهی اشعار به نام: اگر هزار قلم داشتم، در تهران.
از سال ۱۹٨۲ (۱٣۶۰) زندگی در لندن و انتشار کتاب های زیر:
۱٣۶۲ ، البرز بیشکست، لندن.
۱٣۶۵، ای باد شرطه، لندن.
۱٣۶۵ ، تجدبد چاپ البرز بیشکست در نیویورک.
۱٣۶۶ ، هر گلی بوئی دارد، لندن. ترجمهی آثار شاعران روس و ملل دیگر شوروی پیشین.
۱٣۷۱ ، خروش خاموشی، سوئد. گزینهی شعرها.
۱٣۷٣ ، سرود جنگل، لندن. گزینهی شعرها.
۱٣۷۵ ، ترنم پرواز، لندن.
۱٣۷۶ ، موج در موج، تهران.
۱٣۷۹ ، سایهی سالها، آلمان. که سرگذشت ژاله به قلم اوست.
|