چپ، مرغ عروسی و عزا
الاهه بقراط
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۹ آذر ۱٣٨۶ -
۲۰ دسامبر ۲۰۰۷
ولولهای که گزارش سازمان سیا (که درباره دروغ یا درست بودن و هم چنین هدف انتشار آن اطلاع دقیق در دست نیست) در میان زمامداران حکومت اسلامی و برخی به اصطلاح تحلیلگران انداخت، یک بار دیگر این حقیقت را نشان داد که همه کسانی که در پوزیسیون و اپوزیسیون و در میان موافقان یا مخالفان حکومت واقعا به سرنوشت ایران و منافع ملی آن میاندیشند، هرگز نباید به حمایت یا پشتیبانی «خارجی» تا به آن اندازه دل خوش کنند که منافع محافل حاکم در آن کشورها تا این اندازه بر دماسنج سیاسی آنها تأثیر بگذارد. تأثیری که معمولا ویرانگر و گاه نابودکننده است. تلاش برای جلب حمایت و پشتیبانی خارجی، چه از سوی حکومتها و چه از سوی مخالفان آنها، هنگامی که به بند ناف وابستگی تبدیل شود، آنگاه یک قیچی زنگ زده مانند گزارش یک سازمان امنیتی بدنام چون سیا (بدنام نه تنها در میان ایرانیان بلکه در سراسر جهان از جمله و به ویژه در میان خود مردم آمریکا) میتواند کار دستشان بدهد.
چشم و گوش مردم
اگر سازمانهای جاسوسی به مثابه چشم و گوش حکومتها عمل میکنند، وظیفه ژورنالیستها اما این است که چشم و گوش مردم باشند. حال اگر در این میان ژورنالیستهایی وجود دارند که به کار جاسوسی نیز مشغولند و یا جاسوسانی وجود دارند که فعالیت ژورنالیستی نیز میکنند، آنها را باید در همان مقوله سازمانهای امنیتی قرار داد چرا که نهایتا گزارش خود را نه به مردم بلکه به روسای خود و کسانی که آنها را اجیر کردهاند تحویل میدهند.
هنگامی که پس از فروپاشی بلوک شرق، اسناد و مدارک اشتازی، سازمان امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان، به دست آمریکاییان و سپس آلمان فدرال افتاد، کم نبودند هنرمندان، نویسندگان، شاعران و ژورنالیستهایی که چه از آلمان شرقی و چه در آلمان غربی از هراس افشای نام خود خواب از چشمانشان ربوده شد (البته بنا به منطق و دامنه حضور برخی ایرانیان در آلمان دمکراتیک، از نام برخی ایرانیان نیز نباید غافل نماند که تا کنون پنهان مانده است). افکار عمومی و جامعه سیاسی آلمان اما با این پدیده با بردباری بسیار برخورد کرد به ویژه آنکه اکثر آن افراد پیشاپیش انزوا و دوری از ادعاهای هنری و اجتماعی و سیاسی را برگزیده بودند.
وجود ژورنالیستهای آزاد و مستقل به مثابه چشم و گوش مردم از این رو سزاوار تأکید است که حتی دمکراتترین حکومتها و شریفترین زمامداران و سیاستمداران را نیز باید کنترل کرد. این کنترل نه از نهادی تعبیه شده در یکی از سه قوه، بلکه تنها و تنها از عهده قوه چهارم، یعنی مطبوعات و رسانهها، به عنوان یک قوه مستقل از دولت و حکومت بر میآید.
ایران از آغاز شکلگیری روزنامهنگاری اگرچه روزنامهنگاران برجستهای داشته است، لیکن هرگز یک دوره مداوم روزنامهنگاری مستقل و آزاد را به مثابه قوه چهارم و چشم و گوش مردم تجربه نکرده است. جمهوری اسلامی به تأثیر فراگیر و فزاینده این نیرو آگاهست و به خوبی میداند بذر همبستگی ملی که بر اثر تجربه و تکرار آزمون و خطا در جامعه افشانده شده است، با آزادی بیان و رسانههای آزاد خیلی زود به یک درخت تناور تبدیل خواهد گشت. آنچه در هفتههای اخیر در اعتراضات دانشجویان نه تنها در تهران، بلکه در اکثر دانشگاههای دولتی و غیردولتی سراسر کشور دیده میشود، رژیم را وا داشته است تا بار دیگر برای تیز کردن شمشیر زنگزده سرکوب بکوشد و چه کسی بیپناهتر از چپ در ایران وجود دارد؟
قلب و مغز مردم
واقعیت این است که «چپ» چه در شکل افراطی و چه در شکل سنتی آن با وجود سرکوب خونینی که جمهوری اسلامی به ویژه در ده سال اول تثبیت خود پیش برد، نه تنها از بین نرفت، بلکه باقی ماند و میراث خود را به نسلهای بعدی سپرد. میراثی که جوانه منجمد دمکراسی را در خود نهفته داشت.
ولی تنها چپ نبود که این جوانه را در میراث خود حفظ و از چشم سرکوبگران پنهان میکرد. تفکر مذهبی و تفکر لیبرال نیز هر یک درون پیشینه خود، از صد سال پیش، از انقلاب مشروطه، آن را پنهان داشته بودند. اینکه چرا تفکر دمکراتیک مبتنی بر همبستگی ملی و یا همبستگی ملی مبتنی بر دمکراسی در طول تاریخ معاصر ایران نتوانست رشد یابد و خود بنمایاند، مقولهای است که در این بحث نمیگنجد و رد پای آن را نه تنها تا عمق فرهنگ مستبد جامعه و حکومتهای استبدادی، بلکه تا تأثیر همسایگی با خرس و دوستی و دشمنی با عقاب و «موهبت» نفت و شهوت سیاسی اسلام و حکومت شیعه جعفری اثنی عشری و... باید پی گرفت.
نسل ما، نسل پرشور دهه هفتاد میلادی که میخواست دنیا را تغییر دهد، ولی در عمل پشت خم کرد تا نخستین حکومت اسلامی در آخرین سالهای قرن بیستم بر منبر قدرت تکیه زند و جهان قرن بیست و یکم را از همان آغاز با تهدید تروریسم و اتم روبرو سازد، از آن جوانه غافل بود. به محض پدیدار شدن نخستین نشانههای تزلزل رژیم پیشین و نخستین نفسها در فضای آزادی که بیشتر هرج و مرج بود تا دمکراسی، هر یک از گروهها حتی به راه خود نرفتند، بلکه سد راه دیگری شدند. علیه یکدیگر شدند. به ضدیت با یکدیگر پرداختند و نمیدانستند با هر کلامی که علیه «دیگری» میگویند و با هر غریو شادی که در سرکوب و ممنوعیت «دیگری» سر میدهند، در عمل علیه موجودیت خویش گام بر میدارند.
شاید سرنوشت دردناک و عبرتانگیز حزب توده در میان تاریخچه احزاب کمونیست جهان بینظیر باشد. در هیچ کشوری کمونیستها چنین پاکباخته و خودباخته از یک حکومت خودکامه و دینی دفاع نکردند و چنان خونین و نابرابر قلع و قمع و بیآبرو نشدند. سرنوشتی که هنوز هستند کسانی که از آن اندکی نیاموختهاند. با این همه حزب توده ماند. درست مانند همه آن احزاب و گروههای دیگر که با بربریتی بینظیر تار و مار شدند و همچنان باقی ماندند. انتقاد و احساس شخصی نسبت به آنها مطلقا مانع دفاع از حق موجودیت و فعالیت آزادانه آنها نیست. مثلا من معتقدم یک ژن فاسد در حزب توده وجود دارد که حامل وابستگی به بیگانه و دلبستگی به شیعه اثنی عشری است. به طوری که هنوز برخی تودهایها از مباحث دومای روسیه و مواضع پوتین به وجد میآیند و با حفظ خاطره «خط امام خمینی» به رفسنجانی و خاتمی دل خوش میکنند. این ژن فاسد باید با یک ژن سالم حامل ملیگرایی و میهن دوستی و نفی دخالت دین در حکومت و هرگونه حکومت دینی و ایدئولوژیک تعویض شود و من تردیدی ندارم که نسل جوان تودهایها حامل این ژن سالم است. لیکن تنها چیزی که همه احزاب و گروههای سیاسی ایران، اعم از قدیم و جدید، باید بدانند این است که هیچ یک از آنها نه تنها سد راه «دیگری» نیست بلکه همگی مکمل یکدیگرند. دفاع از موجودیت و فعالیت «دیگری» چیزی جز دفاع از فعالیت و موجودیت خود نیست. این بذر آن تفکریست که امروز نسلهای جوانتر به یکدیگر منتقل میکنند.
امروز هنگامی که میبینید برخی از انجمنهای اسلامی و دانشجویان لیبرال به دفاع از دانشجویان چپ پرداخته و برای آزادی آنها اعلامیه میدهند و اعتراض میکنند، احساس میکنید آنچه در تمام این سالها به آن باور داشتهاید، آن جوانه، آن حلقه گمشده، آن اتحاد، آن همبستگی، آن پدیدهای که هر نامی میتوان بر آن نهاد و مضمونش اما تنها یکیست، عینیت مییابد و به واقعیت تبدیل میشود. این درک را باید به رهبران احزاب و گروههای سیاسی تحمیل کرد. درکی که چشم نه به حکومتی که آنها را سرکوب کرده است، بلکه به توده وسیعی دارد که بذر و جوانه همبستگی ملی را با خود و در خود حمل میکند. جای این درک در انقلاب اسلامی خالی بود. و در تمام سالهای بعدی سرکوب، در سال ۶۷، نیز خالی بود. حتی آیتالله در حصر نیز در اعتراض تنها گفت چپها را که میکشید، دست کم مذهبیها را اعدام نکنید!
درک دفاع از «دیگری» یعنی نقطه عطف در جنبش سیاسی جاری و موجود. بدون داشتن این درک هیچ نیرویی نخواهد توانست در «بالا» به «سازش» برسد. درکی که شعار «صلح» و «انتخابات آزاد» بدون آن جز سخنانی پوشالی و شعارهایی توخالی نخواهند بود.
ما یک جامعه متعادل نداریم که احزاب مخاطبان معین خود را داشته باشند. مرزها مخدوش، جامعه ناهنجار و ساختار سیاسی لرزان و زمامداران چون زنگیان مست و سرکوب دشنهای است که در دست آنهاست. بدون گسترش و تقویت این درک که بطور طبیعی و ضروری بین دانشجویان و دیگر لایهها و طبقات اجتماعی شکل میگیرد (از جمله تقویت آن در میان آن احزابی که خود را «اپوزیسیون قانونی» مینامند و مطلقا هیچ نقشی در سیاست ندارند!) ایرانیان یک بار دیگر، این بار زیر شعار «برنامه اتمی» یا «صلح» و «انتخابات آزاد»، شاهد سرکوب خواهند بود. سرکوبی که باز بیش از همه دامان چپ را خواهد گرفت که هر بار چون مرغ عروسی و عزا سر بریده میشود. چپی که ایران فردا بدون آن پیکری نیمهجان خواهد بود.
تردیدی نیست که سرنوشت ایرانیان نهایتا در ایران رقم زده خواهد شد و نه در دفاتر امنیتی و جاسوسی اروپا و آمریکا. هر آن کس در حکومت یا اپوزیسیون که برای جلب «حمایت» خارجی از مرز «ملی» و «مستقل» در گذرد، حتی اگر این حمایت از سوی دمکراتترین کشورهای جهان و شریفترین زمامداران تاریخ باشد، باید در انتظار روزی باشد که که با یک «گزارش» دیگر این نوع «حمایت» به دشمنی تبدیل شود. ایرانیان در تاریخ معاصر خود، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، چنین تجربهای را از سر گذراندهاند (برخورد شرق و غرب با رضاشاه، محمدرضا شاه، فرقه دمکرات، حزب توده و سرانجام جمهوری اسلامی). لیکن شوربخت ملتی که سرنوشتش به گزارشهای سازمانهای جاسوسی وابسته باشد و بدبخت حکومت و اپوزیسیونی که بر این اساس به تحلیل و تعیین سیاست بپردازند. در این میان، اگر ژورنالیستها چشم و گوش مردم هستند، احزاب و گروههای سیاسی قلب و مغز مردمند. چشم و گوشی که بارها کر و کور، و قلب و مغزی که بارها تیرباران شدهاند. بارها به همهشان تیر خلاص زده شد تا هرگز از جا بر نخیزند. امروز نیز اگر آنها هشیار باشند، میدانند نه تنها جنگ، بلکه صلح نیز تقسیم غنائم به دنبال دارد! آنها موظفند مدافع سهم مردم در این تقسیم غنائم باشند. اعتراض به سرکوب خود و دیگری، اعتراض مداوم به سرکوب چپ، تنها سهم کوچکی برای مردم در تقسیم غنائم، به هنگام جنگ و صلح، هر دو است.
کیهان لندن / ۲۰ دسامبر ۰۷
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.elahe.de
|