سقف بی کفتر صد ها اتوبوس!*
الف. ع. خ
•
برای من دغدغه و نگرانی آنهایی که ابتدا سکولاریسم را به "سکولاریسم نو" وسعت می دهند و سپس آن را ضروری تر از دموکراسی می دانند، کاملا قابل فهم است. اما نگرانی من از آنجا ناشی می شود که می بینم، عقیده "مطلق" دیگری تولید می شود، و در عین کهنگی! خود را "نو" می خواند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۱ دی ۱٣٨۶ -
۱ ژانويه ۲۰۰٨
یک توضیح بلند: در تعجبم که چرا؟ وقتی اندیشه ای با صفت "نو" مطرح می شود "طرح کننده آن اندیشه" انتظار دارد که فقط مواضعی در تایید یا تمجید آن اتخاذ شود! آیا اگر کسی سخنی انتقادی بگوید حتما "ریگی در کفش دارد"؟ یا می خواهد کار دیگران را ضایع و بی اعتبار کند؟! مگر غیر از این است که نقدها، اندیشه ها را عیاری می کنند؟
به نظر من "نقدهایی" که یک "فکر اولیه" منشا اثر آن بوده، جزیی از تطورات آن اندیشه خواهند بود. یعنی اگر "هر فکر جدیدی" در فرآیند این "نقدها" تولید شود، قطعا از "تبعات" آن "فکر اولیه" خواهد بود و در کارنامه آن فکر اولیه و بانی آن ثبت خواهد شد. بدین ترتیب یادداشت های من در نقد سکولاریسم نو هرگز قصد ندارد که کار "اندیشه ورزانه" سایت "سکولاریسم نو" و بانی آن را ضایع کند.
یادداشت حاضر نیز،هرگز قصد ندارد همه دانایی های با ارزش آقای نوری علا را نادیده بگیرد، بلکه قصد دارد جنبه هایی از اندیشه های او را مورد "نقد" قرار دهد. نگارنده تنها با کسانی می تواند با صراحت و بی رحمی سخن بگوید که از آنان چیزهایی آموخته باشد، آقای نوری علا برای من از جمله این کسان است. هم او که همتی کرده و سایتی به راه انداخته تا من و امثال من دیدگاههای خود را به روی دایره بریزیم. همانطور که بارها گفته ام مواجهه من با او مواجهه شاگرد با استاد است.
به خاطر دارم "نقد" من به یکی دو تا از مقاله های ایشان در سال گذشته با عبارتی از فروغ فرخ زاد، تحت عنوان «فقط صداست که می ماند» به پایان رفت! این بار نیز نقد "سکولاریسم نو" را با عبارتی از سهراب سپهری به پایان می برم.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس!
****************************
تصورم بر این بود که آقای دکتر نوری علا با توضیحی که در آخر مقاله اخیر خود (حکایت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!) داده بودند، قصد دارند در مقالات آینده به طور صریح و مشخص پاسخ انتقادات مرا بدهند. چون در آنجا اشاره کرده بودند که مطلب «گردآلیست و گردولوژیست» اینجانب، بعد از نگارش مطلب «حکایت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!» منتشر شده است و همین مسئله باعث شد که من منتظر بمانم! اما با انتشار مقاله جدید ایشان تحت عنوان «چرا دانشگاه سکولار است» معلوم شد که آقای نوری علا قصد ادامه این "هم اندیشی" را ندارند.
از طرفی، چونکه مقاله «گردآلیست و گردولوژیست» اینجانب، بنیان های فکری آقای نوری علا را مورد نقد قرار می داد، اما ایشان بر خلاف انتظار، موارد مطرح شده در آن مقاله را صرفا به عنوان "گله گزاری" تعبیر نموده و در واقع انتقادات مطرح شده در آن را نادیده گرفته اند! اینجانب نیز با توجه به مطلب اخیر ایشان، لازم دیدم بر نقدهای ارائه شده در مقاله «گردآلیست و گردولوژیست» تاکید مجدد کرده و نقدهایم را به بنیان های فکری آقای نوری علا تکمیل نمایم.
ابتدا لازم می دانم یک جمعبندی کلی از نقد اینجانب به "سکولاریسم نو" و پاسخ های استاد نوری علا ارائه کنم تا خوانندگان محترم از پراکندگی بحث خسته نشده و خلاصه ای از مباحث مطرح شده قبلی را در دسترس داشته باشند و پیگیری بحث برای آنان سهل تر باشد.
همانطور که می دانیم به همت آقای نوری علا سایتی تحت عنوان "سکولاریسم نو" به راه انداخته شد که در معرفی آن عبارتی به این مضمون آمده بود: «اگر سکولاریسم در صدد جدایی مذهب از حکومت بود "سکولاریسم نو" در صدد است تا مفهوم سکولاریسم را علاوه بر جدایی مذهب از حکومت، به جدایی ایدئولوژی از حکومت نیز توسعه دهد.»
به دنبال آن، اینجانب در مطلبی تحت عنوان «محو عقیده یا انهدام ایده؟» به نقد سکولاریسم ادعایی آقای نوری علا پرداختم. در آن مطلب، "ایده" و "عقیده" را دو مفهوم جدا از هم دانستم و هر یک را به اختصار توضیح دادم. ایده را نظر و نگرش مستقل انسان دانستم، اما عقیده را باوری وابسته و متکی به امری قدسی برشمردم. بدین ترتیب "مذهب" را از جنس عقیده، و ایدئولوژی را از جنس "ایده" به حساب آوردم، و بر همین اساس به آقای نوری علا ایراد گرفتم و گفتم: "سکولاریسم نو" ادعایی شما، اولا بوی عقیده را می دهد! دوما علی رغم آنکه می خواهد عقیده را از حکومت محو کند، اما نتیجه ای جز محو ایده نخواهد داشت! آنهم نه تنها محو ایده از قدرت، بلکه انهدام آن از جامعه!
برای آنکه انتقاداتم به "سکولاریسم نو" جنبه مخالفت صِرف نداشته باشد، به همین خاطر مطلبی دیگر تحت عنوان «چه چیزی انحصار قدرت را می شکند! سکولاریسم نو یا دموکراسی تام؟» منتشر نمودم که در آن دغدغه "اندیشه سکولاریسم" را نه "عقیده مقدس" بلکه "انحصار قدرت" معرفی نمودم و برای پیشگیری از انحصار قدرت در دوران جدید، "دموکراسی تام" را مطرح کردم!
در آن مطلب یادآور شدم که چهار عنصر هستند که می توانند قدرت را به انحصار خود در آورند! این عناصر عبارتند از: زور، قداست (مذهب)، آگاهی (اطلاعات) و ثروت.
توضیح دادم در شرایط امروزی حتی دوتای از آنها تبدیل به ابزار دوتای دیگر شده اند، یعنی "زور" و "مذهب" امروزه به ابزار ثروت و آگاهی تبدیل شده اند. به عبارتی دیگر، تنها "ثروت" و "آگاهی" هستند که امروزه توان انحصاری کردن قدرت را دارند.
اضافه کردم که دموکراسی های "واقعا موجود" در جهان امروز، آن "رقابت نسبی" را که برای "کسب قدرت" ایجاد نموده اند، در واقع، فقط یک وجه از پیشگیری "انحصار قدرت" یا پیشگیری از قدرت انحصاری را به نمایش گذاشته اند، حال آنکه رقابت بر سر ابزارهای مهم دیگر کسب قدرت، یعنی "ثروت" و "آگاهی"، کماکان افسارگسیخته و به طور مطلق جریان دارد.
پیشنهادم این بود که بهتر است رقابت ها بر سر "کسب ثروت" و "کسب آگاهی" از حالت مطلق بدر آمده و به شکل نسبی صورت پذیرد، یعنی دولتها دست از انحصار اطلاعات و انحصار ثروت بردارند و بگذارند ثروت و آگاهی بنابه طبیعت خود، در جهان منتشر شده و تعادلی از نظر توزیع ثروت و آگاهی بوجود آید و دولت ها صرفا نماینده تنوع شهروندان خود باشند، نه نماینده تنازعشان!
آقای نوری علا در پاسخ به مطلب نخستین اینجانب، یعنی «محو عقیده یا انهدام ایده؟» مطلبی تحت عنوان «رابطه ایده و ایدئولوژی رابطه گرد و گردوست» منتشر نمودند. در آن مطلب ایشان بدون کمترین اشاره به مباحث و انتقادات مطرح شده توسط اینجانب، به طرح "حاشیه" طویلی پرداختند که از میان همه آنها تنها مسئله مرتبط به بحث ما، همان بود که ایشان، بدون ارائه تعبیر مورد نظر خود از ایده و ایدئولوژی، رابطه بین این دو را سست دانستند و نوشتند:
[همانگونه که می بینم برخی از نویسندگان ناشناس ما نیز هنگام پرداختن به موضوع مطرح شده از جانب من به نام «سکولاریسم نو» که می کوشد معنای سکولاریسم را از «جدائی مذهب از حکومت» به «جدائی ایدئولوژی از حکومت» تغییر و توسع دهد (چرا که «مذهب خود یکی از انواع ایدئولوژی است») می کوشند تا با توضیح واژهء «ایده» معنائی غریبه را به «ایدئولوژی» نسبت دهند و، بر اساس آن، کار مرا نوعی آب در هاون کوبیدن بدانند. مهم کوشش آنها نیست بلکه مهم خطر ایجاد سوء تفاهم هائی است که می تواند زهر بی سوادی و بی خبری را در رگ برخی از خوانندگان جوان ما، که هنوز امکان آشنایی درست با این مفاهیم به دست نیاورده اند، تزریق کند.]
در مطلب یاد شده، آقای نوری علا با حاشیه های فراوان و عمدتا پرمسئله!، اصولا نشان نداده اند که قصد پاسخگویی به کدام انتقاد اینجانب را دارند. با توجه به اینکه معنای مرا از ایده و ایدئولوژی "غریبه" دانستند، اما هیچ معنای "آشنایی" را از این دو واژه ارائه ننمودند. از "قول" فلسفه و فیلسوفان بسیار سخن گفتند اما از "قول خود" جز "مرافه" چیزی نگفتند! تازه همانهایی که از قول فلسفه و فیلسوفان گفتند! نشان ندادند که کدام "نقل قول" را با دیدگاههای خود یکی می دانند.
البته متاسفانه این نوع برخورد با مفاهیم در میان فارسی زبانان تبدیل به یک "سبک" شده است و بسیار هم رایج است. در چنین مواردی شما "من" مقابل خود را در نمی یابید. چنین افرادی گاهی در لاکِ "لاک" فرو می روند و گاهی با نام "هابز"، هَبز می شوند! یعنی میان دو جریان فکری متفاوت تاب می خورند! و خلاصه آنکه چنین افرادی هرگز "خود" حضوری واضح در آنچه که می گویند و می نویسند ندارند. این قضیه به حدی جدی است که لازم است برویم و مطالعه کنیم و ببینیم که عبارت "من می گویم" را چه کسی اولین بار در زبان فارسی صَرف کرده است، بی تردید کسی که اولین بار عبارت "من می گویم" را صرف کرده، اولین انسان فارسی زبان "صاحب ایده" است که قصد داشته تا "ایده مستقل" خود را بیان کند.
چنین برخوردی با "نقد" را، من از جانب بسیاری دیده ام. یعنی اگر کسی آرزو داشته باشد تا بخواهد افکار امثال آقای نوری علا را بفهمد و بداند که "او" چه می گوید و زوایای اندیشه اش چیست! قطعا چنین آرزویی را به گور خواهد برد! چون، زوایای هر اندیشه ای تنها با تن دادن به "نقد" آشکار خواهد شد. امثال ایشان، اما ظاهرا به وادی "نقد" تعلقی ندارند و فقط ترجیح می دهند «هر جا مطلبی را که فکر می کنند کسی به غلط طرح کرده پیش بکشند و درباره آن توضیح بدهند» بدین ترتیب هر کسی در هر جا، اگر دید که مطلبی به غلط از جانب ایشان یا امثال ایشان مطرح شده، می تواند آن مطلب را برای خودش، و احیانا "دیوار مقابلش" توضیح بدهد! در نهایت اگر آقای نوری علا و دوستانش صلاح دانستند، "عقیده شان" را مبنی بر بی سوادی فرد منتقد به اطلاع خوانندگان محترم خواهند رساند! این شد نوشتن، نقد و تنویر افکار در مکتب سکولاریسم نو و مکاتب نظیر آن!
اما از نظر من "نوشتن"، بدون "نقد شدن" ارزشی ندارد! ارزش هر فکر و نوشته ای در نقدها و پاسخ هایی است که به نقدهای آن فکر و "نوشته" داده می شود. تنها متون مقدس هستند که متولیانش آن را بی نیاز از نقد می دانند و تمام منتقدان و انتقاداتشان را با چوب "تکفیر" پاسخ می دهند.
اینجانب، قطعا بخش هایی از اندیشه آقای نوری علا را می فهمم و خوب هم می فهمم! یک بخش از این اندیشه ها، اشکالات درستی است که از وضع موجود می گیرند. بخش دیگر باید، باید، باید... بایدهایی** است که توصیه می کنند! همان بایدهایی که برای من بسیار آشنا و بسی کهنه است. چون بسیاری را دیده ام که اندیشه خود را درست و راه گشا می دانند! و آن را به "باید"ی برای دیگران تبدیل می کنند!. اما برای من اندیشه ای راه گشا خواهد بود که "در خود" متناقض نباشد و آنقدرها هم باید و نباید نداشته باشد. بایدها و نبایدها را فقط عقل جمعی است که می تواند تعیین کند(که در دموکراسی از طریق رای اکثریت نمود پیدا خواهد کرد). تلاش من همه برای فهم آن بخش هایی از اندیشه نوری علا است که من آنها را نمی شناسم و تمام نقدهای من و انتظارم از پاسخ های ایشان، همه برای شناخت آنهاست.
به دلیل آنچه که گفته شد، نمی خواستم به مقاله «رابطه ایده و ایدئولوژی رابطه گرد و گردوست» پاسخی بدهم اما "حاشیه های" آقای نوری علا نشان می داد که من با برخی افکار کهنه ایدآلیستی روبرو هستم که مدعی رئالیسم و پلورالیسم است، اما می خواهد با "سکولاریسم نو" پنبه هر چه "ایده" را بزند!
این بود که مطلب «گردآلیست یا گردولوژیست؟» را نوشتم، و ویژه گی های ایدآلیستی و ایدئولوژیکی اندیشه ایشان را توضیح دادم.
گفتم آن پزشک جراحی که تمام مسئله اش پیدا کردن خدا باشد و بخواهد حتما آن را در زیر چاقوی جراحی خود ببیند!همانقدر ایدآلیست است که آن درویشی که وجود همه چیز را در وجود خدا می بیند! هر دوی آنها موجودی را در ذهن خود ساخته اند و بدنبال کشف و مشاهده آن هستند! منتهی یکی با اراده منکرانه و دیگری با اراده مشفقانه! هر دو گرفتار مذهب هستند!
رئالیسم کسی است که اگر معتقد به خدا باشد آن را در همه چیز و همه کس می بیند و اگر معتقد به خدا نباشد هیچگونه تصویری در این رابطه در ذهن خود ندارد، که بخواهد مبنای اراده ای شود تا برای اثبات یا عدم اثبات آن کوشش کند. "الویت اول" این افراد، زندگی، ساختن و کنار آمدن با جهان متنوعی است که در پیرامون خود حس می کنند! و هیچگونه مقصدی را مد نظر ندارند، همه چیز را در جهان، جاری می بینند، سکولارها نیز در میان اینان یافت می شوند، نه در میان ایدآلیست ها!
در مقاله «گردآلیست یا گردولوژیست؟» بر خلاف نظر آقای نوری علا "گله گزاری" نکردم بلکه واقعیت هایی را برای فهم بهتر دیدگاههای یکدیگر، به ایشان گوشزد نمودم. هرگز نخواستم ایشان اشاره ای به نام افراد در مقالات خود داشته باشند، بلکه نوشتم:
«متاسفانه آقای نوری علا در اکثر مواقع نسبت به "انتقاد" منتقدان خود برخوردی فرافکنانه و کنایه آمیز دارند. یعنی نه تنها مستقیما به موضوع مورد نقد نمی پردازند بلکه با "تحقیر" و "کنایه" به حاشیه هایی می پردازند که خودِ آن حاشیه ها جای بسی انتقاد دارد!»
یعنی خواست من از ایشان این بود که موضوع مورد نقد را مشخص کنند و سپس توضیح دهند و از عبارات کنایه آمیزی که ممکن است در یک بحث سیاسی و فلسفی تناقض ایجاد کند بهره نبرند.
حاشیه های پر مسئله ای که در بالا متذکر شدم همان مفاهیم متنوع و "از این شاخه به آن شاخه ای" بود که آقای نوری علا پیرامون شک، شناخت، ایده، عقیده، ایدئولوژی، اعتبار و تعیین اعتبار مطرح کرده بودند، بدون آنکه در میان این همه "حاشیه روی" تعابیر مورد نظر خود را پیرامون تک تک آنها تعیین کنند، از همه آنها بهره بردند تا بگویند ایده و ایدئولوژی رابطه ای "سست" با یکدیگر دارند. خوشبختانه آخر کار برای آنکه بحث خودشان را "جمع" کنند به این عبارت تن دادند که «ایدئولوژی همان ایده تعیین اعتبار نشده است» و من نیز مجبور بودم بر اساس "برهان خلف" نتیجه بگیرم که مفهوم خود "ایده" از نظر ایشان همان افکار و اندیشه های "تعیین اعتبار شده" است، چرا که من به آنچه که برای فهم مطلب نیاز داشتم مفهوم "ایده" از نظر آقای نوری علا بود نه مفهوم ایدئولوژی. چون من قبلا نوشته بودم "سکولاریسم نو" هرگونه "ایده" را منهدم می کند.
آقای نوری علا مجددا تاکید کردند که ما به ایده هایی که تعیین اعتبار نشده باشند نمی توانیم اعتماد کنیم و می بایست از ورود آنها به حکومت جلوگیری کنیم! ایشان پیرامون شک، شناخت، ایده و "تعیین اعتبار" چنین نوشتند:
[از آنجا که «ایده» وجودی ذهنی دارد، لازم است در بارهء رابطهء آن با «واقعیت بیرون از ذهن ما» تعمق و گفتگو شود. این امر را در فلسفه به تعیین «اعتبار» (validity) هر ایده تعبیر می کنند و معتقدند که چون شناخت به کمک ایده ها ممکن می شود، «معتبر بودن» ایده های ما متضمن درستی شناخت ما نیز هست. به محض اینکه اعتبار ایده ای مورد تردید قرار گیرد ما وارد حوزهء «شک» می شویم و پایه های شناخت ما متزلزل می گردد.]
البته نمی دانم آنچه که در پاراگراف بالا از قول فلسفه! نوشته اند، خود نیز بدان معتقد هستند یا نه؟ اما من بر خلاف ایشان یادآور شدم که "ایده ها" اموری کلی هستند و از پس شک و شناخت شکل می گیرند، البته از "ایده های" کلی نیز به جزئیاتی مانند شک و شناخت می توان رسید، اما صِرف شک یا شناخت نمی تواند یک "ایده" باشد. ایده با توسل به شک ها و شناخت های زیادی شکل می گیرد. یعنی "شک" و "شناخت" اموری جزیی هستند و "ایده" امر کلی تری است و ممکن نیست که "ایده تعیین اعتبار نشده ای" مانند سکولاریسم نو بتواند "ترازوی ایده کشی" باشد و ایده مطلوب را از ایده نامطلوب سوا کند.
البته اگر ترازوی مشخص و مورد توافقی بین آقای نوری علا و دیگران وجود داشته باشد که ایده ها را تعیین اعتبار کند! مشکلی نیست. اما مشکل از آنجا آغاز می شود که آقای نوری علا ایده یا عقیده خود را (یعنی سکولاریسم نو را) در حکم ترازو قرار می دهند!
آقای نوری علا بازهم بدون توجه به مباحث انتقادی اینجانب اقدام به انتشار مطلبی تحت عنوان «حکایت مسافری که اتوبوس را مقصد بپندارد!» نموده اند. اینبار نیز ایشان مطالبی کاملا بی ارتباط با مباحث انتقادی من مطرح نموده و حاشیه های دیگری را افزوده اند! حاشیه هایی که می تواند دلایل بیشتری برای ایدآلیست بودن ایشان باشد!
ایشان از مسافر، مقصد، وسیله نقلیه و اتوبوس سخن می گویند حال آنکه مشکل من «سقف بی کفتر صدها اتوبوس»* و «رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ» است که از شهر اندیشه های ما پیداست.
به نظر من همه مشکلات از همین "مسافر" دیدن بشر ناشی می شود! این "مسافربینی" است که پای مبدا، مقصد، اتوبوس، مسافر، وسیله سفر، مزرعه، دنیا، آخرت و اتوپیا را، در حوزه های فلسفی و سیاسی به میدان می آورد! وسوسه همین "مقصد" است که هر کسی هوس تدارک اتوبوسی را در سر می پروراند، و یا جهان را به شکل اتوبوس می بیند و یا آنکه خود را مسافری کوچک در آن فرض می کند! در همین قضیه اتوبوس هاست که راننده اتوبوس «اسلام ناب محمدی» فرمان و ترمزش را از جا می کند و به گوشه ای پرتاب می کند و در جاده یک طرفه می تازد! همان کاری که قبلا "استالین" راننده اتوبوس مارکسیسم روسی کرد و یا کاری که ممکن است راننده "سکولاریسم نو" بکند! همان راننده ای که در هنگام "آب بندی" اتوبوس خود، می گوید: هر که با ما نیست، قطعا با استالین، احمدی نژاد یا حداد عادل است!
به نظر من، ما انسانها اصولا به جای خاصی نمی رویم! چون قضیه "رفتن" و "سفر" می تواند بهانه ای فراهم آورد تا هر کسی به فکر تدارک اتوبوس مخصوصی باشد! یعنی موخذ و موخری در کار نیست! ما بر خلاف برخی قواعد فیزیکی! از جای خود تکان نمی خوریم! بلکه در همین جا که هستیم هر دم از "جز" به "کل" می رسیم، یا از کل به جز.
من انسان را میزبان و ساکن در جهان می دانم اما آقای نوری علا آن را میهمان و مسافر فرض می کند! من از "قصد" این میزبان می نالم، ایشان از "مقصد" این مسافر سخن می گوید.
آقای نوری علا می گوید این مسافر از شهر سکولاریسم به شهر دموکراسی می رسد، من می گویم سکولاریسم و دموکراسی جای خاصی نیستند که قرار باشد ما با گذر از یکی به دیگری برسیم بلکه هر دو آنها اموری "بشرساخته" هستند که یکی می تواند جزیی از دیگری باشد. یعنی سکولاریسم جزیی از دموکراسی است! هم می توان از جز به کل رسید و هم می توان از کل به جز. زندگی همواره جریان دارد و هیچ وقفه ای در آن نیست! فقط "راننده اتوبوس ها" هستند که می گویند برای "طی مسیر" و رسیدن به "مقصد" باید "ضوابطی" را رعایت کرد و به "الویت بندی" گردن گذاشت. اما من می گویم "زندگی" همانی است که برای کبوترها در سقف اتوبوس ها جریان دارد! زندگی یعنی پرواز و آزادی! زندگی در قفس و اتوبوس جریان ندارد، فقط وعده "آب و دانه" و "مقصد اعلا" ست که می تواند انسان را در "انتظار" قرار بدهد! اصولا فلسفه قفس ها و اتوبوس ها را همین وعده وعیدها، و انتظارها می سازند!
وقتی حقوق یکدیگر را رعایت می کنیم در واقع به جزیی از دموکراسی جامه عمل می پوشیم، یعنی از یک جز به کل می رسیم. وقتی از طریق دموکراسی به جزئیات بیشتری از حقوق خود دست می یابیم در واقع از یک "کلیت" به یک "جزئیت" می رسیم.
آقای نوری علا در جایی دیگر از مقاله خود، از "تبعیض مذهبی" و ضرورت از میان برداشتن آن توسط سکولاریسم و سکولاریسم نو سخن می گویند، اما به نظر من ساده لوحانه است اگر تصور کنیم که امروز "حکومت های مذهبی" صرفا بر پایه "تبعیضات مذهبی" برپا می شوند! یا که بسیار خیال خام است اگر تصور کنیم، این"تبعیضات مذهبی" هستند که اساس حکومت های مذهبی را شکل می دهند! اگر چنین خیالی واقعیت داشته باشد! باید نان تمام شیعیان ایران! شناور در میان روغن ناب باشد، حال آنکه واقعیت خلاف آن را نشان می دهد! هم اکنون، حکومت به اصطلاح مذهبی ایران، برخی شیعیان ایرانی را به عنوان محارب و دشمن به حساب می آورد! در حالی که برخی سنی ها و مسیحیان غیر ایرانی را دوستان و سربازان اسلام! می شمارد! و حتی برخی یهودیان و خاخام های یهودی ضد اسرائیل! را به عنوان برادران اهل بهشت و یکتاپرست قلمداد می کند!
برای "صاحبان قدرت" چه مذهبی و چه غیر مذهبی، فقط طرفداری و حمایت از "قدرت" آنها و مزدوری برای آنها اهمیت دارد نه داشتن "مذهبی" که آنها به نام آن بر مردمان حکومت می کنند!
من در مقاله «گردآلیست یا گردو لوژیست؟» بر خلاف نظر آقای نوری علا گله گزاری نکرده ام، بلکه از ایشان خواسته ام که بدون "کنایه" توضیح دهند که چگونه ممکن است "ایده ای" بتواند از ورود ایده های دیگر در حوزه ای مانند حکومت جلوگیری کند به طوریکه خود دچار مکافات های ایدئولوژیک نشود؟! ایشان تنها اشاره کوچکی در "پی نوشت" مطلب خود می کنند و پاسخم را اینگونه می دهند:
[من دلیلی برای آوردن نام اشخاص در مقالاتl نمی بینم اما کارم را هم نیش و کنایه زدن نمی دانم. مطلبی را که فکر می کنم کسی به غلط طرح کرده پیش می کشم و درباره آن توضیح می دهم. اینکه بنویسم «ترسم آن است که جوانان را بی سوادی دیگران گمراه کند» هم نه از مقولهء فحش است و نه در زمرهء کنایه. عقیدهء من است و صریج هم مطرحش می کنم.]
آوردن یا نیاوردن نام اشخاص موضوع مورد درخواست من نبوده است، حتی اطلاق یا عدم اطلاق بی سوادی به دیگران نیز منظور نظر من نبوده است. آنچه که من از آقای نوری علا خواسته ام، مشخص نمودن گزاره های مورد نقد، یا گزاره هایی که نشان دهد منتقد ما بی سواد است یا کفشش "ریگ" دارد!
اگر آقای نوری علا بارها و بارها منتقدان خود را(ازجمله مرا) بی سواد بدانند و از "تزریق" بی سوادی به رگ جوانان وطن نگران باشند چیزی به سواد من، سواد خود ایشان و سواد جوانان وطن اضافه نخواهد شد. آنچه که فهم همه ما را از یکدیگر بالا می برد نقد شفاف اندیشه های یکدیگر است. آنچه که دغدغه من است، فهم هر چه بیشتر اندیشه نوری علا و اندیشه های امثال اوست. این "فهم" تنها از طریق طرح مسئله و پاسخ یابی به آن مسائل امکانپذیر است.
در حوزه مباحث نظری تنها کسانی دیگران را بی سواد، مخرب و "ریگ در کفش" می پندارند که اندیشه خود را متزلزل می ببینند و توان پاسخگویی به شبهات موجود در آن را به صورت شفاف و مستدل ندارند! و گرنه کسی که مدعی اندیشه ای کامل و بی نقص است چه باکی از پاسخگویی به انتقادات دارد؟
من می گویم خوب است که آدم "بی سوادی!" دیگران را به آنها گوشزد کند! اما بحث فعلا بر سر بی سوادی من یا "باسوادی" آقای نوری علا نیست. اگر لازم باشد آدم ها می توانند با نگاهی به آثارشان بی سوادی یا با سوادی یکدیگر را به طور مستدل به همدیگر گوشزد کنند، اما بحث ما فعلا بر سر ایده، عقیده، ایدئولوژی، مذهب، سکولاریسم و سکولاریسم نو است. هر کسی می داند که "پرسش" معمولا از جانب آدم هایی که کمتر می دانند یا بی سواد و کم سواد هستند، مطرح می شود! نمی توان به صرف بی سواد دانستن دیگران پرسش های آنها را پاسخ نداد و به حاشیه زد! اگر پرسش های بی سوادان بی ربط است! یا باید سکوت کرد یا دلیل "بی ربطی" آنها را توضیح داد!
به نظر من "ترس" آقای نوری علا از بابت آنکه ممکن است «جوانان را بی سوادی دیگران گمراه کند» یک ترس پدرانه و ولایت مدارانه است نه ترس اندیشمندانه! چرا که یک اندیشمند همواره از بی سوادی خود "ترس" دارد نه از بی سوادی دیگران! چون می داند که اگر خودش نداند فاتحه جامعه و جوانانش خوانده است! اما اگر خود بداند که می داند، خیالش آسوده است. چرا که دانایی در هر صورت گسترش خواهد یافت، هیچ چیزی نمی تواند جلودار دانایی باشد! آنچه که جلودار دانایی است عدم رابطه و انحصار دانایی است! که خوشبختانه آقای نوری علا هم رابطه اینترنتی خوبی دارند و هم بی هیچ منتی دانایی اش را منتشر می کنند، و در اختیار همگان قرار می دهند.
به نظر من آنچه که آقای نوری علا "سواد" می داند و آن را در خود افزون و در دیگران اندک می بیند، احتمالا باید اندوخته هایی شبیه "فقه" باشد. چون اینگونه اندوخته ها آنقدر می توانند حجیم و سنگین باشند که "حامل" را در "هاله ای" از خود حضم کنند تا جایی که "حامل" نتواند چند قدمی اش را ببیند و یا هر آنچه که توان دیدنش را دارد، آن را تمام حقیقت بپندارد!
به نظر من "سواد" یا "دانایی" چیزی از جنس نور است، اصولا سبک و بی وزن است و فقط پرتوی نافذ دارد، در "شعاع" خود همه جا و همه چیز را روشن می کند تا دیگران بتوانند بهتر ببینند. "روشنفکر" موجودی داغ و شعله ور است، البته شعله اش نمی سوزاند بلکه روشنایی می دهد. نور روشنفکر "هاله" ای نیست که به دور یک جسم سرد گرد آمده باشد! بلکه تماما "پرتو" است و پرتو "روشنی بخش" است. "هاله نور" پدیده ای کاملا تخیلی است چرا که در این صورت قرار است "نور" به دور جسمی سرد حلقه بزند! و این پدیده ای غیر ممکن است. آنکه خود را در "هاله نور" می بیند به این خیال دچار شده است! احتمالا "نورِ نگاه" و توجه بیش از حد دیگران! آنچنان بوده است که از وجود فرد خیالاتی سرریز شده تا حدی که او خود را در هاله ای از روشنایی و نور حس می کند!
نور پدیده ای است که فرار و پرتوافکن است، تنها "جسم سردی" که قدرت توقف و بلعیدن نور را دارد "سیاهچاله ها" هستند. البته یک نورِ مرموز دیگری نیز وجود دارد که از جسم سرد ساتع می شود و این نور تنها در "کشوی تاریک" جهان می تواند پرتوافکن شود! این "جسم سرد" همان اورانیومی است که غنی شده اش قرار است کار بدست جهانیان بدهد!
در پایان باید بگویم کسی که ذره ای طعم محرومیت از حقوق اجتمایی را چشیده باشد طبیعی است که از ورود مذاهب و ایدئولوژی های "مطلق اندیش" به حکومت نگران باشد، بدین ترتیب برای من دغدغه و نگرانی آنهایی را که ابتدا سکولاریسم را به "سکولاریسم نو" وسعت می دهند و سپس آن را ضروری تر از دموکراسی می دانند، کاملا قابل فهم است. اما نگرانی من از آنجا ناشی می شود که می بینم، عقیده "مطلق" دیگری تولید می شود، و در عین کهنگی! خود را "نو" می خواند و ضد "مطلقیات" معرفی می شود، تا جایی که در مرحله "تست" خود، کارکردی اینچنین دارد:
[می توان با قاطعیت ادعا کرد که هر آن کس که با سکولاریسم نو مخالف است و بر حقانیت ایدئولوژی یا مذهب خاصی پافشاری می کند حتماً ریگی در کفش خود دارد و می خواهد شما را سوار اتوبوسی کند که ظاهراً به کعبه می رود و عاقبت سر از ترکستان در می آورد]
صداقت و یا عدم صداقت مدعی این "فکر جدید" دغدغه من نیست! بلکه من به "مطلق بودن" این اندیشه نظر دارم که حتی ممکن است روزی با قبضه کردن قدرت "خود مدعی این فکر" و همرزمانش را ببلعد!
اینجانب به دلیل آنکه معیاری جز "نقد" را برای تعیین "غلط" یا "درستی" اندیشه های دیگران نمی شناسم و "دانای کل" نیز نیستم که توضیحات کلی پیرامون اندیشه های "غلط" دیگران بدهم بر خلاف آقای نوری علا که می گویند: [مطلبی را که فکر می کنم کسی به غلط طرح کرده پیش می کشم و درباره آن توضیح می دهم.] من اما از این پس به هر اندیشه قابل نقدی برخورد کنم، آن را با ذکر موضوع مورد نقد و ذکر نام نویسنده و حتی اگر لازم باشد خطاب به آن مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهم داد. حتی اگر هرگز پاسخ متین و مستدلی نشنوم. در اینباره سایت هایی که به انتشار مطالب "رودرو" و انتقادی ام همت می گمارند، در واقع مرا مشمول لطف و محبت خود قرار می دهند.
پی نوشت***
---------------------------
* سهراب سپهری شعری دارد تحت عنوان «صدای پای آب» که قطعا معرف حضور همگان هست. همه خوانندگان محترم را به خواندن دوباره و چند باره آن دعوت می کنم.
** مراجعه فرمایید به سایت فارسی صدای آمریکا که آقای نوری علا در یک عبارت کوتاه به چندین "باید" تاکید می کند. متاسفانه ایشان در برنامه «میزگردی با شما» صدای آمریکا که در دهم دیماه پخش شد سخن جدیدی مطرح نکردند. حتی آنجا که مجری جوان و بسیار باهوش صدای آمریکا (آقای بهنود مکری) دو پاراگراف از دو مقاله** مختلف اینجانب را به عنوان دیدگاه مخالف "سکولاریسم نو" مطرح نمود، بازهم ایشان توضیح قانع کننده ای ندادند. تنها به این نکته قابل توجه اشاره کردند که مردم باید اجازه پیدا کنند تا مسئولان مملکتی را که در حکم کارمندانشان هستند انتخاب کنند! من هم آرزو دارم که مردم اجازه داشته باشند تا آزادانه مسئولان خود را انتخاب کنند. ای کاش مسئله فقط همین بود. اما مسئله اصلی آن چیزی است که آقای نوری علا توجه ای به آن ندارند. مسئله اصلی بر سر "آن افکار و ایده هایی" است که قرار است این "مسئولان" و "کارمندان" منتخب مردم پیاده و اجرا کنند. نمی توان تمام ایده ها و افکار متنوع شهروندان را یک بار در قالب کلی "امت" ریخت و ادعا کرد که امت این را می خواهد یا آن را می خواهد! و یک بار هم در قالب "ملت" ریخت و گفت ملت این را می خواهد و یا آن را می خواهد. مسئله اصلی وجود ایده های مختلف و متنوع در میان شهروندان است که چگونه این ایده ها فرصت پیدا کنند تا ابراز وجود کنند و خود را بیازمایند بدون آنکه به بشریت آسیبی بزنند! اگر بنا بود که با نسخه "سکولاریسم نو" مشکل حل شود قبلا باید سکولاریسم کهنه رضاشاهی، آتاتورکی یا پرویز مشرفی مسئله را حل می کرد.
*** توضیحات و پی نوشت، "اجزایی" از یک "نوشته کلی تر" هستند، خواهشمندم هنگام انتقال برای درج در سایت های دیگر آن را جا نگذارید!
|