سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شبی با اکبر گنجی در باره ایران و آمریکا


امیرحسین گنج بخش


• اکبر گنجی همانطور که از مبارزه ضد جنگ خود باید درس می گرفت با دفاع از جمهوری سکولار و دمکراسی لیبرال و جدائی دین از حکومت به هرحال عامل امپریالیسم آمریکا شناخته خواهد شد. پس بهتر آن است که شفاف سخن گوید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ دی ۱٣٨۶ -  ۱۱ ژانويه ۲۰۰٨


هرگز تصور نمی کردم بحثی که در یک میهمانی خصوصی با اکبر گنجی و دیگر دوستان به منظور تبادل آرا در گرفت به مقاله بلند بالای ایشان با عنوان "آمریکا متحد طبیعی دمکرات های ایرانی" (1) منجر شود که آقای علی کشتگر با استناد به آن، ما را به علت هواداری مشروط از کمک مالی امریکا، پشتیبان حمله نظامی امریکا به ایران نیز قلمداد کنند(2). قصد نداشتم حتی با لقب تحریک آمیز «چپ های رادیکال» سابق که گنجی به من و یکی از دوستان عطا کرده بود به ایشان پاسخ دهم. اما، با اصرار چند تن از دوستان حاضر در میهمانی و همچنین به خاطر اهمیت نفس مسئله مورد بحث بر آن شدم تا به طرح نکات زیر بپردازم.
نخست، مایلم نکته ای را به آقای گنجی یادآوری کنم. ایشان در اشاره به «چپ های رادیکال» سابق به موضوعی که مربوط به 25 سال پیش است بازگشته اند. روا آن بود که دستکم اشاره ای هم به ذهنیت کنونی ما و تلاشی که در این   25 سال در ترویج ایده‍ی جمهوری خواهی و دمکراسی لیبرال، دفاع از حقوق بشر و مخالفت با مجازات اعدام و هواداری از مبارزه مسالمت آمیز کرده ایم، می کردند. چه، اگر گفتار و کردار 25 سال پیش یا حتی 15 سال پیش افراد ملاک ارزیابی و شناخت مواضع و فعالیت های امروز آنان باشد، ما نیز می بایست بر اساس گفتار و کردار 25 سال پیش ایشان، که معرف اندیشه ها و آرمان های یک حزب اللهی تمام عیار بود، به داوری ذهنیت و مواضع امروز ایشان می نشستیم. که البته چنین راهی را بر نگزیده ایم و برعکس، تلاش های ایشان برای آزادی و دمکراسی را تحسین کرده و ملاک قضاوت قرار داده ایم. (اگر چه معلوم نیست رادیکالیسم ما در مقایسه با "اعتدال" کدام چپ ها به کار برده شده است؟ و ترازنامه آنان چیست؟)
اکبر گنجی در مقاله خود به قول های مختلفی استناد کرده اند که فقط بخشی از آن به حرفهای آن شب مربوط است. کوشش من در این نوشته پرداختن به چهار موضوعی است که در باره‍ی آن ها یا اظهار نظر کرده بودم و یا با نظرات ابراز شده توسط دوست دیگر توافق داشتم. چهار موضوع عبارت بودند از:

1- مقاله دمکراسی دلاری اکبر گنجی در واشنگتن پست که چند روز قبل از جلسه گفت و گو منتشر شده بود.
2- سخنرانی اکبر گنجی در شورای روابط خارجی در نیویورک
3- پروژه هسته ای و خطر جنگ
4- بحث "مریکا متحد طبیعی دمکرات های ایرانی"

1- مقاله دمکراسی دلاری
ایراد نخست به این مقاله ناظر به عنوان آن بود. به اعتقاد ما، با توجه به تجربه کودتای 28 مرداد، ما ایرانیان می بایست با "دیکتاتوری دلاری" مخالفت کنیم و نه با "دمکراسی دلاری". به عبارت دیگر، یاری و پشتیبانی خارجی اگر بتواند سبب ترویج و تسهیل رفتارهای دمکراتیک شود و موارد نقض حقوق بشر را هرچه عیان تر کند، محل ایراد نیست. این نکته تنها مرتبط با 75 میلیون دلار کمک مشهور هم نیست. زیرا آشکارا اعلام اختصاص این مبلغ توسط دولت آمریکا برای تشدید جنگ روانی بر ضد حکومت اسلامی بود و همچون دیگر نابخردی های دستگاه جرج بوش به عکس خودش بدل شد.
سخن بر سر تناقض گویی اکبر گنجی در مقاله اش بود. وی نخست می گوید که دریافت کمک مالی نادرست است چون "دریافت کنندگان این نوع کمک ها به طور طبیعی مجبورند تا خود را با سیاست های اهداکنندگان هماهنگ سازند" و "مردم ایران نمی خواهند که جنبش دمکراسی خواهی به هیچ دولتی وابسته و متعهد باشد."
در آن جلسه به مصادیق معاصری از نقش مثبت کمک ایالات متحده آمریکا در پیروزی جنبش های آزادی خواهانه در دنیا اشاره شد از آن جمله در برخی کشورهای اروپای شرقی(مثال واکلاو هاول و لخ والسا آورده شد)، فیلیپین و آمریکای جنوبی. در این موارد یاوری و پشتیبانی سیاسی و مادی آمریکا به وابستگی و سرسپردگی حکومت ها نینجامید. ضمنا نفع این نوع حمایت ها از دمکراسی و حقوق بشر فقط به یک گروه خاص نرسید، و همه گروه ها توانستند از آن بهره گیرند. بنابراین این حکم کلی که در شرایط کنونی دنیا کمک های مالی دریافت کننده را وادار به اطاعت و هماهنگی می کند، نه تنها نمونه های بارز تاریخی را نادیده می گیرد بلکه از ناآگاهی نسبت به فرایند اعطای کمک مالی در ایالات متحده نیز حکایت دارد. بودجه ای برای موضوع مشخصی در نظر گرفته می شود و تقاضاهای ارایه شده برای اجرای پروژه های مختلف بررسی می گردد. چه بسا همین ناآگاهی اکبر گنجی سبب شده که ایشان در نکوهش "دمکراسی دلاری" به مورد خواهران برومند اشاره کنند. خواهران برومند به منظور مستندسازی موارد نقض حقوق بشر و بخصوص اعدام ها، قتل ها و ترور های جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور اقدام به تاسیس یک سایت اینترنتی کرده اند، که بخشی از هزینه اش از کمک مالی نهادی که بودجه اش به وسیله کنگره تامین می شود بهره جسته است و هیچ ربطی به بودجه 75 میلیون دلار ندارد. این نهاد به ابتکار نمایندگان دو حزب دموکرات و جمهوری خواه در کنگره راه اندازی شد اما منزلت حقوقی آن مطابق با سازمان های غیردولتی است. به این معنا که تعیین اعضای هیئت مدیره ی آن مطابق با قواعد سازمان های غیردولتی است، و سیاست های سازمان را اعضای هیئت مدیره مستقلا تعیین می کنند و اساسنامه اش نیز توسط هیئت مدیره اش تدوین می شود. اگر بتوان یک مصداق از استفاده درست برای اختصاص این قبیل بودجه ها ارایه نمود قطعا همین پروژه را می توان نام برد. (گفته می شود که اخیرا آقای گنجی از چنین اشاره ای اظهار پشیمانی کرده اند. اگر خبر موثق باشد بهتر آن می بود که این ندامت را علنا اعلام می کردند). آنچه که باعث تاسف است نادرستی اطلاعاتی است که منتشر می شود. مسئله عدم جدیت آقای گنجی در کار خبرنگاری است. انتشار حقایق، خاصه در مورد سازمان های غیردولتی و غیرانتفاعی که طرح های عام المنفعه را پیگیری می کنند، جزیی از وظائف خبرنگاران است، اما به همان نسبت که سازمان های غیردولتی باید منابعشان را مشخص کنند، خبرنگاران نیز می باید کارشان را مستند و تحقیقشان را دقیق انجام دهند. "چک کردن فاکت" یکی از عناصر مهم این شغل شریف است که ظاهرا رعایت نشده است.
ویژگی طرح هائی از این گونه داشتن هدف های روشن و محدود، با خروجی مشخص است. امّا، برخی از فعالیت های گروهی، بخصوص فعالیت های حزبی و سیاسی دارای چنین ویژگی هائی نیستند. زیرا کار سیاسی چه از نظر ماهیت و چه از نظر گستره اشکال غیرشفاف و سیال دارد. تمرکز اصلی کار سیاسی بر قدرت و بده بستان های سیاسی است. حزب یا گروه سیاسی که از کشور خارجی طلب یاری کند لاجرم خود را در میان چرخ دنده های منافع گاه متضاد قرار می دهد. از طرف دیگر گستره فعالیت سیاسی به گونه ای است که در برهه های زمانی گوناگون به علت شکل گیری نیاز های ملی متضاد، تاکتیک ها و استراتژی های مختلف می طلبد. گروه سیاسی با گرفتن کمک مالی از کشور دیگر انعطاف خود را در سیاست گذاری از دست خواهد داد. هنگامی که اجبار جانشین اختیار شود وابستگی چندان دور نخواهد بود. به هر تقدیر می توان گفت که در تاریخ معاصر ایران به تجربه مطلوبی در این زمینه نمی توان اشاره کرد.
به نظر می رسد که اکبر گنجی در تعاریف و احکامش به تفاوت میان حوزه های گوناگون فعالیت های اجتماعی عنایت لازم نداشته و گرنه در مورد مثالی که آورده است سخن از وابستگی نمی گفت.
در دنیای مدرن امروز تقسیم کاری بوجود آمده است که می تواند شرایط متفاوتی را برای فعالیت سیاسی و اجتماعی ایجاد کند. چنانچه ایشان در فعالیت های خود هم نتوانسته اند این تفاوت ها را قایل شوند. بالاخره ایشان در خصوص فعالیت اجتماعی، می خواهند فیلسوف باشند یا روزنامه نگار جامعه شناس یا فعال سیاسی؟ اما اگر بخواهند همه اینها باشند دچار آشفتگی در روش و در اظهارنظر خواهند شد که مصداق آن در مقاله دمکراسی دلاری به چشم می خورد.
آقای گنجی گرچه در آغاز مقاله به دمکراسی دلاری می تازند (انتخاب چنین عنوانی خود دال بر چنین هدفی دارد)، ناگهان در بخش آخر مقاله بهره جوئی از کمک مالی دیگران را برای اطلاع رسانی مجاز می دانند آن هم بر پایه این استدلال که جمهوری اسلامی رسانه های داخلی را سانسور می کند و اصولا جریان اطلاع رسانی را مسدود کرده است. اگر اعمال محدودیت از طرف حکومت مجوّز بهره جوئی از منابع مالی خارجی باشد حکومت ایران دیری است که سرکوب و اعمال انواع محدودیت ها بر سازمان های غیردولتی و جامعه مدنی چنین مجوّزی را صادر کرده است. گروه ها و احزاب سیاسی مخالف که حتی حق اظهار وجود هم ندارند. به این ترتیب بر پایه استدلال آقای گنجی طلب و دریافت کمک مالی از دولت های خارجی در همه زمینه ها قابل توجیه است. در ضمن باید توجه داشت که یاری خارجیان تنها به کمک مالی محدود نیست. یکی از شکل های این یاری شبکه های رسانه ای دولت های خارجی است که در دسترس مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی قرار گرفته است.
البته من بر مبنای معیاری که در بالا آوردم استفاده از منابع رسانه ای را بسیار مثبت می دانم چون خروجی آن محدود، شفاف و قابل اندازه گیری است. در عین حال هیچ اجباری هم در کار نیست. می دانیم که هشتاد در صد 75 میلیون دلار به صدای آمریکا و رادیو فردا اختصاص یافته است. استفاده از این منابع کاملا موجه است چون افراد و کارشناسان آزادانه به طرح مباحث خود می پردازند. بسیاری از ما بر ضد سیاست های دولت آمریکا صحبت کرده ایم. در باره خطر جنگ و یا نقد حمله نطامی آمریکا به عراق اظهار نطر شده است. حتی بر ضد "تجزیه دلاری" دولت آمریکا و اعتراض به کمک به گروه های نظامی تجزیه طلب همچون تروریست های جند ا لله در بلوچستان و پژاک در کردستان طرح شده است.
استفاده از منابع کشورها و اجبار به سرسپردگی و اطاعت، یکی دیگر از ارثیه های شوم نطام سوسیالیستی است که هواداران آن هنوز هم اختلاف ماهوی میان آن و دمکراسی های لیبرال را نفهمیده اند و رابطه با خارجی را در ثنویت دشمن-نوکر می بینند.
ماهیت یک صدایی نظام های سوسیالیستی که حق هرگونه آزادی را از شهروندان خود سلب می کند، بالطبع از گروه ها و احزاب هم چیزی جز تعهد و اطاعت محض و سرسپردگی نمی خواهد. در مقابل، نظام های دمکراسی لیبرال، که در آن گرایش های مختلف سیاسی و منافع و دیدگاههای متفاوت اجتماعی و اقتصادی در ساختارهای گوناگون جامعه و حتی در نهادهای دولتی تجلّی می یابند، تاحد بالایی امکان خودمختاری این گرایش ها و تکثر این دیدگاه ها را فراهم و تضمین می کند.
از نمونه های بارز این چندگونگی تفاوت سیاست های صدای آمریکا و رادیو فردا است که ضمن تغذیه از یک منبع مالی دولتی به دلیل مدیریت متفاوت برنامه ها و هدف های کمابیش متفاوتی دارند. به نظر من، تردید نباید کرد که زمامداران آمریکا وجود یک دمکراسی سکولار در ایران را به دیکتاتوری مذهبی کنونی ترجیح می دهند. دفاع شخص جرج بوش از اکبر گنجی هنگامی که در اعتصاب غذا بود نشان از چنین تمایلی دارد (چه خوب می بود اگر اکبر گنجی نیز دستکم از جرج بوش به خاطر چنین حمایتی تشکر می کرد). در طول اقامتشان در ایالات متحد آمریکا هم آقای گنجی از این امکان برخوردار بوده اند که با نوشتن مقاله در نشریه ها و سخنرانی در دانشگاههای مختلف آزادانه بر سیاست های آمریکا بتازند. اما این موجب نشده است که دولت امریکا در مورد اقامت ایشان مانعی ایجاد کند.
اکبر گنجی که خود آماج اتهامات گوناگون است نباید کوچکترین مستمسکی برای اتهام زنی به منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی فراهم کند. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی حکومت دیری است که با دروغ پراکنی های مستمر زمینه را برای تخطئه و تحقیر مخالفان سیاسی خود فراهم می کنند. کسانی که صدا و سیمایشان از رادیو فردا و تلویزیون صدای آمریکا پخش شود، آماج های بی شمار اتهامات واهی جمهوری اسلامی بوده اند. آیا در این اوضاع و احوال وظیفه نیروهای آزادیخواه نیست که از کمک به ایجاد این فضای مسموم و آفریدن مستمسک برای سرکوب بیشتر مخالفان حکومت خودداری کنند؟ واقعیت آن است که این سرطان مهلک، اگر متوقف نشود، دامن همه را خواهد گرفت.
امروز دیگر بر کمتر کسی نهان است که چنین فضا سازی با چه اهدافی و از سوی چه کسانی و با هدایت چه نهادهای حکومتی صورت می گیرد. متاسفانه کار افترا و تهمت پراکنی به ویژه نام کسانی را آلوده کرده است که با بازکردن دکان های دونبش می کوشند هم از امتیازات و حسن ظن حکومت مذهبی برخوردار شوند و هم چهره‍ی ملی گرایی و دموکراسی خواهی عرضه کنند.

2 - سخنرانی در «شورای روابط خارجی»
نقد دیگر ما در جلسه مورد بحث، مربوط به سخنرانی ایشان در شورای روابط خارجی بود، بخصوص در مورد داوری قاطعشان در محکوم کردن سیاست خارجی معاصر آمریکا در خاورمیانه. این داوری قاطع نه در یک محفل خصوصی، بلکه در حضور بیش از 100 تن از متخصصان نامدار سیاست خارجی امریکا صورت گرفت. شاید بهتر آن می بود که ایشان در چنین فرصت کمیابی سخنان خویش را نه معطوف به نکوهش آمریکا بلکه متمرکز بر نبود آزادی و دمکراسی و نقض فاحش و مستمر حقوق بشر درایران می کردند، یعنی همان مسائلی که انگیزه‍ی دعوت ایشان به چنین مجلسی شده بود. افزون براین، داوری ایشان در باب همه ابعاد سیاست خارجی آمریکا در قالب نظام امپریالیستی و ملهم از اندیشه های چپ گرانه و شعارهای حزب اللهی است که با واقعیات روزگار ما پیوندی بسیار اندک دارند. مهم تر از همه، سخنان ایشان در این زمینه خود نشان ذهنیت آن گروه از ایرانیان است که در هیچ اوضاع و احوالی آماده‍ی پذیرش مسئولیت خود در رویدادها و سرنوشت جامعه خویش نیستند و هر چرخش ناخواسته ای در ایران را ناشی از اراده و توطئه و دخالت بیگانگان می شمرند.
چنین انتقاد تند و قاطع از سیاست خارجی آمریکا را ناشی از عامل دیگری نیز می توان دانست و آن ناآشنایی با شیوه های تصمیم گیری در سیاست خارجی دولت امریکا و عوامل و متغیرهای بی شماری است که در طرح و تعیین و اجرای این سیاست نقشی اساسی دارند. با چند مثال ساده می توان به این نکته پی برد.
اگر به سیاست های آمریکا در 60 سال گذشته نسبت به ایران نگاهی گذرا بیاندازیم، به ارزیابی های متفاوت و گاه متضاد خواهیم رسید. برخی از این سیاست ها بسیار منفی و مضر و برخی دیگر بستر ایجاد فرصت های مناسب برای ایرانیان بوده که یا خواسته و یا به عمد از دست رفته است.   
الف- اولتیماتوم ترومن به استالین برای خروج نیروهای ارتش سرخ از آذربایجان که موجب حفظ تمامیت ارضی ایران شد. طبق اسناد و مدارکی که بدست آمده است اگر ترس شوروی از آمریکا نبود نقشه ضمیمه کردن آذربایجان و کردستان ایران که در مسکو چیده شده بود می توانست به سادگی عملی شود و آذربایجان و کردستان ایران به راحتی در حلقوم دیکتاتوری سوسیالیستی درغلطد.
ب- کودتای 28-25 مرداد که یکی از سیاه ترین برگ های سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بوده است. باید توجه داشت که این سیاست در دوره حکومت جمهوریخواهان شکل گرفت. دولت ترومن به دولت مصدق هشدار داده بود که در صورت موفقیت جمهوریخواهان رفتاری بسیار خشن تری نسبت به ایران در پیش گرفته خواهد شد. امروز همه کسانی که با حسرت به آن دوران نگاه می کنند معتقدند که بهتر بود زنده یاد دکتر مصدق به نظر خلیل ملکی و دیگران عنایت می کرد و پیشنهاد بانک جهانی را می پذیرفت. شاید از بیم تروریسم روشنفکری حزب توده و حزب الهی های زمان بود که مصدّق چنین راهی را برنگزید.
ج - پس از بازگشت دمکرات ها به قدرت با انتخاب کندی، ترس از نفوذ کمونیزم در ایران موجب بازگشایی فضای سیاسی در سال 1339 شد. دولت رفرمیست امینی به نوعی همکاری با جبهه ملی اشتیاق داشت، امّا تعلل امینی و سران جبهه ملی به شاه فرصت داد تا هر دو را از صحنه به در بکند.
د- بزرگترین فرصت تاریخی، امّا، در دوران کارتر و تأکید او بر ضرورت احترام به حقوق بشر در ایران به وجود آمد. همین سیاست عاملی در کاهش فشار به زندانیان سیاسی- آزادی برخی از آنان و وادار کردن شاه به اصلاحات سیاسی و در نهایت امر موجب بازگشایی فضای سیاسی شد. با این همه، گزینه اصلاحات در مسیر دموکراسی قربانی ائتلاف روشنفکران چپ با رهبران مذهبی و بی درایتی سران جبهه ملی گردید و سرنوشت ایران به راهی دیگر افتاد؛ راهی که در نهایت امر با حذف همه گروه های سیاسی به استقرار نظامی منجر شد که در عقب راندن اقتصادی- سیاسی و فرهنگی جامعه ایران شهره‍ی همگان شده است.
ه- پس از دوم خرداد و در دوران کلینتون نیز دولت ایالات متحد آمریکا آماده‍ی برداشتن گام در راه کاهش تنش با جمهوری اسلامی بود. مادلن آلبرایت از مردم ایران به خاطر کودتای 50 سال پیش پوزش خواست و شخص بیل کلینتون در سازمان ملل آماده دست دادن با آقای محمد خاتمی بود. امّا، آقای خاتمی خود را به بهانه ای پنهان کرد تا مبادا ناچار به دست دادن با نماینده‍ی شیطان بزرگ شود.
و- هم در دوران کارتر بود که، برخلاف نظر اکبر گنجی، کشورهای عربی این امکان را یافتند تا از راه به رسمیت شناختن اسرائیل تمام سرزمین های اشغالی را پس گیرند. انورالسادات با شجاعت نشان داد که چگونه می توان با بهره جوئی از چنین فرصتی منافع و مصالح عالیه کشورش را تأمین کند. سایر کشورهای عربی، امّا، به دعوت صدام حسین به بغداد رفتند و بر ضرورت مبارزه با دولت اسرائیل پای فشردند. در همین ایام بود که حزب الله شعار مرگ بر سه مفسدین: کارتر و سادات و بگین را سر می داد. شگفت آن که اکبر گنجی تاکنون درمورد به رسمیت شناختن بدون قیدو شرط دولت اسرائیل سخنی بر زبان و قلم نرانده است.

3 -پروژه هسته ای و خطر جنگ
اکنون که بخشی از گزارش اطلاعاتی دولت امریکا انتشار یافته و خوشبختانه خطر جنگ را هرچه نامتحمل تر کرده است، اصرار بر بزرگ نمایاندن خطر جنگ، که به نظر ما یکی از ترفندهای جمهوری اسلامی است، روشن تر شده. البته من از چنین گزارشی اطلاع نداشتم اما بد نیست برای طرح شیوه های تحلیلی به استدلال هایم در آن جلسه اشاره کنم.
ادعایم آن بود که طبق شواهد آمریکا قصد حمله قریب الوقوع به ایران را ندارد. اگر جنگی در گیرد بیشتر ناشی از تحریکات جمهوری اسلامی خواهد بود که دوباره در جستجوی برکات جنگ است. از همین رو، وظیفه اصلی اپوزیسیون نه دمیدن در شیپور جنگ بلکه گسترش و تشدید مبارزه با جمهوری اسلامی است. استدلال های من به شرح زیر بود.
الف - طرح صدور دموکراسی از راه زور که ثمره‍ی اندیشه های بخشی از محافظه کاران نو آمریکا بود به فاجعه ای بزرگ در عراق انجامید.
ب - با شکست این طرح، شکست جمهوریخواهان در انتخابات کنگره آمریکا در سال گذشته تغییرات در کابینه و بسیاری عوامل دیگر حمله نظامی امریکا به ایران اگر هم رخ دهد، به خاطر مسائل امنیتی حاد خواهد بود و نه برای صدور دمکراسی.
ح - شکست طرح محافظه کاران نو نه تنها مخالفت همه طیف ها را برانگیخته بلکه موجب بروز احتلاف میان محافظه کاران نو نیز شده است (من مثال کتاب آخر فوکویاما را زدم که اکبر گنجی نیز گفت که با وی درهمین زمینه مصاحبه کرده است).
د - عمده کردن خطر جنگ توطئه دستگاه های اطلاعاتی جمهوری اسلامی است که با دادن آدرس غلط به اپوزیسیون سرکوب ها و جنایات حکومت را تحت الشعاع قرار می دهد. برخلاف آنچه در مقاله اکبر گنجی آمده است ما وقوع جنگ را بسیار نامتحمل می دانستیم و دقیقاً به همین دلیل هم هوادار جنگ قلمداد می شده ایم. این شیوه اتهام زنی البته سنت چپ- حزب اللهی اوایل انقلاب بود که خطر امریکا را جدی و حتمی می دانست و هر مخالفتی با دیکتاتوری مذهبی را به حساب همسویی با امپریالیسم آمریکا، که دشمن اصلی مردم ایران قلمداد می شد، می گذاشت. ویژگی این ذهنیت چه سکولار چه مذهبی نداشتن پروژه ملی است. این روحیه انترناسیونالیستی تنها شکل وطن پرستی را در داشتن دشمن خارجی می تواند بروز دهد.
اتهام زنی به شخص من شدّت بیشتری می یافت زیرا در نوشته ها و مصاحبه هایم پروژه هسته ای جمهوری اسلامی را فاقد هرگونه ارزش اقتصادی و علمی و بالطبع صلح آمیز دانسته ام. این نقد کارشناسانه هم از نظر خرده گیران دادن بهانه به امپریالیسم امریکا برای حمله به ایران تلقی می شد و نه آگاه سازی جامعه درونمرزی که هر روز آماج بمباران دستگاه های تبلیغاتی حکومت درمورد «حق مسلم» قرار گرفته است. درآن شب مهمانی به اکبر گنجی توصیه کردم که از این جریان انحرافی فاصله گیرد و در دام تبلیغات «خطر امریکا حتمی است و فوری است» نیفتد. آزموده را آزمودن خطاست و نباید گذاشت کار به دست کسانی بیفتد که در اول انقلاب هم همین بلا را بر سر مردم ایران آوردند. درآن شب مهمانی، برخلاف نوشته اکبر گنجی، نه کسی از جنگ دفاع کرد و نه وقوع آن را حتمی دانست. مسئله این بود که مبادا حمله به آمریکا تبدیل به سپر دفاعی خامنه ای-احمدی نژاد شود. انتظار نداشتم ایشان این استدلال مرا وارونه جلوه دهند. به ویژه از ایشان انتظار نداشتم که خود قربانی این گرایش بدخیم تهمت زنی است و در حالی که در بیشترین مصاحبه ها، مقاله ها، و طومارها علیه جنگ سخن گفته بازهم متهم به جنگ طلبی می شود.

4-آمریکا متحد طبیعی دمکرات های ایرانی
این مفهوم توسط دوست دیگری طرح شد. در ادامه آن من از اکبر گنجی پرسشی ساده کردم پیش از آن گفته شد که نه جمهوری، نه حقوق بشر و نه دمکراسی لیبرال که همه امروز از آن دم می زنند ساخته و پرداخته اندیشه ما ایرانی ها نبوده است بلکه براساس تجارب کشورهای مختلف در این زمینه به آن رسیده ایم. امّا، امروز مدعی آن هستیم که می خواهیم دمکراسی را با پیشرفت اقتصادی عجین کنیم. آیا آقای گنجی می تواند نام سه کشور را در بیست سال اخیر نام ببرد که چنین آمیزشی از دمکراسی و پیشرفت اقتصادی را به خود دیده اند. ایشان نه آن شب بلکه در مقاله 15 صفحه ای خود هم به این پرسش ساده پاسخی دقیق نداده است. پاسخ ما این بود که کشورهایی نظیر کره جنوبی، ترکیه، شیلی، مکزیک، تایوان و نیز کشورهای اروپای شرقی همه از این زمره اند، یعنی کشورهائی که به سوی آمریکا و دیگر جوامع غربی گرایش یافته اند. از این بحث دو نتیجه گرفتیم. نخست نادرست بودن این اسطوره که امریکا می کوشد متحدان خود را پس مانده نگهدارد، دو دیگر آن که پس از پایان جنگ سرد اکثر کشورهایی که در مدار نفوذ امریکا بودند به دمکراسی روی آورده اند و از همه مهمتر همه کشورهای اروپای شرقی که از یوغ سوسیالیسم آزاد شدند نه تنها به اروپا پیوستند بلکه شتابان خواستار عضویت در ناتو هم شدند. در واقع، باید پذیرفت که جامعه بشری وامدار آمریکاست که در مقابله طولانی خود با بلوک سوسیالیستی نه تنها مانع گسترش نفوذ و سیطره‍ی سوسیالیسم شد بلکه یکی از عوامل مهم برچیده شدن بساط این نظام توتالیتر بود. گناهی که هنوز کمونیست ها و چپ های ایرانی به آن نبخشیده اند.
تصادفی نیست که همه جوامع دمکراتیک دنیا با ایالات متحد آمریکا پیوندهای گسترده و ژرف دارند و این کشور را متحد طبیعی خود می شناسند. ترکیه نیز در عداد این متحدان مثال یک جامعه اسلامی دموکراتیک است. این کشور نه تنها عضو ناتو است با اسرائیل هم روابطی صلح آمیز دارد. درعین حال، این کشور در پاسداری از مصالح ملی خود به امریکا اجازه نداده است که از خاکش برای حمله به عراق استفاده کند. مثال دیگر کره جنوبی است که سرانجام توانست رویکرد سیاسی خود را در مورد نحوه‍ی رفتار با کره شمالی به امریکا بپذیراند. به سخن دیگر، برخلاف مدل سوسیالیستی که در آن هیچ عضو پیمان ورشو حق مخالفت با «برادر بزرگ» یعنی اتحاد جماهیر شوروی نداشت، اتحاد با امریکا می تواند، متناسب با شرایط اقتصادی و لیاقت رهبران یک کشور، اشکال متفاوتی به خود گیرد. اگر ایران رهبران صالح و لایق داشته باشد، بدون تردید در همکاری و داد و ستدهای دوستانه با امریکا می تواند به پیشرفت های ارزنده در بسیاری از زمینه ها دست یابد. دیگران کرده اند ما هم قادریم.
در این جا، مسلماً روی سخن ما باکسانی نیست که در کودتای 28 مرداد منجمد شده اند، یا با مسلمانان مرتجع (که بزرگ ترین مشکل شان با غرب، مشکل فرهنگی، به ویژه آزادی زنان است)، و یا چپ های عقب مانده در حسرت سوسیالیسم (که هنوز داس و چکش و یا مسلسل را جشن میگیرند)، بلکه با آنان است که می کوشند از تجربیات کشورهای دیگر به نفع آزادی و پیشرفت استفاده کنند. به عبارت دیگر کشورهایی راه پیشرفت را پیموده اند که توانسته اند حتی الامکان فصل های مشترک بین منافع ملی خود و منافع ملی و مشروع دولت آمریکا بیابند. برعکس، آن گروه ازکشورهایی که در حال و هوای مبارزه با امپریالیسم آمریکا مانده اند چیزی جز نکبت و عقب ماندگی نصیب شان نشده است. چون مفهوم مبارزه بلا واسطه با امپریالیسم اساسا ضد ملی و ارتجاعی است.
ارمغان نامبارک جمهوری اسلامی است که با مقابله ای نابخردانه با آمریکا مردم ایران را با آسیب های بزرگ اقتصادی روبرو سازد و فاجعه بارتر از آن تمامیت و یکپارچگی سرزمینشان آماج مخاطرات گوناگون کند. آثار نکبت بار چنین حکومتی را در آینه همرزمان و متحدانش در جهان، نظیر دیکتاتور فاسد و فرتوتی چون کاسترو، نیز می توان دید. دکترین کمونیستی- حزب اللهی پیشرفت از راه مبارزه با آمریکا جز مصرف داخلی برای سرکوب هدف دیگری ندارد، و جز پسرفت در همه حوزه ها نتیجه ای دیگر.
   اکبر گنجی، به جای ارایه پاسخ روشنی به چنین مسائلی، بیش از پنج برگ از نوشته خود را به تعریف منافع ملی و شرح محدودیت ها و نارسائی های دمکراسی در آمریکا اختصاص داده است. معلوم نیست در آن مهمانی چه کسی از کامل بودن دمکراسی در آمریکا سخن گفت. آیا فرض ایشان این است که کسانی که سال های سال است در این کشور به کار مشغول اند، زبان آن را خوب می دانند و اهل مطالعه اند از نقش پول در انتخابات آمریکا و یا تأثیر گروه های نفوذ حامی اسرائیل در روند تصمیم گیری بی خبرند؟ شاید قصد آقای گنجی از تحقیر دموکراسی در آمریکا این بوده است که مبادا متهم به دفاع از دموکراسی آمریکائی شود.ایشان بهتر است تمرکز خود را بررسی تجارب کارکرد پیشرفته ترین دموکراسی دنیا در حوزه جامعه مدنی، تفکیک قوای سه گانه نقش افکار عمومی و... بگذارند. هم امروز پژوهش درباره بالا آمدن شخصیتی چون باراک حسین اباما در انتخابات ریاست جمهوری و شناخت شیوه های ساختن رهبری دمکراتیک است که به درد ما میخورد.   
اکبر گنجی همانطور که از مبارزه ضد جنگ خود باید درس می گرفت با دفاع از جمهوری سکولار و دمکراسی لیبرال و جدائی دین از حکومت به هرحال عامل امپریالیسم آمریکا شناخته خواهد شد. پس بهتر آن است که شفاف سخن گوید و با همان شجاعتی که در زندان از خود نشان داده است؛ با همان شهامتی که در گسست از گفتمان ارتجاعی شریعتی و انقلابی نمایان کرده است؛ با همان صراحتی که در جدائی از دکان های دو نبش ملی- مذهبی و دموکراسی دینی داشته است. بر اوست که با همین صراحت و شهامت پیوستن ایران به دنیای آزاد، که دیگر فقط به اروپا و آمریکای شمالی منحصر نیست، و ادغام ایران در جامعه جهانی را، در دستور کار خود قرار دهد. به یقین، چنین سخنانی به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد. در طرح مسائل همه را نمی توان دلشاد کرد. اکبر گنجی یا می خواهد به طیف جمهوریخواهان مدرنی بپیوندد که دموکراتیک سازی میهن را همگام با فرایند جهانی شدن می خواهند، و یا همدمی با جمهوریخواهان جهان سوّمی را پیشه کند، در نقش یک قربانی طلبکار تاریخ. اختیار با اوست.

1- مقا له "آمریکا متحد طبیعی دموکرات های ایرانی"،
news.gooya.com
2- مقا له" از "مرگ بر امریکا" تا دلارهای نجات بخش".
politic.iran-emrooz.net

مقاله آقای کشتگر در اصل کوشش در تخطیه رهبری اکثریت در نزدیکی به حزب توده نوشته شده است که مصداق آن ترور شخصیت آقای هلیل رودی بوده است. ترور شخصیت سکه رایج همه جنبش کمونیستی در جهان بوده است و از منظر اخلاق سیاسی قابل نقد است. شاید مهمتر آن باشد که به مثالهایی پرداخته شود که جنبش فدایی، در نهایت استقلال، مخالفان و منقدان خود (درون و بیرون تشکیلات) را ترور فیزیکی میکرد. امری که باید از منظر حقوق جنایی بررسی شود. به ویژه آنکه سکوت در باره یک جنایت معاونت در جرم محسوب می شود. رهبری فداییان (به ویژه آنها که زنده اند) نقششان در این ترورها چه بوده است؟ و چه زمانی از آن مطلع شده اند؟   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست