یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سفر با بال های آرزو
شکل گیری جنبش چریکی فدائیان خلق، انقلاب بهمن و سازمان فدائیان اکثریت


رضا اغنمی


• حمیدیان، ازهمان برگ های نخست دفتر به گونه ای حرف میزند که به دل مینشیند وخواننده هرچه پیش میرود اورا نرم وصافتر میبیند. اما ازنیمه های کتاب، آنجا که حوادث انقلاب و پیامدها را وقایع نگاری میکند، به فرهنگ و زبان سازمانی اش برمیگردد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ دی ۱٣٨۶ -  ۱٨ ژانويه ۲۰۰٨


نقی حمیدیان
چاپ اول سپتامبر ۲۰۰۴، استکهلم
چاپ و صحافی: چاپ آرش، سوئد

بخش نخست این کتاب ۴۲۴ برگی، دربرگیرنده‍ی خاطرات دورانی ست که، نویسنده با روی آوردن به مسائل سیاسی و فعالیت هایی که موردعلاقه‍ی جوانان معترضِ زمانه بود، شروع میشود و درگرماگرم بگیر وبه بندها توسط ساواک بازداشت و پس از محاکمه به ۱۰ سال زندان محکوم میشود. درآستانه‍ی انقلاب با رهائی از زندان این بخش به پایان میرسد . بخش دوم کتاب که بیش ار نصف این دفتررا به خود اختصاص داه، شامل بخش هایی از: "شرایط قبل ازانقلاب" شروع و خاتمه ش با" روابط رهبری سازمان وحزب" میباشد، همانگونه که در فهرست کتاب آمده، شرح حوادث دوران پرتنش انقلاب است وپیامدهایش را توضیح میدهد.
درواقع این کتاب هم خاطرات زندان است و هم نگاهی به وقایع زمانه است از نظرگاه کسی که در ماجراهای سیاسی در هر دورژِیم ناظر برحوادث و تحولات سیاسی کشور بوده است.

حمیدیان، ازهمان برگ های نخست دفتر به گونه ای حرف میزند که به دل مینشیند وخواننده هرچه پیش میرود اورا نرم وصافتر میبیند. اما ازنیمه های کتاب، آنجا که حوادث انقلاب و پیامدها را وقایع نگاری میکند، به فرهنگ و زبان سازمانی اش برمیگردد .   

«.. ما همگی قربانی یک پذیرش ناگزیر سیاسی – ایدئولوژیک بودیم. بدون نقد و مباحثه‍ی جدی، بدون مقایسه نظریات و مکاتب مختلف و بدون دارا بودن یک محیط حد اقل امن وآزاد و منابع لازم برای مطالعه‍ی آزاد فکری و سیاسی! این نحوه‍ی پذیرش مارکسیسم درحقیقت یک انتخاب صرفا سیاسی و عاطفی بود و نه انتخاب آزادانه یک ایدئولوژی سیاسی! به همین دلیل ازهمان آغاز سرشار ازایمان و اعتقاد و تعصب بود.» ص۲۵

«ما ایران را یک کشورنیمه مستعمره و نیمه فئودال نمی شناختیم. ما ایران را نه نیمه مستعمره بلکه یکی از حلقه های کشورهای استعمار نو میدانستیم. معتقدبودیم که بورژوازی و کمپرادور برکشور مسلط بوده و بخش غالب ارباب های دیروزی به سرمایه داران امروزی تبدیل شدند. تغییرات ناشی ازاصلاحات ارضی را نمیتوانستیم انکارکنیم.» ص ٣۴
حمیدیان با گروه خود، تحقیقات اقتصادی ازروستاها ومحل زادگاه خود را شروع میکنند. پیداست که درآن فضای ساواکی، همه فعالیتها میبایست با دقت کامل و بطور پنهانی صورت میگرفت. صورت برداری از مناطق روستایی برای تهیه و ارائه یک مقاله‍ی پژوهشی درباره‍ی شرایط اقتصادی واجتماعی و فرهنگی روستا، مورد رضایت و پذیرش سرپرست گروه میشود. « ... واقعیت این بود ما نتایح تازه ای از پژوهش های اقتصادی و اجتماعی مان که آنهمه انرژی برایش گذاشتیم، مغایر با تحلیل ها ... بلکه درحقیقت فاکت های عینی نسبتا گسترده ای برای تحلیل های مان جمع آورده بودیم.» ص ٣۵
نویسنده بااشاره به تاثیرات جنگ ویتنام وراهی شدن جوانان به سوی سازمان های چریکی فلسطین و موج گسترده‍ی جنگ های پارتیزانی درآمریکای لاتین، کشته شدن چه گوارا وبالاگرفتن ایده های مائوئیستی دربین جوانان ایران مینویسد:
« درمیان دانشجویان چپ مارکسیستی ایران دردهه‍ی ۴۰ امیدهایی به قطب دیگر جهان کمونیستی برانگیخته شد محافل و گروه های مائوئیستی به وجود آمدند که برخی با ترک دانشگاه ها و رفتن به روستا درصدد تقلید نسخه چینی انقلاب بودند. پدیده های متنوع جهانی که خواهی نخواهی درکشور انعکاس مییافت به طورکلی برگروه ما محسوس سیاسی و واکنشی باقی میگذاشت.» ص ٣۹

حمیدیان، در جاهای دیگر کتاب نیز بارها با این تعاریف، به درستی ازضعف ها وناپختگی های سیاسی نسل خود پرده برمیدارد.
در دهه های چهل شکل گیری سازمان های گوناگون انقلابی و چریکی هریک با بهره گیری ازایده های انقلابیون سرزمینهای دورو نزدیک، ومسافرت پنهانی جوانان به خارج از کشور، برای آموزش های چریکی که درسنت فرهنگی وفکری ایران بیسابقه بود، نکته‍ی عطفی شد برای آمادگی و نشتر زدن به دمل چرکینِ ضربتی که کودتای ۲٨ مرداد برپیکر تحقیرشده‍ی جامعه‍ی رو به رشد وارد کرده بود .
نقی حمیدیان نیز وارث اینگونه سنتهای فکری ست. باهجوم آرمان های گوناگون که ازچهارسوی کشوروارد میشد به زمانه ای که بازارش داغ بود وجوانان کنجکاو وملتهب را به خود جلب میکرد، جوانانیکه بدون شناخت فرهنگ خودی و کاویدن ژرفای ذهنیت این مردم به ظاهر ساده دل؛ اما، در هر پیچ و خم گفته و کردارهایشان، ده ها پیچ و خم گیج و گمراه کننده، پنهان و آشکار، گره خورده با گذشته های دورو دور وآن چنانچه گفته میشود همین پیچیدگی ها راز بقای این مردم کهنسال بوده و هست باهمه‍ی گسست ها و تقدیسِ ظلمتِ جهل، راکد و پیرانه، مانده و مانده و همین هاست سرچشمه‍ی دوام ش؛ بازهم آنگونه که میگویند.

نویسنده و دوستانش درمراجعت از یک کوهنوردی درمیدان تجریش منتظر اتوبوس هستند بدون هدف عابران را تماشا میکنند. عباس که درحکم مرجع آن جمع است میپرسد: «نقی! نظرت نسبت به این دخترها چیست؟
ونقی بعد از اشاره به فکرهای رایج زمانه که جملگی در ذم عشق و زیبائی های هستی ست، مقداری بالاپائین میرود و میگوید : « ... نظر من به این دخترها چیزخاصی نیست. همانطوریکه انسان ازنگاه کردن به گل های تازه لذت میبرد من هم به آنها نگاه میکنم. او بدون معطلی رویش را به طرف دخترانی که درحال رفتن بودند کرد وگفت من ازاینها متنفرم... ... ما شادی و زیبائی زندگی را به خاطر اهداف انسانی و اجتماعی و انقلابی امان برخود حرام میکردیم. ازگوش دادن به موسیقی وترانه های شاد ویا بامحتوای عاشقانه و لطیف خودداری میکردیم.» صص ۴۱- ۴۷
البته پاسخ نقی درست است. هرکس جزاین فکر کند بطورقطع بیماراست و روانی. و چنین شخصی که عمر جوانش را در بهترین دوران برسرمرام وعقیده میگذارد، ازسویی مایه مباهات وازسوی دیگراسف انگیزاست.
درسازمان جوانان حزب توده، تقریبا دودهه جلوتر اززمانی که حمیدیان تعریف میکند در روزهای تعطیلی مراسم پیک نیک برگزارمیشد که با رقص و موسیقی وسرودخوانی و آوازهای دستجمعی فضای شادی برای جوانان بود. بزرگ و کوچک پسرو دختردست دردست هم میرقصیدند و آواز میخواندند.و ازاین تعصبات خبری نبود. حتا از باتقواترین فقیه شیعی مذهب نیز شنیده نشده که ازمشاهده‍ی دختران زیبا نفرت داشته باشد. گناه، ممکن است ازدیدن نامحرم عارض مومن شود، اما نفرت را نشنیدم! حرام کردن شادی و زیبائی هم، تابعی ازسنت شیعی بوده وبطور قطع با اندیشه های مارکسیستی درتضاد است.

حمیدیان در «نگاهی به شرایط اجتماعی کشور» با تحلیلی جامعه شناسانه، سیاهه ای از پیشرفتهای دهه ۴۰ را به دست میدهد. و مینویسد :
« ... همه‍ی این ها موسسات نوینی بودند که مشابه آن به هرحال درهرجامعه‍ی درحال رشد بناگزیر ایجاد میشوند. اما مدرنیته‍ی وارداتی بدون توجه به فرهنگ و مراعات ظرفیت ها و حدود آمادگی های جامعه و مردم به طور یک جانبه مخصوصا بدون هرگونه نقد و حق ابراز نظر آن هم به شتاب با تقلید لجام گسیخته ازغرب گسترش مییافت. ...» ص۴۵
درسراسر کشورهایی که امروزه، راست یا ناراست به جهان سوم شهرت دارند، هیچ کشوری را نمیتوان سراغ گرفت که نوخواهی وتحولاتش در بیشتر زمینه ها، وارداتی نباشد. سال ها قبل ازمشروطیت تلگراف را انگلیسیها وارد ایران کردند. اولین خط آهن شهری را بلژیکیها بین تهران و حضرت عبدالعظیم راه انداختند. روسها خط آهن جلفا به تبریز را کشیدند. اولین کارخانه قندسازی راهکذا اروپائیان درایران نصب کردند. گذشته ازآن، مگر پدیده‍ی آزادی و دموکراسی که اندیشه های مردم را به مبارزه برعلیه استبداد مجهز میکرد غیر ازاین است که سرچشمه‍ی اصلی ش اروپا وبرای ما وارداتی بود؟ اصولا یکی ازدستاوردهای بزرگ عصر روشنگری دراین نوآوری متجلی شد که تفکر و اندیشه را هدف اصلی پیشرفت در تعالی ملل جهان قرار دهد. ما هرآنچه که وارد کردیم سود بردیم. ازکالاهای مصرفی گرفته تا علم و صنعت. تنها ازاندیشه ها نتوانستیم سود ببریم. به بیراهه افتادیم . فکرنو، با ویران کردن نظام کهن ملازمه و روابط تنگاتنگ دارد. و این تحول، با سنت فکری ما خوانائی نداشت. ریشه های سنت، نخاغ فکری این قوم را علیل کرده. معتاد بیفکری کرده وبه قول آرامش دوستدار به "نیندیشیدن" عادت کرده ایم.
دربرهوت سنت بیفکری و چیرگی تمام عیار فرهنگ راکد، دریچه‍ی تازه ای گشوده شد و آن اصلاحات دوران پهلوی ولو آمرانه، از شگفتیهای تاریخ قبل و بعد از اسلام در ایران بود. با اینکه درسرتاسر طول تاریخ ، حرف اول را مذهب زده و برده بود، تنها دورانی که مذهب عقب نشینی کرد زمانه‍ی رضاشاه بود، که به هر دلیل و هرهدف وهرگزیده ای، رضا شاه این شهامت را داشت که درمقابل ارتجاع قدعلم کند. ازتکفیر و تقبیح و نفاذحکم آنها نیر باخبربود، اما بی اعتنا به آن تهدیدها اصلاحات بنیادی را پی ریخت. استبداد وخفقان دوران رضاشاه مقوله‍ی دیگری ست، درسلطه‍ی فکری آن نمیتوان اصلاحات بنیادی راانکار کرد.همودراین وادی ظلمتِ تعصب، سازمان های بزرگ آموزش و قضا را ازدست مرتجعین گرفت. مدارس نوین و دانشگاه، گهواره‍ی علم و دانش درکنار مکاتب فقهی قد برافراشت. مکتبی که اندیشیدن راحرام واحکام اجتهادی را سرنوشت محتوم انسان میداند. علم حقوق و تشکیل دادگستری، لطمه‍ی شدیدی به پیکرارتجاع واردساخت. کینه ودشمنی به رضا شاه، دردل ستنگرایان نطفه بست. چپ ایران با همه‍ی فداکاری ها و معصومیت های بی پناهانه‍ی کم نظیرش، به این وجه عقب ماندگی پیرانه سال مردم این سرزمین بی توجه ماند.

بعد از شرح "حوادث جنگل وحمله مسلحانه به پاسگاه سیاهکل"، نقی حمیدیان درگرکان توسط ساواک بازداست و شبانه به تهران اعزام ودرآنجا تحویل زندان قزل حصار میشود. بعد از چندی به زندان اوین منتقل و پس از سه ماه آزاد میشود.
مینویسد: «طی سه ماه گذشته ماجراهای زیادی اتفاق افتاده بود. ۱٣ تن ازگروه جنگل اعدام شده بودند ... در ششم فروردین ماه سال ۵۰ یک تیم عملیاتی به مسئولیت مسعوداحمدزاده به کلانتری قلهک حمله میکنند و پس از کشتن نگهبان مسلسل یوزی اورا ضبط میکنند. ... ... درهمین روزها شاخه تبریز گروه با تشکیل یک تیم چریکی به کلانتری ۵ تبریز حمله کرده ودرجریان آن یک پاسبان نیز کشته میشود. چندرور بعد در۱۶ فروردین، با قیمانده‍ی گروه اول حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد، سرلشگرفرسیو دادستان ارتش را درجلوی منزلش ترور میکنند ... ... در ۲۴ فروردین ماه درتهران دریک جنگ و گریز خیابانی هنگام پخش اعلامیه چریک ها، رفیق جواد سلاحی (برادربزرگتر کاظم) با اسلحه اش حودکشی میکند ...   در اردیبهشت ماه اولین تیم مشترک چریکی دوگروه به فرماندهی نظامی اسکندر صادقی نژاد و مسئولیت سیاسی امیرپرویز پویان به بانکملی شعبه ایزنهاور حمله کرده و موجودی آن را تصاحب میکنند. درجریان عملیات پویان برای مشتریان و کارکنان بانک درباره اهداف و مقاصد سیاسی چریک ها و افشای رژِیم سخنرانی میکند. چندی بعد در۲۷ اردیبهشت ماه طی یک درگیری مسلحانه پرانعکاس درکوی نیروی هوائی تهران، امیرپرویزپویان و رحمت پیرونظری کشته میشوند. درهمین روزاسکندرصادقی نژاد حین اسباب کشی محاصره و کشته میشود. قبل از این حادثه بهروز دهقانی دستگیر میشود اورا آنقدر شکنجه میدهند تا بالاخره جان میسپارد.» صص٣- ۹۲

بدگمانی به مناف فلکی، دربین یاران، ازآن زمان که سرقرارمناف با مسعود احمدزاده گرفتارشد، قوت میگرد عده ای اورا به اتهام همکاری با ساواک متهم میکنند. حمیدیان با اشاره به فضای آلوده و پرتردید آن سال ها مینویسد:
«درزندان ها علیه مناف فلکی فضای بسیار بدی به وجود میآید. ساواک نیز با مانورهای ماهرانه به آن دامن میزند.» سه صفحه بعد در همین زمینه بازمینویسد : «کم نبود مواردی که با کمی خوش و بش با بازجوها ویا نگهبانان فردرا در مظان اتهام ضعف وحتاهمکاری قرارمیداد. بهرحال فضای منفی دراطراف مناف و نابدل بعد ازایستادگی ودفاع محکم آنان دردادگاه و سپس اعدام آن ها مثل دود به آسمان رفت و هیچ اثری ازآن حرف ها و سوء ظن ها باقی نماند.» صص ۱۰٣- ۱۰۰
درد آور اینکه بدگمانی های آزاردهنده، تا زمانیکه طرف زیرخاک نرفته و ازصحنه هستی محو ونابود نشده ادامه دارد. و این بزرگترین شکنجه است برای انسان باشرف که "دهن آلوده و یوسف ندریده"، درمقابل یاران ودوستان دیروزش درمظان تهمت قرارگیرد! درفرهنگ نازل سارمان های سیاسی اکثر جوامع بشری، تنها مرگ است که انسان پاک و با شرف را از چنگال خودخواهیهای یاران لجوج وخیالباف نجات میدهد.

حمیدیان درشهریور سال ۱٣۵۰ دستگیر و روانه زندان میشود. برای بازجوئی به دادگاه نظامی ارتش میبرند.

مینویسد. « ...   سرهنگ آدم بدی به نطر نمیرسید. به کارش توجه داشت و از سختگیری یا بددهنی ساواکی ها نیز خبری نبود. میتوان گفت که برپایه‍ی موازین قانونی شان کارمیکرد. بعد ازمدتی مآموری آمد و با خود یک زندانی را که بلوزی بسرش کشیده شده بود به اتاق ما آورد.بلوزرا ازسرش برداشت.با کمال ناباوری و تعجب، این زندانی عباس مفتاحی بود! دیدن او برایم واقعا غیرمترقبه بود. ...   مآمورگفت سرت را بیندار پائین! اما سرهنگ اورا مرخص کرد. دیدم برخلاف معمول مانعی (چشم بند) برای دیدن ما بوجود نیاورد. ماهم از فرصت استفاده کرده با نگاهمان یک احوالپرسی ذوق زده کردیم ... دل به دریا زده به طور ناگهانی و خیلی جدی به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ میخواهم اورا ببوسم! سرهنگ یکه خورد. داشت حالت اعتراض و مخالفت به خودش میگرفت که به او فرصت نداده و به سرعت بلندشدم و عباس را که ازصندلی اش برخاسته بود درآغوش گرفتم. ...» ص ۱۰۴
نقی حمیدیان دراین دادگاه به ۱۰ سال زندان محکوم میشودو عباس مفتاحی محکوم به اعدام. مینویسد:
«درآن زمان میان زندانیان تقاضای دادگاه تجدید نظر، عملی مذموم شناخته میشد. بدون اینکه کسی یا مرجعی آن را تعیین کرده باشد. ... دادستانی ارتش خودش به بهانه ای خواستار دادگاه دوم میشد.عباس و من تقاضای تجدید نطر کردیم. عباس معتقد بود که اراین فرصت باید استفاده کرد. درپی این آن چند برگ کاغذ و قلم در اختیار ما گذاشتند. یک جلد کتاب قانون اساسی نیز به ما دادند. یک روز ما دونفررا به دادستانی برای مطالعه پرونده بردند.» ص ۱۱۱
وقتی به این بخش روایت حمیدیان رسیدم که میگوید : " یک جلد کتاب قانون اساسی نیز به ما دادند" یاد سخن بسیار تکان دهنده‍ی دکتر موحد میافتم. که درمقایسه دادگاه های رژیم گذشته با دادگاه های رژیم اسلامی، فغان سرمیدهد ودرکتاب خواب آشفته‍ی نفت ج سوم ص٣۷ مینویسد:

«درکشوری که دولت قانونی آن با کودتای نظامی ساقط میشود وهیئت دولت را در دادگاه نظامی همان رژیم محاکمه میکنند توسل به قانون و دفاع ازحقوق وشرف انسانی مطرح نیست. درچنین رژیمی شکنجه فیزیکی و روانی ازابزارهای اصلی تحقیق است ... ... آری دراین محاکمه کسی را برای گرفتن اعتراف یا امضای توبه نامه شکنجه و آزار ندادند و متهمین آزادانه هرچه که دلشان خواست گفتند ومن هروقت این روزها میشنوم یا میخوانم که دردادرسی ها به کمترین بهانه ای دادگاه سری اعلام میشود یا متهمی را برای گرفتن اعتراف به انحای مختلف زیر فشارمیگذارند یا وکیلی را به جرم دفاع ازموکل خود مجرم میخوانند ویا در پیوستن به کنوانسیون بین المللی منع شکنجه به این عنوان که ممکن است گاهی شکنجه در دادرسی لزوم پیدا کند برخود میلزرم. که آیا دستگاه دادگستری ما پس ازنیم قرن که برآن حکومت کودتا گذاشته است برچه نمط می تند و برچه پهلو میخسبد .»

دادگاه تجدید نظرارتش و دفاعیه‍ی متهمان که با حضور وکیل تسخیری انجام گرفته، درمقایسه بادادگاه های انقلاب، فضای،سطح نازل و حداقل رعایت قانون در دوران استبدادی را نشان میدهد که نویسنده با رعایت انصاف، وضع دادگاه نظامی ارتش و رفتاربازجویان و دادرسان را شرح میدهد.
مینویسد: « دوروز بعد مارا از اوین به زندان شهربانی (فلکه‍ی موقت) منتقل کردند. عصرهمان روز که یازدهم اسفند۱٣۵۰ بود، روزنامه ها خبر اعدام شش تن ازدوستان : مسعود احمدزاده، مجید احمدزاده، عباس مفتاحی، اسدالله مفتاحی، حمید توکلی و غلامرضا گلوی را منتشرکردند. اسامی چهارتن دیگر : سعید آرین، بهمن آژنگ، مهدی سوالونی و کریم حاجیان سه پله را که دو روز بعد اعدام شدند، در روزنامه ها منعکس نکردند.»

درزندان موقت شهربانی با گروه شاخه تبریزو دررآس آنها با بهروز حقی آشنا میشوند.
«آنها باهیجان و احساسات فوق العاده آهنگ سرود مانندی را به طور دستجمعی خواندند. بمبالارتوپ لار ... هایدِ   عسگرلر ... و غیره   و دیگران که چندان زبان آذری نمیدانستند نیز به نوعی همراهی میکردند . زندگی جدید برایم کاملا تازکی داشت. درواقع این محیط یک منطقه‍ی ویژه آزاد شده به نظر میرسید.   ...   ... هنوز چند روزی از اقامت مان درفلکه‍ی موقت نگذشته بود که ما را به زندان قصر منتقل کردند.    ...   هنوز چند روز ازانتقال ما به زندان قصر نگذشته بود که در بیست و دوم اسفندماه روزنامه ها حبراعدام ده تن از چریکهای فدایی خلق به نام های :
علیرضا نابدل، مناف فلکی، اکبرموید، یحیی امین نیا، اصغرعرب هریسی، جعفر اردبیلچی، حسن سرکاری، محمد تقی زاده و علینقی آرش (که دررابطه با حمید اشرف دستگیرشده بود) را منتشرکردند. این افراد دردادگاه های دربسته نظامی، همراه با تعدادی دیگر محاکمه شدند.    ...   متهمان از کادرهای شاخه‍ی تبریز گروه بودند. دراین دادگاه همه به خصوص علیرضا تابدل و مناف فلکی دادگاه را به صحنه‍ی افشای شکنجه ها و بی قانونی ها و نیزدفاع ازاصول و عقاید سیاسی و انقلابی خود تبدیل کرده بودند.» صص٣۰- ۱۲٨

نویسنده ازتجربه های نه ماهه‍ی خود درزندان قصر، گزارش جالبی دارد که درتبیین ضعف ها و سطح پائین آگاهی کادرهای سیاسی گروه، اطلاعات تاسفباری را به مخاطبین ش منتقل میکند:
«گروه درشرایطی پایه گزاری شد که دیگر رمقی برای مبارزات صنفی و سیاسی توده های مردم باقی نمانده بود. آنها حتا با اعتراضات از نفس افتاده‍ی جمعی بخش هائی ازتوده های مردم روبرو نبودند. کادرهای گروه از جمله رهبران آن از چنین تجاربی بطور عینی ومستقیم محروم بودند. آنها این مسائل را درکتاب ها میخواندند اما درحیات اجتماعی کشور، نشانی از آن نمیدیدند.» ص ۱۴۲

حمیدیان، همراه عده‍ی دیگر اززندانیان به زندان وکیل آباد مشهد منتقل میشود.
«درمیان آنها افسران توده ای رضا شلتوکی، ابوتراب باقرزاده و ذوالقدر و یک دونفرتوده ای دیگر و حبیب الله عسگراولادی و ابوالفضل حیدری ازپرونده ترور حسنعلی منصور نیز بودند. همه ما به طور دسته جمعی توسط چندین دستگاه اتوبوس توسط عده ای زیادی ژاندارم به مشهد اعزام شدیم.» ص ۱۴۵
در زندان مشهد برخورد مارکسیست ها و مسلمانان نیز شنیدنی ست:
«تا قبل از صحبت با عسگراولادی، تقاضای جدا ساختن مقسم غذا دربند سرو صدای زیادی به پا کرده بود. عده ای ازدوستان به خصوص مارکسیست های جوان برافروخته شده و آن را توهینی به خود تلقی میکردند. درواقع آنها مارکسیست ها را درردیف سگ قرار میدادند. آنها با مجاهدین نیز تقریبا چنین کردند. به هرحال این مسئله توسط مارکسیست های جوان و احساساتی به باد استهزاء گرفته شد. شعری بروزن کفگیر و ملاقه ساخته و با ریتم معینی میخواندند. درجریان طرح جدا کردن مقسم دیگ غذا بود که من یک روز دیدم که حیدری مرغ پحته‍ی سهم خودشان را زیر شیر سه دفعه آب کشید. ...» ص ۹ - ۱۵٨

نویسنده، درهمین صفحه اشاره ای دارد به انتقال بهروزحقی ار زندان بندرعباس به مشهد درسال ۵۴ و دراین رابطه ازیک زندانی دیگر به نام "بهروز سنعی" یاد میکند.   من، سال ها قبل ازیک زندانی اهل مشهد که بهروز سنعی را میشناخت کم و بیش مطالبی شنیده بودم که بعلت ترک وطن نتوانستم بعدها با او تماس بگیرم. وقتی به این برگ کتاب رسیدم، و دیدم که سنعی و حقی هم بند بوده اند با بهروز حقی تماس گرفتم و با استفاده از سرنخ اطلاعی که حمیدیان داده، درباره بهروز سنعی به مطالب تازه برخوردم.
بهروز حقی درنامه خصوصی که درتاریخ ۱۰-۱۱-۲۰۰۷ فرستاه، مینویسد:
« ... سنعی در اقدام ما به فرار هیچگونه دخالتی نداشت. چرا که میدانستیم مدت زیادی از محکومیت زندان او باقی نمانده است. وقتی ما گرفتارشدیم سه چهارساعت بعد درحالی که او را به شدت کتک میزدند به سلول ما آوردند درحالیکه دست و پایمان را از پشت بسته بودند . دراین سلول رفیق قهرمان من شهید محمدعلی پرتوی و حسین خوشنویس همدانی بامن بودند. یک هفته بعد بهروز سنعی، کم کم شروع کرد به حرف زدن با خودش : «قطار چرا ایستاده؟ کی به مشهد میرسیم ؟   ... ...» . زبانش به شدت ورم کرده بود و به سختی میکشید تا حرفی بزند. تعادلش بهم ریخته و زمین میخورد . ما با تکیه به دیواردادن او توانستیم شرایطی فراهم سازیم تا بتواند راحت نفس بکشد. درهمین حال شروع کردیم به اعتراض و کوبیدن به درهای سلول با همان دستنبدها و دستهای بسته. در حدود ساعت دوازه شب مآموران ساواک و پلیس ریختند تو سلول ما. سلول شهربانی یک پله ازکف حیاط شهربانی بالاتر بود. بهروز سنعی را درحالیکه سرش به زمین کشیده میشد، کشان کشان بردند بیرون. بعد ازآن ما را هم کشیدند به حیاط. ما دراعتصاب غذا بودیم با دل درد شدید درآن گرمای وحشتناک. رو به سینه کف زمین درازکشیدیم تا بلکه کمی خنک شویم. در چنین حال نزار بعد از فرو کردن باتوم، هریک ما را در اتاقی انداختند. در حیاط زندان درحالی که مآموران ما را زیررگبار ناسزا گرفته بودند میگفتند: فلان فلان شده ها شما را نیز مانند بهروز سنعی در    ...   چال میکنیم.!

حمیدیان، دراسفندماه ۵۴ به تهران منتقل میشود. درزندان قصر با هوشنگ عیسی بیکلو( که همه اورا وکیل صدا میکردند) آشنا میشود. مینویسد:
درمرداد ماه سال ۵۵ عده از اززندانیان طی مراسمی که ازتلویزیون پخش شد اززندان آزاد شدند. ازجمله آن ها عسگراولادی و ابوالفضل حیدری و اسدالله لاجوردی بودند. رژیم طی برنامه های تبلیغاتی این دسته از زندانیان را طبق معمول میبایست دست خط پشیمانی ازرژیم شاه ومشابه آنرا امضاء کرده باشند، آزاد کرد. »
ص ۱۶۱.
حمیدیان، اشاره ای دارد به پرسش های سرگرد شهربانی درزندان قصر. مینویسد:
«... سرگرد احیائی با داد و فریاد وسئوال وجواب دنبال بهانه بود و ازعلی عمادی پرسید آیا مسلمان هستی و یا به خدا اعتقاد داری؟ عمادی ازپاسخ مستقیم طفره میرفت او گفت به مذهب و دین احترام قائل است ولی سرگرد ول کن نبود بالاخره با اصرا و فشار وکتک پاسبانان علی به سئوال سرگرد پاسخ منفی داد. پاسبان ها که منتظر بهانه بودند دوباره مثل گرگ برسرعمادی ریختند و به کتک کاری ادامه دادند.» ص ۱۶٣
نمایش ریشه های مذهب درذهنیت اجتماعی، از بالاترین مقامات حکومت تا شکنجه گران وزندانبانانِ رژِیم، تحصیل کرده ها و روشنفکران و درکلیت، چپ اندیشان ایران، ازمسائل بنیادیست که حمیدیان از آن یاد میکند.
در"بنیادگرائی مذهبی" تحلیل درستی از سیاست ها و برخوردهای رژِیم گذشته را، با فعالان سیاسی ارائه میدهد. با اشاره به محدودیت ها و سرکوب فعالیت گروه های مخالف، درمقایسه با اسلامگرایان، دست و دلبازی حکومت و چشم پوشی های رژیم را به چالش میگیرد. مینویسد:
«امکانات تشکل های سنتی نظیر هزاران انجمن قرائت قرآن، تکیه ها و دستجات دعاخوانی و عزاداری و نظائر آن ها به ویژه در ماه های محرم و رمضان که عملا امکان مناسبی برای تبلیغ حساب شده ظلم ستیزی (بدون نمود مستقیم و علنی ضدحکومتی) ایجاد میکرد، موسسات و نهادهایی نبودند که رژیم بتواند ازوجودشان جلوگیری کند. ازسویی دیگر رژیم نسبت به مواضع واپسگرایانه و سنتی این جریانات که اصولا قادربه جذب اقشارمتوسط جدید و تحصیل کرده نبودند، بهای چندانی نمی داد. رژیم در واقع این جریان را سرکوب شده، مربوط به گذشته و بدون هیچگونه آینده ای تصور میکرد.» ص ۱۷۵
سیطره‍ی مذهب و نفوذ گسترده‍ی اعتقادی توده ها، نه تنها برای رژِیم گذشته، حتا برای مخالفین به ویژه سازمان های چپ ایران نیز غیرقابل تصور بود. اگر آمار درستی در دست داشتند و ازمیزان اعتقادی مردم اطلاع کمی کسب میکردند ، جانبازان سیاهکل و دیگر مبارزان راه دیگری برمیگزیدند و آن همه تلفات را متحمل نمیشدند. اینکه هنوز گروهی بعد ازسی سال، انقلاب ایران را ملاخور مینامند، ازسر ناآگاهی مطلق از ژرفای جامعه‍ی خودی هستند و ازتمایلات توده ها بی خبراند. شیفتگی صوری به آرمان های عصر روشنگری که بیشتر با "تقلید" درفرهنگ نوخواهی ایران با سنت های بومی درهم جوشید، فضای رنگ و لعاب را که باب طبع آسان پسند جامعه بود جا انداخت. انگشت شمار متفکران، پیام عصرروشنفکری را نگرفتند. به عقلشان نرسید. وسعت فکر نداشتند. قدرت تشخیص نداشتند. ماده‍ی فاسد و سمّی که دردرون خود داشتند را نشناختند. درمقابل، آن که شناخت و پیام را گرفت هشیاربود، با پیرایه ها و آرایش های تازه ای به تکاپو افتاد. به صورت خزیده، سالها طول کشید تا مسجد و محراب را با میزو صندلی آراستند. با پیشنمازها و منبری های شاپوئی و کراواتی و تنی چند اروپا دیده و تحصیل کرده، با مغزهای آشفته و پریشان که آبشخور فکری شان، درغارهای عنکبوتی صحاری عربستان، به گیر افتاده بود. و نماینده‍ی برجسته‍ی فکری و تئوریسین فرهنگی ش دکتر شریعتی بود با آن تحجر و اندیشه های بیمارگونه اش.

حمیدیان نیز از پشتیبانی گسترده‍ی مردم از مذهبیون سخن میگوید:
«روحانیون سنتی که مورد حمایت وسیع ملت قرارداشتند درواقع نه جمهوری میخواستند و نه به استقرار رژیم پارلمانی متعارف ومتداول دربسیاری ازکشورهای جهان اعتنائی داشتند. آنان درحقیقت نماینده وسمبل استقرار رژیم حودکامه‍ی روحانی سالار با تفکرات قرون وسطائی مدافع شیوه ه ای انتصابی مدیریت و کشورداری مرجعیت و پیروی بودند که دریک کلام همان رژِیم ولایت فقیه است که بعدا برکشورمسلط گردید.» ص ۱٨۵

«روحانیون توانستند در ربع آخرقرن بیستم نظام حکومتی قرون و اعصار گذشته را به ملت ایران تحمیل کنند. با این وصف آنان هرگز قادرنشدند یک سره حکومت خلفای اسلامی را زنده کنند. ولی توانستتد برای مدت لااقل یک نسل ازمردم ایران، شیوه ها و اصول حکومت روحانی سالار ولایت فقیه را با استفاده ازنام جمهوری و ابزارهای اجرائی آن، دررآس هدف های انقلاب قرار داده و برکشور مسلط نمایند.» ص ۲۰۵
به نطرمیرسد که نویسنده، سیستم خلفای اسلامی (خلافت صدراسلام) و میراثداران آن را با هم یکی پنداشته که درست نیست. این تداخل موازی بدون توجه به ماهیت فقه شیعه با مبانی خلافت اسلامی، گمراه کننده است. درآن سیستم نه مجلس بود نه مرکز قانونگذاری و نه مجلس خبرگان. قرآن بود وخلیفه وشمشیر. تصور کوچکترین تغییر وتحول مطلقا جایزنبود. اما اگرمنظورحمیدیان خلافت عثمانی ست که بازهم نظرشان درست نیست. شیخ الاسلام بود و مجلس شیوخ. تا اینکه درنیمه قرن هیجدهم امپراطوری عثمانی به سراشیبی سقوط افتاد.درجنگ های پیاپی باروسیه باخت. وبه دنبال آن فریاد آزادی درسراسر مستملکات عثمانی اعم از اسلامی و مسیحی بلند شد، تا رسید به دوران سلطان عبدالحمید عثمانی که همو در۱٨٣۹ این سنت را شکست. با "خط شریف گلخانه" به جدائی دین از سیاست و دولت فرمان داد و رسما اعلام کرد که دولت حق ندارد در دین مردم دخالت کند. مقام رسمی شیخ الاسلام حذف شد و بساط عریض و طویلش نیز برچییده شد.
سالی بعد حاج میرزآقاسی صدراعظم وقت ایران، فرمان جدائی دین از سیاست را از محمدشاه قاجار گرفت. که دراین مقال جای گشودنِ بحثش نمیگنجد. شایعه‍ی خیانت وبلاهت حاج میرزآقاسی که برسرزبانها افتاده بود، هرگز بی حکمت نبود!
روحانیت شیعه، نه سیستم خلفای اسلامی که دربالا اشاره رفت، بلکه سازمان نوینی را به نام ولایت فقیه بنیاد نهاد. با این سازمان دهی جدید، خط بطلانی بر قدرت فراموش شده‍ی خلفای اسلامی کشید. اگردرحکومت خلفای اسلامی، تمام مسلمانان جهان زیر نگین حلافت بودند، اما در ولایت فقیه من درآوردی آقای خمینی تنها شیعه وشیعیان اند که مهردار رسول خدا هستند و حافظ قران و، مهمتر، جهانی کردن نهضت حسینی که درشرایط چیرگی به اقلیم مسلمین جهان، اسلام یکسره ازآن شیعیان وسینه زنانِ امام حسین خواهد بود.

ناگفته نماند که آقای خمینی نظرش همان خلافت صدراسلام بود با روش طالبانی. تنها مانع، ایشان شرایط زمان بود و نیروی پر تحرک مردم به ویژه زنان که اجازه ندادند سنت گله داری بدویت عرب بطورکامل برملت ایران تحمیل شود. این ناکامی براو گران تمام شد. لعن و نفرین به ملیگرایان وتاخت و تاز به بانیان مشروطیت ولعن و نفرین به پدر وپسر عکس العمل آن ناکامیها بود. میدید که ملت ایران با ازسر گذراندن انقلاب مشروطه و بیست وچند دوره مجالس قانونگذاری، و استحکام نهادهای مدرن چون دستگاه قضا و تعلیم و تربیت و تجارت وروابط خارجی و ده ها سازمان و نهاد همسان با شرایط مدرنِ جهانی، هرگز با آداب و رسوم قوانین زمانه‍ی شترچرانی همخوان نیست.
حمیدیان درسوم آذر ۱٣۵۷ از زندان آزاد میشود.ص ۲۱۰

ای کاش، حمیدیان کتاب را همین جا تمام میکرد وخاطرات زندانش مستقل میماند. و بخش دوم را که گزارشی ست ارانقلاب و یک رشته حوادث که درواقع وقایع نگاری ست، به گاه دیگری میگذاشت و دفتر مستقل دیگری در شرح انقلاب منتشر میکرد، همان گونه که درپیشانی کتاب حک شده است .
با این حال، گفتن دارد که نویسنده هراندازه درتحلیل اوضاعِ رژِیم گذشته دقت نشان داده، متآسفانه درباره‍ی حادثه‍ی انقلاب و شرح رویدادهای بعد ازآن، اسیر ذهنیات فضای مسلطِ زمانه شده است. چنانچه با همان تسلط و سبک وسیاقِ گذشته، سنت فکری چپ را به نقد و تحلیل میگرفت، نکته‍ی عطفی میشد درنگاهِ نقادانه‍ی یک چپ اندیش، به اندیشه‍ی چپ درایران ووارسی نحله های گوناگون فکری درهمین زمینه. حمیدیان این توانائی را دارد و ازعهده اش برمیآمد اگر چه با نخستین شلیکی که رها میکرد و پیهِ ده ها تهمت و اتهام را به جان میخرید.   و اساسا مطرح میکرد چه کسی گفته که فلان حزب حرفش درست است یا فلان سازمان آخرین نسخه‍ی علاج درد توده ها را درآستین دارد. این بدعت سیاه و سفید دیدن که نخستین بذر استبداد است را، موردشک وتردید قرارمیداد تا شاید به تدریج زمینه ای فراهم میشد برای زدودنش ازاذهان مردم و سازمان ها و احزاب بی رگ و ریشه‍ی کشور. گشودن اینگونه مباحث، افقهای تازه ای باز میکند که درجامعه‍ی جوان به تدریج، شعور جای گزین شعار میگردد. خوشبختانه مدتیست علائم این پدیده‍ی مثبت، بین جوانان به چشم میخورد.

نویسنده ازنفوذ مذهب درجامعه و همانطور، ازهدفِ غائی روحانیت در مهارِ قدرت، تحلیل درستی به دست نمیدهد. واقعیت اینست که: دین دردست روحانیت ابزار است نه هدف. هدف حفظ قدرت سیاسی است که با همه‍ی توش و توان در صیانت آن تلاش میکنند؛ حتا تا تعطیل دین با تمامی اصول ش. در تآیید این مدعا زمینه چینی هایشان را باید یاد آورشد:
آقای خمینی که درموقعیت خاصی پشت سر آقای مهندس بازرگان نماز خوانده بود، وقتی تاریخ مصرف شان به سرآمد که ایشان، ازموقعیت روحانیت و حکومت خود اطمینان حاصل کردند و با چشم هم گذاشتن به آدمکشی های بیسابقه‍ی خلخالی و دیگرنهادهای موازی با حکومت، که درواقع زیر پای دولت قانونی راخالی میکردند، آقای خمینی با دست باز ولایت فقیه اش را البته با کمک برخی از سازمانهای چپ که برای رسیدن به قدرت درپای علم اسلام سینه میزدند؛ سلطنت فقها را بنیاد نهادند وخیلی راحت؛ بدون دغدغه‍ی خاطر رسالت خود را انجام دادند. برای حفظِ قدرت تا آنجا پیش رفتند که آیت الله خمینی گفت برای حفظ نظام مساجد را می بندیم و اصول دین را تعطیل میکنیم. (نقل به معنی). این سخنان بی پروای امام نشان داد که روحانیتِ حاکم مسئله شان حفط دین نیست بل که حفظ قدرت است و حکمرانی!
دراین باره، بنگرید به خاطرات سال ۱٣۶٣ هاشمی رفسنجانی زیرنویس صفحات ٣۰٨ . ٣۰۹ . که شرح نامه اعتراضی آقای آذری قمی به آقای خمینی و پاسخ تهدید آمیز و شدیداللحن ایشان را چاپ کرده است.
با چنین برخورد سبکسرانه‍ی روحانیت با دین، ساده انگاری ست که یک سازمان سیاسی، این رخدادها را نبیند وعاجز ازدرک واقعیت بازهم درتلاش برای سهیم شدن درقدرت به هردری بزند! فراموش نباید کرد کار شکنی های مستمر سازمان های سیاسی - که سهم قابل توجهی ازآن به برخی از سازمانهای چپ تعلق داشت - درحکومت دولت موقت، پرده ها کنار زد. تضادها، جدال های عقیدتی وهرج و مرج های فکری، آن چنان آشفتگی ها راعریان کرد که به تنها نیروی یکدست و منسجم میدان داد تا استبداد مذهبی مشروعیت دلخواه را کسب کند. آن زمان، اکثرسازمان های سیاسی با اهداف کور دنبال کسب قدرت بودند. تنها سازمان مجاهدین خاق بود که با هدفی صریح و روشن وارد میدان شدند. با اسلام و رهبری جاه طلب با همان افکار شیعی.

نویسنده نشانه هایی ازآن غفلت ها را در بخش دوم کتاب به دست میدهد.
«دولت موقت ازنظر سازمان چریک ها دولتی سازشکار، غربگرا و بورژوا لیبرال بود.» ص ۲۰۵
این تفکر، ازشعارهای حزب توده بود در اوج خیزش مردم، درمبارزه با ملی کردن صنعت نفت ایران به زعامت زنده یاد دکتر محمد مصدق، که چپ سنتی ایران با چنین شعارهای دروغ و بی اساس، بستر کودتای ننگین ۲٨ مرداد را هموار کردند. سه دهه بعد، به زمان دولت موقت بازرگان، چپ پریشان، میراث دارهمان سنت میشود؛ با همان مفاهیم جعلی بی آنکه ازتجربه‍ی گذشته ها عبرتی، یا پندی آموخته باشد!
بی تردید، بیعملی فکری و بیزاری و انفعال مردم از حزب بازی های دولتی در آن سه دهه، با آنهمه تحولات خارج و داخل، کشوررا درآستانه‍ی یک دگرگونی بنیادی قرار داده بود که رژِیم، نتوانست گلوگاه مشکلات را دریابد، که به ناگهان درسراشیبی سقوط غلتید و با تلنگری فروپاشید.
حمیدیان اضافه میکند: « ...   دولت موقت با حمایت نیروهای انقلابی دگراندیش میتوانست در برابر دست اندازی و تجاوزات فزاینده، سد جدی ایجاد کند. اما از این سوی نیز ازچنین حکایتی خبری نبود. حتا ازدید برخی گروه های رادیکال و تندرو، دولت موقت دولتی مورد توافق و حمایت غرب بود که درمقابل انقلاب علم شده است.» ص ۲۰٨
و تآیید میکند:
« بدین سان همگی دریک مسابقه‍ی ناگزیر اما نا دلخواه و نافرجام علیه تحقق خواست ملت ایران گام زدیم.». صص ۹ – ۲۰٨
اعتراف به ضعف زمانی صورت میگیرد که اسلامگرایان، قدرت را قبضه کرده اند و پاک سازی کفار برحسب موازین شرعی از سوی حکومت شروع شده است. اینکه سازمان های چپ و راست پل پیروزی دستاربندان شده اند، اینکه خیل معصومان را دست بسته به دنبال خود درقربانگاه قدرت تسلیم روحانیت کرده اند؛ با توجیهاتی که درپی میآید، غفلتِ سازمان های سیاسی وهیچ و پوچی مبانی فکری شان را توضیح میدهد:
«سازمان چریک ها به دلیل درک انحرافی از دموکراسی و دربهترین حالت به دلیل اشتباه گرفتن مرحله‍ی انقلاب بورژوا – دموکراتیک با مرحله‍ی دموکراسی توده ای یا خلقی و ...    از حمایت صریح و بیواسطه دولت موقت و نیروهای لیبرال جامعه برای دفاع ازآزادی های سیاسی و اجتماعی خودداری میکرد.   ... گرچه ما ازهمان آغاز پیروزی به دلیل شناخت ازروحانیون سنتی، شروع به انتقاد آزآنان کردیم ... » ص ۲٣۵

سازمانی که "به دلیل درک انحرافی ازدموکراسی" یا "اشتباه گرفتن مرحله‍ی بورژوا دموکراتیک با مرحله‍ی دموکراسی توده ای یا خلقی" یا انتساب غلط فاحش به خود "شناخت ازروحانیون سنتی"، وارد جدال و پیگیری درانقلاب شده، معلوم نیست با کدامین اندوخته‍ی فکری وفرهنگی یا طرح و تئوری منسجم اجتماعی – سیاسی و اقتصادی و ... میخواسته دراین انقلاب برنده شود؟! سازمانی که از شناخت ابتدائی ترین مباحث نظری درمانده، با چه نیرویی دنبال انقلاب بوده؟ با چه پشتوانه ای برای خود سهمی قائل شده!؟ چه هدفی را دنبال میکرده ؟ کدام وجدان کپَره بسته‍ی پُراز شعار، از به مسلخ رفنن وعمرتباه شده‍ی آن همه جوانان با آمال نوشکفته خراش برداشت؟ وقتی که سازمان با تمام اندوخته های پوچ و شعاری ، عصای دست ملایان متحجر شدند!
شیوه‍ی منصفانه‍ی نویسنده دست منقد را می بندند. وقتی که دربخش دوم اثر خود، دربرخی جاها، خود نقد کتاب را برعهده میگیرد. با تآیید خبط و خطا و اشتباهات سازمان، علیرغم پرهیز یا خودداری از ورود به گستره‍ی همکاری به هرانگیزه ای، شواهدی به دست میدهد که خواننده، خوش خدمتی ها را درمییابد. درواقع، حمیدیان جا به جا به خود پاسخ میدهد و آشفته فکری گروه های به اصطلاح پیشرو را پیش میکشد، بی آنکه بگوید همین گیجی وسرگردانی سازمان های سیاسی برای روحانیت مائده آسمانی بود: فریب، دروغ و دنیای پر گند و لجن سیاست را به نعلین و عمامه افزودند؛ اسطوره‍ی پاکی و فضیلت دین را که باخونِ انبوه مردم ساده دل عجین شده بود، با قدرت پوشالی تاخت زدند! پس ازاین زورآزمائی ها، مدتها طول کشید تا بخشی ازسازمان ها به خود آمدند و از کلاه گشادی که تا خرخره برسرشان رفته ، انگشت به حیرت ازشگردهای آخوندی، با گفتن «انقلاب ملاخورشده» خشم خود را بیرون ریختند!
بحث ها، به همان منوال هنوزهم بعد از سه دهه، درخارج بین گروه ها و سازمانها اعم ازچپ و راست ادامه دارد. با همان شیوه های کهنه وپوسیده و جملگی پایدار در حقانیت افکار منجمد خود! و شگفتا! که اگر کسی ازخطای گذشته‍ی خود سخنی به میان آرد و به ترمیم افکارش بپردازد که واویلاست. تیراتهام خیانت به یاران و وطن، بیچاره اش میکند با دهها گناه مرتکب نشده. خلاف وضع داخل که مخالفین، با مهارت و متانت، مسلط به فرهنگ و زبان غالب حکومت، بی تهمت وناسزا به خودی و غیرخودی، فریاد اعتراض خود را به گوش جهان میرسانند که ورود دراین مقوله جایش نیست.

مشارکت حمیدیان پس ازآزادی اززندان، در آن شور انقلابی یک عمل طبیعی ست. قبلا گفتم که بهتربود حمیدیان کتاب را آن جا که انقلاب به ثمر رسیده است، می بست. تا با اما و اگر و جملات شبهه بر انگیز خواننده را دچار شک و تردید ها نمیکرد! بعنوان مثال در بخش ستاد و واکنش حاکمیت آمده است :
« ...   سازمان ما با همه جوانی اش به کلی ازهرگونه ظرفیت و آمادگی برای ترجیح برخی مصالح عمومی برمصالح خاص خود بی بهره نبود. اما همه این فرضیات درعالم عمل به کلی جائی نداشت. ...» ص۲۴۹
یعنی آن صفات منتسب به سازمان، اولا که فرض بوده دوم اینکه درعالم عمل "به کلی جائی نداشت"

باز آمده است « ... فعالیت مستقل نیروهای چپ و به طور مشخص سازمان چریکها که ازوزنه و اعتباری درسطح کشور برخوردار شده بود، البته با بزرگنمائی های هدفمند تبلیغاتی، ظاهرا یکی از نگرانی های آمریکا وکشورهای غربی را درآن موقعیت جهان دوقطبی تشکیل میداد.» ص ۲۵۴
نویسنده، سازمان خود را به چالش میکشد، "اگر نیروهای چپ و به طور مشخص سازمان چریکها از وزنه و اعتباری درسطح کشوربرخوردار شده بود" بزرگنمائی هدفمند دیگر چه صیغه ایست ؟!
حمیدیان به نکته بسیار ظریفی اشاره ای دارد که درآن موقعیت حساس، تیرخلاصی بود به رژِیم پادشاهی در ایران:
« ...      ایستادن ارتش درمقابل انقلاب درآن شرایط بر روند آشوب وانقلاب بیشتر دامن میزد و به ناگزیر بر عمق و وحدت درگیریها میافزود. در ادامه‍ی این وضعیت چه بسا مهار جنبش از دست خمینی که تا آخرین لحظه ها از اعلام "جهاد" خودداری کرد نیزخارج میشد. ازاین روی غرب به سرکردگی آمریکا، ازطریق ژنرال هویزر آمریکائی وبرخی دیگر کوشیدند از متلاشی شدن ارتش جلوگیری کرده و با روحانیون ورهبران انقلاب به نوعی سازش دست یابد.» ص ۲۵۴ ...   ...
آیت الله خمینی هرگز درفکر انحلال ارتش نبود. اسناد نشست های محرمانه‍ی سران انقلاب قبل از سقوط کابینه‍ی بختیار که بعدها منتشر شد درتآیید این مدعاست. تنها سازمان مجاهدین خلق، برانحلال ارتش پافشاری میکردند. اما ژنرال هویزر و مآموریتش برای جلوگیری از اقدام ارتش برعلیه انقلاب بود نه برای جلوگیری ازانحلال ارتش. او آمده بود که ارتش و انقلاب را هماهنگ کند. ارتش را دربست تحویل ملایان بدهد. روزی که ازطرف ارتشبد قره باغی آن اعلامیه‍ی معروف با امضای سران ارتش منتشرشد، ایران بود که تسلیم ارتجاع گردید ؛ و ژنرال هویزر با اطمینان از وفاداری ارتشی ها به انقلاب؛ کشور را ترک کرد.نباید فراموش کرد که: امریکا با چنین کمکِ سخاوتمندانه ای به شکل گیری سلطنت فقها درایران صحه گذاشت.

باز هم آمده است است:
«اکثریت هم چنین معتقد بود که اگرچه روحانیون ونیروهای خرده بورژوازی سنتی گرایشات آشکار ارتجاعی دارند اما آنان بک نیروی انقلابی با مواضعی ضد سلطه‍ی خارجی وغربی هستند.» ٣۱۱
عمرِ گذشته‍ی این سرزمین، پاسخ این پرسش بیربط را برپیشانی تاریخ حک کرده است. گذشتگانِ ما، سلطه‍ی خارجی و غریی و هر سلطه‍ی بیگانه را یا مبارزه، یا با تسامح و تساهل ازسر گذرانده. اما درباره‍ی برخورد با نیروی ارتجاع، متآسفانه، سازمانهای سیاسی در دورانِ پس از مشروطه، شناختِ درست و عمیقی از حضور سنگین آن در فرهنگ غالب نداشتند. ادعای "حقیقت یابی" هرحزب و هرسازمان و هر گروه سیاسی، آن چنان بر فضای تبلیغاتی آنها سایه انداخته بود که قدرت درک و توانائی دیدنِ دور و بر خود را نداشتند. تنها خود و سازمان خودرا حقیقت مطلق میپنداشتند. بی آنکه بدانند یا درک کنند ، ارتجاغ، قرنهاست با تزریق افکار و اوهام ویرانگرِ بدوی، ملتی را مسخ کرده وبا بهره کشی دائمی، برای سکون وسکوت فکری مردم ، با هر پدیده‍ی نوظهور مخالفت کرده، و شگفتا که در گذر حوادث، اکثرمبارزان سیاسی، با معصومیت، بدون تمیز مضمون و وجوهِ افتراق "ارتجاع و سلطه‍ی خارجی"، میراثدار ارتجاع شده است !
این روایت نقی حمیدیان مرا یاد سخنِ آن مرد دوراندیش انداخت که قرنی پیش، با تمیز دردِ های ته نشین شده دررگ و پی جان مردم ما، شهامت نشان داد و درمانِ درد را به صراحت اعلام نمود.
جلیل محمدقلیزاده، صدسال پیش در روزنامه ملانصرالدین که درباکو و تبریزمنتشر میشد، خطاب به مردم ایران چنین نوشت:
• «... اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریح کهن تسویه نشود، خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود، این "میکربها" میمانند و "من میترسم" درآینده ‍ی نزدیکی چشم باز کنید و ببینید "هشتصد ملا یکجا خلق شده"، ملا "همه ‍ی امورمملکت را به دست گرفته"، "همه ‍ی ثروت شمارا برباد داده" و شما را به امان خدا سپرده و افسارتان را به بیگانگان رها کرده» ملانصرالدین شماره ۲۵- سال ۱۹۰۸- به نقل از: الفبا شماره ۱ . پاریس ...
شرح وقایع روزهای پرالتهاب نخستین هفته های انقلاب، تا پیشامد برخوردهای خونین گنبد و ترکمن صحرا و شهادت توماج ویارانش و بحث اختلافات درونی تا "پیدایش اقلیت واکثریت" ار نکاتی ست که حمیدیان، گاهی به صراحت و گاهی دوپهلو مطرح میکند. اما خواننده متوجه است که چه میگوید. همین قدر که ضعف ها و نارسائی هارا مستند کرده، نقطه‍ی عطفی ست درانتقال تجربه ها.

حمیدیان در فصل «قیام مجاهدین خلق» پس ازاشاره به تحریم رفراندوم ازطرف آن سازمان و برشمردن مسائل دیگری ازجدال آنها تا فرار رجوی و بنی صدرازایران، میرسد به کشتار زندانیان در زندان ها. با سرفصل : " سلطه‍ی سیاه وحشت" مینویسد:
یکی ازشوم ترین و فجیع ترین تبعات و عوارض شورش مجاهدین خلق ایران تسلط فضای خشونت و وحشت برکشور به خصوص درزندان های جمهوری اسلامی بود.   ...   ...    ...   بااینکه بعد ازسرکوب اولین روز شورش مجاهدین، هیچ خطر بزرگ نظامی موجودیت حکومت را تهدید نمیکرد، مع الوصف کشتار بیرحمانه وشکنجه های سیستماتیک بخش عظیم و قریب به اتفاق زندانیان سیاسی در سراسر کشورتا چند سال ادامه یافت درسال ۶۷ ...   به دستورمستقیم خمینی درعرض دوماه دست کم چهار هزار تن از زندانیان سیاسی ... مانند کبوتران داخل قفس با قساوت تمام قتل علم شدند. ... ...   ... دراین قتل عام ناجوانمردانه عده زیادی از چپ های انقلابی و زندانیان سیاسی دوره‍ی شاه و وابستگان به سازمانهای مختلف نیز قتل عام شدند.» صص۶۵- ٣۶۴
بعد از شکست مفتضحانه درجنگ بی حاصل، قتل عام زندانیان سیاسی، عمل انتقامجویانه ای بود که به دستور مستقیم آیت الله خمینی انجام گرفت. اگرهم مجاهدین آن شورش را راه نمیانداختند، بازهم رژیم بهانه ای دیگری میتراشید برای کشتارهای دسته جمعی. رژِیم برای تحکیم پایه های قدرت، با آن کشتار وحشیانه موفق شد که رعب و وحشت را گسترش دهد. اندک آشنائی با شیوه و رفتار حکومتهای فاشیستی، این گونه توهمات رااز اذهان میزداید. نمایش وحشتِ دائم وحضور سرکوب وخفقان درسطح جامعه، ازکهن ترین ابزار برای ادامه‍ی حیات استبدادِ دینی ست. و ازاین راه است که نمایندگان خدا در زمین، با سربه راهی و "مسخ" کردن مردم؛ تقدیس جهل را موهبت الهی مینامند.
حمیدیان در فروردین ۱٣۶۲ از طریق مرز آستارا به شوروی میرود. ص ۴۰۹
و کتاب به پایان میرسد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست