گزارش تحلیلی:
نوبت انتخاب برای «حسن روحانی» فرا رسید
محمد جواد روح
•
این پرسش صریح و تلخ پیشروی حسن روحانی و سایر نیروها و جریانهایی است که میکوشند «جریان اعتدال» را به عنوان بدیل دوگانه «اصلاحطلب ـ محافظهکار (اصولگرا)» تعریف و فعال کنند. گرچه ممکن است این طیف در انتخابات ریاستجمهوری سال آینده با نامزد کردن حسن روحانی بار دیگر به میدان بیایند، اما این ورود قبل از تعیین تکلیف با دو جریان سیاسی اصلی کشور و قرار گرفتن زیر لوای یکی از دو طرف ممکن نیست. جریان راست که روحانی را تارانده است؛ آیا او رسما به اصلاحطلبان میگرود؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۵ دی ۱٣٨۶ -
۱۵ ژانويه ۲۰۰٨
روزنامه کارگزاران- محمد جواد روح: اواسط دهه ۷۰ بود. «اکبر هاشمی رفسنجانی» تحت فشار شدید محافظهکاران قرار داشت ولی به هر شکل، توانسته بود بار دیگر آرای مردم برای دوره چهار ساله دوم ریاست جمهوری را به دست آورد. این فشارها اما، در تغییر ترکیب دولت او بیتاثیر نبود. به سرعت مدیران چپگرا که آن زمان هنوز با عنوان «خط امامیها» معروف بودند، کنار رفتند یا کنار گذاشته شدند. سیدمحمد خاتمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استعفا داد، «مصطفی معین» و «عبدالله نوری» هم برای وزارتخانههای علوم و کشور معرفی نشدند و جای خود را به راستگرایانی چون «هاشمی گلپایگانی» و «علی محمد بشارتی» دادند.
در آن فضا، معاونتهای هاشمی هم از آسیب راستگرایی دور نماند. مهمترین اتفاق در مرکز مطالعات استراتژیک نهاد ریاست جمهوری رخ داد. آنجا که طیفی از جوانان چپ خط امام در دهه ۶۰ که حالا به میانسالی رسیده بودند، جمع شده بودند و با همکاری تعدادی از استادان دانشگاه، زیرنظر «محمد موسوی خوئینیها» به طرح پرسشهای کلیدی و پژوهش و پاسخ درباره آن مشغول بودند. علیرضا علویتبار، عباس عبدی، محسن کدیور، هاشم آقاجری، عماد افروغ، سعید حجاریان و علی ربیعی به همراه استادشان حسین بشیریه از جمله چهرههای موثر آن مرکز پژوهشی – راهبردی بودند. توفان حذف چپ و خانهنشینی خط امامیها که رسید، موسوی خوئینیها هم رفتنی شد. تا بهتدریج روزنامه «سلام» که به مدیریت این روحانی چپگرا منتشر شد، ماوا و پناهگاه تازه جوانان چپ شود؛ همان جایی که پس از دوم خرداد به یکی از چند پایگاه معرفی چهرههای نظریهپرداز و تشکیلاتساز در بین اصلاحطلبان تبدیل شد.
بحث ما البته نه به پس از دوم خرداد مربوط میشود و نه به قبل از توفان حذف نیروهای چپ. بهانه نقل خاطرهای از همان روزهای توفانی بود. زمانی که تازه دکتر حسن روحانی به جانشینی موسوی خوئینیها منصوب شده بود؛ عضوی از تشکل راستگرای جامعه روحانیت مبارز به جای چهرهای شاخص از مجمع چپگرای روحانیون نشسته بود. در این آمدن و رفتن و در این نشستن و برخاستن، دیگرانی هم رفتند و برخاستند تا جمع دیگری بیایند و بنشینند. این مقدمه گفتم تا به ذکر خاطرهای از همین دوره برسم. خاطره را «علیرضا علویتبار» نقل کرده است. کسی که در دوران موسوی خوئینیها، از معاونان او بود و بسیاری دیگر از چهرههای چپ و دانشگاهی و پژوهشگر از کانال او به پایگاه تئوریک – استراتژیک نهاد ریاست جمهوری متصل میشدند.
علویتبار معتقد است که حسن روحانی از همان ابتدا که مسوولیت مرکز را عهدهدار شد، تمایلی به ادامه همکاری با مدیران و پژوهشگران چپگرا و مستقل نداشت. در مقابل، بسیاری از چهرههای حاضر در مرکز مطالعات استراتژیک هم حاضر به ادامه همکاری تحت مدیریت روحانی نبودند و همزمان با موسوی خوئینیها از این مرکز کناره گرفتند. «عماد افروغ» شاخصترین آنها بود که نه تنها آن زمان که تاکنون هم، از در همراهی و تعامل با طیف هاشمی رفسنجانی و نزدیکانش در نیامده و عموما هم در دانشگاهها و محافل سیاسی، به جریاناتی نزدیک میشود که یکی از موضوعات اصلی مورد انتقادشان هاشمی رفسنجانی و طیفهای زیرمجموعه او هستند. اما از آنها که در مرکز ماندند، علویتبار از دیگران شاخصتر و صاحب مسوولیت بود. او از دورهای که تحت مدیریت روحانی گذراند، خاطرات متفاوتی دارد اما در بین آنها، سخنی میگوید که شاید برای تحلیل ما که همان «جریانشناسی طیفهای زیرمجموعه هاشمی رفسنجانی» است، به کار آید.
علویتبار تعریف میکند همان قدر که روحانی علاقهای به همکاری و تعامل با چپگرایان نداشت، معاون دیگر هاشمی یعنی «عطاءالله مهاجرانی» به دفاع از آنان میپرداخت و سعی در ادامه همکاری داشت. در آن زمان، البته نه حزبی به نام کارگزاران وجود داشت و نه جریانی به عنوان اعتدالیون یا حذب اعتدال و توسعه. اما در موضوع تعیینکنندهای چون «حذف جریان چپ» از ساختار حاکمیت- حتی در سطح مدیران و معاونان میانی دولت- چهرههایی چون روحانی و مهاجرانی به دو راه متفاوت میرفتند. یکی با این روند همراه بود و حتی سعی در سرعت بخشیدن به آن داشت و دیگری، اگر مقاومتی در برابر حذف نیروهای چپ نمیکرد (که میکرد)، دستکم با موج حذف همراه و از روند حاکم خشنود نبود.
این تفاوت، البته برای تحلیل آرایش نیروهای سیاسی دستمایه چندانی نیست. اما همین تفاوت، نشانهای از «دو راه» متمایز را نشان میدهد که یکی رو به چپ دارد و آن دیگری به راست. همانطور که مثلا در همان دوره و در روزنامه «همشهری» که تحت مدیریت غلامحسین کرباسچی و محمد عطریانفر قرار داشت، چهرههای چپگرا و منتقدی چون مرتضی حاجی، سیدمصطفی تاجزاده، مرتضی مبلغ، مرتضی مردیها، احمد زیدآبادی، محمدتقی فاضل میبدی و سعید رضویفقیه حضور داشتند و تعاملی نسبی میان دو طیف برقرار بود.
تاسیس کارگزاران
این دوره البته چندان نپایید و به سرعت مسیر تحولات به سمتی رفت که طیف چپ حامی هاشمی قالب تشکیلاتی و هویتی سیاسی پیدا کرد. تشکیل حزب کارگزاران سازندگی در سال ۷۴ و در آستانه انتخابات مجلس پنجم، نقطه پایان قرار گرفتن کل نیروهای زیرمجموعه هاشمی در اردوگاه راست بود. آنگاه که راست سنتی حاضر نشد نامزدهای موردنظر هاشمیرفسنجانی را در لیست انتخابات مجلس پنجم در تهران قرار دهد، کارگزاران به راهی رفت که از ابتدا هم به آن تمایلی بیشتر داشت. پیوستن به ائتلاف گروههای خط امام که با محوریت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفته بود و قرار دادن مدیران محذوف چپگرا چون عبدالله نوری و مصطفی معین در صدر لیست انتخاباتی مشترک دو طیف، جرقه حرکتی بود که در نهایت به دومخرداد و برآمدن سومین مدیر محذوف دولت اول هاشمی یعنی «سیدمحمد خاتمی» منجر شد.
کارگزاران سازندگی البته در این انتخابات تا حدودی کند و محافظهکارانه عمل کرد. آنها ابتدا قصد داشتند، طبق پیشنهادی که مهاجرانی مطرح کرد، باب تغییر قانون اساسی و تداوم دوران ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی را بگشایند. اما به سرعت این پروژه منتفی شد. پس از آن، نوبت به بررسی گزینههای بدیل رسید که «حسن حبیبی» معاون اول هاشمیرفسنجانی، از دیگران مطرحتر بود. نیامدن حبیبی که همزمان شد با نیامدن «میرحسین موسوی» از جمع نامزدهای مطرح جریان خط امام، به تدریج دو طرف را به نامزدی مشترک یعنی خاتمی رساند. روحانی نواندیشی که در طیف چپ خط امام جا داشت و در عین حال، چهار سال از مدیران هاشمی بود و چهرهای میانهروتر از دیگر روحانیون چپ را به کارگزاران نشان میداد. همراه شدن کارگزاران با جبهه چپگرای حامی خاتمی که مورد حمایت روشنفکران و دانشگاهیان و دانشجویان هم بود، ائتلافی تاریخی را شکل داد که از سال ۷۶ تاکنون با فراز و نشیبهایی تداوم یافته است. ائتلافی که ابتدا جبهه دوم خرداد و از چند سالی بعد «جبهه اصلاحات» نام گرفت. کارگزاران در این سالها، گرچه هیچگاه در نوک پیکان جریان اصلاحات قرار نداشته و تئوریسازان و بحثآفرینان آن، بسیار معدودتر از طیفهای چپ مدرن و حتی چپ سنتی جبهه اصلاحات بودهاند، اما حضور آنان در این جبهه استمرار داشته است.
کارگزاران البته در انتخابات مجلس ششم و زمانی که هاشمیرفسنجانی با احساس خطر از ابعاد و نتایج حرکت تند و پیشروانه اصلاحطلبان، به میدان آمد و عموم تحلیلگران حضور او در مجلس را با هدف «مهار اصلاحطلبان» (به قول منتقدان هاشمی) و «ایجاد تعادل در ساختار سیاسی» (به زعم حامیان هاشمی) ارزیابی میکردند. در این میان، کارگزاران که دل به اصلاحات و پیروزی خاتمی و یارانش بسته بود، ناچار از گزینش میان «پدر معنوی» و «برادران ناتنی» بود. امری که دشوار بود و گرچه در نهایت گذشت، اما گلایهها و دلچرکینیهایی را در نزد کارگزاران و به ویژه آن دسته از اعضای این حزب که از خانواده هاشمی بودند، در پی آورد.
همگرایی دوباره
حوادث انتخابات مجلس ششم گرچه عوارضی منفی برای مجموعه جریان اصلاحات در پی داشت، اما چنان نبود که کارگزاران از اصلاحطلبان ببرد و به راست بگرود. روند تحولات سیاسی در سطح کلان ساختار سیاسی که به کمتر از حذف کل جریان اصلاحات رضایت نمیداد، زمینهساز اصلی همگرایی دوباره دو طیف راست و چپ جبهه اصلاحات بود. هرچه زمان انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم نزدیکتر میشد، نشانههای تعامل و همگرایی دو جریان بیشتر میشد. گرچه این تعامل هنوز بدان حد نبود که کل جبهه اصلاحات بتواند پشت نامزدی واحد قرار گیرد. چرا که «میرحسین موسوی» بهعنوان گزینه مشترک همه طیفهای جریان اصلاحات، بار دیگر همچون سال ۷۶ شانه از پذیرفتن مسوولیت خالی کرد و در نتیجه، هر طیف به سراغ نامزد خود رفت تا در نهایت در دور اول انتخابات ریاستجمهوری، طیفهای چپ سنتی (با نامزدی کروبی) و چپ مدرن (با نامزدی مصطفی معین)، از عرصه رقابت کنار روند و دور دوم حول دو قطبی هاشمی- احمدینژاد شکل گیرد.
رقابتی که در آن، شکست هاشمی رفسنجانی بهدلیل کارنامه طولانیمدت مسوولیتش و دیکتههای نوشته شده بسیارش در برابر چهرهای تازه به میدان آمده با تابلوی «مردمگرایی» و «سادهزیستی» قابل انتظار بود. چنان که در همان زمان، برخی چون «عباس عبدی» کتبا و افرادی چون سران جبهه مشارکت تلویحا و شفاهی، هاشمی را به کنارهگیری از دور دوم انتخابات و سپردن عرصه رقابت به مهدی کروبی (نفر سوم دور اول) فرا خوانند. اتفاقی که نیفتاد تا در نهایت احمدینژاد به ریاستجمهوری برسد و کل ساختار سیاسی از اختیار اصلاحطلبان خارج شود، هاشمیرفسنجانی هم به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام اکتفا کرد تا موسم خبرگان و قدرتنمایی دوباره او در پاییز ٨۵ رسید.
طیف راست هم روی صحنه آمد
سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری نهم، تبعات مختلفی در آرایش نیروهای سیاسی در پی داشت. یکی از همین تبعات بر نگاه و سمتگیری جریانات زیرمجموعه هاشمی رفسنجانی بود. اگر طیف چپ زیرمجموعه هاشمی (یعنی حزب کارگزاران و طیفی از روشنفکران و تکنوکراتهای علاقهمند به او) تکلیف خود را در سال ۷۴ روشن کردند و از جناح راست بریدند و به چپ نزدیک شدند، روز آزمون طیف راست زیرمجموعه هاشمی ۱۰ سال بعد و در سوم تیر ٨۴ فرا رسید. آن زمان که روشن شد چرخه حذف از طیف چپ جبهه اصلاحات گذشته، طیف راست این جبهه (کارگزاران) را درنوردیده و حال به میانهروها (و از جمله شخص هاشمی رفسنجانی) رسیده است. رسیدن نوبت هاشمی و حذف او، البته کار آسانی نیست.
از اینرو، او تا حدودی اختیارات قبلی خود یعنی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را حفظ کرد و با آگاهی از ناتوانی دولت نهم و مجلس هفتم در اداره کشور، در کنار به همراه داشتن حدود ۱۰۰ نماینده مجلس شورا و نیز اکثریت مجلس خبرگان رهبری در دوره جدید، پروسهای را طراحی کرد که حال با گذشت بیش از دو سال از انتخابات ریاست جمهوری نهم، توان سخن گفتن با راستگرایان حاکم از موضعی بالاتر را داراست. کسب ریاست مجلس خبرگان رهبری این اقتدار و نفوذ را بیشتر ساخت. اما با این حال، رویکرد راستگرایان برای حذف هاشمی، در برخی حوزهها به شکلی آشکار خود را بروز داد.
کنار رفتن «حسن روحانی» از ریاست تیم هستهای ایران و دبیری شورایعالی امنیت ملی، نماد بارزی از این حذف بود. حذفی که نه طیف چپ زیرمجموعه هاشمی (کارگزاران) که یکی از اصلیترین زیرمجموعههای او از طیف راست را شامل شده بود. کسی چون حسن روحانی که هنوز هم در دو نهاد شورایعالی امنیت ملی و مجمع تشخیص مصلت نظام با حکم مقام رهبری حضور دارد و در مجلس خبرگان هم با رایی بالا عضویت پیدا کرده است. مهمتر از آن، وجهه و جایگاه بینالمللی حسن روحانی بود که در دوران مسوولیت در تیم هستهای ایران به دست آورده بود. مذاکره با تروئیکای اروپایی، کشاندن وزرای خارجه سه کشور اصلی اروپا (فرانسه، بریتانیا و آلمان) به تهران، ممانعت از بحرانی شدن پرونده هستهای ایران و تعامل نزدیک با چهرههای موثری چون «محمد البرادعی» و «خاویر سولانا» که در نهایت به تدبیر تعلیق فعالیتهای اتمی منجر شد، از دستاوردهایی بود که جامعه جهانی آن را به نام حسن روحانی و نیز سیدمحمد خاتمی مینوشت.
در این شرایط، کنار گذاشتن روحانی حرکتی بود با هزینههای قابل توجه داخلی و خارجی؛ اما اراده حذف فراتر از این «مصلحتسنجیها» بود. همان ارادهای که در دهه ۷۰، قصد حذف چپ خط امام را کرده بود و چهرههایی چون روحانی هم با آن همراه شده بودند و حال، این چرخه به روحانی رسیده بود. همانطور که پیش از این، همراهی با چرخه حذف ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی در دهه ۶۰، نتیجه خود را در دهه ۷۰ برای چپهای خط امام نشان داده بود.
تدبیر ناقص روحانی
در این وضعیت، حسن روحانی و طیف راست حامی هاشمی کوشیدند همان راهی را بروند که کارگزاران ۱۰ سال قبل رفته بود؛ تاسیس یک حزب سیاسی. حزب حسن روحانی البته قبلا شکل گرفته بود. «اعتدال» و «توسعه»؛ دو واژهای که طیف هاشمیرفسنجانی به طور کلی دلداده آنها هستند، نام حزبی را شکل میداد که روحانی گرچه در آن عضویت ندارد، اما نزدیکترین یارانش را در آن گردآورده است.
روحانی البته در این حزب، صرفا چهرههای موسوم به «میانهرو» و آن دسته مدیران هاشمی که به کارگزاران نرفته بودند، گردهم نیاورد. تعدادی از «راستگرایان معتدل»- عنوانی که روحانی و همفکرانش به آن بسیار دل بستهاند – هم در این حزب، حضور داشتند؛ همانهایی که حدود دو ماه پیش و قبل از آنکه روحانی و کلیت حزب اعتدال و توسعه، وخامت وضع خویش را دریابند، از ماجرا مطلع شدند و از عضویت حزب استعفا دادند. «کاظم جلالی» و «حمیدرضا حاجی بابایی» از اعضای شاخص مجلس هفتم به همراه «محمدجواد ایروانی» عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و «مجید قاسمی» رئیس اسبق بانک مرکزی نه تنها از حزب کنار رفتند که روحانی و تیم اصلی او را به دلیل طرح انتقادات صریح از دولت احمدینژاد به «دوری از اعتدال و همراه شدن با افراطیون» متهم کردند. چنین بود که خیاط هم در کوزه افتاد و کسی که بهزعم سایت حامیاش قصد داشت «نقطه اشتراک همه منتقدان دولت» شود، به اتهامی دچار شد که معمولا هر دو طیف مخالفش از چپ و راست را به آن مینواخت؛ «افراطیگری».
این، یکی از آخرین پردههای روحانی بود. او که میخواست حزبش نیز همچون خودش هم با راست و هم با چپ باشد و بهزعم خویش «معتدلان دو طرف» را گرد آورد، به شرایطی دچار آمد که نه عنایتی از سوی راست و کانون قدرت متوجه خویش دید و نه چپ و ائتلاف اصلاحطلبان حاضر به معرفی او در صدر لیست انتخاباتی (و حتی در کل فهرست) بودند. گرچه او اسما عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز (تشکل اصلی روحانیت راست) بود و در انتقاد از دولت احمدینژاد، کم از چپ و اصلاحطلبان نداشت؛ آنچه باعث شد روحانی امید از ریاست مجلس هشتم برگیرد و با کنار گرفتن از عرصه رقابت، منتظر فرصتی دیگر بماند.
چرا چنین شد؟
اما چرا دو طیفی که چنین نزدیک به هاشمیرفسنجانی بودند، دو فرجام متفاوت یافتهاند؟ کارگزاران سازندگی با همه فراز و نشیبها و با وجود همه انتقادات و ایراداتی که از نظر تشکیلاتی و فعالیت جدی حزبی متوجه آن است، به هویتی دست یافته که دستکم یک جریان سیاسی (اصلاحطلبان) آن را پذیرفتهاند و به تعامل و گفتوگو و حتی ائتلاف با آنان دست زدهاند.
در مقابل، حسن روحانی و حزب اعتدال و توسعه، به این واقعیت بیتوجه بودهاند که فضای سیاسی امروز ایران دوقطبی است و نمیتوان حول شکاف اصلی موجود یعنی «اقتدارگرایی و دموکراسیخواهی» (در وجه تئوریک) و «اصلاحطلبی و محافظهکاری» (در سطح سیاسی) حساب خود را از دو جبهه جدا کرد و تابلوی «راه سوم» را علم کرد.
اگر در انگلستان «آنتونی گیدنز» و «تونی بلر» از راه سوم میگویند، به این دلیل است که دو راه دیگر یکی به یمین و دیگری به یسار نمیرود. بلکه در وجوه اصلی یعنی استقرار ساختار دموکراتیک، تامین حقوق سیاسی و مدنی شهروندان، تعامل با جهان خارج و حتی وجوهی از مسائل اقتصادی و عدالت اجتماعی میان همه جریانهای سیاسی اشتراک نظر وجود دارد و تفاوتها در جزئیات، برنامهها و راهبردهاست. از این رو، میتوان مثلا سوسیالیسم حزب کارگر را با سطوحی از اقتصاد آزاد محافظهکاران تلفیق کرد و از «راه سوم» سخن گفت. اما وقتی یک جریان سیاسی ـ فکری به دنبال نفی دموکراسی، حذف و منزوی کردن منتقدان و مخالفان، بستن فضا، تنشآفرینی در عرصه خارجی و حتی مداخله در سبک زندگی شهروندان است و جریان دیگر از جامعه مدنی، پلورالیسم، حقوق بشر، دموکراسی، اعتمادسازی با جهان و آزادی شهروندان در نوع زندگی خویش سخن میگوید، چطور میتوان به عنوان یک حزب و حتی شخصیت سیاسی در «میانه» قرار گرفت و جمعی از این طیف و جمعی از آن را با عنوان «معتدل» گرد هم آورد و کوشید هم از موضع منتقد دولت به کلیه سیاستهای حاکم حمله کرد و هم خود را در چارچوب ساختاری تعریف کرد که با حذف سایر گفتمانها و جریان ها، به حاکم شدن جریانی چون دولت احمدینژاد رای داده است؟
این پرسش صریح و تلخ پیشروی حسن روحانی و سایر نیروها و جریانهایی است که میکوشند «جریان اعتدال» را به عنوان بدیل دوگانه «اصلاحطلب ـ محافظهکار (اصولگرا)» تعریف و فعال کنند. گرچه ممکن است این طیف در انتخابات ریاستجمهوری سال آینده با نامزد کردن حسن روحانی بار دیگر به میدان بیایند، اما این ورود قبل از تعیین تکلیف با دو جریان سیاسی اصلی کشور و قرار گرفتن زیر لوای یکی از دو طرف ممکن نیست. جریان راست که روحانی را تارانده است؛ آیا او رسما به اصلاحطلبان میگرود؟
۲٨ دی ٨۶
|